شعیب ابوالحسنی، از دوستان خوب من است. اگر به من بگویند نمونهای از یک «انسان»، از همانها که «باید با چراغ به گرد شهر همی گشت و آرزویشان کرد…» سراغ داری؟ بدون لحظهای تردید، او را به خاطر میآورم. زمانی هم، تحت عنوان «هر کس داستانی دارد…» از او نوشته بودم. دیروز دیدم در صفحهی فیس بوک مطلبی را منتشر کرده، که متن آن را همینجا میآورم…
درد و دل
واقعا دیگه نمیدونم میشه کاری کرد یا نه ؟! یکی از بزرگترین مشکلاتی که همیشه در کار باهاش درگیر هستم عدم نوشتن قرارداد رسمی است. سال گذشته یکی از دوستانم به من سفارش طراحی یک نشانه برای وبسایت http://www.5040.ir را داد من هم نشانه را طراحی کردم و تحویل سفارشدهنده اصلی شد که ظاهرا گفته بودن ما نشانه را نمیپسندیم و نمیخواهیم، داستان گذشت … تا این که من دوماه پیش نشانهای را که طراحی کرده بود دیدم که در حال بهربرداری توسط وبسایت مذکور است بعد از دوماه تماس و رفته و آمد هیچ نتیجهای نگرفتم و حال احساس میکنم عزت نفسم خراب شده و به انسانیتم توهین شده واقعا نمیدانم باید چه بکنم…
اگر چه شعیب برای من، آنقدر مهم است که حاضرم دهها و صدها مطلب در مورد او و هنرش – که مانند او در ایران انگشتشمار هستند – بنویسم، اما ترجیح میدهم این دلگیری او از فروشگاه اینترنتی ۵۰۴۰ بهانهای کنم برای بحث در مورد مشکل بزرگتری که ما این روزها عمیقاً گرفتار آن هستیم: کپی رایت و نقض مالکیت معنوی.
اصولاً جامعهی ما یک نگرش «فیزیکی» دارد. هر چه را که بیشتر و بهتر دیده شود، مهمتر میبیند.
اگر کسی یک خودرو را بدزدد، ماجرای دزدی او را مانند یک «جنایت» تعریف میکنیم.
اگر کسی پول فرد یا سازمانی را اختلاس کند، این رویداد را مانند یک «ماجرای جالب!» میگوییم و تعریف میکنیم.
و اگر کسی داراییهای معنوی دیگران را به نفع خود مصادره کرد، در بهترین حالت «سر خود را به نشانهی تاسف تکان میدهیم» و … همین!
جالب اینجاست که اساساً مفهوم «مالکیت معنوی» و «کپی رایت» برای بسیاری از ما قابل درک نیست!
من کسانی را که مالکیت معنوی را رعایت نمیکنند، دزد نمیدانم. بلکه اکثر آنها را کسانی میدانم که اساساً نگرش آنها از مالکیت، هنوز توسعه پیدا نکرده و از «مالکیت گاو و گوسفند و شتر» به مالکیت «فکر و ایده و هنر» نرسیدهاند. بارها شده که در کلاسها وقتی در مورد کتابهایم حرف میشود، میپرسند: «استاد! پی دی اف اینها را ندارید؟». توضیح میدهم که من «نویسندهی کتاب» هستم و «مالک کتاب»، ناشری است که آن را از من خریداری کرده. پس من نمیتوانم پی دی اف کتاب را مورد استفاده قرار دهم. بسیاری با تعجب نگاه میکنند و میگویند: «خوب به هر حال کتاب شماست. به ناشر چه ربطی دارد؟!»
به یکی از سایتهایی که به «سرایی برای موسیقی بی کلام» تبدیل شده سر زدم و میبینم با خشونت تمام، در بخشهای مختلف سایت نوشته شده: «کپی برداری، نقل مطالب، استفاده از نوشتهها و فایلها و … غیر قانونی است وشدیداً برخورد میشود و طبق فصل سوم قانون جرايم رایانهای…». اشتباه نکنید! مالکان سایت، در این سایت موسیقیهای تولیدی خود را به فروش نمیگذارند! بلکه موسیقیهای تولیدی توسط بزرگان موسیقی جهان را بدون پرداخت هرگونه هزینه به آنان به فروش میرسانند. در واقع ما صدها هزار ساعت اثر هنری بزرگان جهان را به همراه صد ساعت زحمت طراحی سایت میبینیم که مالکان سایت، ظاهراً اهمیت این صد ساعت را بیشتر درک میکردهاند!
من آنقدر خوش بین و سادهلوح نیستم که بگویم چرا به مالک اصلی آثار هنری، هزینه پرداخت نمیکنید، چون فضای امروز را میدانم. اما میگویم خیلی باید «پر رو» باشم که «خودرو فرد دیگری را بدزدم و با آن مسافرکشی کنم و روی داشبورد بنویسم که تمام مالکیت این خودرو متعلق به من است و هر کس کرایه نداد طبق بخش سه ماده جرائم مسافرکشی…». لااقل هیچ چیز ننویس که دیگران یادشان نیفتد که ماشین متعلق به تو نیست! اگر چه عدد کپی رایت هم در حد ۳ تا ۵ درصد از فروش در کشور مقصد است که بسیار ناچیز است و تجربهی من تا کنون نشان داده هر وقت برای ناشری نامه فرستادهام تا هزینهی کپی رایت را پرداخت کنم، توضیح داده که این پولهای شما برای ما پول کمی است و ما نمیخواهیم و همین که نوشتهاید کافی است! میخواهم بگویم ماجرا خیلی پیچیده نیست…
سخت نیست که من، کد طراحی یک سایت را ویرایش کنم و نام طراح را حذف کنم.
سخت نیست که من جملهای را روی فیس بوک یا در سایتهای دیگر، ببینم و بدون نقل گویندهی آن، همان جمله را بازنویسی کنم.
سخت نیست که من لوگوتایپ طراحی شده توسط فرد دیگری را بردارم و استفاده کنم و به او بگویم حالا برو هر کاری می خواهی بکن!
سخت نیست که من تصویر زیبایی را از یک سایت بردارم و در فتوشاپ، آدرس آن سایت را حذف کنم و باز نشر کنم.
سخت نیست که من پی دی اف یک کتاب را دانلود کنم و به زیرکی خودم و به حماقت ناشر بخندم.
سخت نیست که من به جای پرداخت چند هزار تومان هزینه یک سی دی موسیقی، دنبال محلی برای دانلود رایگان بگردم و گله کنم که هزینهی ترافیک زیاد است و هنوز آنقدر که باید نتوانستهام موسیقی را مجانی به دست بیاورم!
اینها هیچ کدام سخت نیست.
اما آن طراح سایت و آن طراح لوگو و آن نویسنده و آن موسیقی دان و آن ناشر هم، تولیدکنندهاند. آنها هم باید زندگی کنند. آنها هم حق دارند هزینههای زندگی خود را کسب کنند و حتی اگر تولید ارزشمندی داشتند و جامعه پسندید، از درآمد آن ثروتمند شوند و بهترین خانهها و ماشینها را سوار شوند. به شرطی که ما، حاضر باشیم برای «مغز»، بیرون از «بشقاب کلهپاچه» و «هنگامی که در سر یک انسان کار میکند»، پول پرداخت کنیم!
آیا تا به حال فکر کردهاید که چرا وقتی یک ماشین کلاس اس در خیابان میبینیم یا یک خودرو کلاس ۷. هرگز یک لحظه فکر نمیکنیم که مالک آن ممکن است یک هنرمند قوی یا نویسندهای قوی یا موسیقیدانی بزرگ یا … باشد؟ چرا ما «تولید فکر» و «فقر مادی» را «همسر» و «همخانه» میدانیم؟ دلیلش این است که خود خوب میدانیم که کالای صاحب فکر را زیاد دزدیدهایم اما دزدی کالای صاحب کارخانه ساده نیست. پس در جامعهی ما، بعید است صاحب فکر، دارایی انباشتهای داشته باشد!
در بلند مدت، موسیقی دان و طراح و گرافیست و برنامهنویس و نویسنده و هنرمند و ناشر، ميآموزند که کار فکری را رها کنند یا کار تقلیدی را توسعه دهند و چنین است که جامعهای که به یک برد کوچک چند هزار تومانی دلخوش بود، هزاران میلیارد تومان از شعور و فهم و هنر و فرهنگ خود را در نبرد بزرگتری میبازد.
فراموش نکنید که نویسندهی این متن کیست. این متن را محمدرضا شعبانعلی نوشته است. همان کسی که کنار روزنوشتههایش تاکید کرده که لطفاً مطالب من را بدون ذکر نام من استفاده کنید و در زیر سایت انگلیسیاش نوشته که No Rights Reserved و فایلهای صوتی کلاسهایش به رایگان در اختیار همه است و فروشگاه اینترنتیاش، تراست زون است که همیشه میتوان فایلها را گرفت و هزینهای نداد.
من به منافع خودم یا دوستانم فکر نمیکنم. به جامعهای فکر میکنم که به خاطر «بردهای کوچک»، هزینهی یک «باخت بزرگ» را تحمل میکند. باختی چنان بزرگ که حتی نمیتواند ریشهاش را که – خودخواهی و خودپرستی ماست – درک کند و آن را به دین، تاریخ، جبر محیطی، اقتصاد، غرب، استعمار، آمریکا، اسراییل و … ربط میدهد!
و آخرین حرفم برای شعیب عزیز که درد و دلش، بهانهای شد برای بازگویی آنچه قبلاً نیز به صورت پراکنده گفته بودم. شعیب عزیز بگذار از طرحی استفاده کنم که روی لباسی که برای شب یلدا به من هدیه دادی، کار کردهای:
این روزهای سخت میگذرد. من و تو تاریخ خواندهایم. به تو قول میدهم که این کشور صد سال دیگر چنین فرهنگی را شاهد نخواهد بود. تمام تاریخ نشان داده که ملتی که در آن همه از یکدیگر بدزدند و آن را زیرکی بنامند، یا اصلاح میشود و یا منقرض. اگر چه من «این روزها»، گزینهی دوم را محتمل تر میدانم…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
باسلام و دوستان عزيز
طبق نظر آقاي آلفرد در كامنت هاي بالا سري به سايت مورد نظر زديم و يادداشتي به اين شرح نوشتيم. شايد به خود آيند.
با سلام
قصد خريد از سايت شما را داشتم
به خودم گفتم سايتي كه به قول خود در پرداخت وجه هزينه طراحي (نشانه)عمل نمي كند
برچه اساسي اطمينان كنم .
به همين دليل منصرف شدم از خريد و به ديگران هم چنين توصيه اي مي كنم.
شايد بگوييد كه نويسنده پيام ، قصد خريد نداشت . متني نوشت و رفت ولي بدانيد كسي كه چنين كاري كند . براساس باوري كرده است و اين باور از نظر من در كسب و كار مردود است. چراكه
به نظر من برترين سرمايه و داراي در كسب و كار “صداقت” است.
باتشكر
من خیلی ناراحت میشم وقتی ما ها که خودمونو روشنفکر و امروزی میدونیم بازم این قانون ساده رو رعایت نمیکنیم! مثلاً برای آهنگ سیاوش قمیشی یا کتابای خارجی راحت نمیتونیم پول بدیم، برای خواننده های داخلی یا کتابهای داخل کشور چطور؟ بازم روی USB آهنگا رو با هم ردو بدل نمیکنیم؟ یا اینکه نوشته های همو از روی Facebook یا Twitter یا جاهای دیگه بدون اسم Copy, Paste نمیکنیم؟ واقعاً یکم فکر کنیم و حداقل کسایی که به جرم دزدی میرن زندان رو قضاوت نکنیم! چون در حال حاضر کاره دیگه ای ازمون برنمیاد و خودمونم کار اونا رو تکرار میکنیم!
در مورد کار شعیب هم خیلی ناراحت شدم… چرا نمیره و باهاشون حرف بزنه؟ یعنی انقدر راحت میتونن انکار کنن؟
من به این سایت اعتراض کردم، منتها قانون کپی رایت ایرادات جدی دارد:
۱- این اختراع چه حد حاصل تلاش شماست؟ نسلها تلاش علمی و سرمایههای انسانی و مادی پشت بسیاری از کارها است. مثلا در مورد کار دوست شما کلی روانشناس از مالیات مردم تاثیر رنگها بر شناخت را مطالعه کردهاند، دوست شما از حاصل کار اینها استفاده کرده است.
۲- چرا وقتی کشور و مردم بر روی شما سرمایهگذاری کردهاند، (از تامین امنیت و هزینههای تحصیلی و کمکهای فکری و …) همه حقوق دستآورد شما باید در اختیار خودتان باشد؟
۳- کپی رایت ایده غیرمنطقی است. مثلا من یک ایده ثبت کنم که می خواهم گجتی مستطیل شکل تولید کنم که گوشههایش گرد باشد، بعد هر کسی این را تولید کرد، بروم جلویش را بگیرم. چنین کاری جلوی عملی شدن فکر و ایده را میگیرد. ژولورن و آسیموف اگر همه خیالپردازیهایشان را ثبت کرده بودند. خودشان یا فرزندانشان امروز ثروتمندترین افراد جهان بودند.
ناشناس محترم
من حرفهای شما رو درست متوجه نشدم!!! من هنرمند نیستم حتی خیاط یا آرایشگر یا نویسنده و یا … هیچکدوم از اینها نیستم. من فقط مدیر یه شرکت کوچک هستم که به پیمانکاری در زمینه کارهای آبی مشغولم. همه ما در این سرزمین درس خوندیم بزرگ شدیم و حالا هر کدوم بسته به کاری که بلدیم زندگیمون رو پیش میبریم. مثل پدرها و مادرانمون. حالا فرض کنید یک نفر از بین ما بزرگ شده درس خونده و کاری رو بلده که ما بلد نیستیم چرا باید انتظار داشته باشیم کاری رو که ایشان بلدند بصورت رایگان برای ما انجام بدهند؟!! تنها به این دلیل که او هم مثل ما پشت همین میز و صندلی مدارس نشسته!!!
اگر برداشتم از حرفهای شما درست نبود، معذرت میخوام.
۱- نگفتم رایگان انجام دهد.
۲- چون کاری که ایشان بلد نیست، از جمله حفظ امنیت، اداره دولت و خدمات دولتی و بسیاری چیزهای دیگر با مالیات من و امثال من انجام میشود، ضمن اینکه بخش بزرگی از یادگرفته های ایشان علاوه بر اینکه حاصل تلاش نسلها انسان است، حاصل سرمایهگذاری نسل اخیر هم هست.
۳- انگیزههای بهتر و قویتری از پول برای حرکت و پیشرفت وجود دارد. سرمایهداری به دروغ انسانها را موجودات طماع و ترسویی معرفی میکند که تنها به فکر منافع خود و نهایتا اقوام خوداند. در حالی که انگیزههای بسیار قویتر از ترس و طمع در انسانها فعالند.
۴- این مواردی که مطرح کردم مربوط به این مورد خاص نیست. این مورد حتی نقض کپی رایت نیست. چنین اتفاقی در هر کشوری میتوانست اتفاق بیفتد، همانطور که خود آقای ابوالحسنی مشکلش را به درستی این طور مطرح کرده است: “یکی از بزرگترین مشکلاتی که همیشه در کار باهاش درگیر هستم عدم نوشتن قرارداد رسمی است.”
شما هم اگر یک پروژه آب بدون نوشتن قرارداد اجرا کنید، احتمال خیلی زیادی وجود دارد که در دریافت مطالباتتان دچار مشکل شوید.
ممنون از توضیحتون.
اشاره من به شغلم به این دلیل بود که بگم متاسفانه چقدر از دنیای زیبای هنر و مسائل هنرمندان دورم.
قسمت دوم رو چند بار خوندم. ببخشید باز هم متوجه منظورتون نشدم. چون هنوز هم فکر میکنم همه ما داریم از تلاش گذشتگان استفاده میکنیم و این شامل گروه خاصی نیست.
در مورد قسمت سوم نوشته شما، اگر شما در ایران زندگی میکنیدحتما قبول دارید که در این چند سال اخیر انگیزه اکثریت مردم برای تلاش و حرکت، تامین مخارج زندگیه (حداقل در انگیزه خودم و دوستان همکارم اینطور دیدم)!!
در مورد مسئله ی دوست آقای شعبانعلی دیدیم که چطور برخورد شد. به نظر شما این حس طمع نبود که باعث شد از حق ایشون به راحتی بگذرند؟
حق با شماست. در ادارات دولتی وصول مطالبات در پروژه بدون قرارداد، کاریست محال و غیرممکن.
جناب مهدی عزیز همونطور که کشورها و دولت ها بر شهروندانشون حق دارند ما نباید فراموش کنیم که شهروندان هم بر کشورها و دولت ها حق دارند و بشخصه معتقدم که حق شهروندان بر دولت ها بیشتر و سنگینتر از حق دولتها بر مردم است بدلیلدر درجه اول زور دولتها به افراد می چربد و اگر دولتها بخواهند براحتی می توانند حقوق شهروندان را ضایع کنند(مگر اینکه مکانیزم های بازدارنده یا مجازات کننده قوی ایی برای دولتها وجود داشته باشد) اما شهروندان(بصورت منفرد) نمی توانند حقوق دولتها(همون قانون) رو زیر پا بگذارند و حتما بعد از مدتی مجازات می شوند دلیل دیگه اینکه کشورها از واحد کوچکتری بنام شهروندانشان ساخته می شوند و این شهروندان هستند که موتور محرکه کشورها هستند(البته کشورهای زیادی هم هستند که از دستاوردهای نسل های گذشته یا منابع طبیعی استفاده می کنند و به دلایل زیادی دست از تلاش مفید برداشته اند) اگر حقوق افراد توسط دولت رعایت یا حمایت(در برخورد های بین افراد) نشود انگیزه برای رشد موثر و مفید از بین میره و افراد به مهاجرت و راههای غیرقانونی برای رشد متوصل میشوند از طرف دیگه تک تک شهروندان یک کشور در منابع انسانی(اجداد هر شهروند خاص هم برای رسیدن کشور به وضعیت فعلی گامی مثبت یا منفی هرچند کوچیک برداشته است و سایرین هم به آن شخص مدیونند) و طبیعی یک کشور سهیم هستند و نمیشه گفت که چون دولت مثلا از پول نفت به برق مصرفی در کشور یارانه پرداخت میکند شهروندان به دولت مدیونند .
البته در اینجا یک سوال پیش می آید که هدف از وجود دولت و قوانین چیست؟ که باز هم به این نتیجه می رسیم که هدف از وجود اینها مدیریت جامعه برای تخصیص درست منابع جهت رشد جامعه و برقراری امنیت (داخلی و خارجی) برای شهروندان است که بازهم شهروندان در مرکز قرار می گیرند.
البته در این مورد با شما موافقم که در هر کجای دنیا در هنگام تجارت باید حتما قرارداد نوشته بشه اما نباید این مورد رو هم فراموش کرد که ممکنه عرف موجود در این صنف(کار طراحی) این باشه که مشتری اول طرح رو ببینه بعد اگر پسندید مسائل مربوط به قرارداد و غیره انجام بشه که درسته که غلط هست اما وضع موجود هست.
دوست عزیز از قوانین ایران در زمینه اختراع و ثبت ایده خبر ندارم اما تا حدودی از قوانین در سایر کشورها شنیدم:
شما وقتی ایده ایی رو ثبت می کنید یک فرجه زمانی دارید که در اون مدت باید یک نمونه اون رو بسازید و به سازمان مربوطه ارائه بدید یا در زمینه نام تجاری(برند) شما اگه نام آیفون رو برای دسته محصولات خوراکی ثبت کرده باشید نمی تونید از اون برای مصارف الکترونیکی استفاده کنید نمونه این قوانین هم در کشور برزیل بود که یکی دو سال پیش مدتی ارائه آیفون های اپل اونجا ممنوع شد بدلیل اینکه یک شرکت محلی این نام رو چند سال قبل برای تلفن های رومیزی ثبت کرده بود اما چون همون ها رو هم چند سال بود که به بازار نداده بود نتونست حق ثبت رو نگه داره. بنابراین قوانین کپی رایت بنظر من منطقی و کاملا لازم هستند.
سلام استادعزیزم…
خیلی خوب نوشتید حرف دل هنرمندان و…
امااااااا پاراگرف آخر ناامید کننده بود…
درود
لینک گذاشته شده در جملهی:
زمانی هم، تحت عنوان «هر کس داستانی دارد…»
خراب است. ویرایش بفرمایید.
من هم از دوستان جدید شما هستم و در بخش شکایات سایت مذکور اعتراضم رو منعکس کردم.
درس بزرگی گرفتم و ممنونم که من رو به ندانسته هام آگاه کردین…
شبکه ۳رو به خاطر ماه عسل دوست دارم
از اموزش به خاطر صعود متنفرم
محمد رضا مالکیت معنوی تو مال ادمایی که به خاطرت از لحظه هاشون خرج میکنن پس نذار یه مش بیسواد از شعور هم قبیله ها سود استفاده ببرن
به قول خودت ما با برندها زندگی می کنیم من از برند ماهان متنفرم
البته شاید بخای ریه تو بکشی بعد بگی ریه خودمههههههههههه
اموزش هیچ بهره ای از اموزش نداشت
سلام
محمد رضا تو روخدا دیگه تو این برنامه های چیپ نرو
با دکتری که حرف از فارسی نبودن برند میزنه بعد به فاصله دو کلمه فینگلیش به خوردمون می ده نگرد
عزت نفسم میاد پایین وقتی با این برنامه ها و ادما دم خور میشی
گریم میپیره از خنده مصنوعیه احمقانه
البته اگه منو میبینی یا میشنوی یا میخونی
حسین جان.
تصمیمگیری در خصوص این جور برنامهها، کار سادهای نیست. به دهها فاکتور بستگی داره.
من از اون دهها فاکتور (چون نمیشه همه رو اینجا نوشت) یکیش رو مینویسم.
دکتر حیدری به من گفتند که وقتی همایشی با حضور ۷۰۰ نفر در حوزهی مذاکره برگزار میشود و من وقت و توان پیگیری آن را ندارم، «تو بخشی از این بار را به دوش بکش و دبیر علمی باش». برای من همین یک فاکتور کافی است که تابع استادم باشم. بگذریم از اینکه دلایل پیچیدهی دیگری هم وجود دارد.
کشور ما هم دارای برند مطلوبی در دنیا نیست. اما ما در آن زندگی ميکنیم. میدانی چرا؟ چون تنها معیار انتخاب محل زندگی، برند نیست!
عاللللي بود استااد
من خودم براي اين موضوع خيلي تلاش ميكنم وبا چشم خودم ديدم خيلي ها واقعا نميدونن كار اشتباهي است و وقتي براشون ميگي اونايي كه وجدان بيداري دارن ميپذيرند.
ولي متاسفانه تعدادشون كمه
به اميد خدا هر روز تعداد كسايي كه اصلاح جامعه رو از خودشون شروع ميكنند و سعي مي كنند به قوانيين احترام بگذارند و دور زدن قوانين رو زرنگ بازي ندونندبيشتر ميشه
اين نيز بگذرد
عالي بود خسته نباشيد خدا قوت.
با عرض سلام
طرح این نیز بگذرد بر روی پیرهن شما حاصل ذوق و هنر خوشنویسیست که ان را به تحریر در اورده.بنا بر این اگه کسی مثل من نوعی با کمی دست کاری و فوتوشاپ و افکت در ان تغییر دهم و کسب در امد کنم درست نیست دم از حق و حقوق و قانون کپی رایت بزنم چون خودم اولین کسی هستم که انرا نقض کردم.
سلام حضرت رسول
حرفتان آنقدر برایم عجیب بود که بنده که معمولا در پی نوشتن پاسخ نیستم تصمیم گرفتم برایتان بنویسم. اما واقعا نمیدانم باید از کجا بنویسم از این که “شمای نوعی” با فوتوشاپ و افکت، تصویری زیبا خلق کنید و کسب درآمد کنید.
یا برایتان روند تولید طرحم را بنویسم، یا بگویم سالهاست با خوشنویسی و حروف فارسی مأنوس هستم و خلوتم با حروف فارسی پر میشود.
جداً نمیدانم باید چه بگویم، شاید بهتر است قبل از قضاوت کردن …
با سلام خدمت استاد شعبانعلی بزرگوار و همکلاس قدیم آقای شعیب ابوالحسنی و سایر دوستان عزیز
من هم از خواندن این ماجرا بسیار متاسف شدم و به پیشنهاد دوستان، به سایت مذکور مراجعه کرده و اعتراضم را نشان دادم و امیدوارم اقدام شایستهای در قبال این عمل انجام دهند.
پیشنهاد من:
“با توجه به تبحری که از سمیه تاجدینی در طراحی این سایت دیدهایم پیشنهاد میکنم طرحی پیاده کنند که هرکس در اینترنت این فروشگاه خاطی را جستجو کرد اولین پیشنهاد موتور جستجو، این صفحه اعتراضی ما باشد البته در آنصورت شاید لازم باشد عنوان واضحتری برای این لینک قرار داده شود و همین طور چند سطر اول قابل رویت در لیست یافتهها، اتصال دقیقتری در ذهن خواننده بوجود آورد. در اینصورت میتوان امیدوار بود که بیاعتباری زیادی برای این فروشگاه در فضای مجازی بوجود آید”
البته میدانم که مسئله فقط درد این ماجرا آنهم فقط برای شعیب عزیز نیست ولی بهرحال حرکتی است که میتواند ذهنها را برای پذیرش و رعایت این قانون مهیا کند شبیه کاری که خود استاد با این روزنوشته انجام دادند
آقای ابوالحسنی عزیز
برای آرامشوتون برای پاسخ گویی به این آقا بهتون تبریک میگم واقعا! چون من نوعی که همکار کوچیک شما هستم رو واقعا عصبی کرد!!
مطلبی که نوشتیدو (و البته به همراه دیگر مشکلاتی که گرافیست ها باهاشون در جامعه ما مواجهن) با تمام وجود احساس کردم و متاسفانه خودم و اکثر دوستانم باهاش برخورد داشتیم و همچنان برای بهبود این وضعیت تلاش میکنیم، بخصوص عدم امکان بستن قرار داد به دلایل مختلف و عواقبش واقعا آزار دهندس.آرزو میکنم این آخرین موردی باشه که باهاش برخورد داشتین.
جناب شعیب عزیز، هنرمند ارزنده میهنمون. نگران نباشین که در طول تاریخ همیشه بودند انسانهایی که افرادی چون شما رو مورد بی مهری قرار دادند ،ولی این به هیچ وجه چیزی رو عوض نمی کنه و هنر ارزنده شما و امثال شما همیشه در نظر افراد بیشتری که برای هنر و هنرمند ارزش قائلند،قابل احترام و ستایشه.
آقای ابوالحسنی ارجمند سلام
راستش من دیشب از نقدی که بر شما رفته بود تعجب کردم و خواستم جوابی به آن بنویسم که خیلی شبیه جواب خودتان اما با شرح بیشتر بود. طرحهای زیبایی از شما دیدم که برایم مسحور کننده بود و بنظر من که هنرمند هم نیستم اما میتوانم ادعا کنم هنردوستم، نمیشود تا دست بر آتش خوشنویسی نداشته باشی و بالاتر از آن، درونمایه کافی موجود نباشد، بتوانی خوب انتخاب کنی تا نهایتا چنان طرحهایی بزنی…به سهم خود از پاسخ موقر جنابعالی تشکر میکنم.
سهم من: دیدن و بیان بزرگواری آدمها برای نشر آن…
برقرار و موفقتر باشید
با عرض سلام خدمت جناب اقای شعیب
تشکر جهت پاسخ گرمتان
با نوشته شدن (من نوعی)قضیه قضاوت منتفی میشود.و البته لفض(استاد)برای اساتیدی جون استاد میرزا غلامرضا اصفهانی و شما بسیار مناسب تر میباشد حال به قطعه معروف (این نیز بکذرد)ایشان باشد که من با ان زندگی میکنم و یا…
اما موضوع جالب و نه عجیب برای من روند تولید طرح شماست.خالی از لطف نیست که بنده نیر سر سوزن هنر و ذوقی دارم که ان نیر شاید بواسطه خانواده ای باشد که سالها خلوت خودشان را با نوشتن کتاب و تحقیق و حروف فارسی پر کرده اند.به هر حال دوستان دوستان ما دوستان ما نیز هستند و قصد جسارت و تند خویی نداشته و نخواهم داشت.
شعیب عزیز
از بهترین انتخاب هایی که در طول دوران کاریت داشتی « این نیز بگذرد بود» بارها این موضوع رو باهات در میان گذاشتم. اینکه چکیده ای از فرهنگ لا ابالی و« ببینیم چه پیش می آید» را در این عبارت تبدیل به یک اثر کردی قابل تقدیر بود. کاش به آن رسول مذکور می گفتی انتخاب ها نه از سر تقدیر که از سر اندیشه است. اندیشه بیاور در این میدان. من که از سالها پیش زحماتت را دیده ام برای شناخت ظرفیت های خط فارسی. دوستانی هم که ندیده اند کمی فکر کنند که هیچ حرکتی از سر اتفاق رخ نمی دهد. تنها اندیشه و غور در مفاهیم است که ختم به یک کار به یاد ماندنی میشود.
عليرضاي عزيز هميشه گفتن ” ببينيم چه پيش مي آيد ” نشانه ي بي قيدي و بي بندوباري نيست. گاهي بايد شرايطي رو كه در بوجود آمدنش تقصيري نداريم پذيرفت و با آگاهي و فكر در مورد قدم بعدي تصميم گرفت و بعد بايد ببينيم كه چه پيش مي آيد .
آقای رسول تهمت زدنم مثل نقض کبی رایت زشته . یه خورده آدم به اینو اون کار نداشته باشه خودشو نگاه کنه همه چی حل می شه
رسول عزیز.
نمیدانم دائماً به این سایت سر میزنی یا نه. اما از تو خیلی دلگیرم که با حداقل اطلاعات در این حد بی رحمانه قضاوت کردهای.
«این نیز بگذارد» روی آن لباس، خط خود شعیب ابوالحسنی است.
ایشان از افراد صاحبسبک در ایران و از شاگردان برجسته کسانی مثل استاد ممیز و استاد جباری و … هستند و نه تنها خوشنویسی را میدانند بلکه حتی رسمالخط هم طراحی کردهاند و بعید نمیدانم که خودتان بدون اینکه بدانید از فونتهای طراحی ایشان هم استفاده کرده باشید. به عبارت دیگر ایشان فراتر از یک «خوشنویس» بوده و «صاحب سبک نوشتن» هستند.
ما مثل ایشان کسانی که خط ایرانی را بشناسند و بازآفرینی کنند در ایران زیاد نداریم.
طراحی لوگوتایپ بالای این سایت (محمدرضا شعبانعلی) هم کار ایشان است و نوشتهی ایشان. نه یک خطاط.
بسیاری از بزرگان این مرز و بوم نیز طراحیهای گرافیکی و تیپوگرافی خود را از ایشان دریافت کردهاند که نام هر یک از آنها به تنهایی بر رزومهی کسی مثل من و شما، تا لحظهی مرگ سنگینی میکند.
به کار هنری هم نمیگویند دستکاری در فوتوشاپ! هر لکهی رنگی الزاماً افکت فوتوشاپ نیست.
نمونه سایر کارهای شعیب را هم اینجا گذاشته بودم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=2138
رسول جان. دوست دارم دفعهی بعد که به سایت سر میزنم پیامی برای شعیب بنویسی.
و شعیب عزیز. من از طرف خودم از اینکه تواضع و بی صدا کار کردن تو و دیگران صاحبهنران این خاک، باعث میشود برخی از ما کشور چنین ساده در مورد تو و سایر بزرگان این کشور قضاوت کنیم، متاسفم.
میدانم که کسی که در این سرزمین «زندهکش مردهپرست» زندگی میکند، قید حرف و کلام و قضاوت دیگران را زده است…
با عرض سلام
اول.در پاسخی که در کامنت جناب اقای ابوالحسنی نوشتم،گفتنی ها را عرض کردم واگر سوءتفاهم ویا قصوری از بنده حقیر از نظر ایشان دیده شده خواهشمندم عذرخواهی دوباره من را از اینجا پذیرا باشند.
اما دوم.در پاسخ استاد محترمم جناب اقای شعبانعلی
جناب اقای شعبانعلی عزیزٍ،بنده پس از باز شدن صفحه مرورگرم اولین سایتهایی را که جستجو میکنم صفحه شما و جناب دکتر شیری عزیز میباشد بنابراین علاوه بر انس و الفتی که به شما دارم،همین گونه به دوستان شما.
در کامنت اولیه من،از لفظ (من نوعی)استفاده شد که دقیقا و بدون هیچ ابهامی خودم را مورد خطاب قرار دادم تا خدایی نا کرده به کسی توهین و یا تهمت زده نشود.اما از سر لطف بعضی از دوستان،بنده بصورت مستقیم بیرحم،بی قید،بی اندیشه،تهمت زن و … شناخته شدم.بنابراین معانی این کلمات زیاد بر بنده سخت نبود.اما آنچه بر من سخت تمام شد
این بود که:زمانی میخواهیم ارادت بیش از اندازه خود را به شخصی نشان دهیم دیگری را که هچ تقصیر و گناهی نداشته تخریب میکنیم تا خود چون چشمه ای صاف و زلال و بی آرایه پدیدار شویم.
این بود که:افکار پلید خود را که قادر به بیانشان نیستیم با زبان و با نقل قول دیگران بیان میکنیم.
این بود که:سخن از اندیشه میزنیم اما غافل از یک لحظه اندیشه.من نیز مسلمانم و میدانم یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال نوک زدن بر زمین است.
این بود که: زشتی و تهمت را میدانیم ولی باز در نصیحت کردنمان گرفتار آن میشویم.
و خوشحالم از اینکه:هنوز افرادی وجود دارند که تفاوت لکه رنگ و افکت فتوشاپ را میدانند و آن را به شعور هنری بنده هدیه میدهند.
و خوشحالم از اینکه:هنوز شعیب هایی وجود دارند که کلام افراد را قبل از قضاوت وا کاوی میکنند.و ودر مرتبه اول ان را بخود یا دوستانشان نسبت نمیدهند .چه زیبا نوشت برایم((نمیدانم باید از کجا بنویسم از این که “شمای نوعی” با فوتوشاپ و افکت، تصویری زیبا خلق کنید و کسب درآمد کنید.یا برایتان روند تولید طرحم را بنویسم))
هرگز قصد نوشتن این متن را نداشتم(یاد اون کوچه بنبست تامس هریس و اوردنگی میفتم) ولی استاد میدانم که کسی که در این سرزمین «زندهکش مردهپرست» زندگی میکند، قید حرف و کلام و قضاوت دیگران را زده است…(مهندس محمد رضا شعبانعلی)
واما در پاسخ (رسول جان. دوست دارم دفعهی بعد که به سایت سر میزنم پیامی برای شعیب بنویسی)تنها میتوانم کلام زیبای شما را برای شعیب و یاشعیب های این مملکت بنویسم که:و شعیب عزیز٫ من از طرف خودم از اینکه تواضع و بی صدا کار کردن تو و دیگران صاحبهنران این خاک، باعث میشود برخی از ما کشور چنین ساده در مورد تو و سایر بزرگان این کشور قضاوت کنیم، متاسفم.
رسول عزیز … من هم می خوام به عنوان یکی از اعضای این خونه از تو بخاطر این کامنتت و مخصوصا ۲ جمله آخرت، ازت تشکر کنم.
من هم نظر شهرزاد رو تکرار میکنم 🙂
ممنون آقا رسول که اومدی و حرفت رو زدی و دلجویی کردی…
با اجازه استاد شعبانعلی و آقا شعیب که برام بسیار با ارزش هستند، اگر اشکالی نداشته باشه میخوام یک حرفی رو اینجا به بهانه گفتههای شما مطرح کنم. قصدم تایید کسی نیست فقط مشابه اتفاقاتی بود که برای خودم پیش اومده:
چیزی که برام جالب بود نکته سنجی ای بود که حرف دل من هم بود
“زمانی میخواهیم ارادت بیش از اندازه خود را به شخصی نشان دهیم دیگری را که هچ تقصیر و گناهی نداشته تخریب میکنیم تا خود چون چشمه ای صاف و زلال و بی آرایه پدیدار شویم.
این بود که:افکار پلید خود را که قادر به بیانشان نیستیم با زبان و با نقل قول دیگران بیان میکنیم.
این بود که:سخن از اندیشه میزنیم اما غافل از یک لحظه اندیشه.من نیز مسلمانم و میدانم یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال نوک زدن بر زمین است.
این بود که: زشتی و تهمت را میدانیم ولی باز در نصیحت کردنمان گرفتار آن میشویم.”
با اجازه استاد میخوام یه حرفی بزنم.
ارادات بسیار زیادی به مطالب و دیدگاه هاشون دارم و سعی میکنم عمده نوشته هاشون رو دنبال کنم ولی زیاد نمینویسم. البته هروقت نظری داشته باشم و خیلی نگهداشتنش برام سخت باشه و نتونم صبر کنم مینویسم (حالا چه تقدیر و تشکر و چه اعتراض)
تجربه بهم نشون داده که همونطور که شما هم گفتید (حالا لزوما این روزنوشته رو نمیگم) یک عده آدم هستند که برای خودابرازی و پنهون کردن خودشون و اینکه فقط تایید گرفته باشن (حالا نمیدونم به چه دردی میخوره در فضای مجازی!) میان نظرت رو نقد میکنن. بخصوص وقتی مخاطب اصلیت با کمال احترام خود استاد هستش. یکی دو هفته پیش یک متن بدون نام برای یکی از روزنوشتهها نوشتم که خیلی مکنونات قلبیم بود نسبت به گفته استاد و در عین اراداتم، صادقانهترین و دلسوزانهترین دیدگاهم رو نوشتم و البته به ظاهر مخالف موضعشون! و البته میدونستم با توجه به شناختی که ازشون دارم قابل تامل میتونه باشه براشون و بهش فکر میکنن (مهم این بود که ایشون حرفم رو بفهمن و به قول خودشون مخاطب خاصم خودشون بودن و بس. اونقدر برام مهم بود که دوست داشتم اشتباه دیدگاهشون رو بگم و بخوام جور دیگه نگاه کنن، حالا ممکن بود اشتباه هم فکر کرده باشم!) حالا یک عده آدم … نمیدونم چرا اومدن زیرش هی نوشتن و در ازای اعتراض به حرف من که هیچ مشکلی هم نداشت و نظرم بود (مثل خودشون که نظر میزارن) نوشتن و جالبتر اینکه دائما اعتراض کردن که تو که فلانی رو نمیشناسی چطور جرات میکنی اینطور خطابش کنی و فلان و بهمان. اونقدر تعجب کردم و دلم به حال نویسنده این صفحات سوخت که اشکم درومد. نه به خاطر خودم به خاطر اون محمدرضایی که حیفه برای این آدما بنویسه.
اونقدر به خودشون اجازه و جسارت میدن که بدون اینکه حرفی داشته باشن فقط میخوان بنویسن. حالا کی تصمیم بگیرن فکر کنن خدا عالمه!
نمیدونم چرا فکر میکنن حق بیشتری دارن! دوست داشتم بنویسم تو مگه منو میشناسی!؟ تو از کجا میدونی من چند ساله ایشون رو میشناسم. اصلا شاید یکی از دوستان نزدیکش باشم که دارم با یه اسم دیگه نظر میدم (که البته یکبار به خودشون هم گفتم) چطور فکر میکنی که جرات میکنی اینطور حرف بزنی؟ یاد مباهله میافتم که چقدر به جاست آدم یه بار واقعا اینجور آدما رو به چالش حقیقی بکشونه
به محمدرضا حق میدم که ناراحت بشه به بعضی از دوستاش تندی نشون دادم با این نوشته ولی من ارادت زیادی دارم هم به خودتون و هم به عمده مخاطباتون و الان میتونم لیستی از این آدما رو بنویسم که چقدر از خوندن کامنتاشون لذت بردم و یاد گرفتم و …. روی این نقدم به آدماییه که فقط یه الزام دارن برا نوشتن.
قبلا ازتون یه خواهش کردم. الان هم دوباره تکرار میکنم. لطفا این امکان رو به سایت اضافه کنید که بدون نیاز به تکرار مکررات بتونیم با یک like یا dislike نظرمون رو بدیم. اونوقت شاید هم تعداد کامنتای اجباری بیاد پایین و هم معلوم بشه حرف من از نظر دیگران (هرچند بازم جامعه آماریش قابل تامل میشه) چقدر مورد اعتناست. فکر میکنم در اونصورت شما هم فرصت بیشتری برای پاسخ و بررسی نظرات دوستان پیدا میکنید.
صادقانه اعتراف کنم که تحمل شما برای شنیدن حرفای من و دیگران ستودنی ست. من چنین توانی رو در خودم نمیبینم (که اگر داشتم الان داغ نمیکردم) و امیدورام همیشه استوار باشید و برقرار
دوست عزیز آقای رسول
یکم با دقت تر برخورد کنین، اول متن رو درست بخونین و بعد راحت صحبت کنین… واقعاً من جای شعیب ابوالحسنی که دیگه هنرمند بودنش و نه فوتوشاپ کاریش به هممون ثابت شده، ناراحت شدم وقتی نظرتونو خوندم… کاش میشد نظرتونو بعد از خوندن دوباره متن استاد ادیت کنید…
یک روز در کلاس خطاطی ، استادم سرمشق عشق داد!!!
میدونی رسول ! باید کلمه را طوری می نوشتیم که در یک بیضی فرضی قرار می گرفت، جای نقطه ها ، حروف “ع” و “ق” …من یک شب تا صبح نوشتم ….در نمی آمد… باورت نمیشه دیوانه شده بودم، اصلاً با آن اصولی که گفته بود جور در نمی آمد و از این عشق راضی نبودم!!!فرداش دست از پا درازتر رفتم کلاس
استاد یک نگاهی کرد و گفت: من اصول را به شما یاد میدهم اما تا عاشق نباشی نمی توانی مشق عشق کنی!
….
اینجا کمپین حمایت از هنرمندان نیست!!! چون ارزش کار هنری را اهل دل می دانند..
تو مقصر نیستی در دنیای پرسرعت امروز که میتوانی در کسری از ثانیه هر نوع اطلاعات عمومی و خصوصی ، راست و دروغ را از اینترنت بگیری و با ابزار گوناگون تغییر بدهی و به خورد بقیه بدهی …
دیگه کار هنری ، رسم الخط عشق، بوی دوات و صدای قژ قژ قلم روی کاغذ برایت معنایی نداره…
امیدوارم یک روز عاشق بشی ( ;
بله …متاسفم خیلی زیاد…
سال گذشته چندبار برای کسب اجازه ترجمه و نشر یک کتاب ایمیل زدم ولی هنوز جوابی دریافت نکردم
نمیدونم مشکل کجاست. راستش چاپش نکرده بودم تا هفته پیش دیگه صبرم تموم شد و به چاپخونه سفارش چاپ دادم.