پیش نوشت: زمانی که در اردوی تابستانی مرکز المپیاد، برای المپیاد فیزیک شرکت میکردم، مریم میرزاخانی هم آنجا بین ما بود. همه میدانستند دانش آموز مستعدی است. با دانش آموزان دیگری که آنجا بودند به طرز معناداری فاصله داشت. پسرها آن روزها بین خودشان، او را «میم – میم» صدا میکردند و برایش جوک میساختند. البته زیبا و مودبانه و معمولاً با تاکیدی بر هوش خوبش.
حدود صد نفر در اردوی تابستانی در رشتههای مختلف حضور داشتند که قرار بود از میان آنها تیم های هفت نفره برای هر یک از رشتهها انتخاب شود. آن روزها، هر کدام از ما در سادهاندیشی کودکانه خود، فکر میکردیم یک نابغهایم. فکر میکردیم قرار است سرنوشت کشور را عوض کنیم! بعد از عبور از چند مرحله آزمون های مختلف، باورمان شده بود که با بقیه جامعه فرق داریم.
یک روز در حیاط مرکز، یک نیسان آبی رنگ، در حال حرکت به سمت عقب بود. با چند نفر از بچهها ایستاده بودیم و سرگرم گفتگو بودیم و نیسان را ندیدیم. یادش بخیر آقای تولا و هر جا هست آرامش و شادی همراه زندگیش باشد که درستترین آموزهی آن تابستان را او به ما منتقل کرد. ما را صدا کرد و به کناری کشید تا زیر نیسان له نشویم. بعد هم با لحنی آمیخته به شوخی گفت: «خودتان مواظب خودتان باشید! شاید شما فکر کنید آدمهای خاصی هستید. اما ما مثل شما زیاد دیدهایم. میآیند و میروند و بخشی از آمار میشوند! ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید».
اصل نامه:
مریم جان سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد.
جایزهات هم مبارک باشد. حتماً خوشحال شدی که جایزهی فیلدز را گرفتی و حتماً خیلی تعجب نکردی که این جایزه را گرفتی. چرا که جایزههای بزرگ کم نگرفتهای و پس از این هم کم نخواهی گرفت. به خاطر این میگویم حتماً زیاد شگفتزده نشدهای که توانمندیهای خودت را میدانی. راستش را بگویم ما هم که تو را میشناسیم، خبر جایزهی فیلدز را خیلی راحت خواندیم و از آن عبور کردیم. مثل همهی خبرهایی که در آن تابستان داغ، از کلاس مجاور میشنیدیم که تو، بسیاری از مسئلهها را سریعتر و زیباتر از دیگران حل میکنی.
اما فردای آن روز، انگار دنیا تغییر کرد. تصویر تو، در رسانهها دیده شد. راستی! زیباتر از آن سالها شدهای. اگر چه اینجا چهرهی دانشآموزهای دختر دبیرستانی، همه مثل هم است و تو هم یکی مانند دیگران بودی.
اینبار، حتی ما هم که استعداد زیاد تو را میشناختیم و به موفقیتهای متناوب تو، عادت داشتیم، کم کم باور کردیم که باید خبر «فیلدز» را جدی گرفت.
حالا دیگر همه ما تو را جدی گرفتهایم.
همکلاسیهایت به همه یادآوری میکنند که مستقیم یا با یک یا دو واسطه، دوست تو بودهاند.
وبلاگنویسها – همچنانکه من هم یکی از آنها هستم – از تو مینویسند.
توییتری ها، از تو «توییت» میکنند و بحث داغی دارند که کدام هشتگ، برای پوشش اخبار تو مناسبتر است.
در سایر شبکههای اجتماعی، درباره تو حرف میزنند.
موافقان سیاسی، عکسهای سابقشان را با تو منتشر میکنند تا نشان دهند که چه نقش مهمی در پرورش تو و امثال تو داشتهاند.
مخالفان سیاسی، بحث میکنند که تو اگر ایران بودی، با پراید خود در جاده چپ میکردی یا هواپیمای تو هنگام پرواز، سوراخ میشد!
زنان، لبخند میزنند که یکی از همجنسهایشان، رشد کرده و موفقیتی بزرگ به دست آورده و این را دستاویز بحثهای خود درباره تبعیض جنسیتی قرار میدهند.
سیاستمداران، از تو به خاطر کمک به بهبود تصویر کشور تشکر میکنند.
حتماً از چند روز دیگر، در وایبر هم، جملات حکیمانهای از تو نقل خواهیم کرد. درست مثل کوروش و شریعتی و دکتر حسابی و پروفسور سمیعی.
اما مریم جان.
حرف آن روز آقای تولا را – که تو نبودی بشنوی و من به عنوان آخرین مطلب آموزشی آن اردوی تابستانی اینجا برایت نقل میکنم – جدی بگیر: ما تو را جدی نمیگیریم!
ما هنوز معنی جایزه فیلدز را نفهمیدهایم. البته میگویند در حد نوبل است. راستی! خود ما خود نوبل را هم درست و حسابی نمیشناسیم. شنیدهام که میگویند خیلی سیاسی است!
مریم جان. ما را جدی نگیر. ما حتی در خبرها، خیلی کاری نداریم که روی چه موضوعی کار کردهای.
نه اینکه نخواهیم بفهمیم، اما خوب خواستیم بفهمیم و نشد.
دانشگاه استنفورد در گزارشش نوشته است تو برای درک Symmetry of Curved Surfaces تلاش زیادی کردهای و سهم بزرگی در آن داشتهای. ما خواستیم بفهمیم که تو چه کار کردهای اما ظاهراً آن طور که به زحمت از روی لغتنامهها فهمیدیم، تو برای درک «تقارن سطوح منحنی» تلاش کردهای! اصلاً فراموش کن. به ما چه که تو برای چه تلاش کردهای. تو الان جایزهی فیلدز را گرفتهای که چیزی شبیه نوبل است.
مریم جان. ما را جدی نگیر. تو برای ما چیزی بیشتر از یک تیتر خبری نیستی.
همانهایی که امروز نسبت خودشان را با تو یادآوری میکنند و نسب خودشان را به تو میرسانند، اگر کوچکترین خبر بدی از تو در رسانهها منتشر شود، هر چه فکر کنند رابطهای بین خودشان و تو به خاطر نخواهند آورد.
ما وبلاگ نویسها هم، از چند روز دیگر، مجبوریم راجع به خبرهای دیگر بنویسیم. آخر میدانی. مطالبی که درباره تو نوشته میشوند، «تاریخ مصرف دارند». برای رتبهبندیمان در موتورهای جستجو خوب نیست که یکی دو هفته دیگر دربارهی تو بنویسیم. باید به دنبال خبر دیگری بگردیم.
توییتریها هم، از چند روز بعد، هشتگهای دیگری را پیدا خواهند کرد و به «جهادهای ۱۴۰ کاراکتری» ادامه خواهند داد و در جنگی مجازی، در جبههای جدید، به نبرد حق علیه باطل مشغول خواهند شد. تو هم چیزی هستی شبیه مرزبانها که امروز در خط خبرها نیستند. مثل هواپیمای مالزی که آخرین تصویرش را هشتادهزار بار در یک ساعت در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتیم و هشتاد ساعت بعد، برای همیشه فراموشش کردیم. تو هم چیزی هستی شبیه هواپیمای ایران ۱۴۰ یا ببخشید اشتباه گفتم: آنتونوف ۱۴۰ که از چند روز دیگر، پیامکها و کاریکاتورهایشان را کناری میگذاریم و اجازه میدهیم داغداران و بازماندگان، طعم تلخ باختن را در تنهایی خود تجربه کنند.
موافقان سیاسی، در پی شمارش موفقیتها هستند و نه یک موفقیت خاص. تو همین الان جزو آمارها شمرده شدهای و بیشتر حرف زدن از تو، کاربردی ندارد. زیاد هم نباید روی خبرهایی مثل تو صبر کنیم. ممکن است حرفهای دیگری بزنی که به مذاق ما خوش نیاید. همین یکی دو روز بالای روزنامهها و سایتها را هم، با ترس و لرز تحملتکردیم.
مخالفان سیاسی هم، هر روز به گلوله های جدیدی برای حمله و نقد فکر میکنند. تو گلولهای هستی که دیگر شلیک شدهای! پوکهی این گلوله را هم، کناری خواهند انداخت و سلاح بعدی را به دست خواهند گرفت.
وایبریها هم حکیم تازهای خواهند یافت. اینجا حکیم بودن هم تاریخ مصرف دارد و امثال تو، زودتر از خیلی از حکیمان دیگر، منقضی میشوید.
البته شاید ماجرا در مورد زنان، همچنانکه تو در مصاحبهات برای «دانشمندان زن جوان» آرزو کردی، کمی فرق کند. جامعه مرد صفت، در طی این چند قرن اخیر، دست آنها را از دنیا کوتاه نگه داشته و آنها احتمالاً قدر کسانی چون تو را بیشتر و برای مدت طولانیتر خواهند دانست.
اما به هر حال…
مریم عزیز. ما را جدی نگیر. قبل از آنکه ما فراموشت کنیم، تو فراموشمان کن. اینطوری حس خود ما هم بهتر است…
توضیح تکمیلی: پس از درگذشت مریم میرزاخانی، مطلبی تحت عنوان درگذشت مریم میرزاخانی – فرصتی برای فکر کردن ما نوشتم که اگر فرصت داشته باشید، شاید مطالعهاش مفید باشد.
آخرین دیدگاه