اگر شما هم مانند من از پزشکی دانشی نداشته باشید اما، به موضوعات مرتبط به سلولهای بنیادی یا همان Stem Cells علاقه داشته باشید، به احتمال زیاد «یوشیکی ساسای» را میشناسید. ساسای از جمله معدود دانشمندان مطرح حوزه سلولهای بنیادی بود که گاهی در مقالات و مصاحبههای عمومیتر، گزارش این نوع تحقیقات را به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم هم توضیح میداد.
ساسای، دانشمندی که دهها تحقیق معتبر و ارزشمند را در حوزه سلول های بنیادی انجام داده و مرزهای علم را در این حوزه به شکل غیر قابل انکاری جلوتر برده بود، پس از فشارهای روانی گسترده رسانهای که به وی تحمیل میشد، چند روز پیش، خودکشی کرد.
یوشیکی ساسای را به خاطر تحقیقات گستردهاش درباره نحوه تولید بافت بخشهای مختلف بدن انسان از سلولهای بنیادی میشناسند. نشریه Nature در سال ۲۰۱۲ زمانی که درباره او مینوشت، این نابغه ارزشمند را اینگونه توصیف کرد: «مهندسی بافت: کسی که مغز انسان را میسازد».
طی سالهای اخیر، ساسای محققان جوان متعددی را هدایت کرده و پرورش میداد. او از جمله استاد راهنمای پروژهی STAP بود. پروژهی STAP توسط یک دانشجوی سی ساله به نام هاروکو اوبوکاتا پیگیری میشد. در این پروژه تحقیقاتی تلاش بر این بود که با استفاده از طراحی فرایندهایی خاص، از سلولهای عادی، سلولهای بنیادی ساخته شود. این مقاله نیز در میان دهها مقالهی دیگری که طی این سالها به سرپرستی و مسئولیت ساسای منتشر شده بود، در ماه ژانویه ۲۰۱۴ در نشریه انگلیسی Nature منتشر شد. پس از مدت کوتاهی، زمانی که دانشمندان دیگر جهان تلاش کردند تا فرایند آزمایش او را در لابراتوارهای خود بازسازی کنند، به تدریج مشخص شد که در آخرین مقاله، خطاهای جدی وجود دارد. بررسیهای بیشتر نشان داد که حتی برخی عکسهای منتشر شده در مقاله، از تحقیقات و گزارشهای دیگران اقتباس و بازسازی شده است.
قابل درک است که فضای عمومی رسانهای در جهان هم، عموماً از یافتن چنین گوشت لذیذی برای قربانی استقبال میکند. خبرهای گسترده در مورد ساسای منتشر شد. هیچکس در مورد چند دهه تحقیقات تخصصی این دانشمند پنجاه و دو ساله صحبت نکرد. همه از «کشف یک ژاپنی محقق نمای متقلب!» خبر دادند و خطاهای تصویرسازی و گزارشنویسی آخرین تحقیق را با دقت و جزئیات برای مردم شرح دادند.
فشارهای روانی روی یوشیکی ساسای بیشتر شد. او در ماه مارس ۲۰۱۴ حتی برای مدتی در بیمارستان بستری شد. پس از آن هم، اگر چه اخیراً گاهی به سر کار می آمد اما اطرافیانش می گفتند که به افسردگی شدید گرفتار شده و چهرهاش گاهی نشانههای استرس را با خود دارد.
حدود یک ماه قبل، ساسای نامهای تنظیم و منتشر کرد و در بخشهایی از آن نوشت:
به عنوان یک محقق، از این واقعیت که در دو مقالهی اخیر که من هم در آن مشارکت داشته ام، خطاهای متعدد وجود داشته است متاسفم… متاسفم که این خطاها را زودتر تشخیص ندادم… با تمام وجود به خاطر ابهامات و ناامیدیهایی که این شرایط ایجاد کرده است متاسفم… به عنوان معاونت مدیریت مرکز تحقیقاتی خودمان و مسئول پرورش محققان جوان، مسئولیت عمیق آنچه روی داده است را میپذیرم و تابع هر تصمیمی هستم که RIKEN برای موقعیت من بگیرد…
ساسای، دانشمندی که تحقیقاتش در گروه نوروجنسیس مرکز تحقیقاتی RIKEN طی سالهای گذشته، بشر را به سرزمینهای جدیدی از دانش هدایت کرده بود و میتوانست طی سالهای بعد، رازهای بزرگتری را از خلقت انسان بگشاید، چند روز پیش خود را در آپارتمانی در نزدیکی مرکز تحقیقاتیاش به دار آویخت و در کنار جسدش برگهای پیدا شد که روی آن نوشته شده بود: «از همه آنچه روی داده است متاسفم». بسیاری از رسانههای داخلی کشورمان نیز، از دیروز تا کنون، اخبار هیجانانگیز «مرگ یک متقلب» را با رنگ و لعابی زیبا و تاثیرگذار، منتشر کردند!
شاید ساسای، که سلولهای انسان را خوب میشناخت و برای ساختن مغز انسان در آزمایشگاه تلاش میکرد، باور نمیکرد که انسانها، چقدر میتوانند نسبت به او بیرحم باشند. شاید او باور نمیکرد که چندین دهه فعالیتهایش و دهها مقالهی ارزشمندش، به خاطر اینکه استاد راهنمای یک پروژهی تحقیقاتی غیردقیق بوده است به فراموشی سپرده شود. او که متخصص تولید مغز انسان بود، شاید قدرت رسانههایی که امروز مغز انسان را تغذیه میکنند نمیشناخت. شاید نمی توانست تصور کند که کسانی که او برای عمر بیشتر و سلامت بهتر و توسعه آنها تلاش میکنند، «خبر هیجانانگیز رسوایی یک متقلب» را به «خبر سرد و بیروح نشر دهها مقاله تحقیقاتی تخصصی» ترجیح میدهند.
ساسای، زمانی که میخواست پروژهی STAP را به زبانی که عموم مردم بفهمند توضیح دهد، از این توصیف استفاده کرده بود: «وقتی که سلولهای عادی، تحت انواع فشارها و تنشها، واکنش دفاعی خود را از طریق تبدیل شدن به سلولهای بنیادی نشان میدهند…». اکنون به نظر میرسد، دنیای امروز و نگاه محدود و بیرحمانهی بسیاری از ما به بزرگانی که هر یک به شکلی، مرزهای کمیت و کیفیت زندگی بشر را به پیش میبرد، ظاهراً آزمایشگاهی است که «انسانهای بنیادی» را به «انسانهایی عادی» تبدیل میکند!
پی نوشت: در مورد این رویداد دردناک تاریخ علم گزارشهای متعدد نوشته شده. به نظر میرسد واشنتگتن پست بیرحمانهترین و والاستریت ژورنال دوستانهترین را منتشر کردهاند و باقی نشریات، جایی در میان این دو دارند…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام به همۀ دوستای عزیز
در اینکه این خبر بسیار تکان دهنده و ناراحت کننده هست و بیانگر عمق قدر نشناسی یک عده که دیگران رو برای ترقی خودشون و خبرساز شدن ، قربانی می کنن هیچ جای سوال و تردیدی نیست . اما اجازه بدین مسئله رو از یک زاویۀ دیگه ببینیم . از نگاه خود این دانشمند بزرگ ! ایشون برای این کارش دلایل متعددی می تونست داشته باشه که من از دید خودم به ۳ تای اونا اشاره می کنم :
۱- اولین دلیلش همین فشارهای ناسپاسانه و کوته نظرانۀ بیرونی و رسانه ای هست
۲- بیماری افسردگی ایشون که اگر ریشه های روان شناختی داشته باشه ( فیزیولوژیک ) و ناشی از برچسب هایی نباشه که از نظر ویلیام گلاسر به نوعی انتخابی هستند و بیماری محسوب نمی شن ، می تونسته دیر یا زود و با هر محرک بیرونی دیگه ، تحریک بشه و این اتفاق بیافته
۳- ولی سومین دلیل که شاید بشه اون رو ناشی از فرهنگ غنی و اصیل ژاپنی بدونیم ( جدای از نتیجۀ دلخراشش و ضایعه ای که با این اتفاق برای جامعۀ بشری و علمی پیش آمد ) حس مسئولیت پذیری این دانشمند بزرگ هست که به هیچ وجه نتونست سهم خودش رو در این اتفاق ناگوار ( که از دید دیگران تقلب بود و شاید از دید خود ایشون ، سو استفادۀ هم تیمی ها و عدم توجه کافی از سوی خود ایشون به عنوان استاد مشاور یا ناظر ارشد گروه بود ) نادیده بگیره و همونطوری که در موارد مشابه مثلاً اختلاسی که در یک شعبۀ بانک در ژاپن انجام میشه و مدیر عامل اون بانک به دلیل اینکه هیچ دلیل موجهی برای وقوع این اتفاق در زیرمجموعۀ حودش متصور نمیشه جز ” خود مقصر پنداری افراطی ” یا شاید ” خود مسئول پنداری افراطی ” که ریشه در فرهنگ غنی ژاپنی داره و اقدام به خودکشی می کنه ، آقای ساسای هم به دلیل همین اعتقادات عمیقی که به تقدس صداقت ، اعتبار و مسئولیت خودشون داشتن ، دست به این اقدام زدند !
اینها فقط زائیدۀ ذهن من هستن ولی متاسفم که قدرنشناسی بسیاری از ما به ظاهر انسانها ، باعث پدید آمدن چنین وقایع دلخراش و اسفباری میشه
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیز و صاحبخونۀ بی نظیرمون که قدرشون رو میدونیم و
به امید دیدار در ۶/۶
پاسخی که به این کامنت دادم اما رفت یه جای دیگه 🙂 :
http://www.shabanali.com/ms/?p=4438&cpage=2#comment-44585
سلام بر هیوای عزیز
خیلی ازتون ممنونم که دلیل مخالفتتون رو نوشتید . نظرتونم بسیار برام با ارزش و محترم هست . دوست عزیزم ، این کامنتی که شما گذاشتید در تکمیل نظر محمدرضای عزیز و در واقع بومی سازی شدۀ اون در مملکت خودمون هست ولی من فکر می کنم هدف محمدرضای عزیز از بیان چنین case هایی ، فقط القای یک پیام نیست وگرنه شاید به عنوان یک پیام صرف بیان می شدن و اجازۀ کامنت گذاری هم به ما داده نمی شد . ممکنه در همین اظهار نظرها و تبادل افکار ، یا به قول شما نگاه کردن از زاویه های دیگه ، بتونیم از ابعاد دیگه هم به مطلب نگاه کنیم . من به فرمایش محمدرضای عزیز و شما نقدی ندارم چون عین واقعیت هست و همونطور که شما هم گفتید این به نوعی عادت ملی ماست و محمدرضای عزیز به زیبایی تمام و مثل همیشه ، با قلم شیوای خودشون مطلب رو شکافتن . از اینکه گفتید نقد راحت ترین کار ممکنه و اینکه ما یک جیز ( هر چیزی ) رو شاید با دنبال کردن اهداف خاص بیان می کنیم ! فکر می کنم اگر بخوایم یک چیزی ( یا هر چیزی ) در مورد یک مطلب بگیم ، راحت ترین کار باشه ولی فکر نمی کنم اعضای این خونه دنبال این باشن که یک چیزی (هر چیزی ) به عنوان نقد بگن دوست عزیزم . بازم اگر منظور خودتون رو شفاف تر می گفتید ، شاید بهتر برداشت می کردم ولی فکر می کنم ، اساس بنای این خونه و امکان کامنت گذاری ما ، همین تعاملات و « بیان نظرات خودمون » در نقد و تحلیل موضوعات ارائه شده باشه تا به نوعی Brain Storming ایجاد بشه و ما رو به چالش بکشه ( البته این نظر من هست ) و بی نهایت به نظر شما و همۀ دوستای عزیزم احترام میگذارم . دلیل شخصی من ( بدون هیچ انگیزۀ پنهانی ) صرفاً ابراز نظر خودم بوده و هست دوست عزیزم و بی نهایت خوشحالم که از طرف شما و دوستای عزیز دیگه ، نظرم نقد بشه و فکر می کنم این وظیفۀ ماست که نسبت به مطالبی که می خونیم و حتی نقد تک تک هم خونه ایهامون ، بی تفاوت نباشیم و نظز خودمون رو ، چه مخالف و چه موافق اعلام کنیم و به هم بها بدیم . اینکار باعث میشه که عزت نفس خودمون هم تقویت بشه و دوستامون هم متوجه میشن که برای ما اهمیت دارن . بازم ممنون از نقد زیباتون و اینکه نظر خودتون رو بیان کردید و صرفاً رای مخالف ندادید . بی صبرانه مشتاق دیدار همۀ شما عزیزان در ۶/۶ هستم . امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و همۀ شما دوستان نازنینم و صاحب خونۀ بی نظیرمون رو ببینم .
ارادتمند هیوای عزیز ، هم خونه ای های عزیزم و صاحب خونۀ زحمتکشمون و
به امید دیدار در ۶/۶
هومن عزیز، ضمن تشکر از پاسخی که دادی و لطفی که نیست به مخاطبهای سایت داشتی.
من فکر می کنم بعضی ازمواردی که مطرح کردی شخصی و سلیقه ای هستن.
یعنی ممکنه برای تو درست و موثر باشن اما در مورد من اینطور نیست.
به عنوان مثال
۱٫ من اعتقادی به مفید بودن brain storming این مدلی ندارم(اصلا اینو brain storming نمیدونم). brain storming کاربردهای محدود مشخصی داره که بحث ما نیست.
۲٫ بها دادن به نظر هم اگه به معنی زیاد کامنت دادن باشه مخصوصا وقتی واقعاً حرف خاصی برای گفتن نداریم و فقط میخایم به نظر دوستانمون بها بدیم، رو نمی فهمم. من ترجیح میدم کم حرف بزنم به جاش کمی بیشتر به پست های محمدرضا فکر کنم یا دوباره بخونمش و به قول تو بومیش کنم یا اصلا اگه با یه مطلب ارتباط برقرار نمی کنم، ولش کنم برم به کارهای عقب افتاده م برسم! یا ۴ صفحه کتاب بخونم. از طرفی من وقتی احساس میکنم به نظرم بها داده شده که حس کنم طرف نکته اصلی حرفمو گرفته و باهام موافقه یا مخالفت جانانه می کنه. وگرنه حس منفی پیدا میکنم از دریافت پاسخ چون مجبور میشم بیشتر توضیح بدم که بگم منظور من اصلی من چیز دیگه ای بود…
اینها مربوط به سلیقه و ترجیحات من میشه و احتمالا هستند کسانی که عکس این حس و فکر می کنند.
پ.ن: راستی یه جا نوشته بودی “زنده باد مخالف من”، بعد یه جا دیگه نوشتی “زنده باد مخالف بی منطق من 🙂
خواستم بگم شاید، گاهی منطق پیش مخالف ما باشه، حتی اگر دلیلشو به هردلیلی مثلا کمبود وقت نگه 😉
سلام بر هیوای عزیز
ممنونم که توضیح بیشتری دادی البته به جز دربارۀ اهداف پنهانی 🙂 . در بخشی از حرفات گفتی که چرا نوشتم زنده باد مخالف بی منطق من ، دلم می خواد چند تا مثال برات بزنم دوستم :
۱- آزاده م عزیز ، جویای احوال شهرزاد جان میشه ، ۱۲ تا منفی می خوره
۲- یکی از بچه ها از محمدرضای عزیز تشکر می کنه ، ۱۵ تا منفی می خوره
۳- خیلی جاها یک مطلب و نظر کاملاً شخصی ارائه میشه ، ۲۰ تا منفی می خوره
به نظر من ( نظر من ) اگر کسی انقدر فرصت نداره که دلیل مخالفتش رو بیان کنه ، چقدر زیباتره که به جای منفی زدن خالی ، یک زمانی که فرصت داره بیاد و دلایلش رو بگه و به اون کسی که کامنت گذاشته ، دلیل مخالفتش رو بگه . مثل اینکه شما از پدر یا مادرت میپرسی ،” میشه برم مهمونی ؟” و ایشون بگه “نه” ، آیا شما قانع میشی یا منتظر می مونی دلیل مخالفتشون رو بدونی ؟ نظر من اینه که ما اینجا فقط برای توسعۀ مهارتهای فردی خودمون نیومدیم بلکه ما به عنوان اعضای یک تیم و هم خونۀ همدیگه ، اگر مخالفت یا حتی موافقت می کنیم ، خیلی زیباتره که نظر خودمون رو هم بهش لحاظ کنیم . من نگفتم که همۀ این کامنت ها ، Brain Storming ایجاد می کنه ولی از دل همین ها ، مطمئناً مطالبی در میاد که بتونه ذهن ما رو به فکر کردن وادار کنه . حالا اگر یک جاهایی هم ۴ نفر از هم احوال پرسی می کنن یا با هم ۴ تا شوخی می کنن ، مثل اون لحظاتی هست که سر کلاس و برای این که ثابت کنیم با هم تعاملات انسانی داریم و به اینکه دوستمون امروز حالش گرفته هست یا برای یکیشون مشکلی پیش اومده یا مثلاً فرزاد عزیز برای انتخاب اسم بچش از محمدرضای عزیز نظر می خواد ، فکر نمی کنم مغایرتی با چارچوب این خونه داشته باشه . بازم دارم روده درازی می کنم ولی آخرین جمله رو هم بگم ، من همیشه سعی کردم انتقاد پذیر باشم و به نظر همه به خصوص منتقدام احترام می گذارم . مثلاً در مطلب «اکونومیست ها بررسی می کنند : مریخی ها و ونوسی ها» چند تا کامنت گذاشتم که بعد از تذکر Alireza Jahed عزیز ، و یکی دیگه از دوستانم ، متوجه شدم که زیادی وارد حاشیه شدم و همونجا هم از Alireza جان و بقیه عذر خواهی کردم . بازم از تذکرات ممنونم هیوا جان و عذر می خوام که مجبور شدی برای روشن تر شدن منظورت ، دوباره بنویسی دوست خوبم .
زنده باد مخالف من ، چه با منطق ، چه بی منطق
ارادتمند همۀ عزیزان و محمدرضای عزیز و به امید دیدار در ۶/۶
ممنونم ازتوضیحاتت.
در مورد انگیزه های پنهانی یه توضیح مختصر بدم.
نظر من با توجه به فهمی که از مطالعات مختصرم و “بررسی هایی که روی خودم داشتم!” اینه که:
-آگاهی ما از دلیل انجام کارها و حس و حالمون خیلی کمتر از چیزیه که فکر می کنیم
-ما خیلی با چیزی که فکر می کنیم هستیم فرق داریم
-ما از بیشتر انگیزهامون و نیازهای پایه ایمون بی خبریم
-ما از چیزی که فکر می کنیم خیلی غیرمنطقی تر هستیم و .جالتر اینکه استاد این هستیم که خودمون رو منطقی جلوه بدیم و برای تصمیماتی که میگیریم و کارهایی که انجام میدیم، بعد از اینکه اون تصمیم رو گرفیم و اون کار رو کردیم، دلیلهای قانع کننده بیاریم و عمیقاً خودمون رو قانع کنیم یا بهتره بگم گول بزنیم…
اگر کسی ۱-۲ سال پیش این حرفهارو به من میگفت، میگفت حرف مفته! الان هم تعجب می کنم اگر کسی، بدون اینکه کتابهای مرتبط رو بخونه و بدون اینکه خودشو حسابی تحلیل کنه، به این حرفهای من نگه حرف مفت! 😉
این بود ناخنکی بر بحث مفصل انگیزهای پنهان … 😉
اصلاح:
اگر کسی ۱-۲ سال پیش این حرفهارو به من میگفت، میگفتم حرف مفته!
سلام هیوا
روزای اولی که کامنت های زیادی مینوشتی و درمورد بحث ها اظهار نظر میکردی یاد روزهای اولی افتادم که خودم وارد سایت شده بودم !!! 😉
اما امروز تا حدودی میدونیم کجای این مسیر ایستادیم…
درخصوص این “حرف مفت گفتن” ،گاهی وقت ها ذهنم درگیر این قضییه میشه که کسانی که اولین بار وارد سایت روزنوشته ها میشن ،وقتی انبوهی از نوشته ها و اطلاعات رو میبینن چه فکری میکنن، چجوری با این نوشته ها رو به رو میشن و یا اینکه چه تحلیلهایی میکنند؟
تعصبات ما ،منطقی یا غیر منطقی جلوه دادن ما آدم ها به خاطر اینه که ذهنیت درستی از تحلیل ها ، گفته ها و شنیده ها و چیزهایی که با اونها روبه رو میشیم ،نداریم.
با اولین برخورد ،با اولین نوشته ، و با هر اولین دیگه ای ،شروع میکنیم به قیاس کردن باورهای گذشتمون با داده های جدید، با اتفاق های جدید ، با کلمات و نوشته های جدید ، و چون فکر میکنیم باورهایی که ما داریم درسته ، سخت چیزی رو میپذیریم. پذیرفتن نه به عنوان تبدیل شدن به یک باور جدید، بلکه برای تامل بر رو ی اون ها ….
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو درست منتقل کنم ، لااقل امیدوارم شما متوجه منظور من بشی 😉
سلام هیوا جان
بازم ممنونم از توضیحاتت . در ضمن امیدوارم در آینده ، بیشتر با نظراتت آشنا بشم و مطمئناً هر چه جلوتر برم و دیدگاه های دوستای عزیزم و شما رو بخونم ، تحلیلم نسبت به اونها عمیقتر میشه و حسم دقیقتر میشه . خوشحالم که هستی دوستم .
ارادتمند و به امید دیدارت در ۶/۶
سلام هیوا جان.بر خلاف نظراتت در قبل و الان خوشحالم از بین دوستان همیشه حاضر من که مدتی هست همه در سکوت و پیروی از کمترین کامنت به سر میبرن شما از فعالین این خونه هستید و همیشه نام زیباتون باعث میشه نظرات شما رو حتما مطالعه کنم.
به هر حال نبودن همچین آدمی روی زمین به هر دلیلی، دل رو به درد میاره
آقای ساسای رو فقط رسانه ها یا بقیه آدمها از بین نبردند ایشون قربانی سطح بالای اخلاق مندی خودش شد …اخلاقمندی که اون رو مسئول اصلی همه اتفاقها میدونست…و البته مهارت روانی و عاطفی خودش هم حمایتش نکرد…
فکر میکردیم فقط ایران همینطوریه…
ظاهرا همه جا دنیا همینطور شده!!!
در دنیای سرمایه داری ؛ محصول در خط تولید یک رسانه با همان انگیزه تولید و سپس عرضه می شود که در خط تولید یک واحد صنعتی رخ می دهد . خبر تاسف آور است اما راستی این جلوه از رفتار ژاپنی ها کمتر قابل فهم است . نمی دونم باید تحسین اشون کرد یا براشون چیزهایی رو توضیح داد .
سلام استاد..
واقعا دردناک بود..یه روزی اسطوره علم باشی و روز بعد بخاطر قلب و ذهن بیمار بعضی انسان های به ظاهر انسان مجبور می شود خود را دار بزند..
سلام هومن جان
خوب شد که به دلیل احترام به هومن های احتمالی ، خودم رو به طور کامل معرفی کردم که الان مجبور نشدم خودم رو به هومن ۱ یا هومن ۲ معرفی کنم 🙂 درسته که اینجا جای این حرف نبود دوست من . راستی یک چیز دیگه . دوست مخالف من به طور قطع فقط به « هومن کلبادی » آلرژی داره و شما از مخالفت های بی امانش در امان هستی . الان یه ۱۵ تایی disagree می خورم . زنده باد مخالف بی منطق من 🙂
به امید دیدار در ۶/۶
باورم نمیشه! عجب دنیایی.
واقعا تو شوکه شدم.
شاید فرصت مناسبی بوده برای دشمنانش تا او را از سر راه بردارند و برای او یک صحنه خودکشی طراحی کرده اند؟!
تراژدي غم انگيزيه …
با وجود تمام اين مسائلي كه پيش اومده، نميشه اين موضوع رو ناديده گرفت كه دكتر ساساي محقق برتر در حوزه سلول های بنیادی بود.
جايي خوندم كه او گفته بود: ” اگرچه معتقد است با در نظر گرفتن مسائل موجود، مقالات بايد رد شوند، برخي از دادهها را نميتوان بدون فرض وجود نوع جديدي از سلولهاي بنيادي توضيح داد. وي معتقد بود نشانههاي اميدوارکنندهاي از دستيابي به موفقيت در اين پژوهشها وجود دارد.”
حيف كه نتونست ادامه بده و به اين نشانه هاي اميدواركننده دست پيدا كنه…
كاش كسي بود و اين قدرت رو مي داشت كه از لحاظ روحي كمكش كنه كه قوي باشه و در برابر اين نامهرباني ها مقاومت كنه و تسليم نشه و ادامه بده …
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت
برای من سواله ؟؟؟ آیا او واقعا خودش را کشت ؟
آن یار کزو گشت سر دار بلند……. جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
سلام استاد.
متاسف شدم.
واقعا خیلی نگران کننده است که رسانه ها ابزار دست کسانی می شوند که یا حسودند، یا بخیلند، یا سیاستمدار.
خدا شما را حفظ کند.
واقعا متاسف شدن براي از دست دادن يك انسان با ارزش و مفيد مانند ايشون…و متاسف تر يرايزندگي در يك دنياي سطحي و بي رحم
غیر قابل انکار. ۱۹٫۵
عجیبه!!!
nature که همینجوری مقاله ای رو چاپ نمی کنه! حتی واژه به واژه بررسی می کنه که یه پاراگراف هم از جایی دیگه نباشه!
معمولا وقتی اعتبار کسی که مقاله رو می نویسه زیاد باشه، سخت گیریشون کمتر می شه. حالا هم از اعتبار نیچر کم می شه و هم یه مرد بزرگ رو دنیا از دست داد.