برای دوستانی که برای نخستین بار نوشته ای از سلسله مطالب تحت عنوان قوانین یادگیری من را میخوانند، لازم است توضیح دهم که این مطلب ادامهی پنج مطلب دیگر است و مطالعه مستقیم این مطلب بدون مطالعه آنها، ممکن است موجب بروز پیش داوری یا سوء برداشت شود (مطلب اول، مطلب دوم، مطلب سوم، مطلب چهارم، مطلب پنجم).
مهمترین نکتهای که اگر چه بدیهی است، اما تجربه نشان داده که تکرار دائمی آن، همواره لازم بوده و هست، این است که: آنچه اینجا میخوانید کاملاً نظرات و سلیقه و تجربهی شخصی است و هیچ پایه و اساس علمی ندارد و صرفاً اصول و قوانینی است که نویسندهی این متن، در تحلیل یادگیری خود، مد نظر قرار میدهد. همچنانکه خوانندهی این متن هم، اگر لحظاتی وقت بگذارد و قلمی در دست بگیرد، فهرست مشابه یا متفاتی از چنین قوانینی را خواهد نوشت.
نکته مهم اینکه:
وقتی نوشتن متن تمام شد، دیدم که الزاماً از جنس قوانین یادگیری نیست. سهم دلنوشته هم در آن زیادتر شده. اما متن را اصلاح نکردم. گفتم بگذارم همانگونه که به ذهن رسیده و نوشته شده، خوانده شود. اینجا یک سایت وزین علمی نیست که مجبور باشم برای عدم تسلسل حرفها، بهانه و دلیل بیاورم. حرفهایی است که نوشته میشود و تمام میشود. همین!
یکی از قوانینی که من برای یادگیری به کار میبرم این است که وقتی مطالعه مطلبی تمام شد یا در کلاسی آن را شنیدم یا دوستی آن را برایم توضیح داد، تلاش میکنم دو روند تدریجی را به صورت همزمان آغاز کنم: اول اینکه در هر شرایطی که احساس کردم میتوان آن مفهوم را به کار بست، این کار را انجام دهم تا تسلطم بر آن مفهوم بیشتر شود. دوم اینکه تلاش میکنم استفاده از کلمات کلیدی آن مفهوم را در کلامم به حداقل برسانم!
اجازه بدهید که با یک مثال این قانون را سادهتر توضیح بدهم.
فرض کنید که امروز مطلبی در مورد فوبیای تصمیم گیری در متمم می خوانم. واژهی جالبی است. جدای از اینکه برچسب درست و خوبی برای بسیاری از تصمیم گیری های اشتباه من در گذشته است، واژهای شیک و مجلسی محسوب میشود!
حالا فکر کنید که من از فردا هر جا که می نشینم، تلاش کنم از این واژه استفاده کنم:
در گفتگو با یک دوست:
ببین. توی این مسئلهی مهاجرت، دچار فوبیای تصمیم گیری شدم. این رو کامل حس میکنم! میترسم که تصمیم بگیرم.
در گفتگو با همکار:
احساس میکنم این مدیر ما، کاملاً دچار فوبیای تصمیم گیری شده. از یک طرف اعلام کرده که علاقمند است مجموعه را کوچکتر کند، از طرف دیگر در تصمیم گیری نهایی و امضای دستور این کار، درمانده است.
در کامنت گذاشتن زیر نوشتههای شبکه های اجتماعی – در پاسخ به کسی که شعری نوشته: نه با یار توان بود، نه بی یار توان رفت…
دوست عزیزم. شما دچار فوبیای تصمیم گیری شده اید. بهتر است یک بار تصمیم نهایی را بگیرید. اگر میتوانید بی یار بمانید، این کار را بکنید و دنیای تنهایی خودتان را بسازید. اگر نمیتوانید، پس با یارتان ازدواج کنید!
در گفتگو با چند دوست دیگر در یک مهمانی (که آنها هم فوبیای تصمیم گیری را میشناسند):
بچهها. نمیخوام پیش قضاوت داشته باشم. اما فکر میکنم فلانی، دچار فوبیای تصمیم گیری است. کاملاً از رفتارش این رو میشه حس کرد. حتی در علائم چهرهاش هم دیده میشود (در اینجا به تولید دانش هم پرداختهایم و یک شاخهی دیگر از علم را به شاخهی فعلی پیوند زدهایم تا ببینیم چه چیزی از آب در می آید!).
ممکن است من از این شیوه برخورد، دفاع کنم و توضیح دهم که: با این کار در حال تلاش برای تمرین آموختهها هستم و این نوع کاربرد گسترده از آموختهی قبلی در زندگی روزمره، کمک میکند که این مفهوم در ذهن من بهتر تثبیت شود.
در اینجا پیشنهاد میکنم به خاطرات دوران کودکی خود برگردیم. آن زمان که به ما انشا نوشتن یاد میدادند و میگفتند که هر انشایی، مقدمه میخواهد و بعد مطالب مختلف را توضیح بدهید و در پایان نتیجه گیری کنید.
ما هم به عنوان مقدمه توضیح میدادیم که: آهوی قلم را بر دشت کاغذ میلغزانم و …
بعد هم به عنوان متن مینوشتیم که هر کسی علم داشته برایش مانده و هر کس ثروت داشته از او دزدیده اند و الان هر کسی که علم دارد خوشحال است و همه ثروتمندان سرطانهایی دارند که حاضرند همه داراییشان را بدهند، ولی خوب نمیشوند. و اگر کسی هم می بینیم که علم دارد و ثروت ندارد و سرطان هم دارد و در حال مرگ است، احتمالاً نیت او خوب نبوده و …
بعد هم به عنوان نتیجه مینوشتیم: پس علم بهتر از ثروت است و هر کس فکر میکند ثروت بهتر از علم است هیچ چیز نمیفهمد!
در آن زمان، کم نبودند دانش آموزانی که انشای خود را این طور ساختار میدادند:
مقدمه:
…………………….
…………………….
اصل موضوع:
……………………..
………………………
نتیجه:
……………………..
……………………..
بعدها که بزرگتر شدیم، یاد گرفتیم که مقدمه و اصل و نتیجه، چیزی در ذهن ماست و نباید بر روی کاغذ بیاید. ساختار انشای ما نشان میدهد که ما فرق مقدمه و اصل موضوع و نتیجه را میفهمیم یا نه.
نگاهی به اشعار حافظ بیندازید. چقدر واژهی «عرفان» در این نوشتهها به کار رفته؟ چه حجمی از اشعار حافظ، فضای عرفانی دارد؟ با خواندن بخش عمدهای از اشعار او، ما در فضای عرفان تنفس میکنیم اما خود این واژه، تمام ابیات و غزلها را فرا نگرفته است.
نگاهی به نوشته های مک لوهان در مورد رسانه بیندازید. هیچ جا نگفته که: دوستان. من الان میخواهم کمی با نگاه آینده پژوهانه برای شما صحبت کنم. او صحبتهایش را انجام داده و امروز حرفهایش را به عنوان مصداقی از پژوهش در آیندهی ناموجود و خودش را به عنوان پیامبر حوزه رسانه مطرح میکنند.
نگاهی به محصولات اپل به عنوان بت خلاقیت – در نگاه بسیاری از عاشقان تکنولوژی – بیندازید. در معرفی کدام محصول میگوید:
Our creative team, created a new creative product
خلاقیت از دامنه واژگان آنها حذف شده و دامنه محصولات آنها را فرا گرفته است.
حالا اگر من بودم و در ایران میخواستم همان محصول را تولید کنم، روی تمام بیلبوردها مینوشتم: حاصل خلاقیت ایرانی!
حرفهای راسل اکاف در مورد تفکر سیستمی را بخوانیم. خارج از فضای کلاس – که فضای یاد دادن و آموزش قطعاً استثنا هست – چقدر واژهی سیستم و تفکر سیستمی را در خاطرات و تحلیلها و نوشتههایش میبینیم؟ بسیار کم. اما در جمله جملهی حرفهایش میتوان این دغدغه ها را دید.
نوشته های نیچه را بخوانیم. چقدر واژهی فلسفه در آن نوشته ها تکرار شده؟ بسیار کم. اما هر آنچه گفته شده فلسفه است.
***
این مثالها کم نیستند. وقتی خودمان را مقید میکنیم که در دام واژه ها نیفتیم، مفاهیم در ذهن و زبان ما جاری میشوند.
این جمله را که یک مشاور مدیریت در یک جلسه به یک مدیر میگوید نگاه کنید:
به نظر من، شما اول باید نیازهای لایههای پایینی هرم مازلو را کاملاً ارضا کنید و سپس به تدریج به انگیزانندهایی مانند ادراک کارکنان از عدالت سازمانی فکر کنید و در نهایت بکوشید که به لایههای بالاتر مانند خودشکوفایی کارکنان باشید.
حالا به جملات مشاور دوم توجه کنید:
بچه ها مشکلات خیلی سادهای دارند. حقوق آنها مدتهاست پرداخت نشده. به آنها گفته میشود که پول نداریم. برای تامین هزینه های رفت و آمد خود دچار مشکل هستند. کارمندان شما، اخیراً در راستای سیاستهای صرفه جویی، قند چای خود را از خانه میآورند و از آن سو، شما به همان آبدارچی گرسنه، میگویید که در مسیر آمدن به شرکت، برای سگ شما چند عدد مرغ خریداری کند! چنین فضایی ملتهب است. چنین مجموعهای هر لحظه در آستانهی فروپاشی است. اما شما همین هفته، در جلسه با همکارانتان، از کاهش خلاقیت در سازمان گفتهاید. خلاقیت ذهن آزاد و روحیه خوب میخواهد. نه دستور مدیریتی!
به نظر میآید که هر دو نفر، مفاهیم مدیریتی را میشناسند.
اما نفر اول، یا به تازگی با مفاهیمی مانند عوامل انگیزشی و بهداشتی و نظریاتی مانند مازلو آشنا شده، یا اینکه خودش را ضعیف و غیرمعتبر میبیند و با جمله سازیهای مدیریتی، اعتبار میخرد و یا اینکه آمده است که جیب مدیر را خالی کند و برود.
به نظر میرسد در نفر دوم، این بحثها درونی شده. مدتها از مطالعه آنها و تجربه آنها گذشته. دیگر جمله سازی با واژههای علمی، نه برایش جذابیت دارد و نه اعتبار ایجاد میکند. او دغدغهی بهتر شدن سازمان را دارد. میداند که حرفهایی هست که کارمندان میبینند و نگفتهاند و نمیتوانند بگویند. میداند که برخی واقعیتها را اگر در پوششی از واژهها و مفاهیم تخصصی بپوشانیم، زیبا و قابل پذیرش نمیشوند. بلکه عقیم میشوند!
***
این دانشجویانی را که تازه از کلاسهای شخصیت شناسی بیرون میآیند دیده اید؟
وقتی با او بحث میکنی میگوید: ببین! تو ترکیب خطرناک افرودیت – هرمس هستی! من میفهمم و میترسم که قربانی کسی مثل تو شوم!
اگر این فرد، دیشب از کلاس شخصیت شناسی بیرون آمده باشد، این هیجان زدگی او قابل درک است. اگر یک ماه پیش کلاس را تمام کرده باشد، باز هم این حرف زدن او را میتوان تا حدی فهمید (دوستی داشتم که کلاس مذاکره من را شرکت کرده بود و تازه با مفاهیم اولیه مذاکره آشنا شده بود. میگفت: محمدرضا. حیف است که این همه پول دادهام و فقط گه گاه از این لغت استفاده کنم. باید آنقدر زیاد این کلمه را به کار ببرم، که قیمت کلاس سرشکن شود و اقتصادی تر باشد!).
اما اگر بعد از یکسال، هنوز این کلمات در گفتار من وزن غالب را دارند، احتمالاً من آنها را هضم و درک نکرده ام.
همین فرد، احتمالاً یک سال بعد، وقتی دانش شخصیت شناسی را هضم و جذب کرد، در شرایط مشابه چنین خواهد گفت:
تو زیبایی و جذابیت را در اوج داری. به خودی خود، حتی به پذیرفتن وعدههای نادرست تو، وسوسه میشوم. قدرت کلامی تو هم بالاست و به معجزهی کلمات، میتوانی حتی مخالف حرف خودت را هم اثبات کنی. بپذیر که من، در برابر پذیرفتن حرف تو، حتی وقتی با منطق خودم تطبیق دارد، تردید کنم.
شاید این فرد، چند سال بعد، حتی این جملات را هم نگوید. حرفهای طرف مقابل را بشنود. سکوت کند. لبخندی بزد و در هنگام جدا شدن، تمام شنیدهها را به فراموشی بسپارد.
وقتی شکر را در آب میریزی و هم میزنی، آب شیرین میشود، اما دانه های شکر دیگر دیده نمیشوند. وقتی قطره جوهری را به ظرف آبی اضافه میکنی، بعد از مدتی قطرهی جوهری دیده نمیشود. بلکه رنگ آب تغییر کرده است.
اما برای بسیاری از ما، یادگیری نیمه کاره و سطحی به جای حل شدن مفاهیم در ساختار ذهنی و زبانی ما به رسوب مفاهیم منتهی میشود.
من حداقل برای خودم، این قانون را به صورت جدی به کار میبرم و ثمرات زیادی از آن دیده ام. جز در فضای آموزش و کلاس و درس، به سراغ اصطلاحات نمیروم. برای بیان آنها تلاش میکنم از جملات توضیحی و توصیفی استفاده کنم و هر وقت این قاعده را رعایت میکنم میبینم که مفاهیم، بهتر از گذشته در ذهن و زبانم، جای گرفتهاند.
پی نوشت نامربوط
دوستی داشتم که میگفت: محمدرضا. هر جامعهای در مسیر تاریخ خود، مدتی عدالت و آزادی و رفاه را فریاد میزند و این کلمات، به واژههای فراگیرش تبدیل میشوند. پس از آن، به تدریج عدالت و آزادی و رفاه از کلام محو میشوند و در تک تک تصمیم های افراد، در تک تک رفتارهایشان و در ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنها جای میگیرد. اگر دیدی که این واژگان، از دامنه سخنان روزمرهی حاکمان حذف نشدهاند، بدان که عدالت و آزادی و رفاه، هنوز رسوب کلامی هستند و نه مفاهیمی جاری در جامعه.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
خیلی ممنون.
ما آدمها گاهی یادمان میرود که طنابهای پوسیدهای که از آن آویزان شدهایم را رها کنیم و وارد دنیای بهتری شویم.ممنون که شما یادآوری میکنید و آموختههایتان بی بخل و بی «قضاوت» در اختیار همه قرار میدهید.
قلمتان استوار و سخاوتتان پایدار باد.
محمدرضای عزیز
ایکاش این مجموعه قوانینیادگیری ، حداقل به عنوان یک واحد درسی و یا یک کتاب آموزشی حتی برای مطالعه در مدارس هم شده در دسترس بچه ها بود .
گرچه میترسم اگه این اتفاق بیفته سرنوشتی مشابه دیگر دروس و مفاهیم آموزشی در مدارس و دانشگاه ها در انتظارش باشه
راستش استاد عزیز این مطلب شما برای من بسیار زیبا و خوب بود.
همیشه منم با این جور صحبت کردن تخصصی مشکل داشته ام و خیلی از افراد را تا میدیدم از سطح کلمات به خاطر قدرت دادن به خودشان و باور پذیر کردن کلامشان استفاده می کنند حس خوبی بهم دست نمی داد.حتی خیلی از وقت ها خود من هم برای اینکه نشان بدم که علم بالایی دارم با الگو برداری از این افراد چنین شیوه ای را به کار میبردم((ولی متاسفانه هیچ وقت توانایی خوبی در این کار نداشتم))، ولی به هر حال باز قانع نشدم که این نوع صحبت کردن روشی مناسب برای انتقال مفاهیم باشد و سادگی و فهم هر علم و کلامی را بیشتر میپسندم.
با مصاحبه ای که در مورد تحلیل رفتار متقابل با دکتر شیری داشتید ایشان و خود شما هم آنجا این موضوع رو خیلی خوب یاد آور شدید.((مثلا چه جالب میشود در تحلیل نوشته ی شما گفت که شما بالغانه با کمی چاشنی والدانه این مطلب را نوشته اید))
من نمی دانم ،شاید عده ای به روز دانستن هر کلمه تخصصی در هر علمی را مانند به روز دانستن اسم فلان خواننده و یا فلان آهنگ راهی برای نشان دادن خود می دانند.
محمد رضا جان
سلام
تو به ما آموزش میدهی آنچیزهایی که نه والدین ما ، نه معلمان ما، نه اساتید ما و نه نزدیک ترین دوستان ما به ما یاد دادند. کاملا” قدر تو و این فضا را می دانم.و هر روز با نوشته هایت زندگی میکنم. زنده باشی ای کسی که آدم های بسیاری در اینجا قدر تو را میدانند و تو هر روز به آنها زندگی کردن می آموزی!
آقای صنعتی عزیز,کامنتتون رو خیلی دوست داشتم.حرف شما حرف خیلی از ماست.
محمدرضا مرسی بابت این پست.یادمه یه جایی هم نوشته بودی که مثلا یه مدیر مدلهای تحلیل استراتژی توی ذهنشه و براساس اونا عمل میکنه نه اینکه خیلی خط کشی شده مثلا نقاط ضعف و قوت و… بنویسه و… (نقل به مضمون).به نظر منم مفاهیم باید درون وجودمون جریان پیدا کنه…مرسی که اخیرا اینجا بیشتر وقت میذاری.
راستی.چقدر این چندتا کامنت که تا این لحظه تایید شده بود عالی بود.همه ی دوستان یه جورایی معلم امثال من هستن که سنمون و تجربه مون کمتره.
از نوشته های تو و کامنتهای دوستان کلی باد میگیرم و هیجانش تا ساعتها بعد برای من لحظات لذت بخش ایجاد میکنه.
همیشه سالم و شاد باشید
محمد
به عنوان شاگرد کوچک محمدرضا برای بیان زیبا و صمیمانتان از شما تشکر می کنم.چقدر خوب که اهالی این خانه توانستند این حس را در شما بوجود بیاورند.
سلام محمدرضا..ممنون بابت دانشی که هر روز بهمون میدی..امیدوارم شاگردای خوبی برات باشیم و تو زندگیمون اجراش کنیم..میدونم اینجوری لذت تو هم از انتقال پیامت چند برابرمیشه..
بعد از کلاس مذاکره تو تا یک هفته کلمات و اصطلاحات رو تکرار میکردم ولی دیدم در عمل کار خاصی نمیکنم..این شد که سعی کرد نتیجه یادگیریم رو در رفتارم پیاده سازی کنم .. من این آگاهی رو مدیون ت هستم..ممنونم دوست عزیزم
محمدرضاي عزيز با سلام و احترام
ضمن تشكر از قوانين جالبت و پرسش آقا مجتبي
ميدونم كه از تعريف و تمجيد و درخواستهاي عجيب و غريب خوشحال نميشي . به عنوان يه خواهش دوستانه اگر امكان داره براي نوشتن كتابي در مورد اشعار و نوشته هايي مثل متن فايلهاي صوتي راز گل آفتابگردان و قهرمان دنياي كلمات ، وقتي رو در نظر بگير . يادگاري دلچسبي ميتونه باشه . اگر سعادتي بود با افتخار در خدمتم .
ارادتمند صاحبخونه و دوستان عزيز قبيله
سلام و درود به محمدرضای عزیز.
از خواندن متن خیلی لذت بردم.
جالب است که نرخ تبدیل به رفتار چیزهایی که از این خانه یاد میگیرم خیلی زیاد است.
شاید یکی از دلایلش اجرای کامل همین قانون یادگیری در متن باشد.
کلمات متن به تنهایی چیزی نمیگویند،
جملات متن هم به تنهایی چیزی نمیگویند،
بلکه کل متن با تمام وجود، یک مفهوم را به بهترین شکل فریاد میزند.
خیلی ممنون.
پس من اونقدرها هم که فکر می کردم مشکل ندارم
کلا مساله من در مواجهه با آدمای پر از اصطلاحات و مفاهیم مدیریتی اینه که نمی دونم عیب از منه که اینارو می دونم اما به حافظه ام نمیاد تا بگم؟ اونا ذهن سیستمی خوبی دارن؟ یا فقط توپخانه شلیک مفاهیم و اصطلاحاتشون در حال شلیکه
قوانین یادگیری شما را مطالعه کردم. اینا جزو مطالب مورد علاقه من در میان نوشته های شما هستن.
فایل صوتی اتیکت رو گوش دادم. ممنون از مطالب ارزنده و تشکر از زحمات شما و تیم خوبتون.
محمد رضا قبل از اينكه با تو اشنا نشده بودم دنياي منزوي داشتم از اون جهت كه كم ميدونستم
بعد از اين اشنايي دوساله باز هم احساس ميكنم منزوي شدم از اون جهت كه با مفاهيمي ما رو اشنا كردي كه كمتر كساني اون رو ميشناسند
نميدونم اخر اين انزوا به كجا ميرسه؟
ولي يه حدسي ميشه زد اينكه اول اون ها رو با تو اشنا كنم بعد باهاشون ارتباط برقرار كنم
راستي محمد رضا چند تا قول جديدا داده بودي اما هيچ كدومشون رو نديديم عملي كني
قرار بود تراست زون فعال تري داشته باشيم با محصولات جديد
فرم مشاركت براي ارسال مقالات به متمم
چون ميدونم ميخوني نوشتم sorry
سلام به استاد عزیزم از اینکه چند وقتی کامنت نمیزاشتم عذر خواهی میکنم کم سعادتی بود اما همیشه مطالب همیشه پویا و زندگی بخشتون رو با دل و جان میخونم و ایمیل هایی که هر هفته منتظر اومدنشم وقتی این هفته دیر شد خیلینگران شدم اما وقتی دلیلشو فهمیدم خیالم راحت شد استاد عزیزم منم میخوام متممی بشم به چه صورته ؟ کسی مستونه راهنماییم کنه؟
سلام الی جان
شما میتونید از طریق لینک http://www.motamem.org ، واردِ سایت بشید و در بالای صفحه ، سمتِ چپ ، باکسی قرمز رنگ قرار داره که داخلِ اون نوشته شده « ثبت نامِ کاربرِ ویژه و آزاد » . روی اون باکس کلیک کنید و بعد با کلیک بر رویِ عبارتِ ثبت نام ، به راحتی میتونید ، شما هم یکی از اعضایِ متمم بشید . به عنوانِ یکی از کاربرانِ متمم ، پیشنهاد می کنم که با پرداختِ مبلغِ اندکِ عضویتِ ماهیانه ، به عنوانِ کاربرِ ویژۀ متمم در بیاید تا بتونید از مطالب و محتوایِ کامل تر ، تخصصی تر و جامع تری که در اختیارِ کاربرانِ ویژۀ متمم هست ، بهره ببرید دوست من
. . . . . .
سلام بابت راهنمایی ارزندتون ممنونم . از اینکه عضو کوچکی در کنار شما بزرگان شدم خوشحالم . ممنونم
سلام.
پارسال دوست ، امسال آشنا.
به سایت متمم (www.motamem.org) مراجعه کنید، بالای سمت چپ صفحه، مکانی برای «ثبت نام کاربر ویژه و عادی» در نظر گرفته شده است.
موفق باشید.
سلام از شما جناب داداشی هم سپاسگذاری میکنم . قول میدم بیشتر سر بزنم .. ممنونم ازتون .پایدار باشید و برقرار .
تشکر
خیلی مفید و دلچسب بود
و با بیانی نشاط انگیز…
و پی نوشت آخر …
سلام.
استاد عزیز بابت انتشار مطلب جدیدتان تشکر می کنم.
استادم، به نظرم این ششمین پست شما در خصوص قوانین یادگیری است. پنجمین پست، بحثش یادگیری چریکی در برابر یادگیری منظم بود که شماره نزده بودید و من فکر می کردم آخرین بخش بوده است. این را جهت اضافه کردن لینک به ابتدای متن عرض کردم.( البته اگر نظر من درست باشد.)
مشکلی که من دارم این است که بتوانم در ذهنم نام صاحب اصلی یک نظریه یا یک اصطلاح را داشته باشم. و هر جا لازم است ذکر کنم. متاسفانه این را هم خیلی مواقع فراموش می کنم و اصلا دوست ندارم مطلبی،نظریه ای یا اصطلاحی را بدون ذکر نام مالک اصلی آن مطرح کنم ولی اسامی را فراموش می کنم. برای این هم راه حلی سراغ دارید؟
بسیار ممنونم.
آره علیرضا من هم فکر میکنم این قسمت ششم “قوانین یادگیری باشد”
همچنین احساس میکنم قوانین محمدرضا در دنیای کسب و کار هم خیلی از قسمت هاش مونده و من شدیدا منتظر این قوانین هستم
علیرضا من هم مشکل عجیب تری دارم که اذیتم میکند. وقتی کتاب میخوانم، مجله میخوانم، همایشی شرکت میکنم یا مثلا مطالب روزنوشته های محمدرضا رو میخونم، خب یک چیزهایی رو یادمیگیرم. همه یاد میگرند. فرض کن چند روز دیگه تو خونه یا بین دوستان بحثی هست که به نظرم من هم میتونم دیدگاهم رو بگم. مشکل من دقیقا اینجاست که وقتی این دیدگاه هام رو که از منابع مختلف بدست آوردم و حتی بخش زیادیش رو هم در خودم “حل” کردم و حتی با مثال هایی متفاوت بیان میکنم و به اصطلاح دیدگاه هایم رو بومی کرده ام! ، همش به خودم میگم که چی؟ تو الان داری آموخته هایت از سایت متمم یا فلان کتاب یا فلان سایت رو نشخوار میکنی، عقاید دیگران رو مثل طوطی تکرار کردن که افتخار ندارد. تو خودت باید صاحب نظر و اندیشه باشی. بعضی وقت ها از خودم متنفر میشم!
هر چند میدانم که هر شخصی نباید چرخ رو از اول اختراع کند ولی آیا اینجا هم این ضرب المثل چشمه آن است که از خود بچوشد صادق است؟! (ببخشید کامنت طولانی ام کمتریت ربط رو به نظرت داشت)
سلام.
معتقدم اگر از منابع گوناگون و البته معتبری، اطلاعات مان را به روز کنیم و آن گونه که استاد فرمودند، درونی سازی – با اصطلاح من- کنیم، این مشکل حل خواهد شد. به هرحال باید بپذیریم که در ادامه ی این روندِ همیشه به روز، ارائه ای خواهیم داشت که برآیند آموخته های متفاوت ماست و به مرور یافته های خودمان هم به آنها اضافه خواهند شد.
معتقدم «چشمه» هم در مقایسه با «رودخانه» و «رود» و «دریاچه» و «دریا»یی که بعد از آن می بینیم، از خودش می جوشد. ولی آب چشمه هم آب منابع دیگری است که به زیر زمین رفته و حالا سر از زیر آب برآورده است.
پیروز باشید.
با سلام به دوستای عزیزم
واقعاً درس زیبایی بود . همونطور که گفتید ، فکر می کنم که درونی شدنِ مفاهیم ، میتونه خیلی در درکِ مفاهیم و نهادینه شدنِ مطالب و برقراریِ هر چه بهترِ روابط و تعاملات ، کمکِ شایانی بکنه .
مثالهایِ این امر ، در همۀ زمینه ها به چشم می خوره ؛ مثلاً در حوزۀ ترجمه ، مثلِ تفاوتِ بینِ ترجمۀ تحت اللفظی و ترجمۀ مفهومی هست . وقتی که متنی رو که ترجمۀ تحت اللفظی از یک متن هست رو میخونیم ، برداشتِ ما از مترجمِ اون متن اینه که یا به تازگی مدرکِ مترجمیِ زبان رو از دانشگاه گرفته یا اینکه این جزوِ اولین کارهایِ ترجمش هست و از خوندنِ اون متنِ ترجمه شده ، هیچ لذتی نمیبریم و نمیتونیم با اون نوشته ، ارتباط برقرار کنیم . ولی زمانی که متنی رو میخونیم که یک مترجمِ حرفه ای ترجمش کرده ، میبینیم که خیلی وقتها برای جا انداختنِ یک مفهوم ، از مثالها و مصداقهایی استفاده می کنه که برایِ مخاطبِ اون زبان (زبانی که متن به اون ترجمه شده) کاملاً شناخته شده هست و به راحتی با اون مفهوم ، ارتباط برقرار می کنه و میتونه اون رو درک کنه و بفهمه . مثلاً خوندنِ ترجمه هایِ آقایان اسماعیلِ فسیح و ذبیح الله منصوری ، به زیبایی ، این حس رو در وجودِ خواننده ایجاد میکنه .
چقدر خوب میشه که ما به جایِ کلمات ، واژه ها و عبارات ، مفاهیمِ اونها رو درک کنیم و از مفاهیمِ اونها ، استفاده کنیم
. . .
سلام
خیلی خوب بود.
من یه مدیر دولتی سراغ دارم که سواد آکادمیک نداره و کلا هم آدم اهل مطالعه و روشنی نیست.این آدم هر از گاهی یه کلمه ی انگلیسی رو میگره به زبونش و تا کشف کلمه مدیریتی جدید را به را،با دلیل و بی دلیل ازش استفاده میکنه.یه وقتایی حس میکنم مسیر صحبتهارو میبره به سمتی که فقط ازون واژه استفاده کنه.اخیرا گیرایش زیادی به واژه ی پوزیشن پیدا کرده:)
محمدرضا یه چیزی همینجوری به ذهنم رسید،تو که خوب مینویسی،شده شعر هم بگی؟
من تو بخش خصوصی این مدیر ارشدا رو که رشته تحصیلیشون نیست اما یه چندساعت بازاریابی و فروش واسشون میزارن این شرکتا بعد هی میان اینا رو تو مغز ما میکوبونن رو زیاد دیدم یکی نیست بگه بابا الان این چیزارو که تو میگی چنتا شو تا حالا انجام دادی.اونجاست که تو این جلسات باید ساکت بشینی و نگاه عاقل اندر صفی بکنی