پیش توضیح: کمتر نوشتهای دارم که تا این حد بیسر و سامان باشد. چند بار خواستم منتشرش نکنم. اما چون طولانی بود و برای نوشتنش وقت زیادی گذاشته بودم حیفم آمد. شما هر جا خسته شدید رها کنید و ادامه ندهید. تقصیر از من است و نه حوصله شما!
پیش نوشت: یادم میاد وقتی که سر کلاس میخواستم بالغ شدن رو تعریف کنم همیشه یک تعریف به ذهنم میرسید: اینکه انسان چقدر میتونه برآورده شدن خواستههای خودش رو به تاخیر بندازه (این مفهوم رو معمولاً در ادبیات علمی تحت عنوان Delayed Gratification مورد بحث قرار میدن).
یک مثال ثابت هم همیشه در ذهن من هست: نوزادی که تازه متولد میشه، تحت هیچ شرایطی نمیتونه فاصله بین احساس نیاز و برآورده شدن نیاز رو تحمل کنه. به تدریج در سن دو سه سالگی این تحمل فاصله زمانی و تاخیر بهتر میشود حالا وقتی مادر به فرزندش میگه: «الان دارم ناهار درست میکنم، چند دقیقه صبر کن تا بیام» فرزندش هم سکوت میکنه و منتظرمیمونه. این فاصله تحمل چند دقیقهای در دوران دبستان به چند ساعت تبدیل میشه. حالا از لحظهای که وارد مدرسه میشیم مینشینیم و منتظر میمونیم تا این چند ساعت لعنتی تموم بشه و دوباره به دامن زندگی برگردیم!
این چند ساعت به تدریج به چند سال تبدیل میشه. نزدیک کنکور میگیم این یکی دو سال رو درس میخونم تا بعد که رفتم دانشگاه دیگه زندگی عادی رو ادامه بدم و خوش بگذرونم و این مسئله به همین شکل ادامه پیدا میکنه.
بعدها که دوستیهای بیشتر و فضاهای کاری متنوعتر رو تجربه کردم دیدم که این ماجرای صبر کردن و به تاخیر انداختن، اگر چه بسیار بدیهی و ساده به نظر میرسه اما در عمل خیلی رعایتش نمیکنیم. قطعاً دلایل متنوع و متفاوتی رو برای این رفتار میشه مطرح کرد اما به نظرم یکی از دلایلش اینه که اکثر ما معمولاً خدایان کلی گویی هستیم و از وارد شدن به جزییات و مصداقها میترسیم یا حوصله اونها رو نداریم.
هیچکس با اصل جملهی دروغگویی زشت است مشکل نداره. اما اگر بگیم: «آیا نگفتن بخشی از واقعیت، دروغگویی محسوب میشود؟» دیگه ماجرا سخت میشه! حالا یه عده میگن که بله این مصداق دروغ و فریبه. عدهی دیگهای با هیجان میگن: نه اینطوری نیست. اصلاً شاعر گفته: «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت». یه مدت با هم بحث میکنیم و چون به نتیجه مشخص نمیرسیم دوباره برمیگردیم روی همون قانون کلی که: دروغگو دشمن خداست. اما جزییاتش دیگه بر پایه اجتهاد شخصی شما!
قانون صبر و به تاخیر انداختن هم مشمول چنین چیزی است. در کلیات همه قبولش داریم. اما از جزییاتش کمتر حرف میزنیم یا به دلیل اینکه میتونه محل اختلاف نظر باشه ترجیح میدیم که واردش نشیم. اما من تصمیم گرفتم یه سری مثالهای این قانون رو در محیط کار و زندگی- طبیعتاً به شکلی که به عقل ناقص خودم میرسه – مطرح کنم و خواهش کنم که همهمون کمی بیشتر بهش فکر کنیم.
اصل مطلب: اگر بخوام قانون صبر رو با ادبیاتی که خودم میفهمم فرموله کنم چنین چیزی میشه:
دنیا (چه در حوزه کسب و کار و چه در حوزه زندگی) مکانیزمهای زیادی داره که تاخیر آفرین هستند. بسیاری از رویدادها به زمان نیاز دارند. بسیاری از تغییرات به زمان نیاز دارند. بسیاری از اتفاقات به زمان نیاز دارند. دور زدن این فاصلههای زمانی و تلاش برای جستجوی میانبر و دستیابی لحظهای به خواستهها، اخلاق جادوگران و شعبدهبازانه. اگر میخواهیم در محیط خود تاثیرگذار باشیم و جایگاه مناسبی پیدا کنیم باید میزان تاخیرهای محیط رو بفهمیم و متناسب با اون رفتار کنیم و تصمیم بگیریم. کسانی که عجولانه در انتظار پاسخهای سریع هستند در زندگی شخصی و در محیط زندگیشون فساد ایجاد میکنند. البته طبیعتاً در آن سوی طیف هم کسانی که حاضرند یک عمر برای رویدادها منتظر بمانند احتمالاً نقش و جایگاه مورد انتظارشون رو پیدا نخواهند کرد.
این حرفهایی که گفتم حرفهای عجیبی نیست. هم تاکید دارم بر همان ضرب المثل قدیمی که گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی و هم تاکید دارم که اگر چند سال منتظر موندیم و دیدیم که از چنین غورهای چنان حلوایی برنمیآید خوشبینانه و سادهاندیشانه تا ابد در انتظار ننشینیم و راهکار دیگری را برای حلواسازی جستجو کنیم!
در اینجا ما به یک هنر خیلی پیچیده نیاز داریم و اون تشخیص زمان مناسب و انتظار کشیدن فعال برای رسیدن به اون زمانه.
اجازه بدید که من این دو تا لغت رو از دیدگاه خودم تعریف کنم:
تشخیص زمان مناسب: فرض کنید در یک مسئله خاص دنیا رو به دو قسمت تقسیم کنم: خودم و محیط اطرافم. هم خود من و هم محیط اطراف من بسته به موضوع و شرایط، تاخیرهایی داریم و نمیتوانیم به صورت ناگهانی و پلهای- حتی با فشار و تلاش زیاد – تغییر کنیم. زمانی که درس مدیریت پروژه میخوندیم مثال معروفی بود که میگفت: اگر یک زن برای فرزنددار شدن به ۹ ماه زمان نیاز داشته باشه نمیتونیم با کمک همزمان ۹ زن در یک ماه یک بچه ایجاد کنیم! شکل مدرنش میشه اینکه: اگر من با ۱۰ تا بیلبورد در یک ماه میتونم ۱۰% افزایش فروش ایجاد کنم معنای این مسئله این نیست که میتونم با ۴۰ تا بیلبورد در یک هفته به همون ۱۰% برسم یا بدتر از اون با ۲۸۰ تا بیلبورد در یک روز به همون نتیجه دست پیدا کنم. شاید به نظرتون این حرف من بدیهی بیاد اما نگاهی به اطراف بندازید ببینید که چقدر از انسانهای اطراف ما چه در محیط کار و چه در زندگی در حال تلاش بر اساس همین تئوری ۹ زن و یک بچه هستند!
البته همه چیز به محیط مربوط نیست و خود ما هم به زمان نیاز داریم. شاید دیده باشید کسانی که به سرعت به پول زیادی دست پیدا میکنند چون از لحاظ ذهنی و فکری توانایی درک و مدیریت اون پول رو ندارند نمیتونن از اون پول، ثروت واقعی بسازند (ثروت واقعی یعنی چیزی که باهاش راحت باشی. یعنی حالت رو خوب کنه. یعنی جلوی مردم بتونی بهش افتخار کنی).
بدیهیه که مترها و معیارهای زمان و تاخیر در فضاهای مختلف هم متفاوت هستند. به عنوان مثال تاخیر در فضای آنلاین و دیجیتال کمتر از فضای فیزیکیه. اگر در کسب و کار فیزیکی بعد از سه سال هنوز رونق خیلی زیاد نداشته باشیم ممکنه هنوز با صبر کردن به نتایج خیلی خوب برسیم. اما در فضای آنلاین ممکنه در چند ماه بشه در مورد سرنوشت یک کسب و کار نتیجه گیری کرد. در همون فضای فیزیکی هم زمان برای یک سوپرمارکت سریعتر میگذره تا یک شرکت تولیدکننده محصولات پتروشیمی.
انتظار کشیدن فعال: یعنی اینکه من منتظر بمونم تا خودم و محیطم به تدریج به نقطهی مطلوب و مورد انتظار من نزدیک بشیم و در تمام این مدت مراقب باشم که از اون نقطه عبور نکنیم. درست مانند مسافری که در ماشین استراحت میکنه تا به مقصد برسه. یک نقطه مشخص برای پیاده شدن هست. چه زودتر پیاده شوم و چه دیرتر سرنوشتی جز سرگردانی نخواهم داشت. ضمن اینکه در طول این مدت، اگر انحراف یا اشتباهی در مسیر میبینیم اصلاحش کنیم تا از مسیر اصلی منحرف نشیم. در محیط کسب و کار، شاخصهای عملیاتی و شاخصهای استراتژیک برای همین هدف طراحی میشن و دائماً مورد بررسی و توجه قرار میگیرند (این مشاوران باکلاس و شیک، میگن: شاخصها به صورت منظم پایش میشن!)
فکر کنم مقدمههای من خیلی طولانی شد. حالا یه تعداد مثال میزنم از پیچیده به ساده.
مثال اول – راه اندازی کارخانجات و شرکتها: مستقل از اینکه در مورد چه صنعتی صحبت میکنیم به نظر میرسه کارخانجات و شرکتهای بزرگ رو میشه به دو دسته کلی تقسیم کرد. اونهایی که به صورت طبیعی زاییده و متولد شدهاند و رشد ارگانیک دارند و اونهایی که با فشار دولتها یا سرمایهگذاران بزرگ خصوصی به صورت ناگهانی متولد شدهاند و رشد مکانیکی رو تجربه میکنند. اولی مثل کاشتن یک دانه میمونه که در ابتدا رشد کندی داره اما بعد از یه مدت با سرعت بسیار زیاد رشد میکنه و بزرگ میشه. دومی شبیه این میمونه که بخواهیم با زور و فشار و حمایت مالی و استفاده از روابط، یک درخت کاج بزرگ رو همین الان بگیریم و به زور در یک گلدان فرو کنیم!
شرکتهای بزرگ و موفق در ایران و جهان عموماً رشد ارگانیک داشتهاند و دارند. از یک نطفه کوچک شروع شدهاند. به تدریج رشد کردهاند. بزرگتر و قدرتمندتر شدهاند. محیط را به تدریج شناختهآند و محیط هم آنها را شناخته. از درون هم توسعه پیدا کردهاند و در نهایت، امروز قامت رعنایی دارند و علفهای هرزی که در اطراف اونها یا به حمایت اونها یا به تقلید از اونها روییدهاند به سایه بلند اونها رشک میبرند. حتی شرکتهایی مانند گوگل و فیس بوک هم که ما امروز آنها را سمبل رشد لحظهای و ناگهانی میدانیم چنین نیستند و در استاندارد متعارف فضای وب، زمان نسبتاً طولانی را انتظار کشیدهاند تا به موقعیت امروزی خود برسند.
اما شرکتهای دیگری هم وجود دارند که به صورت ناگهانی با اراده دولتها خلق شدهاند. یا سرمایهگذاران بزرگ که از صبر و حوصله بیبهره بودهاند به صورت ناگهانی آنها را خلق کردهاند. سرمایهگذارانی که فکرمیکردند نوزاد فیل از روز اول باید در قد و قواره یک فیل بزرگ باشد و فراموش کردند که آن نوزاد فیل هم مدتها به زندگی سلولی خود در رحم مادر مشغول بوده و به تدریج رشد کرده است.
این شرکتها دقیقاً مثل بچههای خانوادههای پولداری هستند که پدر و مادر بی حساب و کتاب آنها را غرق منابع کردهاند (البته معدود خانوادههای ثروتمندی را میشناسم که این چنین نیستند). اگر رشد کنند که ادعا میکنند همه چیز حاصل زحمت و لیاقت خودشان بوده و اگر شکست بخورند و دچار مشکل بشوند، همیشه گلایهای از والدین دارند که در لحظات حساس از آنها حمایت نکرده و مانع رشدشان شده! گاهی هم از محیط و مردم گله مند میشوند که لیاقت و شایستگی آنها را ندارند!
حتی در بزرگترین کارخانههای صنعتی که مقیاس تولید مهم و حیاتی است، همیشه راه اندازی به صورت فاز به فاز و با بخشی از ظرفیت اسمی آغاز میشود. به تدریج که کارخانه خودش را پیدا کرد و شناخت و کارکنان محیط را شناختند و مشتریان کارخانه را شناختند و روابط اقتصادی و حقوقی و اجتماعی شکل گرفت و زیرساختها فراهم شد، فازهای دوم و سوم و … راه اندازی میشوند.
مثال دوم – ایجاد برندآگاهی یا Brand Awareness: اگر من امروز دستمال کاغذی شعبانکس (مثلاً بر وزن کلینکس) رو تولید کنم و ظرف مدت چند روز تمام کشور را با تبلیغات خودم اشباع کنم، نمیتوانم انتظار داشته باشم که همه مردم شعبانکس در دست بگیرند. مواجهه زیاد و گسترده با یک برند در یک مدت زمانی کوتاه، حتی به فرض اینکه هجوم مقطعی مشتریان را ایجاد کند اعتماد بلندمدت آنها را جلب نخواهد کرد. یکی از مهمترین شاخصهایی که در این شرایط مورد توجه قرار میدهند نرخ Conversion است. اگر من اسمم رو به گوش ده میلیون نفر برسانم و امروز ده هزار نفر از دستمال کاغذی شعبانکس استفاده کنند که هنرنیست. پایدار هم نیست. پس فردا که بخواهم ظرفیت کارخانهام را برای تامین صدهزار مشتری توسعه دهم نیازمند صد میلیون مخاطب هستم و چارهای ندارم که دل به زاد و ولد مردم خوش کنم. هنر این است که اگر یک میلیون نفر برند من را شناختند و من میدانم که بخش قابل توجهی از آنها از دستمال کاغذی استفاده میکنند بتوانم چند صد هزار نفر از آنها را به تدریج به مشتری خود تبدیل کنم.
البته میدانم که الان عدهای میگویند که تبلیغات گسترده و هجمه حجیم ما فشار اولیه است و کمی که کار رشد کرد خودش به رشد خودش کمک میکند. اما کافی است به روند این شرکتها نگاه کنید و ببینید به کجا میرسند. متاسفانه آنقدر در این شرکتها دوست و آشنا دارم که نتوانم اسم ببرم. اما مطمئنم مثالهای زیادی در ذهن دارید. پیتر دراکر در کتاب مدیریت آینده میگوید شرکتهایی که از صندوقهای بازنشستگی و تامین اجتماعی تغذیه میشوند بیش از سایر شرکتها در معرض چنین خطراتی هستند. دلیلش هم مشخص است. چون این صندوقها میخواهند از نخستین روز فیل بزایند و حاصلش یک بزغاله گیج و ناتوانی میشود که هر روز باید دولتها با کمک قانون و مقررات مراقب باشند که این حیوان ضعیف و نحیف که البته به اندازه فیل خورده است و به اندازه مورچه هم توان ندارد، زیر دست و پای فیلهای دیگر له نشود.
مثال سوم – کسب و کارهای آنلاین: باز هم نمیخواهم مثال بزنم. اما به برخی از کسب و کارهای آنلاین نگاه کنید. از آنهایی که مجله های تصویری میسازند تا آنها که سیستمهای فروش گسترده طراحی میکنند. یا با وایبر و سیستمهای مشابه خودشان را در چشم و گوش مردم فرو میکنند (دقیقاً اصطلاح همین است) و بعد هم به هیچ روشی به تو اجازه رهایی نمیدهند. به یکی از آنها متاسفانه از دوستان هم بود و از همه جا سرقت میکرد و با وایبر به زور خودش را به مردم تحمیل میکرد هم به صورت مستقیم گفتم و هم در قالب مطلب سایتهای تشنه کلیک. گفت ما بزرگترین رسانه ایرانیم و میدانیم چه میکنیم. امروز باید رتبه آنها را ببینید و متوجه شوید که رتبه دو رقمی الکسا دولت مستعجل بود و امروز با رتبه چهار رقمی باید در آرزوی یک نفر به شتابزدگی و سطحی نگری خودشان بنشینند تا شاید درآمدی از تبلیغ کسب کنند. مثال دیگری هم دارم که متاسفانه به آنها هم تذکر دادم که این حق دریافت کننده ایمیل است که در پایین ایمیل به او اجازه بدهید آدرسش را از فهرست شما حذف کند. اما آنها اصرار دارند که (به قول پاشایی مرحوم) این جاده، یک طرفه است و کسی که یک بار به تور ما گرفتار شد باید تا ابد در آن دست و پا بزند.
همه این شیوهها در کوتاه مدت بسیار موفق هستند و موجب رشد سریع میشوند. اما این رشد سریع ناشی از استراتژی خوب و قدرتمند نیست. بلکه ناشی از فشار مکانیکی به یک سیستم است که مانع رشد ارگانیک آن میشود. گفتم شاید اگر با همین خط خراب و بیدقتی هندسی خودم، روی کاغذ برایتان نموداری بکشم این حرف من واضحتر شود:
محور افقی را زمان در نظر بگیرید. محور عمودی میتواند خیلی چیزها باشد از جمله:
میزان درآمد سالیانه یک نفر، میزان دانش و اطلاعات یک نفر، تعداد مشتریان یک شرکت، تعداد کارکنان یک سازمان، میزان فروش محصول، تعداد جمعیت انسانهای کره زمین، تعداد سلولهای یک گیاه، تعداد فالورهای فیس بوک یا اینستاگرام، شبکه ارتباطی یک نفر (در ادامه ماجرای شبکه سازی که قبلاً گفتم)، تعداد بازدیدکنندگان یک سایت و …
اولین چیزی که باید بپذیریم این است که به هر حال انتهای چنین نموداری افقی است. هیچ انسانی و هیچ کسب و کاری، لوبیای سحرآمیز نیست که تا ابد رشد کند و متوقف نشود. محیط همیشه اشباع میشود. لبریز میشود. اقناع میشود. زمین ظرفیت مشخصی دارد. بازار یک محصول در یک کشور سقف مشخصی دارد. حجم یک انسان یا تعداد سلولهای یک گیاه در یک نقطه متوقف میشود و دیگر تغییر جدی نمیکند.
البته هنر ما به عنوان یک فرد و به عنوان مدیر در یک کسب و کار این است که با اقدامهای جدید و حرکتهای جدید، دوباره فضای بزرگتری را برای رشد ایجاد کنیم و درواقع منحنی دیگری را بر روی منحنی اول سوار کنیم. شاید مراقبتهایی که از کره زمین انجام میدهیم، شاید تغییر سبک زندگی انسانها و شاید سفر به کرههای دیگر، دوباره منحنی دیگری را بر روی منحنی فعلی جمعیت انسانها سوار کند (شاید هم جنگ یا بیماری، کره زمین را خلوتتر کند و دوباره مجبور بشویم این منحنی را از میانهها یا از ابتدای آن طی کنیم).
شرکتی که به صادرات فکر میکند، به عرضه محصولات جدید فکر میکند، بازارهای جدید را جستجو میکند و یا میسازد در تلاش برای رهایی از قسمت افقی این منحنی است. اما به هر حال، بحث من الان در مورد قسمت افقی انتهایی نیست. در مورد قسمت ابتدایی است.
رشدی که ما برای خودمان یا کسب و کارمان در نظر میگیریم یا با الگوی مکانیکی خواهد بود و یا با الگوی ارگانیک. در شکل ارگانیک درست مثل تولد و رشد یک انسان، در ابتدا روند کند است و بعد شدت میگیرد. در رشد مکانیکی رشد حبابگونه را میبینیم. در ابتدا رشد سریع است و بعد کند و متوقف میشود.
آنهایی که صبر را به رسمیت نمیشناسند و قبول ندارند، در ذهن خود یک رویای مکانیکی از رشد را شکل دادهاند. رویایی که هرگز به سرانجام نمیرسد. اینکه ما در ابتدا با فشار مکانیکی رشد را ایجاد کنیم و بعد بخواهیم در اواسط و انتهای مسیر هم مشابه یک سیستم ارگانیک رشد کند!
مثال چهارم – حضور در شبکههای اجتماعی: چند روز پیش در اینستاگرام یک اکانت را دیدم که به جد میتوانم بگویم مدیر آن بهره چندانی از شعور نبرده بود! در همه جا و زیر صفحه همه تبلیغ میکرد که از صفحه ما بازدید کنید. ما فلان کاره هستیم و ما این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم و ما چنین هستیم و ما چنان هستیم.
به صفحهاش سر زدم دیدم که سه تا عکس گذاشته و صفحه دیروز شروع به کار کرده! با خودم فکر کردم که انسان نفهم! تو مگر چند بار میتوانی مخاطب را به این صفحه بیاوری که الان این کار را میکنی و او را میسوزانی. حداقل صد عکس بگذار. یک محتوایی ایجاد کن. بعد به سراغ دیگران برو و از آنها برای بازدید صفحهات دعوت کن! این همان مسئله صبر است. ما حوصله نداریم صبر کنیم. ما نمیتوانیم صد مطلب منتشر کنیم و تعداد کمی آن را ببینند. ما اصلاً یاد نگرفتهایم که در سکوت کار کنیم و تلاش کنیم و مدتها خسته و فرسوده شویم و بعد ببینیم مردم برایمان دست میزنند و تشویقمان میکنند. بلکه دوست داریم همان ابتدا که شروع به کار میکنیم مردم بیایند و تشویقمان کنند تا ما ادامه دهیم.
یکی از دلایلی که من بحث غولی به نام مردم را نوشتهام و مینویسم همین است. موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد. تا نخستین نشانههای موفقیت پدیدار شود.
مثال دیگری هم از حضور غیر صبورانه در شبکههای اجتماعی دارم. میدانید که من هر از چند گاهی در اینستاگرام صفحات خوبی را که میبینم معرفی میکنم. دوستان دیگری هم دارم که این سنت را انجام میدهند. چند وقت پیش صفحه یکی از دوستانم را معرفی کردم. بعد فهمیدم که او صفحه دیگری هم دارد و بلافاصله یک اسکرین شات از صفحه دیگرش گذاشته که به خیال خودش حالا که مردم به صفحهاش سر میزند آنها را به جای دیگری هم هدایت کند و از فرصت استفاده کند! موارد مشابه دیگری هم دیدم. یکی از دوستان دیگرم صفحهی یکی از همکاران دیگرم را معرفی کرد و آن همکار عزیز، بلافاصله پست گذاشت که: بشتابید! بشتابید که از دستتان نرود. کلاس دارم. سمینار دارم. خوب دارم. عالی دارم. بشتابید!
من نمیگویم تبلیغ بد است. انتظار ندارم که همه مثل من در شبکههای اجتماعی میمون و قورباغه به اشتراک بگذارند. هر کس روزیاش را به شکلی کسب میکند و این هیچ مشکلی ندارد. اما حرفم این است که این نوع رفتار، نشان میدهد که ما اهل صبر نیستیم. دوست من! حالا که مخاطب جدید داری زحمت بکش و چند روز و چند هفته برایشان وقت بگذار. برایشان مطالب خوب بگذار. حرفهای مفید بزن. وقتی که به تو عادت کردند پیشنهاد بده که صفحه دیگر تو را هم دنبال کنند یا اینکه بشتابند و در کلاسهایت شرکت کنند.
مثالهای دیگر بسیارند. از رابطههای عاطفی که میخواهیم خیلی زود به سرانجام برسند. از کتابهایی که مطالب درسی را به صورت فشرده آموزش میدهند و ما فکر میکنیم که در مسیر تحصیل و یادگیری جلو میافتیم. از معلم خصوصی گرفتن با هدف افزایش سرعت یادگیری (که اگر چه ممکن است موثر باشد اما مکانیزمهای یادگیری طبیعی در مغز را تضعیف میکند). از تلاش برای مشهور شدن. از تقلیدهای کورکورانه از دیگران. از شتاب دولتها برای ایجاد توسعه سریع علمی و فرهنگی و اقتصادی در مردمی که هنوز ظرفیت آنها را پیدا نکردهاند. از شتاب مردم برای اصلاح دولتها قبل از آنها ساختارهای لازم ایجاد شود و فرهنگ لازم شکل بگیرد. از ادامه تحصیل که آن را به عنوان جهادی برای یادگیری و کسب علم نمیدانیم و بیشتر به عنوان میانبری در مسیر رشد و پیشرفت میشناسیم. از خواندنها و نوشتنهای شتابزده که نه برای نوشتنش وقت میگذاریم و نه دیگران برای خواندنش. از تجربهی فشردهی لذت که چقدر حرف در موردش دارم و تک تک کلماتش ممنوعه است و اگر در نوشتارم به کار ببرم، همچون سیبی که آدم خورد مرا از بهشت اینترنت کشور(!) به برهوت بی اینترنتی اخراج میکند و گرفتار هبوط میکند.
صبر چیز عجیبی است. معجزه میکند. اما چه باید کرد که حتی مفهوم و واژه معجزه نیز در نگاه ما چیزی از جنس سرعت در خود دارد. رشد تدریجی گیاهان و تکامل تدریجی انسان و تولد و رشد نوزاد برایمان معجزه نیست. معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!
سلام محمدرضا.
برام جالبه جوری مینویسی که بعد از هفت سال هنوز انگار دیروز نوشته شده.
نمیدونم چرا هر وقت مطالبت قدری از چندهزار کلمه فراتر میرن، ناراحت میشی. انگار پیش فرضی وجود داره که من مخاطب حوصله یا وقت خوندن مطلب طولانی ندارم.
اخیرا کتاب سیستمهای پیچیده رو (برای بار دوم) میخونم. تنها انتقادم نسبت بهش اینه که چرا انقدر کمه. کاش امثال شما بیشتر حرف بزنید و امثال من بیشتر گوش بدیم.
در مورد «تجربه فشرده لذت» گفتی که نمیشه در اینجا راجع بهش صحبت کنی. همچین دغدغهای رو بارها دیدم که راجع به مطالب دیگهای هم گفته بودی.
به نظرم دغدغهات از منتشر نکردن این مطالب چیزی جز فقط فیلترینگ بوده.
احتمالا یه دغدغهات این بوده که مطالبی که مینویسی حتما با اسم خودت باشه. ولی کاش اینم در نظر بگیری که سبک محمدرضا شعبانعلی رو نمیشه تقلید کرد. اگر حتی در یک کانال تلگرامی بینام و نشون مطالبت رو بنویسی و مخاطبین روزنوشته (به طریقی!) پیداش کنن، به سادگی خواهند فهمید که نویسنده مطالب کیه.
احساس شخصیم اینه که حیفه مطالبی از جنس پاسخهایی که در کامنتهای زیر نوشته «تقلید، تفویض» نوشتی، گفته نشن و بمونن که شاید بعدها گفته شن. احتمالا هیچ وقت هم گفته نمیشن چون بعدها هم دغدغههای مهم دیگری برای نوشتن خواهی داشت.
پینوشت: از فایل صوتی تفکر سیستمی که ضبط کردی ممنونم. خیلی مفیده.
پینوشت ۲: ببخشید که طولانی شد 🙂
[…] (حتماً نوشتهی محمدرضا شعبانعلی در مورد صبرکردن فعال (لینک نوشته) را […]
سلام و خداقوت
عالی هست.
امروز به یکی از اشتباهات بزرگم شناخت کامل پیدا کردم: شتابزدگی و عجله داشتن.
[…] قانون صبر و پذیرش تاخیر: بدیهی اما فراموش شده […]
من در صبر بعد از خیانت خانومم به عصر و حرج رسیدم،و در گناه فرو رفتم و کاملا نامیدم،از مرگ میترسم وگرنه لحظهای شک نمی کردم،کمکی ازتون بر میاد؟؟زندگی من سخت تر هم شده در ضمن.ولی اون خوش بخت شده
سلام. به صورت اتفاقی مطلبتون رو دیدم اولش خاستم بگذرم ولی تصمیم گرفتم بخونم.. جالب و اموزنده بود . نتونستم بعد از مطالعه بدون تشکر صفحه بعدی رو باز کنم. سپاس از شما و بدرود
برای همینه که دیگه کارمندا نظر نمیدن، میترسن کارشو بیشتر شه.
و اسکاندیناویها در مورد مقوله صبر میگن: یه پنیر خوب زمانی رو که می بایست میبره!
صبر کردن و همزمان مترصد بودن …بقول انگلیسیها: your time will come
سلام
حرفای شما حالمو خوب میکنه
🙂
سلام مطلب مفیدی بود لطفا راهکار ارایه کنید برای مقابله با ناامیدی و اینکه چطور در رسیدن به اهدافمون ثابت قدم باشیم من واقعا از این مسیله رنج میبرم خیلی عجول هستم تو زندگی.
هممون ادم هایی رو می شناسیم که تمام عجله و بی صبریشون رو به نام پشتکار اسم میزارن و هممون ادم هایی رو میشناسیم که تمام تنبلی شون رو به نام صبر اسم میذارن … باید بیدونیم که بتونیم …
سلام معلم خوبم…
من واژه “استارت آپ و استارتاپ ” را در سایت شما سرچ کردم، یکی دو پست اومد، با این قانون صبر بنظرم بی ربط نیست، صلاح دونستید راجبش بنویسید، من یه وقتهای مثل دیکشنری برخورد میکنم با این سایت ;))
سوالم این است که نگرش یا مهارت ؟ کدام تقدم دارند ؟ یا شاید مثل همان پای چپ و راستند ؟
کلاف در همتنیده ست، من همیشه این سایت را خوراک ذهنم دیدم، عدم پذیرش صبر، شاید ناشی از تلخی پذیرش ابهام باشه، ضمنا امثال من که هم دانشجوییم و تازه شهریه نمیدیم و هم باید دستمون تو جیب خودمون باشه به قول شما مجبوریم در کوتاه مدت استراتژی ضعف و تهدید پیش بگیریم، البته از حرفای شما من این برداشت را داشتم که ما برای نقاط قوت و فرصت ها تحمل صبر نداریم!
شاید بقول دوستی فرق بین پول دار شدن و پول در آوردن است…
سلام
اختلافی سنیم با شما حدودا ۱۳ سال هست.
این چند مطلبی که در خصوص قوانین کسب و کار نوشته بودید رو پشت سرهم دارم می خونم، یک بخش هاییش برام تازگی داره و بخش هایی هم خودم دقیقا و عمیقا در این حدودا ۷-۸ سالی که اسما وارد فضاهای مختلف شدم لمس کردم، برخیشون اشتباهاتی بوده ک خودم مرتکب شدم و برخی هم مواردی بوده ک شاهد بودم.
کاش برای این دسته از مطالب که مرتبط با قوانین کسب و کار هستند فرصت بیشتری قرار می دادید و دست کم ماهی یک نوشته جدید منتشر می کردید.
اما در خصوص متن برداشتم این هست ک رشد رو صرفا به حالت طبیعی و ارگانیک تقسیم کردید، به نظرتون بهتر نبود یک حالت سوم ک ترکیبی هست رو در نظر بگیریم؟
گاهی میشه این حالت ها رو ترکیب کرد دقیقا مثل اصلاح نژادی گیاهان!
روزگارتون خرم (:
سلام استاد
مثل همیشه جالب و تامل انگیز نوشتی
واقعا اکثر اوقات چه تو زندگی و چه سر کار بیهوده صبر میکنیم تا اوضاع بهتر شه و در مقابل وقتی امتیازی داریم (دانش,تخصص,سرمایه,طلا و ارز, محبوبیت و … ) بیصبرانه منتظر هستیم که به قله برسیم
صبر کردن هنره و کسی هم که صبر میکن هنر منده
همه نمی تونند هنرمند باشن اما همه کارهای هنری زیبا رو می پسندند
صبر کردن تا نتیجه گرفتن واقعا سخته وقتی این همه اطافمون رو شرکت ها و افراد امپولی(غیر ارگانیک) گرفته
صبر کردن و رشد ارگانیک رو واقعا می شه در ورزش بدن سازی دید
کسانی که برای جلسه اول وارد باشگاه می شن و میخوان تو همون روز اول بشن مثل مربی باشگاه
هی میگن چی بخوریم اینجوری بشیم؟
چه امپولی بزنیم؟
یکی نیست بگه پسر جون اون مربی که اونجا نشسته از همون اول که اون شکلی نبوده ساخته شده
مفهوم صبر رو واقعا با تموم پوست و استخوانم درک میکنم ولی یه چیز منو می ترسونه
این که اونقدر وقت برای صبر کردن نداریم شاید یه جایی قبل از به ثمر نشستن صبرمون عمرمون تموم شد
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
مولوی(دفتر اول-۸۶)
فکر می کنم به تعویق انداختن خواسته های آنی برای بعضی حسرت به بار میاره برای بعضی هم شادی.
اینکه دقیقا میشه طرف کدوم رو گرفت از داده های کلی باید صرف نظر کرد.
در کل میشه گفت بزرگمنش بودن به دید قوی نیازمنده اما این آخرین مرحله نیست. مرحله ی بعدی نادیده گرفتن و عبوره.
زمانیکه این اتفاق برای کسی بیفته، دیگه چیزی به نام خواسته های آنی به سراغش نمیاد که بعد عواقبی رو هم بپذیره.
قانون صبر خوبه…
اما نه واسه جوونی که کلی استعداد و مهارت داره و یه عالمه پیشنهاد کاری فوق العاده و مجبوره همه رو رد کنه، فقط و فقط بخاطر جنسیتش
صبر خوبه اما نه وقتی عمرت داره میگذره اما تو حق نداری و نمیتونی از جوونی که فقط یه بار میاد استفاده کنی..
صبر خوبه….
اما من دیگه صبرم تموم شده.
نمیتونم صبر کنم و ببینم از همه واسه رسیدن به قله لایق تر و ماهر ترم ولی بخاطر شرایطم و بخاطر دختر بودنم مجبورم به همش پشت پا بزنم…
صبر خوبه اما نه وقتی تو از ابتدایی ترین حقوق انسانیت محرومی
میدونم این حرفا جاش اینجا نبود..
شرمنده
چرا بیشتر اوقات تمام حرف ها و بحث هایی که مخالف جهت اصلی هست، تبدیل به نقطه ی صفر و یک میشه؟
مگه زمانی که کسی در مورد مسئله ای نظر میده، یعنی دقیقا نقطه ی مقابلش رو قبول داره؟
چرا هیچ حد و وسطی رعایت نمیشه؟
به تاخیر انداختن لذت و پاداش اساس موفقیت و پیروزی در همه ی زمینه های زندگی است که باید در کودک انسانی بین سنین ۲ تا ۵ سالگی کاشته شود.به این معنا که باید بیاموزد که صبرکند در حالی اطمینان دارد که که حوادثی که به او وعده داده شده اتفاق می افتد….نتیجه اینست که به این موضوع پی میبرد که باید ابتدا کاری انجام دهد و بعد با تاخیر نتیجه ای حاصل گردد ,در نتیجه انسان سالم از نظر گذران زمان و وقت به نوعی عمل میکند که با واقعیت جهان خارج در ارتباط است….
ضمنا در حالی که از آرامش و امنیت برخوردار است از لذت,شادی و رضایت نیز برخردار خواهد بود
( دکتر فرهنگ هلاکویی )
سلام جناب شعبانعلی
دوسالیست که از سایتتان استفاده میکنم. میدانم که نه نیازی به این پیام دارید نه وقت دیدنش را . برای دل خودم مینویسم. سن و سالی از من گذشته . خیلی ها را دیده ام. از خیلی ها شنیده ام. خیلی از این خیلی ها بعد از مدتی خسته کننده شده اند. ولی برای من شما روز بروز شکوفنده ترید. خیلی حالم را خوب میکنید.
خوش به حالتان که اینهمه بی تکلف هستید. ما که اینهمه از بی تکلفی شما حض میبریم، خودتان چقدر لذت می برید از این بی تکلفی. خوش به حالتان.
امیدوارم در مورد این متن هم، آنرا تبدیل به یک زیر فصل مستقلی در متمم یا همینجا بکنید. این مطلب کپسولی از درسهای مختلف هست. من آنرا در لحظه ای که بدان لازم داشتم خواندم. چندین مطلب مستقل از آن سبز میشود.
خدا قوت مرد!
خیلی خوب بود…
یه جورایی در بیشتر زمینه ی فکری مان راشخم زدی…
معمولا انتهای هرمطلبی یه برداشتی شخصی عایدم میشد..
الان هرچی میگردم میبینم هرچی هم داشتم در هم زدن زمین از بین رفت…
درخواست باز شدن بیشتر مطلب را دارم
شاید ذهن من نتونسته نتیجه رو پیدا کنه…
در مقام شاگردی از معلم عزیز درخواست مطلبی باز تر دارم..
البته تا جایی که به هبوط نزدیک نشیم
سلام استاد عزیز
من و تو زندگیم سختی های زیادی کشیدم و تنها با نیروی ایمان و تغییر نگرش و دیدگاهم نسبت به مسائل صبر وتحمل کردم اما گاهی واقعا نمیدونم چقدر صبر جایزه الان مشکلی که دارم اینه که دو ساله در محیطی دارم کار میکنم که از روز ورودم به این محیط مسائل زیادی آزارم میداد وبخاطر شرایط سازمان مجبور بودم تحمل کنم بعد یه مدت دل به دریا زدم وتنها راه رهایی از این شرایط رو جابجایی میدونستم ولی تلاشم به جایی نرسیده و چون از نظر مالی به کارم نیاز دارم نمی تونم کارمو ترک کنم فقط تحمل میکنم ودر جایی خوندم که حضرت علی از واژه تصبر استفاده کرده بود به معنای خود را وادار به صبر کردن من فکر میکنم ان مرحله رو هم گذروندم طوری که سلامتی روحی وجسمیم به خطر افتاده الانم فکر میکنم با تمام تلاشم برای تغییر گویا باید تسلیم شرایط باشم نمیدونم چکار کنم که برام قابل تحمل باشه این فضا وبتونم کارمو انجام بدم. ممنون میشم استاد راهنماییم کنید
سلامت وپاینده باشید استاد گرانقدر
سلام….
من با دیدگاه شما تاحدی موافقم…اما چیزی که به نظره من میرسه اینه که کسی که بد رانندگی میکند لزوما فشار زندگی با او این کار را نکرده اما نابسامانی و بی قانونی این جامعه به او اجازه ی این کار رو میده….آقایان حق پرست و بهرامی تا حد زیادی به نظر من اشاره کردند…
در جایی که فقر هست….تولید مثل بیش از حد هم هست….گاهی واقعا نداشتن فرهنگ هر چیزی با وضع سیاسی و اقتصادی جامعه رابطه ی متقابل داره…
اما در هر حال هر کسی میتونه با حرفه و شغل خودش سهم خودش رو ادا کنه….لزوما نباید نقد سیاسی کرد تا کاری انجام بشه
سلام جناب استاد
ممنون از مطلب بسيار مهمي كه به بهترين شكل هم بيان شده بود، لذت بردم و حتما به دوستانم هم توصيه خواهم كرد كه بخوانند.
سلام استاد عزیز مطلبتون بسیتگار شیرین و روان بود طوریکه من غیر عمد با صبر اون رو تا اخر خوندم. به نظرم صحبت شما درسته ولی این ذات ادم هست که نمیونه در برابر وسوسه عجله پایدار بمونه. چه از زمان حضرت ادم وهوا که صبر پیشه نکردن… و چه تا هم اکنون که ما من نوعی میخواهم خیلی سریع بهشت برین رو در همین دنیا وبا شتاب بالا بدست بیاورم.
سلام استاد
من بالاخره کم اوردم وصبرم ریزش کرد فکرکنم برای ۶۰روزصبردربرابر توهینها وهوارکشیدن های ریس یک بخش که من رو به خاطر کم کاری دیگران مواخذه میکند بسیار زیاد بود بله من نتونستم صبررو پیشه کنم اصلا چرا با ید دربرابر بی عدالتی صبرکنم
سلام و درود بر معلم عزیز.
یادم نرفته که گفتید در کامنت ها تقدیر و تشکر نکنید، و اگر راضی بودید فقط + را کلیک کنید!
اما از فرط خوشحالی الان دیگر نمی توانم. پس:
تشکرم را در بوسه ای به گرمایی اهواز بر روی گونه هایت ابراز میکنم. (فقط امیدوارم هوا شرجی نباشه! 😉 )
.
پس از مدتها فهمیدم، (به نظر من) مهمترین تفاوت شما با بقیه، در “توانایی فکر کردن” است. فکر کردنی که به مانند یافتن آب است. ولی شما صرفا به فکر بدست آوردن آب نیستید، بلکه به فکر کندن چاهی عمیق جهت سیراب کردن دیگران هستید. اما چه حیف که سهم هرکداممان اندک است. پس نیاز است ما (من) سختی فکر کردن را عادت کنیم (کنم).
سپاس از فکور بودنتان. :*
رشد ارگانيك با تمام وجود درك ميكنم عالي بود
سلام
شاید از نظر خودتون بی سر و سامان نوشتید اما واسه کسی که تشنه شنیدنه همچین حرفاییه هر جمله بدجوری به جمله قبل مرتبط بود.. ممنون خیلی برا من مفید بود..