دوست خوبم محسن امین و همینطور سرکار خانم عاطفه پورمند، زحمت کشیدند و متنی را بر اساس صحبتهای مطرح شده در برنامه ایرانشهر با موضوع استعدادیابی تنظیم کردند که دقیقاً همان را از همشهری آنلاین، بازنشر میکنم.
مطمئنم دوستان بزرگوار و فرهیختهی عزیزم میدانند که در پیاده سازی و تدوین گفتگوهای یک برنامه زندهی تلویزیونی، وجود ناپیوستگیهای مفهومی، اجتناب ناپذیر است. بنابراین ضمن تاکید بر اینکه مسئولیت نواقص گفتههای زیر، کاملاً بر عهدهی من است، پیشاپیش به خاطر این مسئله، عذرخواهی میکنم.
——————————————–
استعدادیابی فرزندان برای والدین امروزی بسیار با اهمیت است اما به دلیل رابطه احساسی که با فرزندشان دارند نمیتوانند در مورد مسائل آموزشی آنها همیشه تصمیم منطقی بگیرند و ترجیح میدهند او در زمینهای استعداد داشته باشد که آنها دوست دارند.
خيلی ها هم بهدنبال آزمونهای استعداديابی خوب می گردند. حتی اگر علمی بودن يك آزمون ثابت شود و درستی نتيجه آن را بپذيريم، نكته مهم اين است كه چقدر جرأت داريم نتيجه آزمون را همانطور كه هست بپذيريم و در آخر دنبال گزينه مورد علاقه خودمان نباشيم؟ با محمدرضا شعبانعلي، كارشناس كارآفرينی، در مورد استعداديابی و انتخاب شغل صحبت كردهايم.
خلاقيت جنبه ارثی دارد يا آموختنی است؟
می توان گفت كه محيط اطراف، رفتار و تربيت ما بهشدت می تواند روی كم و زياد شدن خلاقيت تأثير بگذارد. حتی اگر بپذيريم كه ميزان خلاقيت ارثی است، باز هم محيط و تربيت بسيار مؤثر است. مثلا مهندس بودن و حقوقدانبودن ريسك كمتری نسبت به نويسنده بودن دارد. والدين معمولا ترجيح می دهند كه فرزندانشان راههای پيموده شده را طی كنند و اين خود نخستين قانون ضدخلاقيت است. به همين دليل توصيهای كه برای پرورش خلاقيت وجود دارد اين است كه حداقل هر روز يك مسير يكسان و تكراری را طی نكنيم. عبور مكرر از راه تكراری و پيموده شده، قاتل خلاقيت است.
اغلب والدين فرزندان را با عنوان شغلی فرضی صدا می زنند؛ اين كار حق انتخاب بچهها را محدود نمی كند؟
يك اصطلاح علمی برای اين اتفاق مطرح است به نام «آرزوی آموخته شده». مصداق اين موضوع را در دانشگاههای مطرح می بينيم. بهعنوان مثال من دانشگاهشريف درس خواندم. اما ترم اول انگار كسی حوصله درس خواندن نداشت. درحالي كه دانشگاه خوبی رفته بوديم و همه برای رسيدن به آن تلاش كرده بوديم. بعدها در مطالعاتم در مورد «آرزوهای آموخته شده»، فهميدم زمانی كه از كودكی در گوش ما می خوانند آقای مهندس يا خانم دكتر، واقعا باورمان می شود كه آرزوی ما همين بوده و زمانی متوجه می شويم كه آرزوی ما اين نيست كه به آن رسيدهايم؛ يعني تا ۱۸سالگي درس می خوانيم و زحمت می كشيم و وقتی كه زحمتهای ما به ثمر می رسد از خودمان می پرسيم كه واقعا اين همان چيزی است كه دنبالش بوديم؟ بدی قضيه اينجاست كه بهخاطر تكرار زياد، آدم فراموش می كند كه اين خواسته خودش بوده يا خواستهای كه ديگران بهخاطر تكرار زياد به او تحميل كردهاند.
چرا وقتی به يك آدم موفق می رسيم، فكر می كنيم بايد دكتری داشته باشد؟
اين برمی گردد به همان موضوع «آرزوی آموخته شده». دكتر در همهجای دنيا يك تعريف مشخص دارد؛ كسی كه قرار است مرز دانش را جلو ببرد، بنابراين بايد به تحقيق در حوزههای خاص علاقه داشته باشد. بنابراين احتمالا نخستين چيزی كه دكتر از دست میدهد روابط اجتماعی است؛ چون بايد بنشيند در گوشه لابراتوارها و كتابخانهها تحقيق كند. وقتی موقعيت اجتماعی نخستين چيزی است كه من به آن اهميت ميدهم، پس دكتر شدن برايم مناسب نيست. وقتی بدون فكر همه يك راه را طی می كنيم، خيلي طبيعی است كه تعداد زيادی دكتر داشته باشيم و باقی افراد اگر به اشتباه دكتر خطاب شوند خيلی ذوق می كنند.
پس چه زمانی می توانيم به دكتری فكر كنيم؟
درس خواندن برای دكتری كاملا به استعداد و علاقه برمی گردد. فرد زمانی می تواند از همان دوره كارشناسی به دكتری فكر كند كه به تحقيق علاقه داشته باشد. مثلا فردی را درنظر بگيريد كه دغدغهاش تحقيق در حوزه كارآفرينی ايران است و می خواهد بفهمد آيا ويژگی های يك كارآفرين در ايران، همان چيزهايی است كه در غرب و شرق دور می گويند يا نه، چيز ديگری است؟ اين فرد اگر واقعا به فهميدن اين مسائل علاقه داشته باشد، حاضر است حتي ۳-۲سال از نان خوردن بيفتد، از روابط اجتماعی غافل شود اما اين سؤال را برای مملكت خود حل كند. چنين شخصيتی مناسب گذراندن دوره دكتری است و می ارزد زندگي خود را برای هدفش بگذارد و قطعا هم انسان شاخصی می شود. اما اگر كسی دكتر شود تا بقيه را تشويق كند كه راجع به اين قضيه تحقيق كنند، نيروی بيهوده صرف كرده است.
برخی معتقدند محدوديت امكانات، خلاقيت را بيشتر می كند.
نياز، مادر اختراع است. منابع نامحدود فرصت فكر كردن را از ما می گيرد؛ چون می دانيم كه همهچيز موجود است. فرض كنيد به ما بگويند ۲هزار سال فرصت زندگی داريم. در اين صورت اصلا برای ما مهم نخواهد بود كه به انتخاب رشته و استعداديابی فكر كنيم. چون می توانيم صد سال روی يك رشته كار كنيم و بعد اگر دوست نداشتيم برويم سراغ يك رشته ديگر. اما اگر بدانيم كه ۳۰ يا ۴۰سال عمر مفيد كاری داريم قضيه فرق ميكند. به همينخاطر حتی به پدر و مادرهای ثروتمند اينطور آموزش داده می شود كه اگر ميخواهند خلاقيت فرزندشان تقويت شود، امكان خريدن هر وسيله يا رفتن به هر كلاسي را براي آنها فراهم نكنند بلكه بايد به او بگويند فرصت برای يكی از اين گزينهها هست. اينكه فرزند بايد چه چيزی را انتخاب كند و چه چيزی را از دست بدهد، انتخاب كردن را به او ياد می دهد.
منظور از استعداد و استعداديابی چيست؟
پدر و مادرها خيلی به استعداديابی علاقه دارند و حاضرند برای آن هزينه كنند اما در نهايت آن را به شغليابی تفسير می كنند. درحالی كه استعداد چيز ديگری است. ما بايد بين «شغل»، «دانش»، «مهارت» و «استعداد» تمايز قائل شويم. فرد تا به يك سن خاصی نرسد، اصلا نمی تواند در مورد «شغل» خود تصميم بگيرد.
هميشه اين مثال را برای پدرها و مادرها می زنم كه امروز ما شغلهايی داريم كه ۲۰ سال پيش اصلا معنايی نداشته. روند دنيا خيلی سريع شده و مطمئنا ما نمی توانيم پيشبينی كنيم كه ۱۰سال بعد چه شغلهای جديدی بهوجود می آيد. «دانش» كه قاعدتا آموختنی است و از طريق مدرسه و دانشگاه به ما منتقل می شود. بين مهارت و استعداد هم تمايزی وجود دارد؛ «مهارت» با تكرار بهتر می شود. اما «استعداد» به كسب مهارت كمك می كند؛ يعنی ممكن است بدون استعداد، كاری را آنقدر تكرار كنيم كه با سختی و زمان زياد آن را به حد مقبول برسانيم اما اگر استعداد آن كار را داشته باشيم، با انرژی خيلی كمتری می توانيم به آن برسيم. استعداديابی يعنی پيدا كردن زمينهای كه فرزند ما بتواند در آن با صرف كمترين انرژی، جلوتر از بقيه قرار بگيرد.
آيا می شود هر كار عجيب و غريبی را كه كودك انجام می دهد استعداد بهحساب آورد؟
من فكر می كنم كه ما در عناوين استعدادها هم مشكل داريم. بهعنوان مثال در دوران كودكی ما، اگر كسی اسباببازی خراب می كرد، می گفتند استعداد مهندسی دارد يا اگر پای قورباغهای را می كند می گفتند استعداد پزشكی دارد. درحالی كه هنر يك پزشك جرأت كندن پاي يك قورباغه نيست بلكه مهارت اصلي او، هنر حل مسئله است چون پزشك در يك زمان كوتاه بيماری را با يكسری نشانهها و سوابق می بيند. او بايد با توجه به اين داشتهها مسئلهای را برای بيمار حل كند. اما وقتی هنر حل مسئله را كنار می گذاريم و فقط هنر خون ديدن را به پزشكی ربط می دهيم كار خراب می شود.
آيا هر توانايی استعداد بهحساب می آيد؟
ما به بعضی از استعدادها خيلی كم توجه می كنيم. مثلا استعداد انجام كار تكراری، ازجمله توانايی هايی است كه به آن توجهی نميشود و اصلا استعداد بهحساب نمی آيد. اما معمولا بهخاطر نبودن اين استعداد در افراد، هزينه زيادی پرداخت می شود. مثلا مراكز تماسی را درنظر بگيريد كه برای رسيدگی به امور مشتريان كار می كنند. اگر بعدازظهر با آنها تماس بگيريم خيلی واضح متوجه می شويم كه كارشناس خسته است. اگر كسی اين استعداد را داشته باشد كه تا آخر وقت همچنان با انرژی ادامه دهد، تحولی كه اين فرد ميتواند در گروه ايجاد كند ميتواند در حد مديران ارشد باشد. كسانی كه استعداد انجام كار تكراری ندارند بعد از اينكه مدتی كار می كنند، دقتشان كم ميشود اما كسانی هستند كه استعداد دارند می توانند ساعت ۴بعد از ظهر، با همان انرژی ۸صبح كار كنند و اين خيلی مهم است. استعداد برقرار كردن رابطه عميق نيز از آن استعدادهايی است كه به آن توجه نمی شود. اينكه وقتی با كسی ارتباط برقرار می كنيم از او خسته بشويم و بخواهيم سراغ افراد جديدتری برويم يعنی استعداد برقراری ارتباط عميق را نداريم. با اين اوصاف اگر معلم يا روانكاو شويم بهخودمان و ديگران ظلم كردهايم. اما ممكن است جراح خوبی شويم چون جراح نيازی ندارد رابطه عميق برقرار كند.
خيلی از اوقات با وجود اينكه استعداد فرزند مشخص می شود باز هم پدر و مادر راضی نيستند و راه ديگری پيشروی او ميگذارند.
ما اصطلاحی داريم به نام «ديكتاتوری خيرخواهانه»؛ اينكه در اصل سليقه و عقيده خودمان را به فرزندمان تحميل كنيم مثلا چون عقيده داريم كه پازل ،يك اسباببازی مفيد برای پرورش خلاقيت فرزندمان است، ترجيح می دهيم انتخاب او را بين ۳تا پازل محدود كنيم؛ اين از يك طرف خيرخواهی است چون فكر می كنيم راه رشد فرزندمان همين است و حتی حق انتخاب محدود برای او قائل هستيم اما در اصل ديكتاتوری است چون می خواهيم آن چيزی را انتخاب كند كه مدنظر ماست. در استعداديابي هم گاهي والدين اين كار را انجام می دهند؛ از بين دهها عنوان استعدادی كه برای فرزندشان شناخته شده، چند عنوان را كه مورد علاقه خودشان است برای انتخاب به فرزندشان پيشنهاد می دهند. اما در اصل تمام برنامهها از قبل تعيين شده، كه فرزند امسال چه كند، سال بعد چه كند و… اين كار در واقع انرژی اشتباه گذاشتن است.
چطور خودمان بفهميم كه استعدادمان در چه كاری بيشتر است؟
در مورد پرورش استعداد بحثی وجود دارد به نام «وضعيت تعليق ذهنی»؛ كارهايی هستند كه وقتي مشغول انجام آنها می شويم گذر زمان را نمی فهميم؛ مثلا من دارم كتاب می خوانم و با گذشت ۳ساعت تصورم اين است كه يك ربع گذشته. ما در آن زمينهای استعداد داريم كه وقتی به انجام كاری در آن زمينه مشغول هستيم، متوجه گذر زمان نمی شويم. فرد بعدها هم اگر در همان زمينه شغل پيدا كند، متوجه گذر زمان و خستگی نمی شود. سخت نيست كه ما بفهميم فرزندانمان در انجام كدام كار زمان را گم می كنند.
آخرین دیدگاه