محسن امین از دوستان عزیز و بزرگوار من هستند که بعید است کسی در حوزه اجتماعی فعالیت بکند و نمونه کارهای ارزشمند او را ندیده باشد. محسن عزیز و نیز خانم نرگس خانعلیزاده لطف بزرگی به من کردند و یکی از گفتگوهای ما در برنامه تلویزیونی ایرانشهر را پیاده سازی و در روزنامه همشهری منتشر کردند.
از ایشان اجازه گرفتم تا همان متن را در اینجا هم بازنشر کنم. طبیعی است برنامه، یک برنامه عمومی زنده تلویزیونی است. بنابراین اگر جایی محتوا و جملات را درست و مفید میبینید، به لطف دوستان عزیزم است و اگر خطایی در آن میبینید، اشتباهات و بیدقتیهایی است که من در برنامه داشتهام.
از جمله زحمات محسن امین، یک مجله اینترنتی علمی پژوهشی به نام عصر مس آنلاین است که نمونهای از یک مجموعه تولید محتوای تخصصی صنعتی – مدیریتی است. امیدوارم که این نوع نشریات کیفی تخصصی هم به تدریج گسترش یافته و جایگاه خود را در صنعت محتوای کشور پیدا کنند.
زودبازده ترين كار، روزمزدي است
«همیشه خدا را شکر میکنم که پدیدهای به نام شکست وجود دارد و ما به خیلی از آرزوهایمان نمیرسیم. اگر هرکس به هرچه که دلش میخواست، میرسید که دیگر ما یک جامعهای پر از پزشک داشتیم؛ بدون حتی یک تاکسی که ما را جابهجا کند. یا همه مهندس بودیم بدون اینکه یکنفر باشد تا ما را درمان کند. یا اینکه همه کارآفرین بودیم، بدون اینکه کسی برای ما و جامعهمان کار کند. حالا خوشبختانه شکست در این زمینه به ما کمک کرده. جواب اين است: قطعا نه؛ همه نباید کارآفرین باشیم. طبیعتا ما سعی میکنیم کارآفرینی را تبلیغ کنیم اما از طرف دیگر، تمایل ذاتی آدمها به محافظهکار بودن و اینکه یک آبباریکهای برایمان باشد، باعث میشود که به روال عادي زندگي هم برگردیم. اگر در یک جامعه، همه کارآفرین باشند، پس چه کسی کار کند؟» اينها را “محمدرضا شعبانعلی” ميگويد، نام تقریبا آشنایی برای همه کسانی که دستی در كارافريني، مديريت و تجارت دارند. با او درباره کارآفرین شدن و کارآفرین ماندن حرف زده ايم.
***
مشخصات یک آدم کارآفرین چيست که یک نفر باید آن را در خودش پیدا کند؟
ما دو نوع حرکت به سوی کارآفرینی داریم. اولین نوع، کارآفرینی ناشي از فشار بیرونی مثل کار کردن با یک مدیر بداخلاق است که باعث میشود شخص کارش را رها کند و به فکر کارآفرینی بیفتد. میگوید ک دیگر نمیتوانم با او کنار بیایم و باید برای خودم کار کنم. نوع دوم آغاز کارآفرینی، داشتن انگیزه درونی است و شخص ایدهای دارد که در مملکت وجود ندارد و به نظر میتواند به خوبی آن را اجرا و پیاده کند. نمیگویم که شروع کارآفرینی با فشار بیرونی بد است. اتفاقا خیلی از آدمهایی که امروز در این عرصه موفق هستند، کسانی هستند که به همين شيوه شروع كرده اند. اما کسی که با فشار بیرونی کارآفرین شده، باید همهچیز را دوبار چک کند. بعید نیست کسی که با فشار شروع میکند، با فشار دیگری ببرد و کار را کنار بگذارد. دوستی داشتم که از کارش جدا شد و گفت میخواهم خودم کاری را شروع کنم. پرسیدم چرا؟ چه شده؟ گفت من یک مدیر بد دارم. ۴ ماه گذشت و من دوباره او را دیدم و پرسیدم که از کارت راضی هستی؟ با دلخوری گفت: “نه آنطور که دلم میخواهد. مردم هم كارهاي من را درك نمي كنند!” گفتم شاید تو داری یک خیابان یکطرفه را برعکس میروی و این مردم نیستند که اشتباه میکنند؛ گفت: “تو هم من را درك نميكني.”اینطور فکر کردن درباره همه اشتباه است. این همان فشار بیرونی است که ممکن است باعث شود فرد، یکجایی کار را تمام کند و دیگر ادامه ندهد.
چرا ما فکر نمیکنیم که خودمان برای خودمان کاری درست کنیم؟ چرا همیشه در روزنامهها دنبال کار میگردیم؟
واقعیت این است که ما خیلی تمایل داریم که محافظهکار باشیم. از بچگی همینطور است؛ برای قبولی در دانشگاه از ما نمیپرسند که چه رشتهای را دوست داری؟ همه میدانند که اگر من موسیقی بخوانم، جزو ۱۰ نفر اول موفق آن عرصه هستم اما میگویند که برو مهندس شو که اگر جزو ۱۰ درصد سوم هم باشی، میتوانی زندگیات را بگذرانی. این یک متوسط قابل قبول است و همان آبباریکهای است که اکثر ما به دنبالش هستند.
شما با این روش موافقید؟
میشود به جای آبباریکه به یک رودخانه بزرگ هم فکر کرد اما گاهی اوقات ممکن است به امید پیدا کردن رودخانه، در بیابان گم شویم. اگر نگاهی به آمار بیندازید، میبینید که همه کارآفرینها موفق نیستند. یکسری از آنها، شبها در خیابان میخوابند و بعضیهای دیگرشان نگران چکهای به اجرا گذاشتهشان هستند. در این مرحله، مهم است که بپذیریم و آماده باشیم و سنگ بزرگ برنداریم. باید مهارتها را بدانیم.
فکر میکنید کارآفرینی میتواند یکجور سبک زندگی باشد؟
سبک زندگی از اینجا شروع میشود که من نهتنها بتوانم تغییری در زندگی خودم بدهم، بلکه بتوانم کاری کنم که چند نفر دیگر هم تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. در مدرسه، دانشگاه، سرکار و …؛ اینطور نباشد که دیگران به ما بفهمانند که تو نهتنها نقشی نداری، بلکه مجبور باشي حواست را جمع كني که دیگران زندگیات تو را تغيير ندهند. طبیعتا من نوعي دیگر در ذهنم نمیگنجد که بتوانم سهمی در اتفاقات بزرگ داشته باشم. اگر با این ذهنیت کارآفرین شدیم، ۲ سال دیگر که یک کارآفرین موفق نشدهایم، نمیگوییم که کارم غلط بوده یا من راه را اشتباه رفتهام؛ میگویم دولت حمایت نکرد، مردم جنس داخلی نمیخرند، بانک وام نمیدهد. کسی که این حرفها را میزند، کارآفرین نبوده؛ فقط دچار یک تب زودگذر بوده.
خیلی وقتها چون یکی در یک شغلی موفق شده، همه میرویم سراغ همان شغل. یعنی اینطور به قضیه نگاه میکنیم که اگر یک نفر سنگی از چاهی درآورده و آن سنگ خوب بوده، همه به سراغ همان چاه میرویم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که برگ برنده کارآفرینی کار متفاوت کردن است. البته نه بهطور قطع و همیشگی ولی به هرحال باید بدانیم که مسیری که دیگران آن را رفتهاند و هموارش کردهاند، به همان اندازه که برای من راحت است، برای دیگر رقبایم هم راحت است.
پس چه کسی باید کارآفرین باشد؟
آدمی که باید فردا ساعت ۸ صبح سرکارش باشد و ۸ و نیم میرسد و میگوید ترافیک بود، قطعا نمیتواند کارآفرین باشد و اگر به دنبال آن برود، اشتباه کرده. چون فردا میخواهد بگوید که بانک وام نداد. این آدم امروز باید بگوید که من با وجود اینکه که یک سال است این راه را میروم، راه را اشتباه رفتم، یا صبح خواب ماندم، یا تخمین غلط زدم و به جای دو ساعت زودتر راه افتادن، یک ساعت و نیم زودتر راه افتادم. اگر اینطوری گفت و اینطوری فکر کرد، قطعا میتواند کارآفرین باشد و اگر ۵ بار هم شکست بخورد، باز هم میتواند جبران کند. اما اگر کسی ترافیک را بهانه دیر رسیدنش آورد، به نظر من بهترین گزینه برای او همان کارمندی است.
مهمترین نكته برای موفقیت در کارآفرینی چه چیزی است؟
کار آفرینی، پشتزمینه اش صبر است. نمیشود انتظار داشت به سرعت جواب بگیریم. واژه نادرستی جدیدا در جامعه به نام “بنگاههای زودبازده” راه افتاده که باعث بروز توقع بیجا مي شود. در صورتی که زودبازدهترین کار، کارگری است. اينكه من امروز صبح بروم كار كنم و عصر، حقوقم را بگیرم. کمی جلوتر از آن، کارمندی است که من کارکنم و آخر ماه حقوقم را بگیرم. جلوتر از آن، این است که من مدیر یک شرکت باشم نه مالک آن؛ که یک سال تمام کار کنم و هیئتمدیره به من پاداش بدهد و آخرین و دیربازدهترین کار، کارآفرینی است که من یک ماه، یکسال، ۵ سال یا ۱۰ سال سختي بکشم و بعد از این سالها، تازه بخواهم سودش را ببرم. یک جمله معروفی هست که میگوید: «کارآفرین کسی است که بتواند سالهای زیادی با شکم گرسنه بخوابد.» البته به نظر من این تنها تعریف “کارآفرین” است اما “کارآفرین موفق” به این جمله محدود نمیشود. کارآفرین موفق کسی است که بتواند ۱۰ نفر دیگر را هم برای سختي كشيدن راضی کند! چون به هرحال کارآفرینی تیم و همراهي میخواهد.
ریشه این ویژگی که دوست داریم از همهچیز زود نتیجه بگیریم در چيست؟
واقعیت این است که کارآفرینی دقیقا مثل این است که من بخواهم یک ارتش را در زمین جلو ببرم. حالا این ارتش چه چيزهايي است؟ “تحمل” است که باید در من بزرگ و قوی باشد، “توان مالی” من است، “مهارت ارتباطی” من است و “اعتماد” دیگران به من است. اگر ما این لشکر را فهرست کنیم، میبینیم که کسی که یکنفره سراغ کارآفرینی رفته هم، عملاً يك گروه را هدایت كرده. طبیعتا حرکت دادن چنین ارتشی نیاز به زمان دارد. حالا اگر در این بین، سرمایهای به من تزریق شود، نباید فکر کنیم اين سرمایه به تنهایی میتواند کار من را حل کند؛ خیلی وقتها مشکل این است که همهجانبهنگری نداریم، مساله اي كه ریشه همه زودخواهیهاست. همین الان اگر من از یک جمعی بپرسم ریشه تورم در چه چیزی است؟ هرکس فقط یک دلیل خاص را میگوید. هیچکس نمیگوید که من فکر میکنم ۲۰ عامل دارد که من ۳ تای آن را میدانم. دقیقا همین حالت در سوالهای مختلف است؛ مثلا حالا شما بپرس که دوست من، شما چرا شغل نداری؟ فقط یک علت را بیان میکند که من به این دلیل است که در حال حاضر بیکار هستم در صورتی که قطعا اینطور نیست و عوامل مختلفی دست به دست هم دادهاند. این فرهنگ دقیقا در کارآفرینی موضوعیت دارد که یکنفر فکر میکند کارآفرینی فقط به پول نیاز دارد که من آن را دارم پس شروع میکنم. یکنفر دیگر فکر میکند مسئله مهم در کارآفرینی تلاش است که خب من اين ويژگي را دارم. اما این را نمیدانند که دهها عامل است که باعث موفقیت در کارآفرینی میشود.
گسترش كار و تمركز بر كار گروهي چقدر در موفقيت ملاك است؟
اینکه دو نفر با هم کار کنند و بعد از گذشت چند سال همچنان خودشان باشند و کسی به آنها اضافه نشده باشد، نشانه شکست نیست. از طرفی هم، اضافه شدن افراد مختلف به جمع، نشانه موفقیت نیست. این مترهای عجیبی است که ما دیگران را با آنها میسنجیم. گاهی اوقات یادمان میرود که موفقیت کارآفرینی، الزاما به این نیست که من چقدر آدم دور خودم جمع کردهام و چقدر آدم را میچرخانم. اول از همه به این است که من بار ایجاد شغل را از دوش دیگران برداشتهام. یعنی یک نفر برای خودش کار کرد و نرفت به یکی دیگر بگوید که آقا به من حقوق بده. دومین معیار این است که به ارزشآفرینی نگاه کنیم. مثلا یک خانم خانهدار یک دسر خوشمزه درست میکند. وقتی ما از او میپرسیم که چقدر برای این دسر هزینه کرده ای؟ میگوید دو هزار تومان هزینه کردم و ۱۱ هزار تومان مردم آن را از من خریدند و خیلی هم خوشحال هستند. در حقیقت این خانم ۹ هزار تومان، ارزش افزوده ایجاد کرده. از طرف دیگر، وقتی از مالک یک رستوران درباره سرمایه و سودش میپرسیم، به ما میگوید من یک رستوران دارم که سالی یک میلیارد در آن تزریق میکنم و یک میلیارد و صد میلیون هم فروش دارم. حالا ما با مقایسه این دو با هم نباید فکر کنیم که رستوران دار موفقتر است. بايد ديد كدامشان ارزش افزوده بيشتري نسبت به سرمايه شان ايجاد كرده اند.
براي نكته آخر، در كارافريني به دنبال چه چيزي بايد بود؟
ذاتا اگر قرار باشد که کارآفرین به نظر ديگران نگاه کند، بیچاره است. چون از همان اول راه خانواده میگویند که این چه کاری است؟ پاشو برو دنبال یک کار نان و آبدار بگرد. بعد از آن بقیه مردم نصيحت خواهند كرد؛ بنابراین در این عرصه نظر دیگران اصلا نباید برای فرد کارآفرین مهم باشد. اصلش این است که رضایت درونی افراد ارزش اصلي است. اینکه از یک نفر بپرسی راضی هستی؟ و او جواب بدهد، بله؛ دیگر بحث ندارد. او راضی است. اما اینکه بپرسی تو در زندگیت موفق هستی يا نه؟ و طرف مقابل جواب بدهد بله، موفق هستم. جاي بحث دارد. میشود رفت و بررسی کرد که او در زندگیاش چه چیزهایی دارد که معنای موفقیت میدهد. در نهایت باید بگویم که کارآفرین به دنبال رضایت است نه موفقیت؛ چرا كه موفقيت شکست را هم همراه خودش دارد.
آخرین دیدگاه