من، من، من، من، من…
من: آنچنانکه والدینم می خواهند باشم.
من: آنچنانکه سنت ها و ارزشهایم میخواهند باشم.
من: آنچنانکه شغلم میخواهد باشم.
من: آن چنانکه تاریخ و جغرافیایم، آموخته اند که باشم.
در میان همه ی این من ها، یکی گم شده است: من، آنچنانکه خودم می خواهم باشم: فارغ از والدین و جامعه و فرهنگ و سنت و تاریخ و جغرافیا.
دردناک این واقعیت است که چنان در میان «منی که میخواهند باشم» گم می شویم که «منی که میخواهم باشم» را به سادگی پیدا نمی کنیم.
این درد، در جوامعی که پشتوانه فرهنگی تاریخی جمع گرا دارند، شدیدتر لمس می شود. در فرهنگ جمع گرا، در شخصی ترین تصمیم هایت هم، «روح جمعی» حضور دارد. در انتخاب رنگ پیراهنی که بر تن میکنی، باید نظر تمام دوستان و بستگان و همکاران را در نظر بگیری. انبوهی از قانون ها و سلیقه های نانوشته که دست و پایت را می بندد.
کت و شلوار آبی روشن دوست داری، اما در نهایت با کت و شلوار خاکستری از فروشگاه بیرون میایی،
کفش های قرمز گوجه ای دوست داری، اما وقتی به نگاه کنجکاو همکارانت فکر میکنی، در نهایت با کفش های قهوه ای به خانه باز میگردی.
همه، با نقابی بر چهره، با یکدیگر مواجه میشویم. همه شبیه هم، اما دور از همیم.
و خوب میدانیم که بدون این نقابها، شاید شبیه هم نباشیم اما به هم نزدیک تریم…
ترس داشتن چنین شجاعتی مرا دیوانه می کند…
۱ نکته : عکسی که استفاده شده(پنهان کردن رنج و خود را شاد نشان دادن) به محتوای این پست(خود بودن) نمیخورد.
نکته ۲: دکتر هلاکویی میگه ۹۰% مردم دنیا عزت نفس ندارن. آدم هم تا عزت نفس ,self esteem نداشته باشه ، از خود بودن میترسه ( البته این همه بحث نیست . بحثهای فرهنگی و اجتماعی هم دخیل هستند ).
برای همین جز اساسی ترین کارهایی که آدم باید بکنه اینه که هرچه سریعتر این مسئله رو حل بکنه و راحت بشه. خودش بشه . اما آدم معمولا چیزهای خارجی مثل مدرک و کار و(اریم فروم :داشتن) … رو مقدم میکنه بر مسائل زیربنایی درونی مثل حرمت نفس و …(اریک فروم: شدن یا بودن)
تا بتونیم عور باشیم مثل بابا طاهر 😉
آقا هیوا
به نظر من ، اتفاقا این عکس به حال و روز ما واین پست میخوره .چرا که خیلی از ماها حتی رنج وغم رو پنهون میکنیم وخود واقعیمون رو نشون نمیدیم تا دیگران خیالشون راحت باشه که لبخندی که رو صورتمونه واقعیه….
کتابی که از اریک فروم معرفی کردید هم فکر میکنم ،(بودن یا داشتن) باشه .که یه کم مسئله ش با این موضوع فرق میکنه دوست من…
😀
من خودم نیستم ……………..چون……..چون میترسم!
میترسم اگه باشم اطرافیام منو نخوان!!!!
منم همینطورم
سلام اقاى شعبانعلى ،
بايد خدمتتون عرض كنم كه من از اين قائله جدا هستم ، واقعان براى منه خودم زندگى مى كنم
پايدار باشيد
lما آدمیزاد نقاب ها رو انگار بیشتر دوس داره
درست .همرنگ جماعت شو همینه دیگه
یاد ترانه سیاوش قمیشی افتادم:
ای بازیگر گریه نکن ماهمه مون مثل همیم
صبح ها که از خواب پامیشیم نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش
یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
کاش که می شد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نگاه حتی برای یک نفس
تا کی به جای خودما نقابمون حرف بزنه
تا کی سکوت رو رج زدن نقش نمایش منه
هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
می خوام همین ترانه رو تو صحنه فریاد بزنم
نقابم و پاره کنم جای خودم داد بزنم
قمیشی خیلی عالی خونده این رو انصافا.
سلام
نوشته بی ربط:
محمدرضا می شه بگی چقدر از کتاب فرشته وشیطان رو در فجای مجازی منتشر کردی؟
آیا همون ۳۰ صفحه قسمت اولش رو منتشر کردی یا بیشتر/
فهميدن اين مسئله يه بلوغ نياز داره . بلوغي كه نمي دونم چطور بدست مياد.
اما من هم گم شدم . مخصوصا اينكه انتخابها زياد مي شن
دوستی میگفت : من نه منم نه من منم!
هرچه بیشتر خودت باشی، تنهاتر از قبل میشوی. این فقط یک شوخیست که آدمهامیگویند، کسی را که خودش باشد دوست دارند.
آدمها کسی را دوست دارند که «خودِمقتدری» دارد، یک ابر انسانِ همواره برحقِ ضدضربهای که یکتنه میتازد؛
و در ظاهرتنش نمیلرزد از در راه بودن کوران مخالفتهای احتمالی، از قضاوتهای فلانی وبهمانی؛
و در نهایت برایش چه فرقی دارد که خیل عظیم آدمهای سرگردان، چطور تحلیلش کنند.
او خودش است و این خود، همینی است که هست! این «خودهای نیرومند»،اثرگذارند، اُسوهاند؛ تشویق میشوند، تبلیغ میشوند، و حکمهایی که میدهند هرچندسطحی یا متعصبانه یا شخصی که باشد، میشود آبطلانوشتِ جماعتی.
اما همین مردمیکه برای «خودت باش» کف میزنند و آن را نشان بلوغ و ظرفیت فکریشان میدانند،
تحمل «خودهای ضعیف» را ندارد،
خودهای متوسط، خودی که بی ثبات است از بس که تکلیفش با خودش معلوم نیست و البته تلاشی هم نمیکند که غیر ازین به نظر بیاید؛ خودی که میتواند اشتباه کند؛ میتواند هوسباز شود، یا پرستیژ مقبول را نداشته باشد؛ خودی که از گفتن اولین چیزی که ذهنش را مشغول میکند ابایی ندارد و نابالغترین فرضیات یا ناگهانیترین احساساتش را هم تمام و کمال نشان میدهد؛
کسانِ متوسطی که درد دارند امادرمان را نمیشناسند و نسخه نمیپیچند، اینهایی که بلد نیستند فتوا بدهند یا با جملههاشان احساسات حاضر به یراق جماعتی را به غلیان بندازند؛
خودهای ضعیفی که از اعتراف به ضعفشان هم ترسی ندارند.
این مردم از آدمهایی که خودشانند اما قهرمان نیستند، بیزارند؛
از کسانی که به حالِ همواره خوب، لبخندِ همواره دلنشین، لحظههای صورتیِ تا ابد شیرین، و امیدِ ناامیدنشدنی، اعتقاد ندارند.
آن وقت است که جماعت دنبال پادزهر میگردند، مثل شکلاتی که به بچه میدهند تا دهانش را ببندند، مجدانه تلاش میکنند با جوابهای سردستی و آسه رفتن و آسه آمدن حالیاش کنند که کمی تظاهر هم بد نیست!
آدم لازم نیست خیلی هم خودش باشد!
مغازه که بدون ویترین نمیشود.
اگر افاقه نکرد، مسخرهاش میکنند، نفیاش میکنند، به او میگویند که فرومُرده است
و لطف میکنند اگر در بهترین حالت ممکن، او را بگذارند و بروند.
آدمها از کسانی که آیینه خودشاناند، بیزارند.
چندی پیش این نوشته را جایی خواندم ،گفتم شاید بد نباشد که اینجا بنویسم …فکر کردم شاید بی ربط نباشد .اگر هم اینگونه نبود ،بر من ببخشید
در جواب این دوست باید بگم هیچ خودی ضعیف نیست
و ادمی که داره ضعف هاشو نشون میده در واقع هنوز به اون خود برترش متصل نشده
واسه همین هم هست که کسی جذبش نمیشه
باور کن درون هر انسانی نیروی عظیمی هست که اصلا هم ضعیف نیست
و در ضمن کسی که خودشه اصلا نیازی به کف زدن کسی نداره
چه اهمیتی داره خیل عظیمی دورت باشند اما بر حق نباشی و یا هیچکسی درکت نکنه و تنها باشی اما بر حق بودن راهت ایمان داشته باشی
شاید اگر نقاب ها برداشته بشه، دنیا به همون اندازه ای که انتظار داشتیم بهشت بشه برامون تبدیل به جهنم بشه.
تصوری که از نقاب داریم، تصور جالب و مثبتی نیست اما این همون وسیله ایِ که برای خوب بودن، بیشتر بهش احتیاج داریم تا بد بودن. زنده مانیمون بسته به وجود ژنِ اما زندگانیمون بسته به وجود همین نقاب هاست.
همه ی آدم های خوبی که تو ذهنمون ازشون به عنوان آدم خوبه یاد میکنیم، همونایی هستن که برای “من” روزی یا لحظه ای نقاب زدند، با یک لبخند یا آره من خوبم گفتنا لحظات من رو ساختند و اون لحظه “منِ” خودشون نبودند.
نمیدونم جزو ترسوها حساب میشم یا آدم خوبا
اما فقط به خاطر اینکه “”من که فقط من نیستم”” باید نقابم رو بردارم و تو این جاده راه بیفتم، فقط، امیدوارم نقاب تیزی سر راهم نبینم تا رگ احساس و “من” با هم بریده بشه.
البته بعضیا خود بودنشون همچین چیز دندون گیری هم نیستا ….شوخی بود حتی اگر این خود بودنه چیز دندون گیری هم نبود بازم باید خودمون و محکم بغل کنیم
آدم باید خودش و محکم بغل کنه …که هیچ وقت خودش و گم نکنه…
دقیقا ما همه توی خودمان گم شده ایم
سلام،
ارزشهایم اگر برای خودم value باشند که غمی ندارم در هر جا به آن عمل میکنم بدون حس ناراحتی…مگر آنکه قوانین و سنتها و امثال آن که میتواند ارزش اشخاص دیگری باشد جلوی مرا بگیرد آنوقت باید انتخاب کنم که در آن شرایط اجباری بمانم یا نه.
بسیاری از رنجمان برای آنست که ارزش جامعه ارزش خودمان نیست. برای این به نقاب یا مصلحت یا هرچیزی از این دست متوسل میشویم. من به شخصه شجاعت خیلی کارها را دارم اما در برخی از آنها خودم هستم که برای خودم مجوزش را صادر نمیکنم و خیلی هم راضیم. بعضی جاها هم هست که جامعه چیزهایی را تحمیل میکند که در انتظار فرصتی موقتا با آن کنار می آیم. خیلی وقتها هست که کار خودم را میکنم.
میتوان گفت انسان بدون هیچ محدوده که نمیتواند باشد چون آن وقت خواسته یا ناخواسته وارد حریم دیگران میشود زیرا همه چیز به سادگی رنگ پوششم در اجتماع نیست.
مثلا ممکن است من با آزاذی عملی که برای خودم تعریف میکنم وارد حریم عشق دو انسان شوم که به اقتضای انسان بودنشان احتمال زیادی دارد از هم دور شوند. شاید برخی بگویند اشکالی ندارد امروز او را دوست داشته، از فردا تو را…یا همه همدیگر را دوست دارند. بله همه یکدیگر را دوست دارند اما دوست داشتنها رده بندی دارد، جنس و نوع دارد …حریم عشق دو انسان چیز دیگریست وگرنه من نام عشق به آن نمی نهم. قبول که در طول سالها به دلایلی شاید آن عشق بین دو نفر کمرنگ یا حتی محو شود اما چرا من باعث آن باشم؟!!
آنگونه که حافظ فرمود: «من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد» در آنصورت خود را از آن اهرمن بدتر میدانم.
یادم است در کودکی که خودم برای خود خرید میکردم شاید از اولین دخترانی بودم که کفش کتانی می پوشید… آنهم گاهی استوک دار!!! D: یا مدلهای مانتویی که در دکان هیچ مانتو فروشی پیدا نمیشد طراحی و به خیاط می سپردم آنهم به رنگ سفید یا سبز و… این پوشش عجیبی در زمان خودش یعنی بیست و چند سال پیش بود. اما هیچگاه از محدوده های سلامت اخلاقی در روابط عبور نمیکردم چون واقعا در چارچوب ارزشهای من بود و عاقبت خوشی برایش نمیدانستم..این به لطف صبر و حوصله پدر و مادرم بود که مرز میان موضوعات را تفکیک میکردم، یک اعتماد متقابل با احترام طرفینی… نیفتادن از هیچ سوی بام…
خلاصه آنکه به نظر من لزوما هر محدودیتی بد نیست بلکه برخی از آنها آرامش بخش است. فکر میکنم که درصورت داشتن روابط آزاد در ابتدای جوانی الان نمیتوانستم آرامش روانی داشته باشم. به شخصه لمس کرده ام که هرگاه بخاطر خیرخواهی برای دیگران از خواسته کوتاه مدتم گذشته ام احساس بهتری داشته و پشیمان نبوده ام. اما آنجا که برای ترس از انسان دیگری کاری کرده یا کاری نکرده ام مثل…پشیمان شده ام.. ):
بنظرم فرد گرایی مطلق خوب از آب در نمیاید همانطور که بی اختیاری فرد در برابر اجتماع هم ناسالم است.
البته همه جا افرادی که بیشتر در رادار جامعه هستند محدودیت بیشتری را تحمل میکنند.. این است «هزینه خاص بودن»!
اگر مثل من یک «هیچکس» بودید خودبخود بخش اعظمی از این مشکل حل بود. (:
الان که خیلیها راحت لباس میپوشند شما هم بپوشید تا روحیه تان عوض شود.
اوووووهوم .
نظر جامع و مانعی بود .
استفاده بردیم …
البته مسلما استاد هم روابط ازاد همه جانبه و بدون محدودیت رو نمی پذیرن.
و در واقع هیچ انسان عاقلی چنین روابطی رو بر نمیتابه .
و اساسا شاید پذیرش محدودیت ها یکی از انتخاب های قشنگ افراد برای زندگانی است .
عالی بود! عالی،،،،،،،،،،
این منی که همگان مرا بدان میشناسند با همه من های من متفاوت است
وقتايي هست كه سعي ميكني خودت باشي،همونطوركه رضايت خودت بااين شكلي بودن فزاهم ميشه رضايت خيليا صلب يشه اين يعني شجاعت!ادم ميتونه تايك جايي تغييركنه وشرايطوبا اعمالش تطبيق بده تايك جايي!بعدازاون ديگه نقاب كاربردي ميشه و خودتم فراموش ميكني دل خواستتو!رضايت خودت=رضايت اطرافياني كه نميدوني بودنشون دلخوشيته هنوز يا…؟
با این تفاسیر فکر نمی کنم آدمی وجود داشته باشه که خود خودش باشه. خود واقعی بودن باید خیلی لذت بخش باشه. به تعبیر دیگه همون صداقته. صداقت با خود و اطرافیانمون. نشون دادن اون چیزی که واقعا هستیم.
تا حالا که نتونستم خود خودم باشم. همون چیزی رو که واقعا حس می کنم بگم . همون کاری رو که دوست دارم انجام بدم. احتمالا با شرایط موجود هیچ وقت هم نتونم. این حسیه که معمولا آدمها ازش محرومند و ما تو این کشور خیلی بیشتر از آدمهای نقاط دیگه دنیا. نمونش هم همون مسائل شخصی که گفتید و تو فرهنگ ما زیاد دیده میشه و واقعا آزاردهنده است.
این بزرگترین تناقض منم هست، البته مقدار زیادیش یک انتخابه و بهای بالاشم باید پرداخت، خیلی مواقع نمی تونیم، خیلی مواقع نمی خواهیم و بهانه می آریم چون حاضر به ریسک و پرداخت بهاش نیستیم
حق با شماست. به عقیده من زمان زیادی لازمه تا ما بتونیم خودمون رو همونطور که هستیم با همه خوبی ها و بدی ها و نقص ها و قوت ها بپذیریم. ازون به بعد به بودن های دیگران هم بیشتر احترام خواهیم گذاشت و این اتفاق باید برای اونها هم بیفته تا اونها هم یاد بگیرند تفاوت بخشی از ماست و دلیل بر خطا نیست و در نهایت به سلیقه و بودن های ما احترام بگذارند.
صد البته توی این مسیر همه هم رده نیستن. اونهایی که جلوتر هستند شاید بیشتر درد بکشن اما می تونن چراغ راه بقیه باشند.
به امید اون روزی که انقدر قوی باشیم که بتونیم خودمون رو زندگی کنیم.
باسلام خدمت استاد گرامی
بازهم دلنوشته های شما گوشه های ذهنم را برایم روشن و افکار روزم را به خود مشغول نمود به نظرم باید هرشخصی این نقش ها و من هارا تحلیل کند و مواردی را که منطبق بر ارزشهای خودش می باشد انتخاب و درونی کند و مابقی را کنار بگذارد و تولد دوباره و دوباره خود را جشن بگیرد .
واقعا بايد چه كار كرد؟ ٦٠/٧٠ سال زندگي كني و بعد ميبيني يك روز جاي خودت زندگي نكردي؟ واگه بخواي نقش خودتو بازي كني كه …
سلام
بنظر من اگر” من خودما” به انداره کافی فهیم هست خیلی خوبه که بااون زندگی کنیم در غیر اینصورت بهتره باداشتن اعتماد به نفس از تجربه دیگران کمال استفاده رو بکنیم.
مرد هر روز دیر سر کار حاضر میشد، وقتی میگفتند : چرا دیر میآیی؟ جواب میداد : یک ساعت بیشتر میخوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم ، برای آن یک ساعت هم که پول نمیگیرم !
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید .
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ میزد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود .
یک روز از پچ پچهای همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود .
مرد هر زمان نمیتوانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آن ها میخواهند تحویل دهد ، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست .
یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند .
مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش کشید به فکر فرو رفت .باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح میکرد ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد .
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد ، کلاس هایش را مرتب تشکیل میداد ، و همه سفارشات مشتریانش را قبول میکرد .
او هر روز دو ساعت سر کار چرت میزد وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه میرفت ، دست هایش را به هم میمالید و با اعتماد به نفس بالا میگفت : خوب بچهها درس جلسه قبل را مرور میکنیم !!!
سفارشهای مشتریانش را قبول میکرد اما زمان تحویل بهانههای مختلفی میآورد تا کار را دیرتر تحویل دهد :
تا حالا چند بار مادرش مرده ، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده و دهها بار به خواستگاری رفته بود . . .
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!
اما او دیگر با خودش « صادق » نیست.
او الان یک بازیگر است . همانند بقيه مردم!!!
دردناک این واقعیت است که چنان در میان «منی که میخواهند باشم» گم می شویم که «منی که میخواهم باشم» را به سادگی پیدا نمی کنیم.
بسیار هماهنگ با زندگی این روزهای من!
سلام
با این مطلب موافقم تا چیزی که تا الان به نتیجه رسیده ام اینکه زندگی خیلی خیلی سخت تر از اون چیزی یه که فکرش رو می کنیم همه ما من هم توی رویاهای کودکی مون تلاش می کردیم تا هر چه زود تر بزرگ بشیم مانند آدم بزرگ ها کار کنیم بریم بیایم ازدواج کنیم و …. اما زمانی که بزرگ میشیم با علامت سوال های زیادی روبه رو میشیم که ما ها عکس العمل های مختلفی نشون می دیم بعضی ها شرایط رو قبول می کنند و ادامه می دن بعضی ها چون شرایط و محیط رو نمی تونند تغییر بدن خودشون رو تغییر می دن رو یه را جدید برای خودشون و شاید برای دیگرون باز بکنند و بعضی ها هم سر دم گم در بین این علامت سوال ها می مونند من خودم هم یکی از این ادم هام که برای خیلی از سوال هام جوابی پیدا نکردم و نمی تونم به راحتی از کنار اون ها رد بشم ….
سلام :
اینکه بعضیها سلایقشون رو اعمال نمی کنن یکطرف از سویی بعضیها برای اینکه همرنگ جماعت شن یا منافعشون بخطر نیفته دروغ میگن متاسفانه از این افراد در اطرافمون داریم برام خیلی سواله با این افراد چگونه برخورد کنیم ؟
اگر هم کسی نقابها رو تا حدی کنار بگذارد و بخواهد خودش باشد از طزف اطرافیان طرد میشه.
سلام
چقدر این نقابها برامون مشکل ساز شده. امیدوارم بتونیم تحمل دیدن چهره واقعی همدیگرو داشته باشیم حرفهامون بهم بگیم نه پشت سر.
معمولا خیلی زمان طول میکشه که متوجه این قضیه بشیم