دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سمینار پیامها در مذاکره هم تمام شد

تمبر اختصاصی دکتر مسعود حیدریسمینار پیامها در مذاکره، که حدود سه ماه، قسمت عمده‌ای از فعالیت‌های گروه ما را به خودش اختصاص داده بود به پایان رسید. حدود یک سال بود که به برگزاری مراسمی برای نکوداشت شش دهه تلاش دکتر مسعود حیدری، برای توسعه و ترویج دانش مذاکره در ایران فکر می‌کردیم. برای ایشان برنامه‌های قدردانی زیادی برگزار شده. اما متاسفانه مانند بسیاری از فضاهای مشابه در کشورمان، عمدتاً کوشیده‌اند از اعتبار ایشان و سایر بزرگان برای بازاریابی خدمات خود استفاده کنند.

بالاخره تصمیم گرفتیم، سمینار سالانه‌ی خودمان را برگزار کنیم و به هیچ کس هم نگوییم که دکتر حیدری خواهند آمد و سپس در روز سمینار برای ایشان مراسم نکوداشت برگزار کنیم.

این بود که کمتر از یک هفته قبل از شروع سمینار، کسانی که ثبت نام کرده بودند از طریق ایمیل مطلع شدند که ایشان در برنامه حضور دارند.

سمینار سه بخش اصلی آموزشی داشت که بخش اول آن، به قدردانی از زحمات دکتر حیدری اختصاص داده شده و از تمبر اختصاصی ایشان،‌ رونمایی شد.

ایشان همچنین در شروع سمینار، ضمن مروری بر مفاهیم پایه‌ای مذاکره، از وضعیتی که امروز در مذاکرات بین‌المللی کشور وجود دارد ابراز رضایت نموده و گفتند که امروز، به آینده خوش‌بین‌تر از همیشه هستم.

برای من، سمینار پس از پایان تقدیر از ایشان، عملاً تمام شد و آرزویی که مدتها با خودم به آن فکر می‌کردم عملی شد. اگر چه، برنامه‌ی رسمی و ظاهری سمینار پنج ساعت دیگر هم ادامه پیدا کرد.

خوشحالی مهم دیگر این بود که بسیاری از دوستان خوبم را که همیشه در فضای مجازی می‌دیدم، در دنیای واقعی هم دیدم.

باید از همه‌ی کسانی که لطف کردند و آمدند تشکر کنم و آرزو کنم که این «مهمانی بزرگ آموزشی خانوادگی»، برای آنها هم دوست‌داشتنی بوده باشد.

———————————————-

پی نوشت: اگر شادی و سمیه عزیز نبودند، نه این سایت، نه این سمینار و نه همه‌ی این دوستی‌ها و ارتباطات نبود. به اونها مدیونم. همین.

همینطور ممنونم از نرگس رحمانی و سعید هاشمی که مثل اعضای خانواده‌ی من می‌مونند و لحظه‌ای ما رو تنها نگذاشتند.

و مسعود اصلانی فرد و مهرداد شرافت و ماندانا کافی و علی حکیمی که «همکار» نبودند، دوستان خوبی بودند که «همکاری صمیمانه» داشتند.

علیرضا نخجوانی که اسلایدها را ساخت و پویا شفیعی که مثال‌ها را یافت و …

و بقیه‌ی بچه‌هایی که شمارش نامشان فضا و زمان زیادی می‌خواهد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


226 نظر بر روی پست “سمینار پیامها در مذاکره هم تمام شد

  • رها آجورلو گفت:

    مدت ها بود که منتظر روز سمینار بودم. خیلیییی زیاد خوشحالم که ی بار دیگه از نزدیک دیدمتون. بابت زحمات تک تکتون خیلییییی ممنونم. کلی مطلب یاد گرفتم. با دوستم در مورد مباحث مطرح شده در برنامه، صحبت کردیم…. به امید خدا طی ی برنامه ریزی درست می خوام روی اون آیتم ۷ گانه کار کنم. خیلی دوستتون دارم

  • آرام گفت:

    چه خوووووب
    خداقوت به همه
    چه حجم عظیمی از شور و نشاط فوران میکنه اینجاااااااااااا
    موفقیت و شادیتون همیشه برقرار

  • احمد ایرانشاهی گفت:

    جناب آقای شعبانعلی عزیز
    سلام
    ممنون از اینکه فرصت حضور در سمینار را برای اینجانب فراهم نمودید . مطالب عنوان شده بسیار مفید بود . خیلی دوست داشتم در اون دفترچه ای که گم شد برای استاد حیدری می نوشتم و از ایشان درخواست میکردم طرحی را ارائه دهند تا علوم و فنون مذاکره را از کودکی به فرزندان ایران زمین بیاموزیم و اجازه دهند من هم در این طرح بعنوان موسس بنیاد کودک ایران در کنار شان باشم .
    محمد رضای عزیز امیدوارم در سمینار سال آینده به همراه پدر و مادر عزیزتان ، همسری مهربان نیز به وجود شما افتخار نماید
    انشاءاله

  • مهدی فخری گفت:

    سلام و خسته نباشیدی به بزرگی همت و تلاشتان
    محمد رضای عزیز
    شادی و سمیه بزرگوار
    من به عنوان یک همکار و برگزار کننده همایش از بندرعباس اومده بودم که کنارتون باشم و یاد بگیرم .
    به خود ببالید که زحماتتون به بار نشست و همه چیز عالی و خوب بود .
    خوشحالم که عضو کوچکی از خانواده شما بزرگواران هستم .
    حق یارتان
    موفق و پیروز باشید .

  • محمد جعفری گفت:

    حتما مراسم خوبی بوده و همه خوششون اومده و حیف که ماها که شهرستانیم زیاد نمی تونیم استفاده کنیم.و یه ذره رفت و آمد برامون سخته . امیدوارم که از امسال که دیگه دانشگاه توی تهران قبول شدم بتونم بیشتر از سمینارهای شما استفاده کنیم .

  • mina90 گفت:

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان خوبم.
    به همتون از صمیم قلبم خسته نباشید میگم.
    خیلی دوست داشتتم من هم کمکی براتون باشم.
    دوست داشتم توی این مراسم شرکت کنم ولی آمادگیش رو نداشتم.
    ان شاا… مراسم های بعدی 🙂

  • محسن نوری گفت:

    کنفرانس عالی بود. دست همتون درد نکنه. انرژی محمدرضا، لبخندزیبای شادی خانم و حضور مهمانان عزیز و بسیار دوست داشتنی مخصوصا دهاتی عزیز بچه های متمم و خیلی چیزهای دیگه حس خوبی بهمون داد. جا داره از مثالهای عزیزی که کمک کردند ما مطالب رو بیشتر بفهمیم مخصوصا سلیم خلیلی هم تشکر کنیم 😉

  • هومن کلبادی گفت:

    راستی کلی جای علیرضا داداشی عزیز ، بهاربهار جان ، یاسین اسفندیار عزیز ، حمزه دهنوی ، آزاده ( هیچ صیادی . . ) کیان جان ، بهار نارنج عزیز و همۀ دوستان نازنینی که نبودن رو سبز کردیم . به امید دیدار همۀ شما عزیزان به زودیِ زود

    • ياسين اسفنديار گفت:

      هومن جان خيلي دوست داشتم ببينمت . مثل هميشه پرانرژي هستي.
      واقعا حيف شد شما عزيزان رو نديدم.

    • عليرضا داداشي گفت:

      سلام.من ارادتمندم هومن عزيز .
      من اسم هومن رو خيلي دوست دارم.ديدي كه عكست رو هم تونستم حدس بزنم.اين هم نشاني علاقه ي من به شما.
      به اميد ديدار

      • هومن کلبادی گفت:

        علیرضا داداشیِ عزیز
        شما بزرگواری و مطمئنم با همتِ دوستانِ نازنینی مثل شما ، به زودی مقدماتِ گردهماییِ هم خونه ای ها فراهم میشه و همدیگه رو می بینیم . لطفاً ایمیلاتون رو به ایمیلم hoomankolbadi@gmail.com بفرستید . به قولِ محمدرضای نازنین ، مثلِ یک پادو ، تلاش می کنم این اتفاق بیفته و خواهش می کنم همۀ بچه ها ، پیشنهادات و دستوراتشون رو به من بدن تا بتونیم این اتفاق رو هماهنگ کنیم (البته اگر محمدرضای نازنین اجازه بدن )
        ارادتمند و به امید دیدار به زودیِ زود

  • هومن کلبادی گفت:

    با سلام به همۀ دوستای نازنین و عزیزم
    بالاخره ۶/۶ اومد و به جرات بگم یکی از بهترین روزها و شب های کل زندگیم رو در کنار محمدرضای عزیز ، شادی جان ، سمیه جان ، محمدرضا جباری عزیز ، علیرضا نخجوانی محترم ، سیمین ابراهیمی عزیز ، شهرزاد جان ، آزاده م عزیز ، آزاده اَمِ صمیمی و خواهر محترمشون ، آذر جان و دوستشون ( دوستمون ) زینب جان ، طاهره جلیلی عزیز ، پسرک خامه فروش ( حسین عزیز ) ، سامان جان ، هیوای عزیز و دوستای دیگه ای که بودن ولی نتونستیم پیداشون کنیم و همۀ دوستان و دوست دارانِ محمدرضای نازنین ، تجربه کردم و از همه به خصوص محمدرضای عزیز ، سمیه جان و شادی جان ممنونم که حالِ همۀ ما رو خوب کردن . انقدر شهرزاد جان و سیمین عزیز و آزاده جان ها ( م و اَم ) زیبا و با جزئیات دیروز رو توصیف کردن که توضیح من ، توضیحِ واضحات محسوب میشه . دوستای عزیزم ، ممنونم که هستید و من رو به دوستیتون پذیرفتید . دوستتون دارم و به وجودتون افتخار می کنم . در ضمن قول میدم اگه محمدرضای عزیز ( صاحب خونمون ) اجازه بدن ، در آینده ای نزدیک ، شرایطی رو برای جمع شدن دوستانمون در فضایی غیررسمی رو فراهم کنیم تا این دیدارها ، زود به زود تازه بشه . تا . . . شود هر آنکه نتواند دید
    ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیزم و به امید دیدار ( به زودیِ زود )

  • اسفندیار رفیع پور گفت:

    محمد رضای عزیز
    با سلام و تشکر از شما و کلیه دست اندرکارانی که زحمت برپایی این سمینار را کشیده بودند مخصوصا خانم قلی پور و خانم تاجدینی یابت مسئولیت پذیری و صمیمیتشان، این اولین باری یود که شما را می دیدم ولی باور کنید درست مثل این بود که سالهاست شماها را می شناسم. به شما و کلیه دوستانتان به خاطر اینهمه تلاش صادقانه و صمیمیت تبریک می گویم و خوشحالم از اینکه با شما هستم. نقطه نظراتی در مورد سمینار داشتم که ترجیح می دهم آنها را به طور خصوصی با شما در میان بگذارم. امیدوارم که ایمیل ارسالی مرا بخوانید.

  • سعید گفت:

    محمدرضای عزیز،
    خسته نباشید میگم به تو و تیم همکارت….کنفرانس خیلی آموزنده بود….کم دیدم کنفرانس هایی که حضار با این علاقه گوش بدن، گویی خودشون رو یه جورایی دخیل میدونستند.
    حالا که همه تعریف کردن، بزار من یه انتقاد هم بکنم! وضعیت صدای سالن و کلا کنترل اتاق فرمان کمی ضعیف بود….اجازه تمرکز کامل رو از حضار میگرفت. خیلی حیف شد که از دکتر شیری حرفی زده نشد، البته همه فهمیدن ایشون آیفون ۵ داره 😀

    محمدرضای عزیزم، عمرت دراز باد….

  • کیانوش گفت:

    با زنده باد به محمد رضا شعبانعلی عزیز و زنده باد به بخت خوشی که نصیب دوستان شد که در این سمینارشرکت کردند برای خودم متاسفم که موقعیت کاریم طوری شد که نشد بیام و مستفیذ بشم دلم برای خودم سوخت همواره موفق تر وسر بلند تر باشید

  • اسفندیار رفیع پور گفت:

    محمد رضای عزیز
    با سلام و تشکر از شما و کلیه دست اندرکارانی که زحمت برپایی این سمینار پربار را کشیده بودند و مخصوصا خانم قلی پور و خانم تاجدینی به خاطر احساس مسئولیت و صمیمیتشان، این اولین باری بود که شماها را می دیدم ولی باور کنید که اصلا احساس غریبگی نداشتم و درست مانند اینکه سالهاست که شماها را می شناسم. به مجموعه شما به خاطر اینهمه تلاش و صمیمیت تبریک می گویم و از بودن با شما خوشحالم. نقطه نظراتی در مورد سمینار داشتم که ترجیح دادم بطور خصوصی با خودتان مطرح کنم. امیدوارم که ایمیل مرا بخوانید.

  • انصار رضائی گفت:

    خسته نباشید به تمامی دوستان و دست اندرکاران و همچنین شرکت کنندگان
    متاسفانه به دلیل مشکلات ( و بر اساس آموزه های متمم عاملشون خودم بودم) نتونستم بیام و دیروز تو اون تایم همش تو این فکر بودم الان همایش چه خبره. 🙁
    این دومین باریه که از برنامه های مذاکره که میخوام شرکت کنم جا می مونم. امیدورام سومی قسمت بشه.
    موفق و موید باشید.

  • کیان گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیزم
    خوشحالم که شما یک ایرانی هستید.
    برنامه دیروز مثل همه کارهایی که ازتون دیدم ،کم نظیر بود.
    فکر میکنم حضور شما ، خضوع و ادب ذاتی، هوش سرشار و پشتکار ستودنی و قدرشناسی و انسانیت شما،
    به انضمام خیلی فاکتورهای منحصر به فرد دیگه ،
    این فرصت رو برای همه ما فراهم میکنه که در کنار شما لحظات متفاوتی رو تجربه کنیم.
    من از خیلی از میهمانان دیروز همین رو شنیدم و یکی از دوستان چه خوب شما را نزد پدر گرامیتان تعریف کردند که :
    ” فرزند شما یک پروژه ملی است”
    آشنایی با شما یک اتفاق فراموش نشدنی در زندگی من خواهد ماند.
    دوستان عزیزی که از من یاد کردید ، با تشکر خوشحالم که در کنار هم از اساتید ایده آل مان آموختیم .
    حس ناب هم فضایی و نزدیکی با چندصدنفر ، حس گمشده روزگار ماست که درک آن با همت محمدرضا میسر شد.

    • هومن کلبادی گفت:

      سلام کیان جان
      واقعاً جاتون سبز بود و بچه ها خیلی دلمون می خواست که ببینیمتون . به امید دیدار به زودی

      • کیان گفت:

        متشکرم آقای کلبادی
        من هنوز هم نمیفهمم شماها چطور همدیگه رو میشناسید و بین اونهمه جمعیت پیدا میکنید.
        من حتی دوستانی رو که باهاشون همکلاس بودم هم ندیدم !
        حتی امروز با تعداد بسیار کمتر فرهنگسرای ارسباران من سیمین رو ندیدم البته منظورم اینه که نمیشناسم به قیافه.
        به هر حال خوشحالم که همه مون تو لذت دیروز شریک بودیم .
        مهم اینه که محمدرضا شعبانعلی متعلق به آحاد جامعه است و همه ما داریم ازش یاد میگیریم.
        در ضمن از دیروز فکر میکنم که چرا از بین هفتصد نفری که این گفتند این سایت رو میخونند فقط حداکثر صد نفر کامنت میذارن! فکر کنید چندتا خواننده خاموش داریم !!!

        • هومن کلبادی گفت:

          کیان عزیز سلام
          کاش دیروز میدیدیمتون . ما عکس های بچه ها رو از قسمتِ « متمم با حمایت چه کسانی فعالیت میکند؟ » پیدا کردیم و انقدر هر روز دیدیمشون که تو ذهنمون حک شد و همدیگه رو پیدا کردیم . جوینده یابنده هست و به زودی شما رو هم پیدا می کنیم البته اگه عکستون رو با ما به اشتراک بگذارید ، دوستِ عزیز .
          ارادتمند و به امید دیدار ، زودِ زود

        • سیمین-الف گفت:

          سلام کیان جان
          توضیحات هومن عزیز کاملا درسته.
          راستش تعجب می کنم، من اگه جای شما بودم طاقت نمی آوردم تنها تو سمینار بشینم، در حالی که دوستای دیگم اونجا بودن. ما اتفاقا جاهایی که ایستاده بودیم یه جمعی رو بوجود می آوردیم که اطرافیان ما رو ببینن.
          توی ارسباران هم اون زمانی که دکتر شیری “علی”، یکی از بچه های نوجوان توانگر رو به حاضرین نشون دادند و گفتند اون لباس آبیه علی هست و بلند شد ایستاد و گفت بله. من ردیف اول سالن اتفاقا جلوی علی نشسته بودم.
          فکر نمی کردم از دوستان این خونه اونجا باشن. به خاطر همین سعی نکردم کسی رو پیدا کنم.
          اگه می دونستم شما اونجایید، حتما از دوستان همکارم می خواستم که یه جوری ما رو به هم برسونن.
          خوشحالم که شما جزء اون دوستانی نبودید که تو اون روز دلتون همه اش تو سمینار بود و خودتون حضور داشتید.
          امیدوارم در دیدارهای بعدی دایرهء دوستیمون آنقدر بزرگ بشه که همه مارو به راحتی پیدا کنن.

          • هومن کلبادی گفت:

            سیمین جان عزیز
            این بار با برنامه ریزیِ درست و هماهنگ ، تک تکِ بچه ها رو میبینیم
            به امید دیدار ، به زودیِ زود

  • شهرزاد گفت:

    سلام
    یه عالمه حرف دارم از سمینار دیروز ولی نمیدونم از کجا شروع کنم؟!! 😉
    قصه ی سمینار دیروز از اینجا شروع شد که:
    وقتی رفتم تو سالن، اولین کاری که کردم آزاده و سیمین رو پیدا کردم. چقدر از دیدنشون خوشحال شدم و صندلیهامون رو جور کردیم (آفرین سیمین!;) ) و کنار هم نشستیم.
    بعد سمیه جون و شادی جون رو از نزدیک دیدم و واقعا از دیدنشون خوشحال شدم ولی چون سرشون حسابی، گرم هماهنگیها بود مزاحمشون نشدم و صبر کردم تا توی استراحت برم و بهشون عرض ادب کنم.
    بعد آقای هومن کلبادی عزیز رو دیدیم که خیلی از دیدن ایشون هم خوشحال شدیم. به نظرم ایشون یکی از دوستان خیلی ارزشمند این خونه هستن.
    بعد آزاده ام رو دیدیم و خیلی از دیدنش خوشحال شدیم.
    خانم نرگس رحمانی دوست داشتنی رو دیدیم و چقدر خوشحال شدیم و باز هم بخاطر طرح زیبای کارت تبریک محمدرضا ازشون تشکر کردیم.
    وقتی مجری برنامه، رفت پشت تریبون و با صدای قشنگ و دلنشینش شروع کرد به خوندن ” رهای عزیزم …” ، ذوق زده شدم و به دوستان گفتم: ” بچه ها آقای محمدرضا جباری ی ی هستن…”:)
    یعنی انتخاب مجری از این بهتر نمیشد. واقعا ممنون.
    بعد هم کلیپی برای محمدرضا جان ساخته شده بود که دوستان خوبشون ایشون رو با این کلیپ سورپرایز کرده بودن، واقعا زیبا و دوست داشتنی بود. ( راستی امکانش هست اون کلیپ رو برای ما هم اینجا برای دانلود بذارید که ما هم داشته باشیم؟ خیلی خوب بود …)
    بعد هم که آقای دکتر مسعود حیدری روی سن تشریف آوردن و با صحبت های قشنگ و ارزشمندشون و تجلیل قشنگی که با تمبر یادبود با تلاش محمدرضای عزیز از ایشون شد و تشویق شایسته ای که از طرف حضار شدند و ابراز احساسات دوست داشتنی خود ایشون به حضار، واقعا سالن به وجد اومد. چقدر دوستشون داشتم. امیدوارم خداوند بهشون طول عمر و سلامتی عطا کنه و براحتی رکورد پدرشون رو (همونطور که خودشون فرمودن) بشکنن.:)
    بعد هم که محمدرضای عزیز شروع به صحبت کردند… همونطور که انتظار میرفت پربار و پر از انرژی، صمیمیت، و هر چیز خوبی که می شناسید و سراغ دارید..:)
    خیلی برام جالب بود. اصلا احساس نمی کردم که این اولین سمیناریه از ایشون که دارم شرکت میکنم. همه چی برام آشنا بود و انگار تمام سمینارهای قبلی رو هم شرکت کرده بودم… خیلی حس آشنای خوبی بود…
    بعد هم که توی زمان استراحت، محمدرضا جان رو دیدیم و باهاشون حرف زدیم که شاید قشنگترین اتفاق دیروز بود…:)
    سمیه عزیز و شادی جان که از اونچه که فکر میکردم دوست داشتنی تر و صمیمی تر بودن رو دیدیم، و همینطور آقای جباری عزیز، آقای نخجوانی عزیز که افتخار دادند و باهاشون عکس گرفتیم.
    پسرک خامه فروش خونه مون ( که یادش رفته بود کیک خامه ای بیاره!;)) وهیوا، زوربابودا(سامان) ، طاهره جلیلی، آذر و … رو دیدیم که چقدر دیدن تک تکشون لذتبخش بود.
    و چقدر دلمون میخواست همه دوستان خوب مجازیمون رو میتونستیم پیدا کنیم و ببینیم که متاسفانه میسر نشد.
    چقدر جای همه دوستان عزیز دیگرمون رو خالی کردیم….: آقای داداشی، آزاده (مروارید)، بهاربهار، مریم ر، mina90، بهارنارنج، سرور ( از دوستان اینستا) و همه ی دوستان خوب دیگرمون که اینجا یا توی اینستا یا متمم هستن و نتونسته بودن که بیان. دوستان عزیزم، واقعا جای همگیتون خیلی خالی بود و حیف شد که نبودید. (نگران نباشین. انشاله فرصت های دیگه …:) )
    و دیدن برخی دوستان رادیو مذاکره، از جمله: آقای سهیل رضایی، آقای پلخوابی، آقای محمودزاده، آقای واثقی و … و همچنین خانم نیکی کریمی عزیز (که موفق نشدیم باهاشون عکس بندازیم 🙁 ) و آقای دکتر شیری عزیز در پایان برنامه و آقای حلت آبادی فراهانی رئیس شورای تحریریه مجله ی خوب موفقیت ( که برادر محترم آقای حلت خودمون هستن:) ) و عزیزان دیگری که الان در خاطرم نیست چقدر حس خوب و قشنگی به همه ی ما داد.
    در پایان سمینار هم که مادر و پدر دوست داشتنی محمدرضای عزیز رو دیدیم که دیدنشون چقدر لذتبخش بود و به همراه خود محمدرضا جان عکسی انداختیم که واقعا اتفاق خوبی بود.
    …ببخشید که این نوشته تبدیل به یک سفرنامه شد!;) و لی دلم میخواست این خاطره قشنگ رو (البته خلاصه اش بودااا) نه در دفتر یادداشت خودم بلکه در خونه مجازیمون ثبت کنم و دوستان عزیزی که نبودن رو هم کمی به اون فضا برده باشم.
    به خاطر داشتن این خونه مجازی دوست داشتنیمون خیلی خوشحالم …و از محمدرضای عزیز و سمیه و شادی جان وهمه عزیزان دست اندرکار دیگه ی این خونه و سمینار، بخاطر همه چیییز ممنونم…:)

    • بهرام سعدیان گفت:

      شهرزاد عزیز
      ممنون که برای کسانی مثل من که موفق به شرکت نشده اند ، حال و هوای سمینار رو ترسیم کردی

      • شهرزاد گفت:

        خواهش می کنم آقای سعدیان عزیز
        و خوشحالم که کمی تونستم شما رو به اون فضای دوست داشتنی برده باشم …
        امیدوارم دفعات بعدی رو موفق به شرکت بشوید …:)

    • مریم .ر گفت:

      ممنون شهرزاد عزیزم, چه خوب و قشنگ فضای دیروز رو برامون توصیف کردی. راستش من دیروز همش به فکر شماها و سمینار بودم و پیش خودم میگفتم لابد تو زمان استراحت تو و آزاده و سیمین با هم هستین و حرف میزنین که حالا فهمیدم همینطور بوده. 😉 راستی همونجا هم کیک خامه ای رو از حسین میگرفتین دیگه.;)

      راستی همینجا هم بگم میشه عکسهارو برای من هم ایمیل کنید؟ آزاده جان به رها تو یه کامنت گفته بود که میتونه ایمیل کنه. اگه امکانش هست من هم ایمیل بدم که برام بفرستین. ممنون 🙂

    • هومن کلبادی گفت:

      شهرزاد جانِ عزیز
      انقدر زیبا توصیف کردید که من هم که اونجا بودم ، انقدر دقت نکرده بودم . واقعاً از آشنایی با شما و دوستانِ نازنینم بی نهایت خوشحال شدم و به داشتنِ چنین دوستانی افتخار می کنم . به امید دیدار به زودی

    • ضیاء گفت:

      وصف زیبایی بود.
      می گویند وصفِ عیش، به اندازه ی نصف عیش لذت بخش است!

    • رها راد گفت:

      سلام

      ممنون شهرزاد جان.مثله همیشه عالی نوشتی.

    • آزاده م گفت:

      شهرزاد جان عالی بود:)
      با اجازه ت دو سه خط به سفرنامه ات اضافه میکنم:) که دست خط منم توش باشه.:)
      دوستان عزیزم بخش سوم سمینار یه گروه سرود روی سن اومده بودن که ما حرفشون صداشون رو براحتی نمیتونستیم بشنویم( دوستان ناشنوای ما بودن).. لباسهای محلی هر استانی رو پوشیده بودن و برامون سرودهای مخصوص هر استان رو با حرکات دستشون اجرا کردن که حسابی سالن به وجد اومد. سرود ای ایران رو هم اجرا کردن که من نزدیک بود از شوقم گریه کنم وسط سمینار;-)
      وقتی از تمیر یادبود استاد دکتر حیدری عزیز رونمایی شد یه دفتری رو آماده کرده بودن که برای یادگاری به خط خودمون براشون بنویسیم. فکر کنم آخرین نفر پسرک خامه فروش داشت مینوشت.دوستان تیم شعبانعلی دات کام اگه دفتر بدستتون نرسیده بدونید که قرار بود بفروشیمش. ما این جوری مذاکره میکنیم. 🙂 😉 😉 همچین شاگردهایی دارید. 🙂 😉 (راستی امیدوارم دفتر پیشتون باشه. اینها همش شوخی بودا)
      یه چیز دیگه بگم که خیلی بامزه بود. هروقت استاد میخواستن با مثال حرف بزنند یه دفعه همون آدم تو جمعیت پیدا میشد و دیگه خودتون حدس بزنید چی میشد.:) مثلا داشتن از بی نظمی یه کارمندی که چند سال پیش داشتند مثال میزدند که همون کارمند از بین جمعیت براشون دست تکون دادن و کل سالن از خنده منفجر شد.:) خلاصه مثال پیدا کردن سخت بود 🙂
      شهرزاد ببخش. بیشتر از دو سه خط شد.:(
      مریم ر جان عکسها دست دوستان هست. هر وقت بدستم رسید برات ایمیل میکنم. البته با اجازه کسانیکه در عکس بودن. جات خالی بود دوست من.

    • شهرزاد گفت:

      ضیاء عزیز و رها راد جان و همه ی دوستانی که یادم رفت اسمتون رو اینجا بیارم ببخشید و بدونید اونجا با دوستانمون به یاد تک تک شماها بودیم …
      مریم جون چشم برای تو هم ایمیل می کنم. ( ایمیلت رو خواستی اینجا یا توی اینستا برام بذار… فکر کنم ندارمش …!)
      آقای هومن عزیز. ممنون. شما خیلی خوبین… می دونستین؟:)
      … راستی دوستان. یه چیز مهم دیگه از مراسم دیروز رو یادم رفت بگم…
      برنامه ی اجرای موسیقی زیبای گروه ناشنوایان که واقعا دوست داشتنی بود رو هم داشتیم. اول با آهنگ زیبایی از خواننده خوبمون محمد اصفهانی اجرا کردن و بعد پشت سر هم، تکه آهنگ زیبایی از هر شهر کشورمون پخش میشد و اون عزیزان با لباسهای محلی مخصوص همون شهر میومدن جلو و با زبان اشاره، اون ترانه ی آهنگ رو همراهی میکردن. خیلی لذت بردم… ( و ممنون از محمدرضای عزیز که منطق ای که پشت این انتخاب، بعنوان برنامه ی تفریحی اونشب بود، (و خودشون دلیلش رو گفتند) بنظرم باشکوه تر از خود این برنامه بود و باعث شد که هروقت این برنامه رو از جایی ببینم بنظرم زیباتر از همیشه بیاد …)

      • شهرزاد گفت:

        درضمن … دیروز خیلی دوست داشتیم امید عزیز، دخترک چای فروش (سمانه)، کیان، حمزه دهنوی، یاسین اسفندیار، رسول ایرانشناس، نرگس آزادی و ………… ( میدونم حالا که این کامنت رو بذارم دوباره یادم میاد اسم یه عزیز دیگه رو نیاوردم:) ) رو ببینیم ولی متاسفانه، یا نبودند، یا نتونستیم پیداشون کنیم …

        • شهرزاد گفت:

          راستی هیوا جان. از دیدنت خیلی خوشحال شدم و ببخش که نشد باهات عکس بگیریم….
          ( راستی چراا نشد؟؟!!) … خیلی حیف شد … انشاله فرصتهای آینده …:)

          • هیوا گفت:

            مرسی از لطفت شهرزاد عزیز، والا شما سه تفنگدار سریع رفتید به امورات شکمی و پذایرایی برسید 😀
            من و سامان و هومن هم که همانجا موندیم و چند دقیقه هم صحبت شدیم.
            البته من کمی تو خودم بودم دیروز(حتی پکیج کارت و.. رو هم نگرفتم:( از بس گیجم! 😀 ). ترجیح میدادم توی این اتمسفر یه گوشه بنشینم و فکر کنم و نظاره‌گر باشم…

            • سیمین-الف گفت:

              سلام هیوا عزیز
              ما خیلی شرمنده شدیم که یادمون رفت با شما عکسی بیندازیم، امیدواریم در دیدار های بعدی. تقریبا هر کسی که تو سالن بود به زور آوردیمش با هم عکس گرفتیم.
              ولی راست می گید، فکر کنم علل دیگه ایی هم داشت. یکیش جدی بودن خودتون، یکیش قد بلندتون بود که 🙂 … اونی که شما گفتید هم بود.
              من می خواستم پایان سمینار شمارو و آقای سامان عزیزی رو دومرتبه و آقای پلخوابی رو ببینم که دیدیم همه مثل بچه مثبتا تا گفتند خداحافظ، سریع سالن رو ترک کردید.
              ما که اصلا دل نمی کندیم و به زور از سالن بیرونمون کردند. 🙂

            • آزاده م گفت:

              هیوای عزیز 🙂
              من تصوری که از هیوا داشتم خیلی با شما فرق میکرد. همیشه فکر میکردم که هیوایی که اینهمه مطالعه داره و خوب مینویسه (از لحاظ پختگی مطالب) یه آقای حدود ۳۵ تا ۴۰ ساله ست حتی بالاتر:) .اما ظاهرتون خیلی جوون تر نشون میداد. ببخشید اینجا نوشتم. دیروز وقتی رفتیم سراغ امورات شکمی یادم رفت بهتون بگم.:)
              کاش عکس داشتیم ازتون.:(
              شاد و موفق باشید.

            • هومن کلبادی گفت:

              هیوا جان سلام
              دوست عزیزم ، من هم از دیدنتون خیلی خوشحال شدم و به دوستی با شما افتخار می کنم
              امیدوارم به زودیِ زود ، ببینمتون

            • محسن رضایی گفت:

              از بس کامنت نذاشتیم اسمو فامیلمون از صفحه حذف شده بود.

              به هر حال نوش جونتون.خلاصه!

              نوشته هیوا باعث شد اینو بنویسم که فکر میکنم یکی از انتخابهام شاید همین گوشه نشینیو نظاره گری باشه هر چند گاهی اوقات هم به شدت جمع گرا میشم از بس بی تعادلم من.

              از زحمات محمدرضا و همه عزیزانی که اسم برد ممنونم بعنوان یک هم خانه.سر بلند باشید و حسنتان همیشه در فزون باد

            • هیوا گفت:

              سیمین عزیز، خودمم جدی بودن خودمو دوست ندارم.
              کمی طول میکشه یخم باز شه و connect بشم به دیگران.
              علتهاشم میدونم. بخش کمیش ذاتیه، بخشیش هم مشکل منه.
              من برای اینکه زود حسم نپره سریع از اون فضای شلوغ احوالپرسی و.. رفتم بیرون و تنهایی قدم زدم برای خودم… میدونم خلم 😉

              آزاده، حتی بالاتر؟؟ عجب 😀
              درضمن من مطالعاتم اصلا اصلا زیاد نیست. بدون تعارف میگم. تازه قصد دارم شروع کنم به مطالعات جدی تر که از این بی سوادی دربیام ..;)

              هومن عزیز، ممنونم از لطفت، گاهی حسودیم میشه یه انرژی و خوش قلبی ات 😀

              محسن ، خیلی میفهمم حرفتو. فاصله گرفتن و نظاره کردن در شرایط مناسب مارو به مفاهیم والاتر و عمق وجودمون وصل میکنه. البته به نظرم اگر گاهی قاطی جمع نشیم، از بعضی چیزهای خوب و بخشی از واقعیت ها فاصله میگیریم.
              شهرزاد جان، ناراحتی چرا آخه. چشم . وقت زیاده .البته من الان ساکن تهران نیستم و به هدف سمینار(و یه کار کوچک دیگه) اومدم سمینار. ولی هروقت بودم، چشم.

              پ.ن: این همه مهربانی و لطف شادی خانم در کنار اون همه سختگوشی اش باور نکردنیه.
              مگه میشه آدم بعد از ده ها ساعت نخابیدن(محمدرضا گفت ۷۰ساعت) و استرس و فشار، انقدر پرانرژی و خوش برخورد باشه؟ هضمش برای من مشکله. با سمیه خانم برخورد نداشتم ولی مطمئناً ایشون هم همینطوری هستن. دمتون گرم واقعاً.
              پ.ن۲: محمدرضا، لطفی که به من کردی، همیشه یادم میمونه 🙂

              • هومن کلبادی گفت:

                هیوا جانِ عزیز
                من این انرژی رو مدیونِ این خونه و شما هم خونه ای های عزیزم هستم و البته صاحب خونۀ نازنینمون و تیمِ زحمتکششون
                به امید دیدار ، به زودیِ زود

        • امید گفت:

          ممنون عزیزم ، لطف داری. تو که همه را یاد کردی چرا محسن را از یاد بردی؟

          • شهرزاد گفت:

            دیدی چی شد؟ … محسن رضایی و *نیما رو هم اونهمه اونجا یاد کردیم و یادم رفت اسمشونو اینجا بیارم… این حافظه ی بدبخت دیگه کم آورده…:)
            مرسی امید جان از یادآوری. اگرچه خودم قبلش یادم افتاده بود.
            هیوا جان بازم ببخش. نمیدونی چقدر ناراحت شدم. انگار منم یه جورایی گیج شده بودم. به هر حال خیلی حیف شد و دفعه دیگه لطفا خودت بهم یادآوری کن برای عکس. 🙂

          • شهرزاد گفت:

            🙁 … امید جان داشتم بهت رای مثبت میدادم پرید روی رای منفی!! و سریع تیک رو زد!! نگران نباش. اشتباه من بود. پس اونو با یه رای مثبت بزرگ جایگزین کن…:)

          • سیمین-الف گفت:

            سلام امید دوست خوب
            ما اونجا شاید باورتون نشه همه رو یاد کردیم.
            محسن رضایی رو هم چند بار یاد کردیم.
            اینقدر چشم چشم می کردیم که دوستامونو ببینیم. چند بار خودم به شخصه می خواستم اگه جو اونجا یه مقدار رسمی نبود، با فریاد زدن اسم دوستان رو بگم تا حداقل اونایی که حضور داشتند رو پیدا می کردیم. به آقای کلبادی و حسین شهریاری هم گفتم میشه اسمشونو فریاد کنیم، شاید بیان پیشمون.
            ولی افسوس از دست این خجالتی بودنم.
            اصلا اینجا اومدم که این خجالت رو بندازم دور. 🙂
            ایشاا… برای دور بعد همه رو حتی شده با فریاد، پیدا می کنیم. 🙂
            قول می دیم.

          • هومن کلبادی گفت:

            امید جان
            باید اعتراف کنم من به طور خاص از محسنِ رضاییِ عزیز یاد کردم و جاشون رو سبز کردم ولی چون به قولِ خودشون ، کامنت های من رو نمی خونن و ازش عبور می کنن ، شما به ایشون بگو که ازشون یاد کردیم ، به خصوص من
            ارادتمند و به امید دیدار ، به زودیِ زود

          • محسن رضایی گفت:

            مرسی امید جان (البته اگه منظورت من بودم) و البته فرقی نداره همین که یاد آوری کردی محسنی گفته نشده کارت خوب بود.ما خودمون هم خودمون رو از یاد بردیم و بی شک اگه رفته باشیم از خاطر عزیزی عجبی نیست.فرصتهای بعدی حتما همدیگرو خواهیم دید.مرسی شهرزاد جان و همه عزیزان خوب این خانه.

            راستی من تازگیا فهمیدم هیواخانم نیست!!

            • امید گفت:

              محسن جان، بعد از چند گفتگویی که در این خانه داشتیم آنقدر حس خوبی بهت پیدا کردم که به خودم اجازه دادم به اسم کوچک صدایت کنم ) : تو این خانه حداقل برای من یک محسن بیشتر نیست ” با معرفت ، مهربان ، همراه … یک رفیق”

              • هومن کلبادی گفت:

                امید عزیز سلام
                نمیدونم چرا من موردِ غضبِ این محسن جانِ (رضایی) عزیز قرار گرفتم . شما که باهاشون رفیقی ، سفارشِ من رو بهشون بکنید و بگید انقدرها هم آدمِ بدی نیستیم به خدا 🙂
                به امید دیدار ، به زودیِ زود

                • امید گفت:

                  هومن جان.
                  محسن که خودش گفت معمولاً ترجیح میده یک گوشه بنشینه و نظاره کنه.بعضی وقتها هم قاطی جمع میشه. البته خودش می گوید تعادل نداره(((((((((( :
                  اینه که احتمالاً حوصله نمی کنه همه کامنتهای شما را که همیشه با شور و هیجان حاضر هستی را بخواند. به دل نگیر ، قلبش مثل آئینه است ( ;

              • محسن رضایی گفت:

                ای وای امید جان شرمنده کردی…ممنون از حس خوبت و کاش این حس امتداد داشته باشه به این معنا که من واقعیتم دهمون باشه که حس خوب میده.

                هومن جان من دیروز عکست رو دیدم.به گمونم یه جایی دیدمت.مشغول یه کاری ام ک احتمالا یه روز مزاحمت بشم راجع به وسایل آبیاری بارانی و…

                مخلصیم.

                • سیمین-الف گفت:

                  سلام
                  چه خوب شد، ما از هر دوتون شیرینی می خوایم. 🙂

                • هومن کلبادی گفت:

                  سیمین عزیز
                  ما در خدمتیم . اگر شیرینیِ خامه ای هم بخواین ، از حسینِ عزیز کمک میگیریم 🙂

                • محسن رضایی گفت:

                  خدارو چه دیدی سیمین خانم.شاید روزی این جمع پراکنده دور هم جمع شدن تو جایی که دارم میسازم.

                • هومن کلبادی گفت:

                  محسن عزیز سلام
                  خوشحالم که با من قهر نیستی رفیق . در مورد آبیاری قطره ای و هر کار دیگه ای که بتونم ، با کمال میل در خدمتم . شمارۀ کاریم که ۲۴ ساعت روشن هست ۰۹۳۵۱۲۵۸۴۲۴ هست و خوشحال میشم اگه کاری بتونم برای هم خونه ای های عزیزم انجام بدم ، به خصوص شما
                  ارادتمند و به امید دیدار ، به زودیِ زود

      • هومن کلبادی گفت:

        ممنونم شهرزاد جان . خوبی از خودتونِ دوست نازنین و با احساس من

      • سیمین-الف گفت:

        عزیزان اجرا کنندهء این برنامه خیلی تلاش می کردند چون حدود ده نفر بودند که به نوبت، پس از اجرای شعر هر شهر، باید سریع پشت سن می رفتند و لباسشان را برای پوشش شهر بعدی تعویض می کردند.
        موج تلاشی سخت بر روی سن در آن زمان، نمایان بود.

    • mina90 گفت:

      شهرزاد جان.
      مرسی. واقعا نمیدونم که چطوری ازت تشکر کنم.
      چقدر قشنگ تعریف کردی برامون. چقدر دلم سوخت که نبودم. ان شاا… که خیلی زود باز فرصتی پیش بیاد که بتونیم هم رو ببینمیم.

    • سمی گفت:

      مرسی شهرزاد نازنین بابت تصویر سازی خیلی خوبت.

      • شهرزاد گفت:

        سمي عزيزم
        ممنون كه تو و دوستان خوب ديگرمون حوصله كردين و خوندين …
        اگرچه حافظه م ياري نكرد و از همه اسم نياوردم اما با دوستاي خوبمون در اونجا به ياد تك تك شما همخونه اي هاي نازنينمون بوديم … باور كن … و ممنونم بخاطر كامنت قشنگت:)
        مينا۹۰ عزيزم …ممنون از كامنت قشنگت. خيلي دلمون ميخواست ببينيمت … انشاله در فرصتهاي آينده …:)
        (با عرض معذرت از همه … فكر كنم اينبار هم تعداد كامنتهاي من زيادتر از حد مجاز شد …):)
        (راستي ي ي … يه چيز ديگه هم كه بعدا يادم اومد و الان هم داشت دوباره يادم ميرفت و تا يادم نرفته زود بنويسمش;) ، اينكه چقدرررر خوشحاااال شديم كه خواهر و برادر نازنين محمدرضا جان رو هم در كنار پدر و مادر دوست داشتنيشون ديديم… چقدر خوبه كه آدم، خواهر يا برادر ِمحمدرضا شعبانعلي باشه … نه؟ …:) اگرچه خودشون هم خيلي دوست داشتني بودن … 🙂

    • مجتبی مهاجر گفت:

      سلام
      چقدر خوب و کامل توصیف کردی فضای سمینارو،خوش بحال همه ی اونایی که اونجا حضور داشتن.
      دلم برای همه تنگ شد،خصوصا استاد بزرگوار دکتر حیدری،یه خاطره از استاد براتون بگم،وقتی اومده بودن قزوین اپراتور سالن آمفی تئاتر خودم بودم،دقیقا زمانی که صحبتهای استاد تموم شد برق سالن قطع شد،وقتی رفتم روی سن که کمکشون کنم که بیان پایین،براشون گفتم:قبل از اینکه افتخار داشته باشم حضوری ببینمشون از طریق محمدرضای عزیز باهاشون آشنا شدم و فایل صوتیشون رو گوش دادم.(دقیقا روز قبلش فایل رو شنیده بودم)درحالی که دستشون رو دوشم بودو از سالن خارج میشدیم تمام مسیرو از محمدرضا تعریف میکردن.در آخر هم گفتن:نکنه محمدرضا رو به من ترجیح دادی و عمدأ برقو قطع کردی!؟:)

  • سیمین-الف گفت:

    سلام دوستانم
    خوشحالی من امروز دوچندان شد.
    در فرهنگسرای ارسباران در آشنایی با برنامه های نوجوان توانگر خانه توانگری ( دکتر شیری عزیز)، با همراهی استاد عشایری فرهیخته و استاد شعبانعلی و آقای سهیل رضایی شرکت کردم .
    این عزیزان سخنان ارزشمندی بیان کردند که برای شما می نویسم شاید دینم را از حضور خودم برای عدم حضور شما دوستانم ادا کرده باشم.
    استاد عشایری:
    عده ای از دریا می خورند و همیشه تشنه اند. میشه از کوزه خورد و سیر شد.
    اشتباه کردن کودک، جزء آموزش اوست.
    توهم دانایی از همه چیز بدتر است.
    دکتر شیری؛ گوشه ایی از ثمرهء تلاششان را در این مدت در خانه توانگری به ما نشان دادند. اسمش علی بود مقتدر و توانمند.
    آقای سهیل رضایی:
    ارتباط والدین با کودک باید تبادلی باشد، نه تربیت استبدادی و رابطه نفهم و فهمیده!
    از تناقض به تضاد برگردیم.از ورطه حقانیت به کارآمدی و ناکارآمدی بیاییم.
    بچه ها در جریان باشند،حرف بزنم و خوب گوش بدهم. کودک روحا اندازه منه، کلاما اندازه من نیست.
    در این بین یادی شد از استاد مسعود حیدری که صداقت را بالاترین و مهمترین چیز در مذاکره می دانند.
    استاد شعبانعلی:
    حرفه ایی گری را در خودمون پرورش دهیم.
    دستور، قانون، خط مشی
    آدمی هرچقدر تواناتر باشد، به خط مشی می رسد.
    پولو اگه از دستش بدی، به دست می آوری. مواظب رابطه هه باش.
    و در پایان شعر زیبایی از شاعر خوبمون “مجتبی کاشانی” خواندند:

    در مجالي كه برايم باقيست
    باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
    كه در آن همواره اول صبح
    به زباني ساده
    مهر تدريس كنند،
    و بگويند خدا
    خالق زيبايي
    و سراينده عشق
    آفريننده ماست.
    مهربانيست كه ما را به نكويي
    دانايي
    زيبايي
    و به خود مي خواند
    جنتي دارد نزديك، زيبا و بزرگ
    دوزخي دارد- به گمانم-
    كوچك و بعيد
    در پي سودا نيست
    كه ببخشد ما را
    و بفهماندمان،
    ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست

    در مجالي كه برايم باقيست
    باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
    كه خرد را با عشق
    علم را با احساس
    و رياضي را با شعر
    دين را با عرفان
    همه را با تشويق تدريس كنند

    لاي انگشت كسي
    قلمي نگذارند
    و نخوانند كسي را حيوان
    و نگويند كسي را كودن
    و معلم هر روز
    روح را حاضر و غايب بكند
    و به جز ايمانش
    هيچكس چيزي را حفظ نبايد بكند
    مغزها پرنشود چون انبار
    قلب خالي نشود از احساس
    درس هايي بدهند
    كه به جاي مغز، دلها را تسخير كند.
    از كتاب تاريخ
    جنگ را بردارند
    در كلاس انشاء
    هر كسي حرف دلش را بزند
    «غيرممكن» را از خاطره ها محو كنند
    تا، كسي بعد از اين
    باز همواره نگويد: «هرگز»
    و به آساني همرنگ جماعت نشود.

    زنگ نقاشي تكرار شود
    رنگ را در پائيز تعليم دهند
    قطره را در باران
    موج را در ساحل
    زندگي را در رفتن و برگشتن
    از قله كوه
    و عبادت را در خدمت خلق
    كار را در كندو
    و طبيعت را در جنگل و دشت.
    مشق شب اين باشد
    كه شبي چندين بار
    همه تكرار كنيم:
    عدل
    آزادي
    قانون
    شادي…
    امتحاني بشود
    كه بسنجد ما را
    تا بفهمند چقدر
    عاشق و آگه و آدم شده ايم
    در مجالي كه برايم باقيست
    باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
    كه در آن آخر وقت
    به زباني ساده
    شعر تدريس كنند
    و بگويند كه تا فردا صبح
    خالق عشق نگهدار شما.

    جای همگی خالی بود و سبز.
    استاد عزیز ممنونم از تمامی تلاشتان. سلامت و زنده باشید.

    • سیمین-الف گفت:

      راستی جای دوست خوبمون عطیه رضایی هم توی سمینار خالی بود. می دونستم که خیلی دلش می خواست اونجا باشه، اما یه جای خوب دیگه باید می بود.
      درست پس از آمدن پیام خانه توانگری برای جلسه معارفه نوجوان توانگر، عطیه جون همون پیام رو برای من فرستادند. که این از لطف و مهربونی شون بود.
      عطیه جون دوست خوبم.

    • نی لبک گفت:

      سیمین جان خیلی کار خوبی کردی که خلاصه ی جلسه ی نوجوان توانگر رو گذاشتی .خیلی دوست داشتم بیام ولی متاسفانه مادر و پدر بچه اجازه ندادند با خودم بیارمش و به اون بهانه شرکت کنم ! و چقدر سخن کوتاه و پر مغزی که از دکتر عشایری گذاشتی تلنگر خوبی بود واسه من : “عده ای از دریا می خورند و همیشه تشنه اند. میشه از کوزه خورد و سیر شد.” شاید وصف این روزای منه که هی کتاب میخونم و بازم درست زندگی نمیکنم و یه عده رو میبینم که با یه حرف کوچیک بار زندگیشونو بستن و دارن خوب زندگی میکنن .

      • سیمین-الف گفت:

        نی لبک جان سلام
        این نوشته سرشار از عشق بود.
        رسیدن من به این برنامه هم، گذشتن از هفت خوان رستم بود.
        نی لبک جان یه چیزی؛ وقتی اسمتو رزرو می کردی باید یه مقدار با اون فرد صحبت می کردی و شرایطتو می گفتی و خیلی خوب، اون فرد می پذیرفت که شما می تونید بدون داشتن نوجوان تو اون برنامه شرکت کنید. من گفتم با نوجوان ها هم کار می کنم و صرفا برای اطلاع و آگاهی خودم شرکت می کنم ایشان هم پذیرفت. دفعه دیگر لطفا بیشتر سعی کن تا این چنین برنامه هایی رو از دست ندهی.
        ساعت ۹/۵۰ روز جمعه به خانه توانگری رسیدم. هر چقدر در زدم کسی خونه نبود. به پیامهای آمده نگاه کردم و دیدم ای دل غافل. دیروز توی سمینار پیامش اومده که این برنامه در ارسباران برگزار می شه. با چه سرعتی خودمو رسوندم ارسباران اونوقت دیدم که ۱۰/۱۵ دقیقه است و نفس راحتی کشیدم که زمان زیادی رو از دست نداده ام.
        تو سمینار به آزاده خوبم و شهرزاد عزیزم قول دادم -که به جاشون که نمی تونن بیان- من می رم و مطالبو برای اونا و دوستان دیگه می نویسم.
        راستی آقای کلبادی هم خیلی دلشون می خواست تو این برنامه شرکت کنند و شرایطشون جور نبود.
        خداروشکر که دوستانم بهره بردند و این باعث خوشحالی است.
        ممنونم.

  • kahtmayan گفت:

    یه تشکر ویژه از معلم عزیزم که به غیر از پیامها در مذاکره به ما تقدیر و تشکر و خضوع در برابر کسی که برامون زحمت کشیده رو اینچنین یاد داد .
    تشکر از تیمی که یه سمینارو با این ابعاد و به این نظم برگزار کردن، میتونم از نظر خودم و خیلی از دوستام که تو سمینار بودن به جد بگم که ضعفی رو مشاهده نکردیم یا اگرهم ضعفی بوده برای ما قابل لمس نبود
    خیلی دلم برای صدات و تصویرت و حرارت توضیح دادنت تنگ شده بود محمدرضا
    و تشکر ویژه ویژه خودم رو از محمدرضای شعبانعلی دارم که هم بی منت به ما آموزش میده هم باعث شد امروز این همه دوست خوب داشته باشیم و این همه حال خوب ، بابت همه چیز ازت تشکر میکنم

  • سمانه گفت:

    به دوستان خوبم ، قول داده بودم که فایل pdf سایت روزنوشته ها رو در سایت قرار بدم
    در این فایل،روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی از تاریخ ۱۵ تیر ۹۱ تا ۱۵ تیر ۹۲ جمع آوری شده . به زودی سری کامل این فایل رو برای شما خواهم فرستاد.

    http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=5b8720e9d9ab3315b7640648f35e8360

    راستی،
    اعتراف صادقانه ، به تمام کسانی که در سمینار بودن حسادت میکنم .
    حسادت میکنم به اینکه ، جایی نفس کشیدن و نگاه هایی رو تماشا کردین و حرف هایی رو شنیدین که من هم دوست داشتم باشم و نفس بکشم و ببینم و گوش بدم .
    حسادت میکنم به کارت پستالایی که با عشق درست شده بود و نوشته شده بود و امضا شده بود و دادن دستتون …
    و ………
    حتی به اون سیبی که گاز زدین

  • بهرام سعدیان گفت:

    محمدرضا عزیز
    به شما و همکارانتان خسته نباشید میگویم ، امیدوارم در راهی که در پیش گرفته اید ثابت قدم باشید و با پشتکار مثال زدنیتان مشتاقان و تشنگان علم جذاب مدیریت را حمایت کنید.
    متاسفانه به علت پارهای از مشکلات از جمله عمل جراحی کوچکی که در هفته قبل داشتم موفق به شرکت در سمینار شما نشدم .
    آیا برنامه ای برای عرضه فایل های صوتی یا تصویری سخنرانیها دارید. ( البته جسارتا فروش آنها)

  • آزاده اَم گفت:

    استاد عزیز یکدنیا ممنونم
    چقدر بعد از ظهر خوبی بود و چقدر حالمون خوب شد.
    برای تشکر تعدادی از مطالبی که یاد گرفتم را می نویسم:
    در موضع ضعف به پشت میز مذاکره نروید.
    اگر احساسات گفته نشوند، به رفتار و تصمیمهایم در مذاکره نشت می کند.
    پیامها قطعه های سازنده ی مذاکره هستند. برداشت من: شاید همانطور که قطعات پازل را با دقت کنار هم میچینیم در استفاده از پیامهایمان نیز باید هوشیار باشیم.
    هر چه شکاف بیشتر باشد، نیاز به مذاکره بیشتر میشود. من درست خلاف این گفته را تابحال انجام داده ام! چقدر تغییر سخت است.
    بعضی از اطلاعاتی که ذهنم به من می دهد، ممکن است بر اساس نقطه کور ذهن، توسط ذهن تصویر سازی شده باشد و بنابراین درست و دقیق نباشد.
    مذاکره مانند پرواز هواپیما، بهتر است لحظه به لحظه مدیریت شود تا سقوط نکند، یا با هواپیما ربایی در مقصدی غیر از مقصد مورد نظر ما فرود نیاید. یعنی اگر لحظه ای آنرا رها کردی، دیگه انتظار نداشته باش برایت باقی بماند. این برای من خیلی مفید بود، شاید با تذکر این نکته به خودم هوشیاری ام را در حین مذاکره بالا ببرم. چون خیلی وقتها در مذاکره انگار که ابری ذهنم را فرا گرفته باشد، گیجم.
    همچنین یاد گرفتم که حضور اسلاید می تواند از استرسِ نگاه روی معلم بکاهد.
    محتوای سمینار عالی و سازنده بود.
    کارت پستالی با تصویر پر معنی، به همراه امضای با ارزش درون آن، اکنون روی میزم، هدفم را برای دنبال کردن این مسیر، به من یادآوری می کند و مواظب است من از مسیر خارج نشوم!
    خیلی خوشحال شدم که توانستم شادی قلی پور و سمیه تاجدینی را از نزدیک ببینم و از آنها تشکر کنم.
    دیدار دوستانم سیمین، آزاده م، شهرزاد، هومن کلبادی، پسرک خامه فروش، آذر و دیگر دوستان، بسیار شادی بخش بود.
    جای دوستانی که نتونستن بیان خیلی خالی بود. آقای داداشی، آزاده، کیان و دیگر دوستان. در جمع دوستانه بسیار یادتون کردیم.
    پذیرایی و محیط برگزاری عالی بود. هنوز مزه سیب ترد و خوشمزه ای که با لذت خوردم زیر زبانم است.

  • آزاده م گفت:

    سلام
    استاد خیلی ممنون. بابت همه چیز.
    من دیشب آدمهایی رو از نزدیک دیدم که هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بشه ببینمشون. آدمهایی که الان جزئی از زندگی من هستند که با خواندن نوشته هاشون شنیدن صداشون و یاد گرفتن از اونها هر روز دارم بزرگتر میشم.
    من باید اول از مجله محبوبم مجله موفقیت تشکر کنم که من رو با دکتر شیری آشنا کرد و بعد از دکتر شیری چون با لینک دادن به پست درستایش آن هشت نفر من رو با شما و دنیای شما آشنا کرد و من از اون روز شدم اهلی این خونه. دیشب هم آقای فراهانی رو دیدم و هم آقای دکتر شیری نازنین رو. میبینید؟ دور تسلسل جالبی شده چون با وجود شما دیدن آن دو نفر مهم زندگی من هم میسر شد.
    آقای نخجوانی مهربان رو دیدم که بهمون افتخار دادن با ما عکس گرفتند. آقای محمدرضا جباری دوست شما و ما رو دیدم که چقدر جالب بود برام که یکی از نامه های رها رو با صدای خوبشون از نزدیک میشنیدم و آقای پلخوابی که صداشون در اون فایل مذاکره هنوز هم در ذهنم هست و دیشب خودشون رو از نزدیک دیدم.
    پدر و مادر مهربان و دوست داشتنی شما رو دیدم که واقعا جزء بهترین اتفاق دیروز بود.
    سمیه جان شادی جان رو دیدم که فوق العاده مهربون بودند و از الان دلتنگشون هستم برای دیدار بعدی. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشند.
    و اینکه هر چقدر بگم چقدر خوشحال شدم که سیمین شهرزاد آزاده ام و خواهر بزرگوارشون آذر و طاهره جلیلی و نرگس رحمانی عزیز رو دیدم، کم گفتم.:)
    دیدن آقای کلبادی عزیز حسین(پسرک خامه فروش) و هیوا و سامان (zoorba booda) عزیز هم خیلی خوشحالم کرد.
    و اینکه چقدر دلمون میخواست امید، آقای داداشی، رها راد، مینا ۹۰، آزاده مروارید، مریم ر، بهاربهار ،فائزه، آقای دهنوی، سمانه عبدلی، کیان عزیز رو میدیدیم که متاسفانه یا نیومده بودند و یا بودن ما نمیشناختیمشون.
    جای همه دوستانی که نبودن سبز بود.
    خداقوت به شما استاد. همه چیز عالی بود. مخصوصا بخش گروه موسیقی.که حس خیلی خوبی رو در سالن ایجاد کرده بودند.
    دیشب من و سیمین و شهرزاد موقع برگشت به ترمینال چندین بار به خدا گفتیم که شما رو برای خانواده تون و ما حفظ کنه. آمین.

    • سمانه گفت:

      ممنون آزاده عزیز

      من صادقانه اعتراف کردم ، که :
      به تمام کسانی که در سمینار بودن حسادت میکنم .
      حسادت میکنم به اینکه ، جایی نفس کشیدن و نگاه هایی رو تماشا کردین و حرف هایی رو شنیدین که من هم دوست داشتم باشم و نفس بکشم و ببینم و گوش بدم .
      حسادت میکنم به کارت پستالایی که با عشق درست شده بود و نوشته شده بود و امضا شده بود و دادن دستتون …
      و ………
      حتی به اون سیبی که گاز زدین.

      • آزاده م گفت:

        سمانه جان ..دخترک چای فروش قبیله
        ما فکر میکردیم اومدید و ما نتونستیم پیداتون کنیم. الان که دیدم نیومده بودید منم دلم گرفت..
        ما خیلی به یاد هم قبیله ای هامون بودیم. باور کن همش چشم شده بودیم و دنبال آشنا میگشتیم عزیز دلم.
        راستی اونجا چای هم میدادند…اگه بودی کلی اذیتت میکردیم 🙂
        به امید دیدار

    • مریم .ر گفت:

      آزاده ی عزیزم !نمیدونی که من چقدر از نبودن در این سمینار و اینکه فرصت دیدن همه ی شما دوستان عزیزم رو از دست دادم ناراحت و دلتنگم. و حالا که توصیف شما دوستان رو میخونم , می بینم که چه جمع خوبی بوده و باز هم افسوس میخورم.
      ممنون از همه ی شما دوستانی که به یاد ما غائبین بودین. جالبه بدونی من علاوه برای خودم برای آقای داداشی هم خیلی ناراحت بودم چون میدونستم چه شوقی داره و وقتی در لحظه ی آخر مشکلش رو برای حضور تو سمینار حل کرد دیگه ظرفیت تکمیل شده بود .
      بی صبرانه منتظرم که حداقل عکسهای سمینار رو ببینم.
      راستی همینجا هم میخوام به سیمین عزیز و هنرمند تبریک بگم. 🙂 عکس کتاب ها رو تو اینستاگرام دیدم 😉

      • سیمین-الف گفت:

        مریم .ر جان ممنونم از لطفت و جایت در کنارمون خالی بود.
        صفایی داشتند دوستانمان.
        من برای تعدادی از دوستانم (سامان عزیزی، هیوا، عطیه حقدادی، یاسین اسفندیار، آزاده ام، علیرضا داداشی، کیان و دوستانی مثل شما) کتاب و مجلهء بچه گانه دوست داشتنی و خاطره آمیز آورده بودم که تقدیمتان کنم، اما موفق نشدم.
        قول می دهم در دیدارهای بعدی تقدیمتان کنم.
        از دوستانم در اینستاگرام که فعالانه در راه تبلیغ و ترویج خوبی ها شرکت دارند. ممنونم. 🙂
        شاد باشی.

        • هومن کلبادی گفت:

          سیمین جان سلام
          اگه تا امروز تلاشی برای حضور در اینستاگرام نمی کردم ، الان دیگه عزمم رو جزم می کنم که با تمام سرعت بیام و اونجا بیشتر با شما عزیزانم در ارتباط باشم
          به امید دیدار ، به زودیِ زود

        • عليرضا داداشي گفت:

          سلام.
          ممنون. مي توانم آدرس بدهم و هزينه ي پيك را تقبل كنم؟
          بالاخره به بخشي از اتفاقات خوب سمينار كه مي شود زودتر دسترسي پيدا كرد.
          زنده باشيد خانم.

          • سیمین-الف گفت:

            سلام
            اگه خوشحالتون می کنه حتما و با کمال میل.
            ولی قبلش بهم بگید از اون انتشاراتی که گفتم کتاب تهیه کردید یا نه و اینکه پسرانتون چند ساله هستند. البته سوال من ارتباطی به هدیه شما نداره و کلا گیرندگان اون هدایا رو کودک محسوب کردم.
            خوش و امیدوار باشید دوست پر تلاش این خونه.

            • عليرضا داداشي گفت:

              سلام.
              جواب سوالاتتون رو ايميل كردم.
              قطعاً ‌نامحرم داريم.
              فقط اينجا فضاي مشترك همه ي ماست و دوست ندارم شخصي اش كنم.
              وگرنه تعدادي از دوستان جزيياتي از زندگي من مي دانند.
              زنده باشيد.

              • عليرضا داداشي گفت:

                همگي ببخشيد
                واي چه فاجعه اي!!!!
                از محتواي متن معلومه كه منظورمن، «نامحرم نداريم» بوده.
                ارادت من به همه ي شمادوستان هم تاييد كننده ي اين موضوع است.
                مخلص خالص همگي هستم.

              • سیمین-الف گفت:

                سلام منم قصدم شخصی سازی نبود.
                این درحالی است که صادقانه ایمیل هامون در متمم هست.
                و قطعا نباید وقت همه دوستان رو بگیریم.
                بله من باید این سوالات رو از طریق ایمیلتون می پرسیدم.
                با عرض پوزش از همگی.

      • آزاده م گفت:

        مریم جانم میتونی به من ایمیل بزنی؟ abshar0191@yahoo.com

    • هومن کلبادی گفت:

      آزاده اَمِ مهربان و صمیمی
      از دیدنِ شما و خواهرِ محترمتون بسیار خوشحال شدم و امیدوارم به زودی هم ببینمتون دوست خوبم

    • mina90 گفت:

      سلام آزاده جان. خوبی؟
      من توی مراسم نبودم. من اینقدر مشتاق دیدارتون هستم که اگر بودم حتما حتما تا اخر مراسم هم که شده بود پیداتون میکردم.
      نمیدونی چقدر از اینکه دیدم یادم کردی خوشحال شدم.
      ان شاا… حتما تو دیدارهای بعدی شرکت میکنم. امیدوارم باز هم از این دیدارها پیش بیاد.

    • امید گفت:

      آزاده جان سلام .
      دیروز ” ابر و مه و خورشید و فلک” دست به دست هم دادند تا من نتوانم آنجائی باشم که دلم آنجا بود. ممنون که به یادم بودی .

    • هومن کلبادی گفت:

      آزاده م عزیز
      خیلی از دیدنِ شما دوست نازنین و صمیمی ، خوشحال شدن و به داشتنِ دوستانی مثلِ شما ، افتخار می کنم

      • آزاده م گفت:

        آقای کلبادی عزیز دیگه نزدیک بود کم کم حسودیم بشه. آخه برای همه نوشته بودید که خوشحالید که دیدیشون غیر از من 🙂 😉 من هم به وجود دوستی مثل شما افتخار میکنم. شاد و موفق باشید دوست من.
        امید جان واقعا دوست داشتیم میدیدیمت. حتی به آقای کلبادی به شوخی گفتم بلند صداتون کنه شاید جواب بدید:)

        • امید گفت:

          آزاده جان اگر بودم که خودم پیداتان می کردم. فکر می کنم بزرگترین جمعیت و احتمالاً نزدیکتر به محمدرضا بودید ( : میدانی او مثل آهن ربا است و میدان مغناطیسیش تا محدوده قلب ما در هر کجای این کشور.

      • هومن کلبادی گفت:

        آزاده م بسیار عزیز
        واقعاً عذر می خوام . میدونم که به هیچ حسابِ دیگه ای نگذاشتید دوستِ بسیار عزیزم و قلباً از آشنایی با شما و سایر دوستانم بی نهایت خوشحالم و تمام تلاشم رو می کنم که دیدارها ، به زودیِ زود ، تازه بشه . بازم عذر می خوام . اینم بگذارید به حسابِ پیری و حافظۀ خرابِ من 🙂
        به امید دیدار به زودیِ زود

      • هومن کلبادی گفت:

        آزاده م عزیز
        خوشحال “شدم” درست بود . شرمنده و امان از این عجله

    • عليرضا داداشي گفت:

      سلام.
      ممنون از حسن نظر شما و ممنون بابت ايميل كردن عكس ها.
      خيلي لطف كرديد.

  • سمیه تاجدینی گفت:

    منم از تک تک دوستانی که دیدمشون تشکر میکنم…ممنون که تشریف آوردید…حضور تک تک شما ها دلگرمی برای من بود…وقتی میدیدمتون حس میکردم خیلی وقته کنار همیم…
    ببخشید که وقت نشد بیشتر کنار هم باشیم…
    لطفا عکسها رو برای منم ایمیل کنید:)))

    • kahtmayan گفت:

      ما از شما و خانم قلی پور تشکر میکنیم بابت تمام زحمتهایی که میکشید و واقعا خستگی رو تو صورتتون میشد دید ولی بازم تا آخر سمینار ایستادید و همچنان همه چیو زیر نظر داشتید و مراقب بودید همه چی به خوبی پیش بره
      ممنون بابت تمام زحماتتون

    • شهرزاد گفت:

      سمیه جان.
      ما هم خیلی خوشحالیم که شما عزیزانمون رو از نزدیک دیدیم، باهاتون صحبت کردیم و باهاتون عکس گرفتیم.
      همه ی شما برای ما هم، حس آشنای چندین و چندساله رو داشتید که خیلی لذتبخش بود.
      بابت همه ی زحماتتون و اینکه همیشه کنار و همراه محمدرضای عزیز، این میزبان خوب خوب خوبمون هستید ازتون تشکر و قدردانی می کنیم و امیدواریم برای برنامه های آینده اگر کمکی هرچند کوچیک از دست ما اعضای این خونه هم برمیاد، حتما بهمون بگین…
      دوستتون داریم.
      (راستی … حتما عکسها رو براتون ایمیل می کنم:) )

    • هومن کلبادی گفت:

      سمیه جانِ عزیز ، بی نهایت از تمام تلاش های شما و شادی عزیز و همۀ دوستان دیگه ای که مثل محمدرضاجباری عزیز ، علیرضا نخجوانی عزیز ، معین جان و همۀ دوستانِ دیگه ای که با تلاشِ چند ماهتون باعث شدید این روز و شبِ بی نظیر رو تجربه کنیم ، سپاسگذارم و قول میدم به زودی (اگر محمدرضای نازنین اجازه بدن) یک برنامه ریزی می کنیم که بچه ها در کنارِ شماها ، دورِ هم جمع بشیم . بازم بی نهایت ممنون و خسته نباشید
      راستی یک نکته : آخه یک شیر پاک خورده پیدا بشه و دلیل این مخالفت این دوستمون رو به ما هم بگه که متو از این برزخ نجات بده . فکر میکنم این دوستمون کلاً با رنگ آبی مسئله داره یا به این خونه آلرژی داره . آخه دادنِ حس منفی به دیگران اون هم بعد از این همه انرژیِ مثبت ، چه مفهومی داره ؟؟؟؟؟

    • ياسين اسفنديار گفت:

      باسلام به خانم تاجديني
      خيلي دوست داشتم در مراسم باشم و از زحمات شما و همكارانتون تشكر و قدرداني كنم .
      خوشا با سعادتون كه كنار استاد بزرگي مثل محمدرضا هستيد . خوشا به سعادتون

  • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

    محمدرضا خان استاد خسته نباشید این بار سنگین بعد از چند ماه با تمام استرسهاش در سلامت زمین گذاشتید…..خدا کنه شب گذشته خواب آرومی رو تجربه کرده باشید….مواظب سلامتی استاد ما باشید…خیلی خوشحال شدم که در همه حالت و همه جا و از همه چیز به ما یاد میدید که یاد بگیریم ممنون که برایم تکرار کردید فرهنگ سپاسگزاری از آدمهایی که روزی ستون بودن و امروز نباید خدای نکرده به جای ستون بودن فکر کنیم پله هستن….باز خسته نباشید

  • حدیث گفت:

    سلام
    تبریک و خسته نباشید برای سمینار
    تا دیروز خیلی ناراحت بودم که نمی تونم تو سمینار شرکت کنم، بعداز خوندن این گزارش از ناراحتی و حسرتم بیشتر شد. ولی خوش حالم از این که سمینار رضایت بخش خودتون و بقیه بوده

    • هومن کلبادی گفت:

      حدیث عزیز سلام
      واقعاً جای اونایی که مثل شما نتونستن بیان سبز بود . امیدوارم به زودی همۀ دوستانِ این خونه در کنار محمدرضای نازنین و تیمشون ، همدیگه رو ببینیم

  • بهارنارنج گفت:

    خداقوت استاد.
    آرزوی سلامتی و موفقیت بیش از پیش برای شما و هم چنین همه دوستانی دارم که اینقدر دلسوزانه برای آموزش و بالا بردن سطح کیفیت زندگی ما تلاش میکنید.
    امیدوارم کانون این خانوده همچنان گرم باشد.

    • هومن کلبادی گفت:

      بهار نارنجِ عزیز سلام
      دیروز کلی بچه ها از شما ، علیرضا داداشی عزیز ، بهاربهار جان و خیلی از دوستانِ دیگه که نبودن یا نتونستیم پیداشون کنیم یاد کردیم و جاتون رو سبز کردیم . توی کامنت های دوستان هم بارها جاتون سبز شده . به امید دیدار به زودی

  • امید گفت:

    محمدرضای عزیز سلام.
    کمتر از یک سال است که با تو همراهم و امیدوار بودم در این سمینار تو را از نزدیک ببینم اما بعضی وقتها همه چیز آنطور که می خواهیم پیش نمی رود .نمی گویم بابت نبودنم ، نتوانستنم به دلایل ناخواسته، حسرت دیروز را می خورم، زیرا در تمام این ماهها بدون دیدنت، بودنت را با تمام وجودم حس کرده ام.
    همیشه کنارمان بمان و بدان جانمان به جانت گره خورده .

    • هومن کلبادی گفت:

      امید جان عزیز
      دیروز حسابی جای شما رو خالی کردیم و چون نمیدونستیم اومدین یا نه ، کلی دنبالتون گشتیم . به امید دیدار به زودی

      • امید گفت:

        هومن جان سلام.
        متاسفانه سعادت دیدار شما و سایر دوستان را نداشتم.همین که یادم بودید و نامم را به زبان آوردید سپاسگزارم.

        • هومن کلبادی گفت:

          امید جان
          به زودیِ زود یک برنامۀ دورهمی میگذاریم (با اجازۀ محمدرضای عزیز) که بچه های هم خونه ای رو دورهم جمع کنیم . فکر می کنم (مطمئنم) با همتِ بچه ها ، به زودیِ زود ، این امکان پیش میاد که همدیگه رو ببینیم
          ارادتمند و به امید دیدار ، زودِ زود

  • رسول ایرانشناس گفت:

    محمدرضای عزیز سلام و عرض ادب
    بابت این همه تلاش پرشور و موثر در دنیای مجازی و البته سمینارها و کلاسهای -آموزشی خانوادگی- صمیمانه تبریک گفته و برایت بهترینها رو آرزو میکنم .

  • mohammad گفت:

    سلام
    امیدوارم خستگی این مدت تلاش و تکاپویت برای این سمینار رفع شده باشه با حرف های که الان نوشتید.
    کاش منم بودم تا از نزدیک همراهتون بودم
    خسته نباشید و خدا قوت به تو و همه ی همکارانت…

  • سیمین-الف گفت:

    سلام استاد عزیز
    سلام همراهان دوست داشتنی ایشان
    خداقوت.
    ممنونم از همهء تلاش هایتان.
    حس شما رو در تقدیر از استادتون درک می کنم. چقدر برای شما و چقدر برای استاد حیدری برگزاری و تقدیر از ایشان لذت بخش بوده است.
    دوست دارم از تمامی دوستانم که دیشب دیدمشان در اینجاتشکر کنم به خاطر حضور گرم، همراه و صمیمی یشان:
    آقایان: هومن کلبادی، پسرک خامه فروش(حسین)، سامان عزیزی، هیوا و خیلی خوشحال شدم آقای پلخابی عزیز آمده بودند.
    خانم ها: شهرزاد، آزاده م (محمدیان)، آزاده ام، آذر و دوستشون، طاهره، شادی و سمیه عزیز و دوست داشتنی
    و دوستان و همراهان دیگر که هنوز آشنایی با ایشان را ندارم.
    جای آقای داداشی عزیز، بهار بهار، آزاده (مروارید)، کیان، مینا ۹۰ و دوستانی که در کنارمون نبودند خالی بود.
    همگی خوش و امیدوار باشید.

    • سیمین-الف گفت:

      ببخشید یک غلط املایی دارم: آقای پلخوابی.
      و همین طور خواهر آزاده ام عزیز و خانم نرگس رحمانی دوست داشتنی، که از شوقم فراموس کردم بنویسم.

      • سیمین-الف گفت:

        دوست عزیزم اون موقع ساعت ۹:۳۰ بود و من باید ساعت ۱۰ در فرهنگسرا می بودم و همه چیز دست به دست هم داد تا اشتباهم در تایپ بیشتر شود.
        می دانم که ناقصم و کامل نیستم تو نیز این را بدان.
        فاش می گویم و از گفتهء خود دلشادم…
        ممنونم از توجهت دوست همراه و علاقه مندم.

      • هومن کلبادی گفت:

        سیمین جان عزیز
        نمیدونم چرا در مورد خودتون این حرفا رو زدید ولی با همین مدت کوتاه که از دوستیِ ما در این خونه می گذره ، به جرات می گم که روح بسیار لطیف و متعالی دارید و به راستی برای من و خیلی از اعضای این خونۀ باصفا ، بسیار بسیار مهمتر و با ارزش تر از اونهایی هستید که بی دلیل و منطق در حالِ تلاشن که حالِ بچه های این خونه رو با منفی دادن هایِ بی منطقشون خراب کنن . اینجا جای این حرکات نیست و مطمئنم به زودی خودشون هم متوجه میشن که بچه ها و هم خونه ای های این خونه و متمم ، مثلِ کوه پشت دوستاشون می ایستن و نمیگذارن این حرکات باعثِ دلسردیِ دوستاشون بشه . دیشب اتفاقاً هیوایِ نازنین رو دیدم و در مورد نقدِ زیبایی که در مورد کامنتام نوشته بودن ازشون تشکر کردم و کمی هم با هم گپ زدیم در کنار سامانِ عزیزیِ عزیز و امیدوارم تونسته باشم نظرم رو روشن کنم براشون . دوست عزیزم همۀ ما نقایصی داریم ولی مطمئنم به زودی و با توسعۀ مهارتهامون ، میتونیم نقایص و نقاط ضعفمون رو به نقاط قوت تبدیل کنیم . بگذار اون مخالف های بی منطق هم حالشون رو بکنن 🙂

        • سیمین-الف گفت:

          هومن عزیز دوست همراه
          من تا قبول نکنم ناقصم، نمی توانم به سوی کمال، گام بردارم و این در حالی است که انسان کامل وجود ندارد.
          دوستان قرمز دوست بدون کامنت، ما رو خیلی دوست دارند و می خواهند رشد کنیم.
          من اینجوری فکر می کنم و دوستشون دارم.
          دستشون پر برکت.
          راست گفتی با توسعه مهارتهامون می تونیم به نقاط قوت دست یابیم. ما اینجا هستیم که همین کار رو انجام دهیم. سربلند و امیدوار باشید.

        • هومن کلبادی گفت:

          دوستِ مخالفِ من سلام
          می خواستم رسماً از اینکه در طولِ شبانه روز ، وقت و بی وقت برات ایجادِ مزاحمت میکنم که بیای و بگردی و کامنت هام رو پیدا کنی و چند تا چند تا ، پاشون منفی بگذاری ، قلباً ازت عذرخواهی می کنم و امیدوارم حلالم کنی . یکی از مشوق هایِ من برای کامنت گذاری ، شخصِ شما هستی و از اینکه در تمامیِ مراحل و صفحات و مطالب ، با پشتکاری مثال زدنی ، دنبالِ اسمم میگردی تا منفی بزنی که مدیونِ خودت نشی ، ازت ممنونم و امیدوارم به زودی این امکان فراهم بشه که به محضی که کامنت میگذارم ، یک ایمیل به inbox شما بیاد که مجبور نباشی اینهمه وقت بگذاری و روزی چند بار بیای و بگردی . اینجوری کمتر شرمندت میشم . حتی اگر بخوای و آدرس ایمیلتو بدی ، حاضرم لینکِ تک تکِ کامنتهام رو برات ایمیل کنم که راندمانت بالاتر بره و دیگه انقدر خودآزاری نکنی . اینم بگم که متاسفانه من تا حد بسیار بسیار زیادی صبور و خونسرد هستم و اتفاقاً به رنگِ قرمز هم علاقۀ زیادی دارم و خیلی هم سخت از میدون به در میرم مخصوصاً اگه اون میدون ، خونم باشه (متمم و سایت محمدرضا شعبانعلیِ بسیار بسیار بسیار عزیز)
          از بقیۀ دوستای عزیزم عذرخواهی میکنم و به امید دیدار ، به زودیِ زود

    • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

      سلام سیمین عزیزم و خسته نباشید بابت تمام زحماتتون ……خدا قوت به شما و تیم استاد….ناراحت بودم و هستم بابت غیبتم و شاد و مسرورم بابت تمام مهربونیت بابت اینکه از دیروز صبح منتظر این ساعت بودم تا ببینم کسی یادی از اونایی که نبودن میکنه یا نه…ذوق زده شدم از مهر شما….

      • سیمین-الف گفت:

        سلام عزیزم و ممنونم از لطفت.
        تک تک دوستان عزیزی رو که اونجا نبودند با دوستان زلال تر از آب روانم، یاد کردیم.
        مگه میشه آدم دوستای خوب این خونه رو فراموش کنه!
        دائم چشم به راه چهرهء آشنایی در آن جمع بودیم.
        جای آقای یاسین اسفندیار هم خالی بود.
        شاد باشی آزاده جون.

        • هومن کلبادی گفت:

          من هم خیلی گشتم تا یاسینِ عزیز رو پیدا کنم ولی موفق نشدم . راستی کسی از آقای علیرضا داداشیِ عزیز خبر نداره ؟ نبودنشون در همایش ، حسابی دلگیرمون کرد و الان هم ظاهراً درگیر هستند . امیدوارم به زودی و با همون حضور پررنگ و همیشگیشون ، ما رو از نگرانی خارج کنن .
          به امید دیدار ، به زودیِ زود

      • هومن کلبادی گفت:

        آزاده جانِ عزیز
        همۀ بچه ها مرتب از شما و دوستای دیگمون یاد کردیم و طبق قولی که به بهاربهارِ عزیز داده بودم ، مرتب جاتون رو سبز کردیم و منتطریم که به زودی ببینیمتون

    • هومن کلبادی گفت:

      سیمین جانِ عزیز
      اول از داشتنِ دوستانِ نازنینی مثل شما واقعاً و قلباً خوشحالم . دوم اینکه از هدیۀ بسیار زیبا و فرهنگیتون که حاصلِ تلاشِ خودنون بود بی نهایت ممنونم و از خودِ هدیه مهمتر اینکه به یادِ ما بودید . واقعاً از بودن در کنار شما عزیزان بی نهایت خوشحال شدم و خدا رو شکر می کنم که چنین دوستانِ نازنینی رو در این خونه به من هدیه دادن . ارادتمند و به امید دیدار شما عزیزان به زودی

      • سیمین-الف گفت:

        سلام هومن کلبادی عزیز
        من هم خوشحالم که تونستم دوستان خوبم رو سورپرایز کنم. همین حس رو من نسبت به شما دوست عزیز و دوستان نازنینم دارم. “دل به دل راه دارد”.
        آنقدر خودتون محترم، مهربان، فهیم و با خلوص نیت هستید، که فکر می کنم برای شما به غیر از این نباید باشد.
        امیدوارم در هر کجا که هستید خیالی آسوده، دلی شاد و روحی آرام داشته باشید.
        من هم خدا رو شاکرم که تو این چند ماهه دوستای نازنینی یافته ام. اینو مدیون وجود گوهر بار دکتر شیری عزیز نیز هستم که سراسر وجودشان سرشار از عشق است. من بواسطهء ایشان با استاد و این خونه آشنا شدم.

        پی نوشت: اینو کلبادی نخونه؛ 🙂
        دوستانم آقای کلبادی دائم منتظر شما دوستان بودند که بیایند جلو و سلام و احوالپرسی گرمی کنند و با کلام و نگاه مهربانشان دست دوستی بدهند. مطمئنم اگر کسی ایشان را می دید، بغیر از صفای درون و زلالی وجودشان چیزی نمی یافت.
        از خداوند برای ایشان و خانوادهء عزیزشون سلامتی، دلی شاد و قلبی آرام آرزو دارم.

        • عطیه رضایی گفت:

          سیمین جان سلام
          جای من و همه دوستانی که نتونستیم به هر دلیلی بیایم خالی…
          کاش تو روزهای آینده بیشتر و بیشتر از فضای روز سمینار و اتفاقات درش برامون بنویسی.
          به همه دست اندرکاران این سمینار هم واقعا خسته نباشید و خداقوت میگم.

        • هومن کلبادی گفت:

          سیمین جانِ نازنین
          حتماً بخونید سیمین جان :
          اینو بی تعارف می گم و از عمق وجودم به داشتنِ دوستانی باصفا ، بی ریا و بزرگوار مثل شما عزیزانم بی نهایت خوشحالم و خودم رو لایقِ این توصیفاتِ شما نمیدونم و تمامِ تلاشم رو می کنم تا اونی باشم که باید . خیلی سعی کردم جلوی خودم رو بگیرم و پاسخ بزرگواری و لطفتون رو ندم ولی دیدم نامردی میشه
          بازم بی نهایت از همۀ لطف و محبتتون ممنونم دوست نازنینم

    • mina90 گفت:

      سلام سیمین عزیزم.
      خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی که دیدم به یادم بودی. باور کن دیروز توی مراسم نبودم ولی همش دلم اونجا بود که الان دارن چیکار میکنن. خیلی دوست داشتم بیام از طرفی آمادگیش رو نداشتم.
      حتما اگر باز قرار شد که دور هم باشیم شرکت میکنم.
      امیدوارم که باز هم چنین فرصتی پیش بیاد.

      • سیمین-الف گفت:

        سلام گل مینا
        جاتو با دوستای شفاف و زلالمون سبز کردیم. دلم برای کسانی که به این سمینار نیومدن خیلی سوخت.
        چی بگم، آخی.
        ایشاا… در بازدید های بعدی و به زودی زود.
        شاد و امیدوار باشی دوست از برگ گل لطیف ترم.

    • هومن کلبادی گفت:

      سیمین جان سلام
      نگرانِ این منفیِ نباش . دلیلش اسمِ من هست نه غلط املایی یا محتوایِ نوشتۀ شما 🙂

      • سیمین-الف گفت:

        هومن دوست عزیز
        گاهی اینقدر نگرانی آدم زیاد میشه که این منفی ها بیشتر شبیه یک جک خنده دار از ته دل است، تا چیز دیگر.
        می دونم شما هم نگران نیستید و من هم همین طور. فقط آدم ناراحت می تونه بشه، اونم فقط به خاطر اثراتی که بر روی زندگی خود این عزیزان و کل اجتماعمون خواهد گذاشت.
        الهی که من و تو به جایی برسیم که بتونیم به راحتی بدون هیچ دغدغه ای حرف دلمون رو بزنیم و نخواهیم بازی کنیم.
        بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
        چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار.

        • هومن کلبادی گفت:

          سیمین جانِ عزیز سلام
          یه شوخی می خواستم بکنم و امیدوارم این دوستِ مخالفم ، بهش بر نخوره . وقتی این رفتار ایشون رو می بینم ، یادِ شخصیتِ «بچه غول» در سریالِ کلاه قرمزی میفتم که بنده خدا ، همه چیز رو متوجه میشد ولی برعکس جواب میداد . میخواست بگه “دوستت دارم ” می گفت “ازت متنفرم” ، می خواست بگه “نه” ، میگفت “آره” و … حالا این دوستمون هم ” موافق” هست و می خواد “موافقت” کنه ، اشتباهاً (البته از نظرِ ما) “مخالفت” میکنه و دکمۀ “مخالف” رو کلیک می کنه 🙂 امیدوارم دوستِ مخالفمون ، مسئله رو در حد همین شوخی ببینه و نه مخالفتِ شخصی .
          به امید دیدار ، به زودیِ زود

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser