پیش نوشت: از آنجا که برای بعضی دوستان عزیز، هر گردی قطعاً گردو محسوب میشود و این گونه دوستان، هر جا هر چیز گردی ببینند بلافاصله موضع خود را در قبال گردو یادآوری میکنند لازم به تذکر است که آنچه در اینجا به عنوان سیاه و سفید میگویم، با آن مفهوم سنتی که میگویند همه چیز را سیاه و سفید نبینید و طیف خاکستری را هم ببینید خیلی فاصله دارد. در واقع هر آنچه هست، صرفاً شباهت اسمی است.
مقدمه: چند وقت پیش احمدرضا نخجوانی در یک جمعی من رو مسخره میکرد که در دنیای محمدرضا، همه چیز به دو دسته تقسیم میشود: سفید و سیاه. فکر میکنم زمانی بود که داشتم مرگ سفید و مرگ سیاه رو میگفتم. نمیدونم. شاید هم استعفای سفید یا استعفای سیاه. شاید هم شورش سفید و شورش سیاه. درست یادم نیست. ممکن هم هست که آن موقع موضوع بحثم خشونت سفید و خشونت سیاه بوده باشه! به هر حال همین که الان نمیدونم سر کدوم بحثم با من شوخی کردند، ظاهراً تاییدی بر حرف احمدرضاست.
تاریخچه: اولین بار بحث سفید و سیاه را سالها پیش در مورد اعتیاد خواندم. سال هشتاد و سه یا چهار بود و میخواستم مطلبی در مورد اعتیاد به اینترنت بنویسم. آن موقع اینترنت مثل این روزها رایج نبود و افراد کمی به آن دسترسی مستمر داشتند. اما من نگران این روزها بودم و ده سال پیش یکی از نخستین مطالبی که در وبلاگ برای فراموش کردن نوشتم، نگرانیم از شکل گیری اعتیاد به اینترنت بود.
بگذریم. از میان مقالههایی که مرور میکردم دیدم که نویسندهای، در قسمت پایانی مقالهاش، چند جملهای نوشته که اگر چه کلمات را واضح به خاطر نمیآورم ولی پیام آن نوشته چنین چیزی بود:
اعتیاد به اینترنت میتواند حتی از انواع اعتیادهای شیمیایی شناخته شده خطرناکتر باشد. چون اعتیادهای شیمیایی دیده میشوند. جامعه هم نسبت به آنها نگرش بدی دارد. کسانی که به مواد شیمیایی معتاد هستند حتی شغل خود و زندگی خانوادگی خود را در معرض تهدید میبینند. به عبارت دیگر جامعه با بازخوردهای منفی تا حد خوبی اعتیادهای شیمیایی را کنترل میکند و این سیستم از حالت پایدار خارج نمیشود.
اما اعتیاد به اینترنت، جدی گرفته نمیشود. بخش عمدهای از جامعه آن را به عنوان اعتیاد قبول ندارند. گاهی اوقات حتی ممکن است تصاویر مثبتی مانند «به روز بودن» و «آنلاین بودن» و «مدرن بودن» به آن نسبت داده شود. این در حالی است که این اعتیاد رفتاری، دقیقاً میتواند اثرات محسوس فیژیولوژیک ایجاد کند. میتواند موجب از دست دادن شغل شود و حتی زندگی خانوادگی انسانها را از هم بپاشد.
اگر اعتیاد شیمیایی را اعتیاد سیاه بنامیم، اعتیادی که زود دیده میشود و جامعه با آن مخالف است و برای خود شخص هم تصویر نامطلوبی در میان اطرافیان ایجاد میکند، میتوان اعتیاد به اینترنت را اعتیاد سفید نامید. چون زود دیده نمیشود. جامعه مخالفت صریح – لااقل در حد اعتیاد شیمیایی – با آن ندارد. برای خود شخص تصویری تا آن حد نامطلوب ایجاد نمیکند. اما اثرات آن کمتر از اثرات اعتیاد سیاه نیست.
سه یا چهار سال بعد، در یک سمینار دیدم که یک روانپزشک در حاشیهی بحث خودش، در مورد الگوهای رفتاری انسانها بعد از طلاق و جدایی عاطفی حرف میزد. او گفت که: نشانههای افسردگی در این شرایط را به دو شکل مختلف میتوانید مشاهده کنید. یکی زیاد خوابیدن و خسته و فرسوده بودن و گریستن و سر کار نرفتن و لختی و بی حوصلگی. دیگری کم خوابیدن و بسیار پرانرژی بودن و بیشتر کار کردن و بیشتر مهمانی رفتن و قهقهههای مستانه و رقصیدنهای شادمانه.
در ادامه توضیح داد که:
متاسفانه نوع دوم خطرناکتر است. چون نوع اول را اطرافیان میبینند. نگران میشوند. حتی برای درمان فرد تلاش میکنند. اما در نوع دوم، همه فکر میکنند همه چیز عادی است. خوشحال هستند که عزیز دلبندشان، از جدایی لطمهی چندانی ندیده. خوشحال هستند که مثل همیشه و حتی بیشتر از همیشه کار میکند. خوشحال هستند که شاد و خندان است. آنها نامتعارف بودن این رفتار و افراطی بودن آن را نمیبینند. آنها نمیفهمند که فرد، از غمهای خود به رقصیدن فرار میکند و از تنهایی خود به میان جمع میگریزد و برای فراموش کردن غمهایش، ساعات حضور در خانه را کم میکند و در محل کار خودش را با کارها مشغول میکند.
این مکانیزمها اگر همراه با تلاش برای حل ریشهای مشکل باشد ایرادی ندارد، اما اگر اطرافیان همه فرض کنند که مشکل حل شده و فرد را رها کنند، او دیر یا زود اثرات این افسردگی را به شکل دیگری بروز خواهد داد.
شاید بتوان گفت این افسردگی دوم، از آن افسردگی سیاه نخستین، خطرناکتر است. چون دیده نمیشود و بازخورد منفی نمیگیرد.
به محض شنیدن این جملات، یاد آن مقالهای افتادم که در پایانش اصطلاح «اعتیاد سفید» به کار رفته بود. با خودم گفتم اگر آن نویسنده نازنین این روانپزشک دوست داشتنی را میدید، به او میگفت که: میتوانی این نوع دوم افسردگی را، افسردگی سفید نامگذاری کنی.
این مفهوم در ذهنم ماند تا یک سال بعد، وقتی با دوستان خوبم در بنیاد کودک آشنا شدم، خواستم برای معرفی آنها متنی را در نشریات بنویسم. آن زمان زلزله آمده بود و هر روز عکس کودکانی که آواره بودند منتشر میشد و همهی ما – از جمله خود من – به آنها کمک میکردیم. دیدم که چه جالب! اینجا هم همان ماجراست. زلزلهی سیاهی در کار است که همه میبینند و زلزلهی سفیدی که هیچکس نمیبیند. در آن زمان متن زلزله سفید را برای دعوت به کمک به بنیاد کودک و همهی موسسات خیریهای نوشتم که «نگون بختیهای سفید» را هم در کنار «شوربختیهای سیاه» میبینند و میفهمند.
زمانی در جمع دانشجویان صنعت نفت اهواز بودم و یکی از بچهها از من در مورد زندگی محافظه کارانه پرسید. چند دقیقهای صحبت کردیم و در آخر حرفم را برایش اینگونه جمع بندی کردم که: خدایی که من میشناسم، ما را به خاطر گناهان کوچکی که کرده ایم مجازات نخواهد کرد، اما باور دارم که ما را به خاطر هزاران کار خوب بزرگی که میتوانستیم بکنیم و نکرده ایم، بازخواست خواهد کرد.
همان لحظه اصطلاح «خطای سیاه» و «خطای سفید» در ذهنم شکل گرفت و آنجا برای بچهها در موردش صحبت کردم و بعد از آن این تقسیم بندی جدید هم به ادبیاتم اضافه شد.
مدتی گذشت و یک بار در صفحهی اینستاگرام خودم، جملهای را نقل کردم به این مفهوم که: «ما شاید حرفهای دشمنانمان را فراموش کنیم، اما سکوت دوستانمان را هرگز». دوست خوبم سپهر فریدی، در زیر آن جمله نوشت: همیشه دنبال اسمی برای این مفهوم بودهام.
من سریع یاد تقسیمبندیهای سیاه و سفید خودم افتادم و گفتم: شاید نام درستش خیانت سفید باشد!
امروز در دنیای من سیاه ها و سفیدهای زیادی هست. هر روز هم بیشتر میشود. سفید نه در برابر سیاه (که آن دوستان سطحی شتابزده، زود از طیفهای خاکستری هم نام ببرند). سفید به عنوان پوششی برای سیاه. چیزی که سیاهی را پنهان میکند اما از سیاهی آن نمیکاهد.
هر وقت مفهوم تلخی را دیدید مانند دزدی، خیانت، قتل، تجاوز، نفرت، تهاجم، توحش و …
از شما خواهش دارم: در همهی سالهای بعد اگر یاد من بودید، لطفاً یک بار پسوند سفید را به آن اضافه کنید و پنج دقیقه فکر کنید. اگر بیشتر از این هم به من لطف داشتید، بیایید اینجا و زیر این نوشته برای من هم بنویسید. دیدن درد، نیمی از درمان است. شاید بتوانیم اینجا آن را ببینیم.
پی نوشت: حدود سه سال پیش، به یکی از دوستانم که مرکز آموزشی بزرگی را مدیریت میکند، گفتم میخواهم هر آنچه را آموختهام، بنویسم و در وب منتشر کنم. یا حرف بزنم و ضبط کنم و منتشر کنم یا به هر شیوهی دیگری منتشر کنم. او به من گفت: محمدرضا. میدانی که دوستت دارم. این کار را نکن. تو امروز اگر چشم و گوشت را هم از دست بدهی، با تکرار همهی آنچه میدانی، یک عمر ثروت و سعادت را تجربه میکنی. دانش ما محدود است. اگر همهی آن را در دسترس دیگران بگذاری، خودت چه خواهی کرد؟ اینها سرمایههای توست. سالها برایش زحمت کشیدهای. هر ساعت تکرارش سر هر کلاس، برای تو صدها هزارتومان پول است. ما هیچکدام چنین کاری نکردهایم. اگر هم چیزی منتشر شده، تبلیغی است برای درسهایمان و مشاورههای سازمانیمان. تو هم نکن. بهتر است ریسک نکنی. هیچکس به تو نخواهد گفت چرا تمام آنچه را آموخته بودی ننوشتی. همان لحظه، یک لغت بود که در مقابل تمام آن وسوسهها که میشنیدم ایستاد: خطای سفید!
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمد رضا به نظرم اكثر خطاهاي سفيد (يا ساير چيزهاي سفيدي كه اشاره كردي) تا حدي به غير سيستمي فكر كردن ما بر ميگرده.
اينكه رويداد هايي كه جلو چشم ما قرار ميگيرن و ما تا نوك انگشتمون رو بيشتر نميبينيم، در وقع افق زماني ما در تحليل اتفاقات محدود و كوتاه مدته…
وقتي كه اتفاق يا رويداد سياهي رو ميبينيم (و همه هم تاكيد ميكنند كه بعله خيلي سياهه) ،آنچنان آستين هامونو براي كمك بالا ميزنيم كه انگار… ولي از نزديكترين اعضاي خانواده مون يا دوستانمون كه ممكنه خيلي بيشتر نيازمند آستين بالازدن! ما باشن غافل ميمونيم … (مطمئناً دوستان ميفهمن كه منظورم اين نيست كه به ديگراني كه دورترن كمك نكنيم.)
به نظرم گاهی خیانت سفید میتونه “سکوت” هنرمند مردمی باشه اون موقع که باید به درستی در مقابل ظلم با مردمش همراه و هم صدا باشه
خیانت سفید میتونه ازدواج کردن پسری باشه صرفا برای منافع مادی که رویاها و عشق و علاقه و کلا زندگی یه دختر رو تباه می کنه.
نمیدونم چقدر مفهوم رو درست متوجه شدم اما این ها به نظرم رسید.به شخصه از شما برای تشخیص خطای سفید خط آخر متشکرم که حتما سر منشا تحول هایی بزرگ و کوچک در زندگی شاگردانتون بوده و هست.
این بحث هم از لحاظ زندگی شخصی وهم مسائل اجتماعی خیلی میتونه تاثیر گذار و کاربردی باشه.مثلا وقتی برای حل مشکلاتمون منتظر کمک شخص دیگه و یا تغییر شرایط بیرونی باشیم،به نوعی خطاهای خودمون به فراموشی سفید میسپاریم که نتایج سیاهی به بار می آره.خیلی عالی مطرح کردید.ممنون
استاد عزیز سلام .. خسته نباشید
همین حالا که توی کتابخونه ی دانشگاه نشستم خوندن این مطلب دقیقا چیزی بود که منتظرش بودم.
ممنونم…
به خاطر همه چیز
و اینکه به جز این نمیتونم کاری بکنم ناراحت میشم…
سلام محمد رضا جان
من تمام حرفات رو فهمیدم و در مورد پی نوشت همین بس که کار سختی که وسیله امرار معاش و راحتی کارت رو از دست بدی به خاطر درست بودن عملت و سخت تر اینکه امثال من چجوری منبع درامد خودشون رو داغون کنن و خودشون رو به زحمت بندازن به خاطر اینکه خطای سفید نکنن، سخته، خیلی سخته
سلام معلم عزیز محمدرضا
الحق که ادبیات جالب و کاربردی ای هست این ماجرای تقسیم بندی سیاه و سفید که ما رو وادار میکنه وقتی یک ناهنجاری رو میبینیم فقط (به اصطلاح) ویترین قضیه رو نبینیم و علاوه بر پوسته ، به هسته هم فکر کنیم شاید اون ناهنجاری به شکل دیگه ای هم وجود داره اما نمود بصری نداره.
این مطلب خیلی به من کمک میکنه تا در تحلیل پدیده های مختلف از جمله آسیبهای اجتماعی بتونم بهتر و دقیقتر منظورمو به مخاطبم بگم
به عنوان مثال مساله جهل سیاه و جهل سفید (یا بی سوادی سیاه و بی سوادی سفید) که واقعا” منو آزار میده . امروز شاید بیسوادی سیاه خیلی رواج نداشته باشه و کمتر کسی رو بشه تو مملکت پیدا کرد که حروف و اعداد رو نشناسه اما زنهار از بیسوادی سفید! چیزی که خیلی از کارشناسان از ادبیات شبه علم براش استفاده میکنن که به اندازه ادبیات شما جامع نیست و حق مطلب رو ادا نمیکنه
اشاره من به اون قشر از شهروندان و هموطنانمون هست که علی رقم داشتن مدرک تحصیلی انگار تحصیل نکردند و درس خوندنشون حاصل نداشته یا حد اکثر حاصلش همون برگه کاغذی هست که روش نوشته فلانی فلان تعداد واحد درسی رو گذرونده. افرادی که تا زمانی حرف نزدن ، نمیتونیم قضاوت منفی ای راجع بهشون داشته باشیم اما وای از اون لحظه ای که دهن باز میکنن و تراوشات ذهنشون رو به زبان میارن و به قول معروف: بیسوادیشون رو فریاد میزنن!
اینهارو نمیشه تو دسته بی سواد سیاه گنجوند چون مدارکی دارن که دسته بندی مارو زیر سوال میبره ولی شاید همه جز خودشون بدونن که این افراد به دسته ی پر جمعیت بی سواد سفید تعلق دارند. متاسفانه داستان به اینجا ختم نمیشه و فاجعه زمانی رخ میده که این افراد به پشتوانه مدرک تحصیلیشون به خودشون اجازه میدن پیرامون هر موضوعی اظهار نظر کارشناسی مطرح کنن و مانیفست بدن و از اون بدتر عده دیگه ای که از شنیدن سخنان کارشناس همه چیز دان داستان ما لذت میبرن و خودشون رو مرید و پیرو و فدایی اون میدونن
نمیدونم شاید خودم به یکی از دو گروه فوق(بیسوادان سفید و پیروانشون) تعلق داشته باشم و با نوشتن این کامنت تعلقم رو اثبات کرده باشم . اما خوب میدونم مراوده و معاشرت با این افراد چقدر میتونه حال آدم رو بد کنه و شنیدن حرفهای بیسوادان تیریبون دار چقدر مشمئز کننده ست.
.
من نوشتن بلد نیستم ولی خیلی سعی کردم موقع نوشتن این درد و دل از اشاره به مثال و مصداق پرهیز کنم تا مبادا به اشتباه کسی یا گروهی رو مورد انتقاد قرار داده باشم.
آقای شعبانعلی عزیز
در ابتدای بعضی از دل نوشته های شما که من تا الان خوندم، توضیحاتی میدین که بعضی ها فکر دیگه ای نکن به غیر از نظر و نیت اصلی شما. دوست محترم بگذار هر کسی آزادانه برداشت خودش رو داشته باشه از دل نوشته های شما. کسی که قراره جان کلام شما رو بفهمه و نوش جان کنه، حتما میکنه . بعضی وقتا در جواب طرز فکر و صحبت بعضی آدمها، فقط باید بهش نگاه کرد و رفت . بعضی ها رو نمیشه براشون توضیح داد مغزشون یخ زده.
حمیدرضا جان.
قبلاً این کار رو میکردم. اما بعداً میومدم کامنتها رو میخوندم. انقدر حرص میخوردم که تا یه هفته حوصلهی نوشتن نداشتم.
بعد فکر کردم که چه کاریه. یه مقدار اولش توضیح میدم که اونهایی که توانایی درک و صبر تحلیل ندارند اما متاسفانه سواد نگارش دارند، متوجه بشن یه چیزی ننویسن که هم من حرص بخورم هم آبروی خودشون بره!
با همین سبکه که تونستم هنوز زندگی مجازیم رو ادامه بدم.
ضمن اینکه حفظ آبروی بندگان خدا واجبه! اگه میدونیم بعضیهاشون نمیفهمن یا حوصله ندارند برای فهمیدن انرژی بذارن، میتونیم کمکشون کنیم که حضور آبرومندانهتری در فضای مجازی داشته باشند!
یه چیزی بگم، آقای شعبانعلی من و میدونم خیلی های دیگه که شما رو میشناسن و به شکلهای مختلف مطالب شمارو دنبال میکنن همه به درستی میدونیم که شما واقعا یه شخصیت استثنایی و فوق العاده باهوش و توانمند هستید، شخصا خیلی دوستون دارم ، مطالبتون رو دنبال میکنم و سعی میکنم از شما یاد بگیرم، اینکه چقدر تو این امر موفق باشم و اونچه که مدنظر شماست رو بفهمم بستگی داره به خودم، ولی گاهی اوقات پستهایی اینچنینی از طرف شما باعث میشه یاد بعضی از معلمهای دوران مدرسه بیفتم که با یک نگاه از بالا بطور دایم متذکر میشدند که شاگرداشون شایستگی و قدرت درک و فهم چیزی رو ندارن، که البته این موضوع خیلی آدم رو دلگیر میکنه و گاها شوق یادگیری رو کم میکنه،، کاری که شما فروتنانه عملا (از طریق همین وبلاگ و متمم و … ) دارید برای ما میکنید کاملا با این رویه ای که گفتم در تضاد هست و من ممنون شما هستم، ولی اینم در نظر بگیرید که قدرت درک و فهم و تحلیل مسایل به خیلی از عوامل ژنتیکی، محیطی و تربیتی بستگی داره (البته من منکر نقش هر فرد در رشد خودش نیستم ) و خیلی از ما داریم از شما و دیگرانی که صاحب اندیشه و نظر هستید یاد میگیریم و اگر گاها نظری میدیم میخوایم خودمونو محک بزنیم و دلمون میخواد شما مارو تصحیح بفرماییید، شما معلمی و ما شاگرد، شاگردا از زرنگ تا تنبل همه شاگردایی هستن که با میل و اشتیاق خودشون دارن از شما یاد میگرن، امیدوارم سلامت باشید و سایه تون بر سر ما مستدام.
سلام آذرخش عزیز.آقای شعبانعلی معلمی هست که دریچه روحش به روی بقیه باز هست در روزگاری که بقیه گوشه لباسشون رو جمع میکنن تا نفعی به بقیه نرسه.برداشتی که من داشتم اینه که تجربیات و هوششون رو در اختیار بقیه میذارن حتی از دردهاشون میگن تا ما اون تجریات تلخ نداشته باشیم.وقتی کسی با عشق و خلوص نیت کار میکنه به نظر من نمیتونه از بالا به پایین به دیگران نگاه کنه.خدا رو شکر میکنم به خاطر چنین معلمی و همه شما دوستای عزیزم
بله سارا جان دقیقا همینطور هست که شما میگی، به همین خاطرم هست که همچین پستهایی از طرف ایشون بعضی اوقات واسم ناآشناست، چون همونطور که گفتم کاری که ایشون داره در عمل واسه ما انجام میده عین مهربونی و سخاوت و تواضع هست، من یه دنیا ازشون ممنونم. قربونت ؛)
سلام حمیدرضا.
ببخش من رو که دخالت کرده و یادداشتی روی کامنت کاملا منطقی شما می نویسم.
قطعا این نظر منه نه جناب استاد.( این هم از همون نوع توضیحاته انگار)
به جناب شعبانعلی حق بدهید. ایشون وب سایتی دارند با چند ده هزار بازدید کننده در روز، صفحه ی اینستاگرام ایشون تا امروز بیش از سیزده هزار فالوور داره. تعداد شاگردان و مراجعین و بازدیدکننده های ایشون تو سایر فضاهای مجازی و غیر مجازی رو با هم جمع بزنید و اون وقت ببینید اگر درصد کوچکی از اونها که شناخت کمتری از استاد دارند وگاه خواننده ی عبوری هستند، موضوعی را اشتباه برداشت کنند، و بر اساس برداشت خودشان کامنت که هیچ ، تجزیه و تحلیل کنند چقدر نوشته ی ایشون از مسیر اصلی به مسیر دیگری سوق داده خواهد شد؟
گاه بعضی دوستان من و تو از یک نوشته با موضوع و هدفی کاملا مشخص، به تحلیل از شخصیت ایشون می پردازند. اون هم چه تحلیلی!
به یکی از این آدرس ها از جمله صفحه ی اینستاگرام شون که بالا لینک داده اند مراجعه کنید- اگر نکرده اید- و ببینید چه خبر است.
به عنوان نمونه شما دوست عزیز رو به لینک زیر ارجاع می دم تا ببینید منظورم چیه:
http://www.shabanali.com/ms/?p=4274
عنوان کاملا شفاف است، محتوا جزییات در حد مناسب دارد، مقدمه ی خیلی مهمی هم برایش نوشته شده، آن وقت بعضی کامنتها… خودت مرور کن و ببین.
سخته تو جایگاه ایشون بودن.
بازهم از شما و از استاد عزیزم عذرخواهی می کنم.
برقرار باشید.
آقای داداشی از اون لینک و کامنتها سرگیجه گرفتم!! جان مطلب درمورد عزت نفس بود و چقدر زیبا بیان شده بود اما کامنتها درمورد قانون و قضاوت و صدور حکم! از یک رفتار کاملا شخصی! و کاملا بیراهه از موضوع … فکر میکنم این مقدمهها واقعا باید باشه!
سلام
محمدرضاجان به یاد این عبارت از خودت افتادم که اگه اشتباه نکنم، میگی: به نظرم انسان فقط باید به یک نفر و در یک لحظه پاسخگو باشد.
خودش در لحظه مرگ.
شاید بخش اعظمی از پاسخهای اون لحظه مربوط به موضوعات و مسائل و اشتباهات سفید باشه.
راستی حوزه ی دیگه ای از دنیای سیاه و سفیدها به ذهنم رسید.تو سازمانها امورات سیاه و سفید مربوط به کارکنان هم میتونه باشه.نوع اول میتونه خودش رو با اعتراض و اعتصاب نشون بده ولی نوع دوم که امورات سفید هستن تو کیفیت و بهره وری تاثیر گذارن.مسائلی که شاید کارگران و کارکنان هیچ گاه به زبون نیارن.
سیاه ترین سیاهی ها زیر این رنگ سفید پنهان است.
شاید این مورد برای کسانی که آخرای عمرشان است بیشتر موضوعیت داشته باشد،پرده های سفید می افتند و چیزی جز سیاهی نمی بینند.
تشکر نکردن از شما هم یکی از همین خطا های سفید است!
به نظرم تو اونقدر سرمایه داری که دانشت فقط بخش کوچیکی از اونه… مثلا باوری که مخاطبانت به حرفات دارن، یا صداقتی که به وضوح میشه در اغلب نوشته هات دید و …
سلام استاد عزیزم. من مدتی ست به دلیلی از موبایل کوچکم پیگیر کلمات سحرآمیز شما هستم. خیلی سخت است تایپ کردن در این شرایط. ولی انقدر امروز دلم تنگ و گرفته هست که دوست داشتم بی درنگ و حتی بدون تفکر عمیق بیام بنویسم که ممنونم بر روی خطاهای سفید چشم نمی بندید. ما این خونه رو به خاطر همین تقوای شما داریم!ممنونم استاد عزیز.
من مدتهاست خواننده خاموش اینجا هستم و از همین امروز تصمیم گرفتم سعی کنم دیده بشم و سپیده ی سپید نباشم! فکرکنم بابت خوندن مطلبی از شما انقلاب سپیدی در من رخ داده!
راستی ازدواج سپید رو چند وقت پیش شنیدم ! قول میدم حالم بهتر شد عمیق فکر کنم و مثال های بهتری اضافه کنم.
تغییر دربیان مفاهیم ،باعث تغییر درکل پروسه دریافت،آنالیز وبازخورد مطلب می شود. سیاه وسفید کردن مطالب ،مثل سرعت گیر خیابان درذهن عمل می کند. نمی گذارد زیادازحد منفی ویازیاد ازحدمثبت فکرکنی.سعی می کنم این مدل رفتاری رااجراکنم ونتیجه اش راببینم.ممنون ازشما.
۱-سياه :بيسواد بودن ؛سفيد:به شكل امروزي به مدرسه ودانشگاه رفتن ومدرك داشتن
۲-سياه :بيكار بودن ؛سفيد: كارمند دولت بودن
سلام من مدتی پیش برحسب تصادف با شما مطلبهاتون اشنا شدم الان بطور مستمر هرروز به سراغ مطالب شما میایم فط تو زندگیم یه استاد خوب دارم که ازش بعنوان الگو استفاده میکنم اما جدیدا شماهم به الگو های من اضافه شدید بسیار لذت میبرم ازاینکه هنوز انسانهایی هستند که به این جمله اقتدا میکنند اولین جمله ای که استاد من بهم یادداد که باید یادبگیرم تا ادم مفیدی باشم حالا میبینم شماهم مقید به این جمله هستید
زکات علم نشر اونه
موفق وموئید باشید.
متن بسیار زیبایی بود. طوری که من بی حوصله با دقت خوندمش ولذت بردم. ممنون. فکر میکنم خیلی وقت ها منفعل بودم بایدفکر کنم و ببینم چه اثری بر زندگی دیگران و خودم داشته.