دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره‌ باختن

پیش نوشت صفر – به سختی می‌توانید در میان نوشته‌های من، ۲۴۰۰ کلمه متن مشوش و در هم ریخته مثل این بخوانید. اگر علاقمند به مطالعه‌ی یک متن درست و حسابی و سامان یافته و ساختارمند هستید، مطالعه ی این متن هرگز توصیه نمی‌شود. این را گفتم که شرمنده‌ی وقت ارزشمندتان نشوم.

پیش نوشت ۱- چند وقت پیش، مطلبی نوشتم درباره‌ی یکی از شهیدانمان و در جایی از متن، این عبارت را به کار بردم: کسانی که تمام زندگی خود را برای آرامش دیگران باختند.

یکی از دوستان خوبم (رُزا) نوشت: واقعاً آنها باختند؟

سوال کوتاهی است. اما اگر صورت آن را درست فهمیده باشم، شاید در نگاه دوستم، “باختن” برای آن جمله، فعلی دوست‌داشتنی نبوده است.

پیش نوشت ۲- بعد از پایان صحبت در یکی از رسانه‌ها، یکی از دوستانی که در آنجا مسئولیتی داشتند آمدند و به من گفتند: محمدرضا. لطفاً ترجیحاً از لغت “باخت” و ترکیبات آن استفاده نکن. تداعی قمار را می‌کند. به جای مالباخته، می‌توانی از واژه‌ی مال از دست داده، استفاده کنی.

من هم – که البته محدودیت‌های دوست خوبم را می‌دانستم و می‌فهمیدم که از سر دلسوزی می‌گوید – به شوخی گفتم: فکر می‌کنم در زمان حافظ هم، امثال شما بودید که باعث شدید به جای دلباخته، بیشتر از واژه‌ی دلشده استفاده کند (دلبر برفت و دل‌‌شدگان را خبر نکرد!).

خندیدیم و خداحافظی کردیم و هر یک به خانه‌ی خود رفتیم.

پیش نوشت ۳: سال گذشته هم، یکی از دوستانم، ایمیلی طولانی به من زده بود و ماحصل آن چهار هزار و نهصد کلمه‌ای که نوشته بودند این بود که وقتی این همه کلمه در زبان غنی فارسی وجود دارد، چرا چگالی کلمه‌ی باخت، در فایل‌های رادیو مذاکره‌ی تو بیشتر از سهم این کلمه در زبان متعارف فارسی است؟ (دقیقاً با همین پیچیدگی توضیح داده بودند!).

من هم اگر چه درس فیزیک و مکانیک خوانده‌ام، اما تا روزها مشغول فکر کردن به چگالی کلمات بودم و اینکه منظور از چگالی چیست؟ آیا منظور این است که از لحاظ آماری، فراوانی این کلمه در گفتار من زیاد است؟ (که ظاهراً منظور ایشان همین بوده)‌ یا اینکه این کلمه به نسبت ابعاد و حجم خود، فشار زیادی روی قلب و مغز ایشان آورده (که برداشت من بیشتر به این دیدگاه نزدیک است!).

پیش نوشت ۴: شاید در میان این همه دردسر و بدبختی و گرفتاری و دغدغه و مشکلات و خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، فقط یک دیوانه برای دفاع از یک کلمه مطلب بنویسد. اما به هر حال، من این دیوانگی را می‌پذیرم و از طرف کلمه‌ی “باخت”، دفاعیه‌ای تنظیم می‌کنم و خدمت شما ارائه می‌کنم.

دلیل این کار را به صورت دقیق و شفاف نمی‌دانم. شاید تعبیر دوستم آقای پویا تعبیر خوبی باشد که (البته با بار مثبت) می‌گوید: محمدرضا مصلوب کلمات است.

شاید هم دلیلش این باشد که همچنانکه همیشه گفته‌ام و هنوز می‌گویم: کلمات را بزرگترین ساخته‌ی دست بشر می‌دانم و کلام را مقدس می‌دانم و با آنها زندگی می‌کنم.

شاید هم اینکه احساس می‌کنم فقر کلمات، فقر احساس را هم ایجاد می‌کند و فقر تجربه را هم می‌آفریند و فقر فرهنگ را هم موجب می‌شود و فقر اقتصادی را هم تکمیل می‌کند.

شاید همه‌ی این علاقه‌هاست که از میان همه‌ی درس‌های متمم، درس پرورش تسلط کلامی را دوست‌تر دارم و با حرف‌های تک تک دوستانم در آنجا زندگی می‌کنم.

به هر حال، دلیلش مهم نیست. می‌خواهم در دفاع از این کلمه بنویسم و شاید در آینده حوصله‌ای یا رغبتی یا نیازی باشد که برای کلمات دیگری هم، دفاعیه تنظیم کنم!

همه‌ی این پیش نوشت‌ها را برای آن نوشتم که در آینده، به تکرار آنها نیازی نباشد.

دفاعیه‌ من از لغت باخت:

واژه‌ها هم مثل انسانها هستند و جامعه‌ای بزرگ را می‌سازند. متولد می‌شوند. زندگی می‌کنند. ممزوج می‌شوند و تولید مثل می‌کنند. رشد می‌کنند. بالغ می‌شوند و می‌میرند.

هزاران سال است که آنها، مانند کارگرانی بی ادعا، بار سنگین مفاهیم و تجربیات و احساس ما را از جایی به جایی دیگر برده‌اند و هرگز از سنگینی این بار، ناله نکرده‌اند.

و جالب اینکه که آنها هم درست مانند ما، اگر چه همه از گِل یکسانی سرشته شده‌اند، اما سرنوشت متفاوتی دارند.

آنها در کنار هم، جمله‌ها را ساخته‌اند و صفحه‌ها را نوشته‌اند و کتابها را خلق کرده‌اند. گاهی هم به نگهبانی از افکار و ایده‌های ما پرداخته‌اند و امانت‌دارانه، دستاوردهای ذهن ما را در دل خود پنهان کرده‌اند و از عصری به عصری و از نسلی به نسلی دیگر منتقل کرده‌اند. تا در این جهانِ بسته‌ی در خود گره‌خورده‌ی درهم تنیده ای که از خود تغذیه می‌کند و از خود می‌زاید و با خود  می‌زیَد و در خود می‌میرد، چیزی اضافه کنند که قبلاً نبوده است یا دستاوردی را حفظ کنند که بی حمایت آنها، برای همیشه به سیاهیِ نابودی و عدم سپرده می‌شد.

می‌گویند یکی از معیارهای توسعه یافتگی در میان موجوداتی که تولید مثل می‌کنند (عمداً نمی‌گویم موجودات زنده. چون تقسیم بندی به زنده و مرده، در نگاه من، بیشتر حاصل محدودیت درک ماست) این است که تا چه حد می‌توانند آموخته‌های خود را به نسل بعد منتقل کنند تا نسل بعدشان، بی‌نیاز از تکرار تجربه‌ی آنها، بتواند گامی بلندتر به پیش نهد و جهان را به نقطه‌ی جدیدتری برساند.

قطعاً در میان انسانها و حیوانات و گیاهان (و موجودات مبتنی بر ساختار سلولی) بخشی از این کار بر عهده‌ی ژن‌هاست. ژن‌ها بخش بزرگی از میراث گذشته‌ی ما را با خود دارند و به زبان اتم‌ها و مولکول‌ها، هر جا که لازم باشد، خاطرات گذشته را برای ما و برای یکدیگر مرور می‌کنند و ما را از آزمودن آنچه قبلاً آزموده شده، بی‌نیاز می‌کنند.

اما انسان، از جمله موجوداتی است که به قدرتی بزرگتر هم مجهز شده است و آن هم قدرت کلمات است. کلمات، جمله‌ها، کتابها و داستان‌ها، آموخته‌های نسل‌های قبل را به نسل بعد منتقل می‌کنند تا هر نسلی بتواند حتی اگر شده یک گام، فراتر از نسل قبل را بپیماید و تجربه کند.

و چنین می‌شود که جامعه‌ای که در آن به کلمات و نوشته‌ها و کتابها و گفته‌ها، بی‌توجهی می‌شود، بیش از آنکه به جامعه‌ای انسانی شبیه باشد، به جامعه‌ای از گونه‌های بدوی (شاید در حد خزندگان و ماهی‌ها) تبدیل می‌شود که جز با آمیزش و زاییدن، نمی‌تواند داشته‌های خود را حفظ کند و نخستین ماموریت اعضایش، از در هم آمیختن و انتقال ژن‌ها به نسل بعد، فراتر نمی‌رود.

البته همیشه و در هر جامعه‌ای، کسانی هم پیدا می‌شوند که کلام و نوشتار و افکار گذشتگان و معاصران را، فراتر از مرزهای خاک و آب و سایر مرزهای انسان‌ساخته، می‌خوانند و می‌شنوند و می‌بلعند و می‌کوشند که نه بر شانه‌ی جامعه‌ی خویش، که بر شانه‌ی دنیا بایستند و هستی را، از مرتفع‌ترین نقطه‌ی در دسترس تماشا کنند.

اگر چه تجربه نشان داده که آنها هم، اگر برای امثال من که در دامنه و کوهپایه‌ها و دره‌های دنیا، مشغول چریدن و چرخیدن هستیم، از دیده‌ها و شنیده‌های خود بگویند، جز مجنونی پریشان‌حال یا دیوانه‌ای در خود فرورفته، به چشم نخواهند آمد که سنت روزگار، گویی چنین است که آنکس که عالم را بیشتر فهمیده و با آن آشناتر شده، با عالمیان بیگانه‌تر می‌نماید. شاید در فرهنگ ما یکی از بهترین مثال‌های شناخته شده در این زمینه، مولوی باشد.

هر کلمه‌ای که از دامنه‌ی واژگان ما حذف می‌شود یا کاربری آن – بی آنکه واژه‌ای بهتر جایگزینش شود – تغییر می‌کند، بخشی از دستاوردهای ما را از دستمان می‌گیرد و ما را وادار می‌کند تا چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی، دوباره زندگی را و دنیا را بیازماییم و بیاموزیم و تجربه بیاندوزیم و آن را در قالب واژه‌ای جدید، ثبت و ضبط کنیم.

باخت هم چنین واژه‌ای است. واژه‌ای مظلوم. چیزی شبیه سیاهی یا نفرت یا خشم. همچنانکه سیاهی، هرگز ارج و قرب سفیدی را نیافت و نفرت، هرگز به بالای سفره‌ی کلمات و کنار دست عشق، راه پیدا نکرد و خشم، هرگز لباس زیبایی را که بر تن آرامش است، بر پیکر خود ندید، باخت هم، واژه‌ی مطرود شد.

زیبایی‌های آن دیده نشد. استعدادهایش را نفهمیدند. به باخت، جایگاه مناسبی ندادند و پای حرف‌هایش ننشستند.

چنین شد که برندگان در جمع، زیر نور چراغ‌ها و غرق در صدای تشویق‌ها و مغرور به نگاه‌های تحسین آمیز، در هر زمان و هر مکانی، از خود گفتند و بازندگان در تنهایی و سکوت، به مرور سرگذشت خویش نشستند.

باختن در گذشته‌ی ما، هرگز لغتی منفی نبوده است. لغتی دوست داشتنی بوده است و زیبا.مولوی زمانی که می‌گفت:

خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

واژه‌‌ی باخت را با عظمت و تحسین به کار می‌برد. جامی هم آنجا که در داستان آفرینش، از باختن می‌گوید، آن را با بارمعنایی منفی به کار نمی‌برد (و تقریباً کاملاً خنثی و بی‌تفاوت از آن استفاده می‌کند):

نوای دلبری با خویش می‌ساخت

قمار عاشقی با خویش می‌باخت

ولی زانجا که حکم خوبرویی است

ز پرده خوبرو در تنگ خویی است

نکورو تاب مستوری ندارد

چو در بندی سر از روزن برآرد…

شاید نزدیک‌ترین کاربرد لغت باختن به معنایی که امروز هم مورد استفاده و قابل استفاده است، شعر عطار باشد. آنجا که می‌گوید:

چهره‌‌ای دیدند جانبازان که جان درباختند

بهره‌ای گویی ز عمر جاودان برداشتند

ما هنوز هم واژه‌ی جانباز را به درستی و زیبایی به کار می‌بریم. کسی که جان خود را باخته است و برای از دست دادن جسم و جان خویش، آمادگی داشته است.

به نظر نمی‌رسد که باختن، به خودی خود، چیز بدی باشد. چه مالباخته باشی و چه جان‌باخته و چه دلباخته و چه عمرباخته و چه دوست‌باخته و چه میزباخته و چه مقام‌باخته و چه آزادی‌باخته، به خودی خود نمیتوان گفت به موقعیت نامطلوب‌تری (نسبت به قبل) رسیده اند.

چون قبلاً این بحث‌ را تحت عنوان سکه‌های تقلبی در نامه به رها نوشتم، آن را تکرار نمی‌کنم. فقط به صورت خلاصه تکرار می‌کنم که – لااقل در باور من – هیچ بُردی در این جهان، بدون باخت حاصل نمی‌شود و هیچ به دست آوردنی، جز به قیمت از دست دادن، روی نمی‌دهد.

فقط چون گاهی نمی‌فهمیم که چه به دست آورده‌ایم و گاه نمی‌فهمیم که چه از دست داده‌ایم و گاه اول از دست می‌دهیم و بعداً به دست می‌آوریم و گاه اول به دست می‌آوریم و بعداً از دست می‌دهیم، این مسئله را فراموش می‌کنیم. بگذریم از اینکه گاهی از دست می‌دهیم و فراموش می‌کنیم که باید چیزی هم به دست بیاوریم! درست مانند کسی که در فروشگاهی پولی را می‌دهد و فراموش می‌کند کالایی را که مد نظرش بوده بردارد، یا اعتباری را در جایی کسب می‌کند و به این فکر نمی‌کند که آن را در جایی هزینه کند.

به همین دلیل است که همیشه از علامه جعفری نقل می‌کنم که در درس‌هایشان می‌گفتند: باید هر رویداد ناخوشایند، میوه‌ی خوشایندی داشته باشد.

به عبارتی، اگر من جایی می‌بازم، باید ببینم که به جای آن چه چیزی به دست آورده‌ام یا چه چیزی می‌توانم به دست بیاورم که البته این مهارت، ساده نیست. اکثر ما می‌بازیم بی آنکه چیز خاصی به دست بیاوریم. درست مانند کسی که در خیابان راه می‌رود و بی آنکه بفهمد، سکه‌هایش از جیبش می‌ریزند.

همه‌ی اینها را گفتم که بگویم به نظرم، ما همیشه در حال باختن هستیم و همیشه در حال از دست دادن هستیم و اساساً‌ انسان، با باختن است که به جلو می‌رود. حداقل چیزی که در هر ثانیه می‌بازیم، یک ثانیه از عمرمان است. البته این حداقل است و باخته‌ها، معمولاً‌ بیشتر و بزرگ‌تر هستند.

هنوز می‌خواهم از جمله‌ی خودم دفاع کنم که شهیدان، جان خود را “می‌بازند”. همچنانکه قماربازها، مال خویش را “می‌بازند”. تنها تفاوت در این است که با آن چه می‌بازیم، چه به دست می‌آوریم و چه معامله‌ای انجام می‌دهیم.

کم ندیده‌ام مدیران عاملی را که درک درست و دقیق از مسائل مالی ندارند. آنها به کار خود مشغولند و منتظر می‌مانند تا واحد حسابداری و مالی به آنها بگوید که چه اتفاقی افتاده. ما هر کدام، مدیر عامل زندگی خود هستیم و احساس می‌کنم که اکثرمان، حوصله یا وقت یا دقت این محاسبات را نداریم. این است که فعالیت خود را انجام می‌دهیم و منتظر می‌مانیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است! یکی مردم را حسابدار خود می‌داند و از رفتار و عکس‌العمل آنها می‌فهمد که در این باختن و بردن، سود برده یا ضرر. دیگری هم منتظر است تا پس از مرگ، حساب کنند و برایند ماجرا را برایش بگویند.

نمی‌دانم و خیلی هم نمی‌فهمم. اما شاید همین است که تلاش کرده‌اند به ما بیاموزند که: حاسبو انفسکم قبل ان تحاسبو.

برای من همیشه، باختن چنین معنایی داشته و به خاطر همین، این لغت را عاشقانه دوست دارم. وقتی که بُرد، پیروزمندانه و مغرور؛ در جمع حرف می‌زند، من پای صحبت باخت می‌نشینم تا حرف‌ها و خاطرات او را بشنوم.

خودم هم از میان دوستانم، آنها را دوست دارم که به جای بُردهای من، همدلانه باخت‌هایم را می‌بینند و با حرف‌ها و گفته‌ها و نصیحت‌هایشان، می‌کوشند معامله‌های بهتری در مسیر زندگی داشته باشم. پیکر اصلی شخصیت ما را باخت‌های ما می‌سازد و بُردها، لباسی هستند که بر تن آن کرده‌ایم و این دو را جز در کنار هم و با هم نمی‌توان درک کرد و فهمید.

شاید گاهی هم که از نقدها و نظرها در زندگی شخصی خودم ناراحت می‌شوم، دلیلش این است که کسی که از دور تو را می‌بیند و در کنار تو و نزدیک تو نیست، بعید است بتواند بُردن و باختن تو را همزمان و کنار هم ببیند. بسته به موقعیت خود و انگیزه‌های درونی خود، یکی را پررنگ‌تر و یکی را کمرنگ‌تر می‌بیند.

چنین می‌شود که وقتی تو را نقد می‌کنند یا توصیه‌هایی را برای تو مطرح می‌کنند، عموماً بُرد تو را با باخته‌های خود می‌سنجند یا باخت تو را با بُرده‌های خود یا بُرد تو را با بُرد خود بی آنکه باخته‌ی تو را با باخته‌ی خود سنجیده باشند و یا باخت تو را با باخت خود بی آنکه بتوانند به مقایسه‌ی بُرد تو با بُرد خود بپردازند.

شاید این همه قصه که من برای خودم پشت این کلمه ساخته‌ام، باعث شده که وقتی می‌شنوم در خبرها می‌گویند:

ده نفر در یک مهمانی به علت نوشیدن غذای مسموم جان باختند.

به نظرم این جمله کمی ناقص است یا حتی خطای مفهومی دارد. باختن به علت چیزی روی نمی‌دهد. به انگیزه‌ی چیزی  و در مقابل چیزی، روی می‌دهد. من اگر بخواهم آن رویداد را روایت کنم خواهم گفت:

ده نفر به علت نوشیدن غذای مسموم، جان خود را در مقابل لذت حضور در یک مهمانی باختند.

یا اینکه:

پنجاه نفر، به علت سیل شدید و ریزش کوه، جان خود را به انگیزه‌ی حضور در تعطیلات تابستانی در فلان شهر، باختند.

این بود انشای من درباره‌ی باخت و در پایان، آرزو می‌کنم هر روز و هر لحظه، به درستی و برای چیزهای ارزشمند، ببازید.

پی نوشت: واقعاً ممنونم و شرمنده‌ام که این حرفهای بی سر و ته من را خواندید. باید اینها را در جواب کامنت رُزا می‌نوشتم. اما احساس کردم کمی طولانی است و ممکن است خواندن متنی چنین مشوش و طولانی، برای کسی که به انگیزه‌ی خواندن حرفهای سایر دوستان آمده است، آزاردهنده باشد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


لینک دریافت کد فعال

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser