دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

خاطره سالهای اول استخدام: یک سال تکراری

این رو در جواب کامنت جواد یکی از دوستانم می‌خواستم زیر پست رادیو مذاکره صحبت با احمدرضا نخجوانی بنویسم. گفتم اینجا بنویسم برای بقیه هم شاید جالب باشه.

سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ یک شغل جالب داشتم. در یک شرکت که نماینده شرکت خارجی بود، من رو سر یک کار جالب گذاشته بودند. باید نامه‌های سوالات فنی و شکایات مشتریان رو می‌گرفتم و فاکس می‌زدم به شرکتهای اصلی تولید کننده محصولات.

مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. می‌گفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.

مدیرم هم وعده‌ی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.

خوشحال می‌شم بدونم از بین کسانی که این متن رو می‌خونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرم‌افزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع. میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر می‌رفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!

هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.

هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم می‌رفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم می‌گفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.

دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم،‌ یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه می‌نوشتم. شبها میومدم خونه تایپ می‌کردم. لپ‌تاپ‌ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.

ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی می‌کردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد،‌ تماس می‌گرفتم و می‌گفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی داده‌اند. فکر می‌کنید این جواب کمکی به شما می‌کنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟

گاهی مشکل حل می‌شد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل می‌شد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کرده‌ایم اما مشکل حل نشده.

خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر،‌ اگر این نامه رو بخونه به من جایزه می‌ده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.

و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کرده‌اند و می‌خوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کرده‌ام تشکر کنند.

ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».

من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه می‌دادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد،‌ مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.

فکر می‌کنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی‌ از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.

همین الان خیلی‌ها می‌گویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمی‌رسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفه‌ای کار نکردن است. حرفه‌ای به معنای اینکه ساده‌ترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت،‌ حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایده‌آل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


147 نظر بر روی پست “خاطره سالهای اول استخدام: یک سال تکراری

  • سید محمد اعظمی نژاد گفت:

    جناب آقای محمدرضا شعبانعلی عزیز
    سلام بر شما

    به گمان من در حال حاضر با چالش مهمی در نيروی کار کشور مواجه هستيم. افرادی فاقد دانش و مهارتهای کافی و در مقابل توقعات بسیار زياد.
    از آنجا که باور دارم بايد دست جوانان را در شروع کار گرفت -همانگونه بزرگترهای من همين رفتار درست را در قبال انجام دادند- طی ساليان گذشته به چندین جوان برای جذب و اشتغال کمک کرده ام. اما آنچه دیده ام بی انگيزگی، عدم پشتکار و عجله برای رسیدن به نقطه اوج بوده است. بسیاری از اين افراد به بهانه های مختلف مانند سختی کار، حقوق پايين و موارد ديگر و بدون رعايت تعهد کاری به سازمان کار رها کرده اند.
    شايد علت اين است که اين روزها کار يک ارزش تلقی نمی شود و فرهنگ کار بسیار کم تر از قبل است.

    اميدوارم نسل جوان تر اين مرز و بوم قدر فرصتهای خود را بداند. چرا که بسیار زود دیر می شود.

    موفق باشید
    سید محمد اعظمی نژاد
    عضو هيئت رئيسه کميته تخصصی توسعه
    انجمن مدیریت منابع انسانی ایران
    hrjournalist.blogfa.com

  • مریم.س .. گفت:

    من ب دلیل بازنشستگی پدر و خرج دانشگاه ازاد وخرج دارو و…..چندجا درخاست کاردادم اما تیپ شخصیتیaهستم قبول نکردن .چون نیمه وقت فرصت دارم شانسم هم کم بود.اما دلم میگیره ولی دوستانی میبینم ک بانصف قدرت ارتباطی من یک دهم ازجذابیت ظاهری من.تنها کتابهایی ک خونده کتاب درسی اون هم فقط برای قبولی امتحان.بدون هیچ ایده ای برای گسترش کار جایی هست ک من هم لایقش بودم
    پ.ن>این فقط ی درد دل دخترانه بود .دختر بودن جایی ک همه رسمی هستن کمی سخته

  • ليلا(تبريز) گفت:

    مرسي محمدرضاي عزيز،شما مثل يه برادر بزرگتر هستين كه تاحالا خيلي چيزا ازتون ياد گرفتم،اين مطلبتون هم عالي بود.من خودم يكسال هست تو يه شغلي هستم كه به رشته تحصيليم ربطي نداره و خيلي وقتا شده كه كم آوردم ولي اين مطلب شما يه انرژي مثبت بود و سعي خواهم كه حرفه اي كار كنم.

  • آرام گفت:

    استاد ممنون ازبابت این نوشته تون
    خیلی به موقع بود برای من
    بر باور همیشگیم نسبت به اهمیت شاگردی کردن و کسب تجربه دور از توقعات مادی بالا تایید دوباره ای گرفتم
    این روزها که دارم همه چیز را از صفر شروع میکنم پر از هیجانم
    برای اینکه قهرمان رویاهای خودم باشم صبوری کردم و الان دارم یک شروع تازه را تجربه میکنم…
    با آرزوی تلاش خوب و نتایج درست برای همه دوستان

  • حامد گفت:

    استاد خوبم محمدرضا
    من خودم قرباني همين بي تفاوتي ها و ديده نشدن در سازمان ها هستم نميگم خيلي كارم درسته ولي در اكثر شركت هاي اين مملكت كوچيك و بزرگ اگر با تمام توان كار كني و نظر بدي و پيشنهاد بدي هر چي كه براي اون سازمان يا شركت مفيد باشد تا دنبالت يك اسم مدير نباشد فايد ندارد (البته در بعضي موارد استثنا هم وجود دارد) البته تمام كامنت هاي دوستان چه مثبت و چه منفي نسبت به تجربه شخصي كاري دوستان است

  • کیان 2 گفت:

    دلسوز بودن خیلی پارامتر مهمی هست در پیشرفت کردن انسان ها، که متاسفانه بسیاری از ما از آن بی بهره ایم. دلیل پیشرفت آقای شبانعلی هم همین دلسوزی شان در رابطه با شرکت بوده است.

  • zoorba.booda گفت:

    بيشتر كارمندان فكر ميكنند كه دارن توي سازمان هدر ميرن ولي كمتر كسي فكر ميكنه كه سازمان(منافع و مصالح جمع) با وجود من چقدر داره هدر ميره
    بيشتر مديران فكر ميكنند كه كارمندانشون دارن زحمات اونها و سازمانشونو هدر ميدن ولي كمتر مديري فكر ميكنه كه من چقدر دارم نيرو و انرژي كارمندانمو هدر ميدم
    بيشتر سازمان ها فكر ميكنند كه دولت داره همه استعداد و توانايي ما رو هدر ميده ولي كمتر سازماني فكر ميكنه كه ما چقدر داريم دولت (منافع و مصالح ملت) رو هدر ميديم
    و ………..

  • ياسين اسفنديار گفت:

    با سلام به دوستان گرامي و محمدرضاي عزيز
    نوشته هاي شما رو كه خواندم ياد خودم افتادم
    ترم اول دانشگاه بودم كه در يك نهاد نيمه دولتي مشغول به كار شدم با حقوق۶۰هزار تومان (سال۸۱). دوران سختي بود. ما هم عادت به كار زياد داشتيم و مسئولين هم كارهاي سنوات گذشته را گذاشتند براي ما. ۴سال اول با اين منوال گذشت البته بدون بيمه . و مهمتر به دليل كار زياد از دانشگاه فقط امتحانات پايان ترم قسمت ما مي شد.بعد ديديم برم خانه بشينم و درس بخونم خيلي بهتر است از اينجاست . (از انجايي كه مي گويند حق گرفتني است) جسارت كرديم و گفتيم يا بيمه مي كنيد يا شخص ديگري را معرفي مي كنم براي اين كار. بعد از ۴ سال بيمه شديم . ۳سال با اين احوال گذشت. در سال هفتم ديدم به آن اهدافي كه ۱۰ سال قبل براي خود گذاشته بودم نرسيدم . تصميم گرفتم دست به كار جديدي بزنم. بعد از مطالعات فراوان در خصوص فروش و پيگيري راه اندازي چند كار. راحتي پشت ميزنشيني را به لقاءش بخشيدم و وارد بازار فروش شدم. در ابتدا يك فروشگاه پوشاك راه اندازي كردم و بعد از مدتي وارد يك شركت بزرگ بعنوان كارشناس فروش و بعد از آن بعنوان مدير فروش در شركت ديگر ي مشغول بكار شدم و اين تازه اول راه است. شايد باور نكنيد ولي بعد از ۱۰ سال تقريبا به اهداف خود در اشل كوچكتر رسيده بودم. وقتي به گذشته خود نگاه مي كنم. شايد بگويم آن ۷ سال به بطالت گذشته است. ولي اينطور نيست . جايي خوانده بودم . اين كارها مثل بقاي انرژي است . از بين نمي رود . بلكه از انرژي به انرژي ديگر تبديل مي شود . ميشود گفت اگر آن ۷ سال نبود شايد الان در اين مرحله نبودم. و اين تازه اول راه است.

  • علی گفت:

    نمی دونم، شاید نقطه شروع من، حداقل از خارج از باکس خیلی ایده آل بود: کار کردن از راه دور برای یک شرکت برنامه نویسی آمریکایی!

    اما مشکل من این بود که…
    ۱٫ توی بخشی بودم که اصلا دوست نداشتم.
    ۲٫ بعد از درخواست های فراوان از مدیر شرکت، منو به جای اینکه به بخش دیگه ای منتقل کنند، دو دو بخش گذاشتن، یعنی ساعت کاری من به دو قسمت تقسیم شد و به جای اینکه دو مدیر (مدیر شرکت و مدیر دپارتمان) داشته باشم، سه مدیر داشتم (مدیر شرکت و ۲ مدیر از ۲ دپارتمان مختلف).
    ۳٫ بعد از یکی دو ماه، در بخشی که ازش متنفر بودم، وظیفه ای به من محول شد که تقریبا ۴ ماه وقت منو گرفت، طوری که باید ۱ ماهه تموم میشد و به علت نداشتن اطلاعات به روز در اون زمینه – چیزی که به مدیر هم گفته بودم – تقریبا مجبور به دوباره کاری های فراوان شدم.
    ۴٫ درسته که رسما باید ۴ ساعت در روز تو بخش مورد علاقم کار می کردم، اما اون پروژه قدیمی باعث میشد کل وقتم رو روی اون بگذارم.
    ۵٫ در راس دپارتمان مورد علاقه ام، شخصی بود که تفکری پوسیده داشت. کلا راه حل هایی که یکی از ویژگی های جدید بودن، سریع بودن، راحت بودن و استاندارد بودن رو داشت رو نمی پذیرفت.
    ۶٫ شخصا علاقه زیادی به پیشرفت در زمینه مورد علاقم دارم و از بچگی و تقریبا نیمی از عمرم رو در این زمینه گذاشتم. اما در اون دپارتمانی که کمترین علاقه ای نداشتم، زمان زیادی نگذاشته ام و اون هم مربوط به سالها پیش می شد. هرچند در اون دپارتمان نیاز به اطلاعات کاملا به روز بود، اما در دپارتمان مورد علاقم، اینطور نبود، استاندارد های درون سیستمی عجیبی وضع بود و هیچ راه تغییری نبود. هیچ راه پیشرفت علمی نبود. هیچ راه کسب تجربه های جدیدی در اون زمینه نبود.
    ۶٫ هیچ گونه دفترچه راهنمایی در مورد اون محصول بسیار عظیم و پیچیده و غیر استاندارد به ما داده نشد، اما همیشه توقع پیشرفت در سیستم رو داشتند.
    ۷٫ هروقت با مدیر شرکت سر مسئله ای بحث می کردم، از ایده استقبال می کرد و منو به مدیر دپارتمان ارجاع می داد، اما مدیر دپارتمان همیشه حرف های تکراری خودش رو میزد، هیچ وقت از هیچ ایده ای – حتی به صورت لفظی – استقبال نکرد.
    ۸٫ با اینکه مدیر شرکت وعده وعید های فراوانی درمورد احتمال مدیر شدن من روی یک دپارتمان جدید که در آینده قرار بود راه اندازی بشه می داد، اما شرایط غیر قابل تحمل ایجاد شده برای من و اعصاب خوردی اون پروژه قدیمی و مراجعه من به دکتر، اون هم نه یکبار، بلکه دو بار و مصرف قرص های ضد استرس و آرام بخش، باعث شد بعد از حدود ۶ ماه، و بعد از درخواست های لفظی و چند باره استعفا و قبول نکردن مدیر، یک نامه کاملا رسمی بنویسم، و اون هم قبول کرد.
    ۹٫ اونجا هم به قول شما، مدیر همیشه وعده پیشرفت شغلی می داد: “اینجا جای پیشرفت داره”
    ۱۰٫ الان هم باز به قول شما، من میگم که “اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!”… حداقل تو بخش مورد علاقه ام که اینطور بود.

    الان هم که تقریبا یک سال از این ماجرا می گذره، هر چند تجربه های خیلی زیاد و خوبی داشتم و حقوق بسیار خوبی نسبت به کسی که سابقه کاری بخصوصی نداره می گرفتم، ضمن اینکه دورکار بودم و از خانه و دانشگاه و در مسیر چند ساعته رفت و برگشت به دانشگاه می تونستم کار کنم و کلا این شرایط برایم ایده آل بود، اصلا پشیمون نیستم و فکر می کنم سلامت فکری ام مهمتر از پول بود.

    پ.ن: در این مدتی که از استعفای من می گذره، روی زمینه های متفاوتی خودم رو به روز کردم و دارم سعی می کنم شرکت جدیدی رو – البته نه به اون شکل کلاسیک – راه اندازی کنم و قلبا اعتقاد دارم که در این زمینه موفق خواهم بود 🙂

  • ياسين اسفنديار گفت:

    با سلام به دوستان عزيز خصوصا محمدرضاي گرامي
    نوشته هاي شما رو كه خواندم ياد خودم افتادم
    ترم اول دانشگاه بودم كه در يك نهاد نيمه دولتي مشغول به كار شدم با حقوق۶۰هزار تومان (سال۸۱). دوران سختي بود. ما هم عادت به كار زياد داشتيم و مسئولين هم كارهاي سنوات گذشته را گذاشتند براي ما. ۴سال اول با اين منوال گذشت البته بدون بيمه . و مهمتر به دليل كار زياد از دانشگاه فقط امتحانات پايان ترم قسمت ما مي شد.بعد ديديم برم خانه بشينم و درس بخونم خيلي بهتر است از اينجاست . (از انجايي كه مي گويند حق گرفتني است) جسارت كرديم و گفتيم يا بيمه مي كنيد يا شخص ديگري را معرفي مي كنم براي اين كار. بعد از ۴ سال بيمه شديم . ۳سال با اين احوال گذشت. در سال هفتم ديدم به آن اهدافي كه ۱۰ سال قبل براي خود گذاشته بودم نرسيدم . تصميم گرفتم دست به كار جديدي بزنم . راحتي پشت ميزنشيني را به لقاءش بخشيدم و وارد بازار فروش شدم. در ابتدا يك فروشگاه پوشاك راه اندازي كردم و بعد از مدتي وارد يك شركت بزرگ بعنوان كارشناس فروش و بعد از آن بعنوان مدير فروش در شركت ديگر ي مشغول بكار شدم و اين تازه اول راه است. شايد باور نكنيد ولي بعد از ۱۰ سال تقريبا به اهداف خود در اشل كوچكتر رسيده بودم. وقتي به گذشته خود نگاه مي كنم. شايد بگويم آن ۷ سال به بطالت گذشته است. ولي اينطور نيست . جايي خوانده بودم . اين كارها مثل بقاي انرژي است . از بين نمي رود . بلكه از انرژي به انرژي ديگر تبديل مي شود . ميشود گفت اگر آن ۷ سال نبود شايد الان در اين مرجله نبودم. و اين تازه اول راه است.

  • شادي مهر گفت:

    محمد رضا اين پستت منو ياد سالهايي انداخت كه با حقوق بسيار بسيار ناچيز با صبوري زياد كار مي كردم و خرسندم از جايگاهي كه امروز به دست آوردم. هر چند هر روز تلاش مي كنم تا حر فه اي تر به جايي كه ميخام برسم به سقفي كه براي خودم تعيين كردم.

  • لیدر گفت:

    استاد بازم برامون از این تجربه های کاری و این همه سختی که با مدارک بالا داشتید و صبوری کردید و به راهتون ادامه دادید بنویسید. ممنون

  • داریوش گفت:

    یه مفهومی توی رفتار سازمانی هست به نام «رفتار شهروندی سازمانیOCB» مقوله جالبیه و با این مطلب سازگار

  • حامد گفت:

    سلام
    همه این ها قبول با بی عدالتی حقوقی تو بگو چه کنیم؟
    ۶ ماهی هست که بعد فارغ التحصیلیم تو یه شرکت قطعه ساز مشغول به کار شدم، هر کاری که گفتن رو انجام دادم، از کارم لذت می برم، فقط یه مشکلی هست، و اون اینکه من و دو نفر دیگه همزمان وارد شرکت شدیم، یکی شون رفت انبار و یکی دیگه قسمت لجستیک و من تو قسمت تضمین کیفیت، الان پایه حقوق اونها با وجود مدرک لیسانسشون از پایه حقوق من که مثلا مدرک فوق لیسانی دارم بیشتره!
    همزمان وارد شرکت شدیم. من از حقوقم ناراضی نیستم اما این بی عدالتی حقوقی چیزیه که آزارم میده، گفتم قبل صحبت با مدیر با شما هم مشورتی بکنم.
    اینجور وقتا باید چه کار کرد؟ باز هم باید بگیم که من کارمو انجام میدم و مهم نیس که حقم داره خورده میشه ؟

    ممنون میشم اصلا درباره بی عدالتی حقوقی تو سازمان ها هم مطلبی بنویسید.

    • فرهاد گفت:

      بی عدالتی در کل چیز خوبی نیست. همه اینو قبول دارن. اما مشکل در مصداق هاشه. یعنی وقایع اطراف رو چطوری تفسیر میکنیم.
      به نظرم اینکه شما فکر میکنی “حقت داره خورده میشه” ناشی از مدرک فوق لیسانسته و مقایسه حقوقت با لیسانس ها. دقیقا به همین دلیله که گاهی کارفرماها علاقه به جذب نیروی زیاد تحصیل کرده ندارن (مگر اینکه مجبور بشن!) . چون مدرک بالاتر انتظارات اون افرادم بالاتر برده.
      به نظرم(با صرف نظر از استثنائات) قاعده کلی اینه که پایه حقوق تو شرکتها بر اساس ارزش آفرینی افراد و سختی شغل باشه نه براساس مدرکشون.

      • حامد گفت:

        بله … حداقل انتظارم این بود که پایه حقوقم با دو نفر دیگه که با مدرک لیسانس اومدن و جفتشون دانشجوی فوق هستن و دارن هفته ای یکی دو روز میرن دانشگاه، برابر باشه.

        شاید انتظار بالایی بوده. اما سرپرستمون میگفت پایه حقوقی تو واحد ما (تضمین کیفیت) کلا پایینه! (نمیدونم تا چه حد حرفش صحت داره).

        ممنونم بابت پاسخی که نوشتید.

        در مورد ارزش افرینی هم ایده هایی برای شرکت دارم. یکیش برگزاری یه سری دوره نرم افزاری مثه اکسل تو شرکت هست از طرف خودم، که از این طریق هم خودم معرفی بشم و هم اینکه سازمانمون بتونه راحت تر گزارشاتشو آماده کنه.
        و همینطور علاوه بر این دنبال یادگیری اکسس و برنامه نویسی تو اکسل هستم.

        میگم مشکلم با حقوق شرکت نبود، مشکلم با نارضایتی بود که از این تفاوت حقوقی برای دو یا چند ادم با شرایط مشابه وجود داشت. یه جوری حس میکردم حقم داره خورده میشه با اینکه شرایطم بهتر از دیگرانه.

        تلاش بیشتری خواهم کرد تا متهم نشم به کم کاری.

    • امیر تقوی گفت:

      آقای حامد عزیز
      من از شما یک سوال دارم! وقتی استخدام میشدید از میزان حقوقی که باید دریافت کنید حتما آگاه بوده اید! به نظرتان هم قطعا قابل قبول بوده که پذیرفتید با این مبلغ کارکنید. پس الان مشکل کجاست؟ این که کارفرمای شما به هر دلیل بخواهد به کس دیگری برای کار مشابه مبلغ بیشتری بپردازد اساسا به شما ارتباطی ندارد!
      عدالت یعنی آنچه شما با میل و آگاهی امضا کرده اید را اجرا کنند مابقی حاشیه پردازی و وقت تلف کردن است. اگر ۲ ماه بعد از شما شخص دیگری را برای کار مشابه با حقوق کمتر استخدام کنند آیا شما باز هم حس بی عدالتی خواهید کرد ؟
      دوست عزیز، کارفرما بیش از شما علاقه مند به استخدام کم هزینه است اما ممکن است شما چند نیروی مختلف برای کار مشابه استخدام کنید و حقوق اینها هم مشابه نباشد! میزان تجربه کار، شرکت قبلی و میزان دریافتی شخص و نیز برآورد مصاحبه کننده از میزان پیشرفت شخص در سازمان و ۱۰۰ تا دلیل دیگر در این موضوع تاثیر دارد و آخرش هم اینه که اینجا شرکت من هست و صرفا بر اساس قضاوت خودم عمل خواهم کرد.
      توصیه من به شما این هست که به جای پرداختن به این حواشی اصل کاری که به شما سپرده شده را به بهترین نحو که ازشما خواسته شده و حتی بهتر انجام دهید و سعی در کسب تجربه و دانش مرتبط داشته باشید. یا کارفرما میفهمد و مشکل شما را حل میکند و یا اینکه شما اگر واقعا باور دارید استحقاق بیش از این را دارید به سراغ شرکتی بروید که حقوق درخواستی را پرداخت کند!
      بابت زدن این حرفها حتما دوستان از خجالت بنده درخواهند آمد ولی یکبار برای همیشه بپذیریم که یا باید سازمان و شرکت خودمان را راه بیاندازیم و یا قبول کنیم که کارفرما مخیر است در سازمان خود به تشخیص خود عمل کند! واقعا نقطه وسطی وجود ندارد و بیشتر تعارف است تا واقعیت.

      • کیان گفت:

        سلام آقای تقوی گرامی
        چقدر جاتون خالی بود تو این بحث:)
        اتفاقا یادم بود که دفعه قبل بخاطر موافقت با شما چقدر مورد لطف دوستان قرار گرفتم!
        و عجب کتابی بود “نفحات نفت”
        پیش بینی شما در مورد فیدبک ها عالی بود
        و در عین حال مثل همیشه باهاتون کاملا موافقم…

      • حامد گفت:

        سلام آقای تقوی
        اول از شما تشکر میکنم.
        اساسا گفتم که مشکلی با حقوق شرکت ندارم و با خیلی پایین تر از این حقوق هم داشتم کار میکردم. فقط سوالم این بود که آیا این حق خوری نیس؟ که با پاسخ شما این تو ذهنم اومد که این حق کارفرماست که به آدمای مختلف حقوقای مختلف بده!..
        من همیشه در تلاشم مهارتهامو توسعه بدم، و تا حالا هم کارایی که ازم خواسته شده رو خوب انجام دادم، از حالا به بعد هم خیلی بیشتر تلاش خواهم کرد.
        از حرفاتون استفاده کردم.
        ممنونم

      • بهاربهار گفت:

        سلام آقای تقوی عزیز
        همین موردی که شما اشاره کردید دقیقا چند سال پیش برای من اتفاق افتاد.
        من به عنوان تازه کار و به عنوان مهندس فناوری اطلاعات، پا در سازمان بسیار بزرگی گذاشته بودم که البته قبلش یک مصاحبه جانانه با من انجام شد که موفق شدم و وارد این سازمان شدم.
        تقریبا همه همکاران با سابقه بودند و من بدون سابقه!!
        اون زمان من در قسمت مهندسی مجدد سازمان وارد شده بودم و به من کار ترجمه ماهواره های مخابراتی رو دادند که کار من نبود و کار یکی از همین همکاران با سابقه بود که مترجمی زبان انگلیسی خونده بود. با اومدن من به سازمان مدیر محترم فرمودند که بدید فلانی ترجمه کنه . من هم اطاعت امر کردم و مازاد بر وظایفم ترجمه هم کردم.
        آخرش چی شد؟ همکار با سابقه بدون اینکه به خودش زحمتی بده همون حقوق سابق رو میگرفت و من تقریبا هیچ میگرفتم. آخر بی عدالتی بود.
        قسمت جالب داستان اینجا بود که آخر کار ، مدیر یک پروژه سنگین به همکار با سابقه داد که ترجمه کنه اون هم نامردی نکرد به من تعارف کرد که ترجمه کنم منم قبول نکردم و مخالفت کردم بخاطر اینکه وظیفه من نبود و درخواست مستقیم مدیر از من نبود. به گوش مدیر رسید مدیر به همکار با سابقه فرمودند که شما به خودتون زحمت ندید با هزینه سازمان بدید بیرون ترجمه بکنن!!!

        سوال اینجاست “شما که هزینه سازمان برات مهم نیست چرا مترجم زبان استخدام کردی؟”

        بعدها متوجه شدم که کارفرماست دیگه هر چی اون بگه همونه . ما هم تازمانی که کارمند اون هستیم باید تابع اوامر اون باشیم . هوای با سابقه ها رو بدجور داشت جوری که بدون سابقه ها رو بخاطر اونا له میکرد.
        فضایی ساخته بود که برای منه تازه کار غیر قابل تحمل بود.
        احساس میکردم اونجا داره از توانایی من سوء استفاده میشه.
        چون صرفا در مصاحبه گفته بودم زبان بلدم ، ترجمه بلدم باید از من بیگاری میکشیدن؟!
        کاری که در ابتدا برای من تعریف نشده بود .
        خداروشکر کار من موقت بود و تموم شد و من راضی یا ناراضی اون اتفاق رو گذاشتم به حساب کسب تجربه!

      • نجمه گفت:

        امیر تقوی عزیز، من هم یک کارفرما هستم، می دونم تمام مصیبتی که من دارم میکشم رو نه کسی می فهمه و نه خودشو جای من میذاره و نه میتونه براش راه حل پیدا کنه، پس حق دارم برای زنده موندن کسب و کاری که خلق کردم کاری رو بکنم که خودم صلاح می دونم. اما از روی تجربه دیدم که کار زیر دست یک کارفرمایی که اصرار به رعایت عدالت داره به کارکنان حس امنیت میده، و مسیر پیشرفت رو براشون مشخص میکنه. اگه دلیل افزایش حقوق در شرکت معلوم باشه هر کسی میدونه برای رسیدن به حقوق بالاتر راه قابل اطمینان و مشخصی هست و همونو انتخاب میکنه

  • مجيد گفت:

    الان همه دنبال: راه ميان بر/راه در رو/ راه دو دره و … از اين دست راهها هستند. شعارشون هم اينه:” تقلب توانگر كند مرد را ….”
    يادم نمياد به كار نه گفته باشم (كار سالم رو ميگم). دستفروشي و ويزيتوري و آهنگري و …
    سال ۷۶ همدانشگاهيام دنبال داستان ايزو بودن. چون تازه اومده بود، باكلاس بود و با ديسيپلين. من با يكي ديگه از دوستام آهنگري ميكرديم و فرفورژه درست ميكرديم. خيلي سخت بود. تو تابستون دستمون رو آهن ميسوزوند و تو زمستون دستمون به آهن از سرما ميچسبيد.
    دوستاني كه تازه ميخوان شروع كنن بايد بدونند تجربه ثروتيه كه نميشه تو راحتي و با سوت زدن بدست اورد(يه بار تو همين سايت مطلبي خوندم درخصوص كارآفريني و دوستي كه ميگفت در قسمت شناخت كارآفرينيم!!!). به سختي بدست مياد ولي هميشه موندني. با يه باد از بين نميره. درخصوص درآمد شغلم بايد بگم : اگه پول سالم باشه، بركت ميكنه و زندگيت رنگي ميشه. وگرنه هرچقدر هم زياد باشه نميتوني باهاش حال كني و براي ورثه ميمونه، براي خود آدم هم شايد يه قبر رنگي با يه مراسم آبرو مند ازش در بياد!!!
    زمان ميبره به اين حرفا رسيدن. الان خنده داره و شبيه حرف پيرمرداي لب گور، نه؟؟؟

    • سجاد گفت:

      سلام مجید جان. اتفاقاً حرفهای بسیار خوبی زدید. خود من به این نتیجه رسیده ام که در همه مسائل، من جمله آرامش زندگی ما باید سراغ متغیر های معنوی برویم

    • zoorba.booda گفت:

      سلام مجيد جان
      آدم وقتي يه چيزي رو با گوشت و پوست و خونش، حس و تجربه كنه نه تنها حرف هاش شبيه پيرمرد هاي باتجربه ميشه بلكه با هر عملكردش هم داره درس ميده البته براي هر آنكس كه گوش شنوا دارد
      حرفات خيلي زيبا و آموزنده بود و البته از نظر من درست

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام.
      درود بر شما.
      اتفاقا خیلی خوبه که آدم، درتجربه ، پیر باشه و در انگیزه ، جوان .
      ممنون

  • امید گفت:

    سلام.
    این روزها ، هنوز مهر مدرک کارشناسی خشک نشده، میریم سراغ MBA!!!
    و بعد این مدیر که احساس میکند کار را می شناسه! برای تصدی پست مدیریت وارد عرصه کار می شه تا مدیری کارکشته بشه!
    ولی…..
    مگر ما چند تا خودروساز داریم و چند تا نورچشمی؟؟؟

  • علي م گفت:

    محمد رضا معلم خوبم
    مشكل هميشه اين بوده كه كسي حاضر نيست توي كاري كه هست تداوم داشته باشه
    من هميشه به همه ميگم باران به دليل مستمر بودنش سنگ و سوراخ ميكنه نه به دليل قدرتش
    من ٢٤ سالمه
    وقتي اول دبيرستان بودم پدرم ورشكست شد ومشكلات مالي شديدي داشتيم
    من وبرادرم كه يك سال از من بزرگ تر بود ترك تحصيل كرديم واز فرداش شديم دست فروش خيابان
    بعد از يكسال براي گسترش كارمون شروع كرديم به آموزش يعني شاگرد ميگرفتيم براي خودمون وبساط پهن ميكرديم
    به قول خودمون شعبه ميزديم وخودمون مديريت ميكرديم بعد يه فروشگاه اجاره كرديم تا ٦ماه هرچي فروش ميكرديم فقط اجاره بها پرداخت ميكرديم
    بعد ٣سال شروع كرديم به شعبه زدن و گسترش كار
    الان فقط ٧سال از اون وقت كه توي خيابان از سرمايخ ميزديم ميگذره
    الان هفت شعبه در تهران داريم
    محصولاتمون خودمون توليد مي كنيم
    به كل كشور پخش ميكنيم به كشور هاي همسايه هم صادر وامروز ١٥٠نفر توي اين مجموعه مشغول به كار هستند
    وهميشه به اين فكر ميكرديم اين اشكال نداره كه ما يك دست فروش هستيم اين مهم بود كه يك دست فروش موفق باشيم

  • hedieh گفت:

    همیشه دلم میخواست بدونم روزای اول چجوری شروع به کار کردین چطور پیشرفت کردین چند بارم دربارش کامنت گذاشتم خیلی خوشحالم که وسط درس خوندنم که از روی خستگی اومدم اینجا این مطلبو خوندم و خیلی روحیه گرفتم حس کردم از هرجا شروع به کار بکنم میتونم به ارزوهام برسم دیگه از اینکه بعضی از دوستام جاهای خیلی خوبه کار میکنن ناراحت نیستم چون حتما توی اون شرکت کسایی بودن که از نظر شغلی در رده بالا تری نسبت به تو بودن ولی شاید ناامید شدن و خیلی زود از اون شرکت رفتن و تو موندی واسه ایندت تلاش کردی.

  • سجاد گفت:

    آقای شعبانعلی، سلام
    بنده تقریباً با همین استراتژی شما، مدت دو سال است که سختیهای شغلم را دارم تحمل میکنم. در این مدت تجربیات و پیشرفتهایی داشته ام ولی به نظر خودم آنطور که باید و شاید نتوانسته ام حرفه ای شوم. البته ناگفته نماند که در این مدت شرح شغل مشخصی نداشته ام. از کار فروش گرفته تا مصاحبه استخدامی و کارهای اداری و حتی کار فنی و … . ولی کار اصلی که سازمان می خواهد کار فروش است. با اینکه هر کاری که از دستم بر می آمده انجام داده ام و با تمام سختی های سازمان همراه شده و دم نزدم، ولی سازمان من را نیروی با ارزشی قلمداد نمیکند و همین مسئله آزارم می دهد.
    خودم را آدم بی استعدادی نمیدانم. ولی نمیدانم علت را در کجا باید جستجو کنم.
    ای کاش شما میتوانستید بنده را راهنمایی کنید.
    موفق باشید

  • سعیده (آذر) گفت:

    سلام و تشکر هم از فایلهای صوتی خوبتون و هم از کامنتهای عالی….یه پیشنهاد و البته خواهشی داشتم، اگه امکانش باشه وقتی که از کارآفرینان و یا افرادی که بسیار سخت کوش هستند مانند آقای نخجوانی مصاحبه می کنید، بپرسید اصالتشون کجایی هست؟ خیلی دوست دارم بدونم ژن منطقه ی جغرافیایی خاص چقدر بر روی سبک زندگی و شغلی تاثیر گذار هست؟ با سپاس فراوان

  • افشینـ گفت:

    نمی دونم چرا وقتی تیتر رو دیدم، ناخودآگاه یاد سوسک و کاتالوگ و ترجمه‌های درون سطل زباله و … افتادم.
    “مشکل ما حرفه‌ای کار نکردن است.” حرفه‌ای به معنای اینکه وقتی با یه مشکل کوچیک روبرو میشی همانند وقتی که مشکلی نیست همه چی خوب باشه. کسی باشه که واقعا به سوالات شما پاسخ بده.

    یه نکته خطاب به صاحبخونه عزیز: توضیح و پاسخ دادن به خیلی از این سوالات (که اغلب از تجربه کم، شناخت ناچیز و عدم آگاهی کافی ناشی میشه) رو خیلی خیلی دوست دارم و هیچ وقت برام تکرای نمیشه …
    احساس نیاز به آموزش در این بخش (حداقل برای من) خیلی جدیه.

    تو گزارش ایمیلی این هفته از معمای متمم نوشته بودی: من از طرف خودم می‌خوام پاسخ بدم که؛ دو ماه پیش برام ایمیل اومده بود که یکماه عضویت رایگان متمم رو دریافت کنم. نیم ساعت متن نوشتم و خیره به صفحه لب تاب که از شما به خاطر این هدیه تشکر کنم و بعدش بگم که مایل به دریافت این هدیه نیستم. در آخر ایمیل رو نفرستادم و آرشیوش کردم که یادم بمونه به چه خاطر حاضر به دریافت محتوای ارزشمند شما نیستم.
    مگر غیر از این است که محتوای آموزشی شما (چه به صورت روزنوشته‌ها و چه مطالب متمم) صرفأ برای به خاطر سپردن نیست لیکن برای مبتلا شدن با تمرین و تکراره؟!
    مگر شما بهتر از من نمی‌دانید که با نسلی روبرو هستید که با داشتن اینترنت و رایانه، دچار شهوت دانلود است. هر چیزی به هر شکلی از هر کجا که باشه ؟! (شهوت مطالعه برا زمان شما صادق بود!)
    من فایل “نقطه شروع” رو هم خریداری نکردم تا الان: خوب یادمه که در اوایل سال به این فکر میکردم که اگر آموخته‌های من از محمدرضا تا الآن تغییر جدی رو در زندگیم ایجاد نکرده،‌
    حتمأ یک جای کار مشکل از منه ، حتمأ از آنچه آموختم (یا حفظ کردم!) به درستی عمل نکردم، حتمأ به جای آموختن مفهوم به دنبال کپی رفتار و گفتار بودم و ده ها نتیجه‌ی دیگر از بیش از یک سال همراهی مجازی با شما …
    تو این مدت همراهی سعی کردم حداقل یک جمله کاربردی یاد بگیرم که بتونم دو تا جمله‌ی منحصربفرد از زبان خودم بیان کنم. یک بیت شعر که مال خودم باشه به جای دیوان شعر …
    شهوت داشتن و ذخیره کردن رو کنار گذاشتم
    اخیرأ بیش از ۴ ترابایت اطلاعات رو به کمتر از ۱ ترابایت کاهش دادم
    به جای گفتن اینکه من n تا نرم‌افزار بلدم و کتاب خوندم و معدل فلان دارم و …
    می تونم بگم یک کار رو خیلی خوب بلدم:
    میر گرفتن در نقشه برداری ! (به بهترین شکل ممکن با ارایه راهکارهایی برای بدست آوردن کمترین خطا، اون هم با ابزارهای چینی در ایران!!!) (بدیهی است که نقش خطا در پروژه‌های بزرگ پررنگ‌تر است)
    (کسانی که کار کردن می‌دونن که پشت دوربین ایستادن و محاسبات نقشه برداری و کار با اکسل و اتوکد و… پرستیژ خاصی داره) و معمولا میر (شاخص) رو به دست یه کارگر میدن نه یه مهندس …

  • said گفت:

    سلام
    چقدر خوشحالم وقتی تجربه ها مون رو به اشتراک می گذاریم .من هم برای اینکه در ابتدای کارم برای اینکه بتونم به صورت عملی به دانش حسابداری ام اضافه کنم ،تصیم گرفتم یکسال برای یک شرکت تولیدی – صنعتی تقریباً مجانی هفته ای سه روز تا کیلو متر ۱۱ جاده قوچان برم و تا پاسی از شب کار کنم .
    ممنونم از صاحب کارم که اجازه داد و اعتماد کرد تا فرصت تجربه را داشته باشم
    ( خیلی خوبی بود)

  • فریده گفت:

    سلام
    من دانشجوی سال آخر کارشناسی رشته مهندسی نفت ام.پارسال برای کارآموزی ما رو یه هفته بردن اهواز،دوره دیدیم.ولی من خیلی علاقه داشتم که حتما این دوره رو تو یه شرکت خصوصی بگذرونم.واسه همین دنبال اون نرفتم تا امسال بتونم برم یه شرکتی واسه کارآموزی.هدفم این بود یه جورایی کار تو رشته خودمو تجربه کنم یا حداقل ببینم چطوریه.خیلی بیشتر از اون ارتباطات تو محیط های کاری و ببینم.همیشه واسم سوال بود که آیا این حرفایی که درباره کار میزنن درست بوده یا نه.دوست داشتم ببینم صنعت کجاست و دانشگاه کحا.یه جورایی این کارآموزی قرار بود دید منو نسبت به تصمیم ای آتیم بیشتر کنه،تحصیلو ادامه بدم،ندم.اپلای کنم ،بمونم.کار کنم،نکنمو… .از بعد عیدهم با رادیو مذاکره و شما آشنا شدم.از اون موقع که خیلی بیشتر روی تصمیمم مصمم شدم.از همون اواخر فروردین که نمایشگاه نفت و گاز بود شروع کردم به تک تک غرفه هاسر زدمو اطلاعات کارآموزیشونو پرسیدم.جواباشون واقعا متعجبم کرد.اکثرشون تا اسم کارآموزی میومد،میگفتن اصلا نمیگیرن.چند تا جا هم بودن که یکم ارزش قایل شدن و کاتالوگ شرکتشونو دادن و گفتن براشون رزومه بفرستم.به همینم راضی بودم.رزوممو آماده کردم و بلافاصله براسون ایمیل کردم.تا یک هفته هیچ جوابی نیومد.خیلی ناامید شدم.از چند نفر که تو حیطه کاری بودن پرسیده بودم بایدچیکار کنم و اونا وقتی میگفتم شاگرد اولم و دانشکده فنی تهران خوندم میگفتن قطعا میگیرنت.ولی اینطور نشد.
    با یکی از استادام صحبت کردم و ایشون تونستن برام یه جا جور کنن.اونقدر خوشحال بودم که حد نداشت.چند هفته درگیر آماده کردن نامه معرفی نامه بودم.تا چهارشنبه که نامه رو بردم شرکت.چون مدیر منابع انسانیشون تشریف نداشتن،جواب ما تا امروز طول کشید.آخر هفته مذاکره شما و آقای نخجوانی رو گوش دادم و اینقدر این مصاحبه به من انگیزه داد که من همش برنامه میریختم واسه تابستون.اما متاسفانه امروز درحالی که با کلی امید و آرزو راهی شرکت شدم تا جوابمو بگیرم با این پاسخ رو به رو شدمکه بدلیل فضای کم برای من پروژه ای تعریف کردن تا من خارج از شرکت اون پروژه رو انجام بدم وبه عنوان کارآموزیم رد کنن.یه دفعه انگار که تمام بنامه هامو بهم ریخته باشن،ناامید شدم.از همه چیز.تو رشته من خیلی سخته بتونی کار پیا کنی ومن تنها امیدم این بود که حداقل کارآموزی میتونه دریچه خوبی باشه واسه وارد شدن به صنعت.اما همه چی تموم شد.الان دیگه فرصتی نیست که من شرکتی رو دوباه بگردم پیدا کنم.و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
    نه میشه کار گیر آورد نه میشه کارآموزی گرفت.خیلی از رشته ام ناامیدبودم و الان نا امیدتر شدم.دیگه نمیدونم چه راهی هست و باید چیکا کنم.خواهش میکنم کمکم کنید.حرفهای شما میتونه خیلی کمکم کنه.من چطور این مشکل پیش اومده رو جبران کنم؟

  • محسن رضایی گفت:

    بزرگی آقای داداشی.میخوام سعی کنم کمتر بنویسم با اینکه همیشه احساس میکنم حرفم شاید برای حداقل یه نفر مفید باشه.و واقعیتش به بعضیا حس بدی پیداکردم زیاد میان مینویسن و موارد دیگه که نمیخوام بگم.منتها سعی میکنم حرفهای شمارو بخونم.موید باشید.فقط بگم استفاده از واژه مربی به این نحو حس خوبی بمن نمیده.

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام محسن عزیز.
      از لطف شما ممنونم.
      چون معتقدم عنوان “استاد” برای جناب شعبانعلی خیلی کم است، دنبال واژه ی مناسب تر می گشتم.
      مربی را به جای منتور mentor انتخاب کردم. گرچه معنای اصلی منتور “مرشد” است. و ایشان در این جایگاه هستند.
      ولی چون از کسی در اینجا حس بد نگرفته ام ، حس بد نمی دهم.چشم منبعد از همان عنوان”استاد” استفاده خواهم کرد.
      برقرار باشید.

    • سیمین-الف گفت:

      دوست عزیز
      منم فکر کردم شاید با این نوشته ام شما رو به تامل بیشتر وادارم، به خاطر همین نوشتم.
      اینکه بنویسیم شاید برای یه نفر مفید باشه، دیدگاه خوبیه. ولی حس بدتونو نسبت به “بعضی ها”، متوجه نمی شم؟؟
      اینجا قانونی نداریم که بیشتر از فلان تا کامنت، تایید نمی شه و افراد فکر می کنم بنا به شرایط و مواردی که فکر می کنن درسته می یان و پیام می ذارن و خداروشکر توی این خونه، جا برای همه هست و کسی جای فرد دیگه ایی رو نه می گیره و نه تنگ می کنه.
      و همین طور گمان می کنم هر کسی صاحب خونه رو هر جوری و با هر واژه ایی که دوستش داره و با اون راحته می تونه خطاب قرار بده.( البته به طرز مودبانه که در این خونه مرسومه)
      من اغلب کامنت ها رو می خونم بی اینکه مثبت و منفی بدم. البته می گم اغلب، نه همیشه. وقتی دیدم کامنتتون مخفی شده کنجکاو شدم و دوست داشتم نظرم رو به شما اعلام کنم.
      موفق و شاد باشید.

      • محسن رضایی گفت:

        داداشی عزیز و سیمین خانم محترم.

        مرسی از نظراتتون.
        چند وقت پیش رفتیم (بردنمون!!)خواستگاری.به آن دختر محترم گفتم اگه بخوام کوتاه تمام خواستمو بگم و اینکه اول و وسطو آخر زندگیمو، تو این حرف مولاست که : همه چیز محتاج عقله و عقل محتاج ادب” .
        معروفم به اینکه کم نصیحت میکنم.حتی صدای بعضیا درومده که چرا فلانی هیچی بهمون نمیگه.واقعیت اینه یکی از دلایلش رعایت ادبه.خیلی معتقدم به مفهوم ادب.یعنی احساس میکنم خود عشقه.این یه مطلب.
        دو اینکه حساسیت ماها باعث میشه آزار مدام ببینیم.بقول شاعر در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار.آزار از جانب جامعه ای که من یکی دوستش نمیدارم با وجود اینکه انسان شادی هستم و دنبال شادی بیرون از وجود خودم نیستم ولی بهرحال حتما خوشخال میشم فضایی ببینم که جفت و جوریم با هم و هم نگاهیم و هم افق و…

        خلاصه اینکه میام اینجا وانتظارم کمی وتنها کمی از مردمان اینجا، بالاتر از جامعه بیرونیه.معمولا بخاطر رعایت ادب در اکثر موراد سعی میکنم و سالهای زیادی سعی کردم کسی رو ناراحت نکنم و برای همین هم متاسفانه خیلی کم نصیحت میکنم و خیلی کم احساسمو صریح بیان میکنم مگر اینکه بدونم فضاش هست.طول هم کشید که فهمیدم دموکراسی همه جا خوب نیست،رعایت همه جا خوب نیست وووو….

        با این توضیحات وقتی میبینم مثلا یک سوال بصورت مستقیم و تخصصی از محمدرضا پرسیده میشه بعد یه عده میان وسط جواب میدن (هرچند هم مفید و با جملات زیبا)باز به نظرم چون ادبه رعایت نشده اصلا جالب نیست و این حس بد میده حسی متناسب با کمی و فقط کمی انتظار بالاتر از اینجا و اینکه “ادب آداب دارد”.

        پس با احترام به فردیت و آزادی همه که این مفاهیمو بیشتر از اونیکه بگم دارم زندگی میکنم ، هرچند تنها و هر چند آرام،اینجا درسته که فیلتر ومنعی از لحاظ پراکنش نظرات نداره ولی همونجوریکه حق دارن بهشون احترام گذاشته بشه یه عده هم حق دارن ببینن ادب رعایت میشه .البته خب زیاد دیده نمیشه ولی بهرحال خوشا به حال کسانی که عیب دوستانشون رو تحمل نمیکنن.به منم حق بدید که عیب عزیزانم رو تحمل نکنم.

        آقا داداشی عزیز بیشتر منظورم به لحاظ ترکیبی بود نه مفهومی.وگرنه یه کم ناجوره بخوام بگم اینو نگید چون دوست ندارم یا…حدی ندارم که جسارت اینجوری بکنم.احساس میکنم به مرور بتونم حسمو ازون ترکیب بهتون بگم.
        سیمین جان توضیح بالا امید که تونسته باشه علت و دلیل نوشتمو بیان کرده باشه.

        حرف بسیار دارم…

        • سیمین-الف گفت:

          سلام آقای رضایی عزیز
          پیشاپیش بهتون تبریک می گم. امیدوارم به خوشی و سلامتی باشد.
          من فکر می کنم گاهی دوستان سوالاتی که می پرسند، همین همسایه ها می تونن راهنمای همدیگه باشن و با در نظر گرفتن زمان اندکی که استادمون دارن و شاهد بودیم که حتی چند پست را کامنتی نمی گذارند، به نظر می رسد اینکه منتظر باشیم و توقع داشته باشیم ایشان پاسخمان را بدهند، (با توجه به اینکه بارها گفته اند می توانند برای پاسخ بیشتر دادن به بچه ها یک وعده غذایی یشان را حذف کنند) کار درستی نیست و چه خوب که تا آنجایی که برامون ممکنه از نظرات جمع کمک بگیریم و ناراحت نشیم که بقیه جوابمونو بدهند.
          گاهی هم بخت با ما یار است و ایشان لطفی در حق همسایه ایی می کنند و پیام می گذارند که در آن صورت همگی مستفیذ می شویم.
          ضمن اینکه اینجا مثل خونه ایی است که در نبود پدر اون خونه بقیه به هم یاری می رسونن و خوشحال هستند که این کارو نه بر اساس بی ادبی بلکه از روی محبت و همراهی و همصحبتی یکدیگر انجام می دهند.
          به هر حال اینجا پره از همسایه هایی که با نظر من و شما موافق و مخالفند و هر کدوم از ما باید سعی کنیم به عقیده دیگری احترام بگذاریم و بودنشان را بپذیریم.

        • بهاربهار گفت:

          سلام با احترام آقای رضایی عزیز
          من هم به مانند شما سعی کردم بسیار زیاد رعایت ادب بکنم در مقابل بزرگ و کوچک و در هر موقعیت و حالتی .
          کوتاه صحبتی داشتم . حمل بر بی ادبی نشود.
          اوایل که میومدم به اینجا سر بزنم پر بودم از سوال و دنبال این بودم که کامنتم رو حتما محمدرضا جواب بده هر چه زودتر!
          گاهی اگه صحبت شخصی داشتم به محمدرضا ایمیل میدادم ولی بعد از اون واقعا پشیمون
          شدم از اینکه اینهمه به شلوغیش اضافه کردم.
          تصمیم گرفتم اگه سوالی داشتم جوابش رو در کامنت های دوستان پیدا کنم که کمتر مزاحم استاد بشم.چون واقعا درکشون میکنم که چقدر سرشون شلوغه.
          اگر هم دوستان جواب من رو دادند بر من منت گذاشتن . اکثرا با تجربه و همگی سروران من هستند.
          قصد جسارت و نصیحت نداشتم. مقصود هم صحبتی بود همین!
          موفق باشید

        • علیرضا داداشی گفت:

          سلام.
          به هر حال درجامعه ی چند صدایی، مخالف و موافق وجود دارند. واژه ی مربی به خودم هم حس خوبی نمی دهد و تا وقتی واژه مناسب تری پیدا نکنم از همین واژه عمومی استفاده می کنم.

          • محسن رضایی گفت:

            سیمین جان بهار عزیز و آقا داداشی نازنین

            مرسی از هم صحبتیتون.

            حرفاتون رو قبول دارم.از پذیرفتن بقیه تا درک شلوغیه محمدرضا و…

            نمیخوام بیشتر ازین ریزش کنم و بخوام موردی بحث کنم چون خیلی کم اتفاق افتاده نمیشه تعمیمش داد به فضا.فضای اینجا اگه نگم بالای ۸۰ درصد خوبه میتونم بگم معدل مثبتی داره پس جالب نیست اگه بخوام بزرگنمایی کنم که مثلا ادب رعایت نمیشه و…

            بهرحال وقتی نقدی میشه امید این هست که فکر بیشتری صورت بگیره.همینکه خودمم باعث میشه بیشتر فکر کنم پس نقد کار خوبیه واقعا.

            ممنون و موید

  • mina90 گفت:

    سلام استاد.
    وقتی کامنت آقای جواد رو خوندم فکر کردم که سوالشون نکته خاصی نداره. ولی وقتی این پست شما رو که در جوابشون نوشتید خوندم دیدم که چقدر سوال قشنگی پرسیدند.
    ممنون که جوابشون رو براشون شخصی نفرستاید و برای ما هم قرارش دادید.
    از حضورتون توی فایل رادیو مذاکره‌ی گفتگو با آقای احمدرضا نخجوانی خیلی خیلی ممنونم. همه حرف هایی که در پاسخ به دوستان نوشتید خیلی دقیق و ناب بودند. تا حالا جایی چنین حرف ها و تحلیل هایی رو نشنیده بودم. امیدوارم که یادم بمونند.

    • سیمین-الف گفت:

      مینا جون سلام
      خوشحالم که پیام می ذاری و کنارمون هستی.
      امیدوارم در حرفه ات که خیلی زیباست، موفق و پرانرژی پیش بری.

      • mina90 گفت:

        سلام عزیز دلم. خوبی؟
        باور کن من هیچ کاریم رو به منظمی سر زدن به اینجا و چک کردن کامنتها و سایت متمم انجام نمیدم.
        اگرم بیام و بین کسانی که کامنت گذاشته اند اسم شما دوستای عزیزم (مخصوصا خودت وشهرزاد و آزاده م و آزاده ام) رو نبینم دلم میگیره. میشه گفت صفا میدید به این خونه.
        نمیدونی کامنتت چقدر خوشحالم کرد عزیزم. ممنون.

        • شهرزاد گفت:

          مینای عزیز من. ممنونم از لطفت. تو هم نباشی دل ما میگیره.
          راستی به گلها سلام برسون. خداروشکر که مینای گل خودمون، ازشون مراقبت میکنه …:)

        • آزاده م گفت:

          مینا جان سلام
          دوست مهربونم ممنونم. میدونی که هر کسی رو بهر کاری ساختن؟ فکر کنم کلی خوش به حال گلها شده که گلبانشون تو هستی:)
          (گلبان اسم شرکت دوستم هستش که به فعالیت های کشاورزی و فضای سبز می پردازند.:))
          راستی میناجان اگه علاقه به طراحی و اجرای فضای سبز داشته باشی فرصت کار در این رشته هست.میتونی امتحان کنی.

          • mina90 گفت:

            سلام آزاده عزیزم.
            خوبی؟
            مرسی که این قدر بهم انرژی میدید. خیلی راه طولانی ای در پیش دارم.
            من به هر کاری که رنگ و بوی هنر و خلاقیت توش باشه علاقه دارم. بعضی وقتها میگم ای کاش میتونستم خیلی چیزا رو یاد بگیرم. ولی نمیشه. یه چیز غیر ممکنه. نمیدونم ولی فکر کنم به همون استراتژی تمایز و این مباحث هم ربط داره.
            طراحی و اجرای فضای سبز رو تازه از خودت میشنوم. یه سرچ کوچیک هم کردم. حتما در موردش تحقیق میکنم ببینم چی هست و کاراش به چه صورته.
            خیلی خیلی ممنون عزیزم که بهم این زمینه کاری رو معرفی کردی. خیلی دوست دارم راجع بهش بدونم. این چند روز خیلی درگیرم. دنبال یه فرصت خوب و دنجم که در موردش سرچ کنم.

  • ramnashodani گفت:

    slm ostad شبتون شیک
    راستش خیلی خوشحالم که از تجربیات کاری خودتون رو با ما درمیون گذاشتین
    راستش من نزدیک به سه ماه شروع به کار در محیط اداری شدم و هیچ حقوقی بهم تعلق نمیگیره
    اما من راضیم چون باید هنوز خیلی چیز ها رو تجربه کنم اما خوشحال شدم این متنو خوندم چون دقیقا با حس حال های الان من مشابه هستند اما من به امید پیشرفت تو کارم ادامه میدم
    لحظات تون شاد 🙂

  • محمود گفت:

    سلام محمد رضا جان
    به نظر میرسه که رفتار شهروندی سازمانی در کارکنان سازمانها بسیار کم است، کسی حاضر نیست فراتر از شرح شغل کار کنه، حتی حاضر نیست مهارت های خودش رو توسعه بده، البته دلایل فردی،سازمانی،اجتماعی و … داره

  • كيان گفت:

    ” درد اينجاست
    كه درد را نمي شود
    به هيچ كسي حالي كرد”
    كليدر/ محمود دولت آبادي

    • سیمین-الف گفت:

      آخه درد برای کشیدنه، نه برای حالی کردن.
      اگه اینو متوجه بشیم دردهامونم شیرین می شه . حداقلش اینه که وقتمون رو صرف یه عده نکردیم برای حالی کردنشون و در عوض اون وقت رو در یه جای دیگه صرف کرده ایم.

      • کیان گفت:

        سیمین جان من بی تقصیرم و بی درد
        این روزها دوباره دارم کلیدر میخونم و اونجا درد زیاده
        هم برای کشیدن و هم برای حالی کردن !
        از همین جا یاد گرفتم که ما درد رو انتخاب نمیکنیم بلکه رنج انتخاب ماست.
        امیدوارم که من و تو و ما از درد و رنج به دور باشیم.

        • سیمین-الف گفت:

          ممنونم کیان جان و خوشحال شدم از اینکه پاسخم را نوشتی.
          یادم می مونه اگه یه رمان پر درد بخوام بخونم، اون کتابو بخونم.
          روزای عمرت پر از روزای معمولی.

          • کیان گفت:

            سیمین جان
            دیگه دلم فقط روزهای باشکوه میخواد.
            با حرفهای آقای رضایی متوجه شدم!
            لطفا برام از اون روزها آرزو کن 🙂

            • سیمین-الف گفت:

              خدایا
              لطفا به کیان عزیز ما نعمتهای بیکرانی عطا کن که پر از روزهای باشکوهی باشه که جان و دلش را سیراب کند.
              آمین.

  • قاصد گفت:

    سلام
    محمدرضا از این مطالبی که به صورت کاربردی و واقعی از زندگی خودت می گذاری خیلی خوشم میاد وباهاشون بهتر ارتباط برقرار می کنم .

    کلا سبک روایت داستانی از اتفاقات ،خیلی تاثیر داره، مثل قرآن .که خیلی جاها با روایت داستانی، پندها و آموزه های خود را انتقال داده از اینها برامون بیشتر بگذار .البته امیدوارم یک روزی زندگی نامه خودتو در قالب کتاب بخونم. مثلا هر ۱۰سال یک کتاب بشه .

    محمدرضا تو زندگیت بهترین روش برای مدریت مالیت چی بوده که مثل من آخر ماه دخل و خرجت بالا و پایین نشه ؟؟؟؟؟
    برامون از این چیزها هم بنویس
    تو یدونه کامنتها دیدم فال گرفته بودید. میشه از روی این کامنت فال منم بگیرید ببینید من چه آدمی هستم :DDDD
    تشکر

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام مربی.
    با اجازه ی شما و دوستان، من هم یک خاطره بگویم:
    سال ۷۴ ترم ۳ حسابداری پس از کلی جست و جو و این در و آن در زدن، با یکی از دوستان همنکلاسی کاری در یک دفتر حسابرسی پیدا کرده بودیم به عنوان کمک حسابرس.
    قرارداد ما در آن سال ساعتی ۶۰ تومان بود. بااحتساب نیمه وقت بودن ماهی تقریباً ۱۰ یا ۱۲ هزار تومان می شد. همکلاسی هایی که این را می شنیدند به ما خرده می گرفتند و اعتراض هایی داشتند مثل این که:« شما بازار کار را خراب کرده اید!»
    پاسخ ما این بود که:« شما کار پیدا کنید؛ با هر نرخی دلتان خواست قرارداد ببندید.»
    آن دوستم آن کار را ادامه داد و چند سال بعد در شهر خودشان دفتر حسابرسی زد.
    من از تجربه همان محل کار، در تعداد زیادی شغل پاره وقت دیگر استفاده کردم . از این شرکت به آن شرکت تا این که سال ۸۰ در یک شرکتی برای کار نیمه وقت حقوق ساعتی ۶۵۰ تومان برایم نوشتند و من با اعتماد به نفس و با تکیه بر سوابقی که لیست کردم، در نامه ای به معاون مالی شرکت نوشتم:« بنده فقط با حقوقی حداقل دو برابر این رقم برایتان کار خواهم کرد.» رزومه را دیده بود و زیر نامه ی من نوشته بود: « با نرخ پیشنهادی ایشان ، قرار داد تازه ای تنظیم شود.»
    در عرض کمتر از ۶ سال دستمزد من ۲۰ برابر شده بود و مهم تر اینکه به جایی رسیده بودم که خودم تعیین می کردم چقدر بگیرم.
    در همه آن سالها و همه ی آن شرکتها، من فقط کار کردم و مهارت آموختم و تجربه کردم. دوستانی داشتم که مرا مسخره می کردند که … بر سرت که فقط بلدی مثل … سخت کار کنی. الآن من در موقعیتی هستم که شغل ثابت دارم و به علائقم می پردازم: تحصیل و تدریس و پژوهش و از این دست، ولی آن دوستان هنوز همان شغل آن سال شان را دارند با حقوقی که یک سری آیتم اکثراً خارج از کنترل منجر به افزایش سالانه ی آن می شود.
    هنوز راه طولانی ای در پیش دارم و با وجود مسائل مربوط به زن و فرزند و زندگی، حداقل به اندازه ی سه نفر از اطرافیانم فعالیت می کنم.
    من کوچک همه ی شما هستم. قطعاً دوستان تجربیات آموزنده تری دارند.
    این نوشته ها فقط به عنوان تجربه برای دوستان جوانتر مطرح شد.
    برقرار باشید.
    ارادتمند / داداشی

    • ضیاء گفت:

      علیرضا و محمدرضای عزیز

      وقتی از تجربه های خود برایمان می گویید، بسیار خوشحال شده و در راهی که می روم دلم قرص تر می شود.

      سپاس

    • را..ح..مه گفت:

      سلام آقاي داداشي
      من ليسانس حسابداري ام راستش من دوست دارم كاربلد باشم چون ما توي دانشگاه دوره كارورزي و.. نگذرونديم از حسابداري كاربردي و عملي هيچ چيز نميدونيم و صرفا تئوري يه چيزاي خونديم ميشه راهنمايي ام كنيد كه براي ورود به بازار كار چه كتب و منابعي رو بخونم و چه نرم افزارهايي رو ياد بگيرم تا بتونم با دست پر براي كار اقدام كنم چون من از اينكه سركار بخوام بصورت صفر كيلومتر برم و تازه اونجا ياد بگيرم بدم مياد
      براي حسابداري مالي اقدام كنم يا صنعتي يا حسابرسي؟ فشار كار كدوم بيشتره؟
      و اينكه چه شاخه اي پوول بيشتري توش هست؟:D

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام.
        اینکه می خواهید مسیری متفاوت از آن که من رفته ام رابروید، کار راهنمایی را برای من دشوار می کند.خدا کند راهنمایی را برای شما بی خاصیت نکند.
        به نظرم باید تا قبل از فارغ التحصیلی تکلیفتان را با کتاب و نرم افزار والبته علاقه تان را نسبت به شاخه های مختلف حسابداری معلوم می کردید.
        ۱-معتقدم بجای اینکه از صفر کیلومتر بودن بدمان بیاید-بد آمدن با دوست نداشتن متفاوت است- باید از صفر کیلومتر ماندن بدمان بیاید(من دوستی داشتم که مثل خودم فارغ التحصیل حسابداری علامه بود ولی سه سال بعد ، تازه منشی کسی بود که با مدرک کشاورزی دانشگاه فلان، حسابداری می کرد. )
        ۲-هنوز هم در همه گرایش های حسابداری خوب پول گیر می آید . حداقل اینکه تعداد شرکتها بیشتر و تا حدی کلاس کاری آنها بهتر از ۲۵ سال پیش است.
        ۳- شاید بخش نوشته نشده ی خاطره ام کمک بیشتری به شما بکند:
        هیچ وقت به تمرینهای تعیین شده اساتید بسنده نمی کردم. تمرینهای کتابهای مختلف را حل می کردم.هنوز کتابها و جزوه هایم را دارم .می توانی ببینی که همه تمرینها، پرسش ها، مساله ها، مساله ی جامع و -به قول خود کتاب های سازمان حسابرسی-افته ها را هم حل می کردم.
        درتمام دورانی که شغل هم داشتم، به عنوان جویای کار به شرکت های مختلف مراجعه می کردم.هم مدل های مختلف مدیران را می شناختم و هم توقعات متفاوت از یک حسابدار را.
        مدیر شرکتی از صدور چک و وصول آن تا اظهارنامه ی مالیاتی را از یک نفر می خواست و وقتی من همه راپذیرفتم ، علت را جویا شد. به او گفتم برای من همه ی اینها فرصتی است برای کسب تجربه ای که ممکن است دیگر به دست نیاید.
        سطح کاری برایم معنا نداشت و ندارد. همزمان هم حسابدار فروشگاه بودم و هم حسابرس سازمان صدا و سیما.
        دانشگاه آن موقع foxpro درس می دادند .در حد آشنایی و به عنوان درس انتخابی.من نرم افزار و کامپیوتر و زبان را خودم وقت گذاشتم و یاد گرفتم.
        برای اینکه دلسرد نشوی عرض می کنم: امروز زتدگی خوبی دارم .
        امیدوارم این مطلب هرچند متفاوت ابز چیزی شد که توقع داشتی، برای تو و دوستات دیگری راهگشا بوده باشد.
        به هر حال این مسیر من بود تا آن مقطع و شکل کمی متفا وتی از آن، مسیر امروز من است.
        ممنون از حوصله ات.
        موفق باشی و برقرار.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser