این روزها به بهانهی سالروز درگذشت بزرگمرد تاریخ ایران، هر کس در روزنامه ها و مجلات و وب سایتها از دکتر مصدق چیزی مینویسد. به سنت همیشگی جامعه مان، یا او را تقبیح میکنیم و تا سطح یک وطن فروش که دست فلان کس را هم بوسیده است پایین می آوریم، یا چنان بالا می بریم که جملاتی را که تا دو سه روز پیش به ضرب و زور در دهان کوروش کبیر فرو میکردیم، به وی منسوب میکنیم.
این همان سنت قضاوت سیاه و سفید است. سنتی که تا زمانی که درگیرش باشیم، جامعه ما طعم نیکبختی را نخواهد چشید.
گاهی وقتها در بعضی رفتارها به بعضی فرهنگها حسرت میخورم. در آمریکا، نیکسون با آن فضاحت ماجرای واترگیت را ایجاد کرد، در موردش صدها کتاب و مقاله نوشته شد، اما هنوز بعضی از جملاتش که ارزش آموزشی دارند در کتابهای درسی نقل قول میشوند.
به نظر میرسد که ما این فرصت را نخواهیم داشت تا در مورد دکتر مصدق به شکل درست و علمی قضاوت کنیم. در مورد مردان سیاست باید سه نسل حکومتی بگذرد تا واقعیت های تاریخی شفاف گردد. اولین نسل که نسل حاکم در زمان ایشان است که قدرت و رسانه در دست دارد و حرفهایش سندیت ندارد. دومین نسل در مخالفت نسل قبل برخاسته و تاریخ را واژگونه مینویسد تا با معیارهای خویش راست آید! و نسل سوم، عموماً در مخالفت نسل دوم و در حسرت نسل اول است. چنین میشود که تنها چهار نسل بعد، این ماجراها، «بار احساسی» خود را از دست میدهند و میشوند صرفاً «داستانی» برای مطالعه در شبهای طولانی زمستان و برای گپ زدن در روزهای طولانی تابستان.
من به جد معتقدم حتی در معروفترین نبرد حق و باطل در تاریخ اسلام – که همان نبرد خونین عاشورا باشد – تحت فشارهای خبری و رسانه ای آن زمان، تشخیص حق و باطل چندان ساده نبوده – و با تمام وجود اعتقاد دارم بسیاری از کسانی که امروز در زیر پرچم امام حسین سینه میزنند، اگر در عاشورا بودند، زیر پرچم یزید، سینه میدریدند. امروز که غبار تاریخ فرونشسته مظلومیت امام حسین و ظلم ظالمان هویدا گشته است.
خلاصه کلام اینکه، فکر میکنم غبار ملی کردن صنعت نفت هنوز فرو ننشسته است و پنجاه سال دیگر زمان لازم است تا قضاوتی در خور، حاصل آید. تا آن زمان، ای کاش شخصیتهای بزرگ تاریخ خویش را با تقسیم سیاه و سفید، دو دسته نکنیم و بکوشیم تا لااقل از گفته های مثبت هر یک از آنان، درس گیریم. سخت است بگوییم یک فرد سیاسی در ایران چندین دهه در مسند تصمیم گیری بوده و حتی یک جمله الهام بخش نگفته است…
نوجوان تر که بودیم واژه «زباله دان تاریخ» رواج داشت. میگفتند: «فلانی به زباله دان تاریخ رفته است». امروز که تاریخ میخوانم، میفهمم که تاریخ زباله دان ندارد. تک تک انسانهای بزرگ تاریخ، خوب یا بد، زشت یا زیبا، درسهای بزرگی برای ما دارند که اگر آنها را از زباله دان بیرون نیاوریم و به سخنانشان گوش نسپاریم، به زندگی در میان آلودگی و زباله محکوم خواهیم شد.
————–
پی نوشت نامربوط: اگر بخواهم بر خلاف توصیهی بالا، مطلبی در مورد دکتر مصدق این بزرگمرد تاریخمان بنویسم، چیزی که همیشه مرا آزار میدهد این است که وی «انقلابی، حقوقدان، سخنور، ملیگرا و از خود گذشته» بود اما «مذاکره کننده» نبود. در مذاکره بر خلاف علم حقوق میآموزیم که «اگر بخواهی تمام حقات را زود و سریع و یکجا بگیری، آن را به سرعت از تو پس خواهند گرفت… ضمن اینکه در مذاکره ما واژهی ذیحق نداریم ذینفع داریم. و اگر ذینفعان را نبینیم باید هزینههای سنگینی بپردازیم. تحلیل مسیر تاریخ ساده نیست اما شاید شاید شاید اگر دکتر مصدق کمی آرامتر حرکتکرده بودند، امروز ما در شرایط متفاوتی بودیم…». چنانکه اصلاحطلبان ما نیز همان تند رفتن ها را در سالهای ۷۶ تا ۸۴ آزمودند و نتیجهاش سالهای ۸۴ تا ۹۲ شد. مذاکره کننده، برای نابودی باطل تلاش نمیکند (که این خطر نابود شدن حق را دو چندان میکند) بلکه برای گرفتن تدریجی حق، با باطل مذاکره میکند… با این روش دیر یا زود، حق خواهد آمد و باطل نابود خواهد شد…
آخرین دیدگاه