دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

بهره برداری از ظرفیت ها و گوسفندنگری به قابلیت‌ها

پیش نوشت: مطلبی را که امروز اینجا می‌نویسم، بیشتر از دو ماه است که در فهرست موضوعات مهم برای مطرح کردن در روزنوشته‌ها ثبت کرده‌ام.

اگر برنامه Wunderlist را که روی تبلت و کامپیوتر و هر جای قابل نصب دیگری، نصب کرده‌ام ببینید، در بالای فهرست، عبارت بهره برداری از ظرفیت‌ها و همینطور Capacity Utilization‌ را مشاهده خواهید کرد.

مدت‌ها صبر کردم تا شاید بتوانم ذهنم را مرتب‌تر کنم و در این مورد، دقیق‌تر و کامل‌تر بنویسم، اما تراکم کارها در حدی است که اگر به چنین انتظاری بنشینم ممکن است هرگز عمر و فرصت حرف زدن در مورد این موضوع مهم دست ندهد.

به همین دلیل، به رغم آشفتگی و بی‌نظمی، می‌نویسم و امیدوارم که دوستان مهربانم، ناپیوستگی‌ها و نارسایی‌های حرف‌هایم را به لطف و بزرگواری خویش و همین‌طور اهمیت این موضوع (که نمی‌توان مطرح کردنش را بیش از این به تاخیر انداخت) ببخشند.

اصل موضوع:

کلمه‌ی کلیدی حرف من، همان Utilize (یوتی لایز)‌ کردن و به عبارتی بهره برداری از یک ظرفیت است.

به عنوان مثالی واضح و ساده، اگر کسی با یک خودرو سواری با ظرفیت ۵ سرنشین، به محل کار خود می‌رود و هر چهار صندلی دیگر خالی است، می‌توان گفت که تنها از ۲۰ درصد ظرفیت این خودرو بهره برداری شده است.

همچنین اگر خودرویی که می‌تواند تا ۳۰۰ کیلومتر در ساعت سرعت برود، در اتوبان‌های تهران با سرعت متوسط ۸ تا ۱۰ کیلومتر در ساعت به بدبختی و بیچارگی در حال حرکت است (و تابلو‌های متعدد در طول مسیر با نشانه‌های: از سرعت مجاز تخطی نکنید و یا اینکه سرعت شما با دوربین کنترل می‌شود به او دهن کجی می‌کنند و خودرواش را به تمسخر می‌گیرند) عملاً درصد کمی از ظرفیتش Utilize شده و مورد بهره برداری قرار گرفته است.

اگر کسی مهندسی برق خوانده و امروز یک سمت مدیریتی در یک شرکت پخش لبنیات دارد، احتمالاً بخش عمده‌ای از دانشی که در دانشگاه آموخته است (به فرض اینکه دانشگاه توانسته باشد دانشی بیاموزد) مورد بهره برداری قرار نگرفته است.

اگر اینها را به عنوان مثال‌ها و مصداق‌هایی از Utilize نشدن و مورد بهره برداری قرار نگرفتن در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم که قسمت عمده‌ی آه و ناله‌هایی که ما این روزها از بسیاری از انسان‌های بازنده می‌شنویم، از همین جنس است. دقت کنید که همچنانکه قبلاً هم بارها و به شکل‌های مختلف گفته‌ام، انسان بازنده با انسانی که باخته تفاوت دارد. دومی، با اتفاقی ناگوار در زندگی مواجه شده و اولی، خود به ذاته، یک موجود ناگوار است. از همان‌هایی که مرده‌شان در زیر خاک، می‌تواند مفیدتر باشد تا زنده‌شان بر روی زمین.

متاسفانه حساسیت جامعه انسانی (و شاید ظرفیت آن) هم آنقدر بالا نرفته که چنین انسان‌هایی را قرنطینه کنند تا این بیماری مهلک مسری، به دیگران منتقل نشود و این انسانهای بازنده – که تعدادشان کم هم نیست – آزاد و راحت در میان دیگر انسانها تردد می‌کنند و حرف و کلامشان (حتی بدون تماس جنسی و جسمی) مانند عطسه‌ی یک بیمار آنفولانزا، می‌تواند ترس و یاس و ناامیدی را به دیگران منتقل کند.

اجازه بدهید بعضی از جملات این انسانهای بازنده را برای شما مرور کنم:

* من حرام شده‌ام. حق‌ام اینجا نبود. من اگر آمریکا بودم، الان به جای دلالی کامپیوتر در مغازه‌ها، حداقل عضو هیات مدیره‌ی Cisco بودم.

* من حرام شده‌ام. این همه درس مهندسی برق خوانده‌ام، الان از دانش و سوادم استفاده نمی‌شود. قدر من را نمی‌دانند.

* من حرام شده‌ام. من الان نباید کارشناس ساده‌ی یک شرکت باشم. آن احمقی که مدیر است، در بهترین حالت، نمی‌تواند توالت خانه‌ی من را هم به صورت درس بشوید.

* ما نسل سوخته هستیم (قبلاً هم گفته‌ام که ظاهراً در کتیبه‌های تخت جمشید هم آمده است که کوروش، همین نظر را راجع به خودش داشته است!). ما اگر پنجاه سال قبل یا پنجاه سال بعد بودیم، دنیای دیگری را تجربه می‌کردیم.

* حقم را خورده‌اند. من پنج استارت آپ دارم و الان به شکل، مشکلات مالی دارم. استعدادم حرام شده. هر کدام از این اپلیکیشن‌های موبایل که نوشته‌ام می‌توانست یک بیزینس چند میلیون دلاری باشد.

و …

سوال مشخص من این است: آیا ممکن است فردی در شرایطی قرار بگیرد که بخشی از ظرفیت‌هایش مورد استفاده قرار نگیرد؟

پاسخ این سوال، بدیهی است: بله. ممکن است. هر یک از ما در هر مقطع زمانی در زندگی، احتمالاً بخشی از ظرفیت‌هایش مورد استفاده قرار نمی‌گیرد.

سوال دوم اینکه: آیا من حق دارم از اینکه ظرفیت‌هایم مورد استفاده قرار نگرفته، گله مند باشم؟

من فکر می‌کنم کسی می‌تواند این حرف را بزند و این گلایه را مطرح کند که لااقل خودش، در این زمینه عُرضه و لیاقت و شعور و شایستگی نشان داده باشد و اثبات کرده باشد که مفهوم بهره برداری حداکثری از ظرفیت را با روح و جان خود می‌فهمد.

اگر نظر شخصی نویسنده‌ی این سطور را به عنوان یک مشاهده گر – که سالها با طیف گسترده‌ای از مردم، از طبقات پایین تا مدیران ارشد، سر و کار داشته است – بپرسید، به خاطر ندارم که کسی، هنر بهره برداری حداکثری از ظرفیت‌ها را بداند و چنان گله‌هایی هم داشته باشد.

از سوی دیگر، در میان آن انسان‌های بازنده نیز، کسی را مشاهده نکرده‌ام که ذهن و زبان و رفتارش، با مفهوم بهره برداری حداکثری از ظرفیت‌ها قرابت و نزدیکی داشته باشد.

اجازه بدهید با چند سناریو، مفهوم بهره برداری حداکثری از ظرفیت را با هم مرور کنیم:

اجازه بدهید از مثال کلاسیک گوسفند شروع کنیم.

sheep-resource-utilization

همه، همیشه و همه جا مثال می‌زنند که گوسفند، حیوان خوبی است و برخلاف ما انسانها که خیلی هایمان، بو و خاصیتی نداریم یا هزینه‌ها و ضررهای زیادی داریم، همه‌ی بخش‌های وجودی‌اش مثبت و مفید است.

از گوشت تا پوست و از مو تا مدفوع.

شاید بتوان نگاه ما به گوسفند را نگاهی دانست که تا حد قابل قبولی، مفهوم Utilize شدن را در خود دارد. ظرفیتی در یک گوسفند مشاهده نشده که مورد بهره برداری قرار نگرفته باشد.

اجازه بدهید مثال دوم را از یک مدیر بخش خصوصی مطرح کنم.

بخش خصوصی را عمداً می‌گویم چون از جیب خودش هزینه می‌کند و قاعدتاً بیشترین احساس مسئولیت و دغدغه را در مورد منابع و ظرفیت‌ها دارد و اساساً به همین دلیل است که در همه‌ی اقتصادهای عقلانی جهان، دولت را از تصدی گری منع می‌کنند و برحذر می‌دارند.

مدیر بخش خصوصی، وقتی حقوق ماهیانه‌ی یک کارمند را پرداخت می‌کند، احساس می‌کند که باید از تمام ساعات حضور او در شرکت استفاده کند. حتی این نگاه جدی، گاهی به فشارهای نادرست افراطی هم منجر می‌شود. اما من در اینجا، صرفاً بخش بهره برداری از ظرفیت‌ها را مد نظر دارم و دیدگاه‌های دیگر، خارج از موضوع این بحث خواهد بود.

مدیر بخش خصوصی که حقوق کارمند را از جیب خود و نه بیت المال پرداخت می‌کند، وقتی می‌بیند که کارمندش به هر دلیل، چند ساعت بیکار است، احساس درد و رنج می‌کند و فشار روانی زیادی را تحمل می‌کند.

هر مدیری به سبکی این فشار را کاهش می‌دهد.

مدیری که شایسته و توانمند باشد، ممکن است از کارمند بخواهد که آن ساعت‌ها را صرف مطالعه، یادگیری، تنظیم یک گزارش توجیهی، بازدید از یک واحد کارگاهی یا فروشگاهی، تماس گرفتن با چند مشتری مهم و کلیدی یا هر کار مفید دیگری پر کند که در حالت عادی، انجام نمی‌شوند یا اولویت کمتری دارند.

مدیری که کمی بیمار یا خام باشد، نمی‌تواند از این ظرفیت‌های آزاد به خوبی استفاده کند. اما انقدر می‌فهمد که چیزی در حال هرز رفتن است. بنابراین ممکن است کارمند را به کارهای بیهوده وادار کند. مثلاً از کارمندها بخواهد که زونکن‌های طبقه‌ی اول را به طبقه‌ی دوم منتقل کنند و زونکن‌ها آنجا بمانند تا چند روز دیگر که چند کارمند دیگر بیکار ماندند، از آنها بخواهد تا زونکن‌ها را دوباره از طبقه دوم به طبقه‌ی اول بازگردانند.

مدیری را می‌شناسم که می‌گوید کارمند بیکار، چنان سرطانی در کسب و کار است که اگر حقوق بگیرد و تعداد چوب‌ کبریت‌های قوطی‌های کبریت را بشمارد، برای شرکت بهتر از آن است که با همکار خود، بنشیند و سرگرم اخبار زرد شود.

نمی‌خواهم این رفتار را تایید کنم، تنها می‌خواهم بر دغدغه‌ی استفاده از ظرفیت‌ها تاکید کنم که به هر حال، وجود دارد و کسی ممکن است آن را به شیوه‌ی درست و کس دیگری به شیوه‌ی نادرست، مورد توجه قرار دهد.

بعد از دو مثال فوق، می‌خواهم به سراغ زندگی شخصی و تصمیم‌های شغلی خودمان بروم.

اینکه ما تا چه حد، به ظرفیت‌ها و بهره برداری کامل از آنها توجه داریم. ظرفیت‌های آزاد، چقدر آزارمان می‌دهد؟ آیا اصلاً برایمان مهم است که ظرفیت واقعی چقدر است؟

اجازه بدهید از ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین مثال‌ها شروع کنم.

مثالی که خیلی از ما به آن توجه کرده‌ایم و حتی برای دوستان خود نیز مطرح می‌کنیم: موبایل.

ما تا چه حد از ظرفیت‌های موبایل خود استفاده می‌کنیم؟ دوستان متممی قبلاً فهرست بلندبالایی از اپلیکیشن‌های مورد استفاده خود را نوشته‌اند و اگر آن را ندیده‌اید، به نظرم مفید خواهد بود اگر سری به آنجا بزنید.

اما فقط اجازه بدهید فهرست کوتاهی از کارکردهای یک موبایل هوشمند را – در حدی که به ذهنم می‌رسد – در اینجا تنظیم کنم. اگر چه این روزها برای بسیاری از ما،  موبایل هوشمند، تلگرامی است که یک گوشی هم روی آن نصب شده(!). این فهرست بسته به نیازها و تخصص‌های ما می‌تواند بسیار طولانی‌تر باشد، اما در همین‌جا بد نیست که کنار موارد آن تیک بزنیم و ببینیم چند مورد آن را استفاده می‌کنیم:

* استفاده برای تماس تلفنی و ارسال پیامک

* استفاده از نرم افزارهای پیام رسان مانند وایبر و واتس آپ و تلگرام

* استفاده از شبکه های اجتماعی مانند فقط اینستاگرام 😉

* استفاده از دوربین

* استفاده به عنوان یک Music Player حرفه‌ای

* استفاده به عنوان یک Voice Recorder برای ضبط صدا

* استفاده از نرم افزارهای مختلف برای ثبت فهرست کارها و فعالیت‌ها (Todo Apps)

* استفاده از نرم افزارهای مختلف موجود برای Time Tracking و مدیریت زمان‌های سیاه و سفید و خاکستری

* چک کردن ایمیل و ارسال ایمیل

* تنظیم کردن خبرخوان‌های حرفه‌ای مانند Flipboard یا gReader

* استفاده به عنوان یک فایل سرور کوچک در محیط خانه یا شرکت بین چند کامپیوتر

* استفاده به عنوان یک دیکشنری همیشه همراه

* استفاده به عنوان یک اسکنر کارت ویزیت به جای روش منسوج جمع کردن کارت ویزیت در آلبوم‌ها

* ابزاری برای یادداشت برداری (مثلاً‌ با اورنوت یا وان نوت یا …)

* ابزاری برای ثبت هزینه‌های شخصی و مدیریت بودجه خانواده یا حتی کسب و کارهای کوچک و نوپا

* استفاده به عنوان یک کتابخوان دیجیتال

* کنترل و نظارت بر ورزش و پیاده روی و برنامه های سلامتی

* استفاده از اپلیکیشن‌های بانک‌ها برای انجام ساده‌تر و سریع‌تر کارهای بانکی

* یک ماشین حساب کامل مهندسی

* یک پخش کننده ویدئوی پرتابل (مستقل از تلگرام و اینستاگرام)‌ برای دیدن فیلم‌های آموزشی در ترافیک شهری

* یک چراغ قوه کوچک همراه

*‌ یک رادیوی کامل (با اینترنت به یک رادیوی کامل‌تر هم تبدیل می‌شود)

ذهنیت اکثریت ما بر بهره برداری حداقلی استوار است. فقط به اندازه‌ای از یک ابزار استفاده می‌کنیم که به هزینه‌ای که برایش پرداخت کرده‌ایم بیرزد.

من آخرین نسخه‌ی آیفون را خریدم که به دیگران نشان دهم پول داشته‌ام که آن را بخرم.

حالا اگر شارژ هم نداشت و خاموش بود، به نظر خودم از ظرفیت پولی که پرداخت کرده‌ام استفاده شده.

این بحث را می‌توان ریزتر هم کرد. مثلاً اگر ما با گوشی خود، موسیقی گوش می‌دهیم چقدر از قابلیت‌های نرم افزار Player را می‌دانیم؟ آیا توانسته‌ایم آهنگ‌های مورد نظر خود را بر اساس سبک، علاقه، خواننده، آلبوم، حال و هوا، خاطرات و چیزهای مختلف طبقه بندی کنیم؟

یا هنوز هم همانطور که ۵۰۰ آهنگ روی سی دی ماشین است و هر بار باید با Forward‌ کردن به آهنگ های مورد نظرمان برسیم، همین مسئله در موبایمان هم مصداق دارد؟

اگر موبایلمان را یک گوسفند در نظر بگیریم، تا استفاده‌ی کامل از قابلیت‌هایش (در حد استفاده از یک گوسفند) چقدر فاصله داریم؟

حالا به سراغ محیط یک شرکت کوچک بازرگانی می‌رویم.

منشی این شرکت، دارای مدرک کارشناسی است و الان با حقوقی که به نظر خودش کم است در حال فعالیت است. او هر روز، نامه‌ها و ایمیل‌های شرکت را تایپ می‌کند و آنها را ارسال یا طبقه بندی می‌کند و طبیعتاً کارهای دیگر را هم انجام می‌دهد.

بخشی از وقت آزاد این فرد، به تماس های شخصی میگذرد. بخش آزاد دیگر، به صحبت و درد و دل با دوستان و همکاران. بخشی هم به گلایه از روزگار که دانش و توان و استعدادش هرز رفته.

اما آیا او از تمام ظرفیت‌هایی که در این موقعیت شغلی، برایش وجود دارد، بهره برداری کرده است؟ آیا فکر کرده است که اگر این موقعیت شغلی را یک گوسفند فرض کنیم، چقدر توانسته‌ایم از ظرفیت‌های این گوسفند استفاده کنیم؟

به عنوان یک مثال ساده، این منشی می‌تواند در ساعات آزاد خود، به مطالعه‌ و ترجمه‌ی دقیق نامه‌ها برای خودش بپردازد یا با تهیه کردن یک کتاب اینکوترمز، معنای اصطلاحاتی مانند FCA و FOB و … را بیاموزد. حتی می‌تواند با بررسی دقیق‌تر L/C ها، بندهای مختلف اعتبار اسنادی را بشناسد و بعد از مدتی، مبانی بازرگانی خارجی را بهتر و دقیق‌تر درک کند.

اما اگر چنین فردی دائماً از حقوق پایین و ساعات کار و اینکه کپی گرفتن در شأن او نیست، صحبت کند، با کمال تاسف باید گفت که اتفاقاً آنچه دارد همین الان هم بالاتر از شأن اوست و اگر تکنولوژی کمی پیشرفت کند و بخش بیشتری از این کارها اتوماتیک شوند، او باید برای دریافت همین حقوق هم، التماس کند.

ممکن است کسی بگوید من حتی یک دقیقه هم وقت آزاد ندارم، به فرض که چنین چیزی را بپذیریم، می‌تواند به جای ساعت ۸، ساعت ۷ سر کار بیاید و همین کار را انجام دهد. به هر حال، پیشرفت، هزینه هم دارد و خوابی که امروز از آن نمی‌گذریم، باعث می‌شود که حتی زمان بازنشستگی هم، فرصت خوابیدن و استراحت کردن را به خاطرش ببازیم.

مثال دیگر را در زمینه‌ی مشاهده‌ی فیلم می‌زنم.

شنیده‌ایم فیلمی خوب است و آن را میگیریم. فیلم به زبان خارجی است و دارای زیرنویس است.

اگر به فیلم به عنوان همان گوسفند نگاه کنیم، من می‌توانم بار اول، با دیدن فیلم،‌ داستان آن را بفهمم و لذت ببرم.

دفعه‌ی دوم، بسته به هدف و انگیزه‌ام، می‌توانم کارهای دیگری بکنم.

من به شخصه چون دغدغه‌ی مذاکره و زبان بدن را دارم، معمولاً دفعه‌ی دوم، فیلم را بدون صدا می‌بینم تا بتوانم عادت کنم از روی چهره‌ها و حرکات بدن، پیام‌ها و احساسات را بهتر درک کنم و عادت کنم که آنها را هم ببینم.

به خاطر اینکه زبانم ضعیف است و دوست دارم آن را بهتر کنم، سومین مرتبه، فیلم را – بسته اینکه چقدر ساده یا سخت باشد – با زیرنویس انگلیسی یا بدون زیرنویس می‌بینم و می‌کوشم کلمات آن را یادداشت کنم.

گاهی هم،‌ برای اینکه این کار راحت‌تر انجام شود، اسکریپ فیلم را از اینترنت دانلود می‌کنم تا بتوانم آن را راحت‌تر با گفتگوها تطبیق دهم.

اگر در فیلم داستان و روایت تاریخی یا اجتماعی یا صنعتی موجود باشد، در مورد آن هم جستجو می‌کنم. چون بعد از دیدن یک فیلم، حداکثر علاقه و اشتیاق برای یادگیری و به خاطر سپاری اطلاعات تکمیلی وجود دارد.

مطالعه‌ی یکی دو مورد نقد هم، می‌تواند همیشه آموزنده باشد.

وقتی دی وی دی فیلم را کنار می‌اندازم، باید بتوانم به پشت سر خودم نگاه کنم و احساس کنم که از‌ آن گوسفند، هیچ چیز باقی نمانده است.

پوست و گوشت و امعا و احشا و حتی مدفوع آن استفاده شده. اینجا تنها جایی است که گرگ بودن، بد نیست. نباید گوشتی بر استخوانی بماند.

یک مثال دیگر هم دارم که برای دوستان متممی، قابل درک است. اما اگر متممی نیستید، می‌توانید از پنج پاراگراف بعد ادامه دهید.

یکی از دوستان عزیزم، دیروز در جلسه‌ای که داشتیم می‌پرسید که الان که شما یک تیم قدرتمند نرم افزاری دارید، چرا فلان قابلیت را اضافه نمی‌کنید یا چرا این کار را انجام نمی‌دهید یا چرا آن کار را به تاخیر می‌اندازید.

به او داشتم توضیح می‌دادم که: ما بعد از دو سال، تازه به ظرفیت‌های اولیه‌ی نگارش متن دست پیدا کرده‌ایم. فهمیده‌ایم چگونه بنویسیم و چگونه ویرایش کنیم. نه آنطور که فرهنگستان برایمان دست بزند، یا ویراستاران خوشحال باشند. آن طور که مخاطب، بیاموزد و لذت ببرد.

الان در حال فهمیدن عکس و تصویر هستیم و فکر می‌کنیم یکی دو سال هم طول بکشد تا با تمام ظرفیت‌های این حوزه آشنا شویم و آن را مورد بهره برداری قرار دهیم.

در کنارش ارزیابی دوستان متممی توسط یکدیگر، زیرساخت دیگری است که ایجاد شده و هنوز ظرفیت های زیادی دارد که مورد استفاده قرار نگرفته.

ما اگر امروز، خود آقای بیل گیتس هم بیاید و بگوید قابلیت‌های جدیدی برایمان هدیه آورده، از ایشان تشکر می‌کنیم و می‌گوییم این فرصت را در سالهای بعد به ما بدهد. کسی که هنوز خودش، ظرفیت‌هایش را به صورت کامل مورد بهره برداری قرار نداده، نه حق دارد و نه لیاقت دارد که به دنبال فرصت‌های تازه بگردد.

مثال دیگرم دوست صاحب صنعتی است که برند خوبی را هم در کشور توسعه داده. ایشان هنوز به طور مطلق، برند اول حوزه‌ی خود نیست. ولی دوست و دشمن معتقدند که یا اولین و یا دومین است.

وی دوستی پیدا کرده که کمی (در حد چند ده میلیارد تومان) پول اضافه دارد و تصمیم گرفته‌اند برند خود را توسعه دهند و محصولات متعدد دیگری را با همان برند تولید کنند.

به دوست هیجان‌زده‌ام می‌گویم: شما که همین امروز، می‌گویید ما هنوز چالش جدی قیمت گذاری داریم، آیا معتقدید که می‌توانید روی حجم گسترده‌ای از محصولات صنایع دیگر، قیمت بگذارید؟ یا اینکه آیا به نظر شما، تمام ظرفیت برندتان مورد استفاده قرار گرفته؟ آیا تا امروز آنقدر با دیگران فاصله دارید که بگویید دیگر این آسمان، افق بلندتری برای پرواز ندارد و ما باید سرزمین‌های دیگری را زیر بال و پر خود بگیریم؟ آیا مطرح شدن این برند، به عنوان یک برند بین المللی مطرح ساده‌تر یا منطقی‌تر یا استراتژیک‌تر از کشیدن چتری بر سر محصولات صنایع دیگر نیست؟

دوست دیگری دارم که اخیراً با شادی و خوشحالی یک کمپین هشت میلیارد تومانی راه اندازی کرده و با هیجان از آن سخن می‌گوید.

می‌پرسم: آیا از همه‌ی ظرفیت‌های کمپین قبلی استفاده کردید؟ دفعه‌ی پیش پنج میلیارد تومان، تبلیغ کردید. آیا راضی بودید؟ می‌گوید فکر می‌کنم بیش از ده میلیارد تومان بازگشت.

می‌گویم: اولاً که فکر می‌کنی. محاسبه‌ای هم داری؟ می‌گوید: نه.

می‌پرسم: آیا به نظرت یک کمپین ۵ میلیاردی باید ۱۰ میلیارد برگرداند؟ چرا بیست میلیارد نه؟ چرا ۵۰ میلیارد نه؟ چرا ۱۰۰ میلیارد نه؟

می‌گوید: نمی‌دانم. به نظرم ۵ بدهیم و ده بگیریم خوب است. اولاً ضرر نکرده‌ایم. ثانیاً شنیده شده‌ایم. ثالثاً همین پول اگر بانک هم بود، بیشتر سود نمی‌گرفت!

اگر اردک‌ها، در سرزمین خرچنگ‌ها، به پا گذاشتن بر روی پشت آنها و دیدن دنیا از کمی بالاتر راضی باشند، هرگز نمی‌فهمند که قابلیتی به نام بال هم برای آنها در نظر گرفته شده است. چه آنکه دیر یا زود، توسط همان خرچنگ‌ها خورده خواهند شد. چون حقارت، در تعداد کوچک، می‌تواند یک موجود متوسط را به سادگی ببلعد و غذای شام خود کند.

اجازه بدهید بحثم را کمی خلاصه کنم.

فکر می‌کنم همه‌ی ما، قبل از اینکه به فکر این باشیم که دیگران از ما، به عنوان یک ظرفیت در دسترس به اندازه‌ی کافی بهره برداری نکرده‌اند و احساس تلف شدن کنیم، به این سوال فکر کنیم که آیا خودم، از ظرفیت‌های در دسترس خودم به صورت کامل استفاده کرده‌ام؟

نکته‌ی دیگر، در مورد زود راضی شدن است. احساس می‌کنم بلندپروازی، در فرهنگ ما، عموماً با داشتن انتظار جایگاه‌های رفیع، مترادف شده است.

کسی که می‌گوید من بلندپرواز هستم، منظورش عموماً‌این است که مثلاً به کارمندی راضی نیستم و فکر می‌کنم باید کارآفرین شوم.

یا به یک شرکت صد نفری راضی نیستم و می‌خواهم یک شرکت هزار نفری داشته باشم. یا به یک کسب و کار قانع نیستم و می‌خواهم یک ترکیب گسترده از کسب و کارها (که به آن Conglomerate می‌گویند)‌ مثل وارن بافت داشته باشم.

اما اگر بگوید که من ۱۰ نفر کارمند دارم و فکر می‌کنم اگر توانمندتر شوند و راضی‌تر شوند و مکانیزم کسب و کار و پاداش و جبران خدمت و همین‌طور سیستم‌های کاری و کیفیت محصول و خدمت را بهتر کنم، می‌توانم با همین ده نفر، درآمدم را ۵ برابر کنم، نه خودش و نه دیگران، او را بلندپرواز نخواهند دانست.

قبلاً جایی این مثال را زده‌ام که من اگر ساندویچ می‌فروشم و فروشم کافی نیست، شاید فروختن ذرت مکزیکی، گزینه‌ای برای افزایش درآمد باشد.

اما نباید فراموش کنم که من دو کسب و کار دارم که هر دو اگر چه سود ده هستند، اما از ظرفیت کاملشان استفاده نشده.

گزینه‌ی دیگر پیش روی من این است که قبل از توسعه‌ی افقی، به توسعه‌ی عمقی فکر کنم.

پادشاهان قدیم، که از دانش و شعور و درک بالایی برخوردار نبودند، فکر می‌کردند اگر مالیات کم است، باید به کشورهای همسایه حمله کنند تا زمین بیشتری نصیبشان شود و سپس مالیات بیشتری را به دست آورند.

امروز است که ما آموخته‌ایم، هوشمندی و دانایی در این است که در سرزمینی کوچک، بدون شهوت کشورگشایی، می‌توان به تعمیق ساختارها و سیستم‌ها و فرایندها اقدام کرد و درآمد ملی، ربطی به طول و عرض قلمرو جغرافیایی ندارد.

این بحث‌ها تمامی ندارد، اما فکر می‌کنم بهتر است باقی آن را در کامنت‌ها با یکدیگر انجام دهیم.

پی نوشت: نکته‌ی دیگری وجود دارد که چون به شکل‌های مختلف قبلاً مورد بحث قرار داده‌ام، امروز از روی آن عبور کردم.

فرهنگ مسخره‌ای در کشور ما وجود دارد که برای خود منابع، حتی اگر مورد بهره‌ برداری قرار نگیرند، ارزش و احترام و اعتبار قائل است.

همین است که پدری به فرزندش می‌گوید: پسرم. تو برو مدرکت را بگیر. بعد برو بازار هر غلطی می‌خواهی بکن. گویی که همین که ظرفیتی وجود دارد، به خودی خود خوب است.

یادمان نرود که اگر کسی همه‌ی ظرفیت‌ها را مورد توجه و بهره برداری قرار ندهد و به آنها درست مانند گوسفندی که باید تا آخرین قطعه‌اش استفاده شود، نگاه نکند، دیر یا زود، خود به گوسفندی برای دیگران تبدیل خواهد شد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


75 نظر بر روی پست “بهره برداری از ظرفیت ها و گوسفندنگری به قابلیت‌ها

  • مصطفی گفت:

    سلام
    چون زیاده گویی را دوست ندارم و اینکه خودم هم حوصله خواندن هر متن طولانی را ندارم; میخواهم با سخنی از مولا علی (ع) هم از شما تشکر کنم و هم اینکه با مطلب زیبای شما در ارتباط باشد.(امیدوارم که دوستان با گوسفند نگری به قابلیت این جمله از تمامی ظرفیت آن بهره ببرند)
    “کسی که کارهای شایسته ای از خود به یادگار گذارد که دیگران از او پیروی کنند; هرگز نمرده است (بلکه زنده جاوید است).”

    • محمدجواد مقومی گفت:

      آقا مصطفی به نظرم همین حوصله خوندن متن طولانی رو نداشتن (که خیلی هامون گاهی درگیرشیم) با ایدئولوژی گوسفندنگری در تعارض شدید هست!

  • محمدرضا گفت:

    باسلام و عرض ارادت
    بنده در حال حاضر در يكي از شركت هاي دولتي (كه به نظر من يكي از توموراي سرطاني ساختار اقتصاد كشورمون هستند و بايد جراحي شوند) بزرگ در حوزه حمل و نقل مشغول بكار هستم .پس از خواندن مطالب بالا و تطبيق آن با وضعيت شركت خودم كاملا اين نقيصه رو (البته بين صدها نقص و ايراد) يعني عدم بهره برداري از ظرفيت شركت كه تبعات نامطلوبي چون ضرر ده بودن شركت و به دنبال آن عدم توانايي در پرداخت حقوق و دستمزد كارگران را بدنبال دارد را ،درك و لمس ميكنم .اعضاء هيئت مديره كه البته فاقد حداقل مهارت هاي مديريت بوده و حتي فاقد شناخت از وظايف قانوني خود هستند و نحوه و معيار هاي انتخابشان را شما بهتر از بنده ميدانيد و مديرعامل شركت ،به توسعه افق شركت پرداخته و به قول معروف از اين شاخه به آن شاخه ميپرند و به رغم دارا بودن ظرفيت ها و پتانسيل خوب در توسعه حوزه اصلي وارد حوزه هاي مختلف جهت كسب درآمد ميشوند با اين توجيه كه نبايد همه تخم مرغ هامونو تو يك سبد نگه داريم .

  • mina90(مینا رهنما) گفت:

    با سلام به همه دوستان و استاد عزیزم
    موضوع بهره برداری از ظرفیت ها، خیلی موضوع جالبیه. و خیلی جای فکر داره.
    یکی از پیش پا افتاده ترین مثالهایی که به ذهنم می رسه، وقتی میخوای یه آهنگ گوش بدی. به فرض که انتخابت یه آهنگ به زبان انگلیسی باشه. می تونی چند بار گوشش بدی و خودت رو به لحاظ listening تست کنی. بعد بری و لیریک انگلیسیش رو دربیاری. بعد چندین بار دیگه گوشش بدی تا بتونی همه کلماتش رو به خوبی تشخیص بدی. بعد بری دنبال ترجمه و روی ترجمه کار کنی. و البته در تمام مراحل می تونی حرکات موزون (البته به نیت ورزش و سلامتی 😉 ) انجام بدی و خلاصه از ظرفیاتهاش استفاده کنی.
    بحث استفاده از ظرفیتهای همین آهنگ می تونه خیلی ادامه داشته باشه. که هر کسی می تونه از دید خودش ادامه اش بده.
    ولی احساس می کنم توی این بحث جای کلمه های بهینه و استفاده بهینه از ظرفیت ها و بهینه سازی خالی بود.
    به نظرم وقتی بحث استفاده از ظرفیت ها پیش میاد، کامل کردن جمله مون به صورت “استفاده بهینه از ظرفیت ها”، بحث رو شخصی تر می کنه و هر فردی در راستای اهدافش می تونه از ظرفیتهایی که در اختیارش قرار می گیره بهترین استفاده رو بکنه نه استفاده حد اکثری.
    یه نکته هم اینکه به نظرم در گوسفند نگریمون به ظرفیت های اطراف، باید خیلی دقت کنیم و حواسمون باشه که به عنوان مثال از مدفوع گوسفند به عنوان خوراک گیاهان استفاده کنیم نه چیز دیگری.
    این رو هم بگم که خودم رو جزء کسانی می دونم که از ظرفیتهایی که در اختیارم قرار می گیره سعی می کنم بهترین استفاده رو بکنم. و البته که می تونستم و می تونم بیشتر سعی کنم. و این ویژگی کمکم کرده که معمولا برای انتخاب های زندگیم، گزینه های بیشتری پیش روم باشه.

  • آرام گفت:

    ممنونم، خیلی زیاد.
    فوق العاده بود این آموزه و چقدر حس خوب و امیدبخشی داره.
    وقتی بر بهترین و عمیقترین استفاده از داشته هامون متمرکز بشیم بهره وری کمّی بالاتره، و از نظر کیفی هم آرامش و لذت عمیقتری از داشته هامون حس خواهیم کرد. حتما حال بهتری خواهیم داشت.
    خوندن این متن حتی قبل از عمل کردن هم چنین تاثیری ایجاد میکنه. خوشحالم که مدتیه در این مسیر قرار گرفتم، امیدوارم بهتر و بیشتر بهش عمل کنم.

  • حسین فرخی گفت:

    اتفاقا محمد رضا جان، سوال اون فرد در مورد قابلیت های متمم، سوال من هم بود که جوابش رو گرفتم!!
    راستی دوستان عزیزی که این کامنت رو میخونن میخاستم خواهش کنم مصادیق این بهره برداری حداکثری رو هم، هر چی به ذهن شون میرسه در کامنت ها بنویسند تا بهره ی بیشتری ببریم، کما اینکه این حد بهره برداری از یک فیلم، اون جوری که محمد رضا گفت، هیچ وقت حتی به ذهنم هم نمی رسید!

  • محمد(بچه محل) گفت:

    سلام؛ یه مورد دیگه از کاربردهای تلفن هوشمند استفاده از آن به عنوان یک مودم همراه با لپ تاپه؛ این کاربرد برای من تداعی کننده یک خاطره شیرین است. تازه تلفن هوشمند خریده بودم و از همان ابتدا علاقه مند به یافتن راهی برای انتقال بدون کابل امکان اتصال وب در گوشی به لپ تاپ بودم و خوشبختانه یافتمش و هنوز استفاده می کنم.

  • رضا گفت:

    سلام استاد محمدرضا جان
    باعرض احترام فراوان
    مطلبی نوشتید که من را خیلی به فکر کردن واداشت.
    این سوال را ۱۰ بار است که میخوانم و جوابی برای ان پیدا نکرده ام

    آیا خودم، از ظرفیت‌های در دسترس خودم به صورت کامل استفاده کرده‌ام؟

    یا این جمله را که نوشتی ، نتوانسته ام هضمش کنم

    کسی که هنوز خودش، ظرفیت‌هایش را به صورت کامل مورد بهره برداری قرار نداده، نه حق دارد و نه لیاقت دارد که به دنبال فرصت‌های تازه بگردد.

    سوال اینجاست و پاسخش را هنوز پیدا نکردم و نمیدانم چگونه جواب را پیداکنم.

    چه کاری میتوانم انجام دهم تا از تمام ظرفیت های خود بهره برداری کنم؟
    چه عملی انجام دهم؟

    جواب این سوال را خود شخص باید بدهد.

    ممنون استاد گرامی که مارا به فکر کردن وا میدارید.
    من همیشه مطالب روزنوشته و ممتم را میخوانم و خیلی کم کامت مینویسم دلم نیامد سوال بی پاسخ خود را ننویسم.
    باتشکر.

  • مهرداد گفت:

    سلام، شاید ابتدای سخنانم بی ربط به نظر برسه ولی اینطور نیست، من یک طبیعت گردم، شاید یکی از بهترین و البته در مقاطعی سخت ترین برنامه هایی که رفتم برنامه ماسوله به ماسال بود. در سال ۱۳۸۹ با یک راهنمای حرفه ای به نام آقا رسول که از بد حادثه کوهنورد هم بود و ما رو با کوهنوردهای حرفه ای اشتباه گرفته بود، مسیر ماسال رو از ماسوله از بیراهه و با شیبهای بسیار تند به جای مسیر مستقیم و پاکوب، به سرعت و به اصطلاح Non stop رفتیم. ما که در کشیدن کوله های ۶۰-۷۰ لیتریمون به اعتقاد نادرستمون تبحر زیادی پبدا کرده بودیم در طی اون مسیر نا هموار و بالا و پایینهای اون به نفس نفس افتاده بودیم و ناگفته نماند که چند نفر هم زخمی دادیم، از سنگ افتادن و …. نمی دونم چند نفرتون این مسیر رو پیاده رفتید، ماسال به سوئیس ایران مشهوره با طبیعتی بی نظیر، در یکی از مناظر چشم نواز که بالاتر از ابرها توقف کرده بودیم آقا رسول که از گله و شکایت ما نسبت به سختی مسیر کلافه و خسته شده بود کوله من رو به عنوان مثال و برای آموزش به دیگران جلوی همه خالی کرد و دوباره چید و اصول چیدمان صحیح اقلامی مثه کیسه خواب، مواد غذایی، پانچو و … رو توضیح داد، تا قبل از اون کوله من کاملا پر و بسیار سنگین به نظر می رسید در حالیکه پس از چیدمان جدید احساس کردم بارم نصف شد. من در واقع فقط یاد گرفته بود که کوله خودم رو پر بکنم نه اینکه چیدمانی داشته باشم به این خاطر بود که وزن بیشتری رو هم تحمل می کردم. این اصل در مورد یک امر ساده مثه پر کردن فضای یک کوله صادقه و من می خوام اینجا ازش این استفاده رو بکنم که اگر محدوده ظرفیتمون رو در یک امر خاص یک کوله تصور کنیم، قبل از اینکه بتونیم از تمام فضای اون استفاده کنیم به یک خانه تکانی و جابجایی افکار، ایده ها و همه خشت و زیر بنای سازنده اون ظرفیتمون نیاز داریم که قبلا و به طور نامنظم و بی ربط در اون ریخته شدن تا جا برای همه ظرفیتمون ایجاد بشه.

  • محمدجواد مقومی گفت:

    به نظرم اگر خدا در عصر حاضر پیامبری میفرستاد، یکی از آموزه هاش میتونست این موضوع باشه.چقدر بیان خوبی داره متن و به قول معروف شیرفهمم کرد.چقدر شما خوبی استاد عزیزم.خدا خیرتون بده.

  • مهدیه گفت:

    وای استاد، این جمله آخرت چقدر خوب بود. با وجود شما ما هر روز در حال تلنگر خوردنیم که یه وقت هرز نریم. البته خیلی عوض شدن سخته. اونم وقتی که فقط و فقط باید خودت و از درون خودت این تغییر رو در خودت ایجاد کنی.

  • ایلا گفت:

    سلام خسته نباشید.از مطالب همیشه خوبتونخیلی ممنونم.میخوام یه مشکلی رو مطرح کنم در مورد خودم که تو تمام سالهایی که خودمو شناختم باهاش مواجه بودم : من هروقت یه هدفی رو برای خودم در نظر میگیرم اولش براش تلاش میکنم و تصمیماتی رو که گرفتم عملی میکنم اما بعد از مدت کوتاهی تمام ذوق و شوقم رو از دست میدم و این باعث میشه که دنباله هدفمو نگیرم (به عبارتی انگیزم رو از دست میدم و نمیدونم چرا!!!!)مثلا همین سایت شما متمم.وقتی که متوجه شدم چه سایت خوبی دارین خیلی اشتیاق داشتم که همیشه دنبال کنم و شرکت کنم توی بحث ها اما طبق معمول همیشه این شوق رو از دست دادم و به غیر از یکی دوتا از درس ها رو بیشتر تمام نکردم اونم بدون اینکه توی بحث شرکت کنم!در نتیجه اینجوری میشه که قبل از اینکه به بهره برداری برسه هدف یا منبع برای من تموم میشه!!!! دیگه به اون مرحله نمیرسه که بخوام دغدغه اینو داشته باشم که از حداکثر ظرفیت هام استفاده کردم! واقعا نمیدونم باید چیکار کنم این حس که من هیچ کاریو نمیتونم کامل به انجام برسونم همیشه منو سرخورده کرده و از درون مثل خوره به جونم افتاده.هرکاری هم که فکرشو بکنید انجام دادم از صبحت با روانشناس گرفته تا خوندن تمام کتابهای دستیابی به موفقیت.شاید باورتون نشه ولی من اکثر راهکارهای کتاب ها رو امتحان کردم و تا یه مدتی جواب داده فقط.لطفا کمکم کنید شاید اینبار توصیه شما کارساز باشه

  • همایون گفت:

    سلام آقای شعبانعلی

    شما در بخش نظرات، این متن را منتشر کردید:
    “ما وقتی می‌بینیم که کسی یارانه می‌گیرد که حقش نیست یارانه بگیرد، تنها راهکار را در این می‌دانیم که به جبران مافات، ما هم یارانه بگیریم!
    این موازنه‌ی منفی، بستر رشد فساد و تنبلی و ناامیدی و تقویت مرکز کنترل بیرونی است.

    چنین وضعیتی، در لایه‌ی بالای خود، موجب نگرش کوتاه مدت و غیرسیستمی می‌شود و در لایه‌های بالاتر به بی اخلاقی حرفه‌ای و شخصی منتهی می‌شود و در پوسته‌ی ظاهری خود، به تعبیر ایشان، خود را به شکل “بیشعوری” نشان می‌دهد.”

    منظور شما از تقویت مرکز کنترل بیرونی چیست؟
    و چطور در چنین وضعیتی در لایه های بالاتر بی اخلاقی حرفه ای و شخصی بوجود می‌آید؟

    اما در متن اصلی، شما یادآوری کردید که، ما از منابع خودمان به درستی استفاده نمیکنیم. هدر دادن منابع و سپری کردن اوقات با نارضایتی، چه ارتباطی با منطقه امن ذهنی ما دارد؟

    خیلی ممنون

  • فواد انصاری گفت:

    با سلام خدمت محمد رضای عزیز

    کسی که فایل فرشته مرگ رو شنیده باشه (من تقریبا هر روز گوش میدم) فهمیدن این موضوع براش راحت تره وقتی شما اشااره میکنید تنه کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد و یا هر آنچه که توان دستهایم بود نوشته ام و آنچه توان پاهایم بود رفته ام و… یعنی استفاده از حداکثری از ظرفیت های خود خیلی سعی میکنم این قاعده رو چراغ راه زندگی خودم بکنم و فکر کنم همین فایل فرشته مرگ تاثیر زیادی روی ذهنیت وباور من داشته است .
    موضوع دیگر هم که یادم اومد این است که تو کتاب منم تیمور جهانشگا داستان تیمور لنگ در یکی از جنگ ها تیمور با پادشاه لرستان فکر کنم تن به تن میجنگه و تیمور همیشه در یک دستش شمشیر و در یک دستش تبر داره اونجا \ادشاه لرستانن میگه این کار مردانگی نیست و تو هم باید مثل من یک شمشیر داشته باشی . تیمور جواب میده خدا به ما دو دست داده و اگر در جنگ فقط با یک سلاح بجنگیم کفر نعمت کرده ایم . نمیدونم چرا این مورد یادم اومد ولی فکر کنم به استفاده حداکثری که شما گفتید ربط داره کماکان نوشته های شما لذت بخش و خواندنی و قابل تامل است . ممنون محمدرضا

  • طاهره خباری گفت:

    به نظرم مشکل افرادی مثل من اینه که فقط به دنبال جمع کردن منابع هستیم، منابعی مثل انواع مختلف مدرک کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری، منبعی مثل موقیعیت شغلی مناسب و منبعی مثل کتاب های آموزنده و غیره. و اینها یعنی همون گوسفنده. بعد از مدتی هم می بینیم که ای داد بیداد، من صاحب یک گله گوسفند هستم و هیچ کس حاضر به حساب باز کردن روی گوسفندهای من نیست. غافل از اینکه این گوسفندها رو نه برای عرضه به دیگران که باید برای مصرف شخصی خودمون جمع می کردیم. و اصلا قرار نبوده که ما یه گله گوسفند جمع کنیم!
    مساله من اینه که حالا که فهمیدم باید هر منبعی رو مثل گوسفند از گوشت تا مدفوع آنرا استفاده کرد و ازش استفاده حداکثری برد، این ظرفیت حداکثری منبع کجاست؟ چگونه باید ظرفیت حداکثری رو به خوبی شناسایی کرد؟ و یا اینکه امکان داره یک مرز حداقلی و حداکثری واضح و روشن برای بهره برداری از ظرفیت های یک منبع مشخص کرد؟ البته مثالی که برای دیدن فیلم زدید، برای من تا اندازه ای روشن کننده تشخیص حداکثر ظرفیت بود، ولی بیشتر از اینها باید به این موضوع فکر کنم. و پیش از آنکه بخواهم دوباره قلمرو خودم رو بیش از این گسترش بدم، یه نگاهی هم به عمق اون بندازم. در واقع دستیابی به مهارت تشخیص حداکثر ظرفیت برای من نشانه ای از اقدامه.
    پی نوشت: بعد از بسته شدن کانال می خواستم به شخصه از شما بابت تمام زحماتی که برای ما می کشید صمیمانه تشکر کنم. مدتی بود که احساس می کردم ناحیه امنی که برای خودم ساخته بودم، ترک خورده و شکاف برداشته ولی جرات حرکت و ترک ناحیه امن خودم رو نداشتم، چون واقعا درد داره. ولی مطالب گفته شده در کانال و پیش از اون در روز نوشته ها و متمم، افقی رو نشون داد که علی رغم مبهم بودنش به من این جرات رو داده که صخره ای که روش نشسته بودم رو ترک کنم و پرواز کنم به سمت افق هایی دیگر، افق هایی که احتمالا وهم آلود، ترسناک و یا حتی تاریک هم ممکنه باشند. اگرچه می دونم این مسیری که دارم می رم هیچگاه برایم امنیت و آرامش اون ناحیه امن سابق رو نداره (و اصلا این نوع آرامش و امنیت دیگه نیاز من نیست)، ولی مطمئنم این آگاهانه ترین اقدامیه که دارم تو زندگیم انجام می دم.
    سپاس محمدرضای عزیز

    • طاهره جان.
      در مورد همه‌ی حرف‌های دیگری که مطرح کردی (آز جمله منابع و کانال و گله گوسفند و …)‌ بعداً جداگانه خواهم نوشت.
      فقط خواستم اینجا از این فرصت استفاده کنم و به خاطر حرف‌های خوبی که در متمم برای من و بقیه می‌زنی و مطالبی که می‌نویسی، تشکر کنم.
      بخشی از بچه‌های متمم هستند که به تدریج، عادت کرده‌ام به صورت روزمره، بیایم و حرف‌های جدیدشان را بخوانم که تو هم جزو آنها هستی (البته امیدوارم به زودی ارزیاب تصمیم گیری و استعدادیابی هم بشوی. چون در لحظه‌ای که این بحث را می‌نویسم، صرفاً درس استعدادیابی را گذرانده‌ای و البته حتماً پروژه‌ی تصمیم گیری تو هم به زودی تایید خواهد شد. خود من هم امروز صبح، پروژه‌ام تایید شد و توانستم به درس جدید راه پیدا کنم!).

      از اینکه اینجا هم کامنت می‌گذاری خوشحالم. فضای متمم علمی‌تر و رسمی‌تر است و گاهی آدم، نمی‌تواند با دل درست، هر چه می‌خواهد بگوید. من که هر چه می‌نویسم همکاران می‌گویند سو استفاده از موقعیت کرده‌ای!

      امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشی و ما بیشتر از همیشه، به تو و بقیه‌ی متممی‌ها، افتخار کنیم که قطعاً مهم‌ترین “داشته‌” و “سرمایه‌”‌ی من است.
      هر دو کلمه را با دقت کامل انتخاب کرده‌ام. 😉

      • طاهره خباری گفت:

        خیلی ممنون. باعث افتخاره که به شاگردانی مثل من عنوان “داشته” و “سرمایه” می دید. این جوری خیلی جدی تر و مسئولانه تر باید درس های متمم رو پیگیری کنم. البته تا کنون هم همین گونه بوده ولی این کامنت شما برای من تداعی کننده مهر “صد آفرین” معلم بود که پای مشق هام می زد.
        در انجام تمرین های درس تصمیم گیری و استعدادیابی، اهمال کاری کردم ولی دارم خودمو می رسونم.

      • معصومه شیخ مرادی گفت:

        من از شاگرد این معلم بودن به خودم می بالم…

    • سعید ۱۷۰۹ گفت:

      تو متنت نوشتی که:
      «چگونه باید ظرفیت حداکثری رو به خوبی شناسایی کرد؟ و یا اینکه امکان داره یک مرز حداقلی و حداکثری واضح و روشن برای بهره برداری از ظرفیت های یک منبع مشخص کرد؟ »

      خواستم اشاره‌ای بکنم به یه ایده‌ای که چند وقته باهاش آشنا شدم.
      من این یکی دو ماهه کلاس‌های نبوغ عاطفی، ازدواج مثبت و بهداشت جنسی دکتر شیری رو رفتم. خب بحث اصلی این کلاس‌ها روی موضوعی به نام پارنتر بود و تو ازدواج مثبت هم که قرار بود این فرد یکی باشه که انتخاب می‌کنیم طولانی مدت تو زندگی مون باشه. انتخاب بزرگیه.
      ولی جالب بود که هی این دکتر شیری اشاره می‌کرد که لازم نیست این طرف بهترین باشه، و حتی این طوری هم نیست که ما فقط با یکی دو نفر قرار باشه خوشبخت بشیم. تعداد آدم‌هایی که میشه تو زندگی باهاشون خوشبخت شد به اندازه کافی(زیاد) هست اگه بلد باشیم. خود سعی برای انتخاب بهترین فرد، باعث نوعی اظطراب و تصمیم گیری اشتباه میشه.(اصلا مگه بهترین وجود داره؟ بهترین یعنی چی؟)

      یکی از پست‌های متمم مربوط به نرم‌افزارهای موبایلی بود که بچه‌ها استفاده می‌کنند و شعبانعلی یادمه یه جا نوشته بود که تصمیم گرفته مثلا ۴ تا پومودرو رو انتخاب و آشنایی نرم‌افزار از اینا وقت بزاره شاید که باعث افزایش بهره وریش بشن حتی اگه یک نرم‌افزار به دردش بخوره. به نظرت شعبانعلی نمی‌تونست محدودیت رو به جای مثلا ۴ پومودرو، بزاره مرور همه‌ی نظرات و نصب تک‌تک نرم‌افزارها؟
      ===
      البته نه رفتار شعبانعلی ملاکه، نه صحبتای شیری. ولی خواستم بگم یه ایده‌ای هست که لازم نیست حتما روی مرز بیشینه‌ کردن همه‌چیز حرکت کنیم. اگه یه انتخاب خوب داشته باشی، اگه یه وقت مناسب بزاری رو موضوعات، اگه در حد همین ظرفیت‌هایی که وقتی تو ۱۰ دقیقه فکر کردن بهشون میرسی سعی کنی استفاده کنی از موقعیتت کافیه.

      • طاهره خباری گفت:

        آقای سعید ۱۷۰۹، خیلی ممنون از اینکه ایده خودتون رو در اینجا برای من نوشتید. ولی متاسفانه ذهن من از درک مثلاهایی که زدید و ارتباط اونها با بحث حداکثر ظرفیت، ناتوانه و به درستی نتونستم متوجه حرف شما بشوم.
        به نظرم اینجا بحث انتخاب “بهترین” نیست، بلکه بحث بهره برداری بهینه و حداکثری از یک منبعه.
        راجع به قسمت آخر که گفته بودید “لازم نیست حتما روی مرز بیشینه‌ کردن همه‌چیز حرکت کنیم. اگه یه انتخاب خوب داشته باشی، ….، سعی کنی استفاده کنی از موقعیتت کافیه”، با نظر شما هم عقیده نیستم. به نظر من استفاده کردن به “تنهایی” کافی نیست. می دونم که این نظرم ریشه در ویژگی کمال طلبی من داره. ولی اینکه لزومی نداره روی مرز بیشنیه حرکت کنم از نظر من یعنی حروم کردن اون منبع. یعنی ناخونک زدن به یک منبع و رها کردن آن، قبل از اینکه سعی کنم ظرفیت های بالقوه اش رو بشناسم. یعنی اینکه خودم رو قانع کنم به حداقل های کاملا معمولی.
        چرا باید حالا که فرصتی برایم مهیا شده و به منبعی دست پیدا کرده ام، تمام سعی و تلاش خودم رو نکنم که به حداکثر ظرفیتهای اون خودمو نرسونم و بلااستفاده اونها رو رها کنم. یا اینکه لااقل، حداکثر ظرفیت ها رو بشناسم و بعد اگر تلاشی در جهت بهره برداری انجام ندادم، حداقل پیش خودم بدونم که کم کاری از طرف خودم بوده نه معیوب و ناقص بودن و یا حتی اشتباهی بودن منبع.
        زبان الکن مرا ببخشید که بیش از نمی توانم واضح تر منظورمو براتون شرح بدم.

    • یونس گفت:

      طاهره جان ممنونم از مثال خوبی که زدی.واقعیتش خیلی فکر میکردم اما یه چیزی نبود . متن و نظرات رو زیرو رو میکردم و داشتم دنبالش میگشتم اما پیدا نمیشد.حرفاهای تو اون نکته ای که گیر کرده بودمو بهم نشون داد.

  • فهیم گفت:

    واسه موضوع مطرح شده تو طرز فکر خودم مصداقهای زیادی بود. من و خیل عظیمی از دانشجوها مدام در حال نالیدن از سیستم اموزشی هستیم و دوست داریم یه دانشگاهی تو یه کشوری یافت بشه که بتونیم اونجا پتانسیل هامونو به فعل در بیاریم. به شخصه نه از اساتید و نه از امکانات دانشگاه شاید نصف استفاده ای که میشد ببرم رو هم نبردم!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser