در گام اول این بحث، توضیح دادم که میتوانیم کاری کنیم که نوروز، به جای اینکه نقطهی شروع وعدههای هیجانی برای یک سال آینده به خودمان باشد، میتواند به زمانی برای جشن گرفتن تغییرات هفتههای گذشتهمان تبدیل شود.
در گام دوم، در این مورد حرف زدیم که چرا برنامه ریزی را دوست نداریم و جمع بندی صحبتهای دوستان عزیزم را در مطلبی در متمم تحت عنوان چگونه برنامه ریزی کنیم که آن را دوست داشته باشیم، منتشر کردیم. واضح است که آن مطلب، به تنهایی کامل نیست و در آینده، باید با همکاری شما، کاملتر شود.
شکل سنتی برنامه ریزی معمولاً با تعریف یک هدف بزرگ و سپس خُرد کردن آن به تعدادی هدفهای کوچکتر و همچنین تعین زمانبندی برای رسیدن به آن اهداف بوده است.
برنامه ریزی به شکلی که ما امروز میشناسیم و هدف گذاری (به شکلی که امروز رایج است)، همچنانکه در فایل صوتی نقطه شروع اشاره کردم، از محیط کارخانجات (پس از دوران انقلاب صنعتی و شکلگیری مفهوم خط تولید و تولید انبوه) وارد زندگی روزمره ما شده است.
این مسئله به برنامه ریزی محدود نیست، استراتژی فردی هم که قبلاً در مورد آن حرف زدهام، در مفهوم #استراتژی کسب و کار ریشه دارد. ما ابتدا برای کسب و کارها، استراتژی تعریف کردیم و سپس عدهای، کوشیدند از این دستاورد در زندگی شخصی هم استفاده کنند.
همین مسئله در مورد #برندسازی هم مصداق دارد. مفهوم برندسازی هم ابتدا برای کسب و کارها و در محیط اقتصادی و صنعتی رشد کرد و سپس عدهای تلاش کردند آن دانشها و دستاوردها را با کمی تغییرو تعدیل، تحت نام جدید برندسازی شخصی وارد زندگی روزمره کنند.
اینکه ما مفاهیم مدیریت کسب و کار را به زبان زندگی ترجمه میکنیم و یا اینکه مفاهیم مربوط به زندگی شخصی را به زبان قابل درک کسب و کارها ترجمه میکنیم، قطعاً یک رویداد مثبت است و دستاوردهای زیادی برای ما داشته است و خواهد داشت. اما گاهی اوقات، لازم است فکر کنیم که این ترجمهها که مفهومی را از یک دنیای کاملاً متفاوت وارد دنیایی دیگر میکنند، تا کجا میتوانند قابل استفاده باشند.
به همین مسئله هدف گذاری توجه کنید. ما هنوز میشنویم که هدف باید SMART باشد (Specific-Measurable-Achievable-Relevant-Time Bounded) و میکوشیم بر اساس این هدفها، برنامه ریزی هم انجام بدهیم.
یا اینکه همانطور که در سازمانها چشم انداز تعریف میکنند و در مورد چند سال بعد حرف میزنند، ما هم میکوشیم چشم انداز آیندهی زندگی خود را تعریف کنیم.
چالش جدی این بازی در این است که آنها که این مفاهیم را از دنیای کسب و کار، وارد زندگی شخصی ما کردند و به عنوان راهکارهای رشد و موفقیت، به ما آموزش دادند، فراموش کردند (یا فرصت نکردند) تحولات جدید دنیای کسب و کار را هم دنبال کنند و حداقل آموزشهایشان را در این زمینه به روز کنند (البته قطعاً برای خود این افراد، مسیر خوبی برای رشد و موفقیت بوده که هنوز آن را ادامه میدهند و ترویج میکنند).
دنیای کسب و کار امروز آنقدر به سرعت تغییر میکند که تعریف چشم اندازه برای ده سال بعد، برای بسیاری از صنایع (و شاید نه همهی آنها) کاری غیرمنطقی، بی معنا و مسخره است.
ما چطور میتوانیم برای صنعت خودروی خود چشم اندازی ده ساله تعریف کنیم (که میخواهیم در ایران یا منطقه یا جهان، اول یا دوم یا سوم یا … باشیم) وقتی که تقریباً تمام خودروسازهای بزرگ جهان، از تولید تجاری و گستردهی خودروهای بدون راننده طی سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ صحبت میکنند؟
خودروی بدون راننده، صرفاً یک اتفاق سادهی تکنولوژیک نیست. بلکه میتواند موجب تغییر پارادایم شود. حرفی که ایلان ماسک میزند (و دیگران که به اندازهی او شجاعت ندارند، با صدای آرام زمزمه میکنند) حرف مهمی است:
او نمیگوید که به خودروهای بدون راننده، برای حرکت در خیابانها مجوز بدهید. میگوید: چرا خودروهای راننده دار، مجوز تردد در خیابان دارند و این مجوز حداکثر چند سال باید باقی بماند؟ چرا باید به انسانها اجازه بدهیم که یک آلت قتالهی دو تنی را بدون هر گونه محدودیت، با خود در خیابانها جابجا کنند؟ (تازه او در ایران رانندگی نکرده. وگرنه قطعاً با جدیت و قدرت بیشتری این صحبت را مطرح میکرد).
ماشین بدون راننده، لذت رانندگی را هم از بین میبرد (یا محدود به برخی نواحی خاص میکند) و احتمالاً رغبت به داشتن ماشین شخصی کمتر از گذشته خواهد بود و میتوان حدس زد که مدلهای اشتراک مالکیت (سیستمهای شبیه Uber) بیشتر از گذشته رایج خواهند شد. هر کس میتواند امروز یا این روزها، برای رفتن از جایی به جایی خودرویی را کرایه کند و بعد هم آن خودرو را در مقصد رها کند تا خودرو، خودش به سمت محل بعدی حرکت کند.
نمیتوانیم بگوییم که اینها از فضای امروز ایران دور است. ما اتفاقاً نشان دادهایم که حتی اگر تکنولوژی را نفهمیم، در استفاده افراطی از آن اصرار داریم و شاید خیلی زودتر از خیلی نقاط دنیا، چنین فرصتهایی را تجربه کنیم. کافی است ببینید که با این اینترنت کُندِ محدود که گاهی حتی دسترسی به گوگل را هم قطع میکند(!)، چه ها که نمیکنیم!
اما حرف من اینها نیست. دغدغهی ما هم تا پایان سال، خودروی بدون راننده نیست.
میخواهم بگویم در محیط کسب و کار امروز، هدف گذاریهای بلندمدت چندان معنایی ندارند و بحثهایی مثل چشم انداز که در گذشته مطرح میشد، الان در افقهای زمانی بسیار کوتاهتر مورد بحث قرار میگیرند.
همین میشود که مینتزبرگ، روبروی مایکل پورتر (که نماد استراتژی به شکل سنتی است) قرار میگیرد و مفهوم ظهور یا Emergence در استراتژی را مطرح میکند.
او توضیح میدهد که: استراتژی در دنیای امروز، درست مانند راه رفتن بر روی برف است. ما فقط گام بعدی را میبینیم و گام به گام جلو میرویم. وقتی برمیگردیم، رد پای ما باقی مانده و دیگران اسم استراتژی را بر روی آن میگذارند. اما این رد پاها، وجود نداشته و حتی خودمان هم نمیدانستیم که قرار است چگونه و در چه مسیری شکل بگیرند. به عبارتی، استراتژی (به شکل سنتی آن) در دنیای امروز، بعد از پیاده سازی استراتژی شکل میگیرد و نه قبل از آن!
همین امروز، به سراغ کارآفرینهای موفق بروید. به روایتی که از موفقیت خود میگویند گوش بدهید. تازه کارآفرینهای موفق امروز، متعلق به دورانی هستند که جهان، در مقایسه با امروز، منجمد و غیرمتحرک بود و تا این حد پویا نبود. میبینید که – اگر با شما صادقانه سخن بگویند – آنها هم در ابتدای راه دقیقاً نمیدانستند که به کجا میروند. با هر گامی که به جلو آمدهاند، زمین بازی کمی روشنتر شده و سپس گام بعدی را برداشتهاند. ماجرای همان شعر معروف و زیبا که میگوید:
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
خلاصه اینکه مفهوم استراتژی و برنامه ریزی و چشم انداز، در دنیای کسب و کار متحول شد، اما ترجمهای که از زبان کسب و کار به زبان زندگی انجام شده بود، هنوز دست به دست میچرخد و مانند دستورالعملی مقدس مورد توجه قرار میگیرد.
غافل از اینکه دنیا تغییر کرده است و دستور قدیمی به سادگی به کار دنیای جدید نخواهد آمد.
مفهوم ظهور که در دنیای کسب و کار، امروز کاملاً پذیرفته شده است، در زندگی هم مصداق دارد. هر لحظه، دنیای جدیدی پیش چشم ما پدیدار میشود و این تصویر، چنان متغیر و پویا است که به سادگی نمیتوان آن را حدس زد.
شاید به همین علت، یکی از دهها موردی که موجب بی میلی ما به برنامه ریزی میشود، ابهام است.
دیروز کشور تحریم بود. امروز میگویند وارد دوران پسا تحریم شدهایم. فردا نمیدانیم وارد چه دوران دیگری خواهیم شد.
نمیدانم قرار است در کشورم بمانم یا نه. نمیدانم که سال بعد هم شغل فعلی خودم را خواهم داشت یا نه.
نمیدانم که (اگر بخواهم صادقانه و بر مبنای آمار واقعی فکر کنم) سه سال دیگر هم این زندگی مشترک که امروز بر سر سفرهاش نشستهام وجود خواهد داشت یا نه.
نمیدانم که بعد از تمام شدن دانشگاه، کاری مرتبط با رشتهام پیدا خواهم کرد یا نه.
نمیدانم در زمانی که قرار است بازنشسته شوم، وقتی اسم رشتهی تحصیلی سی سال قبلم را به فرزندم میگویم، او اصلاً متوجه میشود که معنای آن رشته چیست و هدف از تحصیل در آن رشته چه بوده؟
برنامه ریزی هم درست مثل پیرمردی قدیمی با هشتاد یا نود سال سن شده است که از یک سو، محترم است و همه به او لبخند میزنند و وی را بر بالای مجلس مینشانند. از سوی دیگر، همه میدانند که حرفها و توصیههایش، برای جوان ده یا بیست سالهی امروز، چندان معنا و مفهومی ندارد. او هنوز در دنیای خودش سیر میکند که توصیههایش ازدواج و فرزندآوری است و جوان امروز، گرفتار ابهام رابطهای دیجیتال با کسی است که هرگز ندیده و شاید هیچوقت هم نبیند و الان، درد و رنج این جدایی را (بی آنکه در ابتدا وصال را تجربه کرده باشد) تحمل میکند.
در قسمت بعدی که فردا صبح (اگر عُمری بود) خواهم نوشت، میخواهم در مورد راهکارهای برنامه ریزی در عصر مه آلود ابهام بنویسم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
در ابتدا متشکرم که به این نکته اشاره کردید
دقیقا من هم با این مسئله روبرو هستم و هر روز به خودم می گم آیا هدفی که تعیین کردی که بهش برسی و براش برنامه ریزی کردی آیا زمانی که بهش می رسی ارزش الان را داره و نگرانم همه اش که نکنه دارم راه را اشتباه می رم
بی صبرانه منتظر گام بعدی هستم
سلام محمدرضای عزیز
جدا این روزها حال من هم مبهم…
سلام بر محمد رضا عزيز!
ممنون از إيجاد جرقه هاي ذهني ، خلق موضوعات و مطالب مفيد و كاربردي
پاييز سال ١٣٩٠ هنوز در شركت تهران مشغول به كار بودم و پس از كسب اطلاعات در اينترنت و تحقيق و پرسش ، در حال جمع آوري مدارك ثبت شركت ، جهت إيجاد شعبه اي در كشور سوئد بودم .
يكي از مهمترين مداركي كه بايد در پرونده قرار ميدادم ؛ برنامه سه سال آينده بود . من حدود هفده سال در ايران شركت داشتم و هيچ تجربه اي در شركت داري در خارج از ايران نداشتم بنا براين پر از ابهام بودم . ميدانستم كه احتمال محاسبه اشتباه هزينه هاي آينده و خطا در برنامه ريزي كارها و محاسبه سود و زيان بسيار زياد است ، اما مجبور به ارائه اون بودم تا بتونم اجازه شروع كار شركت و اقامت رو بگيرم پس برنامه سه ساله را به اين صورت نوشتم كه :
مقداري سرمايه اوليه ايكس كرن براي شروع كار و تأمين هزينه هاي زندگي در طول دو سال . كار شركت در زمينه هاي :
تبليغات هوشمند (نمايش تيزر هاي تبليغاتي روي شيشه فروشگاه ها بجاي چسباندن پوستر و…)
فرش ها و ديوار هاي مجازي تبليغاتي (interactive floor/wall)
و موارد مشابه مثل ميز و آيينه هاي هوشمند و …
برنامه و پلن ، تحويل اداره مربوطه شد ، ميزان هزينه ها ، ضرر هاي احتمالي ، رقيب ها ، مشتريان و ميزان سود و درامد سال اول ،دوم و سوم با عدد و رقم نسبتا” دقيق.
پس از چند ماه انتظار و تماس و توضيح در رابطه با نوع كار، اجازه شروع كار به صورت يك ويزا و اجازه دو ساله صادر شد .
اوايل سال ١٣٩١ وارد سوئد شدم و درست بعد از سه هفته اتفاق ها و حوادث عجيب و غير قابل پيش بيني بوجود آمد… برنامه ريزي كه براي فروش محصولات هوشمند بود درست پيش نميرفت و شايد كمتر از ٥ درصد برنامه بود ، زمان به سرعت شش ماه گذشت و من فقط يك و نيم سال از وقتم باقي مانده بود تا نشان دهم شركت جديد سودآور است با توجه به اينكه زبان سوئدي مسلط نبودم اما به يكي از اعضاي هيات مديره اميدوار بودم كه متاسفانه بر اثر بيماري فوت كردند.
در برنامه ، سه چتر نجات هم در نظر گرفته بودم و شروع به باز كردن چتر ها كردم ، يكي از چتر ها ، ادامه فعاليت شركت ايران كه سيستم هاي دوربين مداربسته و انتقال تصوير بود را باز كردم اما نشد! اما كار فروش كامپيوتر تا حدودي رو به پيشرفت بود.
بازار سوئد برأي من پر از پرسش و ابهام بود و آزمايش هر ايده چندين ماه زمان ميبرد ، پس مجبور بودم آزمايش ها را تو در تو يا همزمان انجام دهم تا زمان صرفه جويي شود ، نميدانستم در يك تونل تاريك ، بدون چراغ و مشعل ، قدم بعدي چه خواهد شد . شايد يك اشتباه ، سرنوشت را كلا عوض ميكرد و حداقل نيم ميليون كرن كه سرمايه چندين سال كار و تلاش دوران جواني بود ، بي نتيجه مثبت از بين ميرفت .
بازار اسمارت فون ها در آن سال بشدت در حال رشد بود و با توجه به شكستن صفحه هاي نمايش ، به فكر آرائه خدمات و تعميرات افتادم .
كاري كه تا آن روز انجام نداده بودم ، شروع به مطالعه و تست كردم و كار به جايي رسيد كه در كنار فروش كامپيوتر و إرسال به سراسر سوئد ، ماهيانه حدود ١٠٠ موبايل شركت هاي بيمه و مردم عادي را بازسازي ميكردم ، گردش مالي سالانه شركت با كار و تلاش شبانه روز ، به حدود يك ميليون كرن رسيد و اجازه كار واقامت دائم دريافت شد.
حال معني ابهام و زندگي در ابهامات را در نوشته هاي شما بخوبي ميفهمم ، برنامه ريزي هايي برأي سه يا پنج سال بعد كه فقط روي كاغذ زيباست . دنيا بشدت در حال تغيير است ، مخصوصا در حوزه تكنولوژي و الكترونيك .
خيلي از وسايلي كه سال گذشته (٢٠١٥) به بازار آمد ، ايده هايي بود كه چند سال قبل ، پيشبيني ميشد سال ٢٠٢٠ به توليد برسد اما ….
ممنون از وقت و انرژي كه برأي خواندن اين مطلب صرف كرديد.
سلام به همگی
من این مطلب خوب نفهمیدم از دوستان خواهش می کنم مثال واضحی برایم بزنید؟؟؟!!
سلام
تجربه ای که من دارم بیشتر بر میگرده به هدف انتخاب کردن. مهمترین کاری که انجام دادم تنها و تنها خواستن چیزی بود که تو ذهنم انتخاب کرده بودم و بهش فکر میکردم و تنها در ذهنم میدونستم که بهش میرسم. کم کم در زمانی که اصلا فکرش رو نمیکردم اتفاقعایی افتاد که واقعا بیش از چیزی بود که در ذهن داشتم.
من از زمانهای دور میشناسمت محمدرضا. ببخش که با اسم کوچک مینویسم ولی حس بهتری پیدا میکنم. یادم میاد روزهایی که برنامه ویچت داشتی و تجربه سوار شدن در اتوبوس های BRT رو مینوشتی. بعد که فیلتر شد کلی ناراحت و شاکی بودی از این کار. اون روزها رو یادمه که تنها و تنها میگفتی فکرهای بزرگ تو ذهنم دارم. اکنون که به مسیر طی شده ات نگاه میکنم چه راههای پر فراز و نشیبی رو رفتی ولی تنها رفتی و رفتی. امروز برات در مقایسه با اون روزها روز دیگه ای هستش. از این طی کردن مسیرت مفهوم برنامه ریزی رو درک و لمسش کردم.
تشکر محمدرضا ☺
بهترین مثال برای نشان دادن ابهام عبارتی بود که در پایان متن، داخل پرانتز نوشتید!
اگر عمری بود….
محمد رضاي عزيز متن هاي زيباي شما يك طرف و موضوعات انتخابي شما يكطرف، بسيار عالي انتخاب مي كنيد انگار مشتري كه از خانه تصميم به حركت دارد مي دانيد قصد خريد چه چيزي دارد………من در سازمان محل كارم عضو تيم برنامه ريزي استراتژيك هستم .هميشه با آنها اختلاف دارم كه برنامه ريزي در فضاي دوبعدي بر روي كاغذ گره اي را باز نمي كند كه هيچ…..بلكه هزينه فرصت بالائي دارد بايد به روي زمين و فضاي سه بعدي بياييم.بارها گفته ام planning متاسفانه در ايران بد ترجمه شده و آسيب ها آغاز شد.اگر بجاي برنامه ريزي به معني درست آن يعني طرح ريزي ترجمه مي شد .آنگاه به programming هم مي رسيديم . برنامه ريزي به مفهوم مصطلح آن باعث شده تمام آرزو ها و اميال خود را بيرون بريزيم (روي كاغذ) و آنگاه از انرژي و ذوق تخليه بشويم .بدرستي از مينتزبرگ گفتيد ايشان جمله اي دارند با اين مضمون : نبايد ابتدا فكر كرد و بعد عمل بلكه فكر و عمل توامان باشد….مدل ذهني مناسب (در حوزه فردي ) و استراتژي در حوزه سازماني اگر درست تدوين و تثبيت شود مي توان برنامه هاي روزانه ،هفتگي و حداكثر شش ماهه ريخت.نكته آخري كه مي خواهم عرض كنم اضافه كردن واژه صبوري در كنار برنامه است. پيامد هاي هر برنامه در سه مرحله كوتاه مدت ،ميان مدت و بلند مدت (بترتيب effect outcome , impact ) نمايان مي شود و لذا صبور نبودن ما باعث احساس نرسيدن به هدف را داشته و همواره برنامه ها و اهدافمان را تغيير دهيم
من هم مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودم که SMART goals ( و یا برنامه ریزی های سفت وسخت) در شرایط دنیای امروزی دیگه خیلی جوابگو نیستند و یه طورایی از برنامه ریزی کردن نا امید شده بودم. ترجیح می دادم که از برنامه ریزی کردن فرار کنم که باز هم بی برنامگی در دنیای امروزی چندان جالب نیست. همیشه دنبال یه راه حل بهتر بودم و بروز تری بودم. امیدوارم نوشته بعدی راه رو بهم نشون بده.
ضمنا مثال پیرمردی که بالای مجلس نشسته مثال جالب و در عین حال دقیقی بود.
من مدتی که فایلهای رادیو متمم را در موبایلم ریختم و هر وقت با ماشینم میرم سر کار حین رانندگی به اونا گوش میدم و الان هر فایلی حداقل ۳ باری گوش دادم. میگن راز نفوذ در ناخودآگاه، تکرار و تکرار. واقعا مفاهیم داره توی ذهنم نهادینه میش.
مثلا فایلهای “خلاقیت و حل مسئله” و “ایجاد انگیزش در خود و دیگران” واقعا مفیدن. ارزش بارها گوش دادن دارند. اتفاقا در خصوص همین برنامه ریزی و هدفگذاری هم محمد رضا نکات خوبی توصیه میکنه. راستش دارم نامحسوس به اطرافیان هم تزریق شون می کنم. توصیه م اینه که این فایلها را چندین بار گوش بدید و حتی خواهید دید بدون یادداشت برداری هم نکات مهم در ذهنتون شکل میگیره. محمدرضا دعات میکنم.
دقیقا خیلی به این ابهامات و تغییر شرایط فکر کردم
امابنظرم باید بالاخره تصمیمی ک فک میکنه الان بهتره و بگیری و دست بکارشی و توی راه باتوجه به شرابط انعطلف ازخودت نشون میدی و مثل مفهوم شعری که گذاشتین راه خودش میگه کدوم طرف بریم .
سلام.مثل همه خوشحال هستم که اینجام.
اما یک مساله و آن اینکه به نظرم از ابتدا قرار بود ۳۰ گام و ۳۰ قدم کاربردی باشد.نمیدانید چطور هرروز با چک کردن اینجا منتظر این قدم های بودم اما با عرض پوزش و برخلاف مطالب قبلی گویی شما در حال تاتی تاتی رفتن هستید که خب حتما یه حکمتی در آن است.اما چون همه مطالب را دنبال میکنم عرض میکنم که این مطلب انسجام مطالب قبلی و کلا انسجام حرف های قبل محمدرضا شعبانعلی را نداشت.
بی سوادی من است اما به نظرم مطالب جوری پرش میکرد که انگار فقط در حال تبلیغ متمم هستید.این را میدانم که متمم نیاز به تبلیغ ندارد و این را هم میدانم که از ابتدا گفتید که گام هایی با متمم اما علت پرش موضوع را درک نکردم.
بی شک بنده اشتباه میکنم اما نظر شخصی بود و احساس دین میکردم به خودم اگر نمیگفتم
آتشی اندر خرمن ما انداخته ای و رفتی فردا صبح بیایی ای دوست
محمدرضا، گام سوم، کمی از “ابهامات”مربوط به ابهامات برنامه ریزی رو برای من از بین برد.
(منظورم از “ابهامات” نقاط تاریک در آینده یا نا مفهوم بودن اهداف نیست!)
با خوندن حرف های امروزت به این فکر فرو رفتم که فردا صبح میخوای چه حرفایی بزنی؟
بیشتر به این خاطر کنجکاو شدم که خودم به فکر مهندسی معکوس افتادم! یعنی بجای اینکه برنامه ریزی کنیم که چیا بدست بیاریم، و به چه کسی تبدیل بشیم و… ( که ممکنه این موارد برامون مبهم باشن) برنامه ریزی معکوس انجام بدیم که نباید چی باشیم! نباید موقعیتمون چی باشه و…
جالب بود
این فضای مبهم انگیزه و انرژی من رو از بین برده همیشه، فکر میکنم ابهام در فضای ایران بخصوص برای قشر متوسط که هیچ رانت اطلاعاتی هم ندارن خیلی زیاده
همینطور تصمیمات و تلاشهایی که در گذشته در این فضای مبهم انجام دادم و به شکست انجامیده و یا کلا مفید نبوده بیشتر باعث شده در شرایط ابهام عملا هیچ کاری نکنم!
معمولا در این مواقع فشار اطرافیان هم زیاد میشه، واسه چی فلان کار رو میکنی و یا فلان کار رو نمیکنی!
سلام محمدرضای عزیز
میدونم عنوان بحث برنامه ریزی هست اما به نظرم همیشه روی اهمیت هدف گذاری قبل از برنامه ریزی صحبت شده و توصیه و تاکید شده برنامه ریزی باید براساس اهدافی که تازه باید به کوتاه مدت و بلند مدت تقسیمش کنید صورت بگیره. اما ریشه اصلی گریزان بودن ما از برنامه ریزی توی زندگی همینه که هدف گذاری دو مشکل اساسی با خودش به همراه داره:
۱٫ تا به آن هدف نرسیم احساس آرامش و خوشبختی نخواهیم داشت و در غیر اینصورت دچار یاس و افسردگی خواهیم شد.
۲٫ هدف گذاری در زندگی توهمی بیش نیست! انگار که به همه عوامل ناشناخته بین امروز و فردایی که قرار است به هدفمون برسیم شناخت و تسلط کافی داریم؛ که قطعا چنین نیست.
اما پیشنهاد چیست؟ جایگزین هدف گذاری کدام است؟
بهتره واسه زندگی تم یا حال و هوا انتخاب کنیم. همون طور که پرواز تم زندگی پرنده است نه هدفش. معلومه تاجری که تم کار و زندگیش خلق ارزشه طعم موفقیت رو خواهد چشید حتی اگر دیگران با متر و معیارهای خودشون او رو موفق ندونند. قطعا مهندس مکانیکی که تم زندگیش رو آموختن و آموزش به دیگران قرار داده نه گرفتن مدرک دکترا، نه تنها از روز نخست موفقه بلکه روش و منش او میشه الگو واسه دیگران مخصوصا اونهایی که همین حال و هوا رو انتخاب کردند!
راستی من ایده این کامنت رو از مطلبی در سایت علی سخاوتی گرفتم که خوندنش رو به دوستان هم پیشنهاد میکنم.
http://alisekhavati.com/2014/09/%D9%87%D8%AF%D9%81-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C-%D9%87%D8%AF%D9%81/