در گام اول این بحث، توضیح دادم که میتوانیم کاری کنیم که نوروز، به جای اینکه نقطهی شروع وعدههای هیجانی برای یک سال آینده به خودمان باشد، میتواند به زمانی برای جشن گرفتن تغییرات هفتههای گذشتهمان تبدیل شود.
در گام دوم، در این مورد حرف زدیم که چرا برنامه ریزی را دوست نداریم و جمع بندی صحبتهای دوستان عزیزم را در مطلبی در متمم تحت عنوان چگونه برنامه ریزی کنیم که آن را دوست داشته باشیم، منتشر کردیم. واضح است که آن مطلب، به تنهایی کامل نیست و در آینده، باید با همکاری شما، کاملتر شود.
شکل سنتی برنامه ریزی معمولاً با تعریف یک هدف بزرگ و سپس خُرد کردن آن به تعدادی هدفهای کوچکتر و همچنین تعین زمانبندی برای رسیدن به آن اهداف بوده است.
برنامه ریزی به شکلی که ما امروز میشناسیم و هدف گذاری (به شکلی که امروز رایج است)، همچنانکه در فایل صوتی نقطه شروع اشاره کردم، از محیط کارخانجات (پس از دوران انقلاب صنعتی و شکلگیری مفهوم خط تولید و تولید انبوه) وارد زندگی روزمره ما شده است.
این مسئله به برنامه ریزی محدود نیست، استراتژی فردی هم که قبلاً در مورد آن حرف زدهام، در مفهوم #استراتژی کسب و کار ریشه دارد. ما ابتدا برای کسب و کارها، استراتژی تعریف کردیم و سپس عدهای، کوشیدند از این دستاورد در زندگی شخصی هم استفاده کنند.
همین مسئله در مورد #برندسازی هم مصداق دارد. مفهوم برندسازی هم ابتدا برای کسب و کارها و در محیط اقتصادی و صنعتی رشد کرد و سپس عدهای تلاش کردند آن دانشها و دستاوردها را با کمی تغییرو تعدیل، تحت نام جدید برندسازی شخصی وارد زندگی روزمره کنند.
اینکه ما مفاهیم مدیریت کسب و کار را به زبان زندگی ترجمه میکنیم و یا اینکه مفاهیم مربوط به زندگی شخصی را به زبان قابل درک کسب و کارها ترجمه میکنیم، قطعاً یک رویداد مثبت است و دستاوردهای زیادی برای ما داشته است و خواهد داشت. اما گاهی اوقات، لازم است فکر کنیم که این ترجمهها که مفهومی را از یک دنیای کاملاً متفاوت وارد دنیایی دیگر میکنند، تا کجا میتوانند قابل استفاده باشند.
به همین مسئله هدف گذاری توجه کنید. ما هنوز میشنویم که هدف باید SMART باشد (Specific-Measurable-Achievable-Relevant-Time Bounded) و میکوشیم بر اساس این هدفها، برنامه ریزی هم انجام بدهیم.
یا اینکه همانطور که در سازمانها چشم انداز تعریف میکنند و در مورد چند سال بعد حرف میزنند، ما هم میکوشیم چشم انداز آیندهی زندگی خود را تعریف کنیم.
چالش جدی این بازی در این است که آنها که این مفاهیم را از دنیای کسب و کار، وارد زندگی شخصی ما کردند و به عنوان راهکارهای رشد و موفقیت، به ما آموزش دادند، فراموش کردند (یا فرصت نکردند) تحولات جدید دنیای کسب و کار را هم دنبال کنند و حداقل آموزشهایشان را در این زمینه به روز کنند (البته قطعاً برای خود این افراد، مسیر خوبی برای رشد و موفقیت بوده که هنوز آن را ادامه میدهند و ترویج میکنند).
دنیای کسب و کار امروز آنقدر به سرعت تغییر میکند که تعریف چشم اندازه برای ده سال بعد، برای بسیاری از صنایع (و شاید نه همهی آنها) کاری غیرمنطقی، بی معنا و مسخره است.
ما چطور میتوانیم برای صنعت خودروی خود چشم اندازی ده ساله تعریف کنیم (که میخواهیم در ایران یا منطقه یا جهان، اول یا دوم یا سوم یا … باشیم) وقتی که تقریباً تمام خودروسازهای بزرگ جهان، از تولید تجاری و گستردهی خودروهای بدون راننده طی سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ صحبت میکنند؟
خودروی بدون راننده، صرفاً یک اتفاق سادهی تکنولوژیک نیست. بلکه میتواند موجب تغییر پارادایم شود. حرفی که ایلان ماسک میزند (و دیگران که به اندازهی او شجاعت ندارند، با صدای آرام زمزمه میکنند) حرف مهمی است:
او نمیگوید که به خودروهای بدون راننده، برای حرکت در خیابانها مجوز بدهید. میگوید: چرا خودروهای راننده دار، مجوز تردد در خیابان دارند و این مجوز حداکثر چند سال باید باقی بماند؟ چرا باید به انسانها اجازه بدهیم که یک آلت قتالهی دو تنی را بدون هر گونه محدودیت، با خود در خیابانها جابجا کنند؟ (تازه او در ایران رانندگی نکرده. وگرنه قطعاً با جدیت و قدرت بیشتری این صحبت را مطرح میکرد).
ماشین بدون راننده، لذت رانندگی را هم از بین میبرد (یا محدود به برخی نواحی خاص میکند) و احتمالاً رغبت به داشتن ماشین شخصی کمتر از گذشته خواهد بود و میتوان حدس زد که مدلهای اشتراک مالکیت (سیستمهای شبیه Uber) بیشتر از گذشته رایج خواهند شد. هر کس میتواند امروز یا این روزها، برای رفتن از جایی به جایی خودرویی را کرایه کند و بعد هم آن خودرو را در مقصد رها کند تا خودرو، خودش به سمت محل بعدی حرکت کند.
نمیتوانیم بگوییم که اینها از فضای امروز ایران دور است. ما اتفاقاً نشان دادهایم که حتی اگر تکنولوژی را نفهمیم، در استفاده افراطی از آن اصرار داریم و شاید خیلی زودتر از خیلی نقاط دنیا، چنین فرصتهایی را تجربه کنیم. کافی است ببینید که با این اینترنت کُندِ محدود که گاهی حتی دسترسی به گوگل را هم قطع میکند(!)، چه ها که نمیکنیم!
اما حرف من اینها نیست. دغدغهی ما هم تا پایان سال، خودروی بدون راننده نیست.
میخواهم بگویم در محیط کسب و کار امروز، هدف گذاریهای بلندمدت چندان معنایی ندارند و بحثهایی مثل چشم انداز که در گذشته مطرح میشد، الان در افقهای زمانی بسیار کوتاهتر مورد بحث قرار میگیرند.
همین میشود که مینتزبرگ، روبروی مایکل پورتر (که نماد استراتژی به شکل سنتی است) قرار میگیرد و مفهوم ظهور یا Emergence در استراتژی را مطرح میکند.
او توضیح میدهد که: استراتژی در دنیای امروز، درست مانند راه رفتن بر روی برف است. ما فقط گام بعدی را میبینیم و گام به گام جلو میرویم. وقتی برمیگردیم، رد پای ما باقی مانده و دیگران اسم استراتژی را بر روی آن میگذارند. اما این رد پاها، وجود نداشته و حتی خودمان هم نمیدانستیم که قرار است چگونه و در چه مسیری شکل بگیرند. به عبارتی، استراتژی (به شکل سنتی آن) در دنیای امروز، بعد از پیاده سازی استراتژی شکل میگیرد و نه قبل از آن!
همین امروز، به سراغ کارآفرینهای موفق بروید. به روایتی که از موفقیت خود میگویند گوش بدهید. تازه کارآفرینهای موفق امروز، متعلق به دورانی هستند که جهان، در مقایسه با امروز، منجمد و غیرمتحرک بود و تا این حد پویا نبود. میبینید که – اگر با شما صادقانه سخن بگویند – آنها هم در ابتدای راه دقیقاً نمیدانستند که به کجا میروند. با هر گامی که به جلو آمدهاند، زمین بازی کمی روشنتر شده و سپس گام بعدی را برداشتهاند. ماجرای همان شعر معروف و زیبا که میگوید:
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
خلاصه اینکه مفهوم استراتژی و برنامه ریزی و چشم انداز، در دنیای کسب و کار متحول شد، اما ترجمهای که از زبان کسب و کار به زبان زندگی انجام شده بود، هنوز دست به دست میچرخد و مانند دستورالعملی مقدس مورد توجه قرار میگیرد.
غافل از اینکه دنیا تغییر کرده است و دستور قدیمی به سادگی به کار دنیای جدید نخواهد آمد.
مفهوم ظهور که در دنیای کسب و کار، امروز کاملاً پذیرفته شده است، در زندگی هم مصداق دارد. هر لحظه، دنیای جدیدی پیش چشم ما پدیدار میشود و این تصویر، چنان متغیر و پویا است که به سادگی نمیتوان آن را حدس زد.
شاید به همین علت، یکی از دهها موردی که موجب بی میلی ما به برنامه ریزی میشود، ابهام است.
دیروز کشور تحریم بود. امروز میگویند وارد دوران پسا تحریم شدهایم. فردا نمیدانیم وارد چه دوران دیگری خواهیم شد.
نمیدانم قرار است در کشورم بمانم یا نه. نمیدانم که سال بعد هم شغل فعلی خودم را خواهم داشت یا نه.
نمیدانم که (اگر بخواهم صادقانه و بر مبنای آمار واقعی فکر کنم) سه سال دیگر هم این زندگی مشترک که امروز بر سر سفرهاش نشستهام وجود خواهد داشت یا نه.
نمیدانم که بعد از تمام شدن دانشگاه، کاری مرتبط با رشتهام پیدا خواهم کرد یا نه.
نمیدانم در زمانی که قرار است بازنشسته شوم، وقتی اسم رشتهی تحصیلی سی سال قبلم را به فرزندم میگویم، او اصلاً متوجه میشود که معنای آن رشته چیست و هدف از تحصیل در آن رشته چه بوده؟
برنامه ریزی هم درست مثل پیرمردی قدیمی با هشتاد یا نود سال سن شده است که از یک سو، محترم است و همه به او لبخند میزنند و وی را بر بالای مجلس مینشانند. از سوی دیگر، همه میدانند که حرفها و توصیههایش، برای جوان ده یا بیست سالهی امروز، چندان معنا و مفهومی ندارد. او هنوز در دنیای خودش سیر میکند که توصیههایش ازدواج و فرزندآوری است و جوان امروز، گرفتار ابهام رابطهای دیجیتال با کسی است که هرگز ندیده و شاید هیچوقت هم نبیند و الان، درد و رنج این جدایی را (بی آنکه در ابتدا وصال را تجربه کرده باشد) تحمل میکند.
در قسمت بعدی که فردا صبح (اگر عُمری بود) خواهم نوشت، میخواهم در مورد راهکارهای برنامه ریزی در عصر مه آلود ابهام بنویسم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
حرفهای کاملا درست و دقیقی مطرح کردید محمد رضای عزیز.
شما مطالب رو کاملا واقعی بیان می کنید و این باعث میشه که نحوه برخورد ما هم با مسایل واقع بینانه تر باشه.
سلام محمد رضا
زهرا هستم
این روزها به شدت ذهنم درگیر جمع بندی سال رو به پایان و برنامه ریزی برای سال جدید است.ولی نمی دانم چرا مثل کلاف سردرگم همش دور خودم میچرخم. هر روز به سراغ روزنوشته ها و سایت متمم میایم بلکه از این سردرگمی رها شوم.خوشحالم که بحث برنامه ریزی رو شروع کردید که بسیار به درد این روزهای من میخورد.امیدوارم در این مدت باقیمانده از سال بتوانم به نتایج خوبی برسم.
خوشحالم که هستی
و سپاسگزارم به خاطر بودنت
زهرا
شیرین خوش بحالت، چقدر هیجان انگیز
مثل رویاس
اما در مورد این بحث ابهام، یادمه توی یکی از فایلهای رادیو مذاکره (گفتگو با مبینا) از هدفگذاری کوتاه مدت و بلندمدت گفته بودی. و اینکه هدفگذاری میان مدت بی معناست. یعنی میشه چشم انداز “یکی دوساله” و “بیست و چندساله” داشت اما چشم انداز چهار پنج ساله بی معناست. چون در میانه ی راه هست. و خیلی زیبا گفتی که “مساله امروزمون (که دوستش داریم) رو پیدا و حل کنیم”!
آیا میشه اینطور تعبیر کنیم که یکی دو قدم بعدی رو می بینیم و مقصدمون رو هم می دونیم و فقط با مجهز بودن به همین دو عامل پیش میریم؟ و دیگه میانه ی راه و مسیر و قدم های بعدی رو نباید بهش فکر کنیم؟
با توجه به این بحث شاید یکی از دلایل دوست نداشتن برنامه ریزی این باشه که ما داریم برای مساله ای که برای امروزمون نیست و دوستش نداریم برنامه ریزی می کنیم. پس حالا یه کار مهمی که باید بهش فکر کنیم اینه که ببینیم مساله های واقعی این روزهامون چیاست؟
راستی این روزها فرصت خوندن مارک تواین رو پیدا کردی یا نه؟
شبي سرد و تاريك
كلبه اي كوچك و متروك
در عمق جنگلي مه آلود
تنها مانده ايم… … …
سلام آقای شعبانعلی
دقیقا به هدف زدید چون فکر میکنم این مشکل را خیلی ها دارند . توی شرکتی که الان کار میکنم دو سال مدیر عامل بودم و همیشه از خودم سوال میکردم اینکاری که میکنم درسته یا نه من بر اساس شرایط تصمیم میگرفتم و ننهایتا تا یک ماه آینده رو برنامه ریزی میکنم هیچ برنامه بلند مدتی در کار نبود از طرفی هم بهم فشار میومد وقتی فکر میکردم که آیا چن ماه دیگه یا یک سال دیگه چی میشه آیا کارم درسته که اینجوری میرم جلو یا نه . چون هر وقت برنامه ریزی میکردیم و هر چقدر بلند مدت تر و عمیق تر بود از اونطرف کمتر اجرا میشد ولی کارهای کوتاه مدت و سریع رو خوب انجام میدادیم . آخرش هم نفهمیدم کارم درست بوده یا نه فقط یه چیزی فهمیدم اینکه مسیر و هدف باید مشخص باشه نه برنامه ! مثلا من میخوام برم ترکیه و از یه نمایشگاه دیدن کنم تا همین حد کافیه و بهم فشار نمیاد و انجام میدم ولی اگر خوردش کنم و دقیقترش کنم احتمالا خسته میشم و از تصمیمم منصرف میشم فرض کنید با جزییاتش کلنجار برم یعنی چقدر هزینه کنم دقیقا تنها برم یا نه ؟ چه ماهی و چه روزی برم ؟ کی برگردم؟ چی بخرم ؟ با کی صحبت کنم ؟ و .. .. بدبختی اینجاست که همه کتابها و علوم برنامه ریزی میگن روش دوم درسته ولی خودم با تجربه به این نتیجه رسیدم که روش اول بیشتر قابلیت اجرا داره .
خیلی خوبه که در این مورد مینویسی محمد رضا خیلی مخلصم
عادت کرده ام هر زمان سوالی در ذهنم زنگ می زنم، به سراغ محمدرضا بیایم… جالب است که همواره روزنوشته هایش، پرسش های روز قبل من است، دوستم دارم محمدرضا بداند که چقدر انتشار تجربه هایش، مسیر را برای امثال من کوتاه تر کرده است که تجربه ها را تجربه نکنم…. و سلام بر محمدرضا
مثل همیشه زیبا، پرشور و البته انتقادی!
خانم فیروزه … اتفاقا فکر میکنم استاد به عمد و خیلی بجا از (اگر عمری بود) استفاده میکنند . شاید عصر ما اونقدر مه آلود و اونقدر پر ابهامه که حتی نمیشه قاطعانه برای فردا صبح برنامه ریزی کرد . باید خیلی نوشته فردا خواندنی باشه .
بسیار عالی
سلام آقای شعبانعلی
هر بار که نوشته جدیدی را از “با متمم تا عید نوروز” می خوانم، گویی امیدی آهسته در وجودم شکل می گیرد که می توان باز هم برنامه ریزی کرد و تغییر کرد، و خاطره تلخ برنامه ریزی های ناکام گذشته را آرام آرام پاک کرد…
آخر معمولاً همه آن ها که درباره برنامه ریزی و فواید آن داد سخن می دهند، فقط مشتی تکنیک و روش به تو می گویند که آن قدر آن ها را دیده ای که از بر شده ایشان، و هر بار با لبخند تلخی از کنارشان میگذری. اما لااقل در مورد خودم فکر می کنم مشکل از زیربنا باشد و مواردی چون هدف های اولویت بندی شده نداشتن، توان کم تحمل ابهام، اهمال کاری و موارد دیگری مشکل ساز باشند که شما و دیگر دوستان در مطالب قبلی به حق به آن ها اشاره کرده اید.
من هم امیدوارم نوروز ۹۵ برای همه مان تبدیل به جشن تغییر شود و نقطه شروعی همراه با شور و شوق واقع بینانه…
پاینده باشید.
یکبار کتابی با عنوان rework می خواندم. نویسندگان کتاب آدم های دانشگاهی نبودند بلکه کسانی بودند که در محیط کسب و کار، بحران های بزرگی را پشت سرگذاشته بودند و در واقع اهل عمل بودند. در کتاب، خیلی زیبا مطرح شده که بجای واژه برنامه ریزی یا Planning از حدس ریزی یاGuessing استفاده کنیم. چند پارگراف از ترجمه کتاب ذکر می کنم:
* برنامه ریزی بلند مدت های تجاری یک فانتزی است. مگر اینکه شما غیب گو باشید. فاکتورهای مختلفی وجود دارد. که خارج از اراده شماست. شرایط بازار و مشتریان، تصمیم های رقبا، اوضاع اقتصادی و …
* چرا ما برنامه ریزی را با عنوان درست اش استفاده نکنیم: حدسیات! شروع کنید: حدسیات تجاری به جای برنامه ریزی تجاری، حدسیات مالی به جای برنامه ریزی مالی و حدسیات استراتژیک به جای برنامه ریزی استراتژیک. خوب حالا دیگر خیلی نگران شان نیستید. آنها به اندازه نگرانی هایی که ایجاد می کنند ارزش ندارند.
* برنامه ریزی به شما این تصور را القا می کند که همه چیز تحت کنترل است، در حالی که واقعا اینطور نیست.
* زمان بندی برنامه ریزی های بلند مدت اصلا شدنی نیست. زمانی می توانید درباره کاری که انجام می دهید، اطلاعات کافی بدست آورید که آنرا انجام داده باشید نه قبل از انجام آن.
* در اغلب موارد برنامه ریزی های مکتوب یکبار هم در مورد توجه قرار نمی گیرند و اکثرا برنامه های بیش از چند صفحه در کمد های شما فسیل می شوند.
* کارکردن بدون برنامه ممکن است به نظر خطرناک به نظر برسد اما پیروی کورکورانه از برنامه ای که سنخیتی با واقعیت جاری ندارد، ترسناک تر است.
این کتاب توسط آقای حمید محمودزاده ترجمه شده و در آدرس http://www.karzar.ir/Buy-Book/default.loco قابل خریداری است.
سلام آقای شعبانعلی
من شیرین هستم
همه چیز از یک شکلات شروع شد که اسم شما روش نوشته شده بود و من از طریق اون تونستم که اینجا رو پیدا کنم
چقدر خوشحالم چقدر انرژی مثبت
چقدر خوب که من خیلی اتفاقی درخانه ای ساکن شدم که طبقه بالایی ما فردی زندگی میکند که اسمش روی شکلات حک میشود و من را با اون اسم مانند یک کلید به باغ سبزی(اینجا) می کشونه
من واقعا از این نوشته ها لذت میبرم
و از دیشب که به این محیط وارد شدم هیجان زیادی رو حس میکنم که حتی بیدار موندم وکلی از مطالب خوندم و خیلی خوشحالم که مطالب زیاد دیگری هم هست که من بخونم
من هم در گام سوم هستم و با شما همراه
زیاده گویی های من رو ببخشید ولی واقعا مخفی کردن این هیجان وافعا برای من غیر ممکن بود
به بودن شما در این فضا ودر این جامعه مفتخرم
باسپاس مجدد
شیرین
شیرین عزیز.
ممنونم که لطف کردی و برام نوشتی.
دنیای عجیبی است.
انسانها همدیگر رو در فضای فیزیکی میبینند و نمیشناسند و حتی گم میکنند،
بعد در فضای مجازی همدیگر رو پیدا میکنند.
به هر حال خوشحالم که اینجا رو میخونی. ممنونم که برام نوشتی و در آینده هم مینویسی.
و اگر سوالی یا کاری داشتی، جدا از ایمیل یا کامنت، گاهی بیا در بزن بگو.
فقط یادت نره که به کسی آدرس خونه تون رو ندی 😉 که آدرس من مشخص نشه!
من از «حضور جمع»، خودم رو به این «خلوت انفرادی» تبعید کردهام و از این تبعید خودخواسته، خیلی راضی هستم.
آقای استاد
ما همسایه شما نیستیم ولی خیلی وقت ها مثل این ابرهای توی کارتون که بالای سر آدم ها نمایش داده می شه، می یای بالای سرمون و حرف های آموزند تو بهمون گوش زد می کنی.
استاد همسایه همیشگی ما متممی هاست.
واو…شیرین عزیز قدر این موقعیت رو بدون.
می ترسم بگویم, ای کاش جای شیرین بودم, از این می ترسم که هنوز از ظرفیت های شناخت محمدرضا و سایتش و متمم به طور کامل استفاده نکرده به دنبال منابع جدید باشم چراکه در آن صورت باز هم نمی توانم از این منبع جدید آن طور که شایسته هست استفاده کنم.
دوستدار و شاگرد کوچک تو علی
“I could be social or I could read. I’m going to read.” This is true about all successful people.
محمد رضا جان
شیرین قراره آدرس نــده، میشه شما آدرس شیرین رو بدی من برم ازش از اون شکلات ها یه دونه بگــیرم 🙂 ظاهــرا خیلی فواید داره 😉
(واقعا نظرشون به دل نشست. «دهکـده جهانی» در ذهنم تداعی شد)
یه پیشنهاد اقتصادی دارم واست!
ادرس خونه رو به مزایده بزار.به بالاترین قیمت بفروش!
حس خوبی گرفتم از خوندن متن.
لااقل فهمیدم این حس عدم اعتماد به مسیر و ندیدن تمام مسیر در یک نگاه و … حس بدی نیست و برای افراد بزرگ هم وجود داشته است.تنها جایی که میشه با اطمینان گفت قراره چکار کنیم مثلا خط تولید کارخونس که همه میدونن قراره در آخر بیسکویت تولید کنیم قدم اول هم اینه که آرد بخریم!
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه گویدت که چون باید رفت
من فکر میکنم این بحث با بحث مدل ذهنی خیلی تطابق داره یعنی ما به جا اینکه بخوایم رویداد ها رو مدیریت کنیم مدل ذهنی ای بسازیم که اون در مواقع مختلف کار رو درست پیش ببره
استاد ، چرا این روزها در اغلب نوشته هاتون (اگر عمری بود) میارید! دلمون گرفت از خدا میخوام انسانهای فرهیخته ای مثل شما که با جان و دل آموخته هاشون رو به بقیه انتقال میدن و نور وامید وآگاهی رو به قلب همه هدیه می دهند همیشه مستدام و پایدار باشند.
سپاسگزاریم استاد گرانقدر
احتمالا دارن تاکید زیرکانه ای میکنن بر “ابهام” آینده …