دیروز برای سخنرانی در حوزه مذاکره به مرکز آموزش وزارت نیرو در مهرشهر کرج میرفتم. مدتی بود که به دلیل پای شکسته رانندگی نکرده بودم. یا خانه بودم یا دوستان و همکارانم مرا از جایی به جای دیگر می بردند. وقتی بعد از مدت طولانی، دوباره رانندگی میکنی، به رفتارها و سبک رانندگی انسانها حساس تر میشوی.
زمانی مقاله ای خوانده بودم – اصلاً یادم نمی آید در کجا – که عنوان زیبایی داشت: Covered Bodies, Naked Personalities
بدن های پوشیده و شخصیت های عریان! نویسنده مقاله توضیح داده بود انسانها به اندازه ای که پوشیده میشوند و کمتر دیده میشوند، شخصیت واقعی خود را بهتر بروز میدهند. این بحث را در حوزه های مختلف بسط داده بود. مثلاً در مورد پدیده Groupshift حرف میزد و میگفت انسانها در گروه، کمتر دیده میشوند و توسط اطرافیان پوشیده میشوند، به همین دلیل تصمیمهای متفاوتی میگیرند.
بعد بحث را به فضای تخریب پس از فوتبالها در بسیاری از نقاط جهان برده بود. توضیح میداد که چطور، یک فرد ظاهراً طبیعی وقتی در یک گروه قرار میگیرد و مطمئن میشود که رفتارهای او ردیابی نمیشود، اثرات تخریبی بزرگی را به بار می آورد. بعد بحث را کشانده بود به رفتار تروریستهایی که نقاب دارند و مقایسه با تروریستهای بی نقاب و دهها بحث دیگر.
چیزی که برای من جذاب بود این بود که نویسنده میگفت: خودرو، یک پوشش است. یک پوشش فلزی که وقتی سوار آن میشوی – یا به عبارتی آن را بر تن میکنی – احساس میکنی کمتر دیده میشوی، به همین دلیل الگوهای رفتاری واقعی تری از خود بروز میدهی.
زمانی که مقاله را میخواندم، تصویر دو ایرانی در ذهنم آمد که در جلوی در، برای ورود به اتاق یا خروج از آن، به یکدیگر التماس میکنند و حتی برخوردهای فیزیکی انجام میدهند که چه کسی زودتر برود و چه کسی بعد از او برود. اما همین دو تن، وقتی لباس فلزی بر تن میکنند و پشت چراغ قرمز می ایستند، با گاز دادن و شتاب گرفتن و انواع مانورها می کوشند از یکدیگر سبقت بگیرند.
در ترافیک بزرگره تهران-کرج ایستاده ای، موسیقی آرامی گوش میکنی و آخرین تماسهای تلفنیت را مرور میکنی که ناگهان یک خودرو از قسمت خاکی کنار اتوبان تخته گاز از کنارت عبور میکند و چند متر جلوتر متوقف میشود. چهره این نوع راننده ها هم دیدنی است. پیروزمندانه به اطراف نگاه میکنند و از زرنگی و تیزهوشی خود لذت می برند!
تعویض بی دلیل خطوط، استفاده از خطوط حاشیه ای کنار اتوبانها برای تردد، بوق و چراغ زدن های بی دلیل – تو گویی رئیس جمهور کشور در ماشین نشسته و باید سریعاً به مهمترین جلسات سیاسی برسد! – رقابت با پیاده ها (دیده اید که خودرو ها وقتی پیاده ای رامی بینند بر سرعت خود می افزایند تا زودتر از پیاده از مسیر خیابان عبور کنند؟!) همه و همه این حس را به من میدهد که ما برای «زرنگی های حقیر» تربیت شده ایم. این مشکل امروز نیست. نسل قدیمی تر بهتر به یاد دارد که چه حجم ترفند و راهکار اختراع شده بود تا در صفهای طویل نانوایی نایستیم یا یکی دو نفر جلو بزنیم.
فکر میکنم لباس فلزی، شخصیت انسانها را عریان تر از همیشه در معرض دید دیگران قرار داده است. تصویری که بسیاری از ما ترجیح میدهیم انکارش کنیم. و گاه با شیرینی خاطرات هزاره های قبل، طعم تلخ آن را از زبان خود بزداییم.
من در مسافرت به کشورها و شهرهای مختلف، احساس میکنم با نگاه کردن به رانندگی آنها – در این لباس تمام فلزی – بهتر میتوان فرهنگ را شناخت تا نگاه کردن به برخورد آنها در پیاده روها. و هراس از روزی دارم که سوارگان، در پیاده روها نیز همان فرهنگ را به نمایش بگذارند…
سلام. داشتم دنبال چیزی میگشتم که اتفاقی افتادم توی این پست… چقدر مصداق قشنگ و دقیقی بود و چقدر خوب ما رو کاور میکرد!
راننده های گلمون من جمله خودم همون کسانی هستند که انقدر باهم، تا زمانی که naked هستند تعارف تیکه پاره میکنن که فکر میکنی چه خبره… اما امان از روزی که shield میاد دورمون!
من فکر میکنم اینترنت هم این روزا همینطوری یه کاور شده که ما رو خوب محصور میکنه! و بدبختانه این آفت گریبانگیر نوجوان هامون شده…
مرسی از یه آموزش دیگه استاد…
Thanks for your nice experience to share with us. Really awesome article with plenty of informative things to be known for us.
سلام
استاد بعد از بحثی که پیش اومد و من پذیزفتم که اشتباه کردم, با خوندن کامنت یکی از دوستان تو همین پست بود که میخواستم ازتون بپرسم منم جزو بن شده هام؟
قبول دارم که کار من خیلی اشتباه بود ولی ازتون به عنوان انسانی که در جایگاه معلمی داره خدمت میکنه انتظار داشتم که یه جور دیگه اشتباهم رو بهم گوشزد کنید.
من زمانی که شما جواب کامنت اولم رو داده بودید کامنت دومم رو فرستاده بودم و هنوز جواب اولی رو نخونده بودم.
من تو این مدت نوشته هاتون رو دنبال کردم و همینظور فابل مذاکره تون رو دانلود کرد ولی نمی تونستم بیام بابتش تشکر کنم, حس کردم که اگه چیزی بگم باز فکر میکنید که دارم از سایتتون استفاده شخصی میکنم.
البته اگه شما راضی نباشید دیگه به سایتتون نمی یام.
مگه مهمونها به همین سادگی از خونه صاحبخونه میرن مرجان؟
الان خیلی درگیر کار هستم حالا سرم خلوت شد حسابی حرف میزنیم. 🙂
استاد عزیز بیان شما همیشه شیوا و دلپذیر است.
واقعا لذت بردم
این لباس و پوشش آهنی انگار یه جورایی آدم رو شرطی میکنه من خودم رو عرض میکنم چون موقعی که کنار پدرم نشستم و ایشون رانندگی میکنه اگه عصبانی بشه من واکنش نشون میدم و به صبر در رانندگی دعوتشون میکنم 🙂 ولی موقعی که خودم رانندگی میکنم با وجود اینکه قوانین رو رعایت میکنم ولی بازهم در قبال حرکتهای خیلی جزیی رانندگان دیگه کنترل اعصابم رو از دست میدم 🙁
یعنی اشکال از منه یا از پوششم ؟!!!!!!!!!!!!!
خب خدا رو شکر گفتم اگه اجازه ندی دزدکی میام میخونم و میرم بدون اینکه آثار جرمی بذارم
اینکارو نکن. با سر و صدا بیا و به من سر بزن
چشم حالا که صاحب خونه اجازه داد با سر وصدا اما قول میدم رسم مهمان بودنو رعایت کنم
سلام
با جواب که به آقای نصیری دادید منو به فکر انداختی که باید بیام به خونه ات یا نه ؟
اخه یه بار یه کوچولو به منم توپیدید؟
نه تو دعوت داری همیشه. اما هر موقع حوصله داشتیم با هم بحث و دعوا میکنیم 😉
شما لطف دارید به بنده….
من مزاحم همیشگی شما هستمو خواهم بود واز مطالب عمیق و واقعیتون استفاده خواهم کرد.
فقط وقتی ما رو مهمون میکنید،حداقل یک چایی هم بزارید جلومون.
بی خیال، از دفعه بعد خودم فلاکس میارم.
سلام جناب شعبانعلی…
در پست قبلی در مورد منتقدین و فاقد صلاحیت بودن نقدهایشان،صحبت کرده بودید.در این مورد کاملا باهاتون موافقم. چون معتقدم:دوصد گفتار چون نیم کردار نیست.
اما در این پست و تک و توک در چند پست قبلی شاهد برخورد تند شما با دوستان بودم.علتشو نمیدونم ولی اگه من جای شما باشم،چنین برخوردی نداشتم.و با اندکی بی توجهی،از کنار موضوع میگذشتم.البته میدونم که بعضی از افراد،عقده های حل نشده ای در درون دارند و در اکثر موارد از اینترنت برای حل عقده ها استفاده میکنند اما در وبلاگی با این طیف وسیع بازدید کننده و تنوع عقاید و برداشتهای متفاوت،فکر میکنم ملایمت و دوستانگی در پاسخ به کامنت ها،بهتر از برخورد صریح و تند و تیز باشد.
و در آخر:معذرت خواهی میکنم از اینکه در مقام شاگردی،جسارتی کردم.
سلام. من کاملاً با حرف شما موافقم. دلیلی که من پاسخ منتقدین را میدهم شاید بیشتر به شغل من برگردد. من معلمم.
اگر شما در مقابل یک سیاستمدار بگویید: ۲+۲ میشود ۵ مطمئن باشید میگوید: چقدر جالب! چه نظر خوبی! بله. این حق طبیعی شهروندان است که جواب ۲+۲ را انتخاب کنند!
اما اگر به یک معلم این را بگویید، شب خانه نمیرود! میماند و بحث میکند و شما را قانع میکند!
پس من به اقتضای شغلم نمیتوانم از جلوی چیزی که قبول ندارم آسان بگذرم.
نکته دوم اینکه بعضی دوستان با من در مورد رفتارهای دموکراتیک و … صحبت میکنند. دموکراسی هم واژه ای است که در سیاست معنا دارد.
سایت من یک سایت شخصی است و هیچوقت در هیچ جا از هیچ کس برای بازدید از آن دعوت نکرده ام.
من اینجا را خانه خودم میدانم. بر دیوارش هر چه بخواهم میآویزم. دکوراسیون را آنجور که دوست دارم میچینم.
اگر شما دوست من باشید و از دیدن من و خانه من لذت ببرید، به من سر میزنید. من هم با علاقه از شما پذیرایی میکنم.
اما نمیتوانم بپذیرم که کسی هر روز به خانه من سر میزند و هر روز هم میگوید این را نگو. این را ننویس. این را آنطوری بنویس.
خوب برای من سوال میشود که برای چه این آدم که اینقدر با فضای ذهنی من فاصله دارد به مهمانی من میآید؟
مسعود جان. راستش من بر خلاف عموم ساکنان فضای مجازی، دنبال ویزیتور نیستم. به همین دلیل بعضی وقتها در برخورد با کامنتها، جوری مینویسم که مطمئن شوم فردا به من سر نخواهند زد. به من حق بده با بعضی مهمانها طوری برخورد کنم که دیگر به خانه ام پا نگذارند.
دموکراسی در هیچ جا حکم نمیکند که همه را به خانه خود راه بدهی. خصوصاً اگر مثل من معتقد باشی بعضی ها واقعاً اشتباه آمده اند.
از نحوه نگارش و تنظیم متن تو مشخص است که آنقدر بهره هوشی بالایی داری که بدانی پاسخی که به تو داده ام، پیغام خروج از خانه است یا دعوت دیدار مجدد.
اما برای رفع ابهام یک بار دیگر هم تو را به خانه ام دعوت میکنم: «هر روز به من سر بزن».
سلام براستاد و دوستان
فقر فرهنگی ، خودبرتربینی و غرور اجتماعی و فردی کاذب، بحران های روحی و عقد های اجتماعی حتی سردرگمی های هویتی ، تناقض های دینی و سیاسی و……باعث رفتارهای غیر عقلانی و غیر منطقی افراد جامعه ماشده که نمونه کوچک آن در رانندگی میشه مشاهده کرد.
اما استاد درد را همه جا میشه دید ولمس کرد چاره چیه؟درمان و درمانگر کیست،؟ تاکی باید ادامه بدیم ؟
استاد شما بفرمایید
ایرانی لختش قشنگه
منم موافقم!
شاید این مطلبی که می خوام بنویسم ربطی به موضوع نداشته باشه ولی دوست داشتم تراوش ذهنی ام را راجع به یک اتفاق بنویسم و می دانم که شما با نگاه کنجکاوانه خود حتما مقصودم را متوجه خواهید شد :
روزی در کنار حوض آبی نشسته بودم که ناگاه قطره ای به درون آب افتاد با افتادن این قطره موجی درسطح آب پیداشد همان آبی که شاید از میلیونها قطره تشکیل شده بود واین موج گسترده و بزرگ شد تا به کناره ها رسید با خود فکر کردم یک انسان عالم و یک روشنفکر می تواند همانند این قطره عمل کند و نظر خود را در جامعه گسترش دهد به شرط آنکه این قطره بداند که کارش چیست؟
با تشکر از استاد خوبم جناب اقای شعبانعلی عزیز