تقریباً سالی یک بار این نوشته پنج سال قبلم را میخوانم و احساس میکنم باید آن را دوباره نوشت. پس چنین میکنم…
باستان شناس فرهنگی…
نه! اشتباه نکنید. این یک تخصص جدید نیست. شغلی هم نیست که همین دیروز اختراع شده باشد. ما در ایران دهها میلیون نفر باستانشناس فرهنگی داریم.
شغل جالبی است. میگردیم در فرهنگمان، در تاریخ سه هزار سال قبل و بیشتر، تلاش میکنیم تا مستنداتی پیدا کنیم و بگوییم که ما هم روزگاری کسی بوده ایم.
این نوع باستان شناسی البته گرایشهای مختلف دارد، اما چه فرق میکند. گرایش مذهبی آن است که میکوشد در قرآن، پیش بینیهای مربوط به پرتاب ماهواره امید به فضا را جستجو کند و یا تبیین نظریه بیگ بنگ را. باستان شناسی فرهنگی البته گرایش ملی هم دارد که میکوشند ثابت کنند در ۴۰۰۰ سال قبل ما سیستم فاضلاب داشته ایم و اولین مستراح عمومی، نه بر اساس ادعای اروپاییان در قرن پانزدهم، بلکه در ۱۰ قرن قبل از ورود اسلام به ایران، اختراع شده است. یا میکوشیم ثابت کنیم که شأن زنان در حدی بوده که در آن زمان مدیر پروژه بوده اند برای بزرگترین پروژه های عمرانی کوروش. حتی سپندارمزگان داشته ایم (وای که دستم درد میگیره از تایپ کردن این لغت عجیب که تو گویی کسی از لج اعراب، هر چه توانسته از گ چ پ ژ درآن جای داده است).
این باستان شناسان فرهنگی، بر خلاف همکاران واقعی و اصیل خود، چهره تمیزی دارند. اگر مرد هستند با کت و شلوار و گاه کراوات. اگر زن هستند با بهترین لباسها و چهره ها.
اما من وقتی حرف زدنشان را میشنوم، آنها را در لباس دیگری تصور میکنم. چهره ای خاک گرفته، کفشهای پاره و لباسهای مندرس. بیرون آمده از گوری قدیمی با مدرکی در دست، از شواهد تمدنی منقرض شده و در ذهن خود به آنها لبخند میزنم.
یکی از دوستانم پس از سفرهای نوروزی میگفت: برای ما که کمتر مستراحی در مسیر جاده هایمان تمیز است و قابل استفاده، چه فرق میکند که چند هزار سال پیش کجا بوده ایم؟ فاضلاب عمومی داشته ایم یا نه.
نمیتوان در مسیر پیشرفت تمدن رو به عقب ایستاد. نمی دانم. اما فکر میکنم احساس حقارت، این باستان شناسی فرهنگی را در کشور ما رشد داده است. به تعبیر اسلامی آن، به “حتی زرتم المقابر” گرفتار آمده ایم. در پی شمارش گورهای گذشتگانمان هستیم. تا ثابت کنیم که برتریم.
کشور ما، امروز، کسانی را میخواهد که بپذیرند: امروز تمدنی بزرگ نیستیم. اما، میخواهیم باشیم. امروز قدرت اقتصادی نیستیم اما میخواهیم باشیم. امروز فرهنگ غنی نداریم اما میخواهیم داشته باشیم. امروز شاید بزرگ نباشیم، اما آنقدر میکوشیم تا همه چیز بشویم.
روزی که پیشرفت کردیم، در میان شغلهای مختلف، چند صد نفری هم باستان شناس فرهنگی خواهیم داشت. آنها ثابت خواهند کرد که ما همچون گیاهی هرز، ناگهان در دشت تمدن ها سبز نشده ایم. تمدن بزرگی هستیم با پشتوانه ای عظیم از مادیت و معنویت. از تاریخ و جغرافیا.
من میدانم. آن روز خواهد آمد. و همه ما دور هم، آن روزهای خوب را جشن خواهیم گرفت.
اما لازمه اش این است که بیل های باستان شناسی را زمین بگذاریم و قلم آموزش در دست بگیریم. آن روز خواهد آمد. من میدانم.
نوشته ی بسیار دلنشین و مفیدی بود.امیدوارم با کمک همدیگه اون روز زودتر برسه.مرسی محمدرضا.
افرین به این تفکر
حسرت خوردن و از دور آرزو کردن فایده ای نداره. تحقق این حرفها به شرطیه ک همه بدون چشم داشت تلاش کنن و قدمی بردارن .
یه سوال بی ربط
خونواده خوکچه هاتون چطورن؟
هنوزم داریشون؟
بچه هاشون بزرگ شدن؟
نیلماه عزیز حال خوکچه ها خوبه و بچه ها هم در حال بزرگ شدن هستند.
آقای شعبانعلی
من داشتم فایلامو زیرو رو میکردم عکس با نمک خوکچه های شمارو دیدم. شما ک دیگه چیزی ازشون ننوشتین منم دلم خواست حالشونو بپرسم.
خوبن نیلماه جان، به خوبی و خوشی دارن کنار هم زندگی میکنن
کاش همه ما مردم ایران مانند شما فکر میکردیم. کاش حداقل من جرات داشتم تا مانند شما عمل کنیم.
واقعا جالب بود . منم خیلی اوقات در مورد این موضوع فکر می کنم و اطراف من هم آدم هایی هستند که از شکوه و گذشته مون انتقاد می کنن و از وضعیت فعلی انتقاد می کنن و کاری هم برای بهبود اون نمی کنن اما همونطور که تو رادیو مذاکره گفتی ما می تونیم مثل یه شقایق توی مرداب نباشیم .
محمد رضا من از کار زیاد دارم کم میارم خسته شدم تو در این جور مواقع چیکار می کنی به جز در نظر گرفتن لذت پیروزی؟ خواهشان برام بنویس چون خیلی نیاز به همدلی و قوت قلب دوباره دارم
سلام محمدرضا جان؛
من خودم خیلی به این موضوع فکر میکنم، هر روز…
ولی بعضی وقتها پیش خودم میگم شاید ما محکوم باشیم به اینکه تو عمر کوتاهی که خدا بهمون بخشیده نتونیم روز رویایی رو ببینیم. شاید باید بپذیریم که این کشور نسل به نسل آموخته بشه، و آموزش های نوین رو نسل حاضر و یا حتی نسل بعد پس بزنه.
من خودم تا آخرین لحظه عمرم تو این مملکت میکوشم تا آجری روی آجر بذارم تا سهمی در برافراشتن بنای این مملکت داشته باشم.
ولی اعتراف میکنم، که دوست ندارم خواهر زاده ۴ ساله خودم، آینده اش اینجا خراب بشه.
اعتراف میکنم بارها و بارها تو خلوت خودم برای همین بچه و بچه های هم سن و سالش اشک ریختم.
بخصوص که یه دختره. به وضوح میبینم که وقتی بزرگ بشه، جفایی که به عنوان یه زن در حقش میکنن، برام غیر قابل تحمل میشه.
شاید مضحک بنظر بیاد، ولی حاضرم دار و ندارم رو بدم تا خانواده ام رو از اینجا بفرستم بیرون، تا خودم بمونم و با خیالی آسوده تر برای نسل بعدی جون بکنم. شاید روزی همین کار رو کردم.
این نوشته شما رو قبلا بارها و بارها خونده بودم که برای همیشه تو ذهنم بمونه که امروز شاید بزرگ نباشیم، اما آنقدر میکوشیم تا همه چیز بشویم. ممنون که بهمون یاد میدین چطوری به روزای خوب برسیم.
من مطمئنم که آن روز می آید……
منم امید دارم میشه اگه همه ما مثل یک تیم عمل کنیم نه اینکه انفرادی اینارو فقط برا خودمون بخونیم و دیگر هیچ…
من امیدوار نیستم. گرچه تلاشم را میکنم و دوست دارم فکر کنم که تلاشم تفاوتی ایجاد میکند… اما سعی میکنم به چیزی فکر نکنم. به هیچ چیز.
شمارنده سایتت نشون میده حدود ۴،۵ هزار نفر تو شبانه روز ب خونه مجازیت سر میزنن..تو جامعه اماری این یعنی ۴،۵ میلیون نفر..سوای اینکه خیلی از حرفا و نقل قولات اس ام اس وار دست مردم میجرخه..و واقعا کارت تاثیر گذاره..ما هم که خیلی دوست داریم..
این دومین باری بود که این نوشته اتو میخوندم و به نظرم باید بارها و بارها بخونم تا یادم بمونه
امروز تمدنی بزرگ نیستیم. اما، میخواهیم باشیم. امروز قدرت اقتصادی نیستیم اما میخواهیم باشیم. امروز فرهنگ غنی نداریم اما میخواهیم داشته باشیم. امروز شاید بزرگ نباشیم، اما آنقدر میکوشیم تا همه چیز بشویم.
“و قلم آموزش در دست بگیریم”
منم شک ندارم که خواهد آمد .. چون ما همه با همیم ..
.
محمدرضا یادته یه بار که یه پست گذاشته بودی راجع باینکه هر کی هرکار مفیدی میکنه بیاد و اونجا بگه ،
بهم گفتی که میخای محتوای سایتت رو بسمت امید ببری ..
هر روز داری به اون حرفت بیشتر عمل میکنی و
شک ندارم بیشتر مخاطبات مثه من این روزها بیشتر امیدشونو از حرفا و پستای تو میگیرن 🙂
هممون خوشحالیم که تو هستی 🙂
معرکه هست,نوشته قابل تاملی و پرامید…
امیدوارم فقط و فقط با تلاش و امید بتونیم به این روز برسیم
سلام
شما رو به اینکه واقعیت ها رو میگید میشناختم
الان خوشحالم که واقعیت همراه با امید رو میبینم