معمولاً بازیهای وبلاگی را دوست ندارم. از سال ۸۷ که برای آخرین بار این بازی را با کسی انجام دادم که امروز در مجموعهی دوستانم نیست، هرگز وارد این فضا نشدم. اما دو دلیل باعث شد که به «زمین این بازیها» برگردم. نخست اینکه بازی کوله پشتی را امیر مهرانی پیشنهاد کرده که تا کنون ندیدهام حرفی بزند که بی خاصیت باشد یا تمرینی پیشنهاد کند که انجام دادنش به بهتر شدن حال انسانها و ذهن انسانها، کمک نکند. دوم اینکه این بازی وادارم میکرد کمی با خودم صادق باشم و لحظاتی فکر کنم تا دستاورد سال قبل و رویاهای سال جدیدم را بازبینی کنم. از این مقدمهها بگذریم و بازی را آغاز کنیم:
سال گذشته، برای من با رویدادهای تلخ و شیرین زیادی همراه بود. نمیخواهم آنها را اینجا مرور کنم. فقط از دستاوردها خواهم گفت. طبیعی است که اگر چیزی در «کوله پشتی» من یا فرد دیگری وجود دارد به معنای «اعتقاد به درستی آن» نیست. فقط باور و نگرشی است که در این لحظه در کوله پشتی من وجود دارد. شاید سال بعد همراه من بماند و شاید جایی، برای اینکه سبکبارتر شوم، برخی از محتویات امروز کوله پشتی را زمین بگذارم و بروم!
در سال گذشته، ایمانم را به دو واژهی «موفقیت» و «ثروت» از دست دادم و به «شکست» و «رضایت» ایمان آوردم. احساس کردم توجه به واژه و مفهوم «موفقیت»، دغدغهی کسانی است که هرگز «رشد و رضایت» را تجربه نکردهاند. چرا که آنها که طعم رشد و رضایت را چشیدند، برای همیشه دغدغهی «موفقیت» را از ذهن خود بیرون کردند. وقتی میگویی «موفق» هستم، باید با مترهای «دیگران» سنجیده شوی و موفقیتت تایید شود. اما وقتی میگویی «راضی» هستم، به دیگران اجازه نمیدهی تو را متر و ارزیابی کنند. اگر هم گفتی ناراضی هستم، در خاطرت میماند که اگر تمام مردم دنیا، موفقیتت را تایید کنند، تو همچنان بازندهای. ایمانم به شکست بیشتر و بیشتر شد. دیدم که رشد تنها حاصل شکست است. وقتی می گویند فلان کس در کشور ما سیاستمدار کارکشتهای است و پیر دنیای سیاست است، معنایش این است که بیشتر شکست خورده است. بیشتر باخته است. بیشتر نقد و تحقیر و تمسخر دیگران را به جان خریده است. وقتی میگویند فلان کس، یک سرمایهگذار حرفهای و دقیق و هوشمند است، معنایش این است که بارها و بارها ثروت و سرمایهاش را با تصمیمهای نادرستش باخته است. و وقتی میبینم کسی در کارنامهی خود، تنها موفقیت ثبت کرده و گزارش میدهد، منتظر هستم تا او را دیر یا زود، در فهرست کلاهبرداران و فریبندگان و بازندگان ببینم.
در سال گذشته، ایمان خودم را به برخی مفاهیم مدرن مانند «دموکراسی و مردمسالاری» به معنای عام آن، از دست دادم و دیدم که استفاده مستقیم از «حاصل تفکر دیگران» وقتی هنوز خودت مسیر توسعهی فکر و اندیشه را درست طی نکردهای، چقدر میتواند مسموم و زیانبار باشد. دموکراسی در جامعهای که مردم آن، روزها شاید حتی ۵۰ صفحه هم کتاب نخوانند. در سال شاید ۵ یا ۶ بار هم به تئاتر و سینما نروند. در هر سال یک بار هم نتوانند به خارج از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خود بروند. نتوانند حداقل اصول سه یا چهار مکتب عقیدتی و اقتصادی و سیاسی مختلف و مخالف را، به درستی و به صورت علمی و بدون عینک کور تعصب، توضیح دهند. مردمی که بسیاری از آنها نتوانستهاند نیازهای اولیهی مادی خود را تامین کنند. مردمی که هدفشان از «تلاش بیشتر امروز»، رسیدن به موقعیتی در فرداست که نیازمند «تلاش کمتری» باشد. در چنین جامعهای، تکیه به نظر عموم، و تلاش برای تامین رضایت عموم، در نخستین گام خیانت به خودت و در گام دوم، خیانت به همان مردم است. دموکراسی مانند اتوموبیل نیست که ما روی نفتهای خود بخوابیم و دنیای توسعه یافته، آن را به ما بفروشد. هر جامعهای باید مسیر توسعه و دموکراسی را، خود از اول و بدون تکیه به دیگران طی کند. در غیر این صورت، «جامعه» چنان تصمیمها و قضاوتهای «تهوعآوری» خواهد گرفت که خودش نیز در تعفن آن غرق خواهد شد.
در سال گذشته ایمانم به «قضاوت دیگران» را از دست دادم. تصمیم گرفتم «بازی زندگی» را آنطور که «دوست دارم و لذت میبرم» انجام دهم. خوشبختانه در قمارخانهی دنیا، به اندازهی کافی میزهای قمار گذاشتهاند تا هر کس، با کسانی که دوست دارد بنشیند و بازی کند. اگر با دوستانت به قمار بنشینی، برد یا باخت ناراحتت نخواهد کرد و اگر با غریبه بنشینی، برد تو نفرت دیگران و باخت تو، اندوه را برایت به ارمغان خواهد آورد. تصمیم گرفتم همبازی های دور میزم را خودم انتخاب کنم و در این گرداب تاریکی و نور و دود و عرق، به صدای همهمهی مبهمی که از میزهای دیگر میآید و کسانی که خود سرگرم میز خویش هستند اما هر از گاهی، بر سر بازیکنان میزهای دور و نزدیک فریاد میزنند، بی توجه باشم.
در سال گذشته، فهمیدم که ۹۰ دوست نزدیک بهتر از ۹۰ هزار آشنای دور است که در دفترچهی تلفن همراهت داری. چرا که گفتگو با گروه اول، شادیهایت را دو چندان میکند و غمهایت را نصف میکند. اما گروه دوم، جز گله و شکایت و نارضایتی و انتظار برایت ارمغانی به همراه نخواهند آورد.
با تمام آنچه در سال گذشته آموختم، بدیهی است از کولهبار ایدههای خود در سال ۹۳ نخواهم نوشت. چرا که تایید دیگران خوشحالم نخواهد کرد و نقدهای دیگران، اگر چه برای من اهمیتی ندارد، اما لااقل آزردگی خاطر آنان را برای خودشان به همراه خواهد داشت.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
چه زیبا
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید. و سال دیگه چنین روزی از کوله بار ایده ها و دستاورد اتفاقات تلخ ننویسید بلکه از خاطره های شیرینتون برای بچه ها بگید در کنار دوستانی که الان در مجموعه ی دوستانتون نیستند و دوست دارید که باشند. و کلی آرزوهای خوب دیگه که خودتون دوست دارید. : )
برای همه ی دوستان هم لحظات شادی رو آرزو میکنم در کنار عزیزانشون. : )
من هم امیدوارم سال خوبی داشته باشید ، سال دیگه این موقع کوله باری از تجربه های خوب و شاد رو به همراه داشته باشید،خاطره خوب دوستان خوب رو مرور کنید و دوستان خوبی پیدا کنید چون دو تا چیز از دل آدم بیرون نمی ره دوستان خوب و روزهای خوبی که با دوستان خوب گذشت . دوستان ی یکی از یکی بهتر تا دلگرم و دلخوش بشید که میشه موند و ساخت و زندگی کرد …..ممنون که ما رو در اشک ها و لبخندها و خوشی و ناخوشی تون شریک کردید…امیدوارم قلب متلاطم تون به آرامش و خوشبختی واقعی که حق شماست برسه که چشمه خوشبختی های بزرگ از دیدن و حس کردن خوشبختی های کوچک و معمولی سیراب می شه و مثل من نباشید که هیچ وقت در زمان مناسب در مکان مناسب نبودم …دعا می کنم و از خدا می خوام دانه هایی رو که با امید و آرزو در دلهای مستعد و مشتاق کاشتید در آینده نزدیک برداشت کنید…..
میشه از شکستهای کاری و درسی خودتون بگین…
(… وقتی میگویند فلان کس، یک سرمایهگذار حرفهای و دقیق و هوشمند است، معنایش این است که بارها و بارها ثروت و سرمایهاش را با تصمیمهای نادرستش باخته است. و وقتی میبینم کسی در کارنامهی خود، تنها موفقیت ثبت کرده و گزارش میدهد، منتظر هستم تا او را دیر یا زود، در فهرست کلاهبرداران و فریبندگان و بازندگان ببینم.)
محمد رضا بعد از خوندن پاراگراف آخر(قرمز رنگ)قیافم شبیه ترکیبی از علامت سوال وتعجب شد !!!!
میدونی مشکل من و امسال من که دوست داریم فرض کنیم یوزر نیم وپسورد سایت حک شده به جای اینکه قبول کنیم
بابا محمد رضا خدا که نیست آدمه!!!!چیه ؟
محمد رضا زبونم لال قران نیست که آهنگ خوندنش هم آدمو مجبور میکنه بگه احسنت چه برسه به نوشتش .
مشکلی که هنوز در قسمت عمده ای از کره زمین حل نشده (عمدتا در شرق)
فکر میکنیم دنیای اطرافمون فیلم هندیه!! یا همه شیطان رجیم اند در غیر این صورت خود جبرئیل
الان هم محمد رضا با دوخط نوشتن از قسمت وی آی پی فرشته ها رفت و شد یه شیطان از نوع کله گنده !!
به گفته همین شیطان عزیز{آدم خوب یا بد از نوع سفید نشد سیاه، یا صد نشد پس صفر وجود نداره ما انسانها داخل طیفی هستیم مثل رنگین کمان ازسیاهی مطلق تا سفیدی مطلق
پس محمد رضا حق داره اشتباه کنه قهرکنه فحش بده و……
ولی اصلا دلیل نمیشه کل زحمات شبانه روزیشو زیر سوال ببریم
به خدا قسم من نه خود محمد رضا شعبان علی هستم نه از عشاقش نه دوست سمیمیش
فقط یه آدمم که بهش حق میدم آدم باشه نه بیشتر نه کمتر..
ممنون از همه دوستان
هر دم از این باغ بری می رسد!
خرسندم که “مفهوم توسعه” راباعمل به توصیه های شما و از طریق خواندن کتاب های متعدد و متنوعی می آموزم، از زمانی که سفارش جنابعالی مبنی بر عادت مثبت مطالعه ۱۰۰ صفحه در روز جز، ثابت برنامه روزانه ام شد،
و
مفتخرم که پربازدیدترین نوشته های سایت درزمینه “کاغذ و کتاب” در پاسخ به تنها ۴ کامنت ثبت شده بنده حقیر در این سایت بوده است. “چگونه کتابخوان شویم؟” ،”تکنیک ای خلاصه نویسی و نت برداری” و درخواست ” مهارت های مقاله خوانی و نویسی : جستجو،روش نگارش،آنالیز آماری” که طبق پاسخ ارسال شده ،منتظر این نوشته تحلیلی آموزشی خواهیم بود.
با تشکر از تیم متمم و محمد رضای عزیز+ مخاطبان و دوستان تحلیل گر و نویسنده که سبب ساز پرسش و پاسخ هستند.
جواب به بازی وبلاگی کوله پشتی که به این سایت هم بی ربط نیست:
در یکی از روزهای گرم خرداد ۹۲، روزیکه فایل زیر را گوش دادم دوباره متولد شدم:
http://www.holakoueeword.com/%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%B5%D8%AF%D8%A7/#comment-1457
ابرهای سیاه گذشته از جلوی چشمانم کنار رفتند و من تونستم خودمو از توی منجلابی که در اون گیر افتاده بودم بیرون بکشم. از اون به بعد با گوش دادن و یادداشت برداری از گفته های دکتر هولاکویی مطالب زیادی را یاد گرفتم که دونستنش برام از نون شب واجبتر بود. به شکرانه موهبتی که به من شد توصیه های آقای هولاکویی را به دیگران می گفتم و سی دی های ایشان را به دوستانم هدیه می دادم و از رهنمودهای ایشان در رفتار با اطرافیانم استفاده می کردم.
در بهمن ۹۲ توسط دوست فرزانه ام و از طریق ایمیلی با عنوان روح های پاک! جیب های پوچ! مغزهای پوک! با سایت شعبانعلی آشنا شدم. پس از زیر و رو کردن سایت به صفحه رادیو مذاکره رسیدم. اینجا دنیای جدیدی بود پر از جواب به سوالات من در مورد ضعف هایم در مذاکره. به شکرانه این نعمت حالا هدیه من به دوستانم یک سی دی از فایلهای رادیو مذاکره است. تفکر و عمل به آنچه میشنوم و می خوانم، از قسمتهای مهم زندگی ام شده است.
در سال ۹۲ خیلی سفت و سخت فعالیتهایی برای بازگرداندن سلامتیم انجام دادم که خوشبختانه در ماههای آخر سال به نتیجه رسید.
آرزویم برای سال ۹۳ سلامت جسمی، روانی، رفتاری و مذاکره ای! بیشتر است.
آنچه در کوله پشتی ام دارم:
-گذشته درگذشته
-تلاش برای تفکر بهتر و برخورد صحیح تر با موضوعات
-محبت: آموختم که آدم مهربان و آدمی که محبت می کنه کسی است که کاری که بعنوان محبت انجام میده رو دوست داره، درست میدونه، باهاش خوشحاله، ازش لذت میبره، با آن رشد می کنه، با آن احساس آزادی و فراغت میکنه، دست اون آدمی که بهش محبت کرده می بوسه که تو به من فرصت و اجازه دادی که من اینهمه لذت و شور و شوق و شادی رو از کمک به تو پیدا کنم، نه اینکه طلب کارش باشه. اسم کاری که پشتش طلب کاری باشه محبت نیست.
-می دونم هر آنچه به آن اشتیاق نشان بدهم راهش برایم باز می شود.
-می دونم سیلی هایی که توی زندگیم خوردم برام لازم بودن تا درسهای پشتش را خیلی خوب یاد بگیرم.
-می دونم دنیاهای دیگری همانند رادیو مذاکره وجود دارند که من از وجودشون بی اطلاعم و به آنها نیازمندم. اما بهتره حرص نزنم و آهسته و پیوسته پیش بروم.
-یاد گرفتم آدمها رو نمیشه بزور مجبور به پیشرفت کرد، باید خودشون بخواهند. و من اجازه ندارم بجای آنها تصمیم بگیرم.
-ای راستی این کوله پشتی چقدر جا داره؟ ایا می تونم شعر زیر را هم توش بذارم:
در این روزگار همه باید سریع بدوند.
در این زمانه که هیچ کس وقت ندارد،
تلاش کن انسان باقی بمانی.
نگذار هولت کنند،
حتی لاک پشت هم به کشتی نوح رسید.
سلام استاد عزیز
امیدوارم همیشه در حال تجربه ی لحظات سرشار از آرامش و رضایت از خودت و عملکردت، باشی.
امسال من می خوام توی کوله پشتی ام لحظه ی حال رو بذارم. در کنارش چند تا دونه کتاب و موسیقی و دوست و شادی و آرامش و شغلم ، که پر است از نشاط و شور هستی.
می دونم همهی اینا یه بازی بیشتر نیست. هر چی بیشتر دست وپا بزنم بیشتر درونش غرق می شم . به خاطر همین خودمو به خودش می سپارم.
چقدر این نوشته خشمگین بود.
منظورت دقیقاً «خشمگین» هست یا «بیش از حد خشک» یا «صریح» یا «خودخواهانه» یا «بر پایهی خودشیفتگی؟».
چون به نظرم از بین کلمات بالا، گزینه ی اول برای توصیفش خشم نیست. خودشیفتگی و صراحت رو بیشتر نزدیک میدونم الهام. البته نظر شخصی منه.
پس فکر می کنم خودتون هم قبول داشته باشید که این نوع نوشته تون با نوشته های قبلی فرق می کنه؟!
نمی دونم. من صدای یه آدم عصبانی رو می شنیدم. امیدوارم فقط صراحت و خودشیفتگی بوده باشه.
به نظر من لحن صریح به مذاق ما خوش نمیاد. اینکه صادقانه عقیده ات رو نوشتی جای تحسین داره. اما کسی که عادت به شنیدن تعارفات داره، حالش از این نوشته بد می شه. برای متوسط ایرانی چنین رفتاری کاملاً خشک و بی روح و اغلب غیر قابل تحمله. (این حسی بود که بعد از خوندن قسمت آخر این نوشته بهم دست داد و سعی کردم علتش رو بفهمم).
به نظر من این خیلی خوبه که آدم بتونه برای خودش استانداردهایی داشته باشه و بر اساس استانداردهای خودش زندگی کنه … نه بر اساس استانداردهای دیگران … ( تا جایی که به دیگران لطمه ای نخوره)
منم مدتیه که کاملا به همین نتیجه رسیدم و در زندگیم پیاده اش می کنم و واقعا حس خوبی بهش دارم…
محمد رضاجان منم ۲سال پيش دوست بسيار نزديكي در دوران دانشجويي داشتم واقعا برا هم عين خواهر بوديم كه بعداز تموم شدن دوران خوابگاه وبرگشتن به خونه اون سر يه مساله جزيي ديگه جواب تماسهاي منو نداد من فكر ميكنم بخاطر دغدغه كنكور ارشد بود كه فشار زيادي از جانب خانواده احساس ميكرد وشايد وجود منم براش دغدغه ايجاد ميكرد بعد از ۱سال ونيم تماسهاش شروع شدوخواست كه دوباره رابطه شروع بشه اما من ديگه نميتونستم مثل سابق باهاش باشم محمدرضاجان به نظرت اين دوستيم جزء۹۰دوست نزديكيه كه بايد واسه نگه داشتنش چشم رو گذشته بذارم باتوجه به اينكه ۴سال رابطه بسيار عميقي داشتيم ودليل رفتن وبرگشتنش هم هنوز برام سواله؟؟؟؟
وای اگر از ایده های خودت ننویسی پس چی میشه ؟همه ی نوشت هات ایده است مگر ایینکه حرف دیگران بنویسی که بقول خودت برای این مردم یعنی ما!فایده نداره
درود به محمدرضای عزیز.
دوست ۱۴ سالمو تو این سال ازدست دادم.قبلش البته واسه من مرده بود ولی بهرحال یاد گرفتم که دست از مدارای منفی بردارم.بیش از حد به دیگران حق میدادم و مدارا می کردم باهاشون.ترکش کردم.
در سال نودودوفهمیدم باید کاری کنی که دوس داری یا حداقل میتونه نتایجی واست حاصل کنه که دوس داری.تو اصفهان فست فود راه انداخته بودیم!! هرک/ی میومد میگفت مهندس عمرانو و ساندویچی!!! به مرور دیدم حرف مردم بیراه هم نیست.چون دیدم پول واسه من تو اولویت نیست.یه خونه خوب بسازم و منصفانه بیشتر خوشحال میشم تا یه غذای مضر خوشمزه!!
درین سال امتداد کنار کشیدن از دین بود.تا چند روز پیش فکر کردم و ….فهمیدم اگه بقول تو پشتوانه اخلاق باشه بد هم نیست.فهمیدم عشق اگر باشه خیلی چیزا قابل توجیهه.بخاطر یک عشق نمازمو شروع کردم….و….
درین سال فهمیدم “مرگ” مخصوصا مرگ آشناها اصلا ناراحت کننده نیست.نوع نگاه نامعتقدانه ی ماست که مارو اینقد دور کرده از حقیقت مرگ.هرچند ضایع شدن یک انسان همیشه واسم درد آور بوده.
درین سال خواب محمدرضا شعبانعلیو دیدم اومده بود تو یکی از روستاهای اطراف مراسم داشت دیدم بیست سانت قدش بلندتره.گفتم مگه قدت چنده؟؟و….من ۱۷۴م.ولی حالا میدونم که براستی بایدم قامتش بلندتر باشه چون قیمتش بیشتره.
درین سال به واژه “تقوا” آنجور که فکر میکنم نه آنجور که “پرهیزکاری” معنا میشه فکر میکردمو میکنم.به تمام نرسیدنهام و… و اینکه خوشحالم هر انسانی در هر جایی اگرچه نمیتونه در تخصصی بهترین باشه بخاطر نبود شرایط و ….ولی محک تجربه برای بهترین بودن در تقوا و به تبع ارزش انسانی همیشه هست.پس خوشحالم که میتونم تلاش کنم بهترین انسان سالم باشم اگرچه نتونم بهترین مهندس یا دکتر یا…باشم.(والبته این به معنی تلاش برای بهترین بودن در تخصص نیست…)
“بیا ره توشه برداریم…قدم در راه بی بازگشت بگذاریم…”