مقدمه جدا از اشارههای پراکنده، پیش از این دو بار دربارهٔ کتابهای ریچارد داوکینز نوشتهام. یک بار در مطلبی با عنوان سه درس از کتاب ریچارد داوکینز دربارهٔ کتاب Modern Science Writing حرف زده بودم و یک بار هم در مطلبی ناتمام به دو کتاب آخر داوکینز با نامهای «جان علم» و «کتابها زندگی میسازند» پرداخته بودم. داوکینز در کتاب جان علم، از اهمیت ادبیات در علم میگوید و اینکه اهل علم، موظفاند ادبیات هم بدانند و این امتیازی ارزشمند و مایهٔ مباهات است که بتوانند به زبان همگان دربارهٔ علم حرف بزنند و نگاه علمی و دستاوردهای علم را ترویج کنند. او کتاب وزین Modern Science Writing (نشر دانشگاه آکسفورد) را هم که منتخبی از متون کلاسیک علمی است، با نوشتهٔ «نقطهٔ آبی کمرنگ» کارل سیگن به پایان میبرد تا باز تأکید کرده باشد […]
مطالب مرتبط با حس خوب زندگی
قوانین زندگی من (قسمت سوم)
دلم میخواست باز هم از قوانین زندگی خودم بنویسم. در میان نوشتههای قدیمیام، متنی پیدا کردم که یکی دیگر از قوانین را منعکس میکرد. این بود که آن را دوباره اینجا آوردم: این روزها زیاد میشنوم که می گویند با این حجم کار کردن و این همه پروژه و فعالیت و …، چرا برای خودت وقت نمیگذاری؟ بعضی هم که من را از نزدیک نمیشناسند بعضی وقتها میگویند: «این همه پول را برای چه میخواهی!!!». گاهی هم میگویند: «واقعاً به آرامش ات فکر نمیکنی؟ نهایت زندگیت کجاست؟» احساس کردم حرفهای زیادی مدتهاست در دلم مونده که میشه اینجا تحت عنوان قوانین زندگی اونها رو مطرح کرد… با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به […]
لبخند و کاغذ و بسکتبال…
سال ۷۹ بود. درسهای اختیاری سالهای آخر مکانیک. دانشگاه شریف. به خاطر جور شدن ساعتهای درسی، و پر شدن دو ساعت خالی، درسی را گرفتم که هیچ ربطی به رشته و علاقهی آن روزهایم نداشت: مدیریت واحدهای صنعتی میگفتند به تازگی از ژاپن آمده است. هیچکدام از استانداردهای معلمی در ایران را نمیدانست و نميفهمید. به معلم های خشک عادت داشتیم. به اخمهای طولانی. به لباسهای رسمی. به لیستهای بلند حضور و غیاب. اما او خودش را به شکل دیگری معرفی کرد. علیرضا هستم. فیض بخش. برق شریف خواندهام. دکترایم را در ژاپن خواندهام. مدیریت. بسکتبال دوست دارم و هر کس بسکتبال بازی کند نمرهی بهتری خواهد گرفت! طول کشید تا حرفهایش را باور کنیم. وقتی در میان اساتید رسمی دانشگاه، با لباس ورزشی دیدیم که در کنارمان بازی میکند! و حرفش را وقتی خوب […]
گشت شبانه (قسمت اول)
امروز حوالی ساعت هفت دوستانم را در کنار میدان ونک ترک کردم و به خیابانگردی مشغول شدم. کاری که شاید سالهاست فرصت آن را نداشتهام. موبایل را ساکت کردم و دست در جیب، خیابان ولیعصر را به سمت پایین آمدم و حدود سه ساعتی خیابانگردی کردم. چه تجربهی جالبی است در میان مردم بودن برای چون منی که مدتی است از مردم فاصله گرفتهام. شب را با فلافل آغاز کردم. در روغن سیاهی سرخ شده بود که میدانم اگر در موتور ماشین ریخته میشد، موتور به دقیقهای میسوخت! اما من که خوردم و خوشمزه هم بود و هنوز هم زندهام. اساساً به این نتیجه رسیدهام که ناسالم بودن و خوشمزه بودن غذا کاملاً به هم ربط دارد. در ادامهی مسیر به یک دستفروش رسیدم که عطر میفروخت. فضای دستفروشی برایم غریب نیست. اما خوب فروش […]
دو دقیقه تجربه انسانیت
میدانم بسیاری از شما این کلیپ را دیدهاید. اما به هر حال، چند وقت پیش به بهانه حقوق حیوانات، کلیپ مربوط به یوزپلنگی را گذاشتم که وقتی میمونی را شکار میکند و میبیند میمون صاحب فرزند است، بر خلاف خوی حیوانی خویش، سرپرستی فرزند را به عهده میگیرد. کلیپ متعلق به National Geographic است و متن زیبای روی آن که توسط Boone Smith خلق شده، احساسات مخاطب را برمیانگیزد. اگر ندیدهاید پیشنهاد میکنم ببینید و به دوستان خود هم نشان بدهید. برای ایجاد چند دقیقه حس خوب در جهانی که انسانها یکدیگر را تکه تکه میکنند، ابزار بهتری نمیشناسم. پی نوشت ۱:لینک دانلود کلیپ پی نوشت ۲: از این به بعد، مطالبی از این دست را با برچسب «حس خوب زندگی» خواهم نوشت. با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ […]
آخرین دیدگاه