کودک که بودم از خیلی «ایسم»ها میترسیدم. امپریالیسم که قرار بود یک روز بیاید و کشورمان را بگیرد. کاپیتالیسم که ما را حیوان حساب میکرد. سوسیالیسم که در دنیایش فقط دو رنگ وجود داشت: قرمز و سیاه. اگزیستانسیالیسم که آن سالها هر چه میکردم نمیفهمیدم که چیست. رمانتیسیسم که یک بار معلمم، بعد از گوش دادن به انشایم، خطاب به من گفت. هنوز نمیدانم تعریف بود یا تحقیر. خاطرات دوران کودکی، سرکوب میشوند اما فراموش نمیشوند. چنین است که من، هنوز هم از «ایسم»ها میترسم و به ندرت در نوشتههایم از آنها نامی میبرم. اما این روزها غول ترسناک دیگری را میبینم که بر سر کشورم سایه انداخته است. ترسناکتر از امپریالیسم و کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم و رمانتیسیسم دوران کودکی. دوست دارم آن را به سبک همهی غولهای دوران کودکیم، «کارآفرینیسم» نامگذاری کنم. با متمم:درباره […]
آخرین دیدگاه