پیش نیاز مطالعهی این لحظه نگار: آنتروپومورفیسم 😉 این همون زغالچهی دوست داشتنی منه که قبلاً به بهانههای مختلف ازش صحبت کردم. الان دیگه هشت یا نه ماهه شده. از روزی که توی کوچه پیداش کردم و هفتههای اول زندگیش بود و پنیر میخورد، با همدیگه دوست هستیم و الان چند وقته که بیشتر توی حیاط خونهی من زندگی میکنه. البته حتی توی برف و سرما هم بیرون میمونه که پادشکننده بشه. صبح ها که میخوام از خونه بیرون بیام، هر ساعتی باشه بیدار میشه، دنبال خودم و ماشین تا توی کوچه میاد و قبل از اینکه درب اتوماتیک بسته بشه، دوباره میدوه و میره تو. شبها هم در پارک ماشین کمک میکنه. باید چند بار عقب و جلو کنم و به تعداد دفعات جابجایی، اون هم جابجا میشه و نزدیک شدن به دیوار رو […]
آخرین دیدگاه