رهای عزیزم. میدانم برای زندگیت هدفها و رویاهای زیادی داری. میخواهی درس بخوانی. بالاترین مدرکها را بگیری. بزرگترین شغل ها و زیباترین خانه ها را. تندروترین خودروها و خیره کننده ترین لباس ها را… اما دیر یا زود، زمانی میرسد که عشق را تجربه خواهی کرد. زمانش را نمیدانم. مکانش را نیز. چرا که عاشق شدن، زمان و مکان مشخصی ندارد. اما ناگهان این حس را با یکی از ضربان های قلبت لمس خواهی کرد و آن لحظه، تمام داراییهای مادی و معنویت را پیش رو خواهی گذاشت تا ببینی آیا میتوانند برای جلب نظر کسی که روبرویت نشسته است، کافی باشد؟ با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی […]
نامه به رها (۸): «واقعیت عینی» یا «تصویر ذهنی»
رها جان. دنیای ما، دنیای داستان های شگفت انگیز است… در مورد انسانها و حیوانها و شهرها و بسیاری از موجودات، داستان های شگفتی نقل می شود. داستانهایی که بخشی از آنها حقیقت و بخش دیگری از آنها افسانه است. کم نیستند افرادی که وقت خود را صرف جستجو و «اعتبارسنجی» این «شنیده ها» میکنند. با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای – بازار جدیدی برای عرضهٔ خدمات | معرفی گراند نیوز زندگی در یک قطره آب | خاویر آزنار +۲۹۶ آموزش مدیریت […]
نامه به رها: داستان روستای ما
رها جان. برایت از داستان عزت و قدرت در روستای دورافتاده «شعبان آباد» تعریف کرده بودم. امشب میخواهم برایت، بیشتر از آن روستا بگویم. هیچکس باور نمیکرد دو مزرعه ی مجاور، که تنها با دیواری از هم جدا شده بودند، تا این حد با هم متفاوت باشند. عزت و قدرت، با همه ی تفاوتهایی که داشتند، یک شباهت مهم هم داشتند. آنها با توجه به دارایی و ثروتی که داشتند، بیشتر اوقات خود را در شهر به سر می بردند و وقت کمتری برای مزرعه می گذاشتند. قدرت، برای مزرعه خود، «سرپرست» تعیین می کرد. سرپرست ها هر سال عوض میشدند. «قدرت» که همه داراییش وابسته به تلاش کارگران و رعیت بود، مجبور بود برای تأمین نظر آنان، همیشه با در نظر گرفتن خواست و سلیقه عمومی رعایا، «سرپرست» را انتخاب کند. رعایا در مزرعه […]
نامه به رها (۶): ناحیه ی خطر…
رها جان. مردم دنیا به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند. آنهایی که خطر میکنند و دنیا را می سازند و محافظه کارانی که در آن «دنیای ساخته شده»، زندگی می کنند. آنها که خطر میکنند، همیشه متهم اند. متهم به شکستن مرزها، متهم به شکستن قانون ها، متهم به شکستن عرف و حتی: متهم به شکستن خویش. محافظه کاران به تو می آموزند که: با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای – بازار جدیدی برای عرضهٔ خدمات | معرفی گراند نیوز زندگی در […]
نامه به رها (۵): تو ایرانی می مانی
رها جان. میخواهم برایت خاطره بگویم. در رستورانی در لینز نشسته بودم. مهمانی شام کوچکی بود با آقای پیترز مدیر مرکز آموزش یکی از شرکتهای بزرگ آنجا. کارمند آن مدیر، یک آقای ایرانی بود که از کودکی در لینز زندگی میکرد. داشتیم قرار کار فردا صبح را میگذاشتیم. پیترز گفت: هشت شما را می بینم. پرسیدم: هشت یا هشت و پانزده دقیقه؟ چون دیروز پانزده دقیقه تأخیر داشتید… با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای – بازار جدیدی برای عرضهٔ خدمات | معرفی […]
نامه به رها (قسمت چهارم)
رها جان. شاید باید زودتر به تو میگفتم. خانواده ما از روستایی بزرگ اما دور افتاده به نام شعبان آباد به شهر آمده است. از آنجا که چند نسل پیش، مهاجرت کرده ایم، حتی موقعیت دقیق آن روستا را نمیدانیم. اما خاطرات آن را نسل به نسل شنیده ایم. حالا که به نظر میرسد امشب خوابت نمی آید، برایت قصه می گویم: قصه عیارخان. با متمم:درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای – بازار جدیدی برای عرضهٔ خدمات | معرفی گراند نیوز زندگی در […]
چرا نامه به رها؟
من هیچگاه فرزند نداشته ام و نمیخواهم داشته باشم (لینک پایین همین پست) برای برخی از انسانها، فرزند، تضمین بقای نام و یاد آنهاست. برای برخی، عصای روز پیری. برای برخی همدم و همزبان. برای برخی، حاصل یک غفلت! من اما فکر میکنم فرزند، کسی است که میتوانی تمام آموخته هایت را به او منتقل کنی. نه با این هدف، که همچون تو زندگی کند، بل از آن رو که آموخته های تو را دوباره به آزمون بر نخیزد. آنها را در پس ذهن داشته باشد، آموخته های خود را نیز بدان بیفزاید. بهتر تصمیم بگیرد و شادتر زندگی کند. من اگر فرزند داشتم، دوست داشتم بر روی شانه های من بایستد، دنیا را بهتر از من ببیند و به من – که هم عصر او هستم اما هم نسل او نیستم – و چشمان […]
طرح جوانی جمعیت | تفاوت متغیرهای مستقل و وابسته در سیاستگذاری
نیمههای سال ۱۴۰۱ بود که مدام خبرهایی دربارهٔ طرح جوانی جمعیت منتشر میشد. تیترها و خبرها فراوان است و با کمی جستجو میتوانید آنها را پیدا کنید. بیشتر نمایندگان مجلس از این طرح دفاع میکردند و برخی نمایندگان از جمله نماینده زاهدان آن را «افتخار مجلس یازدهم» مینامیدند. به موجب این قانون امتیازات متنوعی را به خانوادههایی که فرزندآوری میکنند اعطا میشد و البته یک بند (ت) هم داشت که طبق آن وزارت کشور و مرکز آمار موظف میشدند با همکاری یکدیگر وضعیت باروری مناطق مختلف را بررسی کرده و برای «ارتقاء وضعیت باروری» برنامهریزی کنند. چند روز پیش یکی از نمایندگان مجلس – از قضا یکی از همان کسانی که قانون جوانی را افتخار مجلس یازدهم دانسته بود – اعلام کرد که این قانون منشاء بیعدالتی شده و تذکر داد که «استثنا کردن مردم […]
شکست بروکراسی از شبه بروکراسی | مسیر زوال ساختارهای اقتدارگرا
پیشنوشت آنچه را در ادامه میخوانید، به بهانهٔ حرفهای معصومه (و نه لزوماً در پاسخ به صحبتهای معصومهٔ عزیزم) در زیر بحث لیسنکوئیسم نوشتهام. هدفم این است که از دریچهٔ نظریه سازمان (Organizational Theory) به مواجههٔ لیسنکو و واویلوف بپردازم. معتتقدم که مفهوم بروکراسی حرفهای میتواند به ما نشان دهد که چگونه ساختارهای اقتدارگرای ایدئولوژیک خود را میفرسایند و میبلعند و در مسیر زوال جلو میروند. اگر قصهٔ لیسنکوئيسم در روزنوشته یا داستان جنگ مائو با گنجشکها در متمم را دیده باشید، همچنین نوشتهٔ قبلیام درباره زوال را هم خوانده باشید، این بحث برایتان ملموستر خواهد بود. اصل مطلب بیش از یک قرن از زمانی که ماکس وبر دربارهٔ بروکراسی حرف زد و معنی بروکراسی و کارکردهای آن را شرح داد میگذرد. تعریف ماکس وبر از بروکراسی آنقدر گسترده بود که تقریباً هر سازمانی را […]
خردهریزهای این چند وقت | عباس کیارستمی، نامهها، زبالهها
اگر اولین نمونه گزارش «خردهریزهای این چند وقت»را خوانده باشید، تا حدی با فضای آن آشنا شدهاید. نوشتههای ساده و بیپیرایه و صاف و سادهای است که معمولاً آداب و ترتیب خاصی ندارد و بدون ملاحظهکاریهای مرسوم در وبلاگنویسی منتشر میشوند. در واقع بعضی از مطالب گزارش هفتگی از جنسی هستند که «عقل سلیم» حکم میکند در وبلاگ عمومی منتشر نشود، اما در نگارش این مطالب، سعی میکنم چندان به این ملاحظات توجه نکنم. از کیارستمی شروع کنیم و ببینیم به کجا میرسیم. عباس کیارستمی | یک استقبال غیرمنتظره تقریباً همهی کسانی که کیارستمی را از نزدیک دیدهاند، روی یک نکته اتفاقنظر دارند: حتی اگر با فیلمهایش ارتباط برقرار نکنید، با خودش به سادگی میتوانید ارتباط برقرار کنید. لحن ساده و صمیمی، شوخطبعی و برخورد ساده و فروتنانه از جمله ویژگیهای اوست (به نظرم در […]
آخرین دیدگاه