پیش نوشت: مطلبی که میخوانید واقعاً شخصی است. خیلی شخصی. زیادی شخصی. حتی بیشتر.
برای دوستم اکبر نوشتهام.
برایم مطلبی را نوشت و من هم برایش – که درد بهبود دارد – درد و دلی نوشتم.
شاید برای اکثر دوستان این وبلاگ، خواندنی یا مفید یا جذاب، نباشد.
صحبتهای اکبر:
سلام محمدرضا جان
پیش نوشت: این مطلب درد دلی با محمدرضا است که امیدوارم بخواند و مستقیم یا غیرمستقیم پاسخ دهد.
راستش را بخواهی من، به عنوان کسی که در یک دانشگاه معتبر مدارک خود را اخذ کرده و اکنون در یک دانشگاه متوسط دولتی تدریس می کند، از کنایه های مکرر تو به دانشگاه کمی مکدر شده ام.
من پس از آشنایی با تو و متمم، پیوسته کوشیده ام تا سطح قابلیت و مهارت های دانشجویانم را ارتقا دهم. اما هر بار که با دیدگاه تو در مورد دانشگاه مواجه می شوم، احساس سرخوردگی می کنم. آیا به راستی تلاش های من برای بهبود سبک تدریس در دانشگاه و افزایش مهارت دانشجویان مهندسی، بیهوده است؟ مگر تو نگفته ای که ما باید با حتی یک میکرواکشن بکوشیم که در راه بهبود سبک زندگی (که منظور من در اینجا، سبک تدریس و تحقیق و پرورش دانشجویان است) گام برداریم؟
به نظرم خیلی خوب خواهد بود که به طور مشخص، مباحثی را به بهبود شیوه کارآمدتر سازی عملکرد اساتید و دانشجویان در دانشگاه اختصاص دهی. اگر بگویی که این مباحث بیهوده است و راهکاری برای بهبود وضعیت نامساعد علم آموزی و مهارت آموزی در دانشگاه نمی شناسی، من را تا حدی از خودت ناامید کرده ای.
پاسخ و درد و دل من:
اکبر جان.
به طور مشخص نظر من این است که “دانشگاه در ایران، به هیچ وجه قابل دفاع نیست”
حاضر نیستم حتی برای دلخوش کردن دوستان عزیزم، کوچکترین دفاعی از دانشگاه بکنم و با این کار، اعتبار علمی خودم را زیر سوال ببرم.
اما اینکه چیزی قابل دفاع نیست، آیا به معنای این است که نباید انگیزهای برای بهبود آن داشته باشیم؟
به نظرم این نتیجهگیری هم اصلاً درست نیست.
لااقل زندگی عملی خود من نشان داده که با وجود احساس نامطلوبی که به خیلی از بخشهای دنیای اطرافمان دارم، شب و روز و زندگی خودم را صرف بهبود آن میکنم و برای دستیابی به آن، از چیزهایی صرف نظر کردهام که یقین دارم برای ۹۰% مردم این کشور، حتی در خواب هم قابل صرف نظر کردن نیست. چه برسد به واقعیت.
بنابراین من تو را میفهمم.
تازه! تو در دانشگاه درس دادهای و برای بهبود تلاش میکنی.
من علاوه بر آن، حتی در مراکز آموزشی آزاد و کوچک و پرت (که اعتبار آنها به هیچ شکل با اعتبار دانشگاه قابل مقایسه نیست) هم درس دادهام و به نظرم، بهترین روش برای بهبود اوضاع، این است که به دیگران، نشان بدهیم که میتواند سبک بهتری هم وجود داشته باشد.
تو با هر بار کلاس رفتن، همین که از روی جزوه درس نمیدهی و حرف میزنی، به نوعی عدهای “فسیل متحرک” را تخریب میکنی و به دانشجویانت یادآوری میکنی که هر مجسمهی دوپای متحرکی، استاد نیست (و حتی انسان نیست). این خود شکلی از جهاد است.
تو با هر بار که در کنار حل یک مسئلهی تئوریک مهندسی، میکوشی به بچهها اصرار کنی که این فرمولها، چه نقش مهمی در پرورش شهود مهندسی دارند و چیزی فراتر از چند معادله دیفرانسیل مرتبه دو یا سه هستند، در حال تلاش مقدس برای بهبود هستی.
تو با هر بار گوش دادن به حرف بچهها و فکر کردن برای پاسخ دادن به آنها (بر خلاف انبوهی از اساتید که صرفاً جوابهای از پیش آماده دارند و قبل از شنیدن حرف ما دانشجویان، پاسخ خود را آغاز میکنند) در حال بهبود اوضاع هستی.
فکر میکنم تاسف بار بودن و بغض آور بودن اوضاع دانشگاههای ما (و از همه بدتر، شور و شعور کم دانشجویان ما که میتوان گفت وضعیت دانشگاهها، انعکاس نگاه سطحی آنهاست و نه علت آن) چیزی نیست که قابل انکار باشد. اما این وضعیت؛ اگر خوب باشد یا بد، هرگز ارزش تلاش برای بهبود را کم نمیکند. حتی باور شخصی من این است که تلاش برای بهبود یک وضعیت بسیار خراب، مقدستر از تلاش برای بهبود یک وضعیت خوب یا قابل قبول است.
اگر من هم در ایران هستم و معلمی میکنم و مثلاً هاروارد یا استنفورد یا هر جای دیگری نیستم، باور به همین اصل است که قطعاً تو هم آن باور را داشتهای که این کارها را کردهای و این حرفها را میزنی.
واقعیت این است که من چون از تلاش قاطبهی معلمان ناامید شدهام (نمیگویم همه. چون همین نوشتهی تو، نقض حرف من خواهد بود) تصمیم گرفتم بازی دیگری را آغاز کنم و متمم درواقع همین بازی است.
اینکه جایگزین معلمها شود و با هزینهای نزدیک به صفر (در مقایسه با هزینههای میلیونی رایج در صنعت آموزش)، به آنها آموزش دهد.
اما دربارهی راهکارهای بهبود وضعیت نامناسب:
واقعیت این است که من باور نمیکنم دانشگاه به شکل فعلی، در سال ۲۰۲۵ وجود داشته باشد.
ما تا آن سال، تراشههای الکترونیکی Embed شده در بدن انسان را به شکل تجاری و گسترده خواهیم داشت و دانشگاه در سراسر جهان (اگر چه قطعاً تعطیل نمیشود و حدود ده یا پانزده سال دیگر برای تعطیلی و تبدیل شدن به خاطرهای شبیه مکتب خانههای قدیم زمان خواهد داشت) عملاً به کاری تشریفاتی و محلی برای خرید و معاملهی مدرک برای بخشی از سیاستمداران و مدیران دولتی تبدیل خواهد شد.
اینکه میگویم، پیش گویی نیست. برای من پیش بینی است. یعنی این تصویر را از صفحهی مانیتور که الان جلوی من است شفافتر میبینم و ممکن است در اینکه شب است یا روز، تردید کنم، اما در این حرفم تردید نخواهم کرد.
سبک شخصی من (که البته کاملاً سلیقهای است) بر این است که برای چیزی که کلاً عمر زیادی ندارد، تلاش جدی نکنم. الان دغدغهی خودم و تحقیقات خودم، بر روی شرایط پس از آن سالها متمرکز است و وقت زیادی از من میگیرد و به نظرم آموزش دیجیتال (شبیه متمم) هم، خود چیزی از جنس گذار است.
به عبارتی، قطعاً Knowledge Transfer از قالب کلمات (متن / عکس / صوت) به شکل Packetهای الکترونیکی تغییر خواهد کرد و زیرساختهای سخت افزاری جای آن را خواهند گرفت و انتقال دانش در حد کارشناسی و ارشد و …، در حد چند ثانیه خواهد بود.
چیزی که باقی میماند “شهود” و “حکمت” است که به نظرم، حداقل طی چند دههی آینده، هنوز مربوط به انسان است و باید برای پرورش آن تلاش کنیم تا زمانی که برای آن هم، فرایندسازی شود.
میخواهم بگویم، همین الان هم، این حجم از وقتی که برای آموزش سنتی میگذارم، برای خودم “درد” دارد و به نظرم تلاش برای نگهداشتن ستونی است که دیر یا زود خواهد افتاد و دنیای خودم و دغدغههای خودم و مطالعات خودم و تخصص خودم، چیزی دیگری است و هر زمان که ببینم کس دیگری، از من دیوانهتر پیدا میشود که این کارها را به این شکلی که من انجام میدهم انجام دهد، این “دفتر و دستک” را هم رها خواهم کرد و به دنبال زندگی دانشجویی خودم خواهم رفت.
اما در خصوص تلاش برای بهبود روش تدریس، فکر میکنم مجموعهی چیزی که در نوشتههای اینجا و متمم و رادیو مذاکره و رادیو متمم و کتابهای من است، به اندازهی وسع من، حرفهایم را منتقل کرده.
منظورم این نیست که این حرفها کافی است. اینها نسبت به نیاز ما، صفر است. اما هر چه هست، تمام سواد من است و تمام دانشی است که به آن دسترسی داشتهام و دارم.
اگر بخواهیم فکر کنیم که بخواهند به معلمان، در ده یا صد یا هزار گام، تبدیل شدن به “معلم بهتر” را آموزش دهند که به نظرم این سبک کاملاً نادرست است.
همهی نقد من از نظام آموزشی فعلی هم این است که دینامیزم کافی در آن وجود ندارد و همه چیز را مکانیکی و الگوریتمی میبیند. اگر خودمان در همان دام بیفتیم فاجعه است.
اما به نظرم اگر کسی دغدغهی آموزش داشته باشد و دلسوز باشد، در همین “خرابهی دیجیتال” که تا کنون بناکردهام و هنوز به بنایی آباد تبدیل نشده (و شاید هرگز عمر و مهلتش نماند که بشود) به اندازهی کافی حرفهایی را خواهد یافت.
از درسهای مذاکره، ایدههایی برای ارتباط با دانشجو کسب خواهد کرد
از مثالهای متمم، ترکیب همزمان دانش روز و فرهنگ ایرانی – اسلامی را تجربه خواهد کرد
از نوشتههای طولانی اما پرخوانندهی روزنوشته، میفهمد که مخاطب ایرانی، اهل کم خواندن نیست و این مزخرفاتی که راجع به میانگین پایین مطالعهی ما گفتهاند و ما هم تکرار میکنیم، درست نیست. آنچه هست کمبود مطلب خواندنی است و حتی اگر کیفیت، خوب نباشد (که در مورد نوشتههای من نیست) همین که احساس کنند رنگی از دل در آن است، آن را خواهند خواند.
از درس مدل ذهنی ایده میگیرند که به دانشجویانشان کمک کنند، “مدل یاب”، “مدل فهم” و “مدل ساز” باشند و نه “مدل آموز”.
ضمن اینکه به اندازهی بی سوادی خودم، سرنخهای زیادی از اسمها و افراد در نوشتههایم هست که قاعدتاً مطالعهی هر کدام از آنها، دری به درهای دنیای جدید باز می کند.
من در کارت پستال آخرین سمینار سالانهام (که تصمیم گرفتم آخرین حضور جدی و رسمی و طولانی آموزشی من برای همیشه باشد) جملهای نوشته بودم که احتمالاً خواندهای.
انسان بودن شاید،
به معنی تلاش برای بهتر کردن دنیا باشد
هر چقدر هم کوچک
حتی به اندازه ترسیم گلی ساده
بر روی سنگی در بیابان افتاده
جایی که هرگز دیده نخواهد شد.
این تمام ایمان من به “انسان” است.
به نظرم با نصیحت هم درست نمیشود. چه از آسمان به زمین بیایند و بگویند (که دیدیم با پیام آوران و پیامشان چه کردیم) و چه از زمین به آسمان بروند (که دیدیم با تکنولوژی هم چه کردیم).
فکر میکنم هر یک از ما، جایی در زندگی، به این دغدغه میرسیم که میخواهیم کاری برای بهتر شدن اوضاع کنیم.
در آن نقطه، همه چیز برایمان الهام بخش میشود و هر رویدادی منبع ایده.
اگر هم به آن نقطه نرسیده باشیم، هر دری برایمان دیوار خواهد شد.
کسی چون تو، که دغدغهی بهبود دارد، از حرکت گربه بر روی دیوار و نوشتههای اینجا و متمم و برترین نوشتههای برترین اندیشمندان جهان، به یک اندازه، ایده و الهام خواهد گرفت
و کسی دیگر، که چنین دغدغهای ندارد، همواره دهان به گلایه خواهد گشود که کسی نبود و نیست و کسی نمیگوید چه کار کنیم و سیستم خراب است و خوب بود و بد شد و قبل از اسلام اینطور بود و قبل از انقلاب آنطور بود و در غرب اینطور است و در شرق آنطور بود و همهی روضهها و بهانههایی که شنیدهایم و خواهیم شنید.
مرا ببخش.
طولانی شد.
هزار برابر این حرفها را که مهمتر و مستدلتر است، نمینویسم.
چون شاید کار من نیست یا در تخصص من نیست. یا ممکن است من را از مسیری که دارم منحرف کند.
اما به من اعتماد کن و درد و دل این دوستت را که همکار تو هم هست و افتخار عنوان معلمی را هم دارد، بدون توضیح و توجیه از من بپذیر که:
هر چه در توانم داشتهام و دارم، کردهام و میکنم و اگر کار بیشتری نمیکنم، نمیتوانم.
“توانستن” و “نتوانستن” را به عامترین مفهومی که قابل تصور است، تصور کن.
قربانت
محمدرضا
پی نوشت: نمیدانم از من ناامید شدی یا نه.
من راهکاری را که برای بهبود وضعیت موجود میشناختهام با صرف تمام زندگیام و انتخاب سبک زندگیام انجام دادهام.
اگر انتظار داری شعار بشنوی، از من نامید خواهی شد.
اکر تو هم حاضری مثل من، خانه نشین شوی و آنها که دوستشان داری ترکت کنند و آنها که دوستت دارند را رها کنی و از خواب و خوراک و پول و زن و فرزند و موقعیت و شغل رسمی و مقام و حضور در جمع بگذری، بسم الله… راه باز است و جاده خلوت!
و اگر طاقت انتخاب این راه را نداری، بگو تا من – تا حدی – از تو ناامید شوم.
البته خود میدانم و به این کلام مقدس باور دارم که که هیچکس را بیشتر از وسعاش، تکلیفی نکردهاند.
اما از سوی دیگر، این را هم در گوشهی ذهنم دارم که توسعهی وُسع، خود، چیزی از جنس تکلیف است و “ت” در حرف دوم متمم، به همین معنا اشاره دارد.
پی نوشت: ممنون میشوم اگر روی این نوشته، کامنتی از جنس “تشویق” یا “تنبیه” یا “تمجید” یا “تحقیر” نگذارید. چون درد و دل است و حوصلهی بازخورد گرفتن را برایش ندارم.
اما اگر سوالی هست یا ابهامی یا دغدغهای برای استفهامی، خوشحال میشوم آن را بخوانم.
من هم در مورد “تراشههای الکترونیکی Embed شده در بدن انسان” شکی ندارم سریع تر از چیزی که فکرش را میکنیم، استفاده از آنها مخصوصا در جوامع به اصطلاح در حال توسعه فراگیر می شود.
ابهامی که دارم در مورد شکل و فرایند یادگیری و مهارت در آن زمان هست.
با داشتن یک تراشه که به هر اطلاعاتی که نیاز دارم، در دسترسم هست، کیفیت یادگیری و مهارت من چگونه خواهد بود؟
و دغدغه دیگری که دارم این است که در آن زمان چه بر سر صنعت آموزش خواهد آمد؟ دچار تغییر و تحول اساسی خواهد شد و یا کلا از بین خواهد رفت؟ چون الان در صنعت آموزش مشغول به کارم و احساس نگرانی بیشتری دارم. و اینکه کسی که مثل من در صنعت آموزش (آموزش زبان انگلیسی) هست، برای ورود برای آن دوران از الان بهتر است چه اقداماتی را انجام دهد؟
میدانم خودخواهی بزرگی هست که از شما بخواهم وقتتان را صرف جواب دادن به این سوالات کنید، اما اگر فرصتی داشتید، حداقل بگوئید کجا می توانم جواب درستی برای این سوالات بیابم.
با تشکر
جنس حرفها و نوشته ها را می فهمم. سالهاست در بازاری کار می کنم که تعداد افراد رسمی شاغل در آن بسیار کم و بازار وسعتی به اندازه ۷۰ میلیون نفر را دارد. حدود دو سال است که در بازاری کوچکتر و به مراتب عقب مانده تر و دردمند تر کار می کنم. شغلم فروش کالا و دغدغه ام بی اطلاعی مردم است. دردم نه استراتژی، نه بازار نه SWOT. این روزها درد من پای مردمی است که به خاطر بی اطلاعی شان از دست می دهندش. با همه حرفها، کالایی شبیه دانشگاه، مدرسه یا مکتب خانه را می خواهیم از همان جنسی که مردممان را وادار به آبله کوبی کرد. نمی دانم چگونه اما درد نه از جنس دانشگاه است نه اطلاعات نه دانش. راه زندگی مان می لنگد.
سلام محمد رضا
ازت میخام هر دو طرف رو داشته باشی اینکه شما تقریبا خودت رو فدای جامعه میکنی نوعی از عشقه و امیدوارم با این ساخته هات جایی برای خودت تو صفحات تاریخ دست و پا کنی اما به نظرم میشه هم پول و خونواده و دوستا رو داشت و هم وقت برای آگاه و آدم کردن امثال من گذاشت
من نادونم اما دوست ندارم محمد رضا شعبانعلی از خودش غافل شه که منو آگاه کنه
اونوقت میشیم دو تا غافل البته یکی میدونه و غافله و دیگری همچنان نمیدونه و غافله
نه نگران نباش دوست عزیز مطمئن باش که اقای شعبانعلی از خودش غافل نیست.ومسلما کسی با این اگاهی میدونند که اگر کسی خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند دیگران را هم دوست بدارد و اگر کسی نتواند کاری برای خودش بکند نمی تواند برای دیگران هم کاری بکند…
سلام
اول محضر جناب اکبر و بعد حضور محمدرضای عزیز، استاد گرامی ام
البته نمیخواستم بنویسم، ولی جذابیت بیش از حد این بحث برای بنده مانع میشود که اثری در ذهن خودم به جا نگذارم. شاید سالهای دیگر با سرچ گوگل در اینجا پیدایش کنم!
جناب اکبر گرامی،
بنده شرایطی شبیه شما را دارم. مدرکی از دانشگاهی معتبر (شریف) و البته اشتغال به کار در مکانی معتبر؛ مثلا فرض کنید بالاترین نهاد سیاستگذاری کشور در حوزه های فناوری. روی کاغذ و در ظاهر همه چیز عالیست، ولی هر روز صبح که میخواهم بیدار شوم و سر کار بیایم، هیچ انگیزه ای ندارم، و مدتی است (نزدیک ۶ماه) دائم خدا خدا میکنم اتفاقی بیافتد و عذر بنده را از این مجموعه دولتی بخواهند … ولی افسوس
این را گفتم تا بدانی شرایطم چگونه است…
سوالی که برایتان مطرح میشود این است … احتمالا .. چرا؟ خب چرا مانده ای؟
جوابش سخت است و خیلی سخت.
اول اینکه بنده سالهای زیادی را در این حوزه حضور داشته ام و حرفهای زیادی برای گفتن دارم و مشکلات زیادی را در قوانین و مقررات و سیاستگذاریهای این حوزه میبینم که میتوانم با پیشنهادات خودم بهبود بخشم. و ..
دوم اینکه در بازار فعلی (یکی دو ساله اخیر) بخش خصوصی، نه تنها رونقی نمیبینم، بلکه شکست خوردگان زیادی هر روز مراجعه میکنند و برای ما درد دل میکنند…
سوم اینکه ریسک زیادی را متحمل خواهم شد برای اینکه بتوانم از این رنج مدام رها شوم و واقعا نمیدانم رنج من دوچندان خواهد شد یا خیر..
اما با این حال هر روز خدا خدا میکنم کاش امری دائر شود و من را از این مخصمصه خلاص کند … چون تصمیم گیری برای من سخت است!
چون نه توانایی بنده در این موقعیت استفاده میشود و به نوعی ارضاء اثر گذاری دارم، نه مواردی که هم که تلاش میکنم تا حرفم را به گوش مسئولین مافوق برسانیم و اصلاحی ایجاد کنیم موثر واقع میشود..
لذا میگویم دنبال حرکت بودن و تنفس در محیطی که اثر هر چند کوچک خود را در آن ببینی خیلی بهتر از یخ بستن در بستر ثابت عقب ماندگی دولتی و در دیدگاه کلی تر “سنتی” است.
ولی من باب مقایسه محیط شما را خیلی بهتر و زیباتر میبینم. و البته شرایط شما هم همین را بازگو میکند.
شما معلم هستید، از شغل خود رضایت دارید، از خروجی خود رضایت دارید، اثر خود را خوب ارزیابی میکنید، و .. و .. و..
و دست خود را برای تغییر محیط خود بسته نمی بینید و میتوانید مدل بهتری را پیاده کنید و نتیجه بگیرید..
لذا از این جهات باید خدا را شکر کنید!
ولی در ادامه دردی که در دل محمدرضا است را درک میکنم .. هر چند نتوانم بازگو کنم..
بگذارید اینطور شروع کنم… گاهی مشکل اینقدر بزرگ است و شخص این بزرگی را طوری میبیند که میداند اگر در این میدان بخواهد بازی کند و کم کم این مشکل را برطرف کند، نشدنی است (یا ممکن است بگوییم احتمال اثرگذاری موثر در طول عمر فرد به صفر نزدیک است). لذا خود را مجبور میبیند که از این بازی خارج شود و بازی جدیدی موازی آن راه بیاندازد تا شاید اثری درخشان تر در طول عمرش خلق کند و زشتی های مدل قبلی را به رخش بکشد و محکی باشد (ایجاد کند) برای ذهن همگان در مقایسه های آتی و ..
نکته دیگر اینکه خیلی شنیده ایم که وقتی میخواهی با دشمنی مبارزه کنی، باید مراقب باشی در زمین او بازی نکنی .. چون در هر صورت شما دارید قوانینی را اجرا میکنید که مطابق طراحی وی است .. و این خود میتواند به نوعی تایید آن قوانین باشد.. و البته شکست شما و فکرتان به عنوان یک مصلح یا جهادگر!
نمیدانم مثال درستی است یا خیر..
فرض کنید امام خمینی را به عنوان یک مصلح در نظر بگیریم.. اگر ایشان به این اعتقاد میرسیدکه نظام قبلی قابل اصلاح بود.. خب هیچ وقت انقلابی رخ نمیداد..
گاهی انسانهای مصلح – متناسب با دید بلندی که دارند – میدان بازی را آنچنان در قرق قوانین دشمن و موانع او میبینند که ترجیح میدهند در این میدان بازی نکنند و به قول معروف بزنند زیر صفحه شطرنج .. و بازی دیگری را راه بیاندازند..
زیاده گویی کردم..
نمیدانم چرا..
ولی ما در هر سطحی که هستیم باید با خودمان رو راست باشیم. اگر خود را مصلح میدانیم..
اگر واقعا تغییر از درون برای سیستمی غیرممکن باشد، نباید خود را فریب دهیم..
—
این جمله آخر همان چیزی است که من هنوز به آن ایمان نیاورده ام. وگرنه به سرعت استعفانامه ام را مینویسم و پشت سرم راه هم دیگر نگاه نمیکنم. به نظر بنده مسافرکشی موثر در جامعه ارزشش بیش از یک کارمندی است که با میز و صندلیش – من باب خروجی – تفاوتی ندارد. هر چند کارمندی در عالیترین سطوح دولتی باشد.
درپایان از شما (محمدرضا و اکبر) و همه دوستان استمداد میطلبم .. برای یک تصمیم درست .. برای دستیابی به مدلی درست برای تصمیم گیری همگان در چنین شرایطی .. پیشاپیش سپاسگزارم.
ارادتمند