دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

یک اعتراف مربوط به سرگرمی‌های پایانی سال: پاستیل خرسی شیبا

پیش نوشت: فکر می‌کنم کمتر چیزی به اندازه‌ی لذت اعتراف برای انسان جذاب باشه. صنعت کلیسا طی دوران تاریکی اندیشه بشر، سالها بر ستون‌های متعددی از غرایز بشری استوار بوده که فکر می‌کنم اعتراف یکی از اونهاست.

این پاستیل خرسی شیبا و یکی از محصولات مورد علاقه‌ی منه که به نظرم از همه‌ی طیف محصولات هاریبو (که برند اول این صنعت محسوب میشه) خوشمزه‌تره. به نظرم در کنار دوغ زالی و گُرینه و موهیتوی بهنوش و کوکاکولا و دنت موزی و ماست و خیار هراز، نمونه‌ای از محصولات بسیار شگفت انگیز خلقت هستند که قدرت خدا رو به خوبی نشون میدن (کلاً ما عادت داریم فقط وقتی یک چیزی رو می‌بینیم و شگفت زده میشیم یاد قدرت خدا میفتیم!):

پاستیل خرسی شیبا

مهم‌ترین ویژگی پاستیل برای من اینه که باعث میشه شکمم پر بشه و یاد گرسنگی نیفتم و وقتم برای خوردن ناهار و شام تلف نشه! ناهار و شام رو بیشتر برای جلسات کاری می‌گذارم که دیدن دوستان و خوردن غذا در اونها، اجتناب‌ناپذیره.

از طرفی به خاطر اینکه زباله‌ها رو به ندرت دور میریزم و مصرف روزانه‌ی این نوع خوردنی‌های من هم خیلی زیاده، چند شب پیش متوجه شدم که حجم زیادی بسته‌ی پلاستیکی پاستیل دارم.

از سر سردرد و بیخوابی و برای اینکه دیگه دست به کتاب یا کامپیوتر نزنم، شروع کردم به خوندن این بسته‌ها و بررسی جزئیاتش. متوجه شدم اینها کلوپ جوایز شیبا دارن!

تا حالا توی زندگیم در هیچ قرعه کشی شرکت نکردم. اما برای تفریح شبانه خوب بود. ضمن اینکه کمتر پدر و مادری رو میشناسم که وسعش انقدر زیاد یا عقلش انقدر کم باشه که روزی پنج تا ده بسته پاستیل خرسی برای بچه‌اش بخره. بنابراین آموخته‌های آمار و احتمال میگن که شانس من در این کلوپ باید زیاد باشه!

حدسم این بود که احتمالاً جایی در سایت‌شون می‌تونم بارکد این همه بسته رو وارد کنم و بعد با هر مکانیزمی که قرعه کشی کنند جایزشون برای منه!

به سایت‌شون سر زدم و دیدم که ایمیل می‌خوان. حتی شماره تلفن.

موبایلم که خاموشه. پس حداقل ایمیل رو درست بدم که بتونم جایزه‌ام رو (که حتماً مال منه!) بگیرم.

یه ایمیلی دارم که فقط بعضی از مدیران و مسئولان دارند و احساس کردم که قرعه کشی شیبا هم با توجه به اینکه من حتماً برنده‌ی اولش هستم، ارزش این رو داره که این ایمیل رو وارد کنم!

سرتون رو درد نیارم.

همون اول بهم گفت: کوچولو، تا حالا پاستیل خوردی؟ (یا همین رو گفت یا چیزی دقیقاً به همین مضمون).

باز گفتم: اشکال نداره. به جایزه می‌ارزه.

گفتم: بله.

پرسید دوست داشتی؟

گفتم: بله.

احمق نیستم که با پاسخ منفی، شانسم رو در قرعه کشی کم کنم!

بعد وارد کهکشان شیبا شدم!

یه عالمه ستاره بود و یه عالمه سوال می‌پرسید. که نمی‌دونم مثلاً منظومه‌ی شمسی چند تا سیاره داره.

از اینجا بازی سخت شد. چون نمی‌دونستم که طراح سوال، در نظام قدیم آموزشی درس خونده و هنوز فکر می‌کنه پلوتون سیاره است یا در نظام جدید درس خونده و دیگه پلوتون رو حساب نمی‌کنه!

خلاصه سرتون رو درد نیارم. کمی در این کلوپ مشتریان چرخیدم و آخرش نفهمیدم چیکار کنم.

دردناک‌ترین نکته برام این بود که کسی ممکن بود هرگز پاستیل شیبا نخورده باشه اما به جای من برنده بشه!

از جایزه‌ی قطعی‌ام که مثل انرژی هسته‌ای و حتی بیشتر از اون، حق مسلم من بود، صرف نظر کردم و تصمیم گرفتم بخوابم تا فردا، به زندگی عادی خودم ادامه بدم.

پی نوشت: فکر می‌کنم به رغم افراد زیادی که در ایران از محل بازاریابی و برندینگ و چیزهای مشابه، نان می‌خورند، مفهوم باشگاه مشتریان و بازی سازی‌ها و گیمیفیکیشن‌ مربوط به آن، هنوز خیلی جوان است.

از پیامک‌های جنریک و بی‌معنای تبریک سال نو و سالگرد ازدواج و تولد تا بعضی از بازی‌هایی که انقدر مستقیم و صریح یا انقدر غیرمستقیم و نامربوط طراحی شده‌اند که حس خوب را از ما می‌گیرند.

شاید همه‌ی ما، سالها زمان لازم داشته باشیم تا به تدریج یاد بگیریم چگونه باید مفهوم باشگاه مشتریان و امتیازها و مزیت‌های مربوط به آن و بازی‌سازی‌های مرتبط را بیاموزیم و به کار بگیریم.

فکر می‌کنم برای بسیاری از کسب و کارهای ما، هنوز همان مکانیزم قرعه کشی به بهانه‌‌ی مناسبت‌های نامربوط می‌تواند جذاب‌تر و اثرگذارتر باشد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


7 نظر بر روی پست “یک اعتراف مربوط به سرگرمی‌های پایانی سال: پاستیل خرسی شیبا

  • نادر آرین گفت:

    محمدرضا اینو داشته باش:
    گول خوردی و گول خوردی، دل نمک ما رو خوردی!
    (نمیدونم یادته یا نه!)

  • سعید میربرون گفت:

    سلام محمدرضا
    من یه سئوال بی ربط یا کم ربط دارم!
    یادمه یه جایی (در روزنوشته ها یا کامنت های متمم) در مورد خرید یه محصولی گفته بودی که فروشنده به علت نزدیک تاریخ انقضا بودن می خواست زیر قیمت بهت بفروشه و تو اصرار داشتی که چون مصرفت بالاست تاریخ انقضا تاثیری بر خرید تو نداره و در نهایت روی قیمتی بالاتر از قیمت پیشنهادی فروشنده توافق کردی.
    آیا اون محصول همین پاستیل نبود؟!

  • shirin گفت:

    خیلی جالب بود و کلی خندیدم ازین اعتراف بامزت .. امیدوارم این مدل اعترافاتت زیادتر بشه :دی
    ولی در مورد باشگاه مشتریان و گبمیفیکیشن مدتی هست که ذهن من خیلی بهش مشغول هست و دنبال یه ایده خوب برای کار مرتبط با خودم می گردم راستش تا حالا چیزی به ذهنم نرسیده که خداقل تو ایران بشه اونو عملی کرد یا زیرساخت هاش موجود باشه … در کل طراحی یه کلوپ جالب که بتونی مشتریان رو درگیر و ترغیب کنی خیلی فکر و هزینه لازم داره. تا الان نمونه های خوبی واقعا تو ایران به جز قرعه کشی و جایزه و این چیزا ندیدم. امیدوارم یکم تو این زمینه پیشرفت کنیم.

  • داود شاکری گفت:

    سلام محمدرضا، می خواستم خودخواهانه ازتون یه در خواست داشته باشم. شما بارها در نوشته هاتون اشاره کردین که ناهار و شام نمی خورین و از روی سوزش معده متوجه میشین که هنوز چیزی نخوردید و الانم می گید که گاهی پاستیل می خورین. قبلا هم گفته بودین که هر روز ۲۰ ساعت کار می کنید و اگر بتونید ۴ ساعت استراحت می کنید و بعضی وقتا همین ۴ ساعت استراحت رو هم صرف مطالعه می کنید. فکر می کنم در جای دیگه هم گفته بودین که فرصت چندانی برای ورزش ندارین. گاهی علاوه بر اینکه به این سخت کوشی شما غبطه می خورم، در کنارش کمی هم نگران می شم که عدم توجه به سلامتی برای شما مشکلی به وجود بیاره. شاید هم من اشتباه می کنم ولی با توجه به آنچه خوتون گفتین من اینجوری برداشت کردم. من خیلی کوچیکتر از اونم که بخوام توصیه کنم، فقط ازتون خواهش می کنم همیشه یادتون باشه که حداقل برای من و خیلی های دیگه مثل یه معلم هستین و هیچ کدوم از ما دوست نداریم خدایی نکرده اتفاقی براتون بیوفته. روی دیوار پادگان خودمون نوشته بود: سلامتی تاجی است بر سر انسان های سالم که فقط افراد بیمار می توانند آن را ببینند. معنی این جمله رو وقتی فهمیدم که یه مشکلی برای خودم به وجود اومد. امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشید.

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    راستش هنوز که هنوزه بحث مشتری مداری تو ایران یه بحث خنده داره بعضی فروشگاهها طوری با مشتری برخورد می کنن انگار ارث باباشونو خوردی از زهرمار هم تلخ ترن بعضی ها هم اونقدر آویزونت میشن که گاهی اوقات ترجیح میدی یه جنس زباله ازشون بگیری تا آزاد بشی از دستشون یا تامدتها کابوست میشن و دیگه از جلو مغازه شون هم رد نمیشی…انگار نه انگار که خرید میتونه یه بازی خوب برد برد باشه و دو نفر برای لحظه ای تجربه ای شیرین و رضایت بخش داشته باشند البته ناگفته نمونه ما مشتریان خوبی هم نیستیم بعضی از ماها علاوه بر اینکه خرید نمی کنیم به فروشنده و جنسش توهین هم می کنیم و فکر می کنیم طرف برده ماست و هر طور دلمان میخواهد رفتار می کنیم. این است بازار معیوب ما

  • سیمین ابراهیمی گفت:

    سلام
    محمدرضای گرامی حستون رو درک کردم. شمایی که با امید و آرزو و با شوق و ذوق و با اون اطمینان رفتید تا به اصطلاح جایزه تونو ازشون بگیرید و با بی رحمی تمام مواجه شدید.
    آخه یکی نیست بهشون بگه اون کوچولو گفتن اولشون چیه و این جایزه رو پیچوندن از یه بچۀ بیگناه چی می تونه باشه!
    گاهی آدم می مونه از اینکه رفتار با مشتری هنوز که هنوزه توی بسیاری از کسب و کارهای کشورمون جا نیفتاده، با اینکه شعارشون مشتری مداری است و اینکه حق با مشتری است!
    چند روز پیش، سه تا بلیط رایگان استخر به دستم رسید با اینکه زیاد اهل شنا نیستم و از آبهای پر کلر و وایتکس زده بیزارم گفتم خوبه این روزای آخر سالی با خستگی های جسمی و روحی که دارم می رم و لحظاتی رو در استخر ریلکس می شم تا انرژی از دست رفته ام بازیابی بشه. روز چهار شنبه با مسئول استخر تماس گرفتم تا ساعات حضور بانوان رو بپرسم و اینکه مطمئن بشم که توی اون روزا پذیرای من هستند با اینکه تاریخ اعتبار این بلیط ها تا پایان ۲۹ اسفند بود، مسئول استخر ساعات رو گفتند و من روز بعد در تماسی که داشتم و می خواستم در مورد نحوه پوشش بپرسم، شخص دیگری گوشی رو برداشتند و با عصبانیت به من گفتند که استخر از همین امروز تعطیله و وقتی من بهشون گفتم که همکار دیگه شون می گفتند روز جمعه و شنبه می تونم از استخر استفاده کنم گفتند که من می گم تعطیله، تعطیله! بعد درخواست کردم اسمشون رو بگن که گوشی رو به روم قطع کردند.
    من موندم با دهانی باز و هاج و واج که این چه طرز برخوردی می تونه باشه با مشتری و ارباب رجوع، در یک مجتمع ورزشی بزرگ اونم توی پایتخت ایران!

  • علی کریمی گفت:

    خودم دوتا تجربه در مواجه با باشگاه مشتریان داشتم. یکی باشگاه مشتریان شرکت مینو و دیگری شرکت پارس آنلاین. چند وقت پیش که مادرم یک عالمه آدامس شیک خریده بود. من که داشتم درس استعدادیابی را می خوندم و حسابی ذوق مهندسی ام گل کرده بود. نشستم و یک آدم با آدامس ها درست کردم. اسمشو گذاشتم شیکمن! این عکسشه
    http://s7.picofile.com/file/8244055100/ChickMan.jpg
    آخه از بچگی خیلی شیک و محصولات مینو را دوست داشتم و دارم. با هیجان ازش عکس گرفتم تا بتونم تو سایتشون آپلود کنم. وقتی رفتم پشت اینترنت، با یک سایت بی روح مواجه شدم – انگار برندهای قدیمی، آنقدر شناخته شده هستند و مشتری خود را دارند که مثل آدم های پیر اصلا با دانش و تکنولوژی و ابزارهای جدید مثل وب سایت پویا و شبکه اجتماعی و … میانه خوبی ندارند و به همان راه جوانی های خود را ادامه می دهند.- بعد از تلاش فراوان و گذشتن از هفت خوان ثبت نام در باشگاهشان جایی پیدا کردم و آن را آپلود کردم. کاش آن تصویر را مدیر بازاریابی شان می دید و یک کمپینی چیزی مثل شرکت لگو راه می انداخت. 🙂
    دوم اینکه وقتی خواستم در باشگاه مشتریان پارس آنلاین ثبت نام کنم تا از حجم اضافی استفاده کنم با دیدن اینکه برای ثبت نام، ازم کدملی می خواد، آنهم اجباری، عطایش را به لقایش بخشیدم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser