بعد از یک توقف نسبتاً طولانی، دوباره فرصت مناسب پیدا شد و میتوانم به تألیف کتاب پیچیدگی ادامه دهم.
تغییراتی که این نسخه نسبت به نسخهی قبلی دارد:
- اضافه شدن اشارهای به داگلاس آدامز در ابتدای بحثِ جستجوی پاسخ (صفحه ۲۲۲) که برای خودم بسیار مهم است.
- بازنویسی و اصلاح صفحات ۲۲۲ تا ۲۲۶
- صفحات ۲۲۷ تا ۲۳۷ هم اضافه شدهاند که در آنها مقدمهای بر بحث بهینهسازی و الگوریتم ژنتیک مطرح شده (مطالب اضافه شده، هم ناقص هستند و هم هنوز، خودم حس میکنم تا روان و شفاف شدن، فاصلهی زیادی دارند. اما به هر حال، انتشار در همین وضعیت، مرا بیشتر به اصلاح و ویرایش و تکمیل متن، ترغیب میکند).
دانلود کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (فایل PDF)
دربارهی کامنتها
تعدادی از کامنتها را جواب ندادهام که بخشی از آن به خاطر تراکم کارها بوده و بخشی دیگر به خاطر اینکه میخواستم پشت سر هم دربارهی پیچیدگی حرف نزنم و ننویسم تا فضای وبلاگ خستهکننده نشود.
به هر حال، چون همهی کامنتها تجمیع شده، خیالم راحت است که چیزی گم نمیشود و میشود به تدریج دربارهی همهی آنها صحبت کرد.
مقدمه ای که پیش از شروع نگارش کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده نوشته شد
عمر و فرصت زندگی محدود است و هرگز نمیدانیم که جملهای که مینویسیم به پایان خواهد رسید یا نه.
این فرصت محدود، همیشه و همه جا باعث شده که شتابزدگی عجیبی بر زندگی من حاکم باشد.
این شتابزدگی به معنای دویدن و حرص زدن نبوده و نیست. بلکه اتفاقاً به ندویدن و حرص نزدن و نشستن و خواندن و نوشتن منتهی شده است.
مدتی است که قصد دارم کتابی در زمینه پیچیدگی و سیستمهای پیچیده بنویسم. اما چون نمیدانم که عمر تا چه حد کفاف میدهد – و از سوی دیگر نوشتن این کتاب برایم مهم است – تصمیم گرفتم در طول مدت نوشتن، تا هر جا که مینویسم با شما به اشتراک بگذارم.
قصد ندارم این کتاب را بفروشم. دلم میخواهد رایگان باشد تا هر کسی خواست بتواند بخواند و از سوی دیگر، برای نوشتنش احساس بهتری داشته باشم و آن را نوعی زکات مطالعههای سالهای اخیر تلقی کنم.
تا هر جا که عمر و فرصت بود، مینویسم و به تدریج نسخههای کاملتر آن را در همینجا میگذارم.
برآوردهای اولیهی من نشان میدهد که این مطلب را بتوان در چیزی حدود ۲۰۰۰ صفحه، به سر و سامان رساند.
مطالب مرتبط دیگر که تا این لحظه روی روزنوشته منتشر شده:
- فیلم ادوارد ویلسون و مطالعات او در مورد مورچهها
- کلیپ ویدئویی بازی زندگی (جان هورتون کانوی)
- نمونه دیگری از موجودات بازی زندگی کانوی (قطار دودی)
- کلیپ مکانیزم لوکوموشن عنکبوت (حرکت با نیروی باد)
- کلیپ کپک مخاطی در جستجوی غذا (با مانع U شکل)
(مطالب مکمل به تدریج افزایش خواهند یافت و فهرستشان تکمیل خواهد شد)
برخی از نسخه های قبلی کتاب پیچیدگی (آرشیو)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۴۵۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۹۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۵۵۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
نسخه ۱۲۰۰۰ کلمهای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (PDF)
استاد گرامی سلام ! اگرچه اهمیت خاصی نداره ولی حیفم اومد برای کتاب پرمحتوا و وزین شما این نکته کوچک اصلاح نشه . تو صفحه ۱۱۳ برای نمودار توزیع بولتزمن چهار خط زیر نمودار ، یجا نوشتید نمودار صورتی رنگ و خط بعد نوشتید نمودار قرمز رنگ . گفتم شاید بخواهید اصلاح کنید .
سلام
عرض ادب و احترام
ممنون و متشکر که نتیجه شب ها و روزها مطالعه و تلاش شبانه روزی خودتون را بدون هیچ چشم داشتی در سایت قرار می دهید.
طبیعتا ما هم هنگام مطالعه دقت به خرج می دهیم که یک کلمه از دست نرود چون از وسواس شما در نوشتن باخبریم.
محمدرضا. خیلی ممنون که نسخه جدید کتاب پیچیدگی رو در اختیارمون گذاشتی.
در این چند صفحهی جدید – در کنار مباحث مفید دیگر – نکتهای که در پاورقی صفحه ۲۳۳ بهش اشاره کرده بودی – یعنی «الگویابی و معناسازی» – خیلی توجهم رو جلب کرد و بسیار مشتاقم که در مباحث بعدی بتونم بیشتر درکش کنم و بیشتر ازش یاد بگیرم.
ضمن اینکه، این نکته، بحثی رو هم که پیتر ثیل توی کتاب «صفر تا یک» تحت عنوان «اسرار» و «کشف دنیاهای ناشناخته» مطرح میکنه، (که در متمم هم در موردش صحبت شده) به یادم آورد و فکر میکنم درک بهترِ «الگویابی و معناسازی»، میتونه حتی فهم اون موضوع رو هم برای ما آسانتر کنه.
و اینکه بتونیم با درک الگویابی و معناسازی – همونطور که گفتی – “پدیدهها و روابطی را در عالم بیرون ببینیم و تشخیص دهیم که وجود خارجی ندارند”.
و همین تواناییِ دیدن و تشخیص دادن پدیدهها و روابطی که در حال حاضر قادر به دیدن و درکشون نیستیم، شاید در بهتر شدن آیندهی جهان اطرافمون، بتونه نقشی تاثیرگذار داشته باشه.
[…] به تنهایی تاثیر چندان نداشته باشد. اما به مانند اجزای سیستمهای پیچیده، وقتی انبوهی از این توصیههای مستقیم و غیر مستقیم […]
سلام محمدرضای عزیز. فکر میکنم ویدیوی زیر برای تثبیت و تعمیق مطالب ابتدای کتاب بسیار مفید باشه. به عنوان یه خلاصهی کلی:
https://www.youtube.com/watch?v=16W7c0mb-rE
سلام سلام
بابت معرفی کتاب «چرا اطلاعات رشد می کند؟» خیلی ممنون.شانسی که داشتم این بود که به فارسی ترجمه شده.(آخه من بخاطر ضعف زبان هنوز با کتاب «اتصال» درگیرم)ایده ای که تحت عنوان «تراز تصوراتی» تو این کتاب مطرح شده خیلی جالبه.
محمدرضا اگه یکی مثل من( که کمی مدیریت خونده و تو بازار بوده) بخواد برای پیچیدگی جدی تر وقت بذاره چه توصیه ای داری؟این حوزه خیلی برام جذابه اما نمیدونم باید برای پرداختن بهش از کجا شروع کنم و به کدوم سمت برم.با اینکه یه چیزایی خوندم و تو اینجا برام توضیحاتی دادی هنوز مسیر مشخصی رو نتونستم پیدا کنم.
اصلا ما تخصص یا متخصص پیچیدگی داریم که خروجی مشخصی داشته باشه؟یا اینکه فعلا در حدی هست که مکمل حوزه های دیگه باشه؟
راستی چرا کامنت معرفی کتاب رو بسته بودی؟بنظرم جنسش با سایر پستهایی که معمولا کامنتشون رو می بندی تفاوت داشت.در واقع بی خطر بود:)
سلام
محمدرضا
صفحه ۱۸۶ برای درک سوال پنجم در رابطه با «پاداش و تنبیه ها برای هر عضو از سوارم» میشه از بحث «بازخورد» برای فهمش کمک گرفت؟ ذهنم رفت پیش بازخورد،رفتم تو متمم مطالعه کردم نتونستم تفاوت دقیقی تعریف کنم.
[…] و بعد از مدتی هم مختصری در کتاب آنلاین آقا معلم “پیچیدگی و سیستم های پیچیده” و کتاب “سیری در نظریه پیچیدگی” خوانده […]
سلام
محمدرضا،
سپاسگزارم بخاطر اینکه وقت گذاشتی آنچه تو این سالها مطالعه کردی را نوشتی و منتشر کردی
عشق و دقت نظری که در کلماتت وجود داشت حس بی نظیری برای من به عنوان خواننده کتابت ایجاد کرد.
تا بحال پاورقی هایی به جذابیت پاورقی های این کتاب کمتر دیده بودم که گیرایی مطالب متن را چندبرابر کرده بود.
فکر میکنم که برای بهتر و بیشتر فهمیدن کتاب ، معقول اینه که به دوبار خوندن این کتاب اکتفا نکنم
محمدرضا، درک میکنم که این کتاب در چند بازه های زمانی گسسته نوشته شده و هنوز هم به پایان نرسیده، نتیجتا شاید چیزی که میگم ناشی از انتظار زیاد/نابجا من باشه
نمیدونم
ولی چون حس میکنم که برای بهتر فهمیدن همین فصول از کتاب نیاز دارم ناچارم درخواستمو مطرح کنم و اون اینکه:
من بعضا نمیتونم به خوبی بین فصول و سرفصلها ارتباط مفهومی برقرار کنم
برای بهتر فهمیدن این ارتباط ممکنه بهم کمک/توصیه ای کنی؟
احسان جان.
اول اینکه ببخش دیر جواب میدم. البته برای نوشتن خود پیچیدگی هم وقت کمی گذاشتم و شاید این دیر جواب دادن به کامنتهای بحث پیچیدگی رو کمی توجیهپذیر کنه.
خودت چند تا نکته گفتی که عملاً تکرارش توسط من چندان مفید نیست.
تنها نکتهای که شاید بد نباشه دوباره تأکید کنم اینه که این چیزهایی که الان منتشر میکنم، نه نسخهی پیشنویس کتاب هست و نه حتی بخشهای نهایی شده از کتاب. صرفاً به عنوان «فیشبرداری» بهش نگاه کن.
به شکل صریحتر، اگر من مطمئن بودم که وقتی بمیرم، فایلهای روی لپتاپم گم نمیشه، اصلاً در چنین مرحلهای این فیشبرداریها رو در فضای آنلاین نگهداری نمیکردم. بنابراین تو و هر خوانندهی دیگهای که الان اینها رو میخونه باید فرض کنه یه دسترسی به فولدر کاملاً شخصی کامپیوتر من داره که در اون، «فیشها» نگهداری میشن.
نمیدونم اون چند صفحهی آبی رنگ و بخشبندی کلی که به کتاب اضافه کردم، تونسته کمکی – هر چند کوچیک – به رفع این ابهام کرده باشه یا نه.
اما اگر بخوام در حد چند جمله بگم؛
اون چیزی که دغدغهی من توی کتاب پیچیدگی هست اینه که ما برای درک سیستمهایی که تعداد المانهای خیلی زیاد دارند و همچنین در بازهی بسیار گستردهای از زمان پراکنده هستند، چشم و گوش بینایی نداریم.
جهان اطراف که در مقیاس تجربهی روزمرهی ماست، چند ده یا چند صد المان داره. چند تا خونه و چند تا ماشین و چند تا آدم و چند تا آجر و همه چیز در همین مقیاس.
فقط کافیه به خاطر داشته باشیم که بدن انسان به تنهایی، چند ده هزار میلیارد سلول داره و از عمر این تودهی معلق که بهش میگن زمین (شامل من و تو و آب و هوا و خاک و همه چیز) بیش از چهار میلیارد سال می گذره.
من فکر میکنم اشتباه نیست اگر بگیم ما انسانها در مقابل سیستمهایی با عمر میلیاردی و تعداد اعضای غیرقابل شمارش، «ناشنوا» و «نابینا» هستیم. حتی زبانی هم برای حرف زدن دربارهشون نداریم.
تا جایی که من تا امروز فهمیدهام (به قول انگلیسیها: To the best of my knowledge) پیچیدگی میتونه درمانی بر این زبان و چشم و گوش بسته باشه.
اما اینکه چجوری بشه چنین روایتی رو به زبان ساده ترسیم کرد – خصوصاً با توجه به کمسوادی من در این زمینه – چالش بزرگیه.
به خاطر همینه که بارها جای مطالب و فصلها رو عوض کردهام و هنوز هم این کار رو گهگاه انجام میدم.
برآورد من اینه که چیزی که الان نوشته شده حدود ۱۰٪ حجمی هست که باید نوشته بشه. میشه به یه نقاشی تشبیهش کرد که فقط چند تا لکه رنگ روی کاغذ ثبت شده.
بنابراین، تا زمانی که کمی کاملتر بشه یا حداقل چارچوب کلیش مشخص بشه، به نظرم کمی صبر کن و تحمل کن.
در این بین، شاید همون کتاب ملانی میچل که اولین بار مجتبی اینجا بهش اشاره کرد، بتونه کمک خوبی باشه. اگر چه سبک مجلهای اون کتاب هم باعث میشه که تعداد مجهولات ذهنی بیشتر بشه. اما به هر حال، حداقل نویسندهی اون کتاب، اول و آخر کتابش یه جلد مقوایی گذاشته و معنای چنین جلدی اینه که خود نویسنده معتقده سر و ته کارش مشخص شده (من هنوز چنین کاری نکردم).
اگر هم حوصله یا وقت یا ترجیح خوندن ملانی میچل نداری، به نظرم تا اواخر تابستان امسال – که فکر میکنم ساختار کتاب شفافتر بشه – بیشتر به صورت کاملاً تصادفی و پراکنده ورقش بزن و سعی نکن از اول تا آخر بخونی. چون به هر حال وقتی نویسنده هنوز ذهنش مشوش هست، بعیده بتونه به نظم ذهنی خواننده کمک کنه.
سلام
سپاسگزارم محمدرضا که برای پاسخ به کامنتم وقت گذاشتی.
سعی میکنم با در نظر گرفتن مواردی که فرمودی، کتاب را دنبال کنم.
و اینکه به نظرم این کتاب(حتی اگه فیش برداری های شما هم بوده باشه) تا همینجای کار هم برای شخص من، یکی از آموزنده ترین کتابها بوده
با تشکر
سلام
در راستای کتابی که آقای شعبانعلی پیشنهاد دادن ،در سایت : https://www.complexityexplorer.org/ خانم میلانی میچل درسی به عنوان “Introduction to Complexity” دارند که سرفصل هایی که دربارشون صحبت می کنن با سرفصل کتابشون تقریبا یکسان هست .امیدوارم اطلاع رسانیم باعث افزایش آنتروپی برای شما نشده باشه .
استاد گرامی سلام
سوالی دارم . تا جایی که من فهمیدم ما برای هر سیستم که وضعیتهای خرد رو در نظر میگیریم و برای وقوع هر وضعیت احتمال p رو نسبت میدیم ، علی القاعده جمع جبری p1 تا pn باید مقدار واحد بشه . اونوقت میتونیم آنتروپی شانون رو حساب کنیم . فرضا برای سیستمی با سه وضعیت خرد اگر اولی ۲۰ درصد دومی ۵۰ درصد محتمل باشه لاجرم وضعیت سوم ۳۰ درصد محتمله . حالا شما تو فایل اکسل که برای کارتهای ۱ تا ۲۰ داده بودین تا آنتروپی رو تجربه کنیم ، چرا جمع احتمالات ستون p مقدار واحد نیست ؟ البته در نوع مساله شما تاثیری نداره ولی این ابهام تو ذهنم موند .
من میدونم در واقع داریم امید ریاضی رو واسه یه سری متغیر حساب میکنیم ولی در بحث سیستمها ، علی الاصول باید کل وضعیتهای محتمل لحاظ بشه که طبعا جمعش باید ۱۰۰ بشه .
مدتی پیش، میخواستم از طریق افزودن جملهای از کتاب «پیچیدگی و سیستمهای پیچیده» به غنایی بیشترِ نوشتهای بیافزایم. در عین حال، دوست داشتم با آوردن لینکی در انتهای آن جمله، به منظور راهنمایی خواننده به مطلبی در زمینهای معرفی و دانلود این کتاب، اندکی به معلومات مخاطب نیز اضافه شود.
جمله را نوشتم و حین لینکدهی – در روزنوشتهها – به دو نوع مطلب برخودم: مطلبی قدیمی با معرفی کامل تر کتاب؛ و مطلب جدید، تقریبا بدون معرفی کتاب، اما با نسخهای جدیدتر برای دانلود.
هرچند، آن وقت من به مطلب قدیمی لینک دادم. اما حالا فکر میکنم، این نوشته با آدرس ثابت و توضیحات مناسب در باره کتاب همراه با لینک دانلود آخرین نسخهی آن، این مسئله را به شکل سیستمیتر حل میکند.
سپاسگزارم و ارادتمندِتان استاد عزیز.
با سلام
اگر بزرگواری بفرمایید و تمامی روزنوشته ها را به صورت یک فایل pdf یکجا قرار دهید ممنون می شویم.
برای مثال فایل pdf” برای فراموش کردن” خیلی جالب بود و تقریبا هر روز من یک نگاهی می کنم و می خوانم.
محمدرضا،
در صفحه ۱۲۳ و ۱۲۴ من یک مشکلی با مثال ترمودینامیکی داشتم. اینکه ما در وضعیت خرد فرض می کنیم توزیع گرما بین اتم ها یکنواخت نیست، اما در وضعیت کلان، بین دو ماده، فرض می کنیم که گرما بصورت یکنواخت توزیع می شود (و در نهایت به هر ماده ۳ ژول انرژی می رسد).
البته فکر می کنم این موضوع با نگاه بولتزمن که در صفحه ۱۳۱ توضیح داده ای همسو است. اینکه بولتزمن گازها را در وضعیت کلان کاملا مکانیکی و جبری می دید ولی در سطح خرد تصادفی بودن را می پذیرفت.
اما بنظرم می رسد شاید بتوانیم این مثال را بدون استفاده از فرض “توزیع یکنواخت گرما” مطرح کنیم. بهرحال در شکل صفحه ۱۲۴، بعد از تبادل حرارت، یک سیستم با هشت مولکول داریم که در مجموع (با فرض بقای انرژی) ۶ واحد انرژی دارد. پس می توانیم برای آن GDP (8,0,6,6)=400 خرده وضعیت جدید متصور شویم.
علی جان.
قبل از هر چیز، ببخش که کامنتت رو جابجا کردم. چون همه کامنتها رو اینجا تجمیع کردیم، این رو هم آوردیم اینجا.
مسئلهای که تو مطرح کردی رو میفهمم و منطقت هم کاملاً درسته.
شاید سه توضیح زیر کمک کنه که توجیه کنم چرا اونجا این تقسیم بندی رو انجام دادم.
مورد اول: اگر تعداد مولکولها رو خیلی زیاد فرض کنیم، با فرض تصادفی بودن در سطح خرد، همچنان میشه فرض کرد در سطح کلان، انرژی بین دو بخش به صورت مساوی تقسیم شده. در واقع بخشی از مشکلی که تو – به درستی – با این مدلسازی داری ناشی از تعداد بسیار کم اتمهاست. ضمن اینکه اصلاً مکانیک آماری برای اعداد بزرگ و مقیاسهای بزرگ طراحی شده. با این حال، استفاده از تعداد کمِ اتمها کمک میکنه که ما به صورت دستی و کاملاً از نزدیک، محاسبات رو انجام بدیم.
مورد دوم اینکه: من در مثالم از جسم یک و جسم دو حرف زدم. اما کسانی که نگاه ترمودینامیکی دارند، در چنین مسئلهای ترجیح میدن اسم یکی رو بذارن جسم و اسم اون یکی رو بذارن محیط.
بنابراین ناگزیر از این هستند که در نهایت، برای جسم و برای محیط توزیعهای مشابه اما مستقل “فرض” کنن.
سومین مسئله هم به یک فرض خیلی بد (و دور از واقع) برمیگرده که در ترمودینامیک رایج هست و اون تعادل ترمودینامیکی هست. به این معنا که ما اونقدر فرصت به سیستم دادیم که به تعادل رسیده. بنابراین اگر N مولکول داریم و N/2 در یک جسم و N/2 در یک جسم دیگه هست، میشه فرض کرد توزیع نسبتاً یکنواختی دارن. البته اینجا هم فرض بر اینه که تعداد مولکولها بسیار زیاده و باز هم وقتی ۸ تا مولکول دستی میذاریم، منطقیه که این حس یکنواختی رو بهش نداشته باشی. بولتزمن خودش توی این نوع مثالها، میگفت: من «محتملترین توزیع» رو ترسیم میکنم. با این حرف میخواست تأکید کنه که این تنها حالت یا حالتِ نهایی نیست.
توی ذهنم میمونه که دفعهی بعد، نگاه کنم ببینم چجوری میتونم این رو توی متن شفاف کنم. شاید منطقیترین راهش این باشه که توی پاورقی همین مسئله رو توضیح بدم.
اما به هر حال خیلی زود در فصلهای آینده، به دینامیک غیرتعادلی یا Non-equilibrium dynamics میرسیم و اونجا کاملاً باید بر اساس همین فرض تو جلو بریم. به این معنا که میبینیم همین فرض توزیع یکنواخت در جاهایی که چنین توزیعی واقعاً میتونه وجود نداشته باشه، بخش مهمی از واقعیت فیزیکی سیستم رو از چشم ما پنهان میکنه.
محمدرضا، ممنون که بیشتر توضیح دادی.
پینوشت: درست یا غلط، بحث تعادل ترمودینامیکی و دینامیک غیرتعادلی من رو یاد میانستان و کرانستان نسیم طالب می اندازه. میانستان سرزمین کمیت های فیزیکی، توزیع های یکنواخت و نمودارهای زنگوله ای است.
همیشه تعجب می کنم که نسیم طالب چطور برای یک اصل ساده (مثل ثبات مصنوعی و حذف نوسانات کوچک)، مثال ها و مصداق های بسیار متنوع و کاربردی رو از زمینه های مختلف نقل می کنه. با توجه به روند کتاب تا الان، به نظر می رسه که نسیم طالب بیشتر کاربردهای عملی برای نظریه پیچیدگی پیدا کرده و کمتر نظریه پردازی کرده.
سلام
بقول شما این مفهوم آنتروپی اینقدر مهمه که حتا در درک آن بعضا خود بچه های فنی هم مشکل دارن چه برسه به دوستان غیر فنی و یا فنیه غیر مکانیک . اجازه بدید منم آموخته های خودم رو در مورد مفهوم آنتروپی خیلی خیلی فشرده بنویسم شاید بدرد کسی بخوره یا شاید خودم اصلاح بشم .
حتمن خیلیهامون این حس رو داخل آسانسور تجربه کردیم که فرضا آسانسور کوچیکه و تعداد آدمها زیاد . آدم معذبه . مجبوری خودت رو باریک کنی تا به بغلدستی نخوری . مخصوصا اگر خانمها هم باشن . آدم این میلِ درونی رو داره زودتر آسانسور برسه به مقصد و همه مون خارج بشیم و در فضای راحتر و بزرگتر قرار بگیریم تا فراغ بال داشته باشیم .
وقتی از فضای تنگ آسانسور خارج میشیم و پخش میشیم میتونیم چیدمانهای مختلفی داشته باشیم. با خیال راحت یکی چپ بره یکی راست بره یکی تو آسانسور بمونه و ده ها حالت دیگه . فقط در فضای تنگ آسانسور هستش که ما یک چیدمان بیشتر نداریم و عموما همون چیدمانیه که داخل شدیم . چون به دلیل اجتناب از اصطکاک با دیگران امکان جابجایی نداریم و بیقرار و اجباری باید تحمل کنیم .
همانطور که دیده میشه در حالت داخل آسانسور ما عموما یک امکان چیدمان داریم اما در حالت خارج آسانسور ده ها حالت پخش شدن . هر کس دلبخواه و در مسیر خود .
این مفهوم که در حالت اول تنوع چیدمان وجود نداره و همه چی زوریه و بیقراری وجود داره ،اصطلاحا میگن آنتروپیه کمتری داره . نسبت به حالت دوم که تنوع چیدمان بیشتری داره و عمدتا اختیاری و فراغ بال وجود داره و اصطلاحا میگن آنتروپی ِ بیشتری داره .
حالا شما قضاوت کنید انصافا هر سیستمی میل ذاتیش و درونی اش و انتخابش به کدوم سمته ؟!
شما دوست دارید سالن بزرگی داشته باشید تا با تنوع ها و چیدمانهای مختلف مبلمان رو بچینید یا دوست دارید سالن پذیرایی کوچکی داشته باشید و خار در چشم ، فقط به یک چیدمان تن بدید ؟!
این یک میل کاملا طبیعی و منطقیه که هر سیستم بسته ای از وضعیت بیقراری و زوری فرار کنه و به سمت وضعیتهای راحتر و کم انرژی تر و به امکان قرارگیری متنوع تر سوگیری داشته باشه . اساسا اگر غیر ازین باشه جای تعجب داره !
در مباحث فیزیکی به این میل درونی و حرکت ،اصطلاحا میگن سیستمهای بسته دوست دارن همین آنتروپی موجود رو حفظ کنن و یا به سمت آنتروپی بیشتر حرکت کنن . این منطقیه که هیچ سیستمی مایل نیست معذب بشه و به سمت آنتروپی کمتر (یعنی رفتن به سمت وضعیت با تنگنا و امکان چیدمان کمتر) حرکت کنه.
به همین دلیله که ما اگر شیشه های خرد شده روی کف اتاق رو لگد بزنیم و هولش بدیم ، اونا جمع نمیشن به هم بچسبن برن روی میز تشکیل لیوان بدن . (چون احمق نیستن که هندسه خاص لیوان رو به خودشون بگیرن و تا آخر عمر مجبور به حفظ اون حالت بشن) . اما برعکسش رو زیاد میبینیم . به یک تقه ما لیوان میوفته و خرده های شیشه از هم میپاشن و در یک چیدمان هرندبیل با فراغ بال پخش میشن !(آنتروپی بیشتر)
در علم ترمودینامیک هم اساسا بحث اصلی همینه . گرما همیشه از جسم با دمای بیشتر به سمت جسم با دمای کمتر حرکت میکنه . چرا که دقیقا حرکت از وضعیت با آنتروپی کم به سمت آنتروپیه بیشتره .
گرما همون انرژیه . فرض کنید در جسم الف ۱۰۰۰ ژول انرژی داریم . انگار که میتونید فرض کنید تو آسانسور ۱۰۰۰ نفر بی قرار کنار هم فشرده داریم . اگر جسم ب رو به الف بچسبونیم گرما با کمال میل دوست داره در دو فضای الف و ب خودش رو پخش کنه .یعنی گرما لاجرم از جسم گرمتر به سمت جسم سرد تر جاری میشه . مثل اینکه بگیم درب آسانسور رو باز کنیم و این طبیعیه که آدمها دوست دارن بریزن تو محیط بیرون و راحت تر بشن .
حالا این وسط یک نکته ریزی میمونه و اون بحث راندمان و یا بازده هستش . ما نمیتونیم توی طبیعت در انتقال انرژی راندمان صد در صدی داشته باشیم . فرضا نمیشه ۱۰۰۰ ژول انرژی یه یک دستگاه بدیم و خروجی ازش ۱۰۰۰ ژول کار بگیریم . چرا ؟ چون طبیعت و جهان همیشه از تو سهم خواهی داره ! جهان یا طبیعت میگه اگر میخوای در بطن من انتقال انرژی داشته باشی سهم من یا رشوه من رو باید بدی ! به همین دلیل فرضا شما باید از ۱۰۰۰ تای بالا ۱۰۰ تارو رشوه بدی تا بتونی ۹۰۰ تا خروجی داشته باشی . اصطلاحا میگن راندمان کار ما یا این دستگاه ۹۰ درصده .
این قانون که موسوم به قانون دوم ترمودینامیک هستش ،قانونی کاملا طبیعیه . کاریش نمیشه کرد . اگر میخوایم تو این جهان کار کنیم باید قانونش رو بپذیریم .
ممنون علیرضا جان. ایدهی آسانسور خیلی خوب بود. به ذهنم نرسیده بود باهاش مثال بزنم.
از این به بعد یه جاهایی ازش استفاده میکنم توی کتاب. شفافتر میکنه.
ضمناً الان داشتم نگاه میکردم دیدم من چند هفته یه بار یک پست مستقل میذارم برای کتاب. این باعث میشه که پست بعدی بیاد کامنتهایی مثل کامنت تو و بقیه بچهها که قبلاً کامنت گذاشتن گم بشه.
طی روزهای آتی همه کامنتها رو زیر یک پست جمع میکنم، دیگه از این به بعد همه حرفها و بحثها یه جا باشه.
حیفه کامنتهایی که با صرف وقت و دقت نوشته میشن گم بشن.
البته منم باید دقت کنم از این به بعد مدام همون پست رو آپدیت کنم و بیارم بالا. پست جدید منتشر نکنم.
آقا مجتبی! سلام . به گمانم تعریف و شناخت مفهوم سیستمهای پیچیده و درک ویژگیهای اون علی الخصوص ویژگیهای سطح بالا ،برای حصول یک مدل جدید و نگرشی نو در تبیین موضوعاتی مثل روح هستش . حالا شما دنبال اینی که برعکس این مفاهیم رو هم یجور به تلقیات ذهنی ات وصل کنی؟!!
یه مطلبی رو اخیرا در مورد سیستم و پیچیدگی یاد گرفتم و البته دوست داشتم تو درس تفکر سیستمی بنویسمش. ولی یادم اومد که ممکنه کسی باشه و نتونه هزینه عضویت ویژه رو پرداخت کنه و شاید نوشته منو نبینه و از یادگیری محروم بشه. بنابراین زیر همین پست در موردش می نویسم.
اول اصل موضوع:
یکی از دوستان مقاله و نوشته ای داره با نام اگر مردم ایران بلاک چین هم بودند
با خواندن این مطلب خوراک فکری خوبی برای بحث تعادل و نظم در درون سیستم به ذهنم رسید.
بخش هایی از این نوشته دوستمان را مرور می کنم:
ایشان به یک اصل مهم در بلاک چین اشاره می کنند: “شکل گیری یک اعتبار بدون کنترل کننده مرکزی”
فکر میکنم می شود این مطلب را از منظر پیچیدگی سیستم و تفکر سیستمی مورد بحث قرار داد.
اول این که زمانی که اطلاعات جدید وارد سیستم می شود، سیستم همچنان تمایل دارد با آن اطلاعات با رفتار تثبیت شده (که سیستم را قبلا به تعادل رسانیده بود) عمل کند. به تدریج اطلاعات جدید درون سیستم انباشته می شوند و سیستم مجبور به ارائه سبکی درون زاد و نو از رفتار برای رسیدن دوباره به تعادلی است که با ورود اطلاعات جدید از بین رفته است یا کمرنگ شده است.
دوم این که میزان و نوع اطلاعات جدید ورودی به سیستم در تعیین زمان به تعادل رسیدن و پذیرش اطلاعات جدید و تطابق رفتار با آن ها مهم است.
مثال: با ورود تلفن و اتومبیل و اینترنت (دستاوردهای توسعه) به ایران عمده زمان استفاده از این ابزارها به استفاده ای غیر از آن چیزی می گذشته است که در مبدأ آن ها منظور شده بود. تماس های تلفنی مزاحم، وب گردی های بی مورد (که در پرتو شبکه های اجتماعی شکل و اساسی نو به خود گرفته اند و البته بحث بسیار مفصلی دارند) و دور دورهای بی هدف در خیابان نخستین علائم ظهور اطلاعات جدید در سیستمی بودند که به این اطلاعات عادت نداشته است، برایشان هیچ برنامه ای نچیده بوده است و در مواجهه با این اطلاعات با روش های قدیمی برخورد و رفتار می کرده است.
هم چنان اما تماس های مزاحم با مراکز حساسی نظیر ۱۲۵ کاهش نیافته است یا هم چنان با وجود تعرفه ای شدن و افزایش چند برابری قیمت سوخت، میزان بیهوده گردی با اتومبیل تغییر محسوسی (حداقل از نظر حسی) نکرده است.
من استنباط میکنم این مسئله به بحث «عدم باز بودن سیستم به ورود کامل اطلاعات جدید» بستگی داشته باشد.
در مثال اول (قاشق و چنگال استیل) اطلاعات جدید دائما وارد سیستم می شدند، به نحوی که یک سخت افزار به مجموعه سخت افزارهای موجود پیشین اضافه می شده است. در مثال تلفن و اتومبیل بخش سخت افزاری در دوره ای پذیرفته شده است و اطلاعات آن وارد شده است، اما بخش نرم افزاری و سخت افزارهای جدیدتر وارد سیستم نشده اند. سیستم موجود توانسته است با سخت افزارهایی که قبلا واردش شده بودند، به تعادل خودش بازگردد (بی قانونی و توسعه نیافتگی) اما بخشی از ورودی اطلاعات جدید را سد کرده است.
به این ترتیب به نظر می رسد هر سیستمی حتی دگماتیست ترین سیستم های اجتماعی انسانی هم بتوانند صرفا با «باز بودن برای ورود اطلاعات جدید به صورت دائمی» گام های بزرگ تری در زمینه «رشد یافتگی» و «توسعه یافتگی» بردارند. فکر میکنم این یکی از مهم ترین بخش های فلسفه ذهنی من در Fluctuate nec mergitur (نقل از نسیم طالب) و “نوسان می کند، اما غرق نمی شود” باشد. سیستمی که بتواند در جغرافیای جوامع کوتاه مدت خاورمیانه رشدنیافتگی و توسعه نیافتگی اش را با «پیشرفتش» هماهنگ کند، به تعادل برساند و در نهایت “مدرنیته” را تجربه کند.
با مهر
یاور
سلام
محمدرضا میتونیم ویژگی های سطح بالا رو به روح تشبیه کنیم؟ البته فلسفی میشه ها ولی شاید تو نگاه اول یکم قابل درک تر باشه.یعنی نیاز به توضیح نداره یا کمتر داره.دلم میخواد یه چیزی باشه شبیه روح.هیچی پیدا نمیکنم?
نوجوان که بودم همه می گفتن فرید وقتی دلش می گیره معلومه میشه کجا پیداش کرد…
حرم
ولی حالا یه جای دیگه هم اضافه شده که ارزش و بزرگی محتوای اون به لحاظ تربیتی و اخلاقی از محیط حرم کم نداره و مثل خونه من می مونه
دلم که می گیره می رم اونجا و همیشه آروم میشم
اونم همین وبلاگ محمدرضاست
تو سمینار پیشتاز بود، تقلیدی مسخره کردن و شورش رو درآوردن گذاشت کنار
فایل صوتی ضبط می کرد به شکلی بی نظیر، تقلید کورکورانه کردن خز شد
هر حرکتی که به شکلی دلچسب و باحال و روح نواز محمدرضا انجام داد به شکلی بسیار ضعیف و نچسب و cheap تقلید شد
اما
اگه تونست کسی مث محمدرضا بنویسه و وبلاگی با این کیفیت و عمق داشته باشه! اگه تونست سایتی مثل متمم راه اندازی کنه که در ظاهر آموزشی، بازاریابی بنظر میاد ولی درونش عشق و محبت و عاطفه باشه
منتظریم
چقدر باید یک نفر
انسان باشه
بزرگ باشه
از خود گذشته باشه
و از همه مهم تر عاشق باشه
که رایگان و بدون هیچ چشم داشتی، نتیجه شب زنده داری هاش و تلاش های یک عمرش رو در اختیار دیگران قرار بده
سلام
از زماني كه براي بار دوم شروع به خواندن اين كتاب كردم مدام به روش يادگيري و فكر كردن خودم فكر مي كنم. به اين فكر مي كنم كه چه چيزي باعث شده بزرگاني كه اسامي آنها در اين كتاب آمده است به اين مسايل رسيده اند آنها چطور فكر مي كردند. به احتمال زياد آنها از نظر ذهني توانايي بيشتري داشتند ولي تنها دليلش توانايي ذهني آنان نمي تواند باشد. در اين مدت كه به اينكه چرا بسياري از ما نمي توانيم خوب و عميق فكر بكنيم ، فكر مي كردم به اين نتيجه رسيدم كه اصلا بسياري از ما فكر نمي كنيم و فقط مطالب را مي خوانيم و قدري در ذهن خود با آنها بازي مي كنيم و رها مي كنيم. در واقع تفكر ساختار يافته را بلد نيستيم. در جايي از متمم از جرد برناد شاو نقل شده بود كه من با هفته يكبار يا دوبار فكر كردن به شهرت جهاني رسيده ام وقتي او هفته اي يكبار يا دوبار فكر مي كرد ، شايد ما سالي يكبار هم فكر نمي كنيم. فكر كردن يكي از سخت ترين كارهاست و به حوصله ،دقت و توانايي بالايي نياز دارد. امروز وقتي كه در صفحه ١٧٤ كتاب پيچيدگي پاورقي مربوط به ولفرام در رابطه ماشين كوكي يك بعدي را مي خواندم جوابم را تا حدودي گرفتم و محمدرضا چقدر خوب به اين نكته اشاره كرده بود كه بسياري از ما صبر و حوصله و دقت كافي براي فكر كردن و بررسي و فهميدن يك موضوع نداريم. در حالي كه كسي مثل ولفرام سالها عمر خود را صرف بررسي مساله اي به ظاهر ساده مي كند.
سلام محمدرضا جان
کتاب داره ساختار منسجم تری به خودش می گیره و به گمانم یکی از کارهای علمی بسیار ارزشمند بشه، امیدوارم برسم به طور کامل مطالعه کنم
یه نکته کوچک دیدم گفتم بگم، در صفحه ۵۸، پاراگراف آخر یعنی جمله:
“به هر حال، نکته ي مهم این است که در ادبیات کوهن، مهم از لغت پارادایم، اصطالح پارادایم شیفت یا جابجایی پارادایم است: ” فکر کنم منظورت مهم تر از لغت پارادایم بوده
باز هم سپاس فراوان برای این اثر ماندگار
ممنون که گفتی. درستش میکنم.
البته راستش خودم یه اسکرول روی موبایل کردم نزدیک به سی مورد خطا از این جنس دیدم.
حالا یه بار که وقت کنم نوشتهها رو از اول بخونم میخوام یه کاری بکنم (شاید مثلاً قبل از سال جدید شمسی).
از بچهها خواهش کنم که هر کی هر اشتباهی دیده همه رو زیر یه پست کامنت بذارن که بشه با سرعت و دقت بالا متن رو درست کرد.
چون خیلی وقتها خود آدم که متن رو مینویسه، ده بار دیگه هم بخونه اون چیزی که توی ذهن خودش هست میخونه نه اون چیزی که جلوی چشمش هست.
چشم
اگر عمری بود و این پست را گذاشتید نکات ویرایشی که اجتناب ناپذیر است را در حدی که خواندیم و دیدیم اطلاع می دهیم استاد گرانقدر
[…] گنگ و غیرقابل درک است. درک توسعه پایدار نیازمند درک سیستم پیچیده است و اگر مخاطب نمی خواهد به خودش زحمت یادگیری و تفکر […]
محمد رضا جان
سلام
امروز بعد از کلی کلنجار رفتن برای پیدا کردن وقت خالی، که مدت هابود دنبالش بود م ، که یک دل سیر کتاب پبچیدگی ها روبخونم، پیدا کردم.
از طرفی خوشحال بودم که تا صفحه ۱۰۰ رو چندین بار خونده بودم و امروز فرصت خوبی بود، که از ابتدا به جهت پیدا کردن مسیر کتاب دوباره از اول یکبار دیگر بخونم.
باید اعتراف کنم، که امروز ۶ ساعت تمام نشستم و فقط فایل رو خودنم، ولی گذشت زمان رو احساس نکردم. چند جمله ای یاداشت کردم که هم پیوستگی مطالب در ذهنم بیشتر تثبیت بشه و هم لذت خوندن دوباره کتاب را برای خودم بیشتر و بیشتر کنم .
البته قبل از اون بگم، که داشتم به این موضوع فکر میکردم، که در برنامه آیند ات،(انشالله) این نوشته ها تبدیل به فیلم مستند بشه، چقدر میتونه در کنار نوشته ها لذت دیدن اون رو دوچندان کنه.
۱-نظم خودجوش، به عنوان یک ویژگی سطح بالا درسیستم پیچیده است.
۲- نظم وبی نظمی از دیگاه ناظر تعریف میشود.
۳-هر بار که پاردایم عوض میشود، متر و معیارها هم عوض و متفاوت میشوند.
۴- خرافات مساوی اندیشیدن آرزومندانه .
۵-بت قیبله(خطا های مشترک همه انسان ها )و بت غار(خطای فردی یا سوء گیری ذهنی)- فرانسیس بیکن.
۶-اعتبار ناشی از گوینده و اعتبار ناشی از توده اکثریت به عنوان اعتبار کاذب.
۷-انسان ها برای اندیشیدن به موضوعات مختلف گاهی به شباهت ها آن موضوع توجه می کنند و گاهی به تفاوت هایشان، اما هر دو شیوه در حالت افراطی خود به خطا می روند.گاهی تفاوت های کم اهمیت را جدی می گیریم و گاهی شباهت های کوچک و بی معنا را مهم قلمداد می کنیم.
…و جملات نابی که قرار است، ساعت ها مرا با خود به سرزمین های جدید ببرد.
متشکرم از این لحظه های خوبی، که در این روزگار نامراد، یک جرعه اش هم کیمیا است، تقدیم مان می کنی.
یاورجان اتفاقا همین چندماه پیش نسیمطالب با راس رابرتز توی پادکست Econtalks درباره همین کتاب صحبت کردند که پادکست پرمغزی هم هست که توی این آدرس قابل دسترسیه.
به نظرم میرسه هر کس میتونه فایدههای خودش رو از طالب داشته باشه برای خود من اتفاقی که خیلی برجسته افتاده اینه که بسیاری از صحبتهای طالب به صورت ابزارهای کاربردی و شاید حتی تک جملهای توی ذهنم ثبت شده، که البته این ابزار تکجملهای تنها یه لیبل از تمام اون چیزهاییه که به واسطه طالب یا هر کس دیگهای درباره اون تک جمله یاد گرفتم و همچنین تجربیات روزمره، غنای اون لیبل و کوه معنایی که پشت اون هست رو برام افزونتر کرده.
هر چقدر بیشتر زمان بگذارم، بیشتر بخونم، بیشتر فکر کنم و بیشتر تجربه کنم، اون وقته که این کوه پرمعناتر میشه. چون خیلی افراد رو دیدم که میگن خلاصه صحبت این آدم چیه و بعد که تو براشون مثلاً از این میگی که «باید پای افراد تصمیمساز توی اثرات تصمیماتشون گیر باشه» و Skin in the game داشته باشند، بر میگردند بهت میگن : همین؟ این که معلومه، دیگه این که کتاب نوشتن نداره.
اما توی همین یه جمله به نظر ساده است که با گذشت زمان لایههای جدیدتری برای من از مفهومش گشوده میشه و باورم نمیشه یه زمانی فکر میکردم اون رو کاملاً میفهمم در حالی که الان میدونم این فهمیدن میتونه نقطه توقفی نداشته باشه.
توی یکی از همین پادکستهای Econtalks راس رابرتز، مجری این پادکستها، که خودش از اقتصاددانهای برجسته است (و من اینجا ازش نقل به مضمون میکنم.) میگه من خیلی از مفاهیمی که الان ازش صحبت میکنیم مثل Public Choice، Market و … رو بیست سال قبل هم بلد بودم اما نه انقدر عمیق و نه مثل الان که اینجوری به جونم نشسته و درکشون میکنم.
مثلاً این عبارت که «دخالت دولت باید حداقلی باشه» رو من هم مثلاً از امروز میتونم این طرف و اون طرف مثل طوطی تکرار کنم و ازش صحبت کنم و اتفاقا راس رابرتز هم توی پادکست هاش بگه، اما عمق معنایی که از یک جمله ثابت میتونه توی ذهن من و اون وجود داشته باشه، میتونه از زمین تا آسمون تفاوت داشته باشه.
اینها رو گفتم چون طالب توی کتابی مثل پادشکننده هم مفهوم Skin in the game رو تا حدی باز میکنه و اگه با نگاه مرسوم بخواد آدم نگاه کنه، میگه خب این رو که قبلاً صحبتش رو کرده بود پس دیگه لازم نیست این کتاب رو بخونم در حالی که این ابزارهای کاربردی ساده، به واسطه زمانی که براشون گذاشته میشه و کوه معنایی که ازشون ساخته میشه است که انقدر پرقدرتند.
البته به عنوان صحبت آخرم، همونجور که طالب توی این پادکست میگه، بحث Skin in the game یه قسمت از کتابه و در کتاب به دلمشغولیهای دیگه طالب هم پرداخته میشه. یکی از اونها که اتفاقاً اولین بار توی وبلاگ طالب خوندم بحث Minority rule ئه. این قانون هم خیلی ذهنم رو مشغول کرده و با این که ظاهر سادهای داره اما عجیب کمک میکنه که نسبت به یه سری پدیدهها دید پیدا کنیم.
من هم مثل تو خوشحالم که این کتاب چاپ شده و منتظر خوندنش هستم.
سلام
امروز مشغول خرید کتاب کانکتوگرافی توی آمازون بودم که کتاب پیشنهادی Skin in the Game جدیدترین اثر نسیم طالب بهم معرفی شد. این کتاب قراره ۲۷ فوریه ۲۰۱۸ روی کیندل بهم عرضه بشه. گفتم اینجا بنویسم که اگر کسی هم چنان تشنه یادگیری از نسیم طالب بود، شاید این خبر بتونه خوشحالش کنه.
آخرین کتاب نسیم طالب
با مهر
یاور
سلام محمدرضا
با توجه به اینکه در این نسخه به اصلاح ساختاری و ویرایش متن پرداختی. پیشنهاد میدهم قلم برتر ویژه نشر حرفهای، شرکت مریم سافت را هم ببینید. استفاده از این مجموعه فونت به کار زیبایی خاصی میبخشد.
متشکرم
کمال جان.
حتماً در اولین فرصت از مریمسافت استفاده میکنم. قدیم عادت داشتم اتفاقاً.
ضمناً الان فهمیدم که اصطلاحی که به کار بردم دقیق نبوده و معنا رو نرسونده. منظورم از اصلاحِ ساختاری، ویرایش کتاب یا نهایی کردنش نبود. منظورم در این حد بود که بعضی مطالب جاشون درست نبود و جابجا کردم. یا مثلاً شماره گذاری فصلها غلط بود (فصل دو نداشت اگر درست یادم باشه). یا یه جا به چشمم خورد که دیدم نوشتم فون نویمان کتاب مغز و کامپیوتر رو در ۱۹۵۸ منتشر کرد؛ اما نویمانِ بیچاره ۱۹۵۷ فوت کرده و کتاب بعد از مرگش منتشر شده و اون فعلِ «منتشر کرد» باید به «منتشر شد» تبدیل میشد.
هنوز غلطهای دیکتهای و نگارشی و انتخابِ بیسلیقهی کلمات توی این نوشته خیلی زیاده. میترسم الان کمی مرتبترش کنم بچهها فکر کنن متن داره نهایی میشه؛ در حالی که هنوز حتی بازخوانی درست و حسابی هم نشده.
(تازه امروز صبح دیدم که گلایدر رو که از روی خود کتاب کانوِی برداشتم و گذاشتم، کانوِی باید یه دونه در حرکتش شیفت میداده پایین. اشتباه کرده. منم به اعتماد اینکه بالاخره خودش اصلاً کل بازی رو طراحی کرده، تست نکردم. از این جنس مشکلات و اشتباهات زیاد داره)
پی نوشت نامربوط: نسخهای که دیشب دو سه ساعت اول گذاشته بودم یه مشکلی داشت و بین خیلی از حروف فاصلهی زیاد انداخته بود. اگر کسی این کامنت رو میخونه و اون موقع دانلود کرده و این خطا رو دیده، خواهش میکنم دوباره دانلود کنه.
الان همهی فونتهای فایل به مریمسافت (قلم برتر) تغییر پیدا کرده.
یه نگاهِ کوتاه و سریع به کل متن و استایلها انداختم که بههمریختگیِ جدی توی متن نباشه.
حالا دفعههای بعد که متن رو مرور میکنم با دقت بیشتری هم چک میکنم.
[…] من به عنوان فرد و ما به عنوان یک جامعهی انسانی پیچیده برآیند و محصولِ نهایی کنشها و واکنشهای متفاوتی است […]
[…] مطالعۀ کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده گامی ارزشمند است. محمدرضا شعبانعلی مخاطبانش را طی […]
[…] مختلفی است که در این پرواز گروهی به وجود میآید. اگر کتاب پیچیدگی نوشته محمدرضا شعبانعلی را مطالعه کنید، در فصل هشتم (از نسخه فعلی کتاب یعنی […]
سلام محمدرضا.
امیدوارم سر حال باشی.
پی نوشت اول: داشتم بر حسب عادت هنگام مطالعه کتاب مذاکره ات نوشیدنی انرژی زا می خوردم که دیدم روش QRcode ثبت کردن؛ البته می دونم این حرکت خیلی تازه ای نیست. قبلا هم دیده بودم.
پی نوشت دوم: سال پیش که هنوز از دانشگاه فارغ التحصیل نشده بودم درگیر چاپ اولین شماره نشریه ام بودم که داشتم به این فکر می کردم که بخش هایی از نشریه رو به کمک QRcode پیش ببرم. منظورم اینکه وقتی متنی نوشتم و کسی مطالعه کرد و نیاز بود برای درک بهتر فیلم و یا تصویر و … ببیند با اسکن کد، موضوع را بهتر و واضح تر لمس کند و لازم نباشد در وهله اول به گشت و گذار در اینترنت بپردازد و یا موضوع مد نظرش را فراموش کند.
پی نوشت سوم: دو سالی هست که در ذهنم قصد دارم کتابی با این محتوا بنویسم. ولی مدام تو این فکرم که اصلا این کار درست هست یا نه. شاید این نوع نوشتار سالها پیش منسوخ شده و من خبر ندارم.
اما پیش نوشت آخر: راستش از حدود صفحه یکصد و سی کتاب پیچیدگی رو هنوز وقت نکردم بخونم و به شدت مترصد یه فرصت هستم که بتونم مطالب جدیدی که نوشتی رو با ولع بخونم.
و بالاخره متن اصلی: راستش همه اینها رو گفتم که بگم یه پیشنهاد دارم؛ اونم این که در متن کتاب در مواقع ضروری که خودت بهتر میدونی کجاست _درست مثل همین مواردی که در همین نوشته هم ازشون نام بردی، یعنی “فیلم ادوارد ویلسون و مطالعات او در مورد مورچهها” و “کلیپ ویدئویی بازی زندگی (جان هورتون کانوی)”_ از QRcode استفاده کنی تا کسی که داره مطالعه می کنه همون لحظه بتونه کد رو اسکن کنه ، فیلم رو تماشا کنه و به مطلبی که تو ذهنت هست نزدیک و نزدیک تر بشه.
نمی دونم چقدر با پیشنهادم موافق هستی، اما امیدوارم تو این بحران وقت که جملگی معتقدیم کم هست، جوابم رو بدی و شاید باید بهتر بگم، امیدوارم راهنماییم کنی.
ممنونم.
سینا جان.
بهترین پیشنهادی بود که میتونستی به من بدی در این شرایط.
در نسخهی بعدی که هفتهی بعد منتشر میشه برای همهی کلیپها این کار رو انجام میدم.
خیلی کمکم میکنه و دستم رو باز میکنه. کار شیک و تمیزی هم هست.
باز هم ممنونم ازت. خیلی.
کوین کلی هم در کتاب Cool Tools همین کار رو کرده. هر جا که در مورد کتاب، محصول یا لینکی صحبت کرده، کد QR اون رو هم در کنارش آورده (چندصد بار).
سینا جان ممنونم ازت؛
راستش من هم داشتم یکسری فایل PDF آماده میکردم و قرار بود پر از لینک باشه، این پیشنهاد عالی تو برای محمدرضا، برای من هم بسیار به موقع بود و امیدوارم در کاری که پیش رو دارم، بتوانم اینکار را انجام بدهم.