بعد از یک توقف نسبتاً طولانی، دوباره فرصت مناسب پیدا شد و میتوانم به تألیف کتاب پیچیدگی ادامه دهم.
تغییراتی که این نسخه نسبت به نسخهی قبلی دارد:
- اضافه شدن اشارهای به داگلاس آدامز در ابتدای بحثِ جستجوی پاسخ (صفحه ۲۲۲) که برای خودم بسیار مهم است.
- بازنویسی و اصلاح صفحات ۲۲۲ تا ۲۲۶
- صفحات ۲۲۷ تا ۲۳۷ هم اضافه شدهاند که در آنها مقدمهای بر بحث بهینهسازی و الگوریتم ژنتیک مطرح شده (مطالب اضافه شده، هم ناقص هستند و هم هنوز، خودم حس میکنم تا روان و شفاف شدن، فاصلهی زیادی دارند. اما به هر حال، انتشار در همین وضعیت، مرا بیشتر به اصلاح و ویرایش و تکمیل متن، ترغیب میکند).
دانلود کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (فایل PDF)
دربارهی کامنتها
تعدادی از کامنتها را جواب ندادهام که بخشی از آن به خاطر تراکم کارها بوده و بخشی دیگر به خاطر اینکه میخواستم پشت سر هم دربارهی پیچیدگی حرف نزنم و ننویسم تا فضای وبلاگ خستهکننده نشود.
به هر حال، چون همهی کامنتها تجمیع شده، خیالم راحت است که چیزی گم نمیشود و میشود به تدریج دربارهی همهی آنها صحبت کرد.
مقدمه ای که پیش از شروع نگارش کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده نوشته شد
عمر و فرصت زندگی محدود است و هرگز نمیدانیم که جملهای که مینویسیم به پایان خواهد رسید یا نه.
این فرصت محدود، همیشه و همه جا باعث شده که شتابزدگی عجیبی بر زندگی من حاکم باشد.
این شتابزدگی به معنای دویدن و حرص زدن نبوده و نیست. بلکه اتفاقاً به ندویدن و حرص نزدن و نشستن و خواندن و نوشتن منتهی شده است.
مدتی است که قصد دارم کتابی در زمینه پیچیدگی و سیستمهای پیچیده بنویسم. اما چون نمیدانم که عمر تا چه حد کفاف میدهد – و از سوی دیگر نوشتن این کتاب برایم مهم است – تصمیم گرفتم در طول مدت نوشتن، تا هر جا که مینویسم با شما به اشتراک بگذارم.
قصد ندارم این کتاب را بفروشم. دلم میخواهد رایگان باشد تا هر کسی خواست بتواند بخواند و از سوی دیگر، برای نوشتنش احساس بهتری داشته باشم و آن را نوعی زکات مطالعههای سالهای اخیر تلقی کنم.
تا هر جا که عمر و فرصت بود، مینویسم و به تدریج نسخههای کاملتر آن را در همینجا میگذارم.
برآوردهای اولیهی من نشان میدهد که این مطلب را بتوان در چیزی حدود ۲۰۰۰ صفحه، به سر و سامان رساند.
مطالب مرتبط دیگر که تا این لحظه روی روزنوشته منتشر شده:
- فیلم ادوارد ویلسون و مطالعات او در مورد مورچهها
- کلیپ ویدئویی بازی زندگی (جان هورتون کانوی)
- نمونه دیگری از موجودات بازی زندگی کانوی (قطار دودی)
- کلیپ مکانیزم لوکوموشن عنکبوت (حرکت با نیروی باد)
- کلیپ کپک مخاطی در جستجوی غذا (با مانع U شکل)
(مطالب مکمل به تدریج افزایش خواهند یافت و فهرستشان تکمیل خواهد شد)
برخی از نسخه های قبلی کتاب پیچیدگی (آرشیو)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۴۵۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۹۰۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه PDF کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (۲۵۵۰۰ کلمه)
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
لینک دانلود نسخه ۹۵۰۰ کلمه ای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده
نسخه ۱۲۰۰۰ کلمهای کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (PDF)
استاد گرامی سلام . در خصوص معادل فارسی Emergence اخیرا کتابی میخوندم و اون رو به “نوپدیدگی” یا “نوپدیده” ترجمه کرده بود . گفتم شاید براتون جالب باشه .
[…] محمدرضا شعبانعلی در کتاب “پیچیدگی” خود، مثالی از گروه ماهیها مطرح میکند. این گروه […]
سلام و درود.
وقتی داشتم به مفاهیم و ۸سوال درباره سوآرم ها فکر میکردم. به ابهاماتی برخوردم. شاید با نوشتن آنها در اینجا بتوانم بهتر درباره اش فکر کنم یا پاسخ سوالم را بیابم :
اگر یک ماهی با حرکت خود فضا را برای ماهی دیگری تنگ کند، ماهی دیگر در مواجهه با این موقعیت مجبور به تغییر مسیر می شود. این عمل و عکس العمل درکتاب از جنس رفتار دانسته شد.
سوالی که من در این باره دارم این است که مگر منبع تغییر رفتار چیز غیر از تغییر اطلاعات دریافتی (از کانال های مختلف) است؟ اگر این طور باشد میتوان تعامل رفتاری(سوال ۴) را زیرمجموعه ای از تبادل اطلاعات(سوالات۱ و۲) دانست؟ یا آن دو را دارای اشتراک بدانیم؟ یا رفتار-تبادل اطلاعات را در یک طیف ببینیم؟یا مانند میلر و پیج این دو را جدا انگاریم؟ کدام یک از این نگاه ها به فهم بهتر سوارم ها منجر خواهد شد؟
مثلا فرض کنید من در اتوبان در خط سمت چپ با سرعتی زیاد در حرکت هستم که در آینه میبینم اتومبیلی با شتابی بیشتر به سرعت از عقب در حال نزدیک شدن است.
طوری که مجبور میشوم لاین خود را عوض کنم و به خط سمت راست که دارای سرعت کمتری است وارد شوم.
در این مثال کاری که آن ماشین انجام داده از جنس تبادل اطلاعات است یا از جنس رفتار؟با توجه به اینکه با “دیدن او” مجبور به “تغییر محیط” رانندگی خودم شدم. (آن ماشین چراغ یا بوق نزد و صرفا با سرعت به سمت من می آمد)
پی نوشت : البته فرضم این است که ترافیک راه هارا میتوان یک سوارم دانست. اگر چنین نیست بابت کج فهمی ام عذرخواهم.
واقعا مطالعه کتاب پیچیدگی لذت بخش است. گاهی پاورقی ها از خود متن بیشتر درگیرکننده اند. خدا رو شکر بابت این نعمت که به تدریج نازل می شود!
محمد جواد.
قطعاً ترافیک رو میشه سوآرم دونست.
اتفاقاً – شاید چک کرده باشی – خیلی از جاهایی که سوآرم رو مثال میزنن با ترافیک این بحث رو مطرح میکنن.
من اگر با مثال ماهی شروع کردم به خاطر تقدم تاریخیش بود (در تاریخ کامپلکسیتی، حرکت ماهیها قبل از ترافیک بررسی شده).
من یه نکتهی کوتاهی هم اونجا نوشتم. اینکه به نظرم ضمن اینکه سوالهای میلر و پیج خیلی ارزشمند هستند – و همه هم بر ارزشمند بودن اونها تاکید میکنند – باید یادمون باشه که ممکنه همه جا برای همهی اون سوالها پاسخی وجود نداشته باشه و اصلاً لازم نباشه هر هشت سوال مورد بررسی قرار بگیرن.
مثلاً اگر مدلسازی ترافیک یا سایر مدلهای ساده رو ببینی (که گاهی بهشون میگن: Particle Swarm)؛ واقعاً میشه اسم همهی اینها رو رفتار گذاشت.
ممکنه فرد دیگری بگه: تغییر مکان و سرعت رو به عنوان «رفتار» در نظر میگیریم. اما میزان بنزین هر ماشین یه Data حساب میشه و مثلاً ممکنه ماشینها با یه سیستم ارتباط داخلی (مثل همون مدل V2V که یه بار در متمم بحث شده بود) ماندهی بنزینشون رو به هم اطلاع بدن.
ممکنه در جایی هم مثل بازار بورس، خرید و فروش رو از جنس رفتار در نظر بگیریم و «پیش بینی هر فرد نسبت به تغییر قیمت شاخص در روز آتی» رو به عنوان «اطلاعات» فرض کنیم.
در کل به نظرم تا حد زیادی به شیوهی مدلسازی ما برمیگرده و باید سوالهای میلر و خیلی نمونههای دیگه رو به عنوان «چارچوب ایدهپردازی برای مدلسازی» در نظر بگیریم؛ نه یک دستورالعمل قطعی که باید گام به گام اجرا بشه.
اما در مدلهای خیلی پیچیدهی اقتصادی، تفکیک رفتار و اطلاعات میتونه ارزشمند باشه.
فرض کن در مورد تعامل بانکها با هم حرف میزنیم.
اینکه بانکها چه تراکنشهای مالی با هم و بین هم دارن رو میشه از جنس رفتار دونست و اینکه هر کدوم از Internal State اون یکی چه میدونند رو جزو اطلاعات.
بخشی از ابهامها هم به خاطر تقدم و تأخر نامناسب بعضی توضیحات در نوشتهی من هست که اتفاقاً سرگرم اصلاح کردنش هستم.
در صفحه ۱۱۰ کتاب ، این نکته به نظرم رسید که شاید اگر سیارهها و ستارهها را موجودات زنده فرض کنیم ، آنوقت این جمله از نگاه آنها درست باشد :
انسانها یک بیماریاند که کره زمین را دچار کردهاند ، خوشبختانه هیچ کدام از سیارههای دور و بر زمین فعلا به این بیماری واگیردار دچار نشدهاند 🙂
فقط یک نکته ای برای من سواله
چرا ویل دورانت رو کلا همه خیلی معتبر و قابل استناد می دونن؟(آیا امکان نداره که داروین هم در مطالعاتش و کتاب هاش بزرگ نمایی و خالی بندی وجود داشته باشه؟ شاید اونم از این مدل کسایی باشه که اینقدر ازش صحبت شده که ما فکر می کنیم واقعا درسته دیگه! در پی صحبت های شما در جلسه هفتم کلاس مذاکره این ترم در مورد دروغ های بزرگ تاریخ و افرادی که مثال زدین از این طرق کسب اعتبار می کردن)
و آیا داروین رو هم میشه آکادمیک و جدی گرفت؟
ممنون متشکرم
فرید جان.
نمیدونم چطور به نتیجه رسیدی که همه ویلدورانت رو معتبر و قابل استناد میدونن یا اینکه سوالی که در مورد داروین مطرح کردی از کجا اومده
(البته حدسم اینه که در هر دو مورد، ناشی از نخوندن تمام آثار ویل دورانت و نخوندن هیچ یک از آثار داروین باشه).
اما به هر حال.
اولین نکته اینکه کسی نمیگه ویلدورانت معتبره. یا همیشه معتبره. چنانکه در مورد هرودوت هم این رو نگفتهاند یا دیگران.
البته طبیعتاً همواره ما با تکیه بر روایت گذشتگان، مستندات امروز رو میسازیم.
بنا به تجربهی خودم، در کشورهای غربی (حداقل انگلیس، آلمان، اتریش، آمریکا) ویل دورانت چندان شناخته شده نیست. یا لااقل به اندازهی ایران شناخته شده نیست.
اما چون شرق جهان، خاورمیانه و نقش ادیان در سایر کتابهای تاریخ غربی، آنچنان که ما دوست داشتهایم دیده نشده و ویلدورانت کوشیده که سهم همهی فرهنگها را در شکلگیری تمدن جهان ببیند و خاورمیانه و ایران و «مشرقزمین گاهوارهی تمدن» را دیده است، طبیعتاً مردم ما میل خاصی به او دارند.
چنانکه هانری کربن برای ما جذاب است. یا ماسینیون. یا آنه ماری شیمل. یا هرودوت (که همگی ما را در شرایطی دیدند که دیگران، حاضر نبودند ما را ببینند).
در عین حال، علت دیگری هم در محبوبیت ویل دورانت وجود دارد و آن، توجه به جنبههای اجتماعی تاریخ است. به قول خودش، تاریخ را فقط در کاخ شاهان و در میدانهای نبرد نمیدیده.
البته قاعدتاً در این باره میتوان بیشتر گفت و نوشت که من آن را به زمانی که مجموعه آثار ویل و آریل را کامل خواندی موکول میکنم.
دومین نکته اینکه در عالمِ علم، هیچکس در همهی زمینهها و برای همهی زمانها معتبر نیست.
اساساً همین ویژگی هست که مرز بین مقولههای علمی و مقولههای ایمانی رو مشخص میکنه.
علم و عالم، همواره در انتظار کسی هستند که نظرشون رو نقض یا تکمیل کنه.
به خاطر همینه که ما در فضای آکادمیک، بارها اصطلاح Experiment Replication رو میشنویم.
یعنی یه نفر یا یه تیم تحقیقی رو انجام میده. افراد دیگری در جاهای دیگهی دنیا سعی میکنن اون رو تکرار کنن تا مطمئن شن که نتیجه Replicate میشه یا نه.
اگر شد، اعتبار بیشتر میشه و اگر نشد، از اعتبار نفر اول کم نمیشه. بلکه همه دنبال طراحی یه تجربهی جدیدتری میرن.
در مورد داروین هم، کتابهای داروین، اساساً حاوی ادعای خاصی نیست. گزارشهای مشاهدات یک جانورشناس هست و یه مدل پیشنهادی.
جایگاه داروین در تکامل، شبیه نیوتون در فیزیک هست.
فیزیک امروز دیگه ربطی به نیوتون نداره. من حدسم اینه که حتی نیوتون اگر امروز به دانشگاه بیاد، درس فیزیک یک و دو رو هم کامل نمیفهمه.
اما این خللی در جایگاهش به عنوان کسی که یک سنگ جدید به سنگفرش جادهی علم اضافه کرده ایجاد نمیکنه.
اساساً بحث علم، بحث «صدق» و «کذب» نیست که تو مطرح کردی. بحث روش هست. روش هم صادق و کاذب نداره. مفید و غیرمفید داره.
چیزی که امروز به عنوان هوش مصنوعی، به عنوان الگوریتم ژنتیک و به عنوان Deep Learning و Machine Learning میشناسی، ادامهی مدل داروین هست که بعداً توسط بزرگانی مثل تورینگ، فون نویمان، یان لکون، بنجیو، دیوید بلی و دیگران کامل شد.
همین که تو از طریق گوگل سرچ میکنی و میتونی آرتیکل مورد نظر رو پیدا کنی، همین که با GPS مسیرت رو پیدا میکنی، همین که موبایل و لپتاپت اثر انگشت تشخیص میده، حاصل مدلی هست که داروین مطرح کرد و دیگران Develop کردن.
من به شخصه هر بار که از دستاوردهای «مدلهای این بزرگان» استفاده میکنم در ذهنم میگم «دستبوس شما هستم».
اگر چه دنیا پر از جاهلانی است که بر خوان نعمت این بزرگان نشستهاند و نمکدان شکنی هم عادت روزمرهی آنهاست.
پی نوشت: دوست دارم از این به بعد، خصوصاً در روزنوشته، حرفی اگر میزنی بر اساس مطالعه و تحقیق باشه.
اگر تمام کتابهای یک نفر رو نخوندی، اسمش رو نبری بهتره. یا اگر میبری حداقل شأن خودت رو رعایت کن نظر (یا حتی حدس) در موردش نزن.
پی نوشت دو: من یه حرفی همیشه توی گروه متمم به همکارا میزنم و بچههای قدیمی روزنوشته میدونن.
میگم «مفت حرف زدن» به «حرف مفت زدن» منتهی میشه.
پیشنهاد میکنم اگر حرف میزنیم آنقدر مطالعه و تحقیق کرده باشیم که مصداق چنین اتهامی (یا بدتر از آن توصیف چنین قاعدهای) نباشیم.
سلام
از پاسخ و توجه شماو اینکه وقت گذاشتین جدی میگم متشکرم
البته در مورد لحن پی نوشت های یک و دو یک مقدار جا خوردم راستشو بگم.
همین حد که جرات کردم در این یکی دو سال که بیام و حرفامو در فضای مجازی و غیره بزنم از تاثیرات شما بوده
در مورد شخص شما فقط بگم که تمام فیلم ها، تمام صوت ها، تمام آثاری که از شما موجوده رو تقریبا حفظم.
در هر صورت خدا حفظتون کنه همیشه.
سلام
من امروز بالاخره با حواس جمع و در سکوت محض شروع کردم به خواندن این کتاب با دقت و توجه کامل
ولی به نظرم از این کتاب هایی باشه که حداقل باید سه بار مرور کنم تا بفهمم کامل
در هر صورت تبریک می گم به این کلام و نوشتاری که بعد از مدت ها دوباره من رو به فکر فرو برد
من کلا از آثاری که ناگهان آدم رو به فکر فرو ببره لذت می برم
ضمنا در این دو سه سالی که با شما در ارتباطم، متوجه شدم ذره ذره و روز بروز به سمت مخاطب خاص دارین حرکت می کنین
خیلی تحسین برانگیزه
امیدوارم محدود تر و محدود تر بشه مخاطب تون
چون مطلب عام ریخته این روزا متاسفانه
محمدرضای عزیز سلام
در ارتباط با کتاب پیچیدگی که به مرور داری تکمیلش می کنی، آیا قصد داری وارد مدلسازی و روابط ریاضی بشی؟ اگه قصد داری، اجمالی می خوای وارد این بحث بشی یا مفصل؟
نمیدونم. اگر احساس کنم Insight خاصی وجود داره که بتونم اضافه کنم بهش.
اگر بحثی باشه که احساس کنم حتی یه جمله میشه بهش اضافه کرد یا میشه از زاویهی دیگهای بهش نگاه کرد که شاید کمتر دیده شده، یا کامنت و توضیحی براش داشت که بقیه نگفتن، مینویسم.
اگر موضوعی باشه که ببینم به چیزی که بقیه گفتن حرف یا کامنت یا نظر یا حداقل Viewpoint جدیدی نمیتونم اضافه کنم نمینویسم.
مثلاً اگر بولتزمن رو در Randomness اشاره کردم این بار. چون وقتی متن سخنرانیهاش رو دیدم و بعد هم کتابهای دیگهای دیدم که بولتزمن رو مرور کرده بودند، احساس کردم یه قسمت مهم از نگاه بولتزمن مغفول مونده و اگر کسی روایت دست دوم از بولتزمن بخونه (و خودش مستقیم بولتزمن نخونه) ممکنه هرگز با اون قسمت از نگاه بولتزمن (که به نظرم بسیار کلیدی و راهگشا هست) مواجه نشه.
شبیه همین بحث در مورد قسمتهای ریاضی پیچیدگی هست. البته قسمت های ریاضی پیچیدگی، خیلی خیلی ساده هستند. الان توی دانشگاهها هم دارن درس میدن (چیزی که در دانشگاه درس میدن یعنی دیگه مُرده. انقدر قدیمی شده که استاد دانشگاهها هم بهش رسیدن). مگر قسمتی از Predictability Calculation و همینطور Emerged Entropy و یه کوچولو هم Self organization که به نظرم هنوز بعضی جنبههاش در فضای آکادمیک مشتری و مخاطب زیاد نداشته.
در کل، فکر میکنم چیزی که امروز میتونه رشد پیچیدگی رو کند کنه، ریاضیاتش نیست. اتفاقاً ابزارهای ریاضی خیلی قدرتمند هستن براش. قدرت محاسبات هم نیست.
بیشتر «مدل ذهنی و باورهای ریاضیدانها» هست. وقتی ریاضیدان خودش مغزش قدیمی و سنتیه. معادلهی ریاضی رو هم براش شرایط مرزی غلط تعریف میکنه.
امروز ما با افزایش سواد ریاضیمون نمیتونیم معادلات ریاضی رو بهتر حل کنیم. با برداشتن موانع ذهنی و خرافههایی که حتی در معادلات ریاضی هم نفوذ کردن، میتونیم جلو بریم.
محمدرضای عزیز، ممنونم از پاسخت. خیلی برام الهام بخش و آموزنده بود. آیا برات امکان داره برای اینکه دید بهتری در مدلسازی پیدا کنیم منبعی رو در این زمینه معرفی کنی؟
پی نوشت: محمدرضا نمی دونم واقعا سوالی که پرسیدم درست بود یا نه.حداقل از لحاظ زمانی، شاید زمان درستی برای این پرسش نباشه چون می دونم به مبحث مورد نظر برسی حتما منابع رو در کتاب می گی. کنجکاوی من از این بابته که دوست دارم زودتر به منبع برسم 🙂 . اگر صلاح می دونی ممنون میشم جواب این پرسش رو هم بدی.
سلام
محمدرضا این مدل انتشار کتابت یه حسنی داره که آدم با مراحل تکامل یه کتاب آشنا میشه.من همیشه به شیوه ی نوشتن یه کتاب فکر میکردم.بنظرم کار سختیه.
یه موضوعی،بنظر که پیچیدگی یک بحث کلی و فراگیره.همونطور که خودت اشاره کردی،مسیرهای مختلفی به پیچیدگی منهی میشه.حالا این سوال برام ایجاد شده که دو نفر از دو مسیر مختلف به پیچیدگی بپردازن چقدر برداشتهاشون بهم نزدیک خواهد بود.
اگه یه روز بحث پیچیدگی مثل مباحث مدیریتی واگیر پیدا کنه چی میشه؟البته احتمالا اون موقع هم شبیه یه سری چیزا بگن که پیچیدگی از نگاه فیزیک.سیاسیا بگن از نگاه سیاست…
مجتبی جان.
درست میگی. به نظرم اینکه آدم مراحل تکامل یک کتاب رو میبینه خیلی مهمه.
البته یه نکته رو باید بگم:
گاهی فکر میکنم اگر قصد نداشتم منظم این کتاب رو منتشر کنم، شاید همزمان نوشتن چند فصل رو شروع میکردم.
مثلاً اینکه چجوری میشه بحث افزایش انتروپی رو به جذاب بودن مدلهای سوسیالیستی اقتصاد و از طرفی عمر نسبتاً کوتاه و پایداری کم اونها ربط داد.
الان با وجودی که اون مطلب خیلی شفاف در ذهنم هست، احساس میکنم باید دویست صفحه یا بیشتر بنویسم تا بهش برسم.
شاید هم مزیت این شیوهی کار، این باشه که به جای موازیکاری، با پیوستگی بیشتری کار میکنم.
در مورد نکتهی آخری که گفتی، من فکر میکنم الان تقریباً چیزی که گفتی وجود داره (البته گاهی با عبارتهایی که کمی تفاوت دارند).
مثلاً ما الان مجموعه مقالاتی داریم که در قالب یک کتاب به اسم Political Complexity منتشر شده و زحمت ویرایش و گردآوریش رو هم خانم دیانا ریچاردز کشیده (البته یه مقدار سهم ریاضیات توی مقالاتش زیاده و شاید مخاطب عمومی چندان دوستش نداشته باشه).
فیزیک و پیچیدگی که عملاً همریشه و همخانواده هستند.
در مرز بین تفکر سیستمی و سیستمهای پیچیده هم، علمی در حال توسعه هست به نام Systems Psychology که اگر سرچ کنی یه چیزهایی در موردش میبینی.
مجموعه مقالاتی که دِیو وب ویرایش کرده و هم جالب هست و در چند مورد از اون مقالهها با استفاده از تئوریهای پیچیدگی تلاش شده که شاخصهایی برای «سلامت»
(اگر دقیقتر بگم: صحت) و Well-being جامعه استخراج بشه.
البته اینکه فعلاً معمولاً مجموعه مقاله منتشر میکنند یه معنای مهم داره.
هنوز کسی یا کسانی در این حوزه اونقدر سوارِ موضوع نیستند (و اصلاً هنوز موضوع اینقدر یکپارچه نشده) که بشه یک «کتاب» (به جای مجموعه مقاله) منتشر کرد.
اما اگر نظر من رو بپرسی (و البته ازم نخوای که استدلال کنم؛ چون نه سوادش رو دارم؛ نه اگر داشتم حوصلهی شرح طولانیاش رو) نگرش من اینه که علم در طول هفت یا هشت قرن اخیر، بیش از حد شاخه شاخه شد.
البته این مسیر، تا حد زیادی اجتناب ناپذیر بود. اما نمیتونم بپذیرم که علم، تا این حد انشقاقپذیر باشه. فکر میکنم این رشته رشته شدنها، عملاً یه «منزلگاه موقت» بوده که به تدریج داریم ازش عبور میکنیم و شاید در کمتر از یک قرن، دوباره به جای علوم طبیعی، و علوم انسانی و علوم ریاضی و مواردی از این دست، همون «علم» رو داشته باشیم.
توسعهی تکنولوژی کمک فراوانی به این یکپارچگی جدید کرده و میکنه.
ظهور شبکههای اجتماعی، باعث شد که بستر خوب و ارزانی برای تست نظریهها باشه (تا کی روی آمیب وقت بذاریم و کلونیهای اونها رو ببینیم. الان فقط یک فقره تلگرام در ایران، سی میلیون موجود داره که از آمیب ارزانتر و سادهتر در دسترس هستند و خودشون هم پول ترافیکشون رو میدن و دسترسی به نت هم فکر میکنن جزو حقوق مسلمشون هست. قبل از این در هیچ مقطعی از تاریخ، از آمیب تا موشهای آزمایشگاهی، هیچ موجودی حاضر نشده علاوه بر اینکه خودش مستقیم در آزمایشهای مقیاس بزرگ شرکت میکنه، خرجِ حضورش رو هم خودش بده).
شبکه های اجتماعی یه خاصیت دیگه هم داشتن. تکامل یک سیستم پیچیده از نخستین مراحل تا پیچیدهترین مراحل رو جلوی چشم دانشمندان و اهل تحقیق قرار دادند و این به توسعهی شهود علمی، کمک زیادی کرد.
فکر کن که برای منجمها، دیدن ستارههای دور و شکلگیری اونها از طریق تلسکوپها چقدر جذابه. دیدن اون تصاویر (که خیلیها متعلق به میلیون ها سال قبل هستند و نورشون تازه به ما رسیده) باعث شده که ما خیلی بهتر بتونیم گذشتهی عالم رو تصور کنیم.
تکنولوژی دیجیتال و شکلگیری جامعههای مجازی، تقریباً چنین تلسکوپی است که این بار به جای مکانهای دور، زمان های دور رو به ما نشون میده و فرصت دیدن چنین منظرهای، قطعاً ارزش داره.
من همیشه در درون خودم، بسیار شاد و راضی هستم که در دورانی زندگی میکنم که توسعه «اتصال دیجیتال» رو میبینم و اگر در نخستین روزهای شکلگیری حیات در زمین نبودم، در نخستین مراحل شکلگیری حیاتِ دیجیتال، این فرصت رو دارم که مستقیماً شاهد این فرایند باشم.
امیدوارم که زودتر این فصلهای مقدماتی کتاب تموم شه و به این بحثها برسیم و من هم، تلاش کنم کلمات و قلمم، قویتر بشه که بتونم اون چیزی رو که در ذهن خودم تصور میکنم و باهاش «سرمست» میشم، در ظرف کلمات، به شکلی دقیق و شفاف، منتقل کنم.
سلام محمدرضا.
وقت بخیر.
چند وقت پیش داستانی کوتاه خواندم. چند خط که از داستان گذشت، یاد موضوعی افتادم که تو در مقدمهی کتابی که مشغول نوشتنش هستی، مطرح کردی. یه جورایی بهش ربط داره. نمیدونم. شایدم نداره و من حس میکنم که ربط داره. این داستان از یک نگاه دیگه به قضیه نگاه میکنه.
آن را برایت در اینجا مینویسم. شاید برایت جالب باشد.
البته میدانم اینروزها احتمالا علاوه بر کارهای همیشگی، درگیر کارهای گردهمایی هم هستی. امیدوارم این داستان کوتاه بتواند چند دقیقهای برایت فضای متفاوتی را فراهم آورد.
این داستان، از کتاب خرمگس و زنستیز، حاصل زحمت آقای حسین یعقوبی است.
اونها از گوشت درست شدن
تری بیسن طنزنویس و فیلمنامهنویس سریالهای تلویزیونی موفقی مثل “سوپرانو” و “هشت یارد زیر زمین” است. در داستان “اونها از گوشت درست شدن” — برندهی جایزهی بهترین داستان کوتاه طنز در سال ۱۹۹۳ — او به وضعیت بشر خاکی از دیدگاه دو موجود ماورای خاکی میپردازد.
— اونها از گوشت درست شدن.
— از گوشت؟
— آره گوشت… اونا از گوشت درست شدن.
— مطمئنی؟
— شک ندارم. ما چند نمونه رو از قسمتهای مختلف سیارهشون جمعآوری کردیم و بردیم تو آزمایشگاه و چک کردیم. اونا کاملاً از گوشت درست شدن.
— این غیر ممکنه. پس اون امواج رادیویی چی؟ پیامهای کهکشانیشون چی؟
— اونها از امواج رادیویی برای ایجاد ارتباط استفاده میکنن اما اون امواج از بدنشون ساطع نمیشه. امواج از دستگاهایی خارج میشه که اونا اختراع کردن.
— ما حالا میخوایم با کسایی تماس برقرار کنیم که اون دستگاها رو اختراع کردن؟
— آره اونها ماشینها رو ساختن. اونا دستگاها رو اختراع کردن. این چیزیه که من سعی میکنم بهت بگم. گوشت ماشینها را ساخته.
— اما این جدا مسخره ست. گوشت چطور میتونه یه ماشین بسازه! تو انتظار داری که من این ایدهی مضحک گوشت متفکر را باور کنم؟
— من ازت انتظاری ندارم. من فقط چیزی رو که میدونم بهت میگم. این مخلوقات تنها نژاد هوشمند این سیاره هستن و از گوشت هم درست شدن.
— شاید اونا بصورت گوشت به دنیا میان و به صورت گوشت از دنیا میرن. ما در چندین مرحلهی متخلف زندگیشون اونها رو مورد مطالعه قرار دادهایم.
— شاید فقط قسمتی از وجودشون گوشت باشه. میدونی مثل ودیلیها. یه سر گوشتی با یک مغز پلاسمای الکترونیکی داخلش.
— مغز که دارن… مغزشون هم از گوشت درست شده. این دقیقاً چیزیه که من سعی میکنم بهت بگم.
— که اینطور… خب پس چجوری فکر میکنن؟
— تو نمیفهمی؟ یا نمیخواهی بفهمی؟ متوجه نمیشی که من دارم بهت چی میگم؟ اونا با مغز گوشتیشون فکر میکنن.
— گوشت متفکر! تو داری از من میخواهی باور کنم که گوشت میتونه فکر کنه.
— بله گوشت متفکر! گوشت هشیار! گوشت با احساس! گوشت خیالباف! گوشتی که میتونه هر کاری بکنه یا تصور کنه که هر کاری رو میتونه بکنه. ببینم بالاخره فهمیدی دارم چی میگم یا باید از اول شروع کنم؟
— اوه خدای من! ظاهراً تو داری جدی میگی اونها از گوشت درست شدن.
— دستت درد نکنه. آره اونها از گوشت درست شدن و تقریبا صد سالی هست – به حساب سالهای اونها—که میخوان با ما تماس داشته باشن.
— ببینم این گوشت چی تو ذهنش داره؟
— اول از همه میخواد با همه حرف بزنه. بعد فکر کنم که میخواد جهان هستی رو کشف کنه. با بقیه موجودات هوشمند ارتباط برقرار کنه. ایدهها و اطلاعاتشون رو مبادله کنه. مثل همیشه. مثل بقیه.
سلام محمدرضا
با کامنتی که متین نوشته و تو جواب دادی کار من خیلی سخت شده. چون کامنت من پیرامون یک موردی ست که نمی دونم اسمش رو چی بذارم، حداقل در وهله اول می تونم بگم غلط املایی نیست تا شاید کمتر بهم نق بزنی؛ با خودت نگی که این همه من حرف زدم فایده نداشت. ضمنا من هم مثل متین از دیدن باز بودن کامنت خیلی تعجب کردم. اما یه جورایی دلیل اش رو هم تونستم حدس بزنم. اما من پر رو تر از این حرف ها شدم که کامنتم رو نذارم.
موضوعی که من قصد دارم دربارش اینجا بنویسم، شاید یکم سخت گیری چاشنی اش شده باشه. اما خب بهم حق بده محمدرضا. من قبلا یه بار اینجا کامنت گذاشته بودم، ولی منتشر نشد (شاید به خاطر سرعت کم اینترنت و …) و یک بار هم تلاش کردم به صورت غیر رسمی از طریق دایرکت اینستاگرام اطلاع رسانی کنم که seen نشد. مقدمه نویسی بسه. بگذریم.
اگر دروغ نگفته باشم بیشتر از پنج بار تا نسخه چهاردم کتاب پیچیدگی رو خوندم.
فصل چهارم، صفحه ۵۷ کتاب وقتی به شماره ۹۴ پاورقی رسیدی انگار توضیحی می خواستی بنویسی که فراموش کردی اون رو ثبت کنی. یا شاید هم حکمتی تو این کار بود. من شخصا برداشتم این بود که توضیحی می خواستی بنویسی که فراموش کردی. اگر جز این بوده امیدوارم این سیاهه رو به فال نیک بگیری.
من هم مثل دیگر دوستانم منتظر نسخه های بعدی و جذاب کتاب هستم.
ممنون.
سینا. جا افتاده. بعداً اضافه میکنم. میخواستم بنویسم:
این نوع مواجههی کلیسا با کوپرنیک را بعداً در مواجههی کلیسا با داروین هم دیدیم. در کل، مروری بر تاریخ کلیسا – لااقل از نگاه من – یک روند رفتاری جالب را در این «نهاد» نشان میدهد. کلیسا تا وقتی احساس کند که علم به جایی نرسیده، میگوید من «حقیقت» را میدانم. وقتی علم به جایی رسید و کلیسا هنوز قدرت داشت میگوید: «علم بپذیرد که آنچه میگوید یک مدل است. ما هم البته یک مدل داریم».
وقتی دیگر به هیچ شکل نمیتوان علم را انکار کرد میگوید: «بیایید به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم».
سلام
نمیدونم این که کامنتها رو برای این پست نبستید از روی فراموشی بود یا برگشتِ امیدتون به ما؛ که شاید تنبیه شدهباشیم و به صحبتهامون بیشتر دقت کنیم…
.
مدتیه به شبیهسازیها و مدلسازیها تو حوزهی سلامت علاقمند شدم و تا جایی که امتحاناتِ دانشگاه اجازه بدن دارم راجع بهشون مطالعه میکنم. احساس میکنم جز بعضی از مناطقِ محروم، پزشکی در سالهای آتی آنچنان شباهتی به چیزی که امروز تو اکثر مطبها و بخشهای اورژانس میبینیم نخواهد داشت و اگر کسانی که مثل من تو این رشته تحصیل میکنند براش آمادگی نداشتهباشند، احتمالاً تجربهای شبیه آژانسها و اسنپ رو تجربه خواهند کرد.
.
خلاصه که وقتی این نسخهی جدید رو گذاشتید، احساس کردم الآن مصداقهای متفاوتتری از پیچیدگی تو ذهنم دارم و کتابتون رو بهتر از قبل خواهم فهمید.
امروز صبح اول کتاب رو شروع کردم و دوباره از اول، تا خود ۸۳ صفحه رو خوندم. ممنون که با این بیانِ روان این مفهوم رو برامون توضیح میدید…
.
بیصبرانهتر از قبل منتظرِ نسخههای بعدیش هستم 🙂
متین.
نه از روی فراموشی بوده و نه از امیدوار شدن به شما 😉
(ناامید نبودم که بخوام امیدوار بشم).
راستش یه سری ملاحظاتی هست که خیلیهاش رو بدون اینکه بگم اکثر شماها میدونین و فهمیدین و خودتون هم بدون اینکه بگید رعایت میکنید.
اما یه جاهایی که تردید میکنم که تونستم قبلاً غیرمستقیم (یا مستقیم) حساسیتها و چالشها رو منتقل کنم، ترجیح میدم کامنت رو ببندم.
گاهی هم یه علت دیگه داره. مثلاً در مورد کتاب پیچیدگی. دارم مینویسم. خودم میبینم غلط دیکتهای داره. غلط ویرایشی داره و …
اما خوب من منظورم از آنلاین گذاشتن کتاب این نیست که فکر میکنم بیغلط هست. فقط میخوام اگر چند ساعت بعد افتادم مُردم، تا اونجایی که روش کار کردم، دست شماها باشه.
بعد فکر میکنم میگم من که غلطها یا مشکلات رو میدونم. خودم هم میدونم چرا دارم آپلود میکنم.
حالا یکی میاد چهار تا غلط دیکتهای میگیره. منم شاکی میشم. نق میزنم. کامنت رو ببندم که خیالم راحت شه.
الان کلاً فکر میکنم یه جورایی مشخص شده که چرا دارم مینویسم و دغدغهها و هدفها و ملاحظاتم چیه. اینه که نگرانیهام در این موضوع خاص کمتر از قبله.
در مورد مطلبی که مطرح کردی، منم خیلی مثل تو فکر میکنم (البته اینکه من مثل تو فکر میکنم ارزش علمی نداره. چون تخصصم در رشتهی تو نیست. فقط جنبهی همدلی داره).
حالا شاید اورژانس رو بشه تصور کرد که کمی دیرتر تغییر کنه.
اما قطعاً مراحل عارضهیابی و کنترل تحولات جدی رو تجربه میکنن.
راستش من اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که در آیندهی نه چندان دور (يا خیلی نزدیک) نباید وقتی به پزشک مراجعه میکنم بر اساس حرفهایی که من میزنم و اظهارات خودم، Diagnose شروع بشه یا شکل بگیره و احتمالاً از گجتها یا چیپهایی که ما با خودمون یا در خودمون داریم پزشک میتونه اطلاعات بهتری به دست بیاره.
به دو تا چیز هم خیلی فکر میکنم که در موردش تخصص ندارم و خیلی دوست دارم جوابش رو به تدریج ببینم.
یکی اینکه مثلاً ده سال دیگه آیا EBM رو توی دانشکده های پزشکی ما به همین شکل الان تعریف میکنند؟ یا مصداقهاش فرق خواهد کرد.
یکی هم اینکه آیا شبیه همین بحث Preventive Maintenance که در مورد ماشین آلات و تجهیزات، چند دهه هست وجود داره، آیا با افزوده شدن نقش سنسورها در زندگی ما و البته حجم زیاد دیتا که جمع میشه، آیا میشه در مورد انسانها هم Preventive Diagnosis داشت؟ میدونم الان هم این کار داره به شکل های مختلف انجام میشه. اما منظورم شیوهی گسترده و ارزان و فراگیر و Automated هست.
احتمالاً اینها چیزهاییه که تو و دوستانت باید در هفتهها و ماهها و سالهای پیش رو، برای امثال من – که فقط با تعجب ناظر این تحولات شگفت هستیم – توضیح بدید.
محمدرضای عزیز ممنون که این کتاب رو شروع کردی. خدا میدونه چقدر لحظه شماری میکردم برای این کتابت و چقدر کلمه به کلمهش برام لذت بخشتر بود. داشتم فکر میکردم به چند سال پیش خودم که تمام دغدغه من این بود که فلان فیلم خیلی جالب از کارگردان دوست داشتنیم چه سالی اکران میشه و تا اون روز کلی هیجان داشتم و فیلم رو هم چندین بار میدیدم اما الان اون هیجان در مورد نوشتههای تو و به خصوص این کتاب منتقل شده.
اتفاقن بیشتر از سیستمهای پیچیده چیز دیگهذای این مدت توی ذهنم میچرخید و اون این بود که چطور یک نفر میتونه مطالب علمی و کتابهای حجیم رو (که خواه با نا خواه توی سیستم آموزشی عادت کردیم ازشون دوری کنیم و فکر کنیم خسته کننده هستن) انقدر برای من هیجان انگیز کنه که بیفتم به جون زندگی خودم و تا جایی که میتونم وقت خالی برای کتاب خوندن و یادگیری کنار بذارم؟
جواب سوال بالا هر چیزی که باشه، در هر صورت من خودم رو از خوشبختترین آدمهای روی زمین میدونم که شانس شاگردی کردن پیش شما رو دارم و جزو گروه ارزشمندی به اسم متمم هستم.
ممنونم از این همه سخاوت و انرژی که برای ما میذارین.
محمدرضا یادمه چندوقت پیش, اگر اشتباه نکنم اون اوایلی که تازه وبلاگ انگلیسیت رو راه انداخته بودی, یکی دوبار توی کامنتها اشاره کردی که توی روزنوشته ها و متمم از دغدغه ها و نیازهای مردم می نویسی, مسائلی مثل تفکر سیستمی و استعدیابی و هدف گذاری و غیره.( موضوعاتی که تو مدتهاست ازشون گذر کردی و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم )
و توی وبلاگ انگلیسی از موضوعات و دغدغه های مورد علاقه ی خودت مثل تکنولوژی و پیچیدگی.
درست یادم نیست تو گفتی یا من اینطور برداشت کردم که هنوز سطح دغدغه های ما رو اونقدر بالا نمی دیدی که اینجا در مورد پیچیدگی یا فلسفه ی تکنولوژی بنویسی. در واقع ما هنوز مخاطب اون مباحث و نوشته هات نبودیم.
اینکه الان داری کتابی در مورد پیچیدگی می نویسی و چند باری هم در این باره پست گذاشتی و یا در مورد فلسفه ی تکنولوژی نوشتی من اینطور برداشت میکنم که شاید الان در نظرت دغدغه های ما از اون سطح ابتدایی بالاتر رفته و میتونی برامون در این مورد بنویسی. آیا واقعا همینطوره و من درست فکر میکنم؟
اگر اینطوره و احساس میکنی که میتونیم مخاطبت باشیم و حرفت رو بفهمیم, امیدوارم واقعا همینطور باشه و نا امیدت نکنیم.
البته من در مقایسه با بعضی از دوستان اصلا سوادی ندارم در این زمینه, ولی به شدت مشتاق و پیگیر این مبحث هستم و امیدوارم مخاطب خوبی برات باشم.
پیش نوشت: مریم جان.
ببخش زیر پستی مینویسم که کامنتش بسته است و در واقع تو الان نمیتونی زیر همین Reply بزنی. اگر چه فکر هم نمیکنم که حرفم پاسخ خاصی داشته باشه و اگر چه، میدونم که اگر پاسخ خاصی داشته باشه یا بخوای هر حرف دیگری بزنی، هر جای دیگه که دوست داشته باشی یا فکر کنی مناسبه مطرحش میکنی و اگر هم این کار رو بکنی کار درستی کردهای.
اصل مطلب:
در میان انواع بهانههایی که برای نوشتن وجود داره، بهانهی اصلی من نوعی «تخلیه شدن» است. گاهی آدم یه جوری پُر میشه که اگه تخلیه نشه میمیره.
نه. اشتباه نکن. منظورم این نیست که آدم از «علم» یا «دانش» پر میشه و اون دانستهها رو میخواد تخلیه کنه سر کسی.
دقیقاً منظورم تخلیهی «حرص» ها و «دلگیری»ها و «ناراحتی» ها و «خشم» ها و «ناامیدی» ها و «نارضایتی» هاست.
نمیدونم برای کسی که از بیرون میبینه حس میشه یا نه.
اما به نظر خودم، شاید یکی دو سال هست که «خیلی سکوت میکنم». نسبت به خیلی چیزهایی که آزارم میده. به طرز محسوس و مشهودی نسبت به رویدادهای محیطی ساکت شدهام.
علتش هم اینه که حساستر از همیشه شدهام و اگر بخوام چیزهایی که حرصم میده یا ناراحتم میکنه رو بنویسم یا بگم، لحظهای نمیتونم به کارهای دیگه مشغول بشم.
اینکه طرف، بچهاش رو فرستاده یک کارخونهی «چهارچرخه» سازی و با غرور و افتخار این رو تعریف میکنه و همزمان از «آلودگی هوا» هم شکایت میکنه، آزارم میده.
اینکه در فضای محیطی شهری، میبینم فضایی که متعلق به عموم هست و باید به کسب درآمد اختصاص داده بشه و شرعاً باید مطلبی روش نوشته بشه که تمام مردم شهر راضی باشن – که اون فضا، فضای مشاع شهری هست – به مطالب نامربوط اختصاص داده میشه دلگیرم میکنه.
اینکه بعضی آدمها، رزومهی دروغ ساختن از دانشگاهی که هرگز نرفتن و تا حالا یه بار به یک جمله از یک کتاب انگلیسی ارجاع ندادهان، اما وقت و بیوقت از خاطرات دانشگاهیشون در اروپا حرف میزنن آزارم میده.
اینکه یه عدهی دیگه حرف این یه عده رو – اتفاقاً به اعتبار همون دانشگاههای نرفته و نه شأن علمی گوینده- گوش میدن و راضی هم هستند، آزارم میده.
اینکه طرف، یه سکه رشوه میگیره و توی مدتی که میخواد اون سکه رو بگیره، یه چایی بهت میده و از بیاخلاقیها در جامعه گله میکنه آزارم میده.
و خیلی آزارهای دیگه.
اما آزاردهندهتر از همه، اینه که میدونی «همه چیز، درسته و سر جای خودشه» و «همه چیز همونطوری هست که باید باشه» و «همه چیز همونطوری هست که میتونسته باشه» و اینکه ماها هر کدوم در جای درستی هستیم و هیچچیز و هیچکس در جای نادرستی نیست.
اینکه اون خودرو مال ماست و باید باشه. اینکه اگر هوایی که تنفس میکنیم غیر از این باشه، جایی از این سیستم میلنگه. اینکه اون تابلوی شهری، باید روش همون چیزهایی نوشته شده باشه که الان نوشته شده و اون آدمها، همون حرفهای دروغ و فریبکارانهای رو بزنن که دارن میزنن و اون یکیها هم باید خریدار همون فریبهایی باشن که هستن.
اینکه – همونطور که قبلاً مثال زدهام – بپذیری که تکه تکه شدن گنجشک به دست گربه همونقدر طبیعیه که زیر گرفته شدن گربه توسط ماشین. اینکه بپذیری فساد در جامعه همونقدر طبیعی است که عفونت در بدن انسان.
چجوری باید به خودت کمک کنی که «چیزی که آزاردهنده هست، تو رو آزار نده؟». به نظرم قصه نوشتن – لااقل برای من – یکی از بهترین راهکارهاست.
باید «به خودم»، این «طبیعی بودن» رو یادآوری کنم و به خودم یادآوری کنم که وظیفهی من، ایفای نقش خودم در سیستم جهان هست و نه متحول کردن کل سیستم جهان.
اینه که وقتی حرص میخورم، سر در کتاب میکنم و با نوشتن، عملاً فریاد میزنم تا خالی بشم. برای خودم، روایت میکنم که چرا هر چیزی اینطوریه و چرا باید دقیقاً همینطوری باشه و چرا باید بیشتر و بهتر، بپذیرم که همه چیز سر جای خودش هست.
از این که بگذریم، دلم نمیخواد که در دام مخاطب گرفتار بشم. نمیخوام به خاطر نظر متفاوت مخاطب یا مخالفت مخاطب یا اینکه مخاطب مطلبی رو اونجور که من دوست دارم متوجه نمیشه یا نگاهش با نگاه من فرق داره، همقدم با مخاطب بشم و متوقف بشم یا عمرم به تفهیم موضوعی به کسی یا کسانی بگذره که فهمیدن و دونستن اون حرفها، در مقایسه با نفهمیدن و ندونستن اون حرفها، هیچ تفاوتی در زندگیشون ایجاد نمیکنه.
منظورم این نیست که فکر میکنم همیشه خودم درست میگم. منظورم اینه که ما وظیفهمون در قبال خودمون، «ساختن یک مدل ذهنی خودسازگار» هست. مدلی که همه چیزش به همه چیزش بخوره. اگر هم هفت هفت تا ۴۸ تا شد مهم نیست. به شرط اینکه با این جدول ضرب جدید، بتونیم یک «نگرش کامل و خودسازگار به جهان» رو برای خودمون بسازیم. هفت، هفت تا، برای من، چهل و هشت بشه یا چهل و نه، مهم نیست. دیگه نمیخوام فکر کنم که مخاطب من، ضرب رو کجا و چجوری یاد گرفته و کدوممون به جواب واقعی نزدیکتریم.
ترجیح میدم بنشینم و جدول ضرب خودم رو بنویسم. همین کاری که دارم انجام میدم.
در این میان، احتمالاً از هر ۱۰۰ نفری که جدول ضرب من رو ببینن، ممکنه نود نفر بگن خیلی پرته و عدهای هم بگن که خسته کننده است و «لقمهای که بیهوده دور سر پیچیده».
اما برام مهم نیست. دارم به این فکر میکنم که شاید، آدمهای دیگهای هم باشن که جدول ضرب خودشون را دارند مینویسند و یکی دو تا از این محاسبات من هم، بتونه به دردشون بخوره تا پازلی رو که دارن میچینند، تکمیلتر کنند.
این بخشی از انگیزهی من از نوشتنه. حرف زدن بدون دغدغهی بازخورد و دیدگاه مخاطب.
محمدرضا، مقدمه ای که نوشتی و روندی که ترسیم کردی، عطش من برای آشنایی با سیستم های پیچیده رو چندین برابر کرد: پیچیدگی، بعنوان یک جهان بینی جدید و شاید کامل ترین و جدیدترین جهان بینی موجود. شاید با الهام از پیترسنگه بشود گفت: پیچیدگی یعنی هنر دیدن علم (یا جهان) از میان علوم.
بیصبرانه منتظر ادامه مطالب کتاب هستم.
محمدرضای عزیز
از دیروز تا حالا چندین بار مقدمه رو خوندم. برای من که جزء اون نفهمهای بحث پیچیدگی به حساب میام خیلی خیلی شروع عالی بود.
چون به جز یک کتاب نصفه و نیمهای که قبلا راجع بهش بهتون گفتم و چندتا مطلب در روزنوشتهها که درباره پیچیدگی بود و یادم میاد اون موقع هم که میخوندم، درست و درمون نمیفهمیدم که داره دقیقا از چی صحبت میشه.
از طرفی کتاب ملانی میچل رو هم که فقط یه نگاه کلی به فهرستش کردم و نه بیشتر. حالا هم که ترجمه شده، در اولین فرصت باید کتابش رو بخرم و بخونم تا بتونم از خوندن کتاب شما هم بیشتر سر در بیارم و ببینم واقعا پیچیدگی یعنی چی.
امیدورام بتونم در کنار سایر دوستان مرحله به مرحله جلو بیام و مطالب کتاب شما رو خوب و با دقت بخونم و بفهمم و پس از اتمام این کتاب بتونم بگم: «واژه سيستم پيچيده و موجود زنده برای من هم به يك معنا است.»
فقط یه سوال.
کتاب شما پیشنیاز مطالعاتی خاصی نیاز داره یا نه؟
یعنی لازمه که ما قبل از خوندن کتاب شما مطلب خاصی رو حتما مطالعه کنیم و یه آشنایی کلی درباره یه سری مفاهیم داشته باشیم و یا اینکه تنها لازمهش داشتن علاقه به درک سیستمهای پیچیده هست و کلا میشه از پایه و نقطه صفر با خوندن کتاب شما، یادگیری و فهم سیستمهای پیچیده رو شروع کرد.
سلام.
محمد رضا حس ميكنم اين كتاب تبديل بشه به بهترين هديه اي كه تا الان از كسي گرفتم. ايشالا بعد از چند بار مطالعه كردنش( در حين تكميل شدن-شايدم بهتر باشه بگم در حين ظهورش(emergence)) و خوندن ارجاعاتي كه ميدي، اگر زنده بودم ميام اينجا و ميگم كه بهترين هديه ي زندگيم بوده يا نه؟ (شايد اون موقع از حس خارج شد و با فكر تونستم بگم)
از لطفت ممنونم.خيلي زياد
پي نوشت بيربط: يكي دو روزه كه وقتي از پشت لپ تاپ يا دسكتاپ ميام روزنوشته ها، انگار از لحاظ زماني عقبتره به نسبت وقتي كه با دستگاه هاي اندرويدي ميام. (مثلاً الان با گوشيم كه ميام تعداد بيشتري كامنت زير اين نوشته هست ولي الان كه پشت دسكتاپم، انگار صفحه توي ديشب مونده!)-رفرش و ريلود و اف پنجم زدم ولي خبري نشد 🙂
لطفاً يكي بگه چكارش كنم؟
من هم همین مشکل را دارم. علی الحساب تا رفع مشکل میتونید در مرورگر کروم کلیک راست کنید و inspect را بزنید و بعد روی آیکون موبایل کلیک کنید تا مرورگر به حالت موبایل بره.
با سلام
محمد رضای عزیز ممنون
بابت ارائه آموزش گام به گام مسئله پیچیدگی ،البته برای من کمی مفاهیم گنگ بود زیرا در این بحث کاملا بی سواد هستم ولی کلیت موضوع خیلی برم جذاب بود، لطفا اگر میشه منابعی که برای درک بهتر این موضوع کمک می کنه معرفی کنی یا به شکل بهترش به روایت شخصی خودت داستان وار بسطش دهی .
خیلی ممنونم که نتیجه مطالعات مستمر خودت رو سخاوتمندانه در اختیار ما گذاشتی.
از اون روزی که عکس اون خونه موریانه ها رو گذاشتی و مطالب بعدی مرتبط با سیستم های پیچیده رو، حسی که در مورد خودم پیدا کردم، حسی همراه با تحقیر بوده. اون “کلمات کلیدی” که من رو به Benoit Mandelbrot رسوند و با خوندن حتی قسمتی از نظراتش مغزم داغ کرد و حس کردم چقدر “نفهم” بوده ام و حالا اینکه “فهمیدم” که “نمی فهمیده ام” یه درد دیگه به دردام اضافه کرده. راستش همین چند صفحه کافی بود که تماما احساس ” نفهمی” قبلی تشدید بشه. دیشب تا کلی بیدار بودم هی می چرخیدم توی اینترنت تا بلکه یه چیزی در رابطه با پیچیدگی بخونم، بلکه یکم این حس بد نادانی کم بشه. چشمام میسوخت از نور مانیتور، بلند شدم یه چرخی بزنم و دوباره برگردم، که توی کتابخونه م چشمم به کتابی افتاد که مال من نبود و اصلا نمی دونم چطوری سر از کتابخونه من در آورده بود، اما عنوانش رو تقریبا به معنای واقعی کلمه بلعیدم:
نظریه نظم در بی نظمی و مدیریت، تالیف دکتر سید مهدی الوانی و دکتر حسن دانایی فرد.
همونجا نشستم و شروع کردم به خوندن. دوست داشتم ربط chaos theory و complexity theory و خیلی چیزای دیگه مطرح شده تو کتاب رو بفهمم، اما هر چی خوندم ، علامت سوال بیشتری توی ذهنم ایجاد شد. راستش یکم حس سردرگمی میکنم. دوست دارم بیشتر بخونم و بدونم، اگرچه که فعلا اصلا نمی دونم به چه درد من میخوره، اما احتیاج به یه نقطه شروع دارم که نمی دونم دقیقا کجاست. فقط فکر میکنم “باید” بخونم.
محمدرضا جان، میشه لطفا یه نقطه شروع مطالعاتی پیشنهاد بدی و ترجیحا هم اول کار زیاد منو درگیر بخش ریاضی موضوع نکنه؟( اصلا بدون درک بخش ریاضی میشه به درک خوبی ازش رسید یا نه؟)
سلام محمدرضا جان، ای میر ما، ای پیر ما
زبان را یارای ستایش این کار ارزشمند شما نیست تنها در تایید این حرکت متعالی لازم دانستم اشاره ای کنم به مهارت های ارجح طی سال های آینده (چهارمین انقلاب صنعتی) که مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته اند. در گزارش انجمن جهانی اقتصاد به (ده مهارت برتر و با اولویت در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۲۰ اشاره شده که مهارت حل مشکلات پیچیده در صدر هر دو فهرست قرار دارد؛
تفکر انتقادی، خلاقیت، مدیریت افراد، هوش عاطفی، قضاوت و تصمیم گیری، جهت گیری خدمات (که البته این را دقیق متوجه نشدم)، مذاکره و بالاخره انعطاف پذیری شناختی در رده های بعدی فهرست سال ۲۰۲۰ قرار دارند.
نشانی گزارش:
https://www.weforum.org/agenda/2016/01/the-10-skills-you-need-to-thrive-in-the-fourth-industrial-revolution/
همچنین این که سرمایه گذاران پر سود ترین استارتاپ ها، از طرفداران بی چون و چرای کتاب های نسیم طالب هستند نیز گواه دیگری بر انتخاب بسیار هوشمندانه محمدرضا (مردی برای تمام فصول) هست.
http://www.visualcapitalist.com/prolific-investors-startups-reading-books/
محمدرضا. شاید خودت ندونی که این کاری که داری انجام میدی، چقدر ناب و ارزشمنده.
توی همین شش، هفت صفحه ای که از نگارش اولیه ی این کتاب با بیان شیوا و علمی و دقیقی که داشتی خوندم، چند موضوع و نکته ی کلیدی و مهم رو یاد گرفتم و متوجه ی نکاتی شدم که شاید تا حالا هیچوقت اینطور بهش فکر یا نگاه نکرده بودم.
مثل اینکه اشاره کردی: امیدواری با درک موضوع پیچیدگی، در نهایت، واژه ي سيستم پيچيده و موجود زنده، برامون يك معنا پيدا كنن. (به عنوان تعبیری کاملاً علمی)
یا اینکه: ما به عنوان انسان، نگاه مون به جهان اطراف تغییر پیدا می کنه و هر از چند گاهي جهان بيني خودمون را توسعه میدیم و اصلاح می کنیم، و حالا برای اینکه بتونیم دستگاه جهان بینی جدیدی (مثل همین سیستم های پیچیده) رو که در ذهن مون شکل گرفته، بهتر و بیشتر بفهمیم، نیاز به ابزار لازم داریم تا با استعاره ی زیبایی که برای بیان “شیوه ی اندیشیدن” انسان استفاده کردی – یعنی راه رفتن با دو پایی که یکی “دستگاه هستی شناسی” و دیگری “ابزار” هست، قادر به راه رفتن یا به عبارت دیگر، اندیشیدن باشیم.
و یا اینکه متوجه ی این موضوع شگفت انگیز شدم که: این دیدگاه جدید، میتونه ابزاری کافی برای درک قواعد حاکم بر جهان در اختیارمون بذاره.
دغدغه ای که به نظر من، همیشه و در همه ی زمان ها، مورد علاقه و اشتیاق سوزانِ انسان، بوده و هست.
ضمن اینکه، این شیوه ای که برای نوشتن این کتاب در پیش گرفتی، به نظر من باعث میشه بتونیم بحث های ارزشمندی رو که باهامون در میون میذاری، سرسری و سریع نخونیم. با سرعتِ کُند و با تأمل زیاد و حتی چندباره بخونیم و در موردش فکر کنیم و مصداق هاش رو توی دنیای واقعی پیدا کنیم و توی ذهنمون خیلی خوب جا بیفته و حالا با اشتیاق، برای خوندن ادامه ی بحث، آماده باشیم.
ازت ممنونم که وقت باارزشت رو برای نوشتن این کتاب و مطالب ارزشمندش و برای آگاه تر شدن ما اختصاص میدی.
سلام
محمدرضاجان این کتاب شما با ترجمه ی کتاب سیری در نظریه پیچیدگی ملانی میچل چه تفاوت یا شباهتی داره؟آخه دیدم صفحاتش چند برابر اونه ذهنم رفت سراغ مقایسه.
این با ضمایمش ۵۳۰ صفحه است.
مجتبی؟
تو فرقت با پدرت چیه؟
چون دیدم فامیلیتون یکیه یهو ذهنم رفت سراغ بابات 😉
تازه تعداد و اسم همهی اندامهاتون هم یکیه.
***
راستش اصلاً سوالت رو متوجه نشدم.
فرق حافظ با سعدی چیه؟ هر دو شعر گفتن و از عاشقی گفتن.
یا فرق هزار کتاب مذاکره که در دنیا هست چیه؟ چرا یک نفر کتاب مذاکرهی هزار و یکم رو مینویسه؟
***
پیچیدگی هنوز یک علم بسیار جوان هست و هر کسی داره روایت خودش رو ازش تعریف میکنه تا به تدریج در دهههای آینده شکل و چارچوب پیدا کنه (من هم روایت خودم رو میگم).
بعید میدونم سی یا چهل مورد Approach متفاوتی که به کامپلکسیتی هست رو بشناسی که الان برات سوال شده باشه من از کدوم Approach به بحث دارم نزدیک میشم.
احتمالاً تنها علت این سوالت اینه که در زمینهی کامپلیکسیتی، “یک اسم” و فقط “یک اسم” شنیدی و اون هم ملانی میچل بوده.
شبیه کسی که چون فقط دوغ خورده وقتی میگن یه نوشیدنی جدید به اسم نوشابه هست. میپرسه: شباهتها و تفاوتش با دوغ چیه؟
(چون روی شیشه هر دو هم نوشته ۲۸۰ سی سی).
***
معیار سنجش کتابها هم حجمشون نیست. حتی عنوانشون نیست. مطلبشون هست.
اینکه اگر یه کتاب دیدی و عنوانش X بود و مثلاً Y صفحه داشت، هر جا کلمهی X دیدی بخوای تعداد صفحات رو مقایسه کنی منطقی نیست.
***
اما به هر حال. به رغم اینکه به هیچ وجه «منطق پشت سوالت رو درک نمیکنم»
اجازه بده توضیح بدم که کتاب میچل، یک کتاب در زمینهی پیچیدگی نیست.
بیشتر یک مجلهی متنوعی از موضوعات مرتبط (یا پیشنیازهای بحث پیچیدگی) است. برای اینکه تو اصلاً علاقمند بشی مطالعهی پیچیدگی رو از صفر شروع کنی.
یعنی صفحهی ۵۳۰ کتاب، تو هنوز پیچیدگی نمیدونی.
فقط شاید انقدر پیچیدگی بفهمی که دیگه این سوالی که الان از من پرسیدی رو نپرسی.
به عبارت دقیقتر:
تو الان نمیتونی بگی پیچیدگی رو نمیفهمی.
چون حتی نمیدونی چیه که بفهمی نمیفهمی.
اما با خوندن ملانی میچل، میفهمی که اون چیه که اصلاً نمیفهمی (و این البته خیلی مهمه).
چون اون وقت از من نمیپرسی تفاوت این موضوعی که نمیفهمی با اون یکی موضوعی که نمیفهمی چیه.
یا لااقل معیار تحریک شدن ذهنت برای پرسیدن تفاوت دو موضوع، حجمشون نخواهد بود.
در واقع اگر بخواهیم اسم بیست نفر از بزرگان کامپلکسیتی رو که صاحب کتاب هم هستند فهرست کنیم، از بولتزمن و راس اشبی تا استورات کاوفمن و کسانی مثل مت ریدلی و استیون کرین، کتاب ملانی میچل جزو کتابها قرار نمیگیره.
این ایراد کتاب هم نیست. چون اگر این کتابها نباشه کسی اصلاً به موضوع علاقمند نمیشه که مطالعهی جدی رو شروع کنه.
ضمن اینکه ملانی میچل هنوز در بعضی لایهها (خصوصاً بحث زنده بودن) یه نوع دوالیسم داره.
و بیشتر هم به سمت سیستم های آشوبناک پیچیده (Element Based Recursive Models) میل و رغبت داره تا (Agent Based Adapting Models).
من تمایلم اینه که بیشتر Agent Based برم جلو و در اواخر بحثم توضیح بدم که Autonomy که ما برای Agent ها تعریف میکنیم خودش یه Emerged Property هست و بنابراین، میشه شکل دیگری از تقسیم بندی رو در نگاه به سیستمهای پیچیده ارائه داد.
ملانی میچل به علت همین نوع نگرشی که داشته، جدا از حاشیههای زیادی که در کتابش مطرح کرده و به اصل موضوع نزدیک نشده، در نهایت موضوعات مهمی مثل Emergence of consciousness و Emergence of Meaning رو اصلاً تاچ نکرده (یا حتی به نظرم اصلاً اونها رو در چارچوب پیچیدگی ندیده. که بخواد تصمیم بگیره در کتابش مطرح کنه یا نه).
اشتباه نکنیا. من الان ایراد از کتاب میچل نمیگیرم. قبلاً هم گفتم کتاب ارزشمندیه.
الان دارم سعی میکنم برای کسی که دوغ رو دیده (و هنوز نخورده) تفاوت دوغ و نوشابه رو بگم. وگرنه قطعاً هر دو نوشیدنی مخاطب و مشتری داشتهاند که امروز وجود دارند.
***
راستش سوالت خیلی ناامیدم کرد (و اگر خیلی صادقانه بگم به علاوهی یه جور احساس غریبی و تنهایی و البته حماقت به خاطر دغدغههایی که اینجا مطرح میکنم و براش وقت میگذارم. چون ظاهراً چالشها خیلی ابتداییتره).
یعنی احساس کردم خوب من قصهی حسین کرد شبستری هم مینوشتم و بالاش مینوشتم کامپلسیتی، تو بازم صفحات رو مقایسه میکردی و اگر مثلاً میگفتم فکر میکنم ۴۰۰ صفحه بشه هیچ سوالی برات ایجاد نمیشد.
کاش از من میپرسیدی:
محمدرضا.
اگر من زبانم خوب باشه و مثلاً کتابهای اصلی پیچیدگی رو (که بالا بعضیهاشون رو اسم بردم) خونده باشم، باز هم حرف دیگری هست که به خاطر اون، پیشنهاد کنی نوشتهی تو رو بخونم؟
یا با توجه به ضعف جدی محتوای فارسی در حوزهی پیچیدگی، صرفاً تصمیم داری ادبیات این حوزه رو مرور کنی؟
البته شاید شانس من بوده که نپرسیدی.
چون اگر میپرسیدی مجبور بودم جواب بدم و برای جواب دادن به این سوال محدودیت دارم.
پی نوشت (با بغض و غصه): کاش حداقل ملانی میچل رو خونده بودی. و این چند صفحه رو هم میخوندی.
بعد میدیدی که سوالی که من در مقدمهی حرفم از دوران دبیرستانم نقل کردم، تا آخرین صفحهی کتاب میچل، «مطرح هم نشده» چه برسه به اینکه بخواد پاسخی بده. بعد دو تا بحث که موضوعشون اینقدر متفاوت هست و دغدغه و ماموریت نویسندههاشون هم کاملاً متفاوته، با هم مقایسه نمیکردی.
مقایسه ی منو پدرم؟??
محمدرضا منو ببخش،اجازه بده قبلش یه چیزی رو تعریف کنم.من امروز کارگاه بودم.غروب داشتم از تهران برمیگشتم خونه که اتوبوسمون پنچر شد.راننده پلیس راه کرج توقف کرد که لاستیک رو عوض کنه.پیاده شدیم و منم با مجموع وسیله هایی که همرام بود کنار اتوبان تصمیم گرفتم ازین فرصت استفاده کنم و سری به اینجا بزنم تا ماشین درست شه.شروع به خوندن این پست و کامنتهای دوستان کردم.هر از گاهی هم گوشه چشمی به فرایند تعویض لاستیک داشتم.راننده در تلاش بود و ۱۰ نفر بالا سرش با تمرکز نگاه میکردن که یه موقع اشتباه نکنه،شروع به نوشتن کامنت کردم که دیدم راننده اینور و اونور میره مردمم دنبالش.آخرش به بدترین شکل دورش کردن و کرایه ها رو ازش گرفتن.کامنت که ارسال شد تقریبا کسی اون حوالی نبود.از راننده پرسیدم چی شد؟گفت:یکی از پیچا هرز میچرخه و نمیشه تعویضش کرد.خیلی بابت حرکت مردم ناراحت شدم.هر چند که گرفتن پول حقشون بود ولی نوع رفتارشون جالب نبود.
سوار ماشین بعدی که شدم کمی گرم بود و خون بیشتری به مغزم رسید و پشیمون شدم از سوالم?.میخواستم یه اصلاحیه بزنما پشیمون شدم.
ممنون که جواب دادی،چون ممکن بود بعدا از خجالت خودم پیگیر نشم.
این سوال من برمیگرده به یک جور سردرگمی،تا چند وقت پیش فکر میکردم برای مطالعه ی آشوب و پیچیدگی یا استفاده از الگوریتم ژنتیک و بکار بردن اون تو متلب، بهتره که اول انتگرال و دیفرانسیل رو خوب یاد بگیرم که توش ضعیفم.من شلوغ پلوع از اینها یک چیزهایی خوندم و هنوز نمیتونم بهشون تو ذهنم ساختار بدم.کتاب میچل رو هنوز تموم نکردم.کمی ازش مونده.
ای کاش همزمان با انتشار کتاب یه نقشه ی راه برای مطالعه ی پیچیدگی تنظیم کنی.
مرسی که توجه داشتی
خوابم نمیبره.
شرمندم ازینکه بخاطر شعور و درک پایین من به این نتیجه برسی که داری اشتباه میکنی
محمدرضا جان؛
از برخی مطالب اخیرت مثل “چقدر تغییر می کنیم” یا ” هر گزینهی خوبی، یک انتخاب درست نیست ” و “اگر شما بودید، چه کار میکردید؟” یه حسی به من منتقل کرد که بوی کتاب میداد. شاید برداشت من اشتباه باشه. با مطلب جدید، برداشتم تقویت شد.
کتابی که با نام “اینترنت با مغز ما چه کار می کند؟” ازت هدیه گرفته بودم، ترس زیادی درون من ایجاد کرده. ترسی که مدتهاست باعث شده که برنامه ام این باشه که اون کتاب و چندین مقاله ی دیگه رو تجمیع کنم و خلاصه اش رو به صورت یک فایل صوتی منتشر کنم. قبلا هم خودت خیلی زیاد در مورد اینترنت و نحوه ی خواندن در اینترنت، برامون مطلب نوشتی. حتی Ebook و کیندل رو هم خیلی تایید نمی کردی و روی “بوی کاغذ” تاکید داشتی.
من حتی در این فکر بودم که متمم یک دو هفته نامه هم داشته باشه که به صورت چاپی باشه. درسته که میگن خیلی از روزنامه ها و مجلات خارجی دیگه چاپی ندارن و فقط الکترونیک شدن، اما اونا قرار بود مطلبی رو منتشر کنن که عمر کوتاه مدت داره یا اگه بهتر بگم، عمری در حد یک هفته. داخل اینترنت و اکترونیکی که میخونیم، فکر می کنیم خیلی باهوش شدیم اما شخصا مطالب چاپی رو که می خونم، احساس بهتری داشتم. شاید خوندنش سخت تر باشه و فشار زیادی برای تمرکز کردن داشته باشن اما موندگاریشون در ذهن و هضم و درکشون بهتر و بیشتر بوده. مثلا اگر یک ساعت قبل خواب با گوشی یا تبلت مطالعه کنم، خوابم با مشکل روبرو میشه. دیرتر خوابم میبره در عین حال که مغزم هم دیگه کار نمیکنه. اما همون یک ساعت مطالعه از روی کتاب، خللی ایجاد نمیکنه.
این تجربه ی من بوده. البته من اصلا سنتی و فناوری گریز نیستم اما تست خودم و برای خودم نشون داده که مطالب خارج از هر نوع بستر الکترونیک، دانش بیشتری رو بهم انتقال داده.
البته همین PDF رو میشه پرینت کرد. اما امیدوارم کتاب چاپی از محمدرضا شعبانعلی، برامون یا الاقل برای من، آرزو نشه.
بهداد. اولاً که خیلی منتظر هستم جمع بندی تو از اون کتابها رو در قالب فایل صوتی یا هر شیوهی دیگهای که برای ارائهاش انتخاب خواهی کرد، بشنوم یا ببینم.
محدودیتهای کار کاغذی رو بهتر از من میدونی. جدا از مسائل اقتصادی که چنین کاری رو بسیار دشوار – و تقریباً توجیه ناپذیر – میکنه (خصوصاً برای ما که الان هم از مرز سر به سر فاصلهی محسوس و ملموسی نداریم) دردسرها و محدودیتهای زیادی هم داره. مثل مجوز و موارد مشابه.
در مورد این کتاب خاص، به هر حال فعلاً مهمترین محدودیت من، نوشته شدنش هست. حتی متنها رو ادیت نشده میذارم که کند نشه کارها. برآورد خیلی از مطالب رو صرفاً در ذهن دارم و پیدا کردن منابع و چک کردن و شماره صفحه دادن بسیار کار زمانبریه. به طوری که هر دو یا سه صفحه حدود سه تا چهار ساعت کار میبره.
در چنین شرایطی نمیدونم کلش چند سال زمان ببره (کتاب فنون مذاکره حدوداً سه سال زمان برد تا نوشتمش. اما پیش چنین نوشتهای بچهگانه به نظر میرسه).
مسلماً بعدش که تموم شه میشه فکر کرد. بعضی دوستان ناشرم – که همیشه مورد لطفشون بودهام و امیدوارم بمونم – پیشنهادشون اینه که بعداً در تیراژ محدود چنین چیزی چاپ بشه و همزمان، هم نسخهی رایگان PDF وجود داشته باشه و هم نسخهی کاغذی.
اما به نظرم فعلاً خیلی زود هست برای فکر کردن. هم روند عمر رو نمیدونیم و هم اینکه حتی نمیدونیم چند وقت دیگه این محل مجازی خودش وجود داره یا نه.
مسئلهی دیگری که خیلی مهمه و دغدغهی من هست، تغییرات این موضوعات در طول زمان هست. تعداد مقالات زیادی در این زمینه به صورت پیوسته در حال انتشار هست و این باعث میشه که مطلبی که مثلاً من یک ماه بعد مینویسم، سه ماه بعد حذف بشه و اصلاً در نسخهی نهایی کتاب باقی نمونه.
در چنین شرایطی نمیدونم در کاغذ گنجاندن مطلبی که هر روز تغییر میکنه چقدر قابل تصوره.
به هر حال، رفتن راهی به این دوری از الان تا پایان این نوشته، چنان دور و دوردست به نظر میرسه که الان زوده در مورد جنبههای دیگهاش فکر کنم. اگر چه من هیچوقت در هیچ کاری، انرژی و انگیزهام رو بر اساس دوری و نزدیکی یا بعید بودن و قریب بودن دستاورد تنظیم نمیکنم. من سرم رو میندازم پایین و کارم رو میکنم. و راضی هستم همیشه به هر چی پیش بیاد.
محمدرضا ممنونم از این کاری که شروع کردی.
حدودا ۳ سال پیش با شرکتی آشنا شدم که مدل سازی سیستم های پیچیده رو انجام می داد و منظورشون از سیستم های پیچیده سیستم هایی بود که انسان به عنوان یک عضو سیستم در نظر گرفته می شد. خیلی از روندها رو مدل کرده بودن و مدل ها شون جالب بود. اما به نظر من (البته در حد دانش خودم که می دونم کمه) تو مدل ها روابط انسانی در نظر گرفته نشده بود مثلا ارتباط چند نفر با هم خوبه و کسی که داره مدل سازی می کنه این رو نمی دونه یا در نظر نمی گیره، و همین باعث میشه جواب مدل درست نباشه. برای من هم این جور مدل سازی ها در حد حل مسائل دانشگاهی بود، چون همیشه فکر می کردم ارتباطات انسانی می تونه کل کار رو بهم بریزه. مثلا من با تلاش زیاد، یک چیدمان برای کارخونه طراحی کردم، اما در نهایت مدل اجرا نمی شه! خیلی مشتاقم بدونم روابط انسانی رو چه طور باید در مدل به درستی لحاظ کرد، روابطی که بعضا حتی از وجودشون اطلاع ندارم.
من طبیعتاً نمیدونم صورت اون پروژه چی بوده.
اما چند تا نکته به ذهنم میرسه که شاید بیربط باشه، اما حداقل الان بنویسم که بعداً یادم باشه بسطش بدیم:
یکی اینکه مدلسازی جوامع انسانی در میان اکثر مدلسازیهای موجود سیستمهای پیچیده جزو سادهترینها محسوب میشه. اگر چه شاید این حرف برای انسانها خوشایند نباشه.
نکتهی دیگه اینکه در مدلسازی سیستمهای پیچیده، اصراری وجود نداره که همهی المانهایی که ما میبینیم لحاظ بشن (یا از اون سمت، نمیتونیم اصرار کنیم که یه سری مسائل کم اهمیت هستند و باید حذف بشن).
مشخصاً حکم نهایی وقتی صادر میشه که مدل Run بشه و نتیجه بده.
سیستمهای پیچیده، یکی از گرانقیمتترین تخصصهای جهان هستند (پروژهای نمیشناسم که زیر چند صد میلیون تومن باشه. حتی در کارهای بدیهی). پس کارفرما (اگر پول دولتی دستش نباشه) بعیده حاضر بشه نتیجهی یک شبیهسازی رو بخره که جواب نمیده.
باز هم میگم موضوع این تحقیق رو نمیدونم و قاعدتاً جزییاتش چیزی نیست که ساده در حد کامنت مثلاً تو به من بگی، اما من موارد زیادی بوده که زنده بودن آدمها رو هم لحاظ نکردم و مشکلی هم در تحلیل پیش نیومده.
منظورم اینه که فقط فقط فقط، نتیجه مهمه. اگر سیستم نتونست دنیای واقعی رو پیشبینی کنه، قاعدتاً میشه برگشت و روی فاکتورها حرف زد.
من خودم در جاهایی که مجبور باشم روابط رو لحاظ کنم (مثلاً شبیهسازی بازارهای مالی و گفتگوی سهامداران با هم) قابلیت ارتباط عاطفی رو به عنوان یک Feature در Agent ها در نظر میگیرم و اجازه میدم در طول زمان، اگر لازم شد پرورشش بدن. اگر لازم نداشتن که قطعاً در طول مسیر، ضعیف میشه و حذف میشه.
محمدرضای عزیز ممنونم از پاسخت. همون طور که خودت عنوان کردی درست نیست جزئیات پروژه رو اینجا مطرح کنم. یادمه اون موقع یکی از مدیران با تجربه، کار رو تحلیل کرد و نتیجه رو زیر سوال برد و در نهایت تحلیل ایشون درست بود.
محمدرضای عزیز، از دیشب که این کامنت رو گذاشتی فکرم به شدت درگیر مبحث مدلسازی شد و مرور الگوریتم های مدل ها. مسلما وقتی مدل Run بشه و جواب نده اشتباه داره (صحبتی که در کامنت کردی و واقعا صحیحه) و همین طور مبحثی که به اون اشاره کردی “فاکتورها”. راهنمایی که در ارتباط با لحاظ کردن روابط انسانی در مدل کردی بسیار راهگشا است ممنونم. امیدوارم بتونم از این کتاب ارزشمند بهره بگیرم و فهم خودم رو در ارتباط با پیچیدگی افزایش بدم.
سلام محمدرضا جان،
خیلی خوشحالم که این روش ارائه مطلب پیرامون سیستم های پیچیده رو به این شیوه خوب و منسجم تر به دست گرفتی،
مطلبی (شاید) مرتبط که یک ماهی هست در ذهنم مرور میشد را منتظر بودم که در جایی مناسب و در ادامه مطرح کنم که امروز بعد از محل کار و رسیدن به منزل و دیدن این مطلب به یکباره نوشتم. زیاد کامل نیست اما امیدوارم که این جنبه از پیچیدگی سیستم ها هم در ادامه مطرح کردن مطالب موردتوجه واقع شود.
.
خودخوری سیستم های پیچیده
https://goo.gl/6wYtUW
به عنوان تجربه اولین مطلب در دسته بندی «هنر گفتگو» فکر میکنم شروع بسیار خوبی هست برای من.
همراه شما هستم.
محمدرضا عزیز، پیشاپیش از تعدد کامنت های خودم پوزش میخواهم. ولی نوشته دیروز را من پس از روزها درگیر شدن فکری، به یکباره در سایت منتشر کردم و امیدوارم (نمیدانم!) که در روندِ پیچیدگی سیستم ها جایی داشته باشد.
شروع کتاب را هم تبریک عرض میکنم، شیوه ای مطلوب برای ارائه این بحث جدید انتخاب کرده ای و منتظر هستیم تا ادامه آن را منتشر کنی.
امروز که آن را میخواندم به آغــــاز ِ خوش و عمیقی که در ابتدا در تقدیم کتاب داشتی، روش داستانی بیان موضوع (و معرفی کل سیستم پیچیده در قامت ابزاری برای درکِ جدیدی از دنیا) و توانمندی (مثل همیشه) در ارائه و تفهیم مطلب برای من لذت بخش بود.
بسیار خوشحالم که از عینک تو دنیای پیچیده سیستم های پیچیده را می بینم و در آن سیر میکنم.
قطعا تو روش ِ مطلوب و خاص خودت را در ارائه مطلب خواهی داشت اما اگر بر بازخوردگیری هم که باشد دوست دارم اینجا بگویم که :
۱)
با بررسی درک خودم از ماهیت موضوع، مطالعه کامنت دوستان و گپی که با چند دوست متممی داشتم، به نظرم میـرسد مقدمه و چیدمان اولیه ی نظم فکری سیستم های پیچیده در مخاطب (شاید بهتر است) طولانی و کافی باشد
این کافی بودن مانند چراغی روشن تر در دست مطالعه کننده و در ادامه راه خواهد بود که در دل سیستم های پیچیده، پیچ نخوریم و بدانیم دقیقا کجا هستیم و دنبال چه بودیم
۲)
درکی از مباحث آینده نـدارم، اما روشی که در بیان «درهم تنیدگی و پیچیدگی» در نوشته قبلی با عنوان «آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟» و نمایش تصویری آن داشتی حداقل در ذهن من جایگاه بهتری کسب کـرد. (من صرفا درکِ خودم را از موضوع به عنوان یکی از شاگردانت مطرح میکنم) امیدوارم در ادامه نوشته ها با مثال های فراوان و نمایه سازی اطلاعات ارائه شوند. کار کمی دشوارتر و هزینه های تولید آن، احتمالا افزایش می یابد اما خب (شاید) ارزشش را هم دارد که افرادی مثل در دل سیستم های پیچیده پیچ نخورند. 🙂
[…] است و نوشته های استاد عزیز در قالب کتابی الکترونیک (در این آدرس) منتشر شده و به مرور تکمیل خواهد شد. ترتیب ارائه این […]
چقدر خوب و جالب. قبل از خودم اطلاع رسانی شد 🙂
سپاس بابت این لطف و پیگیری.
امیدوارم در قامت یک عضو کوچک ِ سیستم پیچیده از شاگران آموزشی شما ؛ هدف سیستماتیک ِ آموزشی و تولید و توزیع محتوای ناب نقش موثر ایفا کنیم.
“… هرگز نمیدانیم جمله ای که می نویسیم به پایان خواهد رسید یا نه”
این روزها به دلیل تغییر شغل و بیکاری، ذهنم فرصت فکر کردن بدور از مشغله های روزمره را پیدا کرده است.
واقعا وقتی آدم متوجه عمق معنی این جمله میشه، ترس و اضطرابی کل وجود آدم رو میگیره که این همه برنامه و کار دارم… و هر لحظه ممکن لحظه آخر باشه…
بسیار ممنونم معلم خوب ما
چقدر جذاب بود همین چند صفحه و چقدر مشتاقم کرد برای پیگیری و دریافت آپدیت های این کتاب.
اشاره آقا فواد به سخاوت شما واقعا درست بود و من فکر میکنم علاوه بر این چیزی بسیار فراتر از سخاوت شما رو به این کار واداشته. چیزی که دقیقا بهش اشاره کردید، یعنی درک محدودیت و غیرقابل پیش بینی بودن زندگی هامون.
کاش ما بتونیم این نگرش رو به همین صورت به خیلی از کارهای دیگه تو زندگی تعمیم بدیم.
هوش مصنوعی راسل رو شما اون موقع خوندید، ما تازه وقتی دانشجو شدیم، خوندیم. الحق که برای ما خیلی سخت بود و قسمت هایی از کتاب هم برای تدریس و امتحان پایانی، حذف شده بود. تنها چیزی که یادم مونده simulated annealing، تپه نوردی و اون مثالی بود که جاروبرقی بین خونه ها جا به جا میشد. اون هم بیشتر اسامی اش یادم مونده. از اون درس هایی که بود ما از روی ترجمه اش می خوندیم و خیلی هم برای خودم سخت بود و سخت پیش می رفت. زکات مطالعه!
ممنون از انتشار کتاب
سعیده.
دیشب، وقت نوشتن اون چند سطر، سرچ کردم ببینم اون کتاب توی بازار هست یا نه.
خیلی خوشحال شدم دیدم ویرایش سومش توی بازار هست و چیزی که خوشحالم کرد توضیحات سایت برکلی بود که دیدم به یک کتاب آکادمیک موفق تبدیل شده.
واقعاً هم زحمت کشیدند. اون سالها که به بهانهی مرتب کردن و تمیز کردن مخزن راه به مخزن کتابخانه مرکزی دانشگاه داشتم، به خوبی یادم هست که تعداد کتابهای هوش مصنوعی نیم طبقه هم نبود. خیلیهاشون هم واقعاً چارچوب دقیق نداشتند یا جامع نبودند.
الان کتاب در اون زمینه زیاد شده. خیلی زیاد و خوشحالم که هنوز اون کتاب یک کتاب عمومی مطرح حساب میشه.
پی نوشت صفر: به نظرم اگر کسی در دنیای کسب و کار (مهم نیست کجای دنیای کسب و کار) باشه که بگه اون کتاب رو کامل فهمیده و کمتر از ماهی ده یا بیست میلیون تومن درآمد داره، احتمالاً یا در مورد کتاب دروغ میگه یا در مورد درآمدش.
پی نوشت ۱: من وقتی میگم کتاب کم بود، فقط در حد کتابخونه مرکزی اطلاع دارم. مثلاً به کتابخونه دانشکده کامپیوتر راه نداشتم (مسئول وقت کتابخونه، اونقدرها دلرحم نبودند).
پی نوشت ۲: شاید بعد از گذشت این همه وقت و با توجه به اینکه دیگه ایشون نیستند، بد نباشه که بگم اسم اون کارمند دانشگاه که بر خلاف پروتکل به من اجازه میداد کتابهای دانشگاه رو بگیرم و ببرم و بعد از مدت طولانی (البته در نهایت صحت و سلامت) برگردونم، آقای طبیبچی بود که قبلاً احساس کردم بهتره با نام مستعار ازشون اسم ببرم.
نمیدونم باید اون کار ایشون رو خطا دونست یا نه. اما من برای همیشه به خاطر اون ماههایی که دستم به کتابخونه رسید مدیونشون باقی میمونم.
پی نوشت ۳: سعیده. اتفاقاً در اون کتاب، سه عنوان برام جذاب بود که اولین بحث آگاهی بود (فصلهای آخر و خیلی با حجم کم). دیگری بحث SA که تو گفتی و سومین موضوع الگوریتم ژنتیک. جالب بود که دیدم SA یاد تو هم مونده.
اگه یادت باشه یه جایی هم که بحث میکردم که چرا برنامه ریزی به شیوه سنتی امکان پذیر نیست به SA اشاره کردم.
در مورد تو نمیدونم.
اما در کل، احساس میکنم آدم چیزی رو که توی دانشگاه بهش یاد بدن، کمتر دوست داره (یه جور حسه. ممکنه احمقانه باشه).
شاید شانس من این بود که حداقل چهارصد تا کتاب دستمال کشیدم تا تونستم با خجالت کمتر، از مسئول کتابخونه خواهش کنم اون کتاب رو بهم قرض بده (قبلش بیشتر کتاب فارسی میگرفتم).
شاید اگر رفرنس درسی بود و قرار بود برای امتحان بخونمش خیلی دوستنش نداشتم (الانم حالم از ترمودیناک ون وایلن به هم میخوره. حفظ کرده بودمش. اما دوستش نداشتم. شاید اگر توی سرفصلهای دانشگاه نبود، الان خیلی عمیقتر و بهتر، ترمودینامیک رو میفهمیدم).
سلام.
معلم عزیز اولا بابت این تصمیم که می خواهی کتابی را مرحله به مرحله که کامل می کنی در اختیار من و دوستانم بگذاری به سهم خودم از شما ممنونم.
دوم خدا را شاکرم که جریان انتقال تجربیات شما به من و دوستانم همچنان برقرار است و فرصت دارم از آنها بهره مند بشوم.
تمیز کردن کتاب برای فراهم ساختن امکان قرض گرفتن کتاب، حس دوست داشتنی عمیقی را در من ایجاد کرد.
از همکار جوان بغل دستی ام پرسیدم آیا حاضر است چنین کاری را به چنین نیتی انجام دهد، گفت اصلا.
اما اگر دوست دارید بدانید، بدانید که من همین الان حاضرم این کار را انجام دهم.
ممنونم.
جالبه اون قسمت آخری که نوشتید “شاید اگر رفرنس درسی بود و قرار بود برای امتحان بخونمش خیلی دوستنش نداشتم (الانم حالم از ترمودیناک ون وایلن به هم میخوره. حفظ کرده بودمش. اما دوستش نداشتم. شاید اگر توی سرفصلهای دانشگاه نبود، الان خیلی عمیقتر و بهتر، ترمودینامیک رو میفهمیدم).”
وقتی داشتم نظرمو می نوشتم و نوشته ی شما رو خونده بودم و متوجه علاقه ی شما به هوش مصنوعی شدم و این رو هم می دونستم که رشته ی دانشگاهی شما مکانیک است، پیش خودم گفتم سعیده تو رشته ات کامپیوتر بوده، انقدر علاقه داشتی و با علاقه ی این چنینی درس رو خوندی؟ دیدم واقعا جواب من منفی هست. انقدری خوب نخونده بودم و از کاربردش مطلع نبودم.
راستی اشکال نداره از شما بخوام که در قسمت گفتگوی با دوستان موضوع پی نوشت صفر رو هم در نظر بگیرید؟ برای خودم جالب بود که چطوری میشه کسی که این کتاب رو خوب بلد است، با یادگیری خوب این کتاب چه کاری می تونه انجام بده. می خواستم زیر همون مطلب گفتگوی با دوستان این درخواست رو مطرح کنم ولی گفتم سوالم درباره همین موضوع هست، اینجا بپرسم. ممنون.
خیلی ممنون از اینکه با ما هم به اشتراکش می ذارید.
دستت درد نکنه آقای شعبانعلی
کاش تعداد افراد خوب و باسخاوت مثل شما زیاد بود
ما هم با اجازه ی شما بازنشرش میکنیم