کودک که بودم از خیلی «ایسم»ها میترسیدم.
امپریالیسم که قرار بود یک روز بیاید و کشورمان را بگیرد.
کاپیتالیسم که ما را حیوان حساب میکرد.
سوسیالیسم که در دنیایش فقط دو رنگ وجود داشت: قرمز و سیاه.
اگزیستانسیالیسم که آن سالها هر چه میکردم نمیفهمیدم که چیست.
رمانتیسیسم که یک بار معلمم، بعد از گوش دادن به انشایم، خطاب به من گفت. هنوز نمیدانم تعریف بود یا تحقیر.
خاطرات دوران کودکی، سرکوب میشوند اما فراموش نمیشوند. چنین است که من، هنوز هم از «ایسم»ها میترسم و به ندرت در نوشتههایم از آنها نامی میبرم. اما این روزها غول ترسناک دیگری را میبینم که بر سر کشورم سایه انداخته است. ترسناکتر از امپریالیسم و کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم و رمانتیسیسم دوران کودکی. دوست دارم آن را به سبک همهی غولهای دوران کودکیم، «کارآفرینیسم» نامگذاری کنم.
من فلسفه نمیفهمم. همچنان که علوم اجتماعی. همچنان که اقتصاد و همچنان که سیاست را. اما یک چیز را فهمیدهام. وقتی «ایسم» را در انتهای واژهای میبینم، میفهمم که دارم از عینکی حرف میزنم که قرار است به تمام دنیای اطراف من، «رنگ» بدهد. نمیتوان عینک قرمز به چشم زد و آبی آسمان را هم به درستی دید. نمیتوان عینک سبز را به چشم زد و زیبایی کویر را فهمید. همچنانکه عینک دودی، طراوت سبزی جنگل را میگیرد.
آنها که عینک امپریالیسم به چشم میزنند، همه را را «متجاز» میبینند یا «مورد تجاوز».
آنها که عینک سوسیالیسم را به چشم میزنند به جای اینکه «طبقات جامعه» را ببینند، «فاصلهی بین طبقات» را میبینند. چنانکه کسی به جای خواندن کلمات این نوشته و بررسی ارتباط آنها، روی فضای سفید بین کلمات تمرکز کند.
همین است ماجرای «کارآفرینیسم». بسیاری از کسانی که این عینک را به چشم میزنند، جامعه را به دو گروه تقسیم میکنند: کارمند و کارآفرین. عموماً هم دیدهام که این دو گروه را نه هم سطح و هم رده و وابسته به هم و نیازمند به هم، که یکی را تابع دیگری و جیرهخوار دیگری میدانند. همچنانکه سالهاست در مورد «زنان» و «مردان» نپذیرفتهایم که بدون یکی، دیگری هم نخواهد بود و هنوز ترجیح میدهیم یک گروه را «جنس دوم» بدانیم. کارآفرینیسم اگر چه شاید در نگاه اول نشان ندهد، اما «کارمندان» را «جنس دوم» میداند.
یک واقعیت انکارناپذیر در حوزهی مدیریت وجود دارد و آن اینکه قسمت عمدهی دانش رسمی مدیریت، از روی بررسی رفتار کسانی تدوین شده که فاقد دانش رسمی مدیریت بودهاند. دانش «رهبری» از روی رفتار رهبرانی شکل گرفته که عموماً این حوزه را به صورت رسمی نیاموخته بودند.
دانش «استراتژی» بر اساس مدل فکری استراتژیستهایی تدوین شده که به ندرت «پای درس استراتژی» نشسته بودند.
دانش «کارآفرینی» هم از روی رفتار کارآفرینانی شکل گرفته که عموماً «درس کارآفرینی» نخواندهاند.
درست گفتهاند. در کلاسهای کارآفرینی به ما میگویند که کارآفرینها، اینگونه به دنیا نیامدهاند. آنها کارآفرین «شدهاند». اما به ما نمیگویند که آنها در سر کلاسهای کارآفرینی و در سمینارهای کارآفرینان موفق، به کارآفرین تبدیل نشدهاند. کارآفرینی در بستر شرایط متعدد محیطی و با حمایت ویژگیهای مختلف شخصیتی «بروز» پیدا میکند.
بسیاری از کارآفرینان موفق، سالها کارمند بودهاند و ایدههای متعدد داشتهاند و گفتهاند و جدی گرفته نشدهاند. تحمل ایدهای که سالها در ذهن بماند و به قلب فشار بیاورد، نهایتاً کارآفرین را وادار میکند که با وجود ریسک بیکار شدن و گرسنه ماندن و مسخره شدن، کار رسمی و دفتر آبرومند را رها کند و برای تحقق ارزشها و رویاهایش، در زیر پلهها و گاراژها و انباریها، مستقر شود.
بسیاری از کارآفرینان موفق، زمانی که «گزینهی کارآفرینی» را انتخاب کردهاند، بر این باور بودهاند که برای همیشه درآمد و ثروت را میبازند اما آنچنانکه دوست دارند و برای ارزشهایی که میپرستند زندگی را ادامه خواهند داد.
هیچکس تصمیم نمیگیرد که «کارآفرین» بشود. کارآفرینها جایی در مسیر زندگی خود میبینند که «کارآفرین» شدهاند. چنانکه بزرگترین بازیگران دنیا، تصمیم نگرفته بودند که به یک بازیگر بزرگ تبدیل شوند و آنها که در چنین رویایی راهی مدارس و دانشگاهها شدند، یا هرگز جلوی دوربین نرفتند یا عنصر تصویری زائد فیلمها و نمایشها شدند!
کسی که «تصمیم بگیرد» که کارآفرین شود، دیر یا زود، «مقلد یا سارق» کسب و کار و ایدهی دیگران خواهد شد و این مسیر، هرگز مسیر پایدار و قدرتمند رشد و موفقیت نبوده است.
چند وقت پیش، در یک سمینار با عنوان موانع کارآفرینی در ایران، جوانی را دیدم که با علاقه به حرفهایم گوش میداد. پرسیدم: شما کارآفرین هستید؟ گفت: بله. الان در مرحلهی ایدهیابی به سر میبرم.
هر چه با خودم فکر کردم نفهمیدم که یعنی چه! او اول تصمیم گرفته که کارآفرین شود. حالا به دنبال ایده است. به دنبال نیازی که برآورده نشده. او نمیداند که ایده را روی سنگفرش خیابانها یا در جلسات طوفان فکری یا در اتاقهای خلاقیت نمیتوان یافت. ایده در میان گرد و غبار کار شکل میگیرد. ایده نرمافزار اتوماسیون برای نخستین بار، در ذهن کسی شکل میگیرد که هزار بار در یک روز، نامهها را از اتاقی به اتاق دیگر جا به جا کرده باشد. ایدهی دستگاههای تهویهی صنعتی، برای کارگر یا مهندسی شکل میگیرد که سالها بخار روغن را تنفس کرده و بیمار شده باشد. ایدهی تاسیس یک موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی، توسط کسی شکل میگیرد که خودش یا فرزندش، زندگی را به سرطان باخته باشند. ایده ی اهرم توسط کارگری شکل گرفته که هزار سنگ کوچک را جا به جا کرده و روزی به سنگی رسیده که نمی توانسته آن را به سادگی جابجا کند.
ایده ها و فعالیتهای بزرگ کارآفرینانه، با خلوت و خلسه و خلاقیت شکل نمیگیرند. آنها در تاریکی و تکرار و تنش متولد میشوند.
این بهترین مطلبی بود که تا بحال راجع به کارآفرینی خوندم
تا بحال ۴ بار تو ۴ جای مختلف دوره کارآفرینی رو گذروندم(جالب اینکه با ۴ تا متد متفاوت) و هر ۴ جا با بالاترین نمره مدرک گرفتم و تنها چیزی که بطور جدی از این کلاسها آموختم این مطلبه که این دوره ها ابتر و ناقصه و هرکدومش یک یا چند حلقه مفقوده داره
به هر حال اگه معادله a+b+c+d=x را بپذیریم؛ برای رسیدن به x چاره ای نداریم جز اینکه a و b و c و d را با هم داشته باشیم
کمبود هر کدام از موارد فوق مارو به x نمیرسونه
ایده خوب سرمایه میخواد ، حمایت میخواد ، دانش میخواد ، پشتکار میخواد و هزار و یک پارامتر دیگه ، در صورتیکه لا اقل من یکی توی هر ۴ تا دوره آموزش دیده دیدم که فقط تاکید بر داشتن ایده هست و لا غیر و هر بار این مساله رو نقد کردم هم با اعتراض اساتید مواجه شدم هم کارآموزان! و در نهایت ساکت شدم و سر جام نشستم
ظاهرا کسانی که تو این دوره ها شرکت کرده بودند بیشتر علاقه مند حرفهای صد من یه غاز یه مدرس کم تجربه (که عموما” از دوستان یا اقوام مدیر آموزشگاه بوده و به همین واسطه برای تدریس انتخاب شده) و فقط اومده امید بده که اگه سواد و پول و پارتی و پشتکار و همت و …. ندارید نگران نباشید کافیه یه ایده خوب داشته باشید تا ثروتمند بشید.
من که نه تنها چیز جدیدی یاد نگرفتم که کلی عذاب هم متحمل شدم
البته اگه بازم خبردار بشم جایی دوره ای برگذار میشه میرم شرکت میکنم چون تو هر کدوم از این دوره ها چند تا دوست خوب پیدا کردم که میتونیم به درد هم بخوریم
طبق تجربه خودم افرادی که از اول میخوان کارآفرین بشن، به این دلیل درصد موفقیتشون خیلی پایینه که اول با هزینه های کارآفرینی مواجه میشن، بعد میخوان دید استراتژیک داشته باشن!!! منظورم اینه که اول هزینه های ثابت کارافرینی براشون بوجود امده ( هزینه هایی مثل عدم درآمد، عدم توانایی ارضای نیازهای مختلف تا حتی هزینه مکان و تجهیزات و .. . ) و بعد در این شرایط به دنبال ایده ناب میگردن و متعاقبا تحت شرایط به هر ایده غیر استراتژیک و پر ریسک و یا با ارزش افزوده کم راضی میشن
از طرفی اینطور افراد در تصمیم گیری ها استرس بالایی را تجربه میکن چون اجازه اشتباه کردن و بازگشت از کارآفرینی به کارمندی را به خودشون نمیدن!!
اما یک کارمند وقتی میاد کارآفرین میشه که ریسک کارش خیلی پایین باشه و بسیار مطمئن باشه.
Thumb up 0 Thumb down 0
سلام
باید بگویم که این متن شما را هم قبول دارم و هم نه.
۱- اینکه ایده توسط شخصی شکل میگیرد که هزار بار بین اتاق ها رفته و نامه برده است لزوما درست نیست. خیلی وقت ها ایده ها در ذهن اشخاصی شکل میگیرد که یک سیستم را از بیرون نگاه میکنند. معمولا افرادی که داخل یک سیستم هستند چون حل در کار و مشغله اند کمتر رم و سی پی یو خود را برای نگاه سیستمی خرج میکنند.
۲- بنده به عنوان یک شخص عادی، در اثر آشنایی با سیستم های مختلف و موضوعات معمولا ایده های بهینه ساز به ذهنم خطور میکند که هر از گاهی انتقال آنها به مسئولی ذیربط منجر به تحول در آن حوزه شده است.
۳- ولی با این حال این حرف شما را قبول دارم که بنده یک کارآفرین خوب نمیتوانم باشم. چون کارآفرینی تنها ایده نیست. بنده ایده های زیادی برای کسب و کار دارم ولی به دلایل متعدد که شما ذکر کردید -ترس از خالی ماندن جیب و از دست دادن شغل دولتی و … – و شاید همت کوتاه، نمیتوانم دل به دریا بزنم.
به نظرم کارآفرین واقعی کسی است که دل به دریا میزند و نقطه جز جزیره مد نظر را نمیبیند..
ارادت
تا جایی که من در سطح دانش محدود خودم دیدم و تجربه کردم اکثر کارآفرین ها کسانی هستند که تا حدود نسبتا بالایی در یک حرفه خاص متبحر و خلاق هستند و البته از هوش اجتماعی نسبتا بالایی برخوردارن.به نطرم یکی از دلایل پیشرفت جوامع همین آموزشه ولی شاید مشکل اینجاست که ما چیزی رو که می آموزیم احساس میکنیم وحی الهی و جای هیچ تغییری نداره پس جلو خلاقیتمون میگیره..
سلام استاد عزیز
قطعا بودن در کنار شما برای این عزیزان، موهبت است.
با این توصیف هایی که از شرایط کاری تون ذکر کردید، من حرفم را پس نمی گیرم. چرا که شما گنجی هستید و دوستان کنار شما می توانند در این شرایط سخت، صیقل داده شوند تا روز به روز پیشرفت کنند. تجربیات ارزنده و پربار از همین شرایط به وجود خواهد آمد.
مشتاق نوشته های پر مغز و تاثیرگذارتون هستم.
برای شما و همراهان سختکوش وپرتلاشتان، سلامتی وآرامش الهی آرزو دارم. دست پر توان حق، همراهتان.
پایدار و برقرار باشید.
به نظرم مشكل از اونجايي شروع ميشه كه كسي يا كساني بخوان از يه اصل پول دربيارن.خود درس دادن كارآفريني هم اينروزا شده كارآفريني و كسي كه داره فقط كارآفريني درس ميده خودش رو كارآفرين ميدونه.اگه همه ي داستان كارآفرينا و كارآفريني رو يه سيستم بدونيم.اين سيستم بايد يه ورودي و داده مثل ايده داشته باشه كه مريض نشه و به حياتش ادامه بده در حالي كه اينروزا اين سيستم وحشتناك بزرگ در ادعا ولي طفيل در ماهيت؛داره همينطور بزرگ و بزرگتر ميشه و به مدعيانش افزوده.نگرانيت بجاست معلمم.
مجتبی. حرف تو رو قبول دارم. اما یک جا رو نمیفهمم.
اگر بخواهیم از کارآفرینی پول در بیاریم میتونیم «کلینیک ایده» تاسیس کنیم. بگیم کسانی که می خوان بیان کاری رو آغاز کنند، ما ایدههاشون رو تحلیل میکنیم. خطاها و دامهای احتمالی رو میبینیم و خلاصه مسیر اجرا رو تسهیل میکنیم.
از «خودکارآفرینپنداشتگان» هم میتونیم پول بگیریم. اما پول بهتریه. چون شاید بشه کمکشون کرد اشتباهات بزرگ بیدلیل انجام ندهند.
اما اینکه کلاس بگذاریم و فشار بیاریم که همه کارآفرین بشوند، کمی من رو نگران میکنه.
منظور منم همینه محمدرضاجان،من به واسته ی کارم که اپراتور سالن های آمفی تئاتره و رشتم که مدیریته،خواسته و ناخواسته سر همچین کلاسهایی بودم که به فشار میخوان بگن آقا یا خانم شمام کارافرین بزرگی میشی و گاها هستی. بعد طرف رو مقایسه میکنن با اسطورها که مگه تو چی کم داری از فلانی؟ به نظرم اولین اصل اساسی تو کارآفرینی عشقه بر خلاف اینروزا که باغ سبز کارآفرینی در وحله ی اول شده پول و ثروت(منظورم کلاسهای بازاریه)،من فکر میکنم که کارآفرینی نقطه ی آغاز داره اما هیچ وقت به نقطه ی پایان نمیرسه ولی پول و قدرت بالاخره هر کسی رو یه جایی ارضا میکنه و سر جاش میشونه،میدونم که بر این عقیده ای که جامعه ی ما اپل زدست اما فکر میکنم که بجاست این مثال رو بزنم که میگن حقوق استیو جابز سالی یک دلار بوده این اواخر،حتی اگه این جریان ساختگی هم باشه نشان از فرهنگ و حرف عمیق کارآفرینانست که اگه جابز به جایی رسیده که نیاز به پول نداره منطق عامی میگه کارو ول کن،نه تو اوج بیماری جدیدترین پروژه و محصول رو وارد بازار کنی!
سلام
مشتاقان همراه ، سمیه تاجدینی عزیز و شادی قلی پور دوست داشتنی
خوش به حالتون که گنج با ارزشی دارید.
از زحماتتان بسیار ممنونم. ممنونم که ما رو تحمل می کنید ،خدا صبرتون بده.
روزگارتون به شادی وسلامتی باد.
پایدار و برقرار باشید.
سیمین عزیز. بچههایی که با من کار میکنند، سختترین مصیبت زندگی رو تحمل میکنند.
تراکم کاری بالا. برنامههای پرتنش. دوستان و مخاطبان و سازمانها و مسئولینی که هر کدوم انتظارات خودشون رو دارند و معتقدند باید اولویت اول ما باشند.
خود من که به دلیل فشارهای زیادی که برام وجود داره، معمولاً شدیداً عصبی هستم و برخلاف سخنرانیهای رسمی، در محیط دوستانهی خودمون حتی فرصت خندیدن و شوخی هم نداریم.
گاهی فکر میکنم آدمهایی شبیه موقعیت من، از دور دوستان بهتری هستند تا نزدیک.
این رو در مورد افراد دیگری هم دیدهام. شاید یک روز در موردش بنویسم.
سلام استاد عزیزم
میخوام یه چیزی بگم به این موضوع هیچ ارتباطی نداره .
دیروز سخنرانی شریف برگزار شد ولی شما نبودید . من به عشق شما یک مسیر خیلی خیلی طولانی رو طی کردم و اومدم که استاد عزیزم رو از نزدیک ببینم . خیلی ناراحت شدم که نبودی خیلی .
بهار عزیز. متاسفم. برنامه سخنرانی شریف زمانی که طراحی شد به من گفتند که ۱۵ اسفند ماه هست. همکاران من هم یک نیم روز کامل برنامهام رو خالی کردند تا بتونم بیام و باشم. اما متاسفانه در آخرین روزها برنامه به ۱۸ تغییر پیدا کرد و من مسافرت بودم. چون صمیمانه و راحت نوشتی من هم صادقانه بگم که من معمولاً برنامههام از دو تا سه ماه قبل ساعت به ساعت تنظیم میشه و نمیتونم ده روز یا بیست روز مونده به یک برنامه، ناگهان سه روز جابجاش کنم (حتی گاهی ۳ ساعت هم نمیشه). این بود که نتونستم بیام و خیلی متاسفم و از تو هم معذرت میخوام.