دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

چرا برنامه ریزی را دوست نداریم؟ (گام دوم با متمم)

در گام اول، با یکدیگر قرار گذاشتیم که به جای برنامه ریزی در نخستین روز سال، این کار را دو ماه قبل شروع کنیم و در نخستین روز سال جدید، دستاوردهای آن را جشن بگیریم.

در این مرحله، می‌خواهیم کمی در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم. در مورد برنامه ریزی و اهمیت آن، کم نشنیده‌ایم. از برنامه ریزی برای زندگی روزمره تا برنامه ریزی برای توسعه یک کسب و کار.

افراد کمی هستند که حاضر باشند صریح و قاطع بگویند: ما برنامه ریزی نمی‌کنیم، برنامه ریزی احمقانه یا غیرمنطقی یا غیرضروری است و یا اینکه برنامه ریزی، مانع موفقیت و رمز شکست است.

بسیاری از ما، از اهمیت برنامه ریزی می‌گوییم، اما اعلام باور به اهمیت یک موضوع با جایگاه دادن به آن موضوع در زندگی تفاوت دارد.

همه‌ی ما از اهمیت صداقت می‌گوییم. اما بسیاری از ما با جدیت و پشتکار، دروغ می‌گوییم یا حتی دروغ‌گویی را تئوریزه می‌کنیم (حتماً می‌دانید که معلمان زیادی در حوزه‌ی مذاکره و فروش، با افتخار، فروختن یخچال به اسکیمو را به عنوان بزرگترین هنر فروشنده مطرح می‌کنند).

همین مسئله در مورد دزدی نکردن، تلاش کردن، دور نزدن دیگران و سایر حوزه‌ها هم وجود دارد.

نباید احساس کنیم که چون اهمیت یک موضوع برای ما واضح یا بدیهی است و یا اینکه کاملاً با آن موضوع موافق هستیم، به این معنا است که آن موضوع در زندگی واقعی ما هم جایگاه دارد.

این همان چیزی است که کریس آرگریس به عنوان تفاوت Theory In Mind و Theory In Use مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید که نظریه مورد حمایت با نظریه مورد استفاده تفاوت دارد.

***

تمرین پیشنهادی: اگر هنوز تمرین این درس را در متمم انجام نداده‌اید، به نظرم انجام دادن تمرینش خیلی مفید است. خصوصاً اگر آخر شب (یا هر زمان دیگر که آزاد هستید) فرصت کنید و جواب دوستان دیگر را هم بخوانید (بخشی از درس مدل ذهنی است، اما به صورت مستقل قابل مطالعه است).

***

حالا بیایید با خودمان، کمی خلوت کنیم و فکر کنیم.

بسیاری از ما می‌پذیریم که برنامه ریزی، در واقعیت زندگی ما، جایگاه چندان والایی ندارد و یا حتی اگر دارد، می‌تواند جایگاه بهتری داشته باشد.

برای اینکه این مفهوم منتقل شود، من در عنوان این مطلب از تعبیر دوست نداشتن استفاده کردم. ممکن است یک نفر سالها با فرد دیگری زندگی کند، اما او را دوست نداشته باشد. بلکه به هزار اجبار و ملاحظه در کنارش قرار گرفته باشد.

زمانی در بحث رابطه عاطفی، مطلبی به نام مثلث اشترنبرگ و نیمرویی که به املت تبدیل نمی‌شود نوشتم که به لطف دوستان خوبم در عصر ایران و انتخاب و سایر سایتها، بسیاری از دوستان، آن را خوانده‌اند.

فکر می‌کنم تعبیر اشترنبرگ را می‌توان به بسیاری از حوزه‌های دیگر هم تعمیم داد.

زمانی که در کانال تلگرام justfor30days@ در مورد مدل ذهنی حرف می‌زدم، فرصت نشد که بگویم ما با مدل ذهنی خود هم، رابطه‌ی عاطفی داریم و همان مثلث در موردش مصداق دارد:

* قسمت Passion (اینکه مدل ذهنی و نگرشی که به دنیا داریم، چقدردر ما شور می‌انگیزد)

* قسمت Intimacy (اینکه چقدر منطق ما، این مدل ذهنی را می‌پذیرد و می‌فهمد)

* قسمت Commitment (اینکه چقدر احساس می‌کنیم که نسبت به آن متعهد هستیم و باید آن را حفظ کنیم)

رهایی، می‌تواند یکی از ستون‌های بزرگ مدل ذهنی (یا هسته‌ی یک مدل ذهنی)‌ باشد.

اما برای یکی، بیشتر قسمت شور و شوق آن پررنگ است. حرف از رهایی می‌زند و چشم‌هایش برق می‌زند. شب شاملو می‌خواند و آن تب بزرگ رهایی در آن ذهن بزرگ، روح و جانش را قلقلک می‌دهد. اما صبح، به بردگی‌ دیروز خود تن می‌دهد و به تن فروشی و مغز فروشی می‌پردازد (تن فروشی، ارزان‌ترین و شرافتمندانه ترین شکل خودفروشی است. خطرناک‌ترین شکل خودفروشی، وقتی است که به خاطر پولی که می‌گیریم، حاضریم مغزمان را قانع کنیم که متفاوت با چیزی که واقعاً قبول دارد، فکر کند و بیندیشد و رفتار کند).

برای دیگری، قسمت درک و صمیمیت و منطق (به قول علما، قسمت Cognitive یا شناختی) پررنگ است. مغزش می‌داند که رهایی خوب است و معادلات ذهنی‌اش می‌پذیرند که رها بودن، تنها معنای زندگی است و هر چه جز این است، اسارت و بردگی و مردگی است.

برای فردی دیگر، جنبه‌ی تعهد پررنگ است. نه الزاماً منطقش آن را می‌پذیرد و نه احساسش. اما زمانی چنین چیزی برایش ارزش بوده و امروز مجبور است به خاطر تصویری که در نگاه دیگران دارد، آن را حفظ کند.

“رابطه‌ی عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” و نحوه‌ی دوست داشتن و دوست نداشتن آن هم، در ذهن ما می‌تواند بر اساس این سه ضلع مثلث، توصیف شود:

ضلع اول: شوق برنامه ریزی دارم. اسم برنامه ریزی که می‌آید چشمانم برق می‌زند. من اصلاً عاشق برنامه‌ریزی‌ام. تمام زندگی‌ام به برنامه ریزی گذشته است. من هر شنبه برنامه ریزی می‌کنم و حتی اگر برنامه ‌هایم عملی نشود، هفته‌ی بعد با همان جدیت برنامه ‌ریزی جدیدی انجام می‌دهم. اصلاً گاهی فکر می‌کنم عملی شدن برنامه، اولویت اول نیست. نفس برنامه ریزی هیجان انگیز است.

ضلع دوم: منطق ذهنی من، می‌پذیرد که برنامه ریزی لازم است. باید آن را انجام بدهم. نوع کارم، نوع زندگیم، موقعیت شغلی یا شخصی‌ام، برنامه ریزی را اجتناب ناپذیر می کند.

ضلع سوم: خودم را متعهد به برنامه ریزی می‌دانم. با خودم قرار گذاشته‌ام این کار را انجام دهم. به دیگران هم توصیه می‌کنم که برنامه ریزی کنند. من ماه‌ها پیش برای رسیدن به یک هدف برنامه ریزی کردم و مسیری را آغاز کردم، امروز دیگر، مستقل از جنبه‌ی منطقی و احساسی، جنبه‌ی تعهد آن وجود دارد. به ده‌ها نفر گفته‌ام که برای مهاجرت برنامه ریزی کرده‌ام و در مسیر اقدام هستم. امروز راهی برای رهایی از آن برنامه و پیاده شدن از آن کشتی که سوارش شده‌ام وجود ندارد.

طبیعتاً در هر رابطه‌ عاطفی از جمله “رابطه عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” این مثلث می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد. متساوی الاضلاع شود. متساوی الساقین شود. یک یا دو مورد از اضلاع چنان کوچک شوند که تقریباً پاره‌ خطی باقی بماند.

نمی‌دانم. اما تلاش من این است که در این سی گام که با هم می‌رویم (و الان در دومین گام هستیم) به تدریج بکوشیم تا رابطه‌ی ما با برنامه ریزی، به یک رابطه‌ی عاطفی کامل تبدیل شود. یک مثلث متساوی الاضلاع. دوستش بداریم. منطقش را بفهمیم و چنان متعهدش باشیم که گزینه‌ی دیگری جز زندگی در آغوش آن، برایمان قابل تصور نباشد.

پیشنهاد (و خواهش من) این است که اگر فرصت کردید، علت‌های رابطه عاطفی نامناسب با برنامه ریزی را اینجا بنویسید تا من هم، به عنوان دبیر جلسه، آنها را جمع و فهرست  و ارائه کنم.

اگر بخواهم تیتروار بگویم، در لحظه‌ی نگارش این متن، این موارد به ذهنم می‌رسد:

* برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، معنا و کاربردی ندارد.

* برنامه ریزی، امید و شوق می‌خواهد و من (نوعی) در شرایط امید نیستم.

* خاطره خوبی از برنامه ریزی ندارم.

* برای برنامه ریزی انگیزه ندارم.

* هر بار برنامه ریزی می‌کنم و عملی نمی‌شود، عزت نفس من خدشه دار می‌شود. همان به که، رهایش کنیم تا هر چه می‌خواهد پیش آید.

* اصلاً هدف خاصی ندارم که بخواهم برایش برنامه ریزی کنم.

* این کارها لوکس و شیک است. اما عملی نیست. هزار نفر را می‌شناسم که اهل برنامه ریزی نیستند، خیلی هم راضی و موفق هستند.

و …

خوشحال می‌شوم اگر مطلبی را مطرح می‌کنید، با شرح و توضیح کامل باشد که بقیه‌ی ما هم، بتوانیم تصویر ذهنی شما را بیشتر و بهتر درک کنیم.

stage-2

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


174 نظر بر روی پست “چرا برنامه ریزی را دوست نداریم؟ (گام دوم با متمم)

  • محمد گفت:

    سلام بر شما
    در تمامی شکست های برنامه ریزی های ریز و درشتی که داشتم یک علت را مسبب این شکست ها میدونم
    کمال طلبی خودخواهانه!

    پاینده باشید

  • پروانه گفت:

    نداشتن تمرکز در حین عملی کردن برنامه های ریخته شده وگاهی کمال گرایی باعث عدم اجرای درست در برنامه ریزی کارهای من شده است و متاسفانه فعلا راهکار اساسی برای عدم تمرکز پیدا نکردم

  • محمد صادق اسلمی گفت:

    با سلام
    اگه اشتباه نکنم توی کتاب شیمی سوم دبیرستان فصل داشتیم به نام «بی نظمی» یا همان آنتروپی .
    معلم اومد سر کلاس و یک کچ از پای تخته برداشت اومد جلوی ما ایستاد و گچ رو ول کرد.گچ افتادو تکه تکه شد.بعد گفتن تمام این فصل همینه همه موجودات به ذاته میخواهند به سمت بی نظمی حرکت کنن.
    به نظر من انسان از داشتن چارچوبی که بخواهد او را مقید به انجام کاری کند متنفر است.
    البته این حرف من به این معنا نیست که برنامه ریزی کار بدی هست و نباید برنامه ریزی کرد.به نظر من علت اینکه از برنامه ریزی فرار میکنیم اینه که برنامه نداشتن راحت تر از برنامه داشتنه.
    من خودم که نسبت به برنامه ریزی آلرژی پیدا کردم .انقد شنیدم برنامه ریزی.برنامه ریزی.انسان های موفق همه برنامه ریزی میکردن.انسان موفق انسانی هست که برنامه ریزی کنه.مدیر خوب مدیری هست که برنامه داشته باشه.دانشجوی خوب دانشجویی هست که برنامه داشته باشه.
    هیچ وقت به تعریف درستی از برنامه ریزی بر نخوردم.اصلا برنامه ریزی چی هست.قرار ما در کوتاه مدت نتیجه ی برنامه ریزی رو ببینیم؟قراره برنامه ریزی یک برگه باشه که اونو توی دست بگیریم و مطابق با اون زندگی کنم یا باید در متن زندگی باشه؟برنامه ریزی درست و غلط داره ؟
    تمام اینا باعث شده من برنامه ریزی نکنم.
    مثلا برنامه ریزی میکنم و میبینم توی هفته اول هیچ اتفاقی برام نیفتاد پس میگم انرژی روش نذارم بهتره
    برنامه ریزی میکنم ولی وقتی ی مدت خیلی کوتاه نتونستم انجامش بدم به کلی کنارش میذارم .
    گاهی برنامه ریزی میکنم و بعد مدتی میگم اصلا این برنامه که من ریختم غلطه
    تمام این مشکلاته که باعث شده نداشتن برنامه رو به داشتن برنامه ترجیح بدم.

  • جواد گفت:

    فصل هشتم کتاب نابخردی‎های پیش بینی پذیر را می‎خواندم که عنوان جالبش من را کشوند اینجا

    “گزینه ها ما را از هدف اصلی‎مان دور می‎کند”

    یکی از مشکلات من در برنامه‎ریزی داشتن هدف‎های زیادِ و به قول دن اریلی سعی کردن برای باز گذاشتن همه درهاست
    و وقتی نمی‎توانم به اهدافم برسم از برنامه ریزی هم متنفر می‎شوم.

    مثلا در متمم برنامه ریزی می‎کنم دوره MBA را به ترتیب ترم مقدماتی و پایه و… بخوانم و تمرین را حل کنم در قسمت توسعه فردی هم درس‎هایی هست که باید حتما بخوانم- این موضوع در بخش‎های دیگه هم تکرار می‎شود-
    از طرف دیگه هم مشارکت داشتن در درس هایی که هروز منتشر می‎شود و اینکه احساس کنی مطلب مفیدی هست و باید بخوانی … مشکل را چند برابر می‎کند.

    ممنون می‎شوم من را راهنمایی کنید.

    • محمد گفت:

      سلام جواد عزیز
      مشکل همیشگی من رو ذکر کردید.
      چه غصه ای میخورم براش!

    • علی طوسی فرد گفت:

      ۱-list ahdaf
      ۲-olaviat bandi
      ۳-barnameh rizi baraye residan be ahdaf
      ۴-ghozaresh ghiry
      ۵-nazdikhodan be hadaf

    • Mareza گفت:

      سلام
      فکر میکنم همه ما به نوعی با این مشکل روبرو هستیم که تعدد گزینه ها ،عملا بازدهی ما رو کم میکنه. اینجاست که هنر اولویت دادن بین گزینه ها و کنار گذاشتن برخی گزینه های _ حتی جذاب_ تعیین کننده هست. متمم (که تو هم اشاره کردی) مثال خوبیه. منم مثل تو و خیلی از بچه های متمم، تقریبا همه ی محتوای تولید شده در متمم رو دوست دارم ، اما اخیرا فهمیدم واقعا نمیرسم همه مطالب رو بخونم (با توجه به اینکه از شروع متمم همراه اون نبودم) پس به ناچار و علیرغم میلم باید قسمتی از محتوا رو فیلتر کنم و نبینم…
      یکی از روزنوشته هایی که خیلی دوست دارم، “استراتژی فردی، توضیح یک تجربه..” هست. این متن رو از اونجا کپی کردم و لینک اصلی رو هم اخر کامنتم می نویسم. اگر وقت کردی حتما متن کامل رو بخون.
      “…تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…»…”

      http://www.shabanali.com/ms/?p=1674

      • جواد گفت:

        شاید براتون جالب باشه، من زمانی اضطراب(http://goo.gl/2ntTIg) شدیدی داشتم( تپش قلب شدید) وقتی که متوجه شدم تنها نیستم که این علایم را دارم(http://goo.gl/prziaa)، خیلی تاثیر گذاشت و به خودم امدم. این مطلب هم مشابه همون شد و اینکه هر کسی به نحوی درگیر اولویت بندی -در سبد مهارت در درس‎های متمم- هست.
        ممنون از اینکه توضیح دادی و لینک گذاشتی.
        استراتژی عمل کردن کجا و دانستن اینکه باید استراتزی را بکار ببری کجا
        ایشالله ترم پایه MBA را تموم کنم و به درس استراتژی برسم.

      • نادر آرین گفت:

        Mareza عزیز واقعا ممنونم. از اینکه تجربه خودت رو به همراه تجربه محمدرضا؛ در قالب این کامنت در اختیار ما گذاشتی.

  • نگار گفت:

    بعضی وقتها بعضی بیماری ها هستند که برنامه ریزی مارو به هم میریزن
    من مبتلا به وسواس هستم واین بیماری همیشه برنامه ریزی های من رو به هم میریزه
    علت برنامه ریزی نکردن من ابن مشکله

  • سمیرا کرمی راد گفت:

    فکر می کنم بزرگترین ارتباط نا مناسب من با برنامه ریزی همان مورد اول لیست باشد :
    “برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، معنا و کاربردی ندارد. ”
    در واقع خیلی وقت ها برنامه ریزی های من واقع بینانه نیست ، مثلا با اینکه انسان سحرخیزی نیستم برنامه هایی دارم برای ۸ صبح روز تعطیل که خب طبیعتا بعد از چند روز نمی تونم بهش پایبند بمونم ؛ انگار برای خود ایده آل و در شریط ایده آل برنامه ریزی می کنم .

  • مهدی گفت:

    درود به شما
    تا جایی که فرصت داشتم کامنت های دوستان را مطالعه و مواردی که به نظر خودم نزدیک و یا آموزنده بود مشخص کردم.
    بنظر میرسه تعریف مبهمی از برنامه ریزی در ذهن اغلب ما وجود داشته باشه.
    با توجه به حوزه ای که قراره براش برنامه ریزی انجام بدیم متغیرهای متعدد و گوناگونی پیش روی خودمون میبینیم که در ابتدا اگه رابطه عاطفی مناسبی با اونا بتونیم برقرار کنیم شاید به رابطه عاطفی معقول تر و عملی تر با برنامه ریزی منجر بشه. البته شناسایی و شناخت اون متغیرها نیز به نوبه خود بسیار جای بحث دارد.
    برای مثال اگه ما قصد برنامه ریزی برای ایجاد عادت مطالعه مستمر بصورت روزانه یا هفتگی داشته باشیم نیازمند مواجهه با متغییرهای خاص مطالعه هستیم (تعیین میزان مطالعه، مکان مطالعه، نوع کتاب مورد مطالعه ، هدف از مطالعه، یادداشت برداری یا عدم یادداشت بردای و …) که بسیاری از این موارد در حوزه انتخاب و اختیار خودمان قرار داره.
    مثال دیگر برنامه ریزی برای ادامه تحصیل یا ایجاد کسب و کار جدید است. در این حوزه ها بخش زیادی از متغیرها در حوزه انتخاب و اختیار خودمان نیست و شاید به همین خاطر برنامه ریزی برای آن ها انرژی بیشتری از ما بگیرند و پیش بینی احتمال موفقیت در آنها سخت تر باشد.

  • معین نجائی گفت:

    سلام
    *بیشتر اوقات برای هدفی برنامه ریزی میکنیم که اصلا تو وجود ما نیست، برای کارهایی که فقط دوست داشتیم انجام بدیم…
    *از هدفی که داریم شروع میکنیم (مثلا تقسیمش میکنیم به ۳۰ روز ) بعدشم میگیم اکر هر روز انقدر انجام بدیم به هرچی که میخوایم میرسیم، بعد وقتی به یکی دو روز از برنامه نرسیم، به برنامه و هدف و… نا امید میشیم.
    خیلی ممنونم که دست گذاشتید رو این موضوع

  • سیدنورالدین حسینی گفت:

    با سلام
    انسان فطرتا نمی خواهد مقید باشد اینکه شما برنامه داشته باشید هر روز صبح دو ساعت کتاب بخوانید نمی تواند کمکی بکند و اگر توانستیم زمانی کتاب بخوانیم که از آن لذت ببریم یا آن حس خوب در ما ایجاد شود دیگر بدون اینکه در قیدی باشیم مسیر موفقیت و کمال را طی خواهیم کرد کما اینکه شعری گفته نشد که به دل بنشیند مگر در زمان بیخودی و شیدایی …
    تا شدم بی خبر از خویش خبرها دیدم
    بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
    سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد
    بی ثمرشو که ثمرهاست در این بی ثمری

  • الهه ربیعی گفت:

    سلام و خدا قوت 🙂
    خیلی خیلی خیلی متشکرم به خاطر مطرح کردن این موضوع و این برنامه ی با متمم تا عید نوروز.
    قبل تر ها، من برنامه ریزی را دوست داشتم، و منطقم هم پذیرفته بودش، ولی از اونجایی که تعهد درست و حسابی در کار نبود، و هر دفعه ای که برنامه ریزیم عملی نمیشد، من کلی خودم را به خاطرش سرزنش میکردم! الان دیگه احساس میکنم، شوق به برنامه ریزی هم در من نیست، میترسم از اینکه باز هم عملی نشه، یا حتی وقتی به این فکر میکنم که برنامه ریزیم قراره دست و پای من را ببنده، دیگه هیچ لذتی در این کار باقی نمیمونه! ولی همچنان با منطق ذهنیم جور هست برنامه ریزی، و وقتی تصور میکنم که تمام کارهام میتونه منظم و سروقت، بدون این بی قراری ای که الان تجربه ش میکنم، پیش بره، واقعا دلم میخواد یه برنامه ریزی درست و حسابی داشته باشم و بهش عمل کنم!

  • فرزاد پویا گفت:

    من فکر میکنم تعریف ضلع دوم و سوم برنامه ریزی تقریبا یکیه. در حالی که به نظرم تعریف ضلع دوم میشه اینکه من به قوانین برنامه ریزی آشنایی دارم و چم و خم برنامه ریزی رو میدونم. به عبارتی اگه صحبت برنامه ریزی بشه میتونم برنامه خوبی با توجه به شرایط طراحی کنم.
    اینو به این خاطر نوشتم که دیدم بحث شناخت برنامه ریزی که لازمه صمیمیت هست، تو اضلاع نیست.
    امیدوارم جسارت منو ببخشید.

    • فکر می‌کنم بخشی از مشکل ابهام در صحبت من، به معادل سازی نامناسب یا ضعیف من در زبان فارسی برمی‌گرده.
      اگر قرار بود به زبان انگلیسی بگیم باید می‌گفتم:
      Cognitive (بر اساس Self-Interest)
      Cognitive (بر اساس Contextual Obligations)
      Affective
      و با حذف جزییات توضیح، قاعدتاً اون دو مورد، شکل مشابهی پیدا می‌کنند.
      البته حواسم هست که اگر خیلی دقیق بخوایم بگیم، فقط یک جنبه از سه مورد فوق، واقعی است و دو مورد دیگر به نوعی نمایه‌های بیرونی اون هستند. همون بحثی که داوکینز در Selfish Gene توضیح میده

  • مهدیه گفت:

    سلام. خیلی موارد و اتفاقات هستند که در اختیار خودمون نیست و این چیزها باعث می شه برنامه ریزی بهم بخوره. مثلا اینکه ما یک کاری رو قراره توی یک بازه زمانی انجام بدیم که با همکاری شخص دیگری هست که بنا به هر دلیل بخش مربوط به خودشو انجام نمی ده. این باعث می شه در کل به اون چیزی که برنامه ریزی کردیم نرسیم.
    یه پیشنهاد: اگر یه جوری ما رو مطلع کنید که گام بعدی رو مطرح کردید خیلی خوب می شه که ما زود بدویم و بیایم تا با شما بتونیم گام ها رو برداریم و جا نمونیم 🙂

  • ایلا گفت:

    سلام و خسته نباشید.
    من از اون دسته از آدماییم که خیلی برنامه ریزی میکنم و به هیچکدومشونم عمل نمیکنم!!! به این صورت که شوق و ذوق زیادی هم دارم و به خودم میگم که حتما این کارو میکنم ولی آخرش کاری رو که دلم میخواد انجام میدم.جالب اینجاست که هربار با شوق بیشتر این کارو میکنم و از رو هم نمیرم!!! نمیدونم قضیه انگیزست که ندارم یا چیز دیگه ای در کمال تعجب ذره ای هم از اعتماد به نفسم کم نمیشه!!! نمیدونم کلا به من چی میشه گفت و راه حلش چیه قبلا هم توی کامنتی بهتون گفته بودم سریع شوقم رو نسبت به کاری از دست میدم.واقعا نمیدونم راه حلش چیه.بعضی وقتا فکر میکنم من توهم اعتماد به نفس دارم و به اصطلاح اعتماد به نفس کاذب هست اون چیزی که دارم.

  • بهناز گفت:

    باسلام
    دلایلم برای عدم رابطه عاطفی مناسب با برنامه ریزی اینخا هستند:
    ۱-من فکر میکنم اگر برنامه ریزی انجام دهم انجام دادن آن برایم دشوار میشود چون نیاز به زمانبندی دقیق و تعهد بالا دارد.
    ۲-فکر میکنم برای برنامه ریزی نیرویی بیرونی باید مرا هدایت کند تا بتوانم برنامه ها را به انجام برسانم.وگرنه خودم اراده لازم را ندارم.

  • حسام گفت:

    من برنامه ريزيو به چشم يك زندان ميبينم، زنداني كه بعد از مدتي ازش فرار ميكنم،البته احتمالا چون در موردش به صورت كامل و علمي مطالعه نكردم اين حس رو بهش دارم.
    مثلا چند وقت پيش برنامه ريزي كردم؛به اين صورت كه براي هفته هاي پيش روم كه وضعيت پيش بيني پذيري داشتند براي هر ساعت يه كار خاصي رو در نظر گرفتم.
    به نظر من برنامه ريزي يك فشار از بيرون هست در صورتي كه من به شخصه با انگيزه دروني و نظم شخصي در استفاده از زمان به عنوان مثال موافقم.يعني به جاي اينكه از بيرون فشار بياريم سعي كنيم از درون خودمونو بسازيم.يعني به نقطه اي فكر ميكنم كه مواردي كه اهميت دارند ولي ضرورتشون احساس نميشه برام،بتونم ضرورتشون رو واسه ي خودم ملموس كنم و فكر ميكنم با آگاهي و علم اين اتفاق ميفته.مثلا سلامتي مي تونه مثالي براي اين موضوع باشه.من اگه به سن هفتاد سالگي خودم فكر كنم و با خودم بگم كه دوست دارم تو اون سن تجربيات اين هفتاد سال رو به بهترين شكل استفاده كنم احساس ميكنم اگر اون موقع سالم نباشم حس حيلي بدي بهم دست ميده.اين جوري ضرورتش رو حس ميكنم و به فكر سلامتي و ورزش مي افتم.

    • آنت گفت:

      این نگاه درونی داشتن به برنامه ریزی برام جالب بود. بنظرم یعنی ضرورت پایبندی به برنامه رو درک کردن. نیاز و عطش شدید برای رسیدن به هدف داشتن. یاد این شعر افتادم که البته محمدرضا به طرق مختلفی به همین موضوع اشاره کرده:
      آب کم جو تشنگی آور به دست…
      اما چطور میشه که ما با اینکه واقعا نیاز داریم ولی این نیاز رو حس نمی کنیم یا دیر متوجه می شیم یا زود از یادمون میره؟
      یه بار یه عکسی دیدم از یه صف مورچه ها که درحال حرکت به سمت یه غذایی بودن . وسط راهشون یه شکلات افتاده بود. اونا شکلات رو دور زده بودن تا به اون غذای اصلی برسن.
      من فکر می کنم شاید یکی از دلایل فراموش کردن اهداف یا برنامه ریزی، وجود مسکن های موقتی هست. چیزهایی که برای مدتی کوتاه عطش مارو از بین می برن و گول می خوریم و بیخیال برنامه و هدفمون میشیم. باید حواسمون به این شکلات های توی مسیر باشه!
      البته بنظرم شاید هدفهایی که تعیین کردیم به اندازه این شکلاتها برامون شیرین و ملموس و واقعی نبوده که زود از راه به درمی شیم. اینم برای خودش یه سواله که چی کار کنیم اهداف واهی و مبهم و نادرست انتخاب نکنیم و چه کنیم که اهدافمون ملموس و و مجسم بشه و برای رسیدن بهش سرازپا نشناسیم؟ اصلا این موضوع دست ماست یا نه؟ اصلا میشه ما نیازی داشته باشیم و متوجه نیازمون نشیم؟ یعنی قوه ی احساس نیاز یا همون عطش ما از کار بیفته؟
      امیدوارم تونسته باشم منظورمو خوب برسونم.

      • حسام گفت:

        “البته بنظرم شاید هدفهایی که تعیین کردیم به اندازه این شکلاتها برامون شیرین و ملموس و واقعی نبوده که زود از راه به درمی شیم.”
        به نظر من در بحث هدف گذاري اول بايد اهداف كلي تر و جامع تر رو در نظر بگيريم،اهدافي كه انتزاعي هستند،ذهني هستند،و در طيف مفهوم تا ماده،بيشتر به سمت مفهوم ميل دارند.البته من با اين پيش فرض ميگم كه آدم ها در طيف عينيت گرا تا ذهنيت گرا قرار مي گيرند و خودم رو آدمي ذهنيت گرا ميدونم شايد يكي ديگه كه عينيت گرا باشه نظر ديگه اي داشته باشه.حتي خودم نمي دونم تا چقدرش درسته اين تقسيم بندي.با اين هدف گذاري تكليفمون با خودمون روشن ميشه كه ما دنبال چي هستيم دنبال چي نيستيم و در صد بيشتري از شكلات هاي سر راهمون رو دست نزده باقي ميذاريم.
        بعد از اين مرحله، اولويت بندي اهداف كوچكتر شروع ميشه به نظرم.اهدافي كه در راستاي هدف ذهني و انتزاعي هستند و از واهي بودن و نادرست بودن مصون مي مانند.

        ” اصلا میشه ما نیازی داشته باشیم و متوجه نیازمون نشیم؟ یعنی قوه ی احساس نیاز یا همون عطش ما از كار بيفته؟”
        به نظر من اره،هم اين از كار افتادن ميشه باشه(مثالي به ذهنم نميرسه الان ولي گمان ميكنم ميشه) و هم اينكه نيازي هست كه ما بعدا آن را حس خواهيم كرد اما براي جواب دادن به آن نياز از الان بايد شروع به هزينه دادن بكنيم.(همان بحث ضرورت و اهميت كه استفان كاوي در كتاب هفت عادت توضيح ميدهد و مثالش ميتواند همان سلامتي باشد كه در سن هفتاد سالگي نياز داريم اما هزينه هايش را از همين امروز بايد بديم).من وقتي اينا رو جمع بندي كردم به اين فكر افتادم كه مربي(منتور)نياز دارم،كه باز اينجا بحث اعتماد پيش مياد كه خودش خيلي طولانيه.

        ببخشيد اگر زياد شد و همچنين بابت مصرع زيبا كه ذكر كردين ممنون

  • دریا گفت:

    چون یاد قلم چی و دفتر برنامه ریزی آبی رنگش می افتم که هیچ وقت نتونستم کامل پرش کنم یا نتیجه دلخواهمو بنویسم! الان می بینم که اون قدری که درس خوندم کافی بوده و باید خوشحال می بودم ولی اون موقع ها یه جوری بود که به خاطر اون درسایی که خونده بودیم قدردانی نمی شدیم بلکه به خاطر اون قسمتایی که جا مونده بودیم باید بیشترتر تلاش می کردیم.با برنامه ریزی فقط بیخودی اعصاب خودمو خورد کرده بودم!

  • مرتضی (بنفش) گفت:

    مهمترین دلایل دوست نداشتن برنامه ریزی از نظر من:
    ۱- احساس میکنم وقتیکه برای روزها و ساعتهایم برنامه ریزی می کنم، بنوعی خود را محدود کرده ام و خودم را از احساس خوب آزاد بودن و رهایی محروم کرده ام. حتی اگر فعالیتهایم مطابق برنامه انجام شوند باز بنوعی فکر میکنم تبدیل به یک آدم آهنی شده ام.
    ۲- اگر در فرآیند برنامه ریزی ام به فعالیت های گروهی و یا ارتباط با دیگران و بنوعی برونگرایی نیاز باشد، احساس نگرانی و بنوعی دوست نداشتن برنامه ریزی برایم رخ می دهد.

  • پریا گفت:

    تجربه شکست سد راه خیلی از ماها برای دل سپردن به برنامه ریزی است.
    برای خود من برنامه ریزی در مواردی موفق بود که شکل کاری که می خواستم انجام بدم مشخص بود و زمان انجامش کوتاه. اما برنامه ریزی بلند مدت مثلا شش ماهه یا یک ساله برای درس خواندن بیشتر اوقات در میانه ی راه با مشکل مواجه می شد اکثرا هم به خاطر عوامل خارج از اراده من. مثل فوت بستگان. دچار شدن به مریضی که برای بهبود زمان زیادی باید صرف شود. و همین عوامل من را چند باره از ادامه مسیر منصرف کرد.
    – بعد از برنامه ریزی و هدف گذاری به نتیجه دلخواه نرسیدن هم که به کل باعث ناامیدی ست.

  • مجتبی گفت:

    اول یک سوال دارم. وقتی وسط یک نوشته لینک مطلب دیگری را می دهید اگر قبلا آن را نخوانده باشیم ترجیحا اول آن را بخوانیم یا همین مطلب را تکمیل کنیم و بعد سراغ لینکی که داده اید برویم؟
    اما دربارۀ علت های رابطه ی عاطفی نامناسب با برنامه ریزی تجربه ی شخصی من خیلی موارد رو به خاطرم میاره، اما همواره پیشرفت کردم و خیلی از موارد رو به عینه دیدم که حذف شدن. اما امروز من با چه مواردی درگیر هستم:
    * برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، سخت است.
    * فکر می کنم خانواده ام نمی توانند به من اعتماد کنم که از برنامه ریزی های بلندمدتم پاسخ مفیدی دریافت خواهم کرد. (لطفا این مورد را با مورد قبل کنار هم ببینید!)
    * زندگی دیجیتالم را نمی توانم به خوبی زندگی غیردیجیتالم برنامه ریزی کنم درحالیکه بخش بزرگی از آن را تشکیل می دهد. لازم به ذکر است که توضیحات متمم درباره ی برنامه ریزی برای توسعه مهارت های فردی و استفاده از وان نوت و مثلهما خیلی در این مورد به من کمک کرده است.

    • مجتبی جان.
      در روزنوشته‌ها (که اختیارش بیشتر از متمم دست من است) معمولاً من در لینک دادن اصول زیر را رعایت می‌کنم:
      ۱) وقتی بدون توضیح، چیزی را هایپرلینک می‌کنم، صرفاً تاکید بر این است که قبلاً در آن زمینه حرف زده‌ام و فرضم این است که نخواندن آن لینک، خللی جدی در بحث ایجاد نمی‌کند.
      ۲) وقتی احساس می‌کنم مطلب دیگری، لازم است (یا مناسب است) که خوانده شود، در خود متن، تاکید می‌کنم.
      ۳)‌ اگر احساس کنم که خواندن مطلب دیگری به عنوان پیش نیاز لازم است، در ابتدا می‌نویسم، اگر احساس کنم در میانه‌ی بحث خواندنش کمک می‌کند، در لابه لا می‌نویسم (مثل اینجا) و اگر در پایان لینک به جایی می‌دهم، فرضم بر این است که خواندن آن مطلب خوب است، اما الان ضروری نیست و ممکن است کسی دقایقی دیگر یا ساعاتی دیگر یا روزی دیگر، به مطالعه‌ی آن بپردازد.
      البته در نهایت، تصمیم و اراده، متعلق به خواننده‌ی عزیز و دوست داشتنی است.
      فقط به عنوان توضیح ذهنیت خودم و بنا به اشاره و دستور شما، این را نوشتم.

  • مهدي ز گفت:

    متاسفانه يا بدبختانه از وقتي كه خودم رو شناختم برنامه ريزي رو ياد نگرفتم از بچگي همش گفتم بريم جلو ببينيم چي ميشه تا حالا كه ميبينم انگار جايي كه هستم و دوست ندارم .

  • میترا گفت:

    به به …
    آقای شعبانعلی، چه موضوع خوبی را مطرح کردین!
    اگر اجازه بدین یک تجربه موفقم را درمورد برنامه ریزی ذکر کنم.
    سال ۱۳۷۳، چهارم دبیرستان – رشته ریاضی بودم . آن سالها ابتدای راه اندازی کلاسهای تست کنکور و تقویتی بود. یادم میاد بچه هایی که شرایط مالی خانواده شون اجازه می داد برای شیمی و جبر و هندسه دبیرستان سال چهارم از تابستون سال سوم کلاس تقویتی می رفتند. من نمی تونستم به خودم اجازه بدهم که خانواده را از این لحاظ تحت فشار قرار بدهم بنابراین سعی کردم درس ها را خوب بخوانم و به همین دلیل برای کنکور هم کلاسی نرفتم. وقتی نتیجه کنکور آمد رتبه ام ۱۲۰۰۰شده بود. ذهنیتی نسبت به رتبه و تراز و . . .نداشتم چون فکر می کردم که صددرصد قبولم. ولی وقتی رفتم دبیرستان و یک اخباری از همکلاسی هایم گرفتم و بعد هم نتیجه نهایی را دیدم که قبول نشدم، حالم تا سه روز گرفته بود و فقط فکر می کردم که چکار کنم.
    روزچهارم ، یک سررسید برداشتم و برای خودم برنامه ریزی کردم. به این شکل که چند تا کتاب باید بخوانم، چند روز وقت دارم، چه زمانی مطالب را مرور کنم و تست بزنم و خلاصه برای هر روز مشخص کردم که چه درسی را باید بخوانم و چه کاری باید انجام بدهم. یادم میاد بدلیل شرایط مالی فقط توانستم کتابهای دست دوم نمونه سوالات کنکور سراری را بخرم تا با نحوه سوالات و زمانبندی تست زدن آشنا بشوم. کنکور دادم و خوشبختانه در رشته ریاضی پلی تکنیک قبول شدم.
    سالها گذشته و من هر زمان به یاد آن تجربه ام می افتم انرژی در حد سوخت اتم به من تزریق میشه ولی متاسفانه پس از بیست سال از آن تجربه و سایر تجربه های دیگر، در حال حاضر حتی فرصت نمی کنم کتابهای مورد علاقه ام را بخوانم. بعضی کتابها نیمه مانده چون تنها فرصت خواندن در رفت و آمد صبح و عصر به محل کار منزل است. مشکل من در برنامه ریزی، کمبود وقت شدید و خستگی زیاد (جسمی و روحی)ناشی از شرایط کار است. کار فعلی مثل بختک روی زندگی من سایه انداخته و مانع انجام بیشتر کارهای مورد علاقه ام شده. حتی احساس می کنم حافظه ، قدرت یادگیری و تمرکز مرا گرفته.
    نتیجه آنکه من برنامه ریزی می کنم ولی بدلیل خستگی بسیار زیاد و عوارض آن نمی توانم طبق برنامه عمل کنم. در حال حاضر، خواندن متمم و بعد از آن روزنوشتها اولویت اول زندگی من شده و سعی می کنم به هر ترتیبی شده حداقل پیام های اختصاصی هر روز را بخوانم ولی از اینکه هر روزم را طوری سپری می کنم که ۱۲ساعت از آن را رضایت خاطر و باطن و قلبی و . . . ندارم حالم بد میشه.

    • افراسیابی گفت:

      سلام
      یادش بخیر من هم در همان سال و همان رشته دیپلم گرفتم. یکی از مسایلی که همواره در بچه های نسل ما باید در برنامه ریزی ها ملاحظه میشد شرایط مالی خانواده بود بخصوص که تعداد فرزندان در یک خانواده بیشتر بود و هریک مسایل و مشکلات خاص خود را داشتند. نمیدونم الان جوانترها چقدر دغدغه این مسایل را دارند.

  • تارا اخوان گفت:

    تجربه شکست در برنامه ریزی های قبلی مهمترین عامل عدم تمایل به برنامه ریزی برای من است. خب تا اینجا به تجربه دریافته ام که برنامه ریزی از جنس رویاپردازی نیست و کار حرفه ای است. احتیاج به اطلاعات کافی درباره موضوع داره. حتی اگر بخواهیم رژیم بگیریم و وزن کم کنیم حتما باید کمی مطالعه و اطلاعات داشته باشیم چه برسه به اینکه کار مهمتری بخواهیم تو زندگی مون انجام بدیم. به هرحال تو شرایطی که خیلی از فاکتورها در اختیار ما نیستن چه به علت عدم شناخت و چه به علت جبری بودن اوضاع برنامه ریزی بی حاصله.
    البته نمیخوام به دوستام اینجا انرژی منفی بدم 😉

  • آرام گفت:

    ممنون از طرح موضوع.
    در مورد خودم مثلث اشترنبرگ از بابت کوچکی ضلع سوم، یا همان تعهد به برنامه، دچار بی قوارگی هست. ضلع شوق بسیار بزرگ، ضلع صمیمیت و منطق تصمیم گیری کاملا بزرگ و ضلع تعهد کوچک هست. یک مثلث مختلف الاضلاع. از دلایل این نقصان تعهدی هم میتونم به مواردی اشاره کنم:
    اول: از کودکی برنامه ریزی را دنبال میکرده ام ولی با «اصول» برنامه ریزی همراه نبوده.
    دوم: بارها «تجربه شکست» در برنامه را داشته ام که خود باعث تاثیر ذهنی منفی نسبت به عملکرد خودم شده اما عارضه یابی نکرده ام و باز به روش دیرین نادرست ادامه داده ام.
    سوم: همیشه دچار کارهای متعدد همزمان و وظایف مختلف بوده ام که اولویت بندی لحظه ای و ذهنی در اونها انجام دادم و در برنامه ثبت نکرده ام و چیزهایی که برایشان برنامه ریزی کرده ام معمولا از کارهای ضروری و فوری نبوده اند بنابراین همیشه به عقب رانده شدند و این شکست برنامه هست.
    چهارم: غیر از موارد فوری و ضروری که فرصت را از اجرای برنامه گرفته اند مشکل دیگر من تنوع نگری به موضوعات هست که باعث شده در آخرین لحظات مساله دیگری جایگزین مسایل قبلی شود. این خود دام بزرگی بر سر راه تمرکز بر روی برنامه هست.
    پنجم: کمی تنبلی و خیلی اوقات بیماری و مسایل غیر مترقبه که کم تعداد هم نبوده اند راهزنی خوبی در مسیر باور و عمل من به برنامه هایم کرده اند.
    ششم: امید زیاد به فرصتهای آتی خود عامل دو وجهی هست که میتونه به حفظ آرامش و انگیزه کمک کنه و همزمان باعث اهمال و تاخیر اندازی کارها بشه که من از این مساله هم بی نصیب نیستم.
    با همه اینها خوشحالم که در بخش شوق و منطق مشکلی ندارم و امیدوارم با تمرین درست بتونم تمرکز و تعهدم به اجرا و به پایان رساندن برنامه ها رو افزایش بدم.
    از اونجا که مقداری از خود متشکر هستم بنظرم زیاد دچار کاهش عزت نفس نمیشم و در صورت شکست غمگین میشم اما خودم رو تخریب نمیکنم. امیدوارم بتونم با اصلاح عملکردم از تخریب احتمالی در ناخودآگاه هم جلوگیری کنم.
    پ.ن: همین الان که کامنت میگذارم دو سه روزی هست که یکی از بستگان فوت کردند و در این میان تاخیر و تغییراتی در برنامه های من بوجود آمده. اما همزمانی این مطلب با این شرایط رو نشانه ای قرار میدم بر اینکه برنامه رو جدی تر از قبل بگیرم و با نگاه علمی تر به مقوله برنامه ریزی و اجرای برنامه بپردازم.

  • جواد زاهدی گفت:

    برنامه ریزی خیلی خوبه و من هر وقت تونستم ازش استفاده کنم خیلی بهره بردم
    توپیش دانشگاهی به ما یاد دادن که وقتی برنامه ریزی می کنیم بدونیم که بعضی برنامه قابلیت اجرایی شدن بیش از ۶۰ ۷۰ درصد رو ندارن و نباید بابت انجام نشدن اون درصد باقی مونده خودمون رو ناراحت کنیم البته من نمیدونم چقر این حرف درسته
    ولی خود من به دلیل نوعی کمال گرایی برای اینکه یا نمیتونستم اون شکلی که تو ذهنم بود برنامه ها رو اجرا کنم یا در به هر دلیلی در همون روزهای اول اجرای برنامه حس میکردم این برنامه کارایی لازم رو نداره سریع بیخیالش میشدم
    خیلی دوست مهارت برنامه ریزی رو بتونم به مهارت های دیگه ام اضافه کنم.
    ممنون.

  • pouya.sheikh_hasani گفت:

    من آخر مرز درونگرایی و برونگرایی رو نفهمیدم، ولی دوستی به نقل از دکتر شیری میگفت: “درونگراها در ناحیه امنشون رفتارهای برونگرا نشون میدهند” خوشحالم که اینجا واسه من و خیلی های دیگه ناحیه امنی هست،
    اقدام و چشم انداز و برنامه ریزی و اهداف و هدفگذاری، اون هم تو جامعه و فرهنگ ما، معمولا تا سن مشخص و قابل توجهی تعریف شده است، ولی چه باید کرد، من هم نمیدانم یا لااقل برای خودم میدانم، برنامه ریزی برای رسبدن به اهدافی در افق چند ساله ؟
    در پست “هنر متوقف شدن” خاطرم هست که نوشته شده بود: ” اهداف نهایی زندگی، چیزی از جنس احساس است” ولی خیلی وقتها من حس میکنم در رقابتیم، حتی در یادگیری، ذات و جنس اهداف در فضای رقابتی شکل میگیره، اجتناب ناپذیرم هست، اونجاهایی واسه من خطرناک شد که بازی خودم نبود، یعنی جهت و راستای و تم من نبود، بیشتر به سرعت و جلو بودن در مسیری از پیش تعیبن شده فکر کردم تا انتخابها و گزینه های پیش رو.

    شاید ابهام و عدم قطعیت و حتی ریسک مانع برنامه ریزی بشه، قدرت تحمل و پذیرش ابهام درک بالایی میخواد، من تو این یکی دوسال اخیر فقط سعی کردم خودم، دنیا و آدمها رو تا در توانم هست درک کنم، همان مفهومی که در کانال تلگرام و بحث مدل ذهنی مطرح شد، فهمیدن تا همین حد کم هم برای من هزینه های زیادی داشته تا الان، سایه انداختن تردید در برنامه ها و تصمیم گیری ها، لخت شدن، افق دید دور تر، تصویر کلی از مسیر پیش رو و مبهم که گویا بهش میگن تفکر سیستمی‌، واسه من شده لختی و اینرسی و تشدید کمالطلبی، اینکه همیشه از خودم سواله بعدش چی؟ که چی؟ رو بپرسم.
    آشنایی با مفهوم “مرکز کنترل درونی” که من بهش میگم “خود متهم پنداری” هم جالب بود، باعث شد که تقریبا برای برنامه ریزی کردن فقط به دست و زانوهام و فکرم امید داشته باشم.

    واقعیت و شاید اعتراف من اینکه آشنایی با محمدرضای عزیز و متمم تا حدی این قضیه رو تشدید کرد، بری شوارتز تو کتابش بین کمالطلب ها و ماکزیمایزرها تفاوت قائل میشد، و از تاثیر دنیای امروز در رابطه با این موضوع حرف میزد، من کمالطلبم تا حدی، حالم بعد از تصمیماتی که گرفتم و نرسیدم خیلی بد نمیشه، آخرش من به این نتیجه رسیدم که واسه یکبار هم که شده این داستان رو از انتها حل کنم، با لحظه ی مرگ و هدف نهایی که احساس خوبه، شاید با خودم رو راست تر بودم، تا مفهوم کریس آگر رو که در متن پست اشاره شد، بهتر درک کنم.

    حس میکنم برنامه ریزی و حتی مدیریت زمان درست، در گرو مشخص بودن “مسئله و نیاز من” معنادار هست، غیر از این میشه روزمرگی!
    و کسی برنده این بازی دنیاست که این مسئله و نیاز رو در چارچوبی فراتر از خودش حل کنه،

    من همیشه از اینجا بیشتر از هرجای دیگری حتی متمم آموختم، حرفهای اینجا از جنس مدل ذهنیه، از جنس منظومه فکری و نخ تسبیح ذهن یک معلم، بنظرم بدون خوراک ذهنی، توسعه مهارت ها بیشتر شبیه دویدن در مسیری نامشخص و نامعلومه، لااقل برای من!

    حرف آخراینکه برای من برنامه ریزی شده، بیشتر فکر کردن و کمالطلب بودن و تلاش برای تصویر کل نگر از اون چیزی که در این دنیا میخوام، و البته رخوت و سستی در اقدام کردن!

  • احمد گفت:

    با سلام
    من به دفعات برنامه ریزی رو تجربه کردم، ولی هربار در میانه راه از ادامه اینکار منصرف شدم، هر دفعه که برنامه ریزی می کردم برای خودم احساس می کردم یه بار سنگینی ( یه عالمه کار) روی دوشم سنگینی می کنه و باید هرچه سریعتر این بار رو زمین بگذرام و این مساله آرامش ذهنی من رو بهم می زد، به همین خاطر ادامه این رفتار برای من خیلی مواقع خسته کننده میشه، بعضی مواقع خودم رو متقاعد می کنم که برنامه ریزی کنم، ولی خیلی برایم سخت میشه بین یک عالمه کاری که دوست دارم انجام بدم انتخاب کنم، که کدومش رو انجام بدم
    کدومش رو اولویت بدم،

  • رشید گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    با مطالعه مطلب و نظرات همه دوستان یک خاطره و یک نکته به ذهنم رسید که شاید گفتن اونها خالی از لطف نباشه
    اول اینکه روشن ترین تصویر از برنامه ریزی مداوم و پیگیر برای رسیدن به هدف من برمیگرده به سال کنکور و ثبت نتایج حاصله در دفترچه برنامه ریزی کنکور یکی از موسسات که به نظر من علی رغم وجود تمام مسائلی که دوستان ذکر کردند نتیجه نهایی مثبت و قابل قبول بود .
    و دوم اینکه احساس می کنم نگاه به برنامه ریزی نباید یک نگاه صفر یا صدی یا به تعبیر شما سفید یا سیاه باشد
    بلکه یک مقوله خاکستری است ! چرا ؟ چون شاید بشود گفت اکثر برنامه ریزی ها یا تمام آنها به طور کامل و مطلق پیش نرفته و عملیاتی نمی شوند و اسباب یأس ، دلسردی و حتی منجر به زیر سوال بردن اصل برنامه ریزی می شود اما با توجه به تجربه شخصی که در قسمت اول عنوان شد و مطالبی که اخیرا مطالعه کردم یک نکته را قابل ذکر میدانم :
    مقوله برنامه ریزی یک اصل ضروری و اجتناب ناپذیر در هر کاری است لکن پیکره این فرآیند با صعود و سقوط و نوسانات فراوان در حین اجرا همراه است به طوری که این نقاط سقوط و مینیمم در شروع شاید بیشتر محسوس و حتی اوضاع را بدتر از قبل جلوه دهد که این امر طبیعی و به واسطه اینرسی موجود در وجود خود انسان و عوامل محیطی است لکن در ادامه و باپیگیری های بیشتر و عبور از نقاط مینیمم ، صعود ها و فرودهای متناوب و رفع موانع ، نکته ای که قابل توجه می باشد این است که مشابه تحلیل های تکنیکال در اقتصاد ، روند کلی حرکت ، یک روند صعودی و رو به رشد می باشد و شاید علت اصلی نقطه نظرات مختلف و متضاد در مورد برنامه ریزی ، تحلیل های فاندامنتال از این مقوله است که یا در نقاط ماکزیمم نمودار و یا در نقاط مینیمم آن و یا در مسیرهای با شیب مثبت و منفی متمرکز می گردد .

    • آرام گفت:

      ممنونم . به نکته جالب فراز و فرودهای زیادی که در مسیر اجرای برنامه اتفاق میفته اشاره کردید که به نوعی بیانگر تفاوت رویداد و روند هست. اینکه نباید با فرودها ناامید شد و لازمه با نگاه محوری و نه نگاه نقطه ای با این مساله هم برخورد کرد.

  • شهاب گفت:

    برنامه ریزی=ریزش اعمال بر، نامه هایی که حاصل استدلال شخصی و نگرش انسانها به زندگی شخصی و اجتماعی خودشان است!!!
    این ریزش هم هزینه بره هم هزینه زا—-> 1-زمانی که برای تفکر صرف شده و زمانی که برای اجرا نیاز دارد
    ۲-مکانی که در آن برنامه رو تنظیم کردیم و مکان مورد نیاز برای اجرا
    ۳-افرادی که ما رو به این سمت و سو هدایت کردن و توی ایجاد این
    برنامه تاثیرگذار بودن و افراد مورد نیاز برای عملی کردن اون
    ۴-تجهیزات مورد نیاز برای تفکر و برنامه ریزی و تجهیزات مورد نیاز برای
    اجرا
    ۵-و الی ماشاءا…
    پس برنامه ریزی برای افرادی که عملکردها را تجزیه و تحلیل نمی کنند و به هزینه های ناملموس اعتقادی ندارند آسان و برای وارونه ی این انسانها سخت است!

  • اشکان گفت:

    من یک اهمال کارم.
    برنامه ریزی؟ اگر منظورتان نوشتن کارها و اهداف باشد اگر لیست کردن برنامه ها در Wunderlist برنامه ریزی باشد، اگر چک باکس درست کردن در OneNote ، اگر خط زدن در تقویم و هزار اگری که همه ما تجربه کرده ایم برنامه ریزی باشد بله من الان باید مدیر برنامه ریزی یک شرکت بزرگ شده باشم.
    اهداف و آرزوهای بزرگی برای خودم دارم و ایمان دارم که روزی آدم نمیگم بزرگ ،بلکه موفقی میشم اما مشکل چیست؟؟؟ خودم میدونم ایرادم کجاست.تمام برنامه ها و کارامو لیست میکنم:از کارهای شرکت تا اهداف چند ساله .اما اینکه چرا نمیتونم بهشون پایبند باشم معلومه: من به اهمال کاری دچارم و شاید خیلی ها هم همینطور باشن. به قول شما شب هنگام خواب برق برنامه ریزی در چشمام چنان زیاده که چشم شهرو اذیت میکنه اما صبح که میشه همه چیز فراموش میشه یا اگه نمیشه خودم احساس میکنم که حالا وقت هست و یا حسو حالشو الان ندارم. اما عمر داره میگذره و هر روز در حسرت دیروز میگذره و حتی در حسرت الان که داره میگذره و من هیچ کاری انجام ندادم.
    نمیدونم دوای دردم چیه اما ازشما میخوام به شخصه به من جواب بدید استاد عزیز.
    دنبال حرفهای شعاری و جملات انرژی بخش هم نیستم که دیدم و خوندم از این جمله ها و مقالاتی که بمب انرژی ان و وقتی میخونیشون احساس میکنی میخوای بترکی و یا سوپرمنی و باید تمام کاراتو همون لحظه انجام بدی ،اما بعد از چند دقیقه همه چی فراموش میشه.
    من یک اهمال کارم

    • عليرضا گفت:

      شما حداقل اينقدر همت داري كه ليست اهداف و آرزوها و برنامه هات رو تهيه ميكني، خيلي ها از جمله خودم اونقدر اهمال كاريم كه خيلي وقتا حتي حال ليست كردن و فكر كردن به مواردي كه بايد ليست بشن رو هم نداريم!

  • عليرضا گفت:

    سلام
    به نظره من برنامه ريزي مثل درس خوندن مي مونه، اولين باري كه يك مطلب رو مي خوني در أوج نمودار يادگيري هستي و اگر بعد از اون مرور هاي منظم نباشه ديگه اون مطلب به فراموشي سپرده ميشه.
    يكي از مشكلات من در برنامه ريزي اين هست كه اگر امروز برنامه ريزي مي كنم هدف ميذارم، در أوج انگيزه هستم ولي به مرور اين انگيزه كمتر ميشه، نميدونم چه كاري بايد انجام بدم كه معادل همون مرور توي درس خوندن باشه؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser