دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

چرا برنامه ریزی را دوست نداریم؟ (گام دوم با متمم)

در گام اول، با یکدیگر قرار گذاشتیم که به جای برنامه ریزی در نخستین روز سال، این کار را دو ماه قبل شروع کنیم و در نخستین روز سال جدید، دستاوردهای آن را جشن بگیریم.

در این مرحله، می‌خواهیم کمی در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم. در مورد برنامه ریزی و اهمیت آن، کم نشنیده‌ایم. از برنامه ریزی برای زندگی روزمره تا برنامه ریزی برای توسعه یک کسب و کار.

افراد کمی هستند که حاضر باشند صریح و قاطع بگویند: ما برنامه ریزی نمی‌کنیم، برنامه ریزی احمقانه یا غیرمنطقی یا غیرضروری است و یا اینکه برنامه ریزی، مانع موفقیت و رمز شکست است.

بسیاری از ما، از اهمیت برنامه ریزی می‌گوییم، اما اعلام باور به اهمیت یک موضوع با جایگاه دادن به آن موضوع در زندگی تفاوت دارد.

همه‌ی ما از اهمیت صداقت می‌گوییم. اما بسیاری از ما با جدیت و پشتکار، دروغ می‌گوییم یا حتی دروغ‌گویی را تئوریزه می‌کنیم (حتماً می‌دانید که معلمان زیادی در حوزه‌ی مذاکره و فروش، با افتخار، فروختن یخچال به اسکیمو را به عنوان بزرگترین هنر فروشنده مطرح می‌کنند).

همین مسئله در مورد دزدی نکردن، تلاش کردن، دور نزدن دیگران و سایر حوزه‌ها هم وجود دارد.

نباید احساس کنیم که چون اهمیت یک موضوع برای ما واضح یا بدیهی است و یا اینکه کاملاً با آن موضوع موافق هستیم، به این معنا است که آن موضوع در زندگی واقعی ما هم جایگاه دارد.

این همان چیزی است که کریس آرگریس به عنوان تفاوت Theory In Mind و Theory In Use مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید که نظریه مورد حمایت با نظریه مورد استفاده تفاوت دارد.

***

تمرین پیشنهادی: اگر هنوز تمرین این درس را در متمم انجام نداده‌اید، به نظرم انجام دادن تمرینش خیلی مفید است. خصوصاً اگر آخر شب (یا هر زمان دیگر که آزاد هستید) فرصت کنید و جواب دوستان دیگر را هم بخوانید (بخشی از درس مدل ذهنی است، اما به صورت مستقل قابل مطالعه است).

***

حالا بیایید با خودمان، کمی خلوت کنیم و فکر کنیم.

بسیاری از ما می‌پذیریم که برنامه ریزی، در واقعیت زندگی ما، جایگاه چندان والایی ندارد و یا حتی اگر دارد، می‌تواند جایگاه بهتری داشته باشد.

برای اینکه این مفهوم منتقل شود، من در عنوان این مطلب از تعبیر دوست نداشتن استفاده کردم. ممکن است یک نفر سالها با فرد دیگری زندگی کند، اما او را دوست نداشته باشد. بلکه به هزار اجبار و ملاحظه در کنارش قرار گرفته باشد.

زمانی در بحث رابطه عاطفی، مطلبی به نام مثلث اشترنبرگ و نیمرویی که به املت تبدیل نمی‌شود نوشتم که به لطف دوستان خوبم در عصر ایران و انتخاب و سایر سایتها، بسیاری از دوستان، آن را خوانده‌اند.

فکر می‌کنم تعبیر اشترنبرگ را می‌توان به بسیاری از حوزه‌های دیگر هم تعمیم داد.

زمانی که در کانال تلگرام justfor30days@ در مورد مدل ذهنی حرف می‌زدم، فرصت نشد که بگویم ما با مدل ذهنی خود هم، رابطه‌ی عاطفی داریم و همان مثلث در موردش مصداق دارد:

* قسمت Passion (اینکه مدل ذهنی و نگرشی که به دنیا داریم، چقدردر ما شور می‌انگیزد)

* قسمت Intimacy (اینکه چقدر منطق ما، این مدل ذهنی را می‌پذیرد و می‌فهمد)

* قسمت Commitment (اینکه چقدر احساس می‌کنیم که نسبت به آن متعهد هستیم و باید آن را حفظ کنیم)

رهایی، می‌تواند یکی از ستون‌های بزرگ مدل ذهنی (یا هسته‌ی یک مدل ذهنی)‌ باشد.

اما برای یکی، بیشتر قسمت شور و شوق آن پررنگ است. حرف از رهایی می‌زند و چشم‌هایش برق می‌زند. شب شاملو می‌خواند و آن تب بزرگ رهایی در آن ذهن بزرگ، روح و جانش را قلقلک می‌دهد. اما صبح، به بردگی‌ دیروز خود تن می‌دهد و به تن فروشی و مغز فروشی می‌پردازد (تن فروشی، ارزان‌ترین و شرافتمندانه ترین شکل خودفروشی است. خطرناک‌ترین شکل خودفروشی، وقتی است که به خاطر پولی که می‌گیریم، حاضریم مغزمان را قانع کنیم که متفاوت با چیزی که واقعاً قبول دارد، فکر کند و بیندیشد و رفتار کند).

برای دیگری، قسمت درک و صمیمیت و منطق (به قول علما، قسمت Cognitive یا شناختی) پررنگ است. مغزش می‌داند که رهایی خوب است و معادلات ذهنی‌اش می‌پذیرند که رها بودن، تنها معنای زندگی است و هر چه جز این است، اسارت و بردگی و مردگی است.

برای فردی دیگر، جنبه‌ی تعهد پررنگ است. نه الزاماً منطقش آن را می‌پذیرد و نه احساسش. اما زمانی چنین چیزی برایش ارزش بوده و امروز مجبور است به خاطر تصویری که در نگاه دیگران دارد، آن را حفظ کند.

“رابطه‌ی عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” و نحوه‌ی دوست داشتن و دوست نداشتن آن هم، در ذهن ما می‌تواند بر اساس این سه ضلع مثلث، توصیف شود:

ضلع اول: شوق برنامه ریزی دارم. اسم برنامه ریزی که می‌آید چشمانم برق می‌زند. من اصلاً عاشق برنامه‌ریزی‌ام. تمام زندگی‌ام به برنامه ریزی گذشته است. من هر شنبه برنامه ریزی می‌کنم و حتی اگر برنامه ‌هایم عملی نشود، هفته‌ی بعد با همان جدیت برنامه ‌ریزی جدیدی انجام می‌دهم. اصلاً گاهی فکر می‌کنم عملی شدن برنامه، اولویت اول نیست. نفس برنامه ریزی هیجان انگیز است.

ضلع دوم: منطق ذهنی من، می‌پذیرد که برنامه ریزی لازم است. باید آن را انجام بدهم. نوع کارم، نوع زندگیم، موقعیت شغلی یا شخصی‌ام، برنامه ریزی را اجتناب ناپذیر می کند.

ضلع سوم: خودم را متعهد به برنامه ریزی می‌دانم. با خودم قرار گذاشته‌ام این کار را انجام دهم. به دیگران هم توصیه می‌کنم که برنامه ریزی کنند. من ماه‌ها پیش برای رسیدن به یک هدف برنامه ریزی کردم و مسیری را آغاز کردم، امروز دیگر، مستقل از جنبه‌ی منطقی و احساسی، جنبه‌ی تعهد آن وجود دارد. به ده‌ها نفر گفته‌ام که برای مهاجرت برنامه ریزی کرده‌ام و در مسیر اقدام هستم. امروز راهی برای رهایی از آن برنامه و پیاده شدن از آن کشتی که سوارش شده‌ام وجود ندارد.

طبیعتاً در هر رابطه‌ عاطفی از جمله “رابطه عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” این مثلث می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد. متساوی الاضلاع شود. متساوی الساقین شود. یک یا دو مورد از اضلاع چنان کوچک شوند که تقریباً پاره‌ خطی باقی بماند.

نمی‌دانم. اما تلاش من این است که در این سی گام که با هم می‌رویم (و الان در دومین گام هستیم) به تدریج بکوشیم تا رابطه‌ی ما با برنامه ریزی، به یک رابطه‌ی عاطفی کامل تبدیل شود. یک مثلث متساوی الاضلاع. دوستش بداریم. منطقش را بفهمیم و چنان متعهدش باشیم که گزینه‌ی دیگری جز زندگی در آغوش آن، برایمان قابل تصور نباشد.

پیشنهاد (و خواهش من) این است که اگر فرصت کردید، علت‌های رابطه عاطفی نامناسب با برنامه ریزی را اینجا بنویسید تا من هم، به عنوان دبیر جلسه، آنها را جمع و فهرست  و ارائه کنم.

اگر بخواهم تیتروار بگویم، در لحظه‌ی نگارش این متن، این موارد به ذهنم می‌رسد:

* برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، معنا و کاربردی ندارد.

* برنامه ریزی، امید و شوق می‌خواهد و من (نوعی) در شرایط امید نیستم.

* خاطره خوبی از برنامه ریزی ندارم.

* برای برنامه ریزی انگیزه ندارم.

* هر بار برنامه ریزی می‌کنم و عملی نمی‌شود، عزت نفس من خدشه دار می‌شود. همان به که، رهایش کنیم تا هر چه می‌خواهد پیش آید.

* اصلاً هدف خاصی ندارم که بخواهم برایش برنامه ریزی کنم.

* این کارها لوکس و شیک است. اما عملی نیست. هزار نفر را می‌شناسم که اهل برنامه ریزی نیستند، خیلی هم راضی و موفق هستند.

و …

خوشحال می‌شوم اگر مطلبی را مطرح می‌کنید، با شرح و توضیح کامل باشد که بقیه‌ی ما هم، بتوانیم تصویر ذهنی شما را بیشتر و بهتر درک کنیم.

stage-2

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


174 نظر بر روی پست “چرا برنامه ریزی را دوست نداریم؟ (گام دوم با متمم)

  • شراره ش گفت:

    مواردی که به ذهن من میرسه :
    – تشخیص نادرست از ظرفیت خود داشتن (مثلا فکر میکند که توانایی ۴ ساعت راه رفتن رو دارد ولی در عمل بعد از ۱ ساعت دیگه رمقی برایش نمانده) . این ظرفیت میتواند فیزیکی ، ذهنی، مالی و چیزهای دیگر باشد.
    – برنامه ریزی عجولانه ، احساسی و بدون مطالعه
    – تنبلی ، تمایل زیاد به وقت کشی و کار نکشیدن از مغز به مدت طولانی باعث میشود جسم فیزیکی و مغز انسان زود خسته شود و نتواند او را در انجام کار برنامه ریزی شده یاری کند. (بیشتر منظورم شخصی هست که اکثرا بی برنامه بوده و ناگهان بخواهد با برنامه پیش برود)
    – گاهی برخی اتفاقات پیش بینی نشده در زندگی (مثل بیماری های شدید) باعث میشود وقفه ای در انجام برنامه بیفتد. برای برگشتن به برنامه باید انرژی و زمان زیادی صرف شود تا مجددا در خط درست بیفتیم . این مورد زیاد برای خودم پیش آمده و من را از برنامه هایی که داشتم عقب انداخته.

  • هما گفت:

    سلام
    من اغلب تو کارام برنامه ریزی دارم، اما از برنامه ریزی زیاد خوشم نمی یاد و دلیلش اینه که در دنیای واقعی ممکنه ما با حوادثی روبه رو بشیم که اونها رو پیش بینی نکردیم به این دلیل که قابل پیش بینی نبودن و یه دلیل دیگه هم اینه که از مسائلی که یک دفعه پیش میاد برام هیجان انگیزه و این هیجان رو دوست دارم و بعضی مواقع هم هست برای خیلی از چیزها بار ها و بارها برنامه ریزی می کنم ولی درست نمی شه به گونه ای که دیگه اصلا نمی دونم چی کار کنم…….

  • حسینی گفت:

    معلم عزیز محمدرضا شعبانعلی
    سلام
    ” بسیاری از خواسته های ما در زندگی از جنس سبک زندگی است نه هدف. داشتن شغل، خانه، همسر،فرزند، پول”
    این یکی از پست های شما در صفحه اینستا است.
    برای من گاهی دیدن گامهای رسیدن به هریک از اینها مبهم هست .
    گاهی هم هدف هایم برای خودم نیست من زیر فشار بیکاری با وجود فارغ التحصیل در ارشد یکی از دانشگاه ها خوب ،زیر فشار نگاه خانواده و دوستان برای خودم هدف می گذارم پیش می روم اما در میانه راه رهاش می
    کنم وقتی این تجربه تکرار می شه دیگه خود برنامه ریزی برایم کار لذت بخش و تنیجه آوری نیست انگار دچار درماندگی آموخته شده می شوم.

    پی نوشت: من هر زمان به اینستا سر بزنم به صفحه شما می آیم و پست ها را می خوانم، بعضی ها رو بارها و البته برای فهم بعضی دیگه شاید سالها؛ چقدر خوبه که یه روز شما اونجا بودید.ممنون که هستید.
    بامهر
    حسینی

    • دوست خوبم. شاید براتون جالب باشه که تقریباً نیم ساعت قبل از خوندن این صحبت شما، سری به اکانت متروکه‌ی اینستاگرامم زدم و داشتم مطالبش رو یادداشت برداری می‌کردم.
      چون اونجا دو کلمه نوشته بودم و رد می‌شدیم. نه من حوصله‌ی نوشتن داشتم (و همینطور فضای نوشتن) و نه در زیر اونها، فضایی بود که بقیه بتونن به شکل درست و کامل حرف بزنن و صحبت کنن.
      کلاً حذف امکان قرار دادن هایپرلینک در اینستاگرام (که کوین سیستروم روی اون تاکید هم داره و به نظرم قابل درک هم هست، چون میگه ما اینجا فضای آموزشی یا Content Cloud و ابر محتوا نداریم که هر کسی از جایی به جای دیگه ارجاع بده، اینجا یه شبکه از محتواهای کوتاه مستقله) نشون می‌ده که اون فضا برای این بحث‌ها نیست و خالقانش، هدف دیگری را برای خلق آن انتخاب و طراحی کرده‌اند.
      در بین مطالبی که از روی اکانت اینستاگرام برداشتم، یکیش همین جمله‌ای بود که شما نقل کردید و برای خودم نوشتم که: حتماً در موردش طی این برنامه‌ی تا نوروز، صحبت کنیم.
      الان دیدن اون جمله در اینجا برام خیلی هیجان انگیز بود.

      ضمناً از لطف و محبت بی‌دریغ شما متشکرم و امیدوارم همیشه از این محبت، بهره مند بمونم.

  • حسین گفت:

    برای من مهم ترین بحث همون عملی نشدن برنامه و ضربه خوردن اعتماد به نفس هستش اما یه نکته دیگه هم هست که شاید دقیق و علمی نباشه اما من وقتی برنامه ریزی می کنم انگار زمین و زمان متحد میشن تا خرابش کنن.

  • مریم .ر گفت:

    علت هایی که به ذهن من می رسه:
    – گاهی وقتها برنامه ریزی ما مثل این می مونه که بخواهیم یک شی دو متری رو در یک فضای یک متری قرار بدیم. کارهای مختلفی رو برای یک روز در نظر میگیرم که زمان خیلی بیشتری برای انجامشون لازم هست نسبت به زمانی که در اختیار داریم. پس بهتره که واقع بینانه برنامه ریزی کنیم و برای برنامه ریزی هم استراتژی داشته باشیم و از یه سری کارها و علایقمون به نفع کارهای دیگه بگذریم.
    – گاهی هم بدون توجه به خصوصیات شخصیمون برنامه می ریزیم. این مساله به نظرم خیلی مهمه, دوستان هم اشاره کرده بودند, بعضی افراد اگه برنامه هفتگی داشته باشند موفقتر هستند و به صورت روزانه نمیتونن برنامه بریزن. و یا یک عده یکی دو ساعت وقت آزاد و بدون انجام هیچ کاری باید در برنامه روزانه شون داشته باشند, اما یه عده دیگه برعکس تمام ساعات روز رو برنامه ریزی میکنند و مثلا یک روز آخر هفته رو آزاد میگذارند. پس توجه به خصوصیات شخصیمون به نظرم میتونه خیلی کمک کننده باشه.
    – هنگام برنامه ریزی این رو در نظر بگیریم که ممکنه شرایط و اتفاقاتی پیش بیاد که برنامه مون رو مختل کنه. اینطوری وقتی برنامه مون به اجبار عوامل بیرونی خوب پیش نرفت دلسرد نمیشیم. و برای همین به نظرم در نظر گرفتن یک وقت آزاد در برنامه, چه در طول روز و چه در آخر هفته, میتونه برای جبران وقفه های پیش آمده موثر باشه.

  • مریم ک. گفت:

    سلام
    * نداشتن هدف
    *کوتاه مدت و مخصوووووصا بلندمدت

    * ناامیدی/ترس از آینده (البته این واژه ی شیکی ه که به جای “تنبلی”، “بی انگیزگی”، و … به کار میره ولی عمدتاً توجیه)
    * مبهم بودن آینده (این منطقی تره از نظر من)
    * اتلاف وقت (اجازه ی برنامه ریزی/ اجرای برنامه ریزی رو نمیده)
    * نگنجاندن وقت های تفریح و مواردی که در زندگی مان هست در برنامه >>> شکست برنامه
    * اهداف نامتناسب >>> شکست برنامه
    * عدم اولویت بندی >>> شکست برنامه
    *
    *
    *
    * سخت بودن اندیشیدن و فرار از آن

  • رضاعلامیر گفت:

    سلام محمد رضا جان
    تمسخر دیگران و مایوس کردن دیگران و سنگ اندازی و اطرافیان سعی میکنند دلسرد مان برای برنامه ریزی کنند.
    شرایط محیط باعث عدم برنامه ریزی و اقدام برای هدف می شود. البته نقش شخص و خود فرد هم موثر است که برنامه ریزی که انجام داده اجرا نکند و به حرفهای دیگران گوش دهد که می گویند فلان کار نمی شود.
    البته من تلاش کردم که به این حرفها اهمیت ندهم حتی اگه یک اپسیلون هم بتوانیم به حرفهای دیگران برای نرسیدن به هدف گوش ندهیم اقدامی جهت برنامه ریزی برداشته ایم.
    فقط یک کار مشخص را در یک روز مشخص انجام باید داد.
    http://rezaalamir.ir
    باتشکر

  • یاسمن گفت:

    برنامه ریزی و هدف گذاری ، یک پیگیری مداوم میخواد که من احساس میکنم تو پیگیر بودن ضعیف عمل میکنم.
    تو یه مسیر بودن واسم سخته و سریع حواسم به مسیرهای دیگه پرت میشه بعد با خودم میگم نکنه از اول این هدف من نبوده و تو انتخابش اشتباه کردم و..
    که اگر سر انتخابم بمونم همش نگاهم به مسیرای دیگه ست ، اگر هم نمونم احساس گناهش که یه کار دیگه هم ول کردی به حس های بد قبلی اضافه میشه !
    معمولا توقع ام از خودم زیاده و اگر یک کارو مطابق برنامه ریزی انجام دادم سریع به خودم یاداوری میکنم زیاد خوشحال نباش چون اون یکی کارتو طبق برنامه هنوز انجام ندادی.

    *احساس میکنم اعتمادم به خودم واسه برنامه ریزی کردن کم شده.

    * فکر به برنامه ریزی کردن بهم اضطراب میده.

    *برنامه ریزی گیجم میکنه یعنی هم حس خیلی خوب میتونه بهم بده زمانی که* کامل* مطابق برنامه عمل میکنم .هم یک حس بد زمانی که کار ناقص باشه.
    که در نهایت به جایی میرسم که ترجیح میدم کار ناقص رو نداشته باشم و کلا بیخیال برنامه بشم…

    من فکر میکنم ذهن من ، کلا با برنامه ریزی و هدف گذاری “درست” نااشناست.
    به خاطرهمین جدیدا به یک دوست که بیشتر اوقات مطابق برنامه عمل میکنه و در نهایت خوشحال هم هست ،
    نزدیک شدم به نحوه ی انتخابهاش وبرنامه ریزی کردنش دقت میکنم.
    ان شاالله که اون هم یک تاثیری بذاره.

  • امیر صیادی گفت:

    سلام
    این موارد هم به ذهن من رسید:
    * من توی تخمین مناسب زمان کارها ناتوانم.
    * من تو تشخیص اولویت کارها توانایی ندارم.
    * اگه برنامه ریزی کنم و موفق نشم حالم بد میشه. اینجوری حداقل یه بهونه همیشه دارم.
    * وقتی که برای برنامه ریزی میخوام اختصاص بدم خیلی طولانی هست و حوصله فک کردن طولانی رو ندارم.
    * هردفعه برنامه ریزی کردم موقع اجرا یادم رفته به برنامه نگاه کنم. پس بیخیال برنامه ریزی.
    * وقتی شروع میکنم به برنامه ریزی اینقدر کار مینویسم که توی اجرا حسابی خسته میشم.
    * اگه بخوام اینکار رو کنم همیشه باید یه دفترچه همراه خودم داشته باشم همه جا.

  • لیلا گفت:

    سلام
    گاهی اوقات هم تو برنامه ریزیهامون انقدر کار نکرده رو جا میدیم که دیگه واقعا نمیشه به بعضیاش رسید.

    برای شخص من مواقعی پیش اومده که کنترل اوضاع بیرونی از دست من خارج بوده، و مجبور شدم وقتم رو برای چیزهای دیگه صرف کنم و همه اش از برنامه عقب افتادم مخصوصا در مورد یک کار خاص ،و چندین بار این اوضاع تکرار شده و همه اش یه اتفاق بد افتاده من نتونستم به کارام برسم، الان هر وقت میخوام برم سراغ اون کار ترس و استرس میاد سراغم و انجامش نمیدم 🙁

    ولی خب قبلا که اینطوری نبود، همیشه با شوق برنامه ریزی میکردم و رو برگه مینوشتم، و این کار برام ارزشمند بود و طبق برنامه هم پیش میرفتم و همیشه موفق بودم حداقل از نظر خودم، اما الان متعهد بودن به برنامه هام با توجه به اینکه زمانم دست خودم نیست و بعضی روزها اتفاقی پیش میاد و زمانم دیگه برای خودم نیست، سخت هست، و اون اثر روانی که ذهنت درگیر بقیه مشکلات باشه خیلی برام تاثیر گذار بوده. شاید هم من مدیریت زمان و احساسات و استرس رو خوب بلد نیستم

  • مجید گفت:

    برنامه ریزی برای من یک تفریح خوب دوران کودکی و نوجوانی بود. لذت می بردم و خیلی از کارهام عملی می شد . اما با گذشت زمان هر چه برنامه ریزی می کردم بیشتر از هدفم دور می شدم و من موندم و آرزوهایی که محقق نشد. و امروز در دایره سرگردانی چه باید کرد در آستانه یک فروپاشی عظیم درونی هستم. امروز نه هدفی هست و نه برنامه ریزی که بتونه من رو به هدف برسونه.

  • محمدسینا آئینه گفت:

    من فکر می‌کنم، یکی از علل رابطه عاطفی نامناسب با برنامه‌ریزی این است که:
    برنامه‌ریزی انرژی و انگیزه را از بین می‌برد؛ وقتی تنها به هدف(پایان راه) فکر می‌کنیم در ما شور و شوق و انگیزه به وجود می‌آید اما وقتی سعی می‌کنیم تمام مراحلِ این راه را ترسیم و تصور کنیم، انگار که کل آن راه را رفته‌ایم، ناخودآگاه انرژی و انگیزه‌ی رسیدن به هدف رنگ می‌بازد و ما می‌مانیم و خستگیِ راهی که طی نشده!

  • هاشم زرین کیا گفت:

    برنامه ریزی خوب است.
    حداقال این رو همه ی کسانی که بیرون از خود من هستن بهم پیشنهاد میکنن؟؟!!
    من هم عاشق این هستم که هر سال قبل از عید بیام هدف های اون سالم رو بنویسم.ان را تکه تکه یه ماهه کنم بعد هم کوچک تر و همگام با ان به جلو حرکت کنم ولی گاها پیش میاید که نتوانم به آن ها برسم. دلیل این نرسیدن به هدف هایی که میخوام برسم را به چند دسته تقسیم میکنم:
    ۱)از اولویت خارج شدن آن هدف(مثلا تصمیم میگیرم که این هدف را داشته باشم که در جایگاه شغلی که هستم پیشرفت کنم و به سمت بالا تری در سازمان دست پیدا کنم اما در ماه دوم نتیجه میگیرم اگر الان مطالعه بیشتری در حوزه ی مدیریت انسانی داشته باشم حس بهتری پیدا میکنم
    ۲)اجبار به انجام کاری خلاف هدفت(به عنوان مثال در اول سال تصمیم میگیرم در جمع هایی که حس بدی در من ایجاد میکنه شرکت نکنم.ولی ترس از خدشه دار شدن ارتباطاتم با کسانی که رابطه داشتن با انها برایم مهم است و حضور نداشتنم در این جمع ها موجب این اتفاق میشود.پس منافعم ایجاب میکنه در این جمع ها حضور پیدا کنم)
    ۳)تنبلی و پشت گوش انداختن و گفتن:(حالا اشکال نداره یه کاریش میکنم بعدا دو برابرش رو انجام میدم) دلیل این اتفاق شاید این است که احساس میکنم که انگیزه ی زیادی برای آن کار ندارم و نسبت به آن بی تفاوت هستم در حقیقت هدفم اولویت زندگیم نیست.
    ۴)از بین رفتن زیر ساخت رسیدن به آن هدف(قصد دارم قهرمان یک رشته ورزشی بشم و برنامه ریزی تمرین و … ولی پزشک معالجت میگوید:نمیتوانی تمرین کنی)
    البته این هایی که نوشتم دلایل نرسیدن به اهداف برنامه ریزی شده بود وخیلی مربوط به تمرین این درس نبوده شاید دلیل این که به برنامه ریزی علاقه نداریم ترس از تکرار این اتفاقات و نرسیدن به اهدف برنامه ریزی شده باشه.
    و در خود من رسیدن به هدف هایم من رو دلزده میکنه و احساس میکنم خب این هم تموم شد.ولی چیزی مهمهی نبود؟؟!! و یه روشی که الان انجام میدهم اینه که وقتی به هدفی میرسم میزلرمش کنار و فراموشش میکنم.

  • پوريا گفت:

    برنامه ريزي را دوست نداريم، شايد چون:
    ۱) فقط قسمتي از ذهن، ما را به آن تشويق ميكند…
    ۲) بقيه وجودمان از آن گريزان است…
    ۳) محيط و شرايط تا حدود زيادي غير قابل پيش بيني و بي برنامه به پيش ميروند…
    ۴) محيط و شرايط و خانواده و دوستان و اطرافيان و… تا حدود زيادي بي برنامه و حتي گاهي ضد برنامه هستند…
    ۵) يك دست صدا ندارد…
    ۶) گاهي منجر به انزواي ما ميشود…
    ۷) واقعيت هميشه با حقيقت تفاوت عمده دارد…
    ۸) اميد، انگيزه، روحيه، شور، نشاط، هدفمندي، تلاش و سختكوشي به خاطر شكستها بسيار كمرنگ شده است…
    ۹) هيچ تضميني براي يك لحظه بعد زندگي وجود ندارد…
    ۱۰) ابهام ها و ترديدها هميشه از نيمه راه برنامه ها چنان خسته و مايوسمان ميكنند كه منجر به رهاكردن برنامه ميشوند…
    ( ادامه دارد… )

  • میلاد کا گفت:

    سلام

    همان طور که امر فرمودید دلایل عدم رابطه ی خوب با برنامه ریزی از نظر خودم رو می نویسم:

    به نظرم یکی از دلایلش اینه که من دقیقا نمیدونم چطور باید برنامه بریزم و هر هدفی چه منابعی نیاز داره. خیلی از وقت ها در انتخاب هدف دچار خطاهای بزرگی میشم که عملا حتی قبل از برنامه نوشتن هم اجرای برنامه ای که هدفی مشخص نداره یا منابع کافی برای رسیدن به هدف وجود نداره محکوم به شکست هست.
    برای مثال من وقتی مطلب شما در مورد هدف گذاری در سال جدید رو خوندم متوجه شدم که چقدر سبک هدف گذاری فرق داره و چقدر در تحلیل نتایج دچار خطا میشم. اینکه سه سبکهدف گذاری از عددی یا مهارتی و سبک زندگی رو اونجا بیان کرده بودید خودش نشون دهنده اینه که باید الفبای برنامه ریزی رو بلد باشیم تا بتونیم برنامه ای روشن بنویسیم.

    یکی از مسائلی که الان به ذهنم میرسه اینه که بعد از ریختن برنامه و اجرای چند قدم اولیه در اجرای بقیه برنامه سست میشم. مثل این میمونه که فکر کنم من دیگه میتونم به برنامه عمل کنم پس بهتره به فرض مثال فعلا بذارمش کنار و بعد دوباره برم سراغش. نوعی مالکیت که در نهایت منجر به بی انگیزگی میشه.

    موانع اجرای برنامه هم یکی دیگه از این عوامل هست. برنامه ای ریخته میشه و به هردلیلی که تحت کنترل ما هست یا نیست یه بخشی از برنامه اجرا نمیشه، همین تمام شور و شوق اجرای برنامه رو میگیره ، مخصوصا در قدم های اولیه این عامل اجرا نشدن برنامه خیلی تو ذوق میزنه.

    عدم شناخت هم میتونه مسئله ی دیگه ای باشه. عدم شناخت انسان از خودش و توانایی هایی که داره معمولا باعث میشه خیلی زود بخواد پیشرفت کنه و جلو بره و موفق بشه. شاید موفقیتی که من در یک سال انتظارش رو میکشم به ۵ سال تلاش نیاز داشته باشه و عدم توجه ناآگاهانه من به این موضوع باعث بشه بعد از گذشت یک سال -به فرض اینکه برنامه ای رو اجرا کرده باشم و وسط های راه پشیمون نشده باشم- کلا بی خیال ادامه بشم و راهی که اومدم به نتیجه نرسه. این باعث میشه نه تنها بخشی از تلاش ها بی نتیجه بمونه بلکه همین تلاش های بی نتیجه غل و زنجیری به دست و پای ما بشه و مانع از هدف های جدید و برنامه ریزی های جدید میشه

  • علی کریمی گفت:

    ۱- قادر نیستم یک برنامه ریزی متناسب با “توان” خودم انجام بدم: در برنامه ریزی های گذشته ام دو اتفاق افتاده است: یا آنچنان برای انجام برنامه، فشار کشیدم که از پا افتادم و خاطره ای تلخ از آن بجا مانده. یا با لیستی از کارهایِ نکرده مواجه شدم که اعتماد به نفسم را مخدوش کرده.
    ۲- احساس می کنم با برنامه ریزی به “ماشین انجام کار” تبدیل می شوم. وقتی برنامه ریزی می کنم احساس می کنم روحیه انسان بودن را از دست داده ام و تبدیل به یک ماشین -از قبل برنامه نویسی شده- شده ام که هر روز، باید یک سری کار تکراری انجام بدهد. این بسته شدن دست انسان، حالم را بد می کند.
    ۳- وقتی برنامه ریزی می کنم، هی، باید آنرا تغییر دهم. نمی دانم سواد من کم است یا گزینه ها زیادی که با آنها مواجهه می شوم یا اینکه هر بار که فکر و ایده جدیدی می بینیم یا می خوانم، باعث می شود، متوالی، برنامه ام را بروزسانی کنم و این باعث سردرگمی من می شود. مثلا کتاب x یا مطلب y را قرار است بخوانم، قرار می گذارم هر روز، مقداری از آن مطالعه کنم. ناگهان با کتاب و مطلبی مواجه می شوم که چندین برابر مهمتر است. پس، کتاب و مطلب قبلی رها می شود و …
    ۴- با توجه به آینده مبهم، تا الان برنامه بلند مدت، بروی کاغذ نیاوردم و بیشتر در حد هفتگی برنامه ریزی کردم که اونم دچار مشکلاتی که گفتم شده.

  • محسن گفت:

    برنامه ریزی برای من کار هیجان انگیزی است. از کودکی هم بوده است.
    مثلا همیشه صفحات کتاب را در زمان مطالعه یک صفحه ضرب می کردم تا زمان کل را محاسبه کنم و …
    ولی هیچوقت نتوانستم در چارچوبی خودم طراحی کرده بودم قرار بگیرم.
    مشکل اینست که برنامه ریزی هایم اجرایی نیست و خیلی تخیلی است و در عمل دچار سردرگمی می شوم و در نهایت برای خلاصی از فشار برمی گردم به روند “طبیعی” و معمولی زندگی

  • محمد گفت:

    من فکر میکنم یکی از مشکلات اصلی قبل از برنامه ریزی (که اغلب نادیده گرفته میشود) بحث هدف گذاری است. ما معمولا برای تعیین بزرگترین اهداف زندگی (که گاهی قرار است تمام عمر ما را پوشش دهند) کمترین زمان را صرف میکنیم. اهداف بر پایه احساسات و در کمترین زمان شکل میگیرند و بعد انتظار داریم ذهن ما به چنین هدفی (و متعاقبا برنامه ریزی جهت رسیدن به آن) برای یک بازه زمانی طولانی پایبند باشد.
    در کنار برنامه ریزی های عمل نشده هرکدام از ما کوهی از اهداف سست و نیمه رها شده داریم …

  • امین نوبخت گفت:

    برنامه‌ریزی خوبه، حداقل من این باور رو دارم که برنامه ریزی خیلی خوبه، اما برنامه ریزی که تحت تاثیر جو اون لحظه‌ای که داریم برنامه خودمون رو می‌نویسیم، همه چیز خوب و آروم به نظر می‌رسه. اما وقتی وارد عمل میشیم شرایط جور دیگه خواهد بود.
    اون موقع تکلیف چیه؟ قید برنامه رو بزنیم و با شرایطی که توض هستیم خودمون رو وفق بدیم.

    ولی خوب یه راهکار دیگه هم میتونه به ما جواب بده، اونم اینکه تجربیاتی که توی برنامه‌ریزی کسب ‌می‌کنیم رو برای سری‌های بعد نگه داریم و برنامه‌ریزی رو با دادن آزادی بیشتر به خودمون انجام بدیم.

  • احسان حسینی گفت:

    ” هر بار برنامه ریزی می‌کنم و عملی نمی‌شود، عزت نفس من خدشه دار می‌شود. همان به که، رهایش کنیم تا هر چه می‌خواهد پیش آید.”
    این مهمترین دلیل اصرار نکردن بر برنامه ریزی برای شخص من است. پس از عمل نکردن به برنامه ها حس بسیار بدی نسبت به خودم پیدا میکنم. نتیجه این اتفاق، یک هدفگذاری بلند مدت کلی و تا حدودی مبهم است که طبیعتا به نتیجه درخشانی منتهی نمیشود.

  • امین کاکاوند گفت:

    علت های شخصی که خودم داشتم که باعث شد از برنامه ریزی زده بشم :
    یکی از این علت ها زمانی بود که برای رسیدن به یه هدف خاص خیلی خوب برنامه ریزی میکردم و هدفم رو هم خیلی ها میدونستن. این عمومی بودن هدفم یه فشار شدیدی رو بهم وارد کرد که اگر به هدفم نرسم از نظر دیگران شکست خورده هستم. هر چند به هدفم رسیدم ولی بار روانیش خیلی اذیتم کرد. به علاوه این که هر چقدر هم خوب برنامه ریزی میکردم باز هم یک سری جاها نمیتونستم عملیش کنم و فشار بیشتر و بیشتر میشد.
    الان که نگاه میکنم میبینم یک خورده هم برنامه ریزی رو فقط مخصوص اون هدف خاص میدونستم و همیشه با خودم میگفتم به هدف که برسم دیگه راحت میشم و برنامه ریزی نیازی نیست.

    دلایلی که دیگران میارن و من هم علاوه بر دلایل بالا خودم رو باهاش قانع میکردم این بود که توی دنیای امروز که سرعت تغییرات زیاده برنامه ریزی عملن بیهوده هست و نباید به یک برنامه خاص پایبند باشیم.
    لی قت ها هم فقط میشنوم که برنامه بد بهتر از برنامه نداشتنه ولی زیاد قانعم نکرده.

  • بهروز گفت:

    – یه زمانی عاشق این بودم که برنامه های بلند مدت بریزم و اونها رو لینک کنم به برنامه های میان مدت و کوتاه مدت و . . . تا برسه به برنامه های روزانه ام . و هر کدا م اش را که انجام میدادم یه تیک کنارش میزدم یا اینکه روش خط می کشیدم که خیالم راحت بشه انجام شده ، این تیک زدنه برام یه لذت خاصی داشت ولی الان دیگه نداره

    – برنامه ها و اهدافم را مکتوب می کردم ، و مثل یه سند معتبر ازش نگهداری می کردم ، حتی می دادم صحافی برام پرس اش می کرد و در حد شاهرگ ام بهش متعهد بودم ولی دیگه اون تعهد ها را حس نمی کنم ، چون : یا خیلی هاش عملی نشدن – یا دیر عملی شدن – یا دیدم حتی اگه عملی هم بشه دیگه ارزش خودش را از دست داده و تاریخ مصرف اش رد شده . مثل محصولی که توی سوپر مارکت محل میبینی ؛ بسته بندی شیک و کیفیت مرغوبی داره ولی تاریخ مصرف اش گذشته

    – گاهی هم فکر می کنیم که برنامه هامون هرچقدر که بخواهیم می تونه متنوع باشه و ابعاد مختلف وجودمون و یا کسب و کارمون را دربر بگیریه ، هرچند الان دیگه از این ذهنیت فاصله دارم ولی به گمانم این هم می تونه یکی از علت های رابطه عاطفی نامناسب با بارنامه ریزی باشه
    ممنون

  • محمد گفت:

    سلام!
    برنامه ریز برای من یه جور تخلیه ی روحیه مثلا وقتی پر از امید به اینده و سرشار از انرژیم شروع میکنم به برنامه ریزی برنامه های بلند مدت کوتاه مدت روزانه حتی ریز ترین کارها من با برنامه ریزیم خودمو تخلیه میکنم و عمل به برنامم هم طبق گفته چند روز یا چند هفته بیشتر طول نمیکشه به نظر خودم چون بار احساسی برنامم زیاده اینجوریه و نمیتونم بهش خوب پایبند باشم!

  • شهرزاد گفت:

    ممنون از این سی گام دوست داشتنی که قراره با هم برداریم…
    * من فکر میکنم یکی از دلایل دیگری که نمیتونیم با برنامه ریزی، رابطه عاطفی مناسب! برقرار کنیم، اینه که توانایی رویارویی با چالش هایی که در سر راه این رابطه قرار میگیره و واقعاً گاهی میتونه اجتناب ناپذیر باشه رو نداریم. دنبال یک مسیر صاف و سرسبز و آفتابی، با نسیمی روحبخش و گهگاهی هم بارونی که کمی هوا رو تازه کنه، و یک آفتاب گرم و روحبخش، تا حدی که فقط حالمون رو خوب کنه می گردیم. کافیه توی این مسیر، نسیم به باد تبدیل بشه. باد شدیدتر یا طوفانی بشه. هوا کمی سردتر بشه. بارون مثل رگبار روی سرمون بباره. آفتاب اونقدر شدید بشه که تنمون رو بسوزونه و … اونوقت توانایی مقابله با این چالشهای مسیر رو نداریم و به محض اینکه هر کدوم از اینها اندکی آزارمون داد، همه چی رو رها می کنیم و دوباره به دنبال یک مسیر صاف تر و آفتابی تر و سرسبزتر و آروم تر دیگری می گردیم و این داستان، همچنان ادامه خواهد یافت…
    * من خودم تازگی ها یک راهکار خیلی ساده برای برنامه ریزی برای خودم پیدا کردم و امیدوارم بتونم موفق باشم و نتایج خوبی داشته باشه. من میام به صورت هفتگی (نه روزانه) برای خودم برنامه ریزی می کنم. به این صورت که روی یه کاغذ (توی دفتری که برای این منظور در نظر گرفتم، دو ستون می کشم. یعنی وسط کاغذ رو با یه خط کش یه خط می کشم. در ستون اول (سمت راست)، برنامه های این هفته ام رو می نویسم که از خودم انتظار دارم انجامشون بدم. و در ستون دوم (سمت چپ)، فقط یک کلمه رو می نویسم (با یک علامت سوال بزرگ)، و اون یک کلمه اینه: «دستاورد؟»
    و خودم رو موظف می کنم که در برنامه ریزی های هفتگیم به شکلی اقدام کنم که در پایان هفته، ستون سمت چپ رو بتونم با «دستاوردهایی» از این برنامه ریزی، که بتونه راضی ام کنه، پر کنم. اگه دستاوردهای خوبی از برنامه ریزی اون هفته در پایان هفته نداشتم، سعی می کنم بشینم فکر کنم و ببینم کجاها خطا یا اهمال داشتم و ببینم روی کدام برنامه ریزی ها و کدام تصمیمهام باید بیشتر فکر کنم و سعی می کنم برای هفته ی آینده، اصلاحشون کنم و تلاش کنم تا دستاوردهای بهتر و موثرتری از برنامه ریزی هفته ی آینده ام در ستون سمت چپ کاغذ برنامه ریزی ام، خلق کنم. امید که موثر باشد…

    • بهروز گفت:

      شهرزاد عزیز
      از سادگی برنامه ریزی شما و از نحوه بازخورد گرفتن تون لذت بردم و یاد گرفتم
      “برای سادگی قبل از پیچیدگی پشیزی ارزش قائل نیستم ، ولی برای سادگی بعد از پیچیدگی حاضرم دست راستم را بدهم”
      از کتاب : هنر یک استراتژیست

      • شهرزاد گفت:

        خوشحالم دوست عزیزم و خیلی ممنون از نظر لطف تون و از جمله ی زیبایی که نوشتید.
        – من هم این متن زیبا از (کتاب رزم آور نور) پائولو کوئیلو رو به شما و بقیه دوستان خوبم تقدیم میکنم:
        “رزم آور نور تصمیم خویش را به تأخیر نمی اندازد.
        پیش از عمل، به کفاف تأمل می کند؛ آموزه ها، مسئوولیت، و وظیفه اش را می سنجد.
        وقار خویش را حفظ می کند و هر گام را همچون مهم ترین گام، می سنجد.
        لیک آن گاه که تصمیم می گیرد، پیش می رود.
        دیگر تردیدی بر انتخاب خویش ندارد،
        و اگر شرایط با پیش بینی او ناسازگار است، راهش را تغییر نمی دهد.
        اگر تصمیمش درست باشد، در نبرد پیروز می شود، هرچند بیش از انتظار به درازا بکشد.
        اگر اشتباه باشد، شکست می خورد و باید از نو بیاغازد، اما خردمندتر خواهد بود.
        هر چه باشد، رزم آور نور، هرگاه آغاز کند، تا پایان پیش می رود.
        رزم آور نور اعتماد می کند.
        معجزه را باور دارد، پس معجزه رخ می دهد.
        ایمان دارد که افکارش می تواند زندگی اش را دگرگون کند، پس زندگی اش دگرگون می شود.
        می داند عشق را خواهد یافت، و عشق پیدا می شود.
        گاه مأیوس می شود، گاه ضربه می خورد.
        و می گویند: “چه ساده دل!”
        لیک رزم آور می داند که ارزش رنج او را دارد. هر شکست، دو پیروزی به همراه دارد.
        آنان که اعتماد می کنند، این را می دانند.
        رزم آور نور، همانند آب عمل می کند و در اطراف موانعی
        جریان می یابد که با آنها مواجه می شود، و گاه مقاومت به
        مفهوم نابودی است و او تسلیم شرایط شده و در اینجاست
        که قدرت آب نهفته است!
        هیچ چکش یا چاقویی قادر به نابودی اش نیست، و قوی ترین
        شمشیرها از خراش دادنش عاجز است.”

  • جواد گفت:

    من مدتی با دفتر برنامه ریزی درس میخوندم. زیاد باهاش راحت نبودم اما چون همه پیشنهادش میکردن من تبدیل شدم به یه آدم متعهدی که باید از دفتر برنامه ریزی استفاده کنم و به فلان ساعت مطالعه برسم! فقط ادای برنامه ریزی در می آوردم! اما به نظرم اگه آدم از ته وجود به این درک برسه که وقت کمه و کار زیاد و رسیدن به اون هدف بسیار مطلوبه و خواستنی مغر به طور اتوماتیک بهترین برنامه ریزی رو بهت میده!
    پایه و اساس برنامه ریزی هر چه باشه اما مطمئنم تعهد صرف نیست! اگه منطق و احساس قوی پشت برنامه ریزی باشه تعهد خود به خود به دنبالش میاد

  • فریده گفت:

    “شرایط مبهم” رو به خوبی درک میکنم در مورد خودم این مورد اکثر اوقات به برنامه ریزی هام گند میزنه، و وادار می کنه که سبک زندگی “باری به هر جهت” رو در پیش بگیرم، علاوه بر این چیز دیگه ای که برنامه ربزی رو برام سخت میکنه تعریف دقیق از هدف و روش رسیدن به اونه،هدف های بلند مدت و صرف زمان طولانی برای به ثمر رسیدنشون در من اضطراب ایجاد میکن،نوشتن برنامه با جزئیات کامل طاقت فرسا و خسته کننده است که همیشه ازش فراری هستم.

  • فهیمه فریدونیان گفت:

    علت اصلی که من اکثر اوقات برنامه ریزی نمیکنم، برنامه های شکست خورده قبلیه. تا دو سال پیش برنامه هام بخاطر کمال گرایی زیاد به شکست میخورد. سطح انتظارم رو پایین آوردم ولی همچنان با ترس و لرز واسه خودم برنامه می چینم. متاسفانه پس زمینه ذهنم ثبت شده “اینم شکست میخوره”!
    تو این چهارسال دانشجویی هم بی انگیزگی بدی رو تجربه کردم و برنامه ریزی هام گاهی بخاطر اینکه اراده و انگیزه ای برای انجامش وجود نداره، بعد از دو سه روز کنار گذاشته میشن.
    در کل وقتی حجم کارهام زیاد میشه بصورت ناخودآگاه از برنامه ریختن فرار میکنم. ترجیح میدم اگه نتیجه خراب شد این بهونه رو داشته باشم: اگه برنامه ریخته بودم احتمالا به نتیجه میرسید. عزت نفسم بخاطر چند مورد برنامه شکست خورده، خیلی افت کرد!

  • zoorba.booda گفت:

    * در برنامه ريزي هايمان ،آنقدر اهداف را بزرگ و ايده آل در نظر ميگيريم كه عملاً نااميد ميشويم (حتي گاهي در هنگام برنامه ريزي، خودمان هم ميدانيم كه نميتوانيم يا نميشود به اين هدف ايده آل برسيم ولي بازهم با خودمون ميگيم كه ضرر كه نداره،حالا كه برنامه ريزي ميكنم بذار انقدر خوب و كامل باشه كه “مو لاي درزش نره”)
    در واقع بيشتر به خود برنامه ريزي اهميت ميدهيم و گاهي فراموش ميكنيم كه برنامه ريزي هدف نيست بلكه ابزاريست كمكي براي رسيدن به هدف. اين ابزار بايد كاملاً شخصي سازي شده و منطبق با خصوصيات و ويژگي هاي هر شخص طراحي شود (مثلاً ممكنه محمد رضا شعبانعلي بتونه ۲۰ساعت از شبانه روزش رو به اموري كه ميخواد اختصاص بده و براي اين ۲۰ساعت و با توجه به خصوصيات و ويژگي هاي خودش برنامه بريزه ولي يكي مثل سامان عزيزي اگه بخواد برنامه ايشون رو پياده كنه يا از برنامه ايشون كپي برداري كنه بعد دو روز سرگيجه بگيره!)

    * پس با توجه به توضيحات بالا شايد بشه گفت كه يكي ديگه از دلايلي كه رابطه عاطفي خوبي با برنامه ريزي نداريم اين باشه كه با توجه به قابليت ها و خصوصيات و ويژگي هاي شخصي خودمون برنامه نميريزيم

    * يكي ديگه از دلايلي كه به ذهنم ميرسه اينه كه بعد از برنامه ريزي نميتونيم گام هاي اوليه رو به خوبي طراحي كنيم طوري كه عمل كردن به اونها ساده تر باشه و از انجام اين كارها بازخورد مثبت دروني بگيريم و رغبتمون براي ادامه بيشتر بشه (همون بحث ميكرو اكشن ها)

  • Roza گفت:

    برنامه ریزی برای من یکی از علت های ایجاد استرس است چون خودم را مکلف میدانم که در زمان مشخص شده تا حد امکان طبق برنامه جلو بروم . به همین دلیل در بسیاری مواقع راجع به جزییات برنامه ریزی نمیکنم و فقط یک هدف کلی در نظر میگیرم . این کار استرس من را کم میکند ولی هر کاری چند برابر بیشتر از آنچه لازم است زمان میبرد و در بسیاری مواقع هم اصلا انجام نمیشود.

  • اکبر گفت:

    یکی از دلایلی که مانع برنامه ریزی درست من شده است (برنامه ریزی برای اهداف مشخص که به نتیجه مطلوب منتهی شود)،‌ تعارض (و یا تنوع) اهداف در حوزه کسب و کار، زندگی خانوادگی، علایق شخصی و تحصیل علم است که همگرایی آنها با یکدیگر و قدم برداشتن در مسیر آنها برای من مدتی است که چالش برانگیز شده است.
    صادقانه بگویم که من تا کنون بر خلاف نظر بسیاری از افراد، از مسیر حرکت در برنامه تا رسیدن به قله هدف لذت کافی نبرده ام و در صورت عدم دستیابی به قله ناامید شده ام.

    • محمد گفت:

      بسیار عالی بود. انگیزه های متعارض همیشه ناراحت کننده و باعث پریشانی ذهن و عدم رسیدن به یک تصمیم قاطع است.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser