دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

پیام به فرزندی که هرگز نداشتم…

دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری.

اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و

اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند.

من بهترین کاری را که میتوانستم برایت کردم،

آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،

صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم.

میدانم که هم تو مرا میفهمی هم خدای من.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


104 نظر بر روی پست “پیام به فرزندی که هرگز نداشتم…

  • علی گفت:

    مثل همیشه زیبا می گی محمد رضا جان
    ولی این زیبایی اون ترس های پشت کلامت رو کاملا نمی پوشونه
    ترس های که همه باهاش درگیریم
    کوچیکن اما کم نیستن
    شاید دارم خودم رو اشتباها در تو میبینم
    شاید هم هر دو مون از این مسولیت می ترسیم !

  • کیانا گفت:

    در تمام لحظات زندگیم سعی کردم یاد بگیرم , آنچه را که طبیعت در همه دوران انجام داده است تا اگر روزی فرزندی داشتم آنها را به او بیاموزم برای زندگی کردن نه زنده بودن.اما امروز من هم صبورانه تصمیم گرفتم تا فرزندم این دنیا را تجربه نکند.
    فرزند عزیزم :می دانم که تو مرا می فهمی هم خدای من.

  • پژواک گفت:

    کاش توانایی تربیت فرزندانی را داشته باشیم که بهتر از ما فکر و عمل کنند تا آیندگان که فرزندان ما یا دیگران(مهمه؟)هم جزئی از آن هستند در دنیایی بهتر از آنچه که حالاست زندگی کنند

  • ندا گفت:

    چرا شما اینقدر ناامید حرف میزنید اطمینان دارم بهترین باباو دوست دنیا میشین برای فرزندتون

  • مصلایی گفت:

    سلام
    فوق العاده بود

  • اسماء گفت:

    چرا مرور خاطرات این قدر شیرین است؟
    گذشته ای از ما که بودیم و تمام شده است…
    چرا بر میگردیم و به آن نگاه میکنیم…
    چه خوب چه بد چه تلخ چه شیرین…
    چرا دیدن عکس های سالهای دور روحمان را جلا می دهد…
    گاهی شاید گریه کنیم یا به فکر فرو برویم یا بخندیم…
    آقای شعبانعلی بودن زیباست
    خیلی زیبا
    مشکلات زیبایند خیلی زیبا
    گذر زمان همه چیز را گاهی تغییر می دهد،
    چشمهایمان شسته می شود…
    ایران زیباست
    بودن در ایران زیباتر
    خدایا شکرت
    من از اینکه اینجام خیلی خوشحالم
    شما از اینکه ما تو دل نوشته هاتون باشیم خوشحال می شید؟
    آره.

  • اسماء گفت:

    انسان مختار است هر کار می خواهد بکند اما تا کی…
    آقای شعبانعلی شما فکر می کنید در آینده ممکن است عقیده تان تغییر کند…
    ممکن است از نوشتن دل نوشته هایتان پشیمان شوید…
    ممکن است که دیگر ننویسید بر اثر یک اتفاق…

  • اسماء گفت:

    آقای شعبانعلی شما بیش از ۱۰۰۰۰۰فرزند دارید
    که همه عاشقانه دوستتان دارند
    چون شما یک از خود گذشته اید
    مثل دکتر چمران بزرگ

  • رسالت گفت:

    کاملا موافقم. دیدگاه مشترک داریم.

  • الناز گفت:

    خوش بحال موجودی که میتواند باشد ولی نیست.این نبودن شیرینتر از بودن هست.

  • ثنا گفت:

    ممنون از همه ی دوستای خوبم
    و از محمدرضای عزیز که این دوستیها بواسطه ی اون اتفاق افتاده.
    مرسی معصومه جان.روزهایی در پیش دارم که فرصت مطالعه ی بیشتری خواهم داشت.این کتاب حتمن یکی از انتخابامه.ممنون از راهنماییت.

  • الهام گفت:

    ثنا جان حسابی حرفت بدلم نشست …. حس میکنم منم زمانی تصمیم به بچه دار شدن بگیرم که این حس درونم ریشه زده باشه ….
    حتماخیلی لذتبخشه عزیزم …..
    یه عالمه میارکه 🙂

  • ثنا گفت:

    پیام به فرزندی که در راه دارم . . .

    تو را من خواستم و خدا خلق کرد پس از اینکه روزها و ماهها و سالها تاریخ و جغرافیا را مرور کردم تا بهترین زمان و مکان از بازه ی عمرم باشی.
    اتفاق نبودی، نیاز هم نبودی، جبر هم نبودی، چه سالها گذشت و همه ی این احتمالات قلم خورد.
    وقتی تو را خواستم که حس خلق کردن در درونم بر تمام بلند پروازیهایم، خودخواهی هایم، آرمان هایم، بر تمام آفرینش هایی که پیش از تو، بیش از تو مرا به خود وا می داشت، غلبه کرد و این حس تورا آفرید و این تنها رسالت من در برابر تو بود حتی بیش از مادر بودن.

  • fereshteh.k گفت:

    باهاتون موافقم ولي با اون قسمتي كه گفتين آتش بودن….
    به نظر من هم پدر و هم مادر بعد از بچه دار شدن آتش بودن رو دو چندان احساس ميكنند.

  • ص.ش گفت:

    عالیی بود. عالی نقل کردید. به دلم نشست.

  • سارا.ر گفت:

    سلام تا حدودی کامنت دوستان و خوندم یه عده راضی از بودن و یه عده موافق با شما و به نظر میرسه دلگیر از بودن ، شاید از اینکه این اختیار و نداشتن که واسه بودنشون تصمیم بگیرن
    من اما خوشحالم از بودنم و ممنونم از پدر و مادری که بودنم تو این دنیا رو برام ممکن ساختن ، نه اینکه همه چیز خیلی خوب باشه و بدون مشکل اما شکر که هستم که نفس میکشم که زندگی میکنم
    این خط و نمیتونم بفهمم:آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
    بچه ها عزیزترین موهبت های خدا واسه هر پدر و مادرین، من اما دلم میخواد این عزیزترین ها رو داشته باشم

  • الف گفت:

    شب بخیر

    کم کم محتوای اکثر کامنت ها داره به یک سمت میره
    این طور نیست ؟

    • shabanali گفت:

      تو میتونی برای اینکه این اتفاق نیفته، یک مخالفت شدید بکنی مثلاً بگی باید یک اتوبوس بچه داشته باشیم!
      خیلی تئوریهای بزرگ تاریخ بر اثر این شیوه درست شدند از جمله بازگشت به طبیعت روسو.

      • الف گفت:

        سلام

        اگه تاریخ جغرافیا خوب باشه شاید خیلی بد هم نباشه…

        من منظورم کامنت های اکثر موضوع هاست که قسمتیش طبیعیه.

  • بیتا گفت:

    من بارها غبطه خوردم به وجود همان ماهی ها …سنگها …پرندگان …سگها…که گاهی اونها معنای بودنشونو خیلی خوب فهمیدن….وقتی این مطلب رو خوندنم خیلی فکر کردم به خودم به عشق به درک به احساس و به همه چیزهای زیبا ….:(مسلما این موضوع كه در قایق ۳ متری بنشینی و پارو بزنی در حالیكه یك كوسه سفید ۴ متری دنبالت باشه واقعا تجربه دلهره آوری است ولی به گزارش روزگار نو ،ماهیگیر فرانسوی كه كوسه ماده سفید چهار متری را از تور ماهیگیری نجات داد از عشق این كوسه رهایی نیافته و این كوسه همواره او را دنبال می كند بطوریكه هر گاه قایقش را متوقف كند شكمش را روی آب آورده تا ماهیگیر او را نوازش كند و دستی بر سرش بكشد! این ماهیگیر به لحاظ شغلی دچار مشكل شده است زیرا ماهی ها از وجود كوسه احساس خطر كرده و او نمی تواند ماهیگیری كند.)…..
    من ادم خرافاتی یا ادمی نیستم که شعار بدم حداقل تمام زندگیم تلاشم این بوده که بدور از این مسایل باشم خواستم که کشف کنم درک کنم به ایمان و یقین برسم….رسالت اون کوسه رسالت اون ماهیگیر رسالت اون سگ وفادار رسالت اون کبوتر که گاهی نشان رهایی میشه منو وادار میکنه که به رسالت بودنه خودم فکر کنم.به اینکه من باید در این دنیا چه کنم ؟!و نقش خودم رو پیدا کنم.

  • آرمین گفت:

    واقعن به دل نشست چون از دل اومده بود واقعا تربیت بچه ها و کمبود های موجود ومشکلات آدم ها رو به این سوی تفکرات میبرد ولی چه بزرگانه است که کودکی اوریم برای این مشکلات رابیند و لمس کند که شاید او تواند کمکی به جامعه خود کند

    • وحیده گفت:

      کجای این قضیه بزرگانه هست که مشکلات را ببیند ولمس کند؟
      اصلااااااااااااااا نتونستم جواب ندم
      اخرین شبی که پسرم هنوز به دنیا نیومده بود منم یه نامه براش نوشتم و ازش عذر خواهی کردم آرزو کردم روزی براش پیش نیاد که منو به خاطر خود خواهیم سرزنش کنه . کاش منم دستهایی به بزرگی محمدرضا داشتم که آتش سوزان بودن رو تو اون نگه میداشتم .
      کودکی که من حتی نیاز های اولیه اش رو نمیتونم بهش بدم نیاز به آب پاک ، هوای پاک ، غذای پاک ، ،آینده بدون جنگ حالا تو این بین بماند آرامش ،آسایش، محبت ، صداقت و فرهنگ و…….پیش کش خودم

      • مجتبی گفت:

        من هم پدر و مادرم نتونستن این هایی که شما گفتید رو هرگز بهم بدن، اما نیازهای اولیه ی من را چیزهای دیگری دیدند، که تا حد خوبی هم از پسش براومدن، اندیشیدن، مطالعه، تصمیم گرفتن، بازاندیشیدن، مخالفت کردن و… .
        برای کلاس گذاشتن نمی گم، واقعا به اینکه این ها همواره نیازهای اولیه ی من بوده ن اعتقاد دارم.

  • بیتا گفت:

    اما من اگر برای یک چیز و فقط برای یک چیز خدارو شاکر باشم اینه :لیاقت به بودن و فرصت حیات…..
    ومن همه تلاشم رو میکنم تا بفهمم چرا به وجود اومدم !!!….و امیدوارم که اونقدر قابل باشم که بتونم وقتی زندگیم به پایان رسید لبخند خدارو ببینم .لبخندی از رضایت از بودن من و تصمیمی که برای بودن من گرفت ….

  • معصومه گفت:

    بچه تر که بودم هر موقعه حرفهای شبیه به نوشته تو(در هر شرایط و به هر نحوی ازدواج نه ،بچه نه ) بزرگتر ها طوری نگاهم می کردند یعنی نمی فهمی یه چیزی می گی !
    الانم که بزرگتر شده ام هر موقع به زبان می یارم اطرافیان یه طوری نگام می کنند دیگر جرأت گفتنش را ندارم.
    چند روز پیش یکی از دوستان دبیرستانم را بچه بغل با مادرش دیدم .مادرش پرسید ازدواج کردی ؟بچه داری؟ وقتی گفتم نه طوری نگاهم کرد که گویی بدبخترین آدم روی زمینم.

    اما خوبه محمدرضا تو هستی – وقتی از این آدم ها و دود و ترافیک و … خسته می شم به قولت خودت با خواندن نوشته هات نفس می کشم

  • Setareh گفت:

    خیلی زیبا بود ،اون قدر که بی اختیار گریه کردم.نمیدونم این اشک به خاطر حس نوشته ی شما بود یا اینکه یاد خودم افتادم که چرا هستم؟!
    این قدر تاثیر گذار بود که شاید سرلوحه ی زندگی خیلی از ماها بشه،اینکه چقدر میتونیم رو زندگی یه آدم بی گناه تاثیر داشته باشیم.
    با تمام حس عمیق و زیبایی که از این متن گرفتم ، به این فکر رفتم که اگه پدر و مادرم منو نداشتن ،اگه سر و صدای من نبود،اگه خنده هام نبود ،اگه نق زدن هام نبود،بابام چقدر حتی روزهای تعطیل میرفت دفترش،چقدر مادرم مجله و کتاب میخوند؟
    از بودنم آره ناراحتم چون کارای زیادی رو از دست دادم،اما از بودنم برای پدر و مادرم خوشحالم،برای اونا خوشحالم،چون حداقل حوصله شون سر نمیره،شاید اگه اونا نبودن اصلا بودنم رو نمی خواستم.

    • معصومه گفت:

      از بودنت منم خوشحالم . وقتی اسمتو می بینم یک فرکانسی داره که خوشحال می شم و لبخندی بر لبانم نقش می بندد.

      • Setareh گفت:

        خیلی ممنونم معصومه جان،این حس متقابله.واقعا” ممنون.

        از استاد به خاطر پیدا کردن دوستان خیلی خوب واقعا” ممنونم.

  • احمد گفت:

    کاش عمیق تر به این دنیا{ به معنی جای پست} جایی که هیچ یک از نیازهای انسان را ارضا نمی کند بلکه دائم فریب می دهد که نیاز تو با این چیز یا اون ارضا می شود تا بیشتر عطشت را با این اب شور رفع کنی نگاه کنیم
    {زندگی در عالی ترین شرایط این دنیا هم باز هم پست است این جمله را باید حس کرد نباید درباره اش فکر کرد}
    وچه راست گفت علی در نهج البلاغه انکس که فقط دنیارا دید اندوهش فراوان شد وغم درون دلش رقصان گشت که این غم از سویی سرگرمش سازد و از سویی دیگر رهایش سازد وتا جایی مرگ گلویش را بگیرد. گاهی با خودم فکر می کنم

  • الف گفت:

    سلام

    من هم بعضی وقت ها به این موضوع فکر می کنم ولی …

    نارضایتی در مورد تاریخ و جغرافیا همیشه هست .و به قول خودتون هر کسی فکر می کنه در بدترین زمان ممکنه .

  • کوچ بنفشه های مهاجر گفت:

    مرا که هیچ مقصدی به نامم ..

    و هیچ چشمی در انتظارم نیست را !.. ببخشید !

    که با بودنم ترافیک کرده ام!!
    هیچوقت نمی خواهم باعث بودن ترافیک دیگری چون خودم باشم…

  • گیتی گفت:

    چی بگم…
    عالی…
    به قول خیلی ها کاش…

  • ندا گفت:

    قبلا میخواستم یه پیشنهاد بدم در مورد تاپیک چت که یادم رفته بود الان این متنتون یادآوری کرد بهم
    ایمیل نمیکنم چون اینجا زودتر میبینین;)
    adoptionیا به فرزند خواندگی قبول کردن البته موضوع به شدت قابل بحثیه به دلیل فرهنگ و مذهب و… کشور ما که به نظرم هروقت ماژول چت سایت راه افتاد اگه خواستین بذارین برای بحث

  • سمانه گفت:

    اگه اشتباه نكنم يه بار گفتين :دكتر شريعتي به جايي ميرسه كه نوشته هاي خودش رو هم نقض ميكنه
    شما شريعتي روزگار من هستين كه ميتونم با شما صحبت كنم
    استاد شما كه يه روز ميگين همين مقطع تاريخ همين جغرافيا وهمين جنسيت رو انتخاب ميكردين ؛اگر دوباره به دنيا مي اومدين!
    حالا كه ميگين :فرزندم دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری
    كه ميشه همون تناقض شريعتي !
    اما
    ميشه دليل اين تناقضا رو فهميد
    دليلش چيزي نيست جز “ناگفته ها” همون ناگفته هايي كه نميشه با هر كسي گفت .
    وقتي كتاباي دكتر شريعتي ميخوندم به خودم ميگفتم كه چرا زماني كه ايشون بودن تو اين دنيا نبودم
    حالا ازاينكه محمدرضا شعبانعلي تو اين مقطع تاريخ تو اين نقطه جغرافيا كه من هم دارم زندگي ميكنم ،نفس ميكشه ومن ميتونم هم صحبتش باشم “رنج بودنم به رنگه گنجه”

  • البرت گفت:

    منم این حسو دارم به خدا گفتم با تمام خوشی وناخوشی دنیا و اینکه نهایتم بفرستی بهشت من از قصه خلقتم خوشحال نیستم حتی روزایی دنیا به کام بوده و عشقی در وجودمان شعله ور .ولی اکه یه روز ازدواج کردم بچه دار شدن برام مقوله خوشایندی نیست هر چند از دیدن بچه ها لذت میبرم اما دوست ندارم خودم این حسو تجربه کنم یکی دیگه از تمایلات زندگیم اینه تا ۲۵ سالگی بمیرم فک میکنم هیجان انگیز باشه

  • Neda.sh گفت:

    سلام
    با حرفتون كاملأ درسته بيشتر پدر مادرها بچه رو ابزاري ميدونند براي ادامه زندگيشون چون براي به دنيا آوردنش به هيچ وجه به زمان ،مكان، شرايط و امكانات توجه نكردند يك سري از بچه ها هم كه بي هدف و ناخواسته پا به دنيا گذاشتند

    تو كلاس من هفت تا از بچه ها فرزند طلاقند محمد رضا جان فقط بايد اين بچه ها رو از نزديك ببيني تا به معصوميت و بي گناهيشون پي ببري سرنوشت اين بچه ها آلوده به گناه پدر و مادرشون شده من مادر نيستم ولي چون ديوانه وار بچه ها رو دوست دارم تمام حسهاي زيباي مادري رو با اين بچه ها تجربه كردم
    زندگيم با زندگيشون درگير شده تمام سعيمو ميكنم كه لبخند روي لبهاشون خشك نشه اوايل مدرسه ديدن خيلي صحنه ها برام دردناك بود و با گريه خودم رو آروم ميكردم و حالا قبل از اينكه معلم باشم يك مادرم
    نميدونم چه حسيه اما من دوست دارم فرزند داشته باشم چون عاشق بچه هام وقتي تو دنياشون قرار ميگيرم صداقت ، مهربوني و پاكيشون اجازه نميده زمان و مكان رو احساس كنم
    ببخشيد اگر امكانش هست اين سوال من رو پاسخ بديد
    شما تك فرزند خونواده هستيد يا خواهر و برادر هم داريد؟؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser