مقدمه ۱: در اینستاگرام عکسی گذاشتم و زیر آن نوشتم جمله متعلق به آقای Ronad Coase است در کتابشان که رشد اقتصاد چین را تحلیل کرده اند و کتابشان واقعاً خواندنی است. بعضی دوستان آمدند و نوشتند: ببخشید! اسم کتاب چیست؟ با خودم فکر کردم، کسانی که حوصله ندارند روی همان موبایل که به اینترنت و اینستاگرام وصل است، چهار کلمه Ronald Coase Book China را تایپ کنند و نام کتاب را جستجو کنند، آیا واقعاً ممکن است من نام کتاب را بگویم و این دوستان بلند شوند و بروند و بخرند و بیایند و بخوانند؟ تازه اگر بدانند که انگلیسی است و کتاب در ایران نیست و باید چند بار به دوست و آشنا رو بیندازند که در مسافرت تفریحی به کشورهای اطراف یا مسافرت کاری به غرب، آن را خریداری کنند که ماجرا دشوارتر هم میشود!
مقدمه ۲: طی مدتی که در اینستاگرام مطلب گذاشتم، صدها موضوع جدید باز شد که هرگز در مورد هیچکدام به صورت مشروح صحبت نکردم و نکردیم. صادقانه بگویم هم وقت بود و هم حوصله. اما اینستاگرام جای مناسب نبود. فکر کردن، ایستادن و توقف کردن میخواهد. وقتی که عمیق ترین حرفهای بزرگان تفکر دنیا، از یک سو با تصویر دختری که زبان خود را با دندانهایش گاز گرفته و به دوربین موبایل خیره شده و از سوی دیگر با تصویر جوجه کباب و گوجه فرنگی و خیارشور، «ساندویچ» میشود، بدیهی است که حاصل چندین دهه تلاش و ممارست و تفکر این نوادر روزگار هم، به اشارهی انگشت اشاره، از صفحه نمایش ناپدید و محو میشود.
مقدمه ۳: زمانی دوست داشتم فهرستی از مطالبی را که باید در آینده مورد بحث قرار میدادیم، در روزنوشته ها تحت عنوان چرکنویس قرار دهم. هنوز هم آن فهرست به همراه فهرست پیشنهادی بچه ها در زیر آن، وجود دارد و حالا که دوباره بیشتر مینویسم، فرصت خوبی است که به آنها فکر کنم. اما احساس میکنم در کنار آنها، نوشته های اینستاگرام هم، چرکنویس خوبی است. بنابراین، اکنون که دوباره به سراغ نوشتن های ساده و خودمانی اینجا بازگشته ام، تصمیم دارم آنچه را که تا کنون به اشاره از کنارش عبور کردیم، در اینجا به بحث بگذارم و بتوانیم در کنار یکدیگر، بگوییم و بشنویم و فکر کنیم. آن چیزی هم که از این به بعد در اینستاگرام خواهید دید، فهرست موضوعات آینده بحث های ما خواهد بود. بگذار تا اهل شبکه های اجتماعی، خوش باشند و بخوانند و احساس درک و فهم کنند و با برداشتن موبایل و اسکرول کردن چند عکس، احساس کنند که گامی بزرگ، در مسیر فهم و درک و تفکر، به پیش برداشته اند! ما در اینجا گرد هم در همین خانه مجازی، مینشینیم و فکر میکنیم و حرف میزنیم.
اما بعد…
داگلاس آدامز در قسمتی از داستان طنز راهنمای مسافران کهکشان میگه:
حدود هفت و نیم میلیون سال طول کشید تا محاسبات انجام شد و در نهایت، پاسخ اعلام شد. پاسخ چهل و دو بود! الان کامپیوتر داره کار میکنه که سوال رو پیدا کنه! شاید بیشتر از اون هفت و نیم میلیون سال طول بکشه!
من – مستقل از اینکه آدامز در ذهن خودش چه داشت و از این گفتگو که داخل یک رستوران انجام میشه، میخواست چه نتیجهای بگیره – خیلی این جمله رو دوست دارم. برای من تداعی کنندهی رفتار بسیاری از ما در دنیای امروزه. یک اصطلاحی وجود داره به نام ذهن پرسشگر و معمولاً وقتی این اصطلاح رو به کار میبرند به معنای ذهن منتقد، و در مقابل ذهن پذیرنده به کار میره. کاش با الهام از این دو اصطلاح، دو اصطلاح دیگر هم رایج میشد: ذهن پرسش یاب در مقابل ذهن پاسخ یاب.
برای ما جواب خیلی مهمه. ما امروز در میان جوابهای زیادی غرقیم. اما سوال، چیزی نیست که دغدغهی جدی ما باشه.
ما در مدیریت اصرار داریم که بگوییم سرمایه انسانی. اگر کسی بگوید منابع انسانی، او را چپ چپ نگاه میکنیم. اگر گفت نیروی انسانی که دیگر مرتد به مدیریت است. اما یک بار نمیپرسیم، کدام سوال و دغدغه و چالش، باعث شد که در پاسخ واژهی سرمایه انسانی خلق شود.
ما در ارتباطات و مذاکره میگوییم تشخیص دروغ. اما نمیپرسیم که تشخیص دروغ، پاسخ کدام سوال است؟ آیا سوال این است که آیا تو به من دروغ گفتی؟ یا سوال این است که دوست دارم بدانم که اگر به من دروغ میگویی، کدام رفتار یا ویژگی در من، تو را به دروغ گفتن ترغیب کرده است؟
ما میگوییم آموزش مجازی. آموزش مجازی یک پاسخ است. یک راه حل است. اما پاسخ به کدام پرسش؟ به کدامین مسئله؟ امروز در حوزه مشاوره مدیریت و حوزه نرم افزار، همه میگویند راهکار دارند. همه میگویند ما Solution Provider هستیم. کاش کسی هم بود که Problem Provider میشد. سوال روی میز ما میگذاشت. امروز همه میدانیم که پاسخ ۴۲ است. بعضی هم هستند که میگویند ۴۱ پاسخ بهتری است. عده ای هم میگویند چون ۴۸ بزرگتر از ۴۲ است، حتماً پاسخ مناسب تری است. آنقدر در میان پاسخها غرق شده ایم که گاهی فراموش میکنیم بپرسیم: عذر میخواهم. کند ذهنی من را ببخشید. شاید من نمیدانم و شما میدانید. اما قبل از انتخاب پاسخ ۴۱ و ۴۲ و ۴۸ من یک مشکل کوچک دارم: سوال چیست؟!
کسانی که امروز در فضای دیجیتال فعالیت میکنند، اصطلاح Big Data را زیاد شنیدهاند. این روزها، هر کسی میخواهد بگوید که خیلی از فضای اطلاعات و داده سر در میآورد توضیح میدهد که من متخصص Big Data هستم. بعد هم برای شما با سینهای ستبر و ژستهای روشنفکرانه، توضیح میدهد:
این روزها، روزگار اطلاعات است. همه رفتارها ثبت میشود. دیگر تحقیقات بازار به شیوه سنتی و با آن پرسشنامه های قدیمی لازم نیست. امروز دنیا در هر لحظه حجم گستردهای از دادهها را ذخیره میکند.
اینکه شما چند تماس تلفنی داشتهاید. اینکه به کدام سایتها سر زده اید. اینکه روی هر عکس اینستاگرام چقدر توقف کردهاید. اینکه در شبکههای اجتماعی در چه لحظاتی چه کسانی را لایک زدهاید. اینکه چند بار در روز یا هفته یا ماه، انتقال پول از حساب خود انجام دادهاید. اینکه چه میخرید. اینکه چه نمیخرید. اینکه کسی که A را خرید با چه احتمالی B را میخرد. حتی اینکه تعداد خمیردندانهایی که یک نفر در سال میخرد و تعداد دوستان فیس بوکش، تا چه حد میتواند اعتیادش را پیش بینی کند!
راست میگویند. این روزها به شیوهی سنتی پرسشنامه لازم نیست. ما با هر قدم، با هر تنفس، رفتار جدیدی انجام میدهیم و ابزارهای تکنولوژیک، آن را ثبت میکنند. حجم دادهها زیاد است و متخصصانی به پردازش آنها مشغول هستند. عصر پرسشنامهها به سر آمده. اما عصر پرسش چطور؟
روزگاری، کسی که شریعتی میخواند، مشخص بود که چه پرسشی دارد.
کسی که مطهری میخواند، پرسشش معلوم بود.
کسی که ولتر میخواند پرسش مشخص داشت.
کسی که حافظ می خواند پرسشش معلوم بود.
حتی معلوم بود جنس پرسش کسی که مولوی میخواند با جنس پرسش کسی که سعدی میخواند چه تفاوتی دارد.
اما آنچه امروز دانشگاه ها به ما یاد میدهند، پاسخ است. پاسخ به پرسشهایی که نمیدانیم چیست و نخواهیم دانست چیست.
امروز، پیامی که من و شما در گروههای وایبری میگیریم، پاسخ است. پاسخ به سوالی که هرگز نداشته ایم و نپرسیدهایم.
آنچه امروز در شبکههای اجتماعی میخوانیم، نه پرسش است و نه پاسخ. یک بستهی اطلاعاتی جذاب است که به دلیل جذابیت، به اشتراک گذاشته شده است.
دنیای امروز دنیای پاسخهاست.
ظاهراً کیفیت پرسشها از هزاره های گذشته هم کمتر شده است.
دریغ و درد که سرگرم شدن در میان پاسخ ها، این توهم را ایجاد میکند که پرسشها را هم میدانیم.
نیچه زمانی گفته بود: هر کس که چرایی داشته باشد با هر چگونه ای خواهد ساخت.
کاش بود و میدید این روزگار شگفت انگیز را: در دنیای امروز ما، چراها در هجوم ترسناک چگونه ها، مدفون گشته اند.
دنیای ما دنیای چگونه هاست…
۱- در مورد و خطاب به محمدرضا: محمدرضای شعبانعلی عزیز واقعا خیلی عالی فکر میکنی و عالی هم مینویسی. واقعا ازینکه نوشته های شمارو میخوانم خیلی حس خوبی دارم. شاید علتش نزدیک بودن نوشته هایتان به طرز تفکر خودمه (البته با اجازه شما). به نظر من شما یک انسان متفکر عملگرا و ایده آل گرا هستید (اگر اشتباه کردم بفرمایید). معتقد به تلاشید. تلاش و تلاش و تلاش (خودم سالها این شعارم بود). دوست دارم یک پست در مورد تلاش بنویسد. بنظر من مشکل ما کم تلاش کردنه و زیاد حرف زدن. مردم ژاپن سالها تلاش کردند و حرف نزدند و الان حرفهای زیادی برای زدن دارند.
۲- در همراهی با این پست: واقعا پرسش کردن مهم تر از پاسخه. من هم همیشه اولا دوست دارم بی نهایت سوال ازم پرسیده بشه و دوما دوس دارم سوال زیاد بپرسم (شاید یکی از علت هاش مورد اوله). یعنی در هر جمعی قرار میگیرم میگم بپرسید از من احتمالا جوابتان را نمیتوانم بدهم ولی یک فضا در ذهنم برای آن سوال باز میشود و ازینکه ذهنم پر از سوال باشه حس خوبی دارم و باعث میشه همیشه در حال مطالعه برای پیدا کردن جوابهایشان باشم.
ممنون خیلی نوشته هشدار دهنده و اموزنده خوبی بود. این مطلب را من به خوبی و با تمام وجودم درک میکنم چرا که مدتی است به این نتیجه رسیدم که بیشتر رویداد ها و حتی اتفاقات به زعم خودمان اتفاقی بطور مستقیم متاثر از نوع سوال هایی است که در ذهن ادمی در جریان است. بدون شک مسیر زندگی هر شخص را نوع سوال هایی که هر روز از خود می پرسد, مشخص میکند.