دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

پدر! مادر! ما متهمیم (یک شکلات تلخ)

این متن را برای عصر ایران نوشتم. اینجا هم می‌گذارم تا با هم بخوانیم:

تعطیلات نوروزی گذشت. مهمانی‌ها برگزار شد. دید و بازدید‌های از سر اجبار و بعضاً از سر علاقه، انجام شد. نقدهای اجتماعی هم که بخشی از «نقل و نبات» مهمانی‌های ماست و اگر بی همگان به سر شود، «بی آنها به سر نمی‌شود». بعضی از موضوعات هر سال عوض می‌شوند. از بحث‌های «جسمانی» تا خواسته‌های «روحانی». از موضوعات «زشت و زمخت» تا موضوعات «ناز و ظریف». اما بعضی نقدها،‌ تاریخ مصرف ندارند. حتی محل مشخص مصرف هم ندارند. همه وقت و همه جا، برای پر کردن سکوت مهمانی‌ها، در لابه‌لای پوست کندن سیب و پر پر کردن پرتقال، می‌توانند مورد استفاده قرار گیرند. از جمله‌ی این بحث‌ها «مدرک گرایی جامعه‌ی ما» و «ظاهربینی جامعه‌ی ما» و «عددی فکر کردن و پررنگ بودن معیارهای پولی در میان مردم ماست». نسل امروز ما، در مقابل بسیاری از پدرها و مادرها متهم است. متهم به مدرک‌گرایی. متهم به پول پرستی. متهم به زیرپا گذاشتن اخلاق. متهم به امیدنداشتن به آینده. متهم به بی انگیزگی. متهم به بیگانه‌پرستی. متهم به اینکه بت‌های اقتصادی‌اش بیل گیتس است و استیوجابز. نویسندگان مورد علاقه‌اش مارکز و پائولوکوییلو و وین‌دایر. متهم است به «غرق شدن در لحظه» و «فراموش کردن آینده». متهم است به زندگی مجازی. متهم به فرار از کشور به سوی سرزمین رویاها. متهم به دوست داشتن ترانه‌های بی‌معنی. متهم به بی‌توجهی به ارزش‌ها. متهم به بی علاقگی به ازدواج و تشکیل خانواده.

درست می‌گویید. ما اتهام‌های خود را می‌پذیریم. اگر علاوه بر متهم کردن، محکوم کردن ما خوشحال‌ترتان می‌کند، محکومیت را هم بی‌ هیچ اعتراضی پذیرا هستیم. نسل ما نسل پذیرش است. نسل قبول کردن همه‌ی چیزهایی که نفهمیده. نسل سکوت. نسل خودسانسوری. نسل خندیدن در جمع‌های کوچک و گریستن در جمع های بزرگ. در کنار این همه «واقعیت»، پذیرش این چند اتهام اخیر، چیزی به «سختی های ما» اضافه نمی‌کند.

ما از آن هنگام مدرک گرا شدیم که دیدیم در سومین دهه‌ی زندگی، پس از خروج از دانشگاه، اسم کوچکمان را که دوستش داشتیم و با اذان در گوشمان خوانده بودید کناری گذاشتید و مدرک تحصیلیمان را به جایش گذاشتید. من خودم دوستی به نام «محمد علوی» داشتم که «دکتر علوی» شد. ما از آن هنگام مدرک‌گرا شدیم که دیدیم شما فرق شغل و مدرک را نمی‌دانید و به دیگران می‌گویید: پسر/دختر من، مهندس است. وقتی که در مهمانی‌ها، برای کسب افتخار، ما را به جای نام کوچکمان، با مدرکمان صدا زدید.

ما از آن هنگام پول پرست شدیم، که به عنوان مانعی برای ازدواج به ما گفتید: «این پسر خوب است. اما خانه ندارد» یا «این دختر خوب است اما جهیزیه ندارد».

ما از آن هنگام پول پرست شدیم که وقتی پدر و مادر کسی ثروتی داشت و شغل و درآمدی بالا. گفتید: «خانواده دارد» و آن هنگام که خانواده‌اش دارایی معمولی داشت، گفتید: «اما خودش پسر/دختر خوبی است…». و ما خواستیم جوری زندگی کنیم که اگر بزرگ شدیم و ازدواج کردیم و فرزند دار شدیم، فرزندمان بی‌خانواده نباشد.

ما از آن هنگام به تشکیل خانواده بی علاقه شدیم که شما یادمان دادید «طلاق» چیزی در حد «ارتداد» است و ازدواج راهی است که اگر رفتی، بازگشتی ندارد. و دیدیم که اگر جدا شویم دیگر برایتان «جنس دست دوم» محسوب می‌شویم. البته حرف‌های روشنفکرانه هم کم نشنیده‌ایم اما موضع واقعیتان را وقتی پسری عاشق ازدواج با دختری مطلقه می‌شد دیدیم و وقتی که در فرم‌های استخدام سه گزینه برایمان گذاشتید: «مجرد، متاهل و مطلقه!» و ما تصمیم گرفتیم از رابطه های روی کاغذ به دوستی‌های توی کافه، فرار کنیم.

ما دختران شما، فکر و ذهنمان،‌ ظاهر و زیبایی و آرایش شد. چون بسیار دیدیم که در بازگشت از مهمانی‌ها از جذابیت و زیبایی فلان دختر گفتید و هرگز از حرف‌های زیبای آن دختر دیگر، حرفی گفته نشد.

به ما گفتید باید «جزو صد نفر اول کنکور در کشور باشی» اما نگفتید باید در لحظه‌ی ترک دنیا جزو «صد نفر اول تاثیرگذار کشور» شده باشی. به ما از قانون و قانون مداری گفتید و دیدیم که چگونه همه‌ی بچه‌های فامیل توانمند یا ناتوان، یکی پس از دیگری از طریق شما استخدام می‌شوند و اگر کسی این کار را نمی‌کرد متهم می‌شد که پس از رشد و کسب قدرت، «خودش را گم کرده» است.

ما از آن هنگام، به بیل گیتس و استیو جابز رو آوردیم که هر وقت از یک ثروتمند موفق ایرانی حرف شد، گفتید دزد است. گفتید رانت داشته است. اینجا کسی نمانده بود. این بود که هر کداممان توانستیم به سرزمین‌های دیگر مهاجرت کردیم و تایید تصمیم‌مان لبخند‌های پرافتخار شما در فرودگاه‌ بود و سینه‌ی ستبرتان در مهمانی‌ها وقتی که می‌گفتید ما «خارج» هستیم…

ما طلبکار جامعه هستیم. چون به ما نگفتید کاری کن که برای جامعه ارزش داشته باشد و حاضر باشد پول آن را بدهد. گفتید تو سالها تلاش کرده‌ای و درس خوانده‌ای و جامعه موظف است پول تو را بدهد.

ما نسلی هستیم که از شکست می‌گریزیم و از آن شرم داریم. چون نخست بار که زمین خوردیم و معنایش را نمی‌دانستیم شما به جای خندیدن، از سر ترس فریاد زدید. شما حتی این ساده‌ترین نکات را نادیده گرفتید و شتابان نعمت حیات را به ما هدیه دادید.

ما امروز سکوت کرد‌ه‌ایم. چون هر چه گفتیم یا بدبینی شد یا نا‌امیدی و یا سیاه نمایی و یا… سانسور! شما همیشه از بدی های جامعه گفتید و ما هر چه فکر کردیم نفهمیدیم جامعه دقیقاً کجاست. مگر شما متعلق به این جامعه نبودید؟ مگر آنچه گفتیم حرف‌ها و کارهای شما نبود؟

ما در مهمانی‌های شما سر در موبایل‌هایمان فرو برده‌ایم و رابطه‌هایمان با «پیامک» شکل گرفته است. چون فرصت ایجاد رابطه و گفتگو از ما گرفته شد. ما در خیابان‌ها با هم راه می رفتیم و باید می‌گفتیم که با هم چه نسبتی داریم. پس به سراغ موبایلهایمان آمدیم که خوشبختانه هنوز در پیام و پیامک، نسبت ما و گیرنده را نمی‌پرسند.

ما نسلی هستیم که در ذهنمان زندگی می‌کنیم. با موبایلمان عاشق می‌شویم. با مدرکمان معرفی می‌شویم. با ثروتمان موفق می‌شویم. با ماشینمان عشق را جستجو می‌کنیم. ما از شما به آخرت معتقدتریم. چون فرصت تجربه‌ی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم. شاید آنجا شرایط بهتری باشد…

پی نوشت: با احترام ویژه به دکتر علی شریعتی، که عنوان متن از یکی از سخنرانی‌های زیبای او گرفته شده.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


86 نظر بر روی پست “پدر! مادر! ما متهمیم (یک شکلات تلخ)

  • حبیب گفت:

    نمی دونم چرا ولی حتی توی فیلم ها هم نمیشه همچین ملتی رو پیدا کرد که صبح زنده باد میگن و شب مرده باد.

  • محمد حسین گفت:

    تک تک حرفاتون درسته….ولی وقتی دور و بر آدم پر باشه از آدم هایی با این طرز فکر حتی افراد خانواده ات هم همینطور فکر کنند ۲ راه بیشتر پیش رو نداری یا تن به معیار های پوچ اونها بدی یا پی خواسته ها و ارزش های مورد قبول خودت بری که مسلما باعث میشه که تنها بشی سرکوفت بخوری و اذیت بشی……راه حل چیه؟؟؟ یادم میاد اولین روز که خوابگاه رفته بودم هم اتاقیم ازم پرسید فلان آموزشگاه زبان که رفتی تا ترم چند خوندی منم بهش گفتم فلان ترم(که ترم بالایی نبود) و بهش گفتم البته بعد از اینکه آموزشگاه رو رها کردم خودم تنهایی خوندم که تاثیرش خیلی بیشتر از آموزشگاه بود…به خوبی میتونستم از چهرش بخونم که قسمت دوم حرف من هیچ تاثیری در ذهنیت اون درباره توانایی زبان من نداشته و دقیقا همون لحظه بود که ارزش و اهمیت مدرک در جامعه ی امروز و کشورم رو فهمیدم.

  • نگاه گفت:

    سلام استاد عزیزم. با لینکی که تو کامنتتون بود اومدم سراغ این متن و الان که خوندمش فقط میتونم بگم درد بزرگی را بازگو کردین دلم میخواست میشد این متنو فریاد زد!( آخه یاد گرفتیم که صدای بلند قدرت رابیشتر می کنه!). مرسی، ممنون که دردهای جاگرفته تو دلهامون را انقدر شیوا و زیبا بیان می کنی. امیدوارم پیروز باشی و توانا در این راهی که درپیش گرفته ای.

  • نفیسه گفت:

    آقای شعبانعلی ممنونم بینهایت …. چقدر نوشته های شما عمیق و روان و آشکار از واقعیات که نه البته از حقایق سخن میگن
    خوشحالم نه بخاطر حقیقت تلخ موجود در این متن ، بخاطر خواندن متنی که به روانی و زلالی آب جاری یک رود دردها و تلخیها و نادرستیهای من و بقیه رو ر وایت میکنه و حس همدردی و تنها نبودن در مواجهه با موضوع آرام بخشش میکنه
    سپاسگزارم از شما و خوشحالم که میخونم نوشته هاتون رو

  • رعنا گفت:

    سلام چرا کامنت دیروزی که درمورد اجرای احکام بود را سانسور کردید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • آتنا گفت:

    سلام، امیدوارم که سال خوبی در پیش رو داشته باشید، ۲ ماه و نیم نبودم و متاسفانه دسترسی به اینترنت هم نداشتم، “حسی” که الان دارم ، توجیه کنندست که چرا اولین جائی که برای “سر زدن “در سال جدید انتخاب کردم ، اینجاست ، چقدر خوب حس “درک شدن” به آدم دست میده توی این خونه مجازی ، چقدر دلم برای این خونه و صاحبخونه همدلش ،تنگ شده بود … الهی که هردو پاینده باشند…

    “شاید آنجا شرایط بهتری باشد…”
    جانا سخن از زبان ما میگویی….

  • saraQ گفت:

    سلام
    محمدرضا جان سال نوت مبارك
    امروز حرفات باعث شد خودم مرور كنم
    ممنون

  • *مهسا* گفت:

    تازمانی که نسل امروز رو با متد دیروز برای آینده آماده می کنند، این داستان ادامه دارد.بازم اوضاع شما دهه ی پنجاه خوبه،ما دهه ی هفتادی ها چی بگیم؟؟؟؟ که فقط برای رتبه آوردن تو المپیاد و کنکور و مسابقه سراغمان میان.وقتی میگم متولده هفتادم (توجه بفرمایید بالاخره یه خانوم سنش رو لو داد) میگن آخی چه کوچولو!…..خیلی وقتها دیده نمیشیم چون فعلن وقت تربیت مارو ندارن یا سیستم به روزی ندارن…فعلن درگیر نسل قبل ماهستن ……دلم برای بچه های دهه ی شصت می سوزه، یکدفعه بهشون تکنولوژی با دوز بالا تزریق کردن ….به نظرم اینها دوبار بحران هویت رو تجربه کردن یکبار در بلوغ وبار دیگه در ۲۷-۲۸سالگی.خواستن روشنفکر بارمون بیارن اما هربار که فکری جدید رو مطرح کردیم یا پیشنهاد دادیم یا دغدغه هامون رو گفتیم متهم به بی ارزشی و هنجارشکنی شدیم…..ما هم به جای اینکه بشینیم خودمون رو از لحاظ فکری به روز کنیم سرمون رو کردیم تو موبایل و گفتیم گور بابای جامعه برید هرکاری می خواهید بکنید….البته من کلی گفتم و اگرنه حالم اونقدر هم بد نیست، چون اجازه ندادم متوقفم کنند به هر دلیلی.

    • آزاده م گفت:

      مهسا جان وقتی یه دهه هفتادی اینجا رو میخونه و استاد بزرگی رو برای ادامه راهش به همراهی انتخاب کرده و به این خوبی مینویسه دیگه کوچولو نیست! خوش اومدی عزیزم.

  • الهام گفت:

    سلام استاد عزیزم .
    عالی بود و حقیقت دردناک جامعه .

  • Hassan-3-ensani گفت:

    استاد حرفای شما ناگفته های دل خیلی از بچه هاس
    به قول یکی از دوستان بابت همه چیز ممنون بابت اون چیزایی که هیچ جا نمیشه یاد گرفت به جز اینجا!

  • فرين گفت:

    ايرج طهماسب نازنين امسال چقدر زيبا دغدغه هاى اينچنينى پدران و مادران را در قالب شخصيت “فاميل دور” و رويكرد تربيتيش در مقابل فرزندش به ما نشون داد. عجله بيمار گونه اش براى رشد سريع فرزندش كه باعث شد روز اول تولد صحبت كنه!!! و در مقابل تعجب و پرسش آقاى مجرى گفت:” اين بچه بايد سريع پيشرفت كنه وقت براى اين لوس بازى ها نداره، مراحل رو بايد سريع كنه. ” و جايى كه به فرزندش كه هنوز نيازهاى اوليه اش مثل غذا، رسيدگى به نظافت و … تأمين نشده بود و اون هم به عنوان يك پدر عاجز و بلاتكليف از تأمين اين نيازها مونده بود، گفت:”پسرم تو بايد افق هاى روشن ترى رو پيش رويت ببينى. ”
    نمى دونم از كى و كجا، عرصه زندگى براى ما تبديل به زمين مسابقه شد؟

  • نوه‌ی حاج فتاح گفت:

    جانا! سخن از زبانِ ما می‌گویی…

  • ثنا گفت:

    ” ما نسلی هستیم که در ذهنمان زندگی می‌کنیم. با موبایلمان عاشق می‌شویم. با مدرکمان معرفی می‌شویم. با ثروتمان موفق می‌شویم. با ماشینمان عشق را جستجو می‌کنیم. ”

    خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوب بود.

  • فرزانه ل گفت:

    ممنون استاد
    بابت همه چیز ممنون

  • احسن گفت:

    عالی بود.
    لطفا امکان به‌ اشتراک گذاشتن مطالب در شبکه‌ های اجتماعی رو هم به‌ نوشته‌ هاتون اضافه‌ کنید.

  • ملیحه خمر گفت:

    همه ی چیزایی که گفتی رو با همه وجود حس میکنم

  • مونیکا گفت:

    ما متهمیم چرا که یاد گرفتیم تا کوچکیم آنقدر آرزوی بزرگ شدن را در سر بپروانیم که بچگیمان را نجویده و خام ببلعیم و قدم در دنیایی بنهیم که نامش بزرگ است و باطش حقارتیست بس بی انتها…
    ما متهمیم چرا که در کودکی بازیمان ندادند و ما هم بست نشستیم پشت در انتظار “بزرگسالی” که دیده شویم و به چشم بیاییم…
    ما بزرگ شدیم و پابه پایمان حسرت هایمان هم بزرگ شدند . تلافی آن “ندیده شدن” ها را سر هر کوچکتر از خود پیاده کردیم و باز این چرخه به قوت خودش باقی ماند و هر بزرگتر از ما ، به دیده بی تجربگی و خامی به ما نگریست و امر و نهی مان کرد که چنین ها کن و چنین ها نکن…
    ما بجای دیدن دنیا و شگفتیهایش چشم “به دهان دیگران” دوختیم و شگفتا که چه ماهرانه در قالبهایشان جای گرفتیم!! و کاسه هایمان از آش آنها داغتر شدند! تا توانستیم دست و پا زدیم تا آنطور که میگویند دیده شویم ، تأیید شویم و محبوب باشیم . با مدرکمان ، ثروتمان ، زیباییمان و هر تعلقی که افتخارشان بود ، بجز “انسانیتمان”…
    گمانم این است که مدتهاست اتهاممان ثابت شده و امروز فرداست که حکممان بیاید . شاید باید محکوم شویم به اینکه همواره در جدال برای “دیده شدن” به خودمان ظلم کردیم.گاههای بیشماری آرزوهایمان را کشتیم و ارزشهایمان را به دوردست ترین نقاط ذهنمان ، تبعید کردیم که مبادا چشممان به چشمشان بیافتد و شرمنده شان شویم…
    ما به سختی بار آمدیم ، تلخ شدیم و تلخ ماندیم؛ ولی اعتراض و تقاضای تخفیف برای جرممان وارد نیست ، چرا که رنجمان را دیدیم اما ناجوانمردانه ، خودمان را به ندیدن زدیم و خیلی که دلمان گرفت تنها “آه” کشیدیم و سری به نشانه ی همدردی باهم تکان دادیم و باز بی شرمانه به راهمان ادامه دادیم …
    هرچند آنها معاون جرایم ما شدند و ما را تهدید ، تطمیع ، تحریک و تشویق کردند اما اتهام اصلی بر مباشرت ماست…چرا که مسموم این افکار شیمیایی شدیم و به بهانه ی آب از سر گذشته ، تلاشی برای نجات خودمان نکردیم…خودمان را پشت نقابها و مانیتورها و ارتباطهای مجازی پنهان کردیم و رفته رفته لابلای انبوهشان گم شدیم و آنقدر تظاهر کردیم و دروغ گفتیم که خودمان هم باورمان شد!…
    یادمان باشد حتی اگر برای تسکین درد ظلم دیگران به زندگیمان “نسل سوخته” هم نام بگیریم ، باز هم از بار بیرحمی هایمان کاسته نمیشود ؛ چرا که “خودمان”،کم هیزم نریختیم به این آتش و کم دامن نزدیم به سوختنهای نسلمان ، ولو با “تسلیم” شدنمان…

  • hedieh گفت:

    خیلی جالب بود واقعا حرف دل همه توی این متن بود هر نسلی یه سری گله و شکایت از نسل قبلش داره وقتی به اخره متن رسیدم داشتم فکر میکردم اون نسلی که ما میشیم بزرگترش ی روز یه چیزی شبیه این مینویسه یا نه…

  • بهروز گفت:

    دوست عزیزم سلام نمیدونم هم چرا نوشتم دوست عزیزم ولی چون با حسی که در من ایجاد کردی همراه شدم دوست عزیزم صدات کردم اولین روز و اولین بار که به سایتت مراجعه کردم و یه فایل صوتی چندتا چکیده بحث و فیلم مصاحبه با برنامه ماه عسلو ازت دیدم محدرضا عزیز با اینکه اومدم ازت چیز یاد بگیریم ولی راجب مقاله یک شکلات تلخ حیفم اومد چندتا نکته نگم میدونم بعد از این همه حجوم به جونای این دوره و انتقاد ازشون اومدی یکم فضا رو عوض کنی و به منتقدا بگی که به خودشون هم نگاه کنن ولی این دو مورد رو بخون:

    ۱- ایکاش حرفای اون منتقادارو تائید نمی کردی چون دقیقا با قبول اونا اومدی دلایل تائید رفتار اون نظارتو نوشتی یعنی یه جوری انگار اونا درست میگن و این نسلم قبول داره انتقاد اونارو و دلیل انتخابو اون گزینه های تحت انتقادو توضیح دادی

    ۲-یه مورد دیگه هم که باید بگم اینه که این رفتارها زیاد هم درست نیست و با توجیحشون قبح کارو کم کردی مثلا مثل استفاده از موبایل و پیامک که متاسفانه دیگه OVER USE شده یعنی انقدر دیگه غرق شدیم تو این کارا که فراموش کردیم شاید تو اجتماعیم و باید ارتباطهای دیگه هم ایجاد کنیم و حس خود خواهی ایجاد شده در نسل جون رو باید یکم روش کار کرد
    بذار یه مثال دیگه هم بزنم بازیهای کامپیوتری نسل جدید که بیشتر از ۳۰ سال هم نیست که ایجاد شده به خودی خود و جنبه سرگرمی و پرورش فکری و ارضاء حیجانات جونیه چیز بدی نیست ولی وقتی میبینی که بعضی بخاطر بازی مشکل جسمی و روحی پیدا کردن اونجا دیگه اون قسمت مصرف بی رویه کار خیلی بدیه میشه و خود خواهی هم جای بدتری پیدا میکنه اگه بخوایم قبلنا رو هم ببینیم بازیهای محلی و رفتارهای اینچنینی بود ولی به این وضعیت الان نبود

    موفق و پیروز باشی

  • بهار گفت:

    سلام به همگی . من بهارم . همونی که برادرش قهرمان بوده و هست.
    شاید شاید چند وقت دیگه من هم برم خونه بخت.نمیدونم. چند روز پیش حرفش پیش اومد.
    تو زندگی، خودم ، عاشق درس خوندن و درس یادگرفتنم . از لحاظ مالی هم به اندازه نیاز برام مهمه نه بیشتر. تو ذهنم برنامه ادامه تحصیل در مقطع دکترا در خارج از کشور رو دارم . خانواده ای که تو ذهنم هستن که بعدها باهاشون وصلت بکنم هم شاید شبیه خانواده خودم تصور میکنم .
    اتفاقا پسره از لحاظ مالی خیلی سطح بالاست . مقیم خارج از کشوره . خانوادش هم شبیه خانواده ماست . قاعدتا من الان باید آدم خیلی خوشحالی باشم که تمام این موارد مورد تایید خانواده من هستن.
    اما من چی ………؟؟؟؟؟؟؟؟
    آدم پولدار ممکنه یه شبه بی پول بشه . مقیم خارج از کشور بودن هم شاید امتیاز بزرگی نباشه.
    برادر قهرمانم بهم گفت : هرچی تو بخوای . هرچی تو رو راضی میکنه . من سالها کاری رو کردم که خانوادمو راضی بکنم و محیطی فراهم شد که تک تک اعضای خانواده الان آدم های خودساخته ای هستند که اگر فقط نظر هرکدوم برای زندگی شخصیش ملاک باشه با نظر کل خانواده منافاتی نداره.
    و من واقعا خوشحالم .
    این لحظه، من، خوشبخت ترین آدم روی زمینم حتی اگه هیچ وقت خونه بخت نرم.

  • مریم.ساسانی... گفت:

    ما نسل بدبختی هستیم ، دست مان به مقصر اصلی نمی رسد از همدیگر انتقام می گیریم !

    عباس معروفی

    ________________________________________

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser