دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

پختستان: روایتی از زندگی همه ما

کتاب پختستان نوشته ادوین ابوتسوم دبیرستان بودم که به توصیه دوست خوبم علی صدیقیان، کتاب پختستان را خواندم. کتاب متعلق به سه دهه قبل است و توسط یک مدیر مدرسه نوشته شده.

داستان کتاب اما، داستانی برای کودکان نیست. داستان، روایت زندگی مردمی است که در یک صفحه‌ی تخت و به تعبیر ادوین ابوت در یک سرزمین Flat زندگی می‌کنند. نام کتاب یعنی Flatland هم از همین مسئله اقتباس شده است.

همه در این سرزمین، دو بعدی هستند. مثلث‌ها، دایره‌ها، مربع‌ها، چندضلعی‌ها همه و همه در کنار هم زندگی می‌کنند. با همه ماجراهایی که معمولاً در شهری با چنین تنوعی دیده می‌شود.

معمولاً نسل به نسل، تکامل ایجاد می‌شود. سه ضلعی‌ها به تدریج چهار ضلعی و پنج ضلعی و شش ضلعی می‌شوند و نسل اندر نسل به دایره نزدیک‌تر می‌شوند. طبقه بندی اجتماعی کاملاً در پختستان وجود دارد. مربع‌ها به سادگی با مثلث‌ها صحبت نمی‌کنند. چند ضلعی‌ها کسی را تحویل نمی‌گیرند و دایره‌ها که خود را «هندسه‌ی کامل» می‌دانند راه کمال را به سایر اشکال، «موعظه» می‌کنند.

ماجراهای پختستان ساده است. همه در یک صفحه هستند و به خاطر همین یکدیگر را به صورت خط می‌بینند. از دور که نزدیک می‌شوی نمی‌دانی به یک مربع نزدیک شده‌ای یا یک مثلث. تازه مثلث‌ها بلدند خودشان را از چه زاویه‌ای به تو نشان بدهند و نزدیک کنند که گوشه‌ی تیزشان دیده نشود.

ماجراها را باید خودتان بخوانید. زمانی که تصمیم می‌گیرند با رنگ کردن، کمی تشخیص شهروندان را ساده‌تر کنند. جالب اینجاست که دایره‌ها پیشنهاد می‌دهند نیمی از آنها به یک رنگ و نیمی دیگر به رنگ دیگر باشد. آنها  اصلاً این را برای خودشان نمی‌خواهند. اما فکر می‌کنند با این روش می‌شود به مردم نزدیک‌تر شد و به رشد و کمال و دایره شدن آنها بیشتر کمک کرد.

قطعاً اگر جزییات ماجرا را دوست داشته باشید، باید کتاب را بخوانید و البته کمی هم، خواندن نثر ثقیل ترجمه را – که کوشیده‌ است تقلیدی از سبک قدیمی متن اصلی باشد – تحمل کنید.

اما آنچه من از پختستان به خاطر دارم و تا لحظه‌ای که زنده‌ام به خاطرم خواهد ماند، دو یا سه ماجرای ساده و کوتاه است.

یکی زمانی که «مربع» در سفرهای اکتشافی خود، به «خطستان» می‌رسد. آنجا یک خط طولانی است. روی آن پاره خط‌هایی زندگی می‌کنند. باور آنها بر این است که تمام دنیا همین خط است. هر پاره‌خطی فقط به اندازه‌ی فاصله پاره خط عقبی و جلویی، جا برای حرکت دارد. پس تا پایان عمر، دو پاره خط دیگر را بیشتر نمی‌بیند.

مربع، از این وضعیت رنج می‌برد. به آنها می‌گوید که چرا اسیر خط شده‌اید؟ دنیا یک بعدی نیست. دنیای بزرگ خداوند، دو بعدی است. شما می‌توانید تمام پختستان را بگردید و زندگی کنید. اما پاره خط‌ها احساس می‌کنند او گمراه است. می‌خواهد آنها را از مسیر راست منحرف کند. هیچ کس به حرف او گوش نمی‌دهد.

مربع، ناامید و خسته به سفر و گشت و گذار در پختستان ادامه می‌دهد. به نقطستان می‌رسد. نقطستان همچنان که از نامش پیداست نقطه‌ای بیش نیست. هیچ بعدی ندارد و تنها یک ساکن دارد: نقطه!

مربع به نقطه می‌گوید: ای نقطه! اسیر نقطستان نباش. چرا نمی‌آیی دنیای بزرگ را ببینی؟ تو نمی‌دانی که دنیا دو بعد دارد؟ تو می‌توانی خطستان‌های زیادی را ببینی. تو می‌توانی دنیای بزرگ پخت خداوند را ببینی.

نقطه، که تصوری ندارد که در دنیا چیزی غیر از خودش وجود داشته باشد، با دقت به حرف‌های مربع گوش می‌دهد. اما مربع را نمی‌بیند. دنیای او بعد ندارد. جا ندارد. فضایی برای بودن کس دیگری ندارد. با خود می‌گوید: چه حرف‌های جالبی در مورد دنیا و عالم هستی به ذهن من می‌رسد. همانا من موجود منحصر به فردی هستم که اسیر نقطستان نشده‌ام. می‌توانم در ذهن خود، دنیای یک بعدی و دوبعدی را که وجود هم ندارد، تصور کنم. من چه اندیشه‌های عمیقی دارم…

مربع، ناامید به گردش خود ادامه می‌دهد. ماجرای جالب زمانی است که کره‌ای که در فضا معلق است این ساکنان بیچاره و محدود پختستان را می‌بیند. به آنها نزدیک می‌شود و می‌گوید: ای مردم پختستان! دنیا سه بعدی است! چرا اسیر صفحه‌ی محدود و پست پختستان شده‌اید؟

هیچکس حرفش را گوش نمی‌دهد. چون کره بیرون صفحه است، کسی او را نمی‌بیند. فقط صدایش می‌آید. هر کس حرف‌های کره را بشنود و تکرار کند به دیوانگی و جنون و توهم متهم می‌شود. کره می‌گردد و از میان ساکنان پختستان، مربع را که حقیقت‌جو و جستجوگر است، پیدا می‌کند. با مربع حرف می‌زند. حتی کره گاهی پایین می‌آید و سطح مقطعی با صفحه تشکیل می‌دهد. با بالا و پایین رفتن، دایره سطح مقطع کوچک و بزرگ می‌شود و از همه اینها استفاده می‌کند تا به مربع، تصویری از اینکه «کره بودن» چیست و سه بعدی زندگی کردن چه معنایی می‌دهد، بدهد!

ماجرا طولانی است و مردم شهر کره را زندانی می‌کنند و کره که می‌تواند از صفحه بگریزد به جادوگری متهم می‌شود و مربع بدبخت، که وجود کره و فضای سه بعدی را درک و باور کرده است، زندانی می‌شود.

اما آنچه من عاشقش هستم، آخرین بخش‌های کتاب است. وقتی که مربع هوشمند، با کره صحبت می‌کند و از کره می‌پرسد: ای کره‌ی سه بعدی. آیا ممکن است دنیا ابعاد بیشتری هم داشته باشد و تو هم گرفتار حجمستان باشی؟ و کره پاسخ می‌دهد: دچار توهم نشو! هر چه هست همین حجمستان است. من تمام آنچه را که بود و هست، دیده‌ام و برایت گفته‌ام. کمتر از آنچه من می‌بینم جهل و بیشتر از آنچه برایت گفتم، خرافه است…

کتاب پختستان، توسط یک مدیر مدرسه که قدیم‌ها معلم هندسه هم بوده است، نوشته شده. اما قطعاً مخاطبش بچه‌ها و دانش‌آموزان نیستند. مخاطبش همه‌ی ما هستیم که به دنیای کوچک خود قانع‌ مانده‌ایم و در تلاش برای کشف معمای هستی، در میانه‌ی دو قطب تعصب و خرافه، همچون آونگی ناپایدار، نوسان می‌کنیم…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


131 نظر بر روی پست “پختستان: روایتی از زندگی همه ما

  • عاطفه گفت:

    سلام
    خیلی خیلی جالب بود تا حالا از این زاویه به دنیا و آدما نگاه نکرده بودم.
    ممنون از حسن انتخاب شما که مثل همیشه عالی بود 🙂

  • نگاه گفت:

    فوق العاده بود. چقدر گویا و چقدر درظاهرساده ولی عمیق. سپاس فراوان از مطرح کردن آن.

  • فاطمه گفت:

    it was very nice and impressive .I injoyed. thanks

  • mona گفت:

    دوست دارم بدونم کره هم دچار حجمستان شده یا نه؟؟؟

  • بهروز گفت:

    داستان با نمکی است! روایتی ساده‌شده از دنیای ما انسان‌ها. انسان‌هایی که ملاک حقیقتند و هر که از آن‌ها بیشتر باور کند خرافه پرست و هر که کمتر باور کند جاهل است.

    این داستان مرا به یاد گفته‌ی داوکینز انداخت به این مضمون که ما برای بالابردن یک بسته از روی زمین به جرثقیل نیاز داریم و نه طنابی که از آسمان به سمت زمین معلق است! او به همین جهت باور به طنابی که از آسمان به سمت زمین معلق باشد را توهمی بیش نمی‌انگارد!

  • علی گفت:

    فوق العاده بود.

  • مهسا گفت:

    ممنون
    مثل همیشه عالی و عمیق….دارم فکر میکنم من تو اون دنیا کدومشون هستم؟؟؟

  • یاسین اسفندیار گفت:

    مخاطبش همه‌ی ما هستیم که به
    “دنیای کوچک خود قانع‌ مانده‌ایم ”
    و در تلاش برای کشف معمای هستی، در میانه‌ی دو قطب تعصب و خرافه، همچون آونگی ناپایدار، نوسان می‌کنیم…
    باتشکر و سپاس فراوان

  • علی ظفری گفت:

    ببخشید؛ ولی فکر می کنم یک اشتباهی یا در ترجمه و یا در تایپ عنوان این مطلب وجود دارد. flatland قاعدتا «تختستان» می شود که از «تخت» که معنی flat است نشات می گیرد و اصطلاح «پختستان» زیاد منطقی به نظر نمی رسد.

    • محسن رضایی گفت:

      سلام آقای علی ظفری

      شاید هم پختستان به فتح پ باشه.البته پخستان درست بد اون موقع.

      • هومن کلبادی گفت:

        سلام به رویا جان عزیز
        ممنون از لینک بسیار خوبی که گذاشتید . ولی در نهایت احترام ، ایکاش به عمقِ پیامی که در دل این کتاب نهفته هست ، توجه کنیم به جای اینکه بخوایم ترجمۀ اون کلمه رو ،نبش قبر کنیم . البته این کار ، حاصل یک عمر تحصیل در مدرسه و سیستمِ آموزشیِ غلطی بوده و هست که به ما یاد دادن یک غلط = ۱۹ ، دو غلط = ۱۸ و بر اساس همین سیستم غلط ، بیشتر از اینکه به دنبالِ مفاهیم باشیم ، به دنبالِ صحت و سقمِ مطالب هستیم ، فارغ از اینکه این درستی یا نادرستی رو یه تعداد آدمِ دیگه برای ما تعیین کردن و قراردادی هست و الزامی برای درست بودنِ این قرارداد ها وجود نداره 🙁
        ارادتمند – هومن کلبادی

        • آلما گفت:

          من هم اولش پُختستان خوندم این واژه رو، بعد که انگلیسیش رو دیدم فهمیدم که نمیتونه این باشه، من تا الان واژه پَخت رو نشنیده بودم، پخ شنیده بودم. فک نمیکنم کسی در باره این واژه قصد غلط گیری داشت، مثلا فرض کنید ما بخوایم بریم این کتاب رو بخریم، این که به فروشنده بگیم کتاب پُختستان رو میخوایم زیاد جالب نیست!

        • علی گفت:

          هومن جان عزیز
          با نهایت احترام , بعضی وقتها زیاد هم اشکالی نداره ضمن توجه به عمق پیام ، یه مقداری هم به نحوه تلفظ کلمات نگاهی بندازیم.
          واقعیت، من هم یکی از همونهایی هستم که نمی دونستم این کلمه “پختستان “رو چه جوری بخونم .
          شاید بدون اینکه بفهمیم. بعضی وقتها این نصیحت های خیلی مودبانه، انسانها رو به خامی وعمیق نبودن متهم میکنه وآدم می ترسه حرفی رو بزنه که این برچسب بهش نخوره.
          ارادتمندشما عزیز

          • هومن کلبادی گفت:

            علی جان عزیز سلام
            کاملاً باهات موافق هستم دوست من و عذر می خوام که اونطوری نوشتم . حق داری دوست خوبم . این موضوعِ نوشتار و اینکه چطور باید بنویسیم ، مدتیه که ذهنم رو به شدت درگیر کرده . اینکه چرا باید «تلقی» رو با «ت» بنویسیم نه با «ط» ، یا اینکه «سپاسگزار» رو چرا نمیشه با «ذ» بنویسیم ؟ یا اینکه آیا ترجمۀ flatland ، «تَختستان» میشه یا «پَختستان» ؟ قصد من هرگز جسارت به هیچکدوم از دوستان نبود و شاید نتیجۀ یک مذاکرۀ درونی با خودم رو با صدای بلند در اینجا گفتم . بازم عذر می خوام از اینکه منظورم رو طوری گفتم که به قول شما :
            ” بعضی وقتها این نصیحت های خیلی مودبانه، انسانها رو به خامی وعمیق نبودن متهم میکنه وآدم می ترسه حرفی رو بزنه که این برچسب بهش نخوره.”
            پی نوشت : بازم عذر میخوام اگر باعث شدم برداشت و حس بدی نسبت به پرسشی که در ذهنتون بوده ، در شما ایجاد بشه . اصلاً چنین قصدی نداشتم . ضمناً اینکه من چون مازندرانی هستم ، در مازندران «پَخ» به معنیِ سطح صاف و مسطح هست شاید برای همین ، اون سوالی که در ذهنتون ایجاد شده بود ، در ذهنم ایجاد نشد دوست خوبم . بازم از رویا جان ممنونم که با لینک خوبشون ريا، ابهام رو از بین بردن .
            ارادتمند همۀ همخونه ای های عزیزم – هومن کلبادی

            • سیمین-الف گفت:

              سلام دوستان عزیزم
              از گفتگویی که در این بین، برای شما پیش آمد و همگی به نظرم عقاید خودتون رو بیان کردید و هر یک به نوعی و از زاویه ای موضوع رو مورد بررسی قرار دادید، یاد شعری از کتابهای زمان مدرسه مون افتادم از سنایی غزنوی؛

              ابلهی دید اشتری به چرا * گفت نقشت همه کژ است چرا؟
              گفت اشتر که “اندرین پیکار * عیب نقاش می کنی هش دار!
              در کژی ام مکن به عیب نگاه * تو ز من راه راست رفتن خواه
              نقشم از مصلحت چنان آمد * از کژی ، راستی گمان آمد”.

              دوستان عزیزم ( علی صفری ، محسن رضایی، رویا جان، هومن کلبادی ، آلما جان و علی آقا ) از همگی تون ممنونم که باعث شدید بیشتر به این پست و مفهوم و مضمون آن دقت کنم و در کنارش نظرات متفاوتتون رو دریابم.
              اینکه با فتحه تلفظ بشه یا با کسره، اینکه معنی اش چی باشه، اینکه ترجمه اش به چه صورتی یه، با ندونستنش متهم به چی می شیم یا اینکه سپاسگذار درسته یا سپاسگزار، یا اینکه تلقی درسته یا طلقی، همه اینها به نظرم عقایدی هستند که به خودی خود درستند و می توانند در کنار فهم صحیح و عمق پیام این پست، وجود داشته باشند .
              به گمانم به تعداد هر فردی، نظر و عقیده ای می تواند ابراز شود و وجود داشته باشد.
              شاید، دیدن و شنیده شدن و پی حقیقت آنها رفتن، درست باشد….
              همگی شاد و موفق باشید.

              پی نوشت: از آوردن این شعر، قصد بی احترامی به شما عزیزانم رو ندارم و صرفا عین شعر رو براتون آوردم تا به کژی و راستی و مفاهیم و مصادیق آن دقت کنیم.

              • امید گفت:

                پخت یا تخت. مسئله این است؟؟؟
                حالم بده…
                نقطه ها خط نشدن، خطها مربع!
                مربع ها بهت زده کره هستند…
                کره درمانده از هویت خود
                من که هستم؟ نقط؟ پاره خط؟ مربع یا کره؟

                مسئله این است

            • هیوا گفت:

              هومن عزیز، در مورد دغدغه ای که بهش اشاره کردی(و خیلی فراتر از این دغدغه)
              فکر می‌کنم کتاب ” باز اندیشی زبان فارسی” از استاد بزرگ زبان فارسی، داریوش آشوری خیلی کمکت کنه.
              البته خودم کامل نخوندمش. فقط به صورت پراکنده چند مطلب ازش خوندم. ولی تعریفش رو از آدمهای صاحبنظر شنیدم. باید کتاب خواندنی باشه.
              این کتاب توسط نشر مرکز چاپ شده

              • هومن کلبادی گفت:

                هیوا جان ، آلما جان ، محسن رضایی عزیز ، اعظم جان ، امید عزیز ، سیمین جان ، علی عزیز ، رویا جان ، علی مظفری عزیز و . . . همگی سلام
                هیوا جان از کتابی که معرفی کردی ممنونم دوست خوبم . مطمئنم که خیلی مفید خواهد بود؛
                آلما جان با شما موافقم دوست من . مطمئناً بهتره که ما تلفظِ صحیح رو بدونیم تا عزت نفسمون ، خدشه دار نشه و فکر نکنن که سوادِ کافی رو نداریم ؛
                امید عزیز خیلی باهات موافقم دوست من ؛
                محسن رضایی عزیز و اعظم جان ، منظور من ، به هیچوجه این نبود که هر جا ، هر جور که دلمون بخواد بنویسیم و تابغ قوانین و قواعدِ خودساختۀ بشری نباشیم . من هم با شما موافقم که خیلی جاها به واسطۀ همین باید ها و نباید ها ، ما هم مجبوریم که تابع باشیم ولی منظورم ایم بود که در بسیاری از موارد ، معنایِ متنی یا contextual meaning به قدری واضح هست که نیازی نیست «املایِ صحیح و ادبیِ کلمه» ، مَدِ نظر قرار بگیره و با اندکی چشم پوشی ، میشه اصل رو فدای جزئیات نکنیم . مضافاً اینکه این قوانین و قواعد ، ساختۀ دستِ بشر هستند و «وحیِ مُنزل» نیستند که سرپیچی از اون ، ارتداد محسوب بشه . در بسیاری از موارد ، میتونیم با سعۀ صدر از کنار ایراداتی همچون سپاسگذار به جای سپاسگزار عبور کنیم و به کار بردنِ «ذ» به جای «ز» ، خللی در مفهومِ کلمه ایجاد نمیکنه . ولی در جاهایی هم می بایست این قواعد ، با وسواس و دقت بسیار زیادرعایت بشن . مثلِ مثالِ معروفی که در کتاب های ادبیاتمون داشتیم و در موردِ نشان گذاری یا علامت گذاری (punctuation) ، مثالی ارائه شده بود که حتی جابجاییِ یک ویرگول ، میتونه حکمِ بخشش رو به اعدام تیدیل کنه ( بخشش جایز نیست ، اعدامش کنید – به جای – بخشش ، جایز نیست اعدامش کنید) و دیده بودیم که جابجا کردنِ یک ویرگول هم میتونه تاثیرات جبران ناپذیری داشته باشه . قوانینِ املا و ادبیات هم مثل قوانین راهنمایی و رانندگی ، در جای خودش ، لازم الاجراست و کاملاً باهاتون موافق هستم ؛
                دوستان عزیزم ، از همتون ممنونم که برای بیانِ عقاید و حتی مخالفتتون با نظر من ، صرفاً به فشار دادنِ دکمۀ «مخالفم» ، بسنده نکردید و نظرتون رو برای من و دوستانمون بیان کردید و وقت صرف کردید . بازم سپاس از همتون . ما اینجا هستیم که از صاحبخونۀ عزیزمون و از همدیگه ، درس بگیریم
                ارادتمند همۀ همخونه ای های عزیزم – هومن کلبادی

            • محسن رضایی گفت:

              سلام هومن جان.

              می خواستم نظرمو بگم شاید بتونه کمی از دغدغت بکاهه.

              اینکه کی و چراو…ما الان می نویسیم تلقی و نمینویسیم طلقی(هرچند طلقی هم بی معنا نیست و مفهوم دیگه ایه) شاید برای ما که سخن میگیم و ارتباط برقرار میکنیم مهم نباشه ولی به هرحال دیگه اون تاریخ که اینا ثبت شدن و مفهومی رو با خودشون حمل میکنن و معنایی رو و هویت پیدا کردن،گذشته و اکنون دیگه واقعا مهمه که اصل کلمه ای رو بگیم که منظورمونه.

              اگه این چیزا مهم نبود من فکر نمیکنم میشد برای زبان قوانینی تعیین کرد و به تبع آموزش اون زبان رو داشت.پس ما محدودیم به اینکه منظورمون رو با جملاتی بگیم که از قبل مشخص شدن و صاحب هویت اند.

              نکته آخر اینکه : عیب جویی مذمومه و اینکه با ذره بین بگریم داخل متنی که غلطهای املاییی یا دستوری اون رو پیدا کنیم وگرنه عیب گویی بد نیست و اگه با آدابش گفته بشه بسیار هم خوبه.

            • اعظم گفت:

              اگه قرار بود هركس هرطور كه ميخاد بنويسه كه ديگه نميشد ارتباط برقرار كرد.
              چون اونموقع برداشت من از مفهوم تلقي با برداشت شما متفاوت ميشد.
              هميشه نميشه جزئيات را فداي اصل كرد.خود همينها وسيله اي براي رسيدن به مقصودند

      • علی ظفری گفت:

        با تشکر از خانم رویا.

    • رهنمایان گفت:

      البته من فکر می کنم این نام از کلمه پخ گرفته شده و همان معنی را می دهد.

    • حسین عباسی گفت:

      از نحوه ترجمه عنوان کتاب، می توان به صقیل بودن ترجمه این مترجم، پی برد.

    • دیانا گفت:

      مترجم در مقدمه کتاب در باب انتخاب اسم کتاب توضیحاتی داده که خوندنش مخصوصاً برای شما که براتون سوال ایجاد شده خالی از لطف نیست:

      “نام دیارها در متن انگلیسی همگی ترکیب اسم و پسوند است که مترجم نیز بر آن‌ها ترکیب تعریفی از اسم و پسوند برساخته (نقطستان، خطستان، حجمستان)، اما تنها نام من درآوردی دیار اصلی، Flatland، در متن انگلیسی به صورت ترکیب صفت و پسوند مکان آمده، و معادل فارسی آن سرانجام ترکیب پختستان از آب درآمده که ترکیبی از صفت و پسوند مکان است، هرچند در فارسی پسوند مکان معمولاً با اسم ترکیب می‌شود. این ترکیب اگرچه از سیاق به دور است، لیک مهجوری آن بر خاص بودن آن می‌افزاید و در عین حال ترکیب معنایی صرف نیست. پخت در فرهنگ دهخدا به پخ، پهن و پخش، مسطح تعبیر شده.”

  • مطهر گفت:

    با سلام و سپاس از تلاش های مثبت فرهنگی شما
    از مطالب شما خیلی بهره بردم.ممنون.

  • علی گفت:

    سلام خسته نباشین…فکرمیکنم اگه مطالب در فیسبوک قابل اشتراک گذاری باشه مخاطبای اصلی زود تر بیش تر میشن

  • بهرام (پخش) گفت:

    سلام
    استاد مثل همیشه مطالبتون بسیار عالی و کاربردی بودفقط خواهشن اگر امکانش هست لطفا تعدادی فیلم را در رابطه با بحث اتیکت معرفی کنید.تا بحث کامل شما کامل ترتر بشه.

  • احمد گفت:

    شاید نقطه در دنیای خود شاد باشد و آیا رواست که شادی او را با آگاهی بخشی خراب کنیم؟

  • محمد حسین گفت:

    همیشه پست هاتون به من آرامش میده!عالی بود

  • آیدا گفت:

    فقط مربعه خیلی اذیته

  • fatemeh&fahimeh گفت:

    نویسنده این کتاب چه دید عمیقی داشتن
    ما هم بارها این مثلث و مربع و دایره و… رو دیدیم ولی نفهمیدیمشون…

  • فائزه گفت:

    مدت هاست که احساس میکنم یکی از مشکلات جامعه ایدئولوژیک ما اینه که در برابر عقاید دیگران گرفتار تمسخر و تعصبیم!
    نه کسی از دنیای ۲بعد میتواند حس یک بعدی را درک کند و نه حس سه بعدی را تمام دید ما محصور شده به آنچه که اطراف ماست این داستان واقعا تکان دهنده بود!!!!
    من فکر میکنم انتظار اینکه همه انسان ها بتوانند جز خود و جز باورهای خود را درک کنند انتظار زیادی است ظرفیت انسان ها با هم فرق دارد گاهی برای بعضی ها بحران بی هویتی و سرگردانی ناشی از درک باورهای دیگران و واقعیت هایی که ممکن است باشد و ما ندانیم انقدر پر هزینه است که بهتر است فعلا به زندگی در بعد محدود خودشان قناعت کنند.
    به نظر من آن سوی زندگی در میانه دو قطب خرافه و تعصب، بحران بی هویتی است بحرانی که این روزها بسیار پررنگ تر شده است امروز خیلی از ما اصلا بعد را باور نداریم چه برسد که بخواهیم تعداد بعدها را انتخاب کنیم!

    کاش قبول میکردیم:
    اگر ما هم نمیتوانیم وجود بعدهای دیگر را تصور کنیم، باشد ایرادی نیست، لااقل آن را “قضاوت” نکنیم!

    می‌گویند: “تا وقتی که چیزی را نفهمیده‌ای، نقدش نکن!”

    • علی گفت:

      سلام فائزه خانم
      یه سوال کسی که فکر میکنه فهمیده و داره نقد میکنه ولی در واقع نفهمیده، را چیکار کنیم به قول معروف آنکس که نداند و نداند که نداند

      • فائزه گفت:

        سلام
        من صاحب نظر نیستم(دوستان صاحب نظر راهنمایی کنن بهتره) یک پیشنهادی که میتونم داشته باشم استفاده از گزینه تحمله، چون احتمالا این طور آدما اطراف هممون زیادن و همونطور که شما بهتر از من شنیدید: آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند؛ پس از نظر من انرژیتون رو هدر ندید به گزینه تحمل بیشتر فکر کنید!
        اما خب بعضی اوقات هم میشه صورت مسئله رو دوباره توضیح داد شاید اشتباه طرف مقابل برطرف شد، خیلی ها هستند اگر اشتباه و نفهمیده نقد کنند دوست دارن صدایی بلند شه و بگه که کجاش رو نفهمیدن!
        «من فکر میکنم اگر بخوایم به جهت دهی این روز نوشته مراجعه کنیم، معیار تشخیص اینکه فردی که نفهمیده نقد میکنه رو باید تحملش کرد یا راهنمایی، میزان “تعصب” یا “خرافه” پنداریشه! ینی اینکه چقدر رو موضعی که میگیره “تعصب” داره و با قطعیت حرف میزنه یا اینکه چقدر مسئله رو “خرافه” و پوچ فرض کرده و تمسخر میکنه! فکر میکنم این معیار هم در لحن و کلام آدم ها مشخص باشه همونطور که در لحن “کره” و “نقطه” وجود داشت. اما اگر ناقدی که موضوع رو نفهمیده کمال طلبانه و جستجوگرانه و “مربع وار” صجبت میکنه پس میشه باهاش تعامل کرد. شاید علت نفهمیدنش “بعد”هایی بوده که فرصت نداشته اونا رو ببینه اما توانایی و انگیزه تصور اونها رو داره.»

      • امبد گفت:

        علی جان.
        به نظر میاد، برای آنکه میداند و سعی میکنه بفهماند راحتتر است که نفهماند تا آنها که نمیدانند ” فعلا” در جهل مرکب باقی بمانند.آخه کی گفته رسالت آدم فهمیده ، بالا بردن فهم دیگرانه ؟بگذار مربع در افکار خودش سیر کنه و خواب نقطه ها را آشفته نکنه!

  • سعید عباسپور گفت:

    سلام ..
    از خلاصه این کتاب لذت بردم .. دنبالش میگردم … 🙂
    با تشکر

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    اول- ممنون از معرفی این کتابی که امیدوارم بتوانم پیدایش کنم و هم خودم بخوانم و هم پسرم و هم به دوستانم تقدیم کنم.
    دوم- معتقدم که بعید نیست که ابعاد جدیدتر و جدیدتری از دنیا ، هر روز شناخته شوند.
    دوستان عزیزم، فعلا برای آشنایی با مبحث سنگین- برای من- «بُعد یازدهم» به این لینک مراجعه کنید. جستجو برای « بعد یازدهم» در گوگل هم حتما مفید است:
    http://en.wikipedia.org/wiki/M-theory
    سلامت باشید.
    ممنون.

  • محسن نوری گفت:

    امیدوارم تو این دنیای حجمستان ما نقطه و خط نباشیم! حداقل مربعی باشیم که حجم را میفهمد و درک میکند که ممکن است چیزی فراتر از حجم نیز وجود داشته باشد.

  • کمال گفت:

    سلام و درود. (۲-)هولوگرام: طرح یا الگوی اصلی یک سیستم است که به خودی خود کامل و بی نقص است، و در عین حال بخشی از یک الگوی بزرگتر است، و همچنین کوچکترین جزء آن حاوی اطلاعات کل سیستم می باشد، این الگو هم می تواند مادی (فیزیکی) باشد، مانند سلول های بدن که ذاتا هولوگرافیک هستند، به این معنی که یک سلول تمام اطلاعاتی که برای خلق همان فرد با همان ویژگی های خاص را نیاز دارد در خود دارد ” DNA هر موجود که تمام کدهای اطلاعاتی آن موجود را دارد”. (۱-) “جهان هولوگرافیک آن جهانی است که هر قطعه کوچک و هر ذره آن قطعه تمام ویژگیها و اطلاعات کل را دربر دارد” از کتاب “جهان هولوگرافیک” اثر مایکل تالبوت ترجمه داریوش مهرجویی (۳-) اصل تمام‌نگار یا اصل هولوگرافیک یک نظریه در گرانش کوانتمی و نظریه ریسمان است. این نظریه را به جرارد توفت، لئونارد ساسکیند، و چارلز تورن نسبت می‌دهند.
    بر اساس این نظریه، حجم یک فضا را می‌توان در مرزهای آن فضا همانند یک هولوگرام توصیف کرد. بر این طریق، جهان فیزیکی را میتوان یک هولوگرام دانست که اطلاعات آن در افق گرانشی کیهان توصیف شده است.(نقل از ویکی پدیا) (۰) این هم نظریه ای در ادامه تلاش حریصانه انسان برای دریافت تمامی حقیقت که اگر به ثمر برسد دلش برای امروز تنگ خواهد شد مثل امروز ما که دلمان هوای کودکیمان را دارد روزهایی که بین مثلث و دایره یکی را بر دیگری ترجیحی نبود. نامیرا و جاودان باشید.

  • هومن کلبادی گفت:

    سلام به محمدرضا جان
    درسته که سیاستِ کامنت گذاری به ما دیکته میکنه که نباید توی هر پُست ، تقدیر و تشکر بنویسیم ، ولی یه جورایی مثلِ اینه که یک نفر ، مدام به ما محبت بکنه و ما بگیم چون یکبار ازش تشکر کردیم ، نباید دوباره ازش تشکر کنیم . در حالی که به نظر من ، ما موظفیم ، برای هر بار خوبی و محبتِ اون فرد (هر کسی که هست) ، ازش تشکر کنیم تا خدایی نکرده نه حمل بر قدرنشناسیِ ما بشه و نه اینکه اون فرد ، فکر کنه(حتی توی خلوت خودش) ، که محبتش ، به وظیفه تبدیل شده و اطرافیان ، به محبت کردنِ اون فرد ، عادت کردن و دیگه متوجه نمیشن که اون فرد ، داره بهشون لطف و محبت میکنه .
    اینها رو گفتم که بر خلافِ سیاست های کامنت گذاریِ سایت و خونمون ، اجازه بدید که در پایِ هر پست ، ابتدا مراتبِ قدردانی و قدرشناسیِ خودم رو اعلام کنم و دوستان عزیزی هم که کامنت ها رو می خونن ، بر اساسِ پیش فرض های ذهنیِ رایج ، بنده رو متهم به چاپلوسی و تظاهر نکنن (هر چند با نهایتِ احترام ، اگه این کار رو هم بکنن ، برام ذره ای مهم نیست) . بی نهایت ازتون ممنونم که این مطالب و محتواهای زیبا رو با ما سهیم میشین و به نوعی ، ما رو به فکر کردن وا می دارید .
    اما مطلبی که گفتین و نقل کردید ، سرشار از نکته بود :
    مثلاً سکنۀ خطستان ، یه جورایی تداعی کنندۀ مردم کرۀ شمالی بودن که در اختناق و تنگنا زندگی می کنن و انقدر محدود شدن و به این محدودیت ، عادت کردن ، که تصورِ نوعِ دیگه ای از زندگی ، براشون محال و غیر ممکن هست !
    یا «نقطه» که در نقطستان زندگی می کنه ، تداعی کنندۀ گروه های متعصب و افراطی ، مثلِ طالبان و القاعده و آخرین ورژنِ اونها ، داعش هست که انقدر شستشوی مغزی شدن ، تصور می کنن جنایاتی که می کنن ، عین ثواب هست و اینکه دارن در جهت رسیدن به قطعه ای دونبش با کاربریِ تجاری در بهشت ، قدم برمیدارن و حتی دیگران رو هم به کیش و مسلکِ خودشون (به زور) دعوت می کنن !
    مربع هم برای من تداعی کنندۀ بخشِ عمده ای از ملتِ فهیم و همیشه در صحنۀ خودمون هست که با شنیدنِ اخبارِ داخلی که مدام در تمامِ نقاطِ دنیا ، شاهدِ سیل و زلزله و بیماری و انواعِ بلایای طبیعی و غیر طبیعی هستن و کشورهایی بی نهایت بدبخت تر از خودمون ، مثلِ کشورهای دوست و همسایه از جمله عراق و افغانستان و پاکستان و همینطور کشورهای مترقی مثلِ تانزانیا ، اوگاندا ، زامبیا و سایر کشورهای خدازده رو میبینن و هر لحظه شاهدِ پیشرفت های چشمگیرِ علمی ، اقتصادی ، اجتماعی ،فرهنگی و . . . در کشورِ عزیز خودمون هستن ، پیوسته در این فکرند که : ” چقدر خداوند بهشون لطف و محبت داشته که اونها رو در این قطعۀ نظرکرده از زمین (که الحق و الانصاف میتونه شعبه ای از بهشت بر روی زمین باشه) متولد کرده و از اینکه میتونن در عدالتِ مطلقِ اجتماعی به کلیۀ حقوقِ خودشون ، دسترسی داشته باشن ، احساسِ غرور میکنن و ۲۴ ساعت شبانه روز ، از بانیان و باعثانِ این شرایط قدردانی و تشکر میکنن ” .
    کُره هم (با حذفِ یک پاراگراف مانده به آخر که کره رو هم به نوعی دارایِ محدودیت های فکری معرفی کرده) من رو به یادِ افرادی پیشرو در هر عصر و زمانه ای انداخت که به جرمِ پیشرو بودن و جویا بودن و متفاوت فکر کردن (یا شاید به جرمِ فکر کردن و اندیشیدن) نه تنها به انزوا کشیده شدند ، بلکه به همین جرم مورد توهین و تحقیر و تهمت و افترا قرار گرفتن و بسیاری از اونها هم به همین جرم ، سر به دار شدند . افرادی مثلِ گالیله و . . . . .
    بازم عذرخواهی می کنم . هر کار می کنم جلویِ روده درازیم رو بگیرم ، موفق نمیشم
    در پایانِ عرائضم دلم میخواد یکبارِ دیگه از محمدرضای عزیز که به زیبایی و با دقتِ فراوان (و هوشمندیِ مثال زدنی) این مطالب زیبا رو از گنجینۀ اطلاعات و دانشِ خودشون ، گلچین میکنن و با ما سهیم میشن ، نهایتِ تشکر و قدردانی رو به عمل میارم و امیدوارم از گزندِ نقطه ها ، پاره خط ها و اجرام و سایرِ احجام ، در امان باشن و با این جویایی و پویاییِ مثال زدنیِ خودشون ، به سمتِ دنیاهای فراتر از ۳بعدی ، راهی امن و آرام رو طی بکنن ! (ببخشید محمدرضای عزیز ، در حد سواد و فهمِ خودم ، براتون دعا کردم) .
    ارادتمند همۀ همخونه ای های عزیزم ، به خصوص محمدرضای عزیز و دوست داشتنی – هومن کلبادی

    • سیمین-الف گفت:

      سلام دوستان عزیزم و سلام هومن کلبادی عزیز
      چه خوب به ما همخونه ای ها متذکر شدید که مراتب قدردانی خودمون رو در هر زمان از صاحب این خونه داشته باشیم. ممنونم از این یادآوری بجای شما دوست پیگیر و پرتلاش.
      از کامنت پر از مصداق شما نیز سپاسگزارم.
      مفاهیم و مصداق ها رو خوب دریافتید و از اینکه با مثال، دیدگاه خودتون رو شفاف عنوان کردید و تفاوتی گویا در بین کامنتهای دوستان ایجاد کردید، ممنونم.
      حضورتان مستدام و زندگی یتان بر وفق مراد باد.

      • هومن کلبادی گفت:

        سیمین جان سلام
        ممنون از همۀ لطف و محبتتون دوست خوبم . اگر بخوام حرفِ دلم رو بزنم ، قدرشناسی و پاسخ به محبت دیگران ، یکی از زیباترین و با ارزش ترین خصوصیات و اخلاقیاتِ انسانی هست که بی نهایت با ارزشه و متاسفانه روز به روز ، کمرنگ تر و کم ارزش تر میشه و همین امر باعث میشه که در افرادِ با محبت ، روز به روز ، بیشتر به خودشون مدیون بشن . به امید روزی که قدرشناسی و سپاسگزاری ، نهادینه بشه .
        به امید روزای خوش و پر از مهر و محبت برای همۀ عزیزان
        ارادتمند -هومن کلبادی

  • محمد معارفی گفت:

    خیلی خوب بود…مرسی

  • شهرزاد گفت:

    چقدر لذتبخش بود این پست و چقدر زیبا و قابل تامل بود این داستان … ممنون… امیدوارم بتونم بخونمش …
    و چقدر منو به یاد یکی از داستان های زیبای دوران کودکی خودم انداخت که چنین داستانی در مورد اعداد بود که صفر و یک و دو و … در کنار هم زندگی می کردن و با هم حرف میزدن و … متاسفانه موضوع داستان رو به کل یادم رفته! ولی الان با خوندن این پست یادم بهش افتادو چه یادآوری دلنشینی بود … باید بگردم پیداش کنم … ( انشاله اگه پیداش کردم همینجا خلاصه داستان رو براتون میذارم:) )
    در ضمن … بله، دنیا سه بعدیه ولی از شما چه پنهوون. دنیای من چهار بعدیه!….;)

    • رها راد گفت:

      سلام شهرزاد جان
      بی صبرانه منتظر ذاستان زیبایت هستم….داستان هایت همیشه به یادماندنیستتتتت…..

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام.
        بالاخره، از هر کسی نشود توقع داشت، از «شهرزاد» باید توقع قصه های دانشین داشت.
        قبلا هم که ثابت کرده. مثلا آن فیلمنامه « قصه های مجید».
        من هم منتظرم.

    • هومن کلبادی گفت:

      سلامم به شهرزاد عزیز
      مثل همیشه ، کامنتتون با احساسه . در ضمن فکر می کنم بتونم با توجه به وب سایت زیباتون (۱newday.ir) میتونم بُعد چهارم رو حدس بزنم 🙂
      منتظر داستان زیباتون هستم دوست خوبم
      ارادتمند-هومن کلبادی

      • شهرزاد گفت:

        دوستای خوب من…. رها راد، علیرضا داداشی، هومن کلبادی .. خیلی از لطفتتون ممنونم.
        کتاب رو پیدا کردم. نام کتاب: «با هم»
        و این هم خلاصه ی داستان:)

        یک، کوچک ترین عدد شهر اعداد بود ولی خیلی باهوش و زرنگ بود، به همه چیز دقت می کرد و می دید که اعداد زندگی خوبی ندارند. روزی نزد عددهای بزرگ رفت و گفت: “ما اگر با هم جمع شویم، عدد بزرگی میشویم و می توانیم برای شهر و همشهری هامان مفید باشیم.”
        عددهای بزرگ مسخره اش کردند و گفتند: “تو برای این می خواهی با ما دوست شوی که از ما قدرت بگیری،بهتر است پی کار خودت بروی. ما خودمان به اندازه کافی قوی هستیم و به تو احتیاج نداریم.”
        یک، وقتی دید که عددهای بزرگ غیر از خودشان به هیچ کس و هیچ چیز اهمیت نمی دهند گفت: “من برای خودم نمی گویم، به خاطر عددهای کوچک بدبخت به شما پناه آوردم. یک روز این را به شما ثابت می کنم.”
        عددهای بزرگ از این جسارت و بی احترامی یک، عصبانی شدند و به طرفش حمله کردند ولی او، با زیرکی از دستشان در رفت.
        مدتی گذشت. یک، همه اش در این فکر بود که چه باید کرد؟ تا اینکه یک روز بر حسب اتفاق به عدد گردی برخورد که خیلی غصه دار گوشه ای کز کرده بود. پیش رفت و گفت: “ببخشید دوست عزیز، شما کی هستید و از کجا آمده اید؟”
        عدد گرد با تعجب گفت:” من صفر هستم و از مردم همین شهرم، ولی هیچ کس به من اهمیت نمی دهد. برای اینکه من بی ارزش ترین عدد شهر اعدام، مرا با هر عددی جمع کنند، هیچ تاثیری در حال او نمی کند ولی دلم نمی خواهد این طور بی ثمر باشم.”
        یک گفت: “من یک هستم، کوچک ترین عدد شهر. من هم دلم می خواهد فایده ای به دیگران برسانم. من تا چندوقت پیش فکر می کردم با کمک عددهای بزرگ تر، می شود شهر را آباد کرد “……
        صفر از آشنایی با یک، خیلی خوشحال شد و دستِ دوستی به او داد. به این ترتیب صفر و یک، با هم دوست شدند. از این دوستی یک عددِ دورقمی به دنیا آمد، که ده برابر از یک بزرگ تر بود. خبر تولدِ دَه، دهان به دهان گشت و در تمام شهر پیچید. عده ای از صفرها که نمی خواستند بی ثمر باشند به آنها پیوستند. با اضافه شدن هر صفر، آنها ده برابر قوی تر می شدند. روزی یک، دوستانش را جمع کرد و گفت: “تا حالا نمی دانستید که چه نیرویی دارید و حالا متوجه شدید که در کنار هر عددی بایستید آن را دَه برابر بزرگ تر می کنید ولی بازهم زورتان از این بیشتر است.”
        صفرها با تعجب و دقت گوش هایشان را تیز کردند.
        یک ادامه داد: ” صفر در هر عددی ضرب شود، آن را نابود می کند. البته این حرف را برای این زدم که خواستم خودتان را بشناسید و بدانید که نه تنها ضعیف نیستید، بلکه خیلی هم نیرومند هستید، ولی نباید از این نیروی خودتان بی جهت استفاده کنید.”
        یک باخبر شد بود که عددهای بزرگ در کمین او و دوستانش نشسته اند و قصد دارند به آنها شبیخون بزنند. این بود که دوستانش را جمع کرد و موضوع را درمیان گذاشت….. بعد صفرها را به دسته های مختلف تقسیم کرد و حاالا صفرها خودشان را به عددهای بزرگ می زدند و آنها را به کناری می انداختند………..
        خلاصه یک و صفرها پس از مدت ها به شهرشان بازگشتند و عددها پیروزیشان را جشن گرفتند…:)

        • هومن کلبادی گفت:

          سلام شهرزاد جان
          ممنون از اینکه به عهدتون وفا کردید و از اون قصۀ زیبا ، خلاصه ای رو روایت کردید و انصافاً زیبا بود دوست من .
          بی اختیار ، به یاد کامنتتون در مطلبِ « کتاب های که هدیه میدهم » http://www.shabanali.com/ms/?p=4725 افتادم به خصوص این بخش از کامنت 🙂 :
          ” (لطفا اگه خواستی هدیه بدی، از بین اینها باشه … (چه خوش خیال!);) ) ”
          البته منظور خاصی نداشتم
          ارادتمند – هومن کلبادی

        • ضیاء گفت:

          چقدر قشنگ.
          سال پیش انیمیشنی (کوتاه) دیدم با نام Zero؛ هم مفهوم با داستانی که تعریف کردین. با این تفاوت که در این انیمیشن دو کاراکتر “صفر” در گنار هم قرار می گیرند و مولد “بی نهایت” هستند.
          اجازه بدین بدون لوث شدن ماجرای انیمیشن، لینک دانلودش رو در اختیار دوستان قرار بدم (با حجم ۱۳۵ مگابایت):

          http://tinyurl.com/zEr0DlL

          • علیرضا داداشی گفت:

            سلام.
            ضیاء عزیز برعکس منی.کم می آیی، ولی خوب می آیی.
            دقیقا برعکس من.
            امیدوارم مشکل کپی رایت نداشته باشد.
            ممنون.

            • ضیاء گفت:

              سلام جناب داداشی
              هر چه هست، از لطف شما و دوستان است. : )
              این روزها بیشتر از قبل یاد می گیرم و سعی می کنم مناسب ترین آموخته ها برای خودم را مشخص کنم.

        • شهرزاد گفت:

          راستی دوستان … با عرض معذرت. من یادم رفت بگم که نویسنده ی این داستان خوب ِ«با هم»؛ خانم «قدسی قاضی نور»، شاعر و قصه نویس کودکان و نوجوانان هستند. یه کتاب قشنگ دیگری هم از ایشون دارم (مربوط به همون زمانها)، به نام «ماهی بعدی» که یه جورایی ادامه ی «ماهی سیاه کوچولو» از «صمد بهرنگی» هستش.:) (مثل کتاب «اسکارلت» که ادامه ی کتاب «بربادرفته» س مثلا …;) )
          ممنون هومن عزیز و ضیاء جان و همه ی دوستان خوبم بخاطر توجهتون و خوشحالم که اون داستان رو دوست داشتین… و عرض معذرت از صاحبخونه ی خوبمون بخاطر آوردن یک داستان اضافی در پای داستان قشنگ خودشون …:)
          هومن جان… راستی ممنون بخاطر یادآوری اون کامنت (و اینکه از این طریق به محمدرضای عزیز هم دوباره یادآوری شد…) 😉

          • علیرضا داداشی گفت:

            سلام.
            خیلی جالب بود.ممنون.
            من هم با نظر هومن مخصوصا از آن پرانتز به بعدش خیلی موافقم.:-)
            البته منظور خاصی نداشتم.;-)
            ممنون.

          • آزاده م گفت:

            سلام دوستان خوبم
            دیدم اینجا جمع هستید گفتم حالتون رو بپرسم. امیدوارم خوب و سلامت باشید.
            شهرزاد عزیزم خیلی داستان قشنگی بود. منم دوستش داشتم.
            شهرزاد جانم منظور آقای کلبادی و آقای داداشی رو متوجه شدی؟ به نظرم بدشون نمیاد این کتاب رو از شهرزاد قبیله، هدیه بگیرند. 😉
            درست گفتم آقایون؟:)

            • سیمین-الف گفت:

              سلام دوستان عزیزم، اسمی نمی برم چون همگی تون دوستان خوب من هستید و به داشتنتون می بالم.
              منم اومدم تا جمعتون جمع باشه. 🙂
              آزاده جان رسیدن بخیر. نبودی جات خالی بود!
              این روزا روزای خوبی یه و تا می تونیم باید قدرشو بدونیم و خوشحالی و آگاهی مون رو مدیون صاحب عزیز این خونه و همراهان همدلش، هستیم.
              همگی شاد ، امیدوار ، برقرار و پر از آرامش باشید دوستان خوبم. 🙂

            • هومن کلبادی گفت:

              سلام آزاده م عزیز
              رسیدن به خیر . دقیقاً درست فرمودید 🙂
              مشتاق دیدار و ارادتمند – هومن کلبادی

            • آزاده م گفت:

              ممنونم دوستان مهربونم
              ممنونم که حواستون به من هم بود.:)
              شهرزاد جان کامنت آقا هومن رو ببینید(در تایید حدس بنده). 😉
              من هم مثل سیمین عزیزم برای همه شما دوستان عزیزم شادی و آرامش و سلامتی آرزو میکنم.

        • رها راد گفت:

          سلام شهرزاد جان..
          داستان جالبی بود ….ممنون …دوست دارم هرچه زودترفرصت کنم وکتابش رو تهیه کنم و بخونم..

          وهمچنین آقای ضیا با معرفی انیمیشن زیبا…جالب ترین بخش انیمیشن واسه من اون جایی بود که همه در مقابل فرزند صفر….بی نهایت… تعظیم کردند 🙂

          • شهرزاد گفت:

            دوستان خوبم …:)
            آقای داداشی عزیز. آزاده م عزیزم و رها راد جان. خیلی ممنون بخاطر کامنتهای قشنگتون. (بقیه عزیزان رو هم که قبلا ازشون اسم بردم…:) )
            خوشحالم که دوستش داشتید اون داستان رو …
            فکر نکنمممم آزاااده ……;) .. ولی اگه این کتاب هنوز به فروش می رسید، با کمال میل بهشون هدیه می دادم….;)
            راستش اون کتاب، مربوط به عهد باااستان میییشه !!… 😉 و تازه از برادرهای نازنین خودم، نسل به نسل به من منتقل شده بوده !… 😉
            ضمن اینکه داستانش هم خیلی خیلی کوتاهه… (چون برای کودکان بوده) تقریبا من همه اش رو براتون نوشتم. فقط شاید در کل، ۷ یا ۸ خطش رو حذف کردم و مثلا خلاصه ش کردم… :))
            پس چیزی از داستان رو از دست ندادید…;)
            راستی یه چیز جالب و باور نکردنی! … می دونستید قیمت این کتاب، در زمان انتشارش چند بوده؟!
            ۲ تومن!… ۲ هزار تومن نه هاا … ۲ تا یک تومنی …!:) (بچه های الان اصلا دیگه نمی دونن یک تومنی اصلا چی بوده؟:) )
            اینم شاهدش:
            http://iranak.org/data/node/15026
            🙂

            • شهرزاد گفت:

              ببخشید …
              راستی یه کتاب دیگه هم از خانم قاضی نور دارم به اسم :
              ” چه کسی به چشم پسرک عینک زد.”
              از اینجا می تونید ببینیدش:
              http://www.goodreads.com/book/show/4035311
              ( وقتی دنبال کتاب “باهم” می گشتم، تو کتابای کودکیم دیدمش دوباره… ولی حقیقتش، داستانش رو اصلا یادم نیست …! مشتاق شدم برم دوباره بخونمش و شاید خلاصه داستانش رو توی وبلاگم هم گذاشتم…:)
              ممنون از محمدرضای عزیز و دوستان خوبم در این خونه ی دوست داشتنی که باعث شدید این کتابها دوباره برام یادآوری بشه … ( و با عرض معذرت بخاطر کامنتهای اضافیم …:) )

          • ضیاء گفت:

            خوشحالم که خوشتون اومده : )

  • محمد گفت:

    جالب بید.بازهم خلاصه یا نکاتی از کتابهای زیبایی که خواندید بگذارید.

  • رها راد گفت:

    سلام

    بی نظیر بود…

    شاید این بیت ها بی ربط با موضوع نباشد…

    عاقلان نقطه پرگار وجودند……………عشق داند که در این دایره سرگردانند

    دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم…..لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

    • امبد گفت:

      رهای عزیز.
      “نظر شخصی” تسلیم شدن با باور اینکه قدرتی ماورایی سرنوشتت را رقم میزند، پایه در تعصب وخرافه ای دارد که تو با این تفکر با آسودگی، چرایی خودت را فراموش میکنی و یکی از هزاران نقطه ای میشوی که در دایره قسمت به لطف پرگار جبر بر صفحه گیتی نقش بسته.

      • رها راد گفت:

        ممنون آقای امید… درسته…ولی من فکرمیکنم ما با ترکیبی از این دو مواجهیم….نمیدونم میشه تلاش و تصادف را به اختیار و جبر نسبت داد؟!!!
        پست درباره تلاش و تصادف….
        من به نظرم این بهترین ترکیب در بیان نقش تلاش و تصادف در زندگی است. تلاش نقش آن چاله کندن را دارد، اما باران آمدن خارج از اختیار ماست. اما به هر حال، کسی که چاله نکند هیچگاه از آب باران نیز منتفع نخواهد شد. من به شخصه در زندگی چاله های زیادی کنده ام که بلافاصله با آب باران پر شده، چاله هایی با تأخیر پر شده اند و چاله هایی هست که سالهاست کنده ام و هنوز در انتظار نزول باران بر روی آنها نشسته ام. نمیدانم بارانی خواهد آمد یا نه……اما اگر باران نیاید، چاله های دیگری خواهم کند…
        ***************
        پی نوشت:ببخشید اگر از موضوع بحث اصلی دور شدم….واسم جالب بود که در ابیات قدیمی هم به دایره اشاره شده ….یه جورایی هم یاد داستان ماهی سیاه کوچولو افتادم….

        دکتر شریعتی:درد من حصار برکه نیست …
        درد من زیستن با ماهیانی است که هنوز فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.

        • امید گفت:

          رها جان.
          اگر در این چاله ها بذری نکاری، با آمدن باران نیز اتفاقی نمی افته. به جای ماندن در یک نقطه، راهی به سوی دریا باز کن.اگر در یک نقطه بمانی، یا هزاران نقطه شوی، در انتها نقشی از تو به جا نمی مانه.در ضمن پی نوشتت خیلی مربوط و زیبا بود.

  • سمانه گفت:

    آنقدر از خواندن متن لذت بردم که نتوانستم تنها به لایک کردن اکتفا کنم

  • صدر گفت:

    سلام
    آیا این کتاب جایی موجود هست؟ پی دی اف یا نسخه چاپی

  • معصومه گفت:

    خیلی جالب بود از معرفی این کتاب ممنونم. نویسنده اش چه تخیل قوی داشته تا بحال داستان از زبان حیوانات و یا سایر اجسام شنیده بودم اما هندسه آن هم با این مفهوم بسیار برایم جالب بود چه مفاهیم عمیقی در آن نهفته. ممنون

  • Mohsen گفت:

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    بسیار مطلب زیبا و دقیقی بود. اگر تا قبل از رفتن از این دنیا همین یک مطلب را متوجه شویم ما را بس است!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser