دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

وقتی که هنر آبسورد سوء تعبیر نمی‌شود

یادم می‌آید که چند سال پیش، قرار بود به دعوت یکی از دوستان هنرمندم، به بازدید یک گالری هنری بروم. یکی از تعمیرکاران شرکت همراه من بود و چون گالری در مسیر خانه‌اش بود، گفتم بیا با هم به اینجا برویم و بعد من تو را به خانه می‌رسانم. مشغول دیدن نقاشی‌ها بودیم. دوست هنرمند و نقاشم که من را برای تماشای آثارش دعوت کرده بود، داشت توضیح می‌داد که آبسورد بودن به معنای هدف نداشتن نیست و چنین است که اینجا خرده هدفهایی را می‌بینیم که در بی هدفی کلان، پنهان شده و هندسه‌ای از آشوب در پس نظم را ایجاد کرده‌اند. می‌گفت که همانطور که می‌توان در هر بی‌نظمی، نظمی‌ پیدا کرد، در هر نظمی‌ هم می‌توان بی‌نظمی یافت و چنین است که ارتفاع نگاه به هستی می‌تواند نگرش ما به فلسفه هستی را تغییر دهد و …

در این میان همکار تعمیرکار من، محو در تابلو بود و لحظه‌ای سر از تصویر برنداشت. پرسیدم: با این طرح ارتباط برقرار کردی؟ گفت: نه مهندس. این میخ کجی که سرش از چارچوب بیرون مانده، تمرکزم را به هم می‌زند!

دوست هنرمندم از ته جان نفسی کشید و گفت: «تا الان فکر میکردم ممکن است این طرحم توسط مخاطب سوء تعبیر شود. الان فهمیدم که اساساً طرحم تعبیر نمی‌شود!»

اینها را گفتم تا به طور خاص، از دوستانی که زیر نوشته من در مورد عزت نفس، نشان دادند که می‌توانند از یک داستان مهم راجع به عزت نفس، داستان نامربوطی مثل بحث پلیس و جریمه را استخراج کنند، تشکر کنم. آزادی عجیبی را در این چند روز تجربه کردم. از این به بعد، می‌نشینم و می‌نویسم و نگران سوء تعبیرها هم نیستم. می‌توانم شخصی‌ترین حرف‌هایم را بنویسم و بدون کوچکترین ملاحظه و ویرایش منتشر کنم. دوستان هم‌فکر و همکلام و همراه من، طرح را خواهند دید و حرف را می‌فهمند و نظرهایشان را هم می‌دهند و دیگران هم، درگیر میخ تابلو خواهند بود و کاری به کار من نخواهند داشت.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


106 نظر بر روی پست “وقتی که هنر آبسورد سوء تعبیر نمی‌شود

  • هومن کلبادی گفت:

    دقیقاٌ درست گفتید استاد . معمولا بدلیل اینکه بیشتر افراد بددنیال مسائل حاشیه ای هستند و نه متن اصلی ، اون چیزی رو میبینن که دنبالش هستند ، یعنی حاشیه 🙁 امیدوارم روزی برسه که من و خیلی از همین دوستانی که گفتید توانایی درک اصل و متن مطلب و واقعیت ها رو داشته باشیم .

  • مارال گفت:

    محمد رضای عزیز سلام
    یعنی این همه نظر دوستان هیچ یادگیری ای برای شما نداشت؟
    شما داستانی گفتید و هریک از دوستان از منظر خود به داستان نگاه کرد. آیا انتطار داشتید همه آنگونه ببینند که شما دیدید؟ دوستانی که مطالب شما را می خوانند الزاما نیامده اند تا هم فکر و هم کلام و همراه شما باشند! تعداد بسیاری از جمله خود من آمده ایم تا یاد بیگیریم و افق دیدمان وسیع تر شود که به لطف نظرات مخالف و موافق دوستان، اینگونه هم شد. اما به نظر می رسد که شما تنها به دنبال تایید کسانی هستید که بی هیچ مخالفتی آنچه را ببینند که شما می بینید و آنگونه ببینند که شما می خواهید، از نگاه من اینجا مشکل اصلی همان عزت نفس است! چرا که اگر عزت نفسمان آسیبی ندیده باشد، نگران نظرات مخالف و حتی بی ارتباط نخواهیم بود و از تمامی آنها بدون اینکه بخواهیم آنها را تحقیر و تخریب کنیم، خواهیم آموخت….

    • مارال گفت:

      (ما از دیگران کم می‌آموزیم یا نمی آموزیم. چون نمی‌رویم که بیاموزیم. می‌رویم تا بنیان فکری خودمان را محکم‌تر کنیم و برای ساختمان ذهنی که به درست یا غلط بنا کرده‌ایم، آجرهای بهتری بیابیم!) این یکی از نوشته های توست که خیلی دوسش دارم و روی یه کاغذ نوشته ام و زده ام روی یخچال که جلوی چشمم باشه امیدوارم هیچ کدوممون هیچ وقت گرفتار این اشتباه نشیم..

      • mina90 گفت:

        مارال جان نمیدونم برات پیش اومده یا نه.
        مثلا من یه لباس میدوزم برای خودم. خیلی هم براش زحمت کشیدم و دوستش دارم. میدونم یه ایرادهایی هم داره. بعد میپوشمش. میرم تویه مهمونی. خیلی ها نکته مناسب این کار منو میبینن. میگن چه کار قشنگی. خودت برای خودت اینو دوختی. خلاقیتت خوب بوده. حوصله به خرج دادی و وقت گذاشتی. و خیلی نکات مثبت دیگه و حتی شده با یه لبخند حس خوبی درونت ایجاد میکنن. و کسانی که از تو بهتر این کارو انجام میدن به راحتی انتقاد نمیکنن. چون میدونن که کاری که تو کردی به نوبه خودش ارزشمنده. ولی خیلی هوشمندانه ایرادای کارت رو بهت میگن و تو هم به راحتی قبول میکنی و ازشون تشکر هم میکنی. میدونی اون وسط چه افرادی تو رو وادار میکنن به دفاع از خودت و یا ابراز محکمترعقایدت؟ اونایی که از اون کار و سختیهاش سر در نمیارن و شروع میکنن به ایراد گرفتنهایی که واقعا به بهبود کارت کمک نمیکنه. مثلا این که پنس‌های پشت لباست یکیش از یکی چند میلی متر بلندتره. حالا اینها رو میشه تحمل کرد. اونایی که یه ذره یه چیزایی جسته و گریخته بلدن و هی ارز اندام میکنن و ایراد میگیرن که اصلا کمکی که نمیکنه هیچی باید چقدر انرژي صرف کنی تا بهشتون بفهمونی که اشتباه میکنن. یا میتونی هیچی نگی و رد شی بری که چنین رفتاری یه کم به آدم از درون فشار میاره.
        میدونی مارال به نظر من فرقی نداره لباسی باشه که خودت دوختی یا متنی باشه که خودت نوشتی یا نقاشی ای باشه که خودت کشیدی یا عقیده ای که بعد از مطالعه های زیاد ابرازش کردی. این برخوردها رو میبینی. کسانی که نکته های مثبت کارت رو میبینن و استفاده میکنن. افرادی که از تو در اون کار جایگاه بالاتری دارند و به راحتی کارت رو تحقیر نمیکنن و هوشمندانه بهت ایراد کارت رومیفهمونن. و افرادی که از اون کار سر درنمیارن و نظر های غیرسازنده میدن یا افرادی که جسته و گریخته چیزهایی شنیده اند و خوب هم درک نکردند و خیلی متعصبانه کار و عقاید تو رو بازیچه ارز اندام خودشون قرار میدن.
        درسته که اطرافیانی که شاهد صحبت ما در مورد دوخت لباس هستن نکات ارزشمندی رو یاد میگیرن یا مثلا اینجا ماها در مورد regulation و rule یاد گرفتیم ولی باید اثری که این بحثها روی صاحب اون اثر یا عقیده میذارن رو در نظر بگیریم. اون خیاطی که هر بار میخواد پنس ها رو بدوزه به این فکر میکنه که آیا هم اندازه هستن یا نه؟ شاید فرصت فکر کردن بیشتر راجع به طرح اصلی لباس رو از دست بده. یا صاحب عقیده ای که از ابراز عقایدش بترسه و خیلی محافظه کارانه تر سخن بگه.
        البته خدا رو شکر که استاد این پست رو نوشتن و از احساس آزادی ای که این روزها دارن برامون گفتند.

        • سیمین-الف گفت:

          سلام مینا جونم
          گل ها ی پر عطر و زیبایت چطورند؟ خوش که می گذرد؟
          مینا نظرت رو خوندم. چه خوب این مورد را با مثال عنوان کردی.

          چه بسیار، آدم هایی را دیده ام که پر هستند از اطلاعات و آگاهی در حالیکه وقتی با تو همکلام می شوند، ذره ایی احساس خود بزرگ بینی و منیت در آنها نمی بینی و عکس آن آدم هایی را دیده ام که غرور دانایی -البته توهم آن – تمامی زندگی یشان را تسخیر کرده است.
          دلت را به روی انسان های اول بگشا و در راهی که قدم گذاشته ایی استوار باش و نیکی کن. بقیه اش را از ذهنت دور بریز. سبک تر خواهی شد و بهتر خواهی راند.
          این همه را به خودم هم، بارها گفته ام.

          ” کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ…”

          • mina90 گفت:

            سلام سیمین عزیزم.
            گلها هم مثل وجود گل خودت باصفا هستن و هر روز تازه میشن و رشد میکنن.
            مرسی از لطفت عزیزم.
            چقدر زیبا نوشتی. من هم به خودم اینها رو بارها خواهم گفت.
            والبته این که ” کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ…”

    • حمزه دهنوی گفت:

      مارال جان کسی نه تخریب شده نه به کسی توهین
      در ضمن دوست عزیز رضا گفت که من دیگر نگران سؤ تعبیرها نیستم

  • معصومه گفت:

    سلام
    تصور می کنم من از اون دسته از دوستان شما هستم که به کج میخ بیشتر توجه نشون داد. خود موضوع مهم و اهم را در ذهن تعیین می کنه.به نظر من در بحث عزت نفس لایه سطحی موضوع رو توجه کردید و عجیب که این موضوع را فارغ از همه مسائل پیرامون می بینید در حالیکه اون بی اهمیت ها(کج میخ ها!) پدیده کمبود عزت نفس را ترویج امکان بروز می دهد.

  • بزبز قتدی گفت:

    همون هرمینوتیکه بود با هم راجع بهش حرف زدیما، همینه! خیلی چیز عجیب و ژرفیه

  • zoorba.booda گفت:

    سلام محمد رضا
    خيلي خوشحال شدم اين مطلب رو نوشتي
    آره به نظر من هم اين بهترين كاريه كه ميتوني بكني

    به نظر ميرسه ما همگي اينطوري فكر ميكنيم ” از چه اي كل با كلان آميختي / مر تو هم از شيشه روغن ريختي! “

    • zoorba.booda گفت:

      دوستان خوبم
      خوشحاليم به خاطر اين نيست كه محمد رضا جواب برخي دوستان رو با اين مطلب داده
      خوشحاليم به خاطر اينه كه دوست خوبمون محمدرضا، تصميم گرفته محكم تر و راحت تر از قبل به راهي كه خودش انتخاب كرده ادامه بده
      و اين خواسته قلبي منه و هرجوري هم كه بتونم ازش حمايت ميكنم…

  • مجید گفت:

    فیلم جدایی نادر از سیمین خیلی تکان دهنده و تاثیر گذار بود. نه به خاطر داستان به ظاهر اصلی فیلم. به خاطر توجه به جزئیاتی که ما هر روز خیلی ساده از کنارش می گذریم. مثلاً تو یه صحنه نادر به دختره می گه من می رم بالا به همسایه ها بگم که پلیس داره برای تحقیق می آد و حواسشون باشه. دختره می پرسه به چی حواسشون باشه؟ یا صحنه ای که نادر می دونست قاضی می خواد از دخترشون چی بپرسه ولی وقتی دختر پرسید چی می خواد بپرسه گفت نمی دونم. چند تا صحنه دیگه از این فیلم و از این جنس در ذهنم هست.
    جناب شعبانعلی عزیز: اتفاقاً بحث کردن راجع به این جزئیات به ما عمق می ده و ما رو به لایه های عمیق تری از ارزشها می بره و گرنه با اصل داستان شما کسی بحثی نداشت که. اجازه بدین این بحث ها اینجا شکل بگیره. کم نیستن اونا که تو کامنت ها با شما موافقند و کم نیستند اونایی که در هر صورت با شما موافقند.
    ضمناً نمی دونم شما چرا اصرار دارید که نظرات بقیه که نمی فهمن؟!!! براتون مهم نیست. ولی این همه تقلای شما در جوابهاتون تو کامنت ها (البته کامنت های موافق) و نوشته امروزتون و توهین های به ظاهر محترمانتون، نشون می ده اینجور نیست. بحث راجع به اون موضوع برای همه تموم شده و همه اون چیزی که باید دریافت می کردن، کردن و منتظر بقیه نوشته های شما هستند اما بحث هنوز برای شما تموم نشده.

  • نرگس آزادی گفت:

    محمد رضا جان آدما دید و نگاهشون به زندگی متفاوته هر چند که اون چیزی که ما میخوایم برداشت نشه اما همین دیدگاههای متفاوته که جالبه بعضی وقتا خودت از این همه تفاوت شگفت زده میشی و چیزای زیادی یاد میگیری من علاوه بر محتوای اصلی متن، از تمام برداشتهایی که توی اون پستت راجع به جریمه کردن نوشته شد مخصوصا از کامنت جالبت راجع به rule و regulation خیلی یاد گرفتم ما هممون میام اینجا که ازت یاد بگیریم و جالبه که حتی از جوابی که به سوء برداشتها هم میدی کلی یاد میگیریم
    پس تو فقط برامون حرف بزن بذار هر کسی هر چیزی و هر جوری که میخواد یاد بگیره
    راستی محمد رضا جان نسبت به روزای اول که تازه باهات آشنا شده بودم خیلی کمتر از انتقاد های بیمورد(که حاصل از نشناختن و ندونستن روال طی شده زندگیته)ناراحت میشی بهت تبریک میگم
    برقرار باشی استاد عزیزم

    • هومن کلبادی گفت:

      دیدگاه جالبی بود دوست محترم . اساساٌ همین تفاوت هاست که یکی میشه محمدرضا شعبانعلی و یکی میشه هومن کلبادی . پاینده باشید

    • دوست گفت:

      چیزی که بیشتر یاد گرفته شد همون تفاوت rule با regulation هست! یعنی همون توضیحی که برای میخ تابلو داده شده. اینها کسانی هستند که پیام رو گرفتند؟!

  • مسعود گفت:

    کارهایی می کنیم که همه می دانیم ناپسندند اما نمی دانم چگونه آن را برای خود زیبا می کنیم و تازه بدان ها فخر هم می کنیم. نصف آنچه امروز از زندگی هایمان می نالیم رنجشی است که خودمان به دلیل مازوخیسم – خودآزاری- اجتماعیمان بر سر خودمان آورده ایم اما نه اثری از کبک هست و نه برف. بی تعارف آنچه تو سر دیگران می زنیم تاج سر خود می کنیم، معلوم نیست به کجا می رویم و…
    استاد عزیزم اونایی که باید بفهمند حتما فهمیده اند

  • آرام گفت:

    می شه با ساده گذشتن و ساده پاسخ دادن به مخاطب نشون داد که کدوم بخش صحبت اهمیت بیشتری داره و کدوم بخش با وجود تمام حرف و حدیث هایی که میشه براش در آورد مهم نیست. وقتی با تمام توان با کلی دلیل فلسفی و علمی و عرفی و شناختی شروع می کنیم به استدلال اونم برای موضوعی که بیشتر یک سلیقه و انتخاب کوچیک در زندگی روزمره بوده، این بازی ناخواسته شروع میشه

  • مصطفی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز.
    من خواننده ی همیشگی مطالب شما هستم و از وقتی با شما آشنا شدم با تعارضات زیادی مواجه شده ام و خیلی “یاد گرفته ام”.
    امیدوارم همیشه در راه بهبود فرهنگ مردم ایران، مثل همیشه، پایدار و ثابت قدم باشید.
    ارادتمند شما.

  • ابراهیم حیدری گفت:

    سلام استاد عزیز.

    اصولا گاهی اوقات آن چنان غرق حاشیه‌ می‌شویم که اصل را از یاد می‌بریم.

    یک درخواست که امیدوارم پیگیری کنید:

    امکانش نیست جواب‌هایی که به نظرات میدید به صورت یه باکس در بخشی از صفحه اصلی وب سایت قرار بگیرن؟ یا حداقل یه فید آر‌اس‌اس از پاسخ‌هاتون ایجاد بشه؟

    گاهی اوقات نکته‌های بسیار مفیدی تو پاسخ‌ها هست که دوست دارم یادداشت کنم اما به خاطر ذیق وقت تو اون لحظه فرصت پیدا نمیشه و بعد از چند روز که مراجعه می‌کنم به خاطر حجم بالای کامنت‌ها پیدا کردن اونا خیلی سخت میشه.

    ارادتمند شما.

  • زهره گفت:

    سلام
    بنده از مخاطبان جدید هستم

    جناب شعبانعلی چرا شما ایراد را در نحوه ارایه کار دوست هنرمندتان ندیدید و ایراد را در نگاه و زاویه دید تعمیرکار دانستید ؟

    سپاس از تلنگر به جایتان

  • امید گفت:

    محمدرضا .
    ما در دنیای دوستان هم‌فکر و همکلام و همراه زندگی نمی کنیم!
    سالهاست دیده نشدیم، حرف ما را نفهمیده اند و نظرما را نخواسته اند!
    آیا تو نیزبه همین سادگی از کنارما( دیگران)!!!!! ……می گذری؟؟؟؟
    .
    .
    اجازه بده هرچه حرفهای نگفته، بغضهای فروخورده، مشتهای گره کرده، سرکوب، توهین، تحقیر، …آرزوهای محال
    همه و همه را پشت در بگذاریم و بیایم تا باری سبک کنیم.
    خانه برایمان محیط امنی باشد تا در کنار تو از دانش و عشق و معرفت سیراب شویم.
    شاید من تازه پا در راه گذاشتم و با حرف زدن حس بلوغ می کنم!
    نه! شاید سفرکرده ای خسته از راهی سخت و دشوار، مجالی یافته ام برای بیان خشم و زهری که بر جانم ریخته…
    شاید
    شاید
    شاید
    به اندازه تمامی ما دلیلی است برای آمدن به خانه ات و اما ماندن
    می دانم دغدغه تو نیست!
    ولی مسئولیت اینکه من چه بودم ، چه شدم و چه می توانستم بشوم و نشدم با هر دو ماست…

  • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

    استاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واسه خنده بود!!!!چه دل نازک شدید؟؟؟؟؟خواستم بگم خودمو به نفهمی زدم…..

  • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

    مردی که تنها به راه میرود با خود میگوید
    در کوچه میبارد و گرما در خانه نیست
    حقیقت از شهر زندگان گریخته است،من با تمامِ حماسه ام به گورستان خواهم رفت
    وتنها
    چرا که
    به راستی، کدامین همسفر میتوان اطمینان داشت؟
    و به راستی
    آنکه در این راه قدم برمی دارد به همسفری چه حاجت است؟ شاملو

  • behnam گفت:

    سلاممحمد رضای عزیز
    چطور میشه تمام نوشته هاتو به ترتیب تاریخ داشت ؟
    یه لینک بزار به نام آرشیو که بشه نوشته هاتو به ترتیب زمانی خوند و جلو رفت

    • آزاده م گفت:

      behnam عزیز
      ستون سمت چپ قسمت “آرشیو نوشته های قدیمی محمدرضا” کمکتون نمیکنه؟

    • behnam گفت:

      الان که شماره صفحات رو دیدم فهمیدم چه سوال مسخره ای پرسیدم

      این کامنت ها روپاک کنید آبروم رفت

    • پسرک خامه فروش گفت:

      یه نکته در مورد تاریخ پستها که خیلی وقته توو ذهنمه:
      چرا تاریخ هر پست کامل نیست و فقط نشون میده ” ۷ تیر ” ؟!
      بنظرم اگه طوری بشه که نشون بده واسه کدوم ساله خیلی بهتر میشه تا اینکه بخوای از تاریخ کامنت های هر پست متوجه بشی..
      (ارادتمند سرکار خانم تاجدینی هم هستیم. 😉 )

      • آزاده م گفت:

        یه چیری هم من بگم؟ توی متمم من تاریخ پست ها رو نمیبنم. اگه جایی تاریخ نوشته میشه بهم بگید. ممنونم.
        سمیه جان من هم ارادتمندم:)

      • سمانه گفت:

        سلام
        پسرک خامه فروش عزیز
        برخی از مطالب سایت بازنگری شده و با ویرایش جدید منتشر میشن
        به همین دلیل ، نوشته های قدیمی، رو کشیده میشن و با تاریخ جدیدی قرار میگیرن .اینه که خیلی تاثیر نخواهد داشت که تاریخ انتشار مطالب دقیق چه زمانی بوده
        و مهمتر از همه ، اینکه فکر میکنم خیلی از این نوشته ها تاریخ مصرف ندارن 🙂

      • سمیه تاجدینی گفت:

        دوستان عزیزم ، پسرک خامه فروش و آزاده 🙂
        به زودی تاریخ پستهای روزنوشته ها رو بنا به دستور شما آپدیت میکنیم و سال رو هم تو تاریخ پست درج میکنیم…چشم:)
        اما در مورد متمم، سیاست آموزشی گروه متمم به این صورت هست که ترتیب مطالعه مطالب متمم بر اساس سری آموزشی مشخص بشه و نه تاریخ انتشار .
        و از طرفی مطالب متمم به قول سمانه به خاطر تم مهارتی ویادگیری ،تاریخ مصرف ندارند و به اصطلاح ever green هستند…به خاطر همین اگه اجازه بفرمایید این روال در متمم باقی بمونه.:)
        خوشحالم که در کنار هم هستیم و نظراتتون رو میشنوم.

        ارادتمند و دوستدار همیشگی تک تک اهالی این خونه
        سمیه تاجدینی

        • آزاده م گفت:

          سمیه جان خدا قوت
          از توضیحت ممنون عزیزم
          خیلی هم عالی:)

        • پسرک خامه فروش گفت:

          ای بابا! نفرمائید بزرگوار… “دستور ” سیری چنده!!؟ 😉 یه پیشنهاد ساده بود برا خوشگل تر شدن دکوراسیون خونه مون…
          منم خوشحالم از اینکه هستید؛ 🙂 که از همین حضور و “بودن”ها، «کنار هم بودن» معنی پیدا میکنه..
          *خداقوت.

  • مهشيد گفت:

    سلام

    +هدف من از قدم گذاشتن به این خونه صرفا آموزش و یادگیری بوده و دیگر هیچ.

    +مثل این قریب به دوسال همچنان مشتاق، به دنبال تداوم شعفِ خوندن متن های با امضاء شما هستم و نمی تونم شوق و انگیزه حاصل از شنیدن فایل های صوتی شما رو ناديده بگیرم.

    +الان هم نه به دنبال توجیه هستم نه بحث! چرا احتمالا اینجا رابطه “برد و باخت” به وجود میاد که قطعا شما _استاد مذاکره_ برنده هستید. چرا که تعداد کتاب های انگشت شمارِ”حفظ شده ی” ما کجا و علم و دانش ِشما کجا؟ مهر هنوز نخورده بر مدرک ما کجا و تجربه شما کجا ؟

    +استاد! ما علاوه بر انگشت اشاره ی شما، “ماه” رو هم دیدیم.

  • javad گفت:

    سلام
    محمدرضا دراین دیدگاه چند خط نوشتم نوشتم حرف دلم را نوشتم. در مورد دیدگاهم در ” نوشته عزت نفس” نوشتم.
    مجدد پست و دیدگاه‎ها را خواندم. تصمیم گرفتم دکمه ctrl+A delete را فشار دهم.

    حتی هنوز هم دو دل هستم که چرا باید این دیدگاه را بنویسم.

    ولی دوست دارم بدونی کسی هست که سوالی در ذهنش بوجود میاد دوست داره از محمدرضا سوال کند اما دیگه ترجیح می‎دهد فقط نوشته‎ها را بخواند.

  • كيان گفت:

    “من گنگ خوابديده و عالم تمام كر
    من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش”

  • رسول ايرانشناس گفت:

    محمد رضا جان ، با سلام و عرض ادب
    يك همدلي دوستانه : پست زيبايي كه انتخاب كردي نكته اي رو براي من يادآوري كرد كه در تفكر سيستمي از خودت ياد گرفتم و اون اينه كه سيستم وجود داره و فقط كافيه موقعيت و زاويه نگاهت رو عوض كني تا بهتر ببيني و برات قابل درك باشه .
    منظورم اينه كه سيستم تبادل تجربه در دنياي مجازي ( مثل همين خونه اي كه بزرگوارانه ميزبانيش رو ميكني) با تمام برداشتهاي عجيب و بعضا غلط وجود داره و معلمهاي خوبي مثل خودت و آقايان رضايي و شيري و امثالهم كمك مي كنين كه روز به روز غلطها و سوء تفاهمها كمتر و سيستم شاداب تر بشته . صميمانه ممنونم كه تصميم گرفتي قوي تر از گذشته ادامه بدي .

  • * نیما گفت:

    سلام. امیدوارم مطالب این پست به این معنی نباشه که احساس کردید گاها از جانب بخشی از مخاطبین تون درک نمیشید
    شما معلم من هستید نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر . معلم تون رو به یاد بیارید .
    شما معلم خوبی داشتید ؛ معلم شما بخشی جدایی ناپذیر از تاریخ سرزمین ماست . شما هم مثل معلم تون روشن تر از زمان خویش اید .اما چه خوب از او یاد گرفتید که ” ساده حرف زدن ” و “برای همه حرف زدن ” هنری نیست که هر روشنفکری از اون برخوردار باشه ، از او یاد گرفتید و به ما سخاوتمندانه آموختید ؛ چه بسیار تفکرات سطحی که در پشت عبارتهای پیچیده پنهان شده است .
    اعتراف میکنم که برای درک کامل آموزه های شما نیاز به مطالعه ، تامل و تفکر دارم .اعتراف میکنم که آموزش شما منو از تنبلی خلسه گونه ایی که به اون دچار بودم رها میکنه. شما خالق زیبایی واژگان مسحور کننده که نه ، ستاره ی راهنمای سفر خیلی از ما هستید چه به این امر معترف باشیم و چه نباشیم .
    همیشه پرنور و رخشان جاودانه بمانید .
    ( درصد تملق ۰% ، درصد آلودگی احساسی ۰% )

  • جواد گفت:

    یه روز زیر پست سهیل رضایی نوشتم”خدا سپاس منو ازم گرفت ”
    بعد ها بابت اون کامنت پشیمون شدم
    ولی تجربه خوبی بود
    مصداق” هر کسی از ظن خود شد یار من” !

  • سیمین-الف گفت:

    هر روز و هر لحظه درسی ژرف تر، می آموزی.
    اکثر اوقات از این هجوم بی وقفه ی آگاهی و روشنایی که برایمان می آفرینی، سر در گم می شوم.
    خدای من…

    استاد عزیز آرزو دارم لیاقت این همه بخشندگی و لطف را داشته باشم.
    و بتوانم قدری از آن را به نسل آینده، هدیه دهم.
    در پناه حق باشید.

    • شهرزاد گفت:

      سيمين جان.
      با خوندن اين پست، با خوندن كامنتها .. با ديدن راي ها و كمي تامل، به اين فكر كردم كه :
      چه خوبه كه آدم هاي مثبتي مثل تو و مثل بقيه دوستان مثبتمون، هنوز وجود دارند و انرژي مثبتشون رو ميشه از لابلاي تمام انرژي هاي منفي حس كرد و آروم شد.
      ديدن راي هاي منفي كه فقط براي حس قدرداني كسي به ديگري داده ميشه نگرانم ميكنه.
      نه نگران خودم يانگران تو يا نگران محمدرضا يا ….
      نه …
      نگران دنيايي كه مرتب داره در تب همين منفي ها و سياهي ها ميسوزه و از دست ميره …
      دنياي تب دار ما به آدم هاي مثبت و قدردان و مهربون و آكنده از انرژي هاي مثبت و خصائل زيباي انساني خيلي بيشتر از چيزهاي ديگه نياز داره … خيلي بيشتر …

      • سیمین-الف گفت:

        شهرزاد دوست خوبم
        می فهمم چی می گی. صلح و دوستی و عشق، در کلامت موج می زند.
        تو نگران کل وجودی انسان، هستی و این طرز فکر، ستودنی است.
        آفرین بر تو دختر توانمند زیبا اندیش.

        ما همگی نیاز داریم به خودمون بیایم و بیش تر از این در تیرگی ها، دست و پا نزنیم.
        دنیا پره از روشنی و زیبایی.
        پره از تفاوت ها و شباهتها.
        و پره از موافق ها و مخالف ها.
        دوستت دارم و نمی خواهم اذیت بشی.
        شهرزاد بپذیر، واقعا بپذیر که هر دو آنها در کنار هم خوب و مطلوب هستند.
        بیا جور دیگر نگاه کنیم.
        مثلا امروز وقتی دیدم این همه دوستانم زحمت کشیدنو مثبت و منفی دادن، واقعا خوشحال شدم. دستانتان پر برکت.
        این نشون می ده که بعضی ها با نظر من موافق و بعضی ها مخالف بودن، این خوبه.
        (قرمز و آبی برای همین موقع هاست دیگر. استاد برای تزیین که اونا رو نگذاشته اند).
        خوبتر هم میشه اون زمانی که کسانی که نظرشون با من موافق نبوده، بیان و با هم به گفتگو بنشینیم. شاید تونستیم با هم به موارد بهتری برسیم و گفتگویمان شفاف تر و منطقی تر شد و شاید به من درسی دادند که در آن صورت مرا مدیون خود کرده اند.
        شهرزاد عزیزم دنیا رو نمی شه عوض کرد. فقط میشه تاثیری بر آن بگذاری . آدم ها خودشان باید بخواهند که تغییر کنند و تا به آن مرحله نرسند، این مورد برایشان بوجود نخواهد آمد.

        پی نوشت: می دانم همه ی این چیزهایی که گفتم را می دانی. فقط خواستم بنویسم شاید، برای “شنونده ایی”، تلنگری باشد.
        شادی باشی.

    • نرگس آزادی گفت:

      سلام سیمین جان
      (هر روز و هر لحظه درسی ژرف تر، می آموزی.
      اکثر اوقات از این هجوم بی وقفه ی آگاهی و روشنایی که برایمان می آفرینی، سر در گم می شوم.
      خدای من…)

      جمله ات عالی بود مصداق حال این روزهای منه

      • سیمین-الف گفت:

        سلام نرگس عزیزم
        خوشحالم که نوشته ام ،به دلت نشسته است.
        امیدوارم همگی، راه پر از آگاهی را با طیب خاطر طی کنیم.
        روزهای آرومی رو برات آرزو دارم دوست خوبم.

        من هم این روزا منتظر خبری هستم. خبر هم اینه که قراره جایی به من بگه که می تونم برای بچه ها قصه بنویسم یا….
        برایم دعا کن.

        • نرگس آزادی گفت:

          چشم سیمین جان
          از خدا میخوام که این ماه پر برکت حامل بهترین خبر ها برات باشه
          بچه ها هم مثل ما آدم بزرگا به نوشته هات نیاز دارن قلب پاک همین کوچولو ها بدرقه راهت عزیزم

  • خالد گفت:

    سلام
    فرهنگ ما به گونه ای است که همیشه در تصمیم هامون به “حرف مردم” باید اهمیت بدیم یا درست ترش اینه که از بچگی اینجوری یادمون داده اند که نظر عمو باقر بقال و اقدس خانوم از تصمیم های ما در زندگی “خودمان” مهم تر است از نظر خودمان،حالا علاوه بر این فضای فکری که در کشورمون و فرهنگ کشورمون حاکمه،من توی محیطی زندگی میکنم که شدیدا” سنتی هست،خوبی ها و بدی ها یش به کنار که بحث دیگه ای خواهد بود اما،به دور و بریام که دقت میکنم اکثرشون تحت تاثیر حرف مردم کارهایی کردن که بعدا” خودشون رو بابت “همون” کارها سرزنش کردن یا اگه هم سرزنش نکردن زیادم حالشون بابت اون کار خوب نیست،همیشه سعی کردم نسبت به دوروبرم بی تفاوت نباشم،لذا سعی کردم اشتباه بقیه رو تکرار نکنم،تقریبا” ۲ سالی میشه که تصمیم گرفتم آخرین چیزی که نگرانش باشم “حرف مردم” باشه،وقتی خودم میدونم کاری که دارم انجامش میدم درسته دقتی به برچسب هایی که بهم زده میشه نمیکنم،با شنیدنشون مشکلی ندارم،واقعیت اینه که وقتی برچسبی جدید یا برچسبی انتقادگونه میشنوم اول با رفتارام تطبیقش میدم که آیا واقعا” من اینجوریم؟ خی ی یلی کم پیش اومده که این برچسب ها چیزی رو بهم گوشزد کنه “البته ثوای بحث خودسازی خیلی چیزارو برامون روشن میکنه”،سعی میکنم با نیم نگاهی به حرف ها فیدبکی از “خودی” که پیش مردم دارم بدست بیارم، اما هیچوقت سکان زندگیمو دست “حرف مردم” نمیدم
    بسیار متاسفم با انسانهایی زندگی میکنیم که به ظاهر بسیار فهمیده و بزرگوارند اما در درون بسیار “کوچیک” هستند و با گذر زمان میفهمی که این “خوبی” که به چشم تو “نور” بود لامپی نیم سوز بیش نیست و با چشمک زدنهایی که دلیلش نیم سوزیه خود لامپ بود تو رو جذب کرده وگرنه علم و معنایی در سیرت “عالم نمایش” ندارد،انسان هایی در کنار ما زندگی میکنند که انگار آمده اند تا تو را محکوم به چیزی کنند،مهم نیست چه چیزی فقط باید محکوم بشی تا “نفس” تاریکشون احساس تنهایی نکنه،گاهی به “تکبر و غرور” محکوم میشوی و گاهی به “بی شخصیتی”، تو در فکر آنها هم میتوانی شخصیتی “مودب” باشی هم “بی ادب”،هم میتوانی “فرزند” باشی هم “دشمنی خونخوار”،مهم تو نیستی مهم آرامش روان آنهاست که احساس تنهایی نکند،گاهی احساس میکنم “وینستن” هستم و دارم دوره آموزش “فکر مضاعف” رو میگذرونم،اما اینجا جسم وینستن را به تخت نمیبندند بلکه روحش را زنجیر میکنند،
    احساس میکنم این حماقت های جمعی که با “توجیه شخصی” توسط اطرافیانم انجام میشوند، ندانسته “اوبراین” ی باهوشتر از اوبراین “جورج اورول” ساخته اند و مشکل اینجاست که حجم حماقت خود را نمیدانند

  • مشاور گفت:

    سلام و خداقوت.فکر می کنم در پست های این چنینی، بیشتر بحث «مخاطب خاص» و «مخاطب عام» مطرح می شه.

  • فاطمه خ گفت:

    شما را به دلیل این رهایی تحسین می کنم. به نظرم این بزرگترین نصیحتی است که شخصی می تواند به دیگری بگوید. ولی همواره همه توصیه ها به عمل بدل نمی شود. تمام زجری که ما می کشیم به خاطر ترس از قضاوت دیگران است. به دلیل همین ترس تا مرگ خود را زندگی نمی کنیم و آدمی را زندگی می کنیم که دیگران می خواهند و وقتی که خیلی دیر شده حسرت تمام عمری را که زندگی نکرده ایم را می خوریم.
    نمی دونم آیا رسیدن به چنین حسی با آموزش امکان پذیر هست یا نه؟
    اگه پاسخ مثبت مثل همیشه به ما هم بیاموزید. تا از این رنج ابدی رها شویم.

  • شهرزاد گفت:

    اميدوارم ما رو هميشه، دوستان همفكر و همكلام و همراه خودتون بدونين …
    درضمن، فايل “فيل سفيد” رو از “عصر ايران” گوش دادم و خيلي لذت بردم. ممنون.
    و وقتي گوش ميكردم، مرتب نكات پست “در باب تفاوت در و دیوار” برام تداعي ميشد.
    و يك حس خيلي خوب و لذتبخشي كه وقتي داشتم اين فايل رو از جاي ديگري به جز اينجا خونه ي خودمون، گوش ميدادم برام وجود داشت، اين بود: درحين شنيدنش به اين فكر ميكردم كه چقدر اين صدا به نظرم آشنااااست…:)

    • شهرزاد گفت:

      يه نكته اي كه الان ديگه لازم دونستم در اينجا بگم و توضيحي به عزيزاني كه با دادن راي منفي احتمالا ميخوان مخالفتشون رو با جمله ي اول من اعلام كنن، به عرض برسونم اينه كه بله…. دقيقا…. همينطوره…
      من تا حالا هر چي كه از ايشون خوندم و در مورد ايشون حس كردم رو كاملا قبول داشتم و ازش لذت بردم و در ۹۹ درصد موارد، دقيقا چيزي بوده كه حرف دل من بوده و دقيقا چيزي بوده كه دلم ميخواسته در مورد موضوع خاصي خودم ميگفتمش و بعد به زيباترين شكل ممكن از ايشون خوندمش، با اينكه شايد در خيلي موارد و خيلي مباحث در جاهاي ديگه آدم سخت گيري باشم و به راحتي هر طرز فكري رو باهاش موافق نباشم يا از هر نوشته اي خوشم نياد.
      و همين ها بعلاوه صداقت و زلالي و خيلي صفات خوب ديگر ايشون هستش كه منو توي اين خونه نگه داشته و منو به عضوي دائمي و هميشگي اين خونه تبديل كرده …
      اگر شما جور ديگري فكر مي كنيد اين هيچ اشكالي نداره و براي من قابل احترامه و اگه لازم باشه سعي مي كنم در موردش باهاتون صحبت كنم…
      ولي لطفا به سليقه ي من ِ نوعي هم احترام بذاريد و اجازه بديد اگه از چيزي لذت مي برم و كاملا با روحيات و افكار من سازگار و هماهنگه، بر همين مبنا ازش حرف بزنم و بيانش كنم.
      شما هم حرف خودتون رو بزنيد. همونطور كه مي زنيد. من هم به حرف و حس و فكر شما احترام ميذارم.
      ممنونم…

      • mina90 گفت:

        شهرزاد جان دوست خوبم. در مورد این کامنتت واقعا نمیدونم چرا منفی گرفته. البته مثبتم داره ها.
        (به نظر من) قصدم این نیست که بگم منفی و مثبت های پای کامنتها مهم نیستن. اتفاقا بعضی وقتها خیلی خوبن و آدم متوجه میشه که توی نوشتنش بیشتر دقت کنه. مثلا بعضی وقتها یه کامنت خیلی بی ربط منفی میگیره. یا یه کامنت که ازش توهین برداشت میشه. یا کامنت خیلی بی دقت پر از غلط املایی. یا یه کامنت خیلی بی منطق و متعصبانه.
        ولی احساس خود من در مورد منفی‌هایی مثل این منفی‌ها که به این کامنتت داده شده اینه که این روزا خواننده‌های سایت خیلی خیلی بیشتر از قبل شدن. من فکر میکنم اگه کسی دفعات اولش هست که میاد اینجا و کامنتها رو میخونه بعضی وقتها شاید خیلی از کامنتها مخصوصا اونهایی که جنبه تعریف و تشکر دارن به نظرشون غیر طبیعی بیاد. و شاید دلایل خیلی ساده تر مثلا اینکه اه این اسمه همش اینجاست و خلاصه چیزای شبیه به این.
        ولی برای ماها که مدتهاست اینجاییم و دیگه میشه گفت شخصیتهایی که توی این خونه داریم رو میشناسیم این طوری نیست. مثلا من اگه تو یا هر کدوم از دوستای دیگمون کامنت نذارن دلم میگیره. حتی یه سلامم که باشه خوبه. و فکر میکنم چنین منفی و مثبتهای احساسی‌ای رو نباید بهش توجه کرد خیلی. به نظر من بذارشون پای کسانی که خیلی تازه واردن به این خونه و به جو اینجا شناختی ندارن.

        • شهرزاد گفت:

          آره عزيزم. حرفتو قبول دارم و ممنونم كه برام نوشتي ميناي عزيزم.
          نه راي هاي منفي اصلا برام مهم نيست ..
          من وقتي به چيزي اعتقاد و ايمان و باور قلبي داشته باشم و قلبم بهم بگه كه درسته، ديگه هيچ چيز اصلا برام مهم نيست. اصلا …
          حتي اگه همه ي دنيا هم بهم بگن كه اشتباه ميكنم. اصلا اهميت نميدم. جدي ميگم.
          و ميدونم كه بايد اين واقعيت رو پذيرفت كه هركسي يك سليقه و يك طرز فكري داره و خيلي هاشون هم ميتونه قابل احترام و قابل تامل باشه و چقدر زيباتره كه وقتي كساني تا اين حد با حرف كسي مشكل دارن، بيان قشنگ مطرح كنن و علت نارضايتيشون رو بيان كنن.
          ولي فقط چيزي كه اذيتم ميكنه، همونطور كه بالاتر براي سيمين هم نوشتم اينه كه بعضي وقتها از اين راي هاي منفي خاص!، انرژي هاي منفي اي رو دريافت مي كنم و اونه كه اذيتم ميكنه…
          و اينكه مي بينم همين انرژي هاي منفي چه بلاهايي بر سر دنيايي كه توش زندگي ميكنيم اوردن …
          اينه كه ناراحت و نگرانم ميكنه …

  • ali.sh گفت:

    خیلی رسمی و مودبانه داغونشون کردی
    البته حرفت کاملا درسته

    • علی واقعاً منظورم توهین به کسی نیست.
      میدونی منظورم چیه؟
      من صدها صفحه دستنوشته و مطلب و خاطره و … دارم که همیشه منتشر نکرده‌ام و نگه داشته‌ام.
      و برای کسی که زندگیش قلم است و بازیچه‌اش کلمات و بهشتش کتاب و جهنمش بی‌سوادی و دینش «استدلال» و ایمانش «آزادی». برای کسی که برهنگی و عریانی را بیش از هر چیز در «جمله‌ها و حرف‌های عریان و بی‌پرده» دوست دارد و «هر جایی» بودن را به «خواندن و شنیدن حرف‌های هر جایی از دنیا، مستقل از شرق یا غرب آن» می‌داند و می‌پسندد،
      نمی‌دانی که خودسانسوری چه درد بزرگی بوده و هست.
      اما این روزها، احساس می‌کنم که نگرانی بیهوده‌ای داشته‌ام.
      حرف‌ها را باید زد و نوشت.
      هر کس آن را به شکلی می‌فهمد.
      برخی قبل از آنکه تو بگویی فهمیده‌اند و برخی هرگز نخواهند فهمید.
      برخی اشتباه حرف تو را می‌فهمند و می‌روند و حرفی درست را جایی دیگر می‌نویسند و می‌گویند.
      برخی هم می‌بینند که چنان راه و فکرشان از تو دور است که تحمل ماندن و شنیدن و خواندنت را ندارند.
      دنیای کلمات، محل رقص بی‌قانون حرف ها و واژه‌هاست، نه نشستن منظم و محترمانه‌ی آنها در کنار هم مانند یک مراسم رسمی!

      • پسرک خامه فروش گفت:

        که اگه توهین بود نمیگفتی “همکار تعمیرکار من”!

        • رامین گفت:

          فکر نمیکنی شما خودت داری تعمیر کار بودن رو توهین تلقی میکنی نه محمدرضا که صرفا همراهشو معرفی کرد
          ایکاش حداقل یه یه میخ بهتری گیر میدادی

      • هیوا گفت:

        weinend…
        Bitte schreiben ihre worte

        • Wer tanzt, wird von Leuten, welche die Musik nicht hören können, als hochgradig geisteskrank angesehen.

          میدونم که میدونی چرا این رو میگم

          • آزاده م گفت:

            دوستان نمیشه با هم حداقل انگلیسی صحبت کنید؟ آدمو مجبور میکنید نصفه شبی بره سراغ google translate! 🙂

          • هیوا گفت:

            محمدرضا کاش میتنوستم بگم اینطوری نیست.
            گاهی دلم میخاد بگم که :
            “… مگسان زهرآگین، تورا به ستوه آورده اند و نقش زخم نیش‌های آنان بر تنت پیداست…
            دوست من، به خلوت خویش بگریز، به بلندیها، همانجا که بادهای آرام می وزند.
            چرا که بهر این آفریده نشده ای که دام گستر مگسان باشی
            (چنین گفت زرتشت)”

            اما تو معلمی، معلم پرواز

          • شهرزاد گفت:

            You’ve gotta dance like there’s nobody watching”
            Love like you’ll never be hurt,
            Sing like there’s nobody listening,
            And live like it’s heaven on earth”.

    • ali.sh گفت:

      میدونم دوست من
      راستشا بخوای تو پست عزت نفس یاد کج فهمیهای روزهای اولی که به این خونه اومدم افتادم
      و عجولانه در مورد تو قضاوت کردم البته اینجا زیادم بد نشد من به شخصه دیدم نسبت به قانون خیلی عوض شد امیدوارم دوستان هم با دقت بیشتری کامنت بزارن
      اما تو به راهت ادامه بده دوست من شاید الان خواننده معمولی باشیم اما به زودی به تو خواهیم پیوست
      و اندازه توان خودمون برای بهتر کردن این سرزمین تلاش خواهیم کرد

      • آزاده م گفت:

        “اما تو به راهت ادامه بده دوست من شاید الان خواننده معمولی باشیم اما به زودی به تو خواهیم پیوست
        و اندازه توان خودمون برای بهتر کردن این سرزمین تلاش خواهیم کرد”
        این جمله عالی بود دوست من.

  • احسان م گفت:

    مفهوم عزت نفس همینه یعنی
    من حرفم را میزنم
    نظرم را میدم
    نوشته‌ام را منتشر میکنم
    حتی اگر همه از آن سوء برداشت کنند و منظورم را متوجه نشوند

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    از کجا معلوم که زیر همین پست، درباره ی توهین به تعمیرکارها و کسی که این چنین توهین می کند کامنت گذاشته نشود؟!
    رسما شیطنت کردم.
    برقرار باشی استاد.

    • علیرضا.
      ما تنها مردمی هستیم که پلیس‌های فیلم‌هایمان همیشه باید خوب باشند.
      ماموران بانکمان نباید دزد باشند.
      مومنانمان باید آخر قصه ها شفا پیدا کنند و کافرانمان با سرطان بمیرند.
      ما تنها مردمی هستیم که معلم هایمان در قصه‌ها هرگز به حقوق بچه‌ها یا خود بچه‌ها تجاوز نمی‌کنند
      و پرستارانمان هرگز از بیماران سوء استفاده نمی‌کنند و به آنها بی احترامی نمی‌کنند.
      چون
      اگر از یک پرستار حرف زدی،‌جامعه پرستاران روبرویت ایستاد
      و اگر از یک پلیس حرف زدی تمام پلیس روبرویت بود و
      اگر از یک کارمند بانک حرف زدی و …

      روزی یاد خواهیم گرفت که یک پلیس، فقط یک پلیس است نه نماینده همه پلیس ها
      همچنان که یک پرستار،‌ فقط یک پرستار است و نه نماینده همه پرستارها
      و همچنان که تعمیرکاری که من گفتم، فقط یک تعمیرکار است و نه نماینده‌ی همه تعمیرکارها…

      • علیرضا داداشی گفت:

        بله . رمضان چند سال پیش سریال پر مغزی به نام “میوه ی ممنوعه” پخش می شد. در یکی از قصه های فرعی آن ، داماد حاج آقا یک بانکی بود که اهل زد و بند بود. تعدادی از همکاران ما در بانک پیشنهاد می دادند که برای نشان دادن غیرتمان ! باید مقابل صدا و سیما تحصن و اعتراض کنیم.
        یا پرستارها برای فیلم”شوکران” و ….
        به نظرم این تحمل نکردن ها از نشانه های عدم توسعه یافتگی فرهنگی است. درست است؟

      • دوست گفت:

        به امید روزی که برسیم به سرزمینی که باید و نبایدی توش نیست!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser