امروز یکی از دوستانم لینک یک گفتگوی کوتاه در سایت باشگاه عقابها را برایم فرستاد. در این لینک برخی از قیمت بالای آموزشهای محمود معظمی گله کردهاند و برخی دوستان عزیز هم، من را به عنوان نمونهی متفاوت آموزش مطرح کردهاند. خواندن این گفتگو بهانهای شد تا من بحثی را که مدتهاست در ذهنم وجود دارد اینجا مطرح کنم. خیلی دوست دارم بحثها و نظرات شما را هم بشنوم. به این شکل هم میتوانم در آینده تصمیمهای بهتری در حوزهی آموزش بگیرم و هم اینکه شاید کامنتهای این پست، مرجعی کوچک اما ارزشمند برای شناخت نگرش مخاطب ایرانی به قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران باشد.
از آنجا که گفتگو را به بهانهی محمود معظمی آغاز کردم اجازه بدهید ابتدا توضیح کوتاهی در مورد نگاه خودم به ایشان بگویم. من هنوز او را از نزدیک ندیدهام. اگر چه دورادور دوستان مکتب کمال را میشناسم. شنیدههای من در مورد ایشان به سه دسته تقسیم میشود:
دسته اول – دانشجویان و شاگردانش هستند که او را بسیار دوست دارند و همیشه و همه جا از او تعریف میکنند. من هم برای نخستین بار از طریق یکی از دانشجویانش با او آشنا شدم. اگر تعصب مخاطبان را یک معیار موفقیت بدانیم محمود معظمی «اپل» بازار خود است. همانطور که دارندگان محصولات اپل، همه جا آمادهاند تا بحثهای شورانگیز و جدی را در خصوص برتری بلامنازع اپل بر سایر برندها مطرح کنند دانشجویان او هم، از محمود معظمی مانند یک «مذهب» دفاع میکنند.
دسته دوم – منتقدان او هستند که از اینکه دورههای او بسیار گرانقیمت است گلایه دارند و همه جا این بحث را مطرح میکنند.
دسته سوم – همکاران من در حوزهی آموزش هستند که به محض مطرح شدن بحث قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران، برخی با حسرت، برخی با تحسین و برخی با حسادت، از قیمتهای بالای دورههای او حرف میزنند.
من در دفاع یا انتقاد از محمود معظمی حرفی ندارم. چند محصول او را خریدهام و گوش دادهام (برخی را هم دیگران به من هدیه دادهاند). من از قیمتگذاری راضی بودم. بیست هزار تومان برای دی وی دی یک سمینار آموزشی مثل ده نمک، برای من قیمت مناسبی بود. اگر چه مفهوم کل آن سمینار، ایدهی قدیمی و تکراری Comfort Zone بود. اما حتی برای من هم که چند سالی است این مفهوم را میشناسم و در خصوصش کتابها و مقالات زیادی خواندهام، هنوز استعارهای زیبا بود که در ذهن من، جایگاهی ارزشمند برای «ناحیهی امن» ایجاد کرد. بعد از آن در بسیاری از تصمیمهایم «ده نمک» به ذهنم آمد و روی تصمیمهایم تاثیر گذاشت و به نظرم هزینهای که برای شنیدن حرفهای او پرداخت کردم بسیار منطقی بود. شاید سختترین کار، آموختن دوبارهی مطلبی باشد که مخاطب فکر میکند آن را قبلاً آموخته است و در این سمینار معظمی این کار را خوب انجام داده است. دورههای گرانقیمت او را شنیدهام اما بازخوردی از آنها ندارم و بهتر است در این خصوص نظر ندهم.
اما آنچه به بهانهی محمود معظمی میخواهم بنویسم، بحث در مورد قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران است. این بحث در کشور ما چالشهای زیادی دارد که برخی از آنها را اینجا مینویسم:
۱) اساساً نگرش مردم ما به بحث آموزش بر اساس قیمت تمام شده است. ما نگاه ارزش محور نداریم. اگر من یک فیلم خوب ببینم و لذت ببرم و کسی از من بپرسد که چقدر حاضر بودی بدهی تا این فیلم را ببینی؟ من به جای اینکه به لذتی که میبرم فکر کنم، تلاش میکنم هزینههای تولید فیلم را محاسبه کنم! یا مثلاً اگر جایی یک شام خیلی خوب بخورم و لذت ببرم، باز هم برای محاسبهی قیمت منصفانهی شام، به هزینهی برنج و گوشت و … فکر میکنم.
۲) نگرش قیمتگذاری بر اساس بهای تمام شده، جدای از اینکه از لحاظ علمی، تنها روش قیمتگذاری نیست و حتی کلاسیکترین روش قیمتگذاری است (و مشکلات بسیار زیادی را برای اقتصاد به وجود میآورد که آن را جداگانه خواهم نوشت) یک خطای ذهنی بسیار بزرگ هم دارد و آن اینکه کمتر کسی از ما متخصص قیمتگذاری و حسابداری بهای تمام شده است. این است که همیشه در محاسبات خود اشتباهات فاحش داریم. من در برخی سمینارها دیدهام که برای محاسبهی قیمت تمام شده، قیمت سالن را به تعداد صندلیها تقسیم کرده و با هزینه خوراکی و پک سمینار جمع میکنند تا قیمت تمام شده نهایی حاصل شود! در حالی که در قیمت تمام شده سمینار، اگر تنش ها و زحمتهای کار اجرایی، هزینههای تبلیغات و اطلاعرسانی، هزینههای زمانی بسیار سنگین برای تولید محتوا و … را در نظر بگیریم، عملاً هزینه سالن و خوراکی و پک، قابل صرفنظر کردن است.
۳) واقعیت این است که بازار آموزش در ایران یک بازار رقابتی است و محدودیتی در آن وجود ندارد. پس اگر کسی دورهای برگزار کرده و قیمت بسیار بالایی اعلام کرده، مسئولیت آن قیمتگذاری با خود اوست. یا از دوره استقبال میشود که نشان میدهد قیمتگذاری درست است و یا استقبال نمیشود که فرد مجبور میشود قیمتها را تعدیل کند. اگر فضای فرهنگی و بستر رقابتی فراهم باشد، قیمت خود یک سیگنال است. اگر قیمت یک دوره بالا باشد و دوره برگزار شود، این میتواند به عنوان معیاری از «تقاضای زیاد برای آموزش در آن حوزهی مشخص» باشد که خود باعث رغبت بیشتر برگزارکنندگان دورههای آموزشی در آن حوزه، و سپس افزایش رغبت به عرضه خدمات و در نهایت تعدیل مجدد قیمت به یک عدد مناسبتر خواهد شد.
۴) واقعیت انکار ناپذیر دیگری هم وجود دارد و آن اینکه توانمندی شرکتکنندگان برای پرداخت هزینهی دوره و کارکرد دوره برای توانمند کردن شرکتکنندگان، ماجرای مرغ و تخم مرغ است. ما میخواهیم به مردم بیاموزیم که موفقتر و شادتر زندگی کنند و برای اینکار باید فرد پول شرکت در دورهها را داشته باشد و آنکس که پول ندارد، حتی نمیتواند بیاموزد که چگونه میتواند پول در بیاورد. به عبارتی، دورههای آموزشی ثروتمند شدن و موفق شدن و مذاکره کردن و …، نهایتاً بیشتر برای موفقتر شدن قشر متوسط جامعه کاربرد دارد و به سختی بتوان، یک فرد کمتوان از لحاظ مالی را، با این آموزشها از باتلاق مشکلات و دردسرها بیرون کشید.
من، به دلیل شرایط اقتصادی گذشته و طبقهی کارگری که از آن برخاستهام، مورد اول تا سوم را با مغزم خوب میفهمم اما مورد چهارم را با گوشت و خونم درک میکنم. چرا که اگر چند مورد حمایت بسیار سادهی دیگران نبود، امروز من هنوز در همان موقعیت اجتماعی و اقتصادی خانوادهام بودم.
تا به حال برای اینکه احساس خوبی داشته باشم، سیاستهای مختلفی را دنبال کردهام. از فایلهای رایگان روی سایت، تا فروشگاه تراستزون برای فروش محصول بدون کنترل پرداخت، تا کلاسهایی با قیمت متعارف (در شرایطی که برخی از کلاسها به خاطر محتوای منحصر به فردشان، با قیمتهای بالاتر هم قابل عرضه بودهاند)، تا انتشار کتابهای مختلف و بازخوانی صوتی رایگان کتابهایم برای کسانی که نمیتوانند هزینهی خرید کتابهای من را پرداخت کنند، تا طرح متمم تا حضور ارزان قیمت و اکثراً رایگان در دانشگاهها و موارد دیگری که دوست ندارم اینجا در موردشان بنویسم چون بخشی از زندگی شخصی من است.
تا کنون برای اینکه این احساس خوب پابرپا بماند مجبور شدهام کارهای مختلفی انجام دهم:
از شرکتها هزینههای زیاد برای مشاوره و سمینار دریافت کنم تا بتوانم آن را هزینهی کارهای رایگان و ارزان آموزشی بکنم.
از همکارانم بخواهم که هنگام کارکردن با من، رفاه مادی و درآمد زیاد را فراموش کنند و تلاش کنند تا حس رضایت را از احساس خوب مخاطبان عزیزمان دریافت کنند.
ساعات کاری خودم و تیمم را افزایش دهم تا درآمد ما افزایش بیابد و بتوانیم حوزهی آموزش را ارزان قیمت نگه داریم.
برای شرکتها و سازمانهایی کار کنم که از لحاظ ارزشی و اصول اخلاقی، کارهای آنها را دوست ندارم و نمیپسندم و …
هر چه جلوتر میرویم هزینههای پنهان این نوع کار کردن را بیشتر میبینم و میفهمم و حتی گاه فکر میکنم من از سر دلسوزی، به مخاطب خود خیانت کردهام…
احساس می کنم تیمی که با من کار می کند در آیندهی نه چندان دور، انرژی و انگیزهی امروز را نخواهد داشت. وقتی میبینند که ده تا چهارده ساعت در روز و هفت روز در هفته کار میکنند اما درآمدشان بسیار کمتر از زحمت و تخصصشان است، مطمئن نیستم که بتوانند به این سبک کار ادامه دهند.
احساس میکنم خودم به دلیل محدودیتهای اقتصادی ایجاد شده، فرصت بیشتری را برای کسب درآمد و فرصت کمتری را برای مطالعه و یادگیری میگذارم. من زمانی هیچ روزی کمتر از ۱۰۰ صفحه کتاب نمیخواندم و این عادت ۱۵ سال ادامه داشت. حدود یک سال است که متوسط مطالعهی من به ۳۰ صفحه کتاب در روز کاهش یافته است. من زمانی در هر سال یک یا دو کتاب مینوشتم. امروز که حرفهای بهتر و مهم تر دارم و حسرت نوشتن دهها کتابی که مطالبش بر روح و جانم سنگینی میکند، سه سال است که دست به قلم نبردهام.
دو ماه از هوش مذاکره گذشته و من که روزانه ۲۲ ساعت و هفتهای ۷ روز کار میکنم، نتوانستهام ۱۰ تا ۲۰ ساعت وقت برای تهیهی بستهی آموزشی کامل آن بگذارم.
احساس میکنم جاهایی کیفیت را فدای قیمت میکنم. میدانم که اگر یک دورهی آموزشی را در هتلی در یک جای دنج برگزار کنم و یک هفته مخاطب را از فضای کار و زندگی جدا کنم، اثربخشی دورهام ۵ تا ۱۰ برابر میشود. اما به دلیل اینکه هزینهی دورهام ۲ برابر خواهد شد از این کار صرف نظر میکنم. میدانم دورهی سفر از جهنم بهترین دورهای است که می توانم برگزار کنم. اما به دلیل اینکه زیان ده است آن را برگزار نمیکنم. میدانم اگر شهریهی برخی دورههایم ۲ برابر شود، می توانم ابزارهای کمک آموزشی و کارگاهی بهتری را مورد استفاده قرار دهم و ماندگاری آموزشم را ده برابر کنم اما این کار را نمیکنم. گاهی احساس میکنم در حال خیانت به دانستههای خودم در صنعت آموزش هستم.
احساس میکنم هر چه بیشتر تلاش میکنم و بیشتر ایمیل پاسخ میدهم و بیشتر می نویسم و بیشتر درس میدهم، تعداد ناراضیها زیادتر شده. جالب اینجاست که نارضایتی من هم بیشتر شده است. میبینم از زندگی شخصیم هیچ چیز نمانده اما مخاطب هم رضایت خاصی ندارد. یا لااقل مخاطبان ناراضی از بیتوجهی بیشتر از مخاطبهای راضی از توجه هستند.
در نهایت احساس میکنم زندگی شخصی خودم را بر باد دادهام. زندگی اطرافیان و همکاران نزدیکم را (در حوزهی آموزش و نه کسب و کار و تجارت) قربانی اهداف و رویاها و ارزشهایم (که البته با آنها هم مشترک است. اما شما کمتر از آنها میشنوید و نام من را بیشتر میبینید. به عبارتی تلاش و توانمندی و خیرخواهی آنان قربانی تثبیت برند من به عنوان یک آدم خیرخواه شده است) کردهام و امروز که نگاه میکنم، با وجود گردش مالی بالا در مجموعه، دغدغههای مالی معمولی ما باعث شده از کلاننگری در این حوزه غافل شویم که این گناه را نمیتوانم بر خودم ببخشایم. ما هنوز نتوانستهایم افراد توانمند در حوزهی آموزش تربیت کنیم و این ناشی از غرق شدن ما در روزمرگیهاست. برخی هم که خیلی ساده فکر میکنند. میگویند ما میآییم و رایگان کار میکنیم و یاد میگیریم و بعداً کمک میکنیم و تو باید فکر افزایش انسانهای توانمند باشی و … غافل از اینکه اجرای همین پروژههای توسعهای خود هزینهای بسیار سنگین دارد که از چشم کسانی که بیرون گود هستند دیده نمیشود.
گاه فکر میکنم دورههای لوکس گرانقیمت با موضوعات بسیار خاص برای مدیران خاص بگذارم و از بودجهی آن – مثل رابینهود! – هزینههای آموزش رایگان وارزان را تامین کنم. گاه فکر میکنم به همهی شرکای تجاریم بگویم که بخشی از سود خود را برای آموزش بگذارند (که فکر میکنم ممکن است اصل این کیک هم به دلیل سهم خواهی بیشتر من از آن، از روی میز ناپدید شود!).
زمانی فکر میکردم تراست زون، راهحلی برای تامین هزینههای آموزش است. اما محدودیت زمانی اجازهی توسعه و مدیریت و برنامهریزی برای آن را از ما گرفته است و تنها هزینهی عرضهی رایگان فایلهای رادیو مذاکره توسط آن تامین میشود.
جملهی ولتر برای من مانند یک آیهی آسمانی ارزشمند است:
The Road To Hell is paved with good intentions…
جادهی جهنم را با نیتهای خوب، سنگفرش کردهاند…
احساس میکنم با نیتهای خوبم، راهی به سوی جهنم میسازم. برای خودم. برای همکارانم و برای جامعهای که همه چیزم را برای آن گذاشتهام…
و چنین است که این روزها گزینه ترک همیشگی فضای آموزشی کشور و محدود کردن فعالیتهایم را به فعالیتهای اقتصادی، آرام و – تا امروز – پنهانی، روی میز قرار دادهام. گزینهای که زندگی بهتر برای دوستان و همکارانم، آرامش و یادگیری بیشتر برای خودم، از بین رفتن تنشها و تهدیدها و کاهش نقدها و نارضایتیهای مخاطبان را به همراه خواهد داشت…
این متن رو خوندم به شدت نگران شدم که نکنه یه روزی این فعالیتهای آموزشی رو ببندین.
تقریبا از اون روزی که دفتر مدیران ایران کرج اومدین روزانه سایت رو مطالعه می کنم و مدتی HomePage مرورگرم بود به این دلیل که مطلبی رو از دست ندم تا کم کم به بازدید روزانه اش عادت کردم
پیشنهاد من برای کاهش هزینه ها:
۱- برای کارتون اسپانسر بگیرید. شاید افراد یا سازمان هائی باشند که بخواهند با نام یا بدون نام برای آموزش های شما هزینه کنند.
۲- مورد ۱ به نظرم موقعی تداوم خواهد داشت که اثر بخشی دوره ها بیشتر بشه. برای مثال من به عنوان بازاریاب بعد از دوره مذاکره، بتوانم درصدی به درآمدم اضافه کنم.
۳- بعد از اثر بخشی می توان افراد موفق تر در دوره ها را شناسائی کرده و به عنوان نیروی کار به سازمان های همکار به عنوان کسانی که در آن حوزه ای آموزش دیده اند، با ارائه سند و مدرک که میتونه نمرشون باشه معرفی کرد.
۴- به نظرم مورد ۳ موجب میشه که افراد هزینه های بیشتری رو برای اجرای دوره ها حاضر باشند پرداخت کنند.
۵- مورد ۴ افراد کم درآمد و بی بضاعت رو از استفاده از دوره با مشکل مواجه می کنه، می توان یکسری تخفیفات برای افراد بی بضاعت در نظر گرفت. این افراد از طریق دانشگاه ها، بنگاه های خیریه، دوستان آن شخص، کمیته امداد، و شاید راه های دیگر (نحوه ی لباس پوشیدن شاید) به نظرم با تقریب خوبی قابل شناسائی هستند.
۶- در مورد ۵ به نظرم تقلب همه جا هست. این رو خیلی فک کردم که چطوری بشه فهیمد، به نتیجه ای نرسیدم 🙁
پیشنهاد دیگه به نظرم استفاده از دانشجویان برای برگزاری امور اجرائی همایش/جلسه اموزشی است. دانشجویان زیادی وجود دارند که حاضرند به طور رایگان این امور اجرائی را بر عهده بگیرند و در کنارش از مزایای حضور نصفه و نیمه در جلسه بهره مند شوند. با این کار می تونین نیروهای تخصصیتون رو صرف کارهای مهم تر کنید. نمونه اش خانم قلی پور که برای برگزاری کلاس با صدها نفر تماس می گیرند. می تونین این کار رو به نیروهای دانشجو بسپارید. به نظرم بیگاری هم محسوب نمیشه، من که سال اول دانشگاهم حاضر بودم با تمام وجود در همچین موقعیت هائی به صورت داوطلبانه فعالیت کنم
ببخشید حرفام زیاد شد
امیدوارم همواره شاد و سرزنده باشید.
محمد رضا جان وقتى هزينه بابت جيزى نميدى ارزش اون جيز كم ميشه، به نظر من دوره هاى محدودتر با هزينه بيشتر بزار.
مخصوصادوره سفر از جهنم !
امیدوارم گزینه رها کردن کارهای آموزشی تون همیشه پنهانی بمونه یا کلا از روی میز بره کنار. دست کشیدن از این کار بدجوری ناامید کننده است. بالاخره یا راهی داره یا راهی براش درست می کنیم. کار نشد نداره
شاید گاهی وقت ها بتونید از ظرفیت مخاطبینتون برای کمک به انجام بعضی کارها استفاده کنید و تمرکز خودتون و گروهتون روی کارهایی باشه که جز خودتون کسی نمی تونه انجام بده. حتی ممکنه بعضی ها حاضر باشن بعضی هزینه ها رو پشتیبانی کنن. فکر می کنم خیلی ها از انجام چنین کمک هایی دریغ نمی کنن.
پیشنهاد اون دوستمون راجع به NGO هم ایده خوبیه
نمی دونم به جایی میرسم یا نه یا پیشنهاداتم به کارتون بیاد یا نه، ولی بخوام نخوام این قضیه فکرم رو به خودش مشغول کرده.سعی می کنم اندازه خودم فکر کنم ببینم اگه من بودم چی کار می کردم. اگه به نتیجه رسیدم بخواید نخواید پیشنهادم رو میدم 🙂 انشاءالله به کار بیاد
پاینده باشید
محمد رضا جان آموزش هم صنعته .اقتصادیش کن تا ۱ – بتونی ادامه بدی ۲- همکارات بتونن با هات ادامه بدن ( چون بعد مدتی همکارات حس می کنن مجموعه اتون واسه همه خوب بوده غیر از اونا ) حقوق درخور و مرخصی و استراحت برای ادامه و دوام هر کاری لازم و ضروری است .
سلام یکم چونه درازی میکنم ولی خواهشا بخونین
من توی همدان هستم شهری که قحط الرجاله از نظر مدیریتی و دوره های مرتبط
در کنار اون واحد های تولیدی خدماتی هستن نو پا و تشنه تزریق اموزش و اطلاعات
هزینه دوره هایی که مثلا پارک علم وفناوری اینجا برا واحد ها می ذاره گذاف و بی فایدست
حالا اگه بحث تمرکز زدایی باشه و شاید نفوذ در بازار بد نیست اعطای نمایندگی خدمات جهت معرفی و فروش به نخبه هایی که در عمل اینو تو مناطق محروم تر از تهران ثابت کردن
مثلا میشه با همکاری پارک علم وفناوری همدان دوره های اموزشی برا واحدهای دانش بنیان در نظر گرفت
اصولا یه بازار نیچه با در امد زایی بالا قابل توجیه
من با راهنمایی شما تو مذاکره فروش تونستم طوری تو بازار شوینده نفوذ کنم که حالا تبلیغات توی تلویزیون برای مجموعه مون توجیه داره و رو انتنیم (مواد شوینده رایش)
در هر صورت نبود بزرگانی مثل شما در این نواحی و امثالهم باعث شده یه مشت بیسواد ادعای ۰۰۰۰۰ کنن
مرسی به امید دیدار تو دوره مذاکره حرفه ای هم قبیله ای
سلام؛
یک نکته رو فعلاً یادم افتاد که بگم.
بنظرم قیمت گذاری در سیستم آموزشی بر اساس «ارزش» ابهام داره.
در سیستم آموزشی، «مشتریان» خودشون هم «ورودی» سیستم اند و هم «خروجی» اون و هم «فرایند» آموزشی رو اونا با تجربه ها و آموزه های قبلی و هزاران فاکتور دیگه پیش میبرن.
آموزش به خودی خود هیچ ارزشی ایجاد نمیکنه.
یکی یک شرکت کوچک داره، میره سر کلاس بهش مدل مک کنزی رو آموزش میدن، اصلاً به کارش نمیاد و کار خاصی نمیتونه بکنه.
یکی انقدر شرکتش بزرگ و عظیمه که همون مدل مک کنزی میتونه براش تفاوت میلیاردی ایجاد کنه.
آموزش به تنهایی هیچ ارزشی نداره. مشتری هستش که میره ارزش ایجاد میکنه.
این نوع قیمت گذاری که بگیم چون فلانی اومد فلان آموزشگاه آموزش دید رفت و ۵۰ میلیون سود کرد، پس باید تمایل بیشتر به پرداخت به ما داشته باشه، مثل همون قضیه است که صاحب مغازه به شاگردش میگه : اوه اوه حسن، اکرم خانوم داره میاد، خیلی مایه داره، قیمتا رو ۵ برابر حساب کن!
بنظرم نگاه «ارزش محور» پر از ابهامه. چون در این صورت :
طرف هرچی بیماری روحی شدید تر و افسردگی بیشتری رو داشته باشه، باید با کمال میل پول بیشتری به مشاور بده.
طرف اگر تشنه بود، یک بطری آب معدنی قیمتش میشه ۱۰۰ هزار تومن. اگر بیماری کلیه هم داشت که چه بهتر، ۵۰۰ هزار تومن!
یک کتاب خاص در مورد بازاریابی وجود داره، هرچه شرکت ها بزرگتر باشند، مدیرانشون باید این کتاب رو گرون تر بخرند!
بنظرم در چنین شرایطی آموزش دهنده ها به سمت بازارهایی میرن که Elasticity کمتری داشته باشه. که در این صورت قشر ضعیف جامعه کم کم از آموزش های حرفه ای محروم و محروم تر میشن. (کمی بوی داروینیسم اجتماعی هم میده!)
وقتی آقا مدیره ای هست که ۷P رو بهش یاد بدم و به من مدرس ۵ میلیون تومن پول بده، عقلم کمه برم به جوانان قشر ضعیف جامعه آموزش بدم که «ارزش» زیادی براشون تولید نمیکنه و بیشتر از ۲۰۰ هزارتومن نمیتونن به من پرداخت کنن؟!
من اگر برم فلان آموزشگاه بگم، دوره ۵ میلیونی شما برای من ۱۰ هزار تومن «ارزش» داره و میخوام ۱۰ هزار تومن بدم و ثبت نام کنم، آیا مسئول مربوطه میگه : با کمااااال میل جناب، بفرمائید…. هرچقدر ارزش داره بپردازید، امیدوارم هم خیر دنیا نصیبتون بشه هم خیر ینگه دنیا !
مرتضی جان.
این بحث که تو گفتی رو میفهمم.
اما امیدوارم تو هم دقت کرده باشی که من اگر میگم قیمت گذاری ارزش محور. به عنوان یک لغت بازاری نمی گم. به عنوان مفهوم علمیش میگم.
شبیه بحثهای تو رو احتمالاً دیدی جی هوگان خیلی زیاد مطرح کرده و به بحث گذاشته توی کتابش فکر کنم به اسم Pricing Tactics یا چیزی شبیه این.
من با در نظر گرفتن تمام اون مفروضات از این واژه استفاده میکنم.
ضمن اینکه Pricing + Purchase Decision دو تا بحث مستقل هستند و باید جدا تحلیل بشوند در کنار Social Responsibility in Pricing
سلام؛
محمدرضا جان آره خیلی خوب منظورت از نوشتن این پست رو میفهمم.
بنظر من در ایران حوزه آموزش و یادگیری عقب مانده هستش. از نظر من در چنین شرایطی رقابتی هم اگر باشه، رقابت قیمتی نیست، حتی رقابت در کیفیت محتوا هم نیست.
اگر از اونچه توی ذهنمه بخوام یک مثال بزنم، همین تحریم های خودمون. کشور ها و کمپانی های بیرون از ایران باهم رقابت دارند، ولی با کمی اغماض میشه گفت رقابت سر قیمت و کیفیت به معنای حقیقی ندارند. دست عده زیادی کوتاهه، هرکس بتونه این تحریم رو دور بزنه نونش تو روغنه.بنظرم بیشتر رقابت سر سهم خواهیه. حالا اگر بخوایم از سطح Macro به سمت Micro پیش بریم، شاید رقابت آزاد تعیین کنه کدوم کمپانی سهم بیشتری طلب کنه که کاری باهاش نداریم.
نمیدونم شاید من زیاده خواهم یا رویاهای گنده تر از اندازه دارم، ولی آسمونی که عقاب نداشته باشه، شکوهمند نیست، گرچه گنجشک ها از فردای اون رو بخاطر تصرف قلمرو بیشتر با بالهای باز صاف شده پرواز کنند، جنگلی که یوزپلنگ نداشته باشه که هر روز پا به پای آهو شروع به دویدن کنه جنگل نیست، گرچه از فردای اون روز گرگ ها گروهی به کمین آهو بنشینند. شیر که نباشه، روباه میشه سلطان جنگل.
منکر قیمت گذاری ارزش محور نیستم، کسی هم نمیتونه منکر باشه. ولی فقط در شرایطی میتونم قبول کنم که انتخاب، نشون دهنده ارزش بوده که ارزش آفرینان همه حضور داشته باشند.
محیط آموزشی اینجا پر از محدودیته. محیط آموزشی ایران شبیه جنگل بدون یوزپلنگ و شیر و عقابه.
صنعت نشر کتاب راکد، ممیزی کتاب ها سنگین، ورود منابع دست اول جهانی در حد صفر، سرعت پایین اینترنت و عدم دسترسی به منابع دست اول مالتی مدیا، قیمت بالای ارز و ناتوانی از خرید منابع خارجی و به روز، تحریم ها و … باعث شده کسی حق انتخاب چندانی نداشته باشه. بنظرم اینها تعدیل کننده های قیمت خوبی هستند ولی عملاً اجازه ورود به بازار رو ندارند. واسه همین فکر میکنم محیط آموزشی ایران تبدیل به یک محیط ایزوله شده که در اون محیط رقابت میکنن.
از یه جهت هم میشه “رفتار” این حوزه رو شبیه بازارهای رقابت انحصاری دید، البته از نظر اینکه رقابت غیر قیمتی و تبلیغاتی هستش میگم ( همه رو نمیگما!).
یا در بعضی از حوزه های آموزش کسب و کار هنوزه که هنوزه تبلیغات از نوع Awareness میشه، معلومه که بازار پر از جای خالی برای ورود کردنه. حالا بنظر من یه جای کار مشکل داره که قیمت گذاری ارزش محور نمیتونه اونچه که در ذهن منه رو برام حل کنه.
اونم اینکه برای مثال خودت ، آموزش مذاکره میدی با قیمت n تومن و عمداً قیمت رو پایین نگه داشتی که عده بیشتری استفاده کنند و نرخ آموزش های مشابه سطح پایین تر افراد دیگه m تومن هستش و در حال حاضر هم تقریباً m=n. ولی واقعیتش چند نفر رو میتونی آموزش بدی در هر دوره؟ وقتی هنوز در کشور یک سالن درست و حسابی پیدا نمیشه و مشکل نفرات داری، مشکل تکنولوژی اذیتت میکنه و دست تنها هستید، چقدر نقش تعدیل کننده قیمت داری در بازار؟ فردای روز بخاطر صرف نداشتن این روند، اگر قیمت n رو تبدیل کنی به قیمت ۶n ، آیا بازار قیمت بالای تو رو به عنوان نرخ آموزش حرفه ای تعبیر میکنه و نرخ های دیگه در همون سطح m تومن باقی میمونند؟ بنظر من نه! احتمالاً اونا هم در سطح ۶m بازار خوبی میتونن دست و پا کنند. چرا؟ چون بنظر من انقدر در بازار مخاطب نا آشنا پیدا میشه که فقط کافیه با تبلیغات Awareness بهشون وعده روزهای شیرین داد و مدرک معتبر از انگلستان و اینا تا بیان ثبت نام کنند. ( دیدم که میگما ! )
شاید بشه چرایی رفتار این نوع مخاطبین رو با Purchase Decision تببین کرد، ولی خب چه فایده که اکثر تعدیل کننده های قیمت اجازه ورود ندارند و هنوز جامعه شناخت درستی از محتوای مفید و غیر مفید نداره و حتی اگر بخواد بر اساس ارزش تصمیم بگیره، اساساً قدرت تخمین ارزش خوبی نداره. صحبت از Purchase Decision هم هیچ دردی از این درد دوا نمیکنه، شاید بشه در موردش جلوی همسر آیندم و باباش صحبت کنم و اونم فکر کنه چه شوهر با سوادی گیرش اومده و جلوی باباش کلی کلاس بذاره، البته اگر این همسر عزیز ما لطف کنن و بیان تو زندگی ما 😀
پ.ن ۱ : این مدل نوشتن رو انتخاب کردم که راحت تر منظورم رو بنویسم، همین. یه وقت نگی اینایی که تو گفتی رو خودم بهتر بلدم و لازم نبود به من یاد بدی!
وگرنه من مخلصتم استاد بزرگ.
پ.ن ۲- جامعه آماری من در مورد سیستم آموزشی قطعاً کوچیک تر از جامعه آماری توست، برای همین اگر دیدگاهم خطای زیادی داری خوشحال میشم اصلاح کنی.
پ.ن ۳- فکر میکنم «قیمت» و «ارزش» یکم موضوع مرغ و تخم مرغیه. نوجوان که بودم دستفروشی و دوره گردی میکردیم، دوتا جنس یکسان میاوردیم، از یک مدل زیاد میاوردیم از یک مدل دو سه تا دونه، فرقشون هم توی رنگشون بود همین. اون که زیاد آورده بودیم رو گرون میدادیم، اون که کلاً دو سه تا داشتیم رو زیر قیمت خرید، مشتری که قیمت میکرد و میگفت اوه چقدر گرون میدی. بهش میگفتم بیا میخوای اینو ببر ۵۰۰ تومنه، میگفت نهههههه، این که معلومه آشغاله، اصلاً از رنگش معلومه، همون ۲۵۰۰ تومنی رو میبرم! 😀
یادش بخیر.
با سلام
بنده چند ماهی است که مطالب سایت شما را دنبال میکنم و تا حالا سعی کردم که بیشتر مطالبوتن رو بخونم، یک بار هم در سمینار رایگانتون شرکت کردم. چند روز پیش بعد از خوندن روز نوشته “گشت شبانه” احساس کردم که در شما تحولی رخ داده و می خواهید از این روز مره گی خارج بشید.
به نظرم تابحال شما سعی کرده اید که چند کار متفاوت و با حجم زیاد را به تنهایی پیش ببرید و به همین دلیل دچار روزمرهگی شدید.
یکی از دلایل ساعت کاری بالای شما، انجام کارهای متفاوت با حجم زیاده که سعی میکنید به تنهایی پیش ببرید. بهتره که یک سری از کارهای فعلیتون رو متوقف یا به دیگران واگذار کنید.
موافقی که این کار رو با صنعت آموزش انجام بدم?
چون بقیه اش برای گذران زندگی لازمه.
ضمنا ۱۵ تا ۲۰ نفر فعال برای کار آموزشی کمی بیشتر از کار تنهایی محسوب میشه فکر کنم 🙁
سلام، خدا قوت
میدونم نظرم اصلا تخصصی نیست و پیشنهادی هم برای مسئلهی بوجود آمده ندارم ولی خواستم یک نکته را یادآوری کنم. بهنظرم مسئلهی شما درونی است یعنی از همهی نوشتههاتون یه حسی به من دست میده که نمیدونم چطوری توصیف کنم. انگار با هر کاری میخواین به مردمتون و اونایی که دوست دارید عشق و علاقهتون رو ابراز کنید. یه جورایی دارید به همه محبت و عشق تزریق میکتید. این خیلی هم خوبه و خودم هم بهعنوان خواننده اینجا لذت میبرم امااااا یه مشکل داره بهنظرم اونقدر که از ظرف عشقتون خرج میکنید، دریافتی نداربد. میدانم دوستانی که در کنارتان هستند آنقدر خوب هستند که سعی میکنند کمکتان کنند ولی برای پر کردن این کوزه فقط دیگران موثر نیستند خودتان هم باید برای خودتان وقت بگذارید. ببخشید که من اصلا نمیتوانم علمی بنویسم فقط سعی کردم حسم را بهعنوان یکی از شاگردهای مجازیتان بگویم.
ای کاش کمکی از دست ما بربیاید…
سلام جناب شعبانعلی
من روزی یکبار به نوشتهای شما سرک میکشم. تقریبا همه کارهای شمارو هم دان کردم و هم خریدم.
متن امروز کمی نگرانم کرد که نکنه….
محمد رضا جدن من هر روز به عشق دیدن دل نوشته های یک مرد به این سایت سر میزنم.
از صمیم قلب دوستت داریم و برات بهترینهارو آرزو میکنیم.
راستش به عنوان یک دوست به بودنت افتخار میکنم.
پاینده باشی
سلام محمدرضاجان
من در مقایسه با دانش و تجربیات تو حتی شاید یک حرف جدید (خارج از حوزه دانسته هات) برای ارایه نداشته باشم
اما ۲ نکته وجود دارد در زاویه دید من به موضوع مطرح شده که شاید بتونه جایی برای حرف زدنم باقی بگذاره :
۱- تو داخل گودی و من بیرون گود ۲-من به دلیل دوستی و همفکری با دوستانت تو رو بیشتر از یک استاد(سفر از جهنم در تنکابن و سمینار انتخاب) می شناسم.
* آموزش رایگان یا ارزان در اکثر موارد یک عادت و حتی باور برای مصرف کننده به وجود می آره که ارزش محتوا رو با قیمت دوره نزدیک می بینه و این حتی در به کارگیریش توسط دانشجو نقش بازی می کنه. (مثال دور و بومی: با اینکه امروز قیمت موز با نارنگی فرقی نداره ولی هنوز موز یک میوه با ارزش محسوب می شه که کمتر فاسد یا دور ریخته میشه و بهترین مصرف ازش می شه و بیشتر از نارنگی_اغلب موارد- ازش لذت برده می شه) من فکر می کنم که اگه یکی موز خیرات کنه یا نارنگی از دیدگاه مردم -بدون در نظر گرفتن خاصیت این دو میوه و سختی پرورش و …- ارزش متفاوتی را القا می کنه.
* چه ما در یک رستوران ارزان غذای خوشمزه بخوریم و چه گران در هر حال ۱ باور در پس ذهنمان(بعد از تشکر ها و …) وجود دارد که من پول دادم و وجود تو به وجود من بستگی داره و ما اصلا به هم بدهکار نیستیم(گرچه شاید برای اهداف تو این موضوع خیلی مهم نباشد) لذا درصد زیادی از ۶۰۰نفر برای سمینار ۱۵۰۰۰ هزارتومانی به صورت عملی دینی را بر دوش نخواهد کشید. و همینطور اندکی کاهش کیفیت در رستوران ارزان باز هم اعتراض مشتری را بر خواهد انگیخت.
* من خیلی سیاست نمی فهمم اما به نظرم فرقی نمی کند جهل یا آگاهی در کدام طبقه چشمگیرتر باشد فقیر یا ثروتمند، زیرا احساس می کنم آگاهی اپیدمی است و حتی یک شاگر ثروتمند که باورهایش به تو نزدیک شود شاید بیشتر کارا باشد. و آگاهی و یا جهالت یک دولتمرد بسیار موثر تر از یک فرد عادیست.
* حرف ها و راهکارهای زیادی است که شاید اینجا نگنجد و قطعا بهتر از آنها که به ذهن من میرسد در ذهن تو نقش می
بندد.
دوست خوبم من خیلی بازاریابی و برندینگ نمی فهمم اما احساس می کنم تو همان بازارهدفی را داری که استراتژی هایت و هدفگذاری احساسی شاید هم منطقی ات می طلبید اگر چیزی باید تغییر کند، ذهن تو باید حکم کند. برای کمک به من آنچه باید برند شود روش های توست: روش نگاه کردنت روش استدلالت و روش به کار گیری دانسته هایت؛ که به صورت رایگان برای مخاطب خاموش و کم استعدادی نظیر من نیز ارایه می شود(چنگ در پرده همی میدهدت پند ولی وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی) اما به نظرم تو باید هر آنچه از مدیریت می دانی درارتقا برندینگ محصولت به کاربری، محصولی ارزشمند با کیفیت و کارا با هر قیمتی؛ بگذار من همانطور که تلاش می کنم با حقوق چند ماهم از apple خرید کنم این کار را برای محصول تو انجام دهم.
تو موفقی، شادی بیشترت را آرزو دارم.
به نظر می رسد با اصلاح نسبی مسیر حرکت و گفتمان اگر دوستان از جو ساخته شده قبلی بیرون بیایند حرکت startup
خوبی خواهد بود و با توجه به مانیفست اعلام شده حالا زمان دادن ایده در روش هفت کلاه می باشد .
به نظر می رسد که ایده قبل پاسخ گوی این اهداف باشد .
لازم بذکر است که با بند ۱ به دلیل تغییر شرایط جامعه و سو ء استفاده بعضی از افراد از این خلا حرکتی و مشکلات اقتصادی مردم و نگاه صرفا” اقتصادی و کوتاه مدت تعدادی از بنگاه های موجود ، کاملا” موافقم .
اما در رابطه با بند ۲- این شجاعت را که منتج به خودکشی شود و عدم تاثیر بر پدیده ها شود تعریف شجاعت نمی دانم
بودن به از نبود شدن ……..
حال اگر دوستان دقت بیشتری کرده و ضمن اعلام احساس و تشکر و قدردانی راه حل و راهکارهایی که به ذهنشان می رسد ارائه کنند ، در طراحی سیستمی که بتواند این جمع را پویا تر و ماندگار کند کمک کرده اند .
ضمنا” قابل توجه دوستان همکار ان این مجموعه در این حالت به جامعه آماری مناسب تری از ایده های مطرح شده خواهیم رسید .
پیرو پست شماره۲
سلام . چه خوبه شبیه خدا بودن…..
موفقیت قرین راهت باشد.
کاشکی میتونستم از نزدیک ببینمت توی چشمات نگاه کنم و برات بگم که خوندن دل نوشته های تو و پی گیری آموزشای صوتیت و گوش کردن به صدای مردی که به راهش اعتقاد داره چطور زندگیم رو عوض کرده.
خسته نباشی محمد رضا
اعلام خواسته هام رو حتی اگه خود خواهانه باشه را از خودت یاد گرفتم پس بخاطر امثال من که اگه نبودی زندگیمون از اینم سخت تر بود بمون….
سلام
بنظر من بهترین روش برای کم کردن هزینه های شما(تا حدی) و افزایش وقت شما و گروهتون اینه که کاربرهای همین سایت رو درگیر تولید محتوا کنید و اون محتوا رو برایگان در اختیار همه قرار بدید اما دوره های شما قیمت بالاتری داشته باشه که جبران هزینه ها رو بکنه. بعنوان مثال یک گروه از کاربران که با مباحث مدیریت آشنایی دارند(و شما هم صلاحیت اونها رو تایید کردید) هر کدوم دو هفته یکبار یا ماهی یکبار یک مقاله از یک سایت معتبر یا یک مقاله که شما معرفی کردند رو ترجمه یا نقد کنند بنظر من این الگو رو میشه برای خیلی از مباحث پیاده سازی کرد و اونطوری چیزی شبیه ویکیپدیا(نه دقیقا) بوجود میاد و تجربه ویکیپدیا ثابت کرده که این روش بسیار پر بازده هست.
راستی من کامنت ها رو نخوندم اگه کسی از دوستان قبلا این ایده رو مطرح کردند متاسفم که دوباره تکرار می کنم.
به نظر من آدم هرچقدر هم که سخت کوش و پرانرژی باشه، اگه هفت روز هفته کار کنه، هر چه قدر هم به کارش علاقه داشته باشه، باز هم خسته میشه و دلزده
اگه من جای شما بودم:
یا کار رو سبک تر میکردم و حداقل یک روز از هفته رو به استراحت مطلق اختصاص میدادم ، استراحت اعم از فیلم و کتاب خوندن و تفریح و ورزش
یا برنامه روزانه رو سبک میکردم که یه ساعاتی از روز رو بدونم مال خودم هستم ( همیشه به این ساعات میگم ساعات امن که معمولن برای من ساعت ۱۰ شب به بعد بوده )
یا کلن کار رو عوض میکردم و یه مسیر دیگه رو پیش میگرفتم ( با توجه به اینکه از چند مسیر میشه به یه هدف رسید)
ایشالا نظر من به عنوان یه ناظر خارجی به کارتون بیاد
با آرزوی موفقیت وسلامتی
سلام
استاد محمدرضای عزیز واقعا به خاطر وجود چون شمایی با این روح بزرگ باید هزار مرتبه شکر خدا رو کرد.
استاد محمد رضا من تنها حرفی که می تونم بزنم اینه که تو تا حالا کار اشتباه نکردی پس هرچی فکر می کنی درستره انجام بده اما من اگه باشم حتما یه سری فهالیت های حالا شاید محدودی رو به صورت کاملا رایگان ادامه میدم. خدایی می تونم اینو بگم که اگه فعالیت های رایگانت نبود با روح بزرگت آشنا نمی شدم به هر صورت بزرگی همیشه سخت بوده و سختیش هم کم نبوده همیشه هم به نظرم چنین خواهد بود.
به خاطر بطرگ بودنت باز هم خدا رو شکر می کنم
به عنوان یه فرد کوچیک هر کاری از دستم بر بیاد که بتونم لذاب پیشرفت و بهتر شدن شرایز انجام بدم قطعا دریغ نمی کنم
فقط لب تر کن
باور کن همه تلاشم رو خواهم کرد
بهت باور دارم محمد رضای عزیز
خسته نباشی محمدرضا جان. پشتتیم و دوستت داریم.
از تو به یک اشارت …. از ما به سر …. 🙂
سلام محمدرضا،
من گهگاه پیدام می شه و خودمو با عنوان مخاطب خاموش و طرفدار پر سر و صدات معرفی می کنم….
بدون که زیادن امثال منی که زندگی جدیدشون و دید و نگرش جدیدشون رو مدیون تو هستن… روزی نیست که من توی یه جمعی از تو یاد نکنم، نوشته ها و رادیوتو به دیگران معرفی نکنم، یا از مفاهیمی که از تو یاد گرفتم براشون نگم… و روزی نیست که از این مفاهیم تو زندگیم استفاده نکنمو لذت نبرم…
ازت متشکریم محمدرضا، صمیمانه و از ته دل…
پ.ن. تو استاد مایی، مرکز کنترل درونیتم خیلی قویه.. ایشالله که قوی تر هم بشه 🙂
به نظرم آموزش مقدسه و جایگاه معلمی به حق متعلق به کسانیه که دغدغه رشد جامعه رو دارند، با اینکه فقط دو ماهه از طریق دنیای مجازی با شما و نگاه تون به زندگی اشنا شدم، به نظرم جایگاه معلمی متعلق به شماست.
استاد عزیز به شما و گروه تون خسته نباشید میگم و مطمئنا بهترین تصمیم رو میگیرید..
خیلی وقتها دارم به سختی زندگیتون و اینکه اینقدر وقت برای خودتون کم دارین فکر می کنم و از طرف دیگه هم به اینکه واقعا به حضورتون نیازه و نمی تونم بعد از این مدت از بودن تو فضای مجازی تون دل بکنم… از فایلای صوتی تون و صدای دلنشین تون
تنها کسی که تونسته اینجا رسالت خودشو در قبال آموزش کم هزینه برای مردمش انجام بده شما هستین و هرچند می دونم این حرفم خودخواهانه است ولی نمیخام از این حوزه بیرون برین…
تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که یه زمانی بذارین برای بررسی درست این مسئله و یه تصمیمی بگیرین و یه اصولی برای خودتون در این زمینه مشخص کنین. ارزش آموزش های شما اینقدر هست که ما به آسونی نتونیم کنارشون بذاریم. پس سعی کنین این آموزش ها باشه و تنهامون نذارین
اگه در هر زمینه ای کمکی نیاز بود من درخدمتم.. فقط نمیخام دست از این راهی بردارین که غیر از شما بعید میدونم کسی همت و لطف ادامه دادنش رو داشته باشه
سلام.
۱- خسته نباشین. هم خودتون و هم تیم تون. ادم های زیادی رو اطرافم میشناسم که از شما الهام گرفتن تو همین مدتی که شروع به گسترش چیزی از جنس «دنیای مفت و مجانی» یا «دنیای open source» مانند .
۲- یه پیشنهاد ساده برای تامین قسمت مالی کارهایی که میکنین، که امیدوارم کاربردی باشه. بیاین و هزینه ی کارهایی که میکنین و براورد کنین و اعلام کنین، البته قبل از اینکه برای انجام اون کار قدمی بردارین. تو این هزینه، از هیچ پولی صرف نظر نکنین.
مثلا تو سایتتون اعلام میکنین برا ی اینکه همایش هوش مذاکره به صورت یک فایل تدوین شده در بیاد حدود ۲ میلیون هزینه لازم است هر کی دوست داشت هر چقدر دوست داشت بذاره وسط (هزینه ی تامین مالی افراد تیمی که برای این کار لازم دارین رو هم در نظر بگیرین و چیزی رو از قلم نندازین). این طوری با فرض اینکه شما هزار نفر مخاطب داشته باشین با نفری دو هزار تومن هم کار خیلی ساده راه میفته. و در ضمن کار فقط وقتی راه میفته که به تعداد کافی ادم علاقه مند به اموزش در این زمینه وجود داشته باشه. و میشه یه پولشمار هم کنار این اعلام گذاشت که هر وقت کسی پولی برای این کار پرداخت کرد در پولشمار نوشته بشه تا مثلا من مخاطب بدونم چه مقدار از این هزینه تا الان تامین شده و چه مقدار دیگه ای همراهی لازم دارین.
۳- خوش تر باشین
ل
شما قابل تحسينين وقت و انرژي كه براي مردم گذاشتين بي بديله،و اين از روح بزرگتون نشأت ميگيره كه كاري رو بدون هيچ چشم داشتي برا مردمتون انجام ميدين ولي مني كه بي نهايت از خدماتتون بهره مند شدم و بي نهايت هم ازتون ممنونم اين حرفايي رو كه زدين رو حق شما ميدونم و باز هم ميگم انسان بزرگي هستين و خواهين بود چه خدماتتون رايگان باشه چه نباشه.موفق باشين
ولي جون من روزنوشته هاتونو دنبال كنينا من اونوقت هرروز صبح كدوم سايتو با شوق و ذوق بازكنم و ببينم امروز چي نوشتين
سلام
دیشب داشتم فایل مصاحبت با دکتر حیدری رو گوش میکردم . چه حس خوبی داره تعریف استاد ، من که کلی حال کردم .یه حساب سرانگشتی کردم تو ماه تو حداقل۱۰۰۰ تا لایک و شاید حدود ۴۰۰-۵۰۰پیام مثبتو تشکرو … از شاگردا و دوست دارانت دریافت میکنی 🙂
میگن معلمی شغل انبیاست،ولی فکر نکنم هیچ پیامبری اینقدر که تو به قول اریک برن نوازش دریافت میکنی ، شانس داشتن . من با امسال ۱۵ساله معلمم و تو خیلی از موارد بالا با تو همنظر . برای منم ( نه در سطح تو)ولی خیلی فرصتای خوب کاری پیش اومده اما خودت میدونی این کار یه چیز دیگست -برات از خدا آسانی در سختی ها و فرج در مشکلاتت خواهانم
خدا قوت جوون 🙂
( جایگزین خسته نباشید که آرزو شد . پیامک هم از امریکای شمالی به ایران گرون درمیاد اینجا کامنت گذاشته شد 🙂 )
مرضیه جان. ممنونم ازت.
پیام تو از این راه دور، برای من و بچهها روحیه و انرژیه. خیلی ممنونم.
پس بذار بدون تعارف حرفم رو تکمیل کنم:
واقعیت اینه که دیدن کارهایی مثل تراست زون و معدود فعالیتهای داوطلبانه ی دیگه ای که الان در حوزه ی آموزش داره انجام میشه ( و خیلی هاش از دل دانشکده مدیریت شریف بیرون آمده و در جریانم)، انگیزه ی بالایی برای بازگشت به ایران برای دانش آموخته های دانشگاه های خارج از کشور است، به خصوص کسانی که صرفا برای گرفتن مدرک و پاسپورت خارجی مهاجرت نکردند و همیشه دغدغه ی پیشرفت خود و محیط دور و برشون رو داشتند… شخصاً دست همگی آدمهایی مثل تو که به نظر من تا حدی از مرز خودخواهی های خودشون عبور کردن رو می بوسم. مرسی
سلام محمد رضای عزیز
+) مدتهاست خاموش، دنبال کننده بودم. اما توی گفتگوهام حتی با آنهایی که اولین ملاقات رو باهاشون داشتم سایتت رو معرفی کردم نه به عنوان کسی که MBA خونده یا استاد مذاکره است یا کسی که حرفهای خوب میزنه و فایلهای رایگان اشتراک میگذاره…به عنوان انسانی که باورهاش(که منم بهشون اعتقاد دارم) اولویت اولش بوده و خواهند بود و می دونم که حتی اگه خدای نکرده نتونی اینجا فعالیت کنی باز دست از باورهات نمیکشی…
+) من با نظام باورهایت نه توسط اسب تراوا (tv) و نه در همایشها و کلاسهایت بلکه در همین وبسایت و دنبال کردن تک تک پست هایی که می زدی و می گفتی و می نمایاندی از خودت(سرمایه ای از دانش و بینشی که جمع کردی و حال بی بهانه به مخاطبانت می بخشی) آشنا شدم. گرچه از نزدیک شما را ندیده ام اما از دور تک تک ضربان قلبت را که در قالب پست های اینجا بود احساس می کردم.
+) همه ما دوست داریم نظرمان را بخوانی و تایید کنی و جواب دهی…روز به روز به خوانندگانت اضافه می شود و این حجم بالای انتظارات روی دوش تو و تیم کاریت سنگین تر خواهد شد.(بی انصافی است اگر این را نبینیم!) پس باید کاری کرد…
میتوانید از خوانندگان اینجا که همشون افراد شایسته ای هستند کمک بگیرید البته تا زمانی که یه چیزی مثل NGO که فکر میکنید، راه بیفته،در کنار این روزنوشت یک انجمن اینترنتی راه اندازی کنید و اجازه دهید خوانندگان بتوانند فعالیت بیشتری انجام دهند(حتی می تونه یه جور طرح متمم باشه، اینکه هر کسی بنا به تخصصش و اطلاعاتی که گرفته به افراد دیگه کمک کنه) و حتی ممکنه نیمی از سوالهای تازه واردان را بر اساس تجربه ای که از شما کسب کردند جواب دهند و مطالب که مفید هست از طبقه بندی بهتری برای جستجوی آن برخوردار میشود. تفاوت این انجمن با انجمن های فراوان دیگه اینه که نه صرفا آکادمیک و یا سرگرمی و خدماتی بلکه دانشگاه مجازی است که مراجعه کنندگانش را برای زندگی بهتر آماده می کند.
+) شرمنده زیاد حرف زدم، بگذار به حساب نظرهایی که نگذاشتم و ذخیره شد برای اینجا! به اندازه تمام باورهایت خدا پشت و پناهت باد..[گل]
ارادتمند هستيم، بسيار زياد. خيلى شما را دوست دارم محمدرضاجان و به خاطر همه ى زحماتت ممنونم.
سلام،
باید ببخشی !! ولی حال و هوای این نوشته را که امیدوارم دلنوشته ات نباشه دوست ندارم. همینطور کامنت هایی که نشان از مهر است و پاسخش سکوت….
امروز سالروز تولد دکتر علی شریعتی است و چه بد زمانی را انتخاب کردی برای گله و شکایت از حال و روز یک معلم..
تو با مهر آمدی و او با آتش…
او تاوان عشقش را داد و سوخت !! ولی تو او نیستی و ما نمی خواهیم مانند او باشی
پاسخ شاگردانت را آنچنان که شایسته مهرشان هست بده…
از استادت علیرضا فیض بخش گفتی و اینکه
هنوز هم، سنت استادهای خشک و سنتی دانشگاه را، نمیفهمد…و آرزو کردی هرگز نفهمد…
تو شاگرد خلفی بودی چون تو هم سنت شکنی کردی…
پس بگذار من هم برایت یک آرزو کنم…
امیدوارم از یادت نره خواستی متفاوت باشی و این آسان نیست، بهایش سخته…
انتخاب کن !!! رفاه ،آرامش و یک زندگی بی دغدغه ( یکی کپی از خیلی ها) یا یک زندگی معمولی با آدمهایی مثل خودت که دوستت دارند، شاید سر کلاس اذیتت کنن ولی بعد از سالها هیچوقت یاد محمدرضا را فراموش نمی کنند…….
می خواهی اسمت برند باشه یا مرامت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک نقل قول از معلم سابقت : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.
اینقدر خودخواه نیستیم که بخواهیم آرامشت را نثارمان کنی…
ولی حرفهایت دردم را زیاد کرد
سلام محمدرضا جان.
وقتی آدم به مفهوم حرفایی که نوشتی فکر میکنه به همون نتیجه ای میرسه که الان روی میز داری و مرتب وسوسه میشی که بهش عمل کنی،ولی من میخوام یه چیز رو بگم و اون هم اینکه: دوست خوب من! قبل از اینکه تصمیمی بگیری یه سر به مرامنامه ای که نوشتی و الگوی فکریت هست بزن و یه دور بخونش بعد یه انتخاب هوشمندانه انجام بده.
سپاس
من رفتم تو رفتی در دایره قسمت کی نقطه پرگاره؟
راستش محمد رضا من دقیقاً متوجه نشدم نظر ما رو در مورد چه چیزی میخوای بدونی؟ از احساساتت حرف زدی، منم میخوام از برداشتهام بگم. اون چیزی که تو پاراگراف قرمز آخرت گفتی (محدود کردن فعالیتهات به فعالیتهای اقتصادی) با اون چیزایی که ازت دیدم تو این یه ساله تو سایت و محصولاتش و خودتم اشاره کردی که به خاطر حس خوب این کار رو میکنی (متمم، رادیو مذاکره، تراست زون، خواندن کتابت و . . .) به نظر من دو سر یک بازه هستن، یه دفعه رفتی تو اکستریم. تویی که اینقدر آموزش برات مهمه شاید سختتر بتونی بدون فعالیت آموزشی احساس رضایت داشته باشی، البته امتحان کردنش بد نیست شاید حتی خوب هم باشه که باقی ظرفیتهات پیدا بشن، همه ی جنبه های زندگیت مهم هستن.
سختیهای کارت برام شاید قابل درک نباشه یعنی نتونم تصور کنم ولی وقتی دارم از این پنجره بهت نگاه میکنم میبینم سرت خیلی شلوغ است، خیلی زیاد! میدونی؟ یه ذره این مسیری که تو همین مدت یکساله دیدم زیگزاگ بوده بیشتر، یه مدت رادیو مذاکره شروع شد، اولش نسبتاً منظم بود بعد این نامنظم شد تراست زون اومد، بعدش هر دو نامنظم شدن طرح متمم اومد. الان متمم طبق نظمش پیش نمیره ولی رادیو مذاکره فعالتره. لازم نبود اینهمه انتظار ایجاد کنی بین مخاطبات. اسمشو میذارم “انتظار پنهان” میدونی چرا؟ من خودم هیچ توقعی ندارم واقعاً، این تیمی که تا الان این همه چیزای خوب برای ما داشته واقعاً به ما تعهدی نداره. هر وقت محصولی اومده رو سایت در اولین فرصت دانلودش کردم ولی هیچوقت دنبال اینو نگرفتم که چرا فلان چیز طبق نظمش نیومد. هر بار که طبق برنامه ای که اعلام کردی پیش نمیره کار، واقعاً بار گناه رو احساس میکنم تو حرفات (اینجور وقتها که آدم طبق انتظار خودش پیش نمیره، یه چیزی آدمو از تو از بین میبره، به عزت نفس و اینا مربوط میشه)، یه وقتهایی برای از بین رفتن بار گناه شاید فعالیت مضاعف هم انجام دادی که خودش توقع شده دوباره بعد این سیکل معیوب ادامه پیدا کرده.
هر کدام از این سه تا روند (رادیو مذاکره، تراست زون، متمم) به تنهایی میتونن اهداف آموزشیتو تا حد خیلی خوبی دنبال کنن. به نظر من تراست زون مناسبتره. دوستانه میگم، لازم نیست تمام بار آموزشی مملکتو تو و تیمت به دوش بکشین. در نهایت هر تصمیمی بگیری دوستات دوستت میمونن و از تصمیمت حمایت میکنن.