دیشب نشستم و این حرفها را خواندم و ضبط کردم. گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید آنها را بشنوید:
قهرمان دنیای کلمات – محمدرضا شعبانعلی
دیشب نشستم و این حرفها را خواندم و ضبط کردم. گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید آنها را بشنوید:
قهرمان دنیای کلمات – محمدرضا شعبانعلی
[…] از اونا جالبتر. دلم میخواد بدونم شعبانعلی تنهایی رو چطوری میبینه و چطوری پرش میکنه؟ نوشته مرتبط: همهمهی سرد تنهایی| نوشتهٔ محمدرضاشعبانعلی […]
استاد امشب دلم گرفته بود.خواستم یه چیزی بخونم یا گوش بدم که با حال و هوام ساز باشه.سرچ کردم “تنهایی شعبانعلی” به امید اینکه چیزی پیدا کنم که ندیده باشمش.
اما ظاهرا احساس تنهایی نکردید جدیدا 🙂 (دوربیتون خیلی چیزا از ما گرفت :))).
ما استادمون رو قبل از هر چیزی بخاطر دل و احساسش دوسش داریم.به خاطر همین تو غم و شادیهامون اول نگاه میکنیم به استادمون ببینیم حرفی داره واسمون یا نه.شما که احساستونو خوب به کلمه تبدیل میکنید خواهش میکنم از ما دریغش نکنید.گاهی دلتنگی میاد سراغمون و رو سینه مون سنگینی میکنه.چه خوبه که همدم اون لحظاتمون شما باشین.
#درخواستهای_نامتعارفه_خارج_از_گلیم
#ترجیحا_فایل_صوتی
نبینم دلت گرفته باشه پسر.
من نشستم دارم کارهام رو میکنم.
شب جمعهها به ندرت پیش میاد بخوابم. نمیدونم چرا.
شنیده بودم میگن ارواح، سرگردان هستن یا آزاد هستن یا این جور چیزها. نمیدونستم امثال من (و احتمالاً تو) رو میگن.
منم این روزا گاهی خیلی دلم میگیره.
و بیشتر دلم از این میگیره که حتی نمیتونم بگم دلم از چی میگیره.
این روزها دستم برای نوشتن، به کاغذ بیشتر میره تا صفحه کلید.
حالا خودت حساب “گفتن” و “فایل صوتی” رو بکن.
شعر بخون.
مثلاً از مولوی بخون. اونجا که میگه:
خواب نخواهد. بگریزد ز خواب
آنکه بدیده است تماشای شب
برای دل گرفتهتر، عطار هم جواب میده:
یاران که شبی فرقتِ یاران نکشیدند
اندوه شبانِ من بییار ندانند
اگر هم هیچ کدوم آرومت نکرد، مثل من در این شب جمعه، لعنتی نثار دکارت کن و رحمتی نثار ویتگنشتاین.
و بگو: چه دنیای تلخیه که هزاران کلمه در زبان داریم برای توصیف و نامیدن چیزهایی که ما به ازاء بیرونی نداره و هزار تجربهی واقعی داریم که زبان، کلمهای برای بیانش نداره.
من هم شب بیداریهام رو با اینجا میگذرونم …
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
جفت گردد بانگ که با نعره و هیهای من
ای ز هر نقشی تو پاک و ای ز جانها پاکتر
صورتت نی لیک مغناطیس صورتهای من
چون ز بیذوقی دل من طالب کاری بود
بسته باشم گر چه باشد دلگشا صحرای من
بی تو باشد جیش و عیش و باغ و راغ و نقل و عقل
هر یکی رنج دماغ و کندهای بر پای من
تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوستر
تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من
ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد
گوییم اینک برآ بر طارم بالای من
آن زمان از شکر و حلوا چنان گردم که من
گم کنم کاین خود منم یا شکر و حلوای من
امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من
همچو نای انبان در این شب من از آن خالی شدم
تا خوش و صافی برآید نالهها و وای من
زین سپس انبان بادم نیستم انبان نان
زانک از این ناله است روشن این دل بینای من
درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من
فوق العاده بود محمدرضا
اسم آهنگ این هست (برای دوستانی که دنبالش بودن) Mikis Theodorakis ♫ Omorfi poli _ BeautIful city
https://www.youtube.com/watch?v=VwY-qpeP0bw
سلام محمدرضا
خیلی وقته به خونه شما سر نزدم دلم تنگ شده بود.
(شما همسن برادر قهرمان من هستی . )
الان که اومدم با خوش سلیقگی تمام از دلم پذیرایی کردی.
با تمام وجود دوستت دارم برادرم.
قهرمان دنیای کلمات…
نه،
تو قهرمان دنیای کلمات نبودی. تو برنده بازی کلمات بودی.
نه قهرمان و نه پهلوان با عشق چنین نمی کند که تو می کنی.
و نه حتی من که باورم به عشق نیست. اما آن را در باورهای دیگران حرمت داشتم.
علیرضا آذر را بخوان که روزی از پنجره ای خواهد پرید، و داغ عشق را سیاوشانه بر دل همه خواهد گذاشت.
آقا بی زحمت اون سه دقیقه رو بگذار شاید ما هم توانستیم در سکوت، حرفمای یک عمر نزدهمان را مکتوب کنیم.
امروز با گوش کردن به این فایل فهمیدم :
“قهرمان دنیای کلمات” راز عشق را نمی داند
فهمیدم
پیروز میدان عاشقی، من بودم نه “قهرمان دنیای کلمات”
فهمیدم
باید ببالم به آن سادگی که “قهرمان دنیای کلمات” به آن می خندید !
واقعا ممنونم، بعد ۵ سال حالم بهتر شد . . .