دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

همدلی: بخش فراموش شده هوش هیجانی

پیش نوشت: برای مطالعه‌ی بهتر و عمیق‌تر و علمی در زمینه‌ی هوش هیجانی، مناسب است به درس هوش هیجانی در متمم مراجعه کنید و به خاطر داشته باشید که آن‌چه در این‌جا می‌خوانید، صرفاً دیدگاه و نظر و قضاوت شخصی (و آلوده به پیش‌داوری‌های فردی من) است.

احیاناً اگر کسانی هستند که روی هوش هیجانی تعصب دارند یا نانی از این راه می‌خورند، امیدوارم نقد و نظرات و بحث‌های علمی خود را در متمم مطرح کنند و درک کنند که اینجا، فضای متفاوتی است و انگیزه‌ای که من از بیان این حرف‌ها دارم، چیز دیگری است.

اصل مطلب – قسمت اول – مفهوم همدلی آنقدر که باید مورد توجه قرار نگرفته:

هوش هیجانی از کلمه‌های رایج این سالهاست. معمولاً هر کسی چند سطری درباره‌ی ارتباطات یا مذاکره یا الگوهای رفتاری در زندگی یا مهارتهای عمومی مدیریتی می‌خواند و می‌شنود، چنان با آب و تاب از هوش هیجانی حرف می‌زند که احساس می‌کنی آن اکسیر خوشبختی و شادکامی که کیمیاگران دنبالش بودند و آن کیمیای سعادت که عارفان جستجو می‌کردند و آن راز بزرگ موفقیت که واعظان موفقیت از آن سخن می‌گفتند، همین هوش هیجانی بوده که ما آن را کشف – یا اختراع – کرده‌ایم!

به هر حال، باید بپذیریم که مطرح شدن بحث هوش هیجانی طی ده‌های اخیر، اتفاق مبارکی در حوزه‌ی توسعه فردی و مدیریت کسب و کار بوده است.

شاید از این جهت که ما، سالیان سال، هنر ضرب و تقسیم کردن و مشتق و انتگرال گرفتن را – که در بهترین حالت معادل هوش ریاضی است – با هوش و هوشمندی اشتباه گرفتیم و بر همین اساس، کتب درسی را تالیف و تدوین کردیم و بر همین اساس، نمره‌ی دانش آموزان را مشخص کردیم و بر همین اساس، آنها را به دانشگاه فرستادیم و عملاً بخش بزرگی از قسمت بالای هرم مدیریتی جامعه را به دست کسانی سپردیم که سریع‌تر ضرب و تقسیم می‌کردند.

این روند طنزآمیز مدیریت آموزش و هدایت مسیر آموزشی، بر اساس یک خطای شناختی بزرگ ذهنی (به اصطلاح اثر هاله‌ای) شکل گرفت که وقتی یک نفر می‌تواند به صورت ذهنی، ۲۵ را در ۴۵ ضرب کند، حتماً می‌تواند به همان سرعت، درد و غم یک انسان دیگر را هم بفهمد و احتمالاً‌ به همان سرعت، در بحران‌ها تصمیم بگیرد و احتمالاً به همان سرعت، خودش را با تغییر شرایط محیطی وفق دهد و احتمالاً به همان سرعت، در یک جلسه‌ی گفتگو دیگران را متقاعد کند و احتمالاً به همان سرعت خواسته‌ها و انتظارات اطرافیان را برآورده کند و ده‌ها “احتمال” و “احتمالاً” دیگر از همین دست!

و اینکه اگر یک نفر یک ساعت رو به تخته ایستاد و آخر با استفاده از گچ و کاغذ و خودکار و تقلب کردن و پیام دادن و پیامک گرفتن، حاصل‌ضرب مذکور را نادرست حساب کرد، او هرگز هیچ چیز دیگری را هم نخواهد فهمید. نه حرف دل این را و نه خواسته‌ی او را. نه شیوه‌ی خوشحالی این یکی را و نه دلیل درهم شکستن دیگری را. نه روش ایجاد انگیزه در همکاران را و نه ریشه‌های یأس و ناامیدی در دوستان را.

هوش هیجانی از این جهت، یک دستاورد مهم بوده است.

اما در این میان، اتفاق دیگری هم روی داده است. از یک سو، انبوهی از کتابهای بازاری در این زمینه منتشر شد. نه فقط در ایران – که علم عموماً حتی قبل از تولد هم، به بیماری سودجویی و منفعت طلبی و کوتاه نگری و سطحی اندیشی آلوده است – حتی در فرهنگ‌های توسعه یافته هم، به سختی می‌توان منابع علمی غیربازاری در این حوزه را در میان انبوه کتابهای پرفروش و پرزرق و برق ویترین کتابفروشی‌ها یا حتی طبقات کتابخانه‌ی دانشگاه‌ها، پیدا کرد.

از سوی دیگر، مدل‌های علمی و آکادمیک متعدد در زمینه‌ی هوش هیجانی، توسعه یافتند و معرفی شدند و بحث هوش هیجانی چنان زیر فشار سنگین مدلسازی و مفهوم پردازی قرار گرفت که صدای خرد شدن تک تک استخوان‌هایش را به خوبی می‌شود شنید.

مروری بر نوشته‌های جان میر و پیتر سالووی و بعدها دنیل گلمن، نشان می‌دهد که یکی از واژه‌های کلیدی که در تعریف و توسعه و شرح  وبسط مفهوم هوش هیجانی، همیشه و همه جا مد نظر آنها بوده، مفهوم همدلی  است.

البته مفهوم همدلی (به معنای Empathy و تفاوت‌های ظریف آن با Sympathy و …) معمولاً در آموزش هوش هیجانی مطرح می‌شود و مورد بحث قرار می‌گیرد. اما نکته‌ای که می‌خواهم روی آن تاکید کنم این است که همدلی، یکی از زیرمجموعه‌های هوش هیجانی نیست. بلکه محوری است که بخش اعظم هوش هیجانی و موضوعات مرتبط با آن، حول این محور شکل گرفته است.

اصل مطلب قسمت دوم – همدلی سه لایه‌ی اصلی دارد:

لایه‌ی اول همدلی، این است که من بتوانم خودم را جای شما بگذارم و تلاش کنم که یک شیء یا یک وضعیت یا یک مسئله یا یک مشکل را با نگاه شما ببینم. مثلاً اگر من در فروشگاهی کار می‌کنم که وسایلی را برای هدیه دادن می‌فروشد (کیف و عروسک و شکلات و وسایل تزیینی و …)، شاید به عنوان فروشنده، وظیفه‌ی اصلی من برخورد خوب، لبخند، توضیح در مورد هر یک از وسایل آنجا، اعلام قیمتها، حوصله به خرج دادن و زمان دادن به شما برای بررسی تمام گزینه‌ها و مواردی از این دست باشد.

اما به عنوان یک فروشنده‌ی همدل، وظیفه‌ی من این است که فروشگاه را از نگاه شما ببینم. با خودم فکر کنم که شما، یا می‌خواهید برای انتقال یک پیام هدیه بخرید (پیام عشق، دوستی، ادای احترام و …)‌ و یا به عنوان یک وظیفه (همه برای تولد هدیه گرفته‌اند و من اگر نگیرم بد است و خدا لعنت کند فلانی را که متولد شد یا تولد گرفت!). جدا از اینکه من باید در حرف‌ها و رفتار شما، به دنبال این پیام باشم، باید به خاطر داشته باشم که شما یک دغدغه‌ی مهم دارید: می‌خواهید به نسبت پولی که می‌دهید، این پیام یا وظیفه را با بیشترین تاثیرگذاری منتقل کنید و انجام دهید. احتمالاً شیوه‌ی مکالمه و نحوه‌ی معرفی محصولات و روش مقایسه‌ی گزینه‌ها، تفاوت خواهد کرد.

اگر ما به تنهایی برای خرید نمی‌رویم و ترجیح می‌دهیم دوستی همفکر هم همراهمان باشد، یکی از علت‌هایش این است که احتمال می‌دهیم فروشنده‌ی طرف مقابل، همدل نباشد و همدلی را نداند. وگرنه، در حضور یک فروشنده‌ی همدل، به قول برخی دوستان، هیچکس تنها نیست.

دوست همدل هم همین است. وقتی درد و دل دوستش را می‌شنود، سعی می‌کند از منظر او به مسئله نگاه کند. این شتابزدگی ما برای پیشنهاد راهکار (حتی قبل از شنیدن کامل حرف دوستانمان)‌ ناشی از این است که فراموش می‌کنیم از جایگاه آنها به مسئله نگاه کنیم و احساس می‌کنیم در مقام کارشناس مشاور نشسته‌ایم و او به خواهش و تضرع، برای کسب راهنمایی به سراغ ما آمده است.

لایه‌ی دوم همدلی، این است که احساسات طرف مقابل را بشناسیم و درک کنیم.

آیا کسی که الان با من حرف می‌زند، شاد است و از سر شادی به سراغ من آمده تا شادی‌هایش را با من قسمت کند و لذت آنها مضاعف شود؟

یا اینکه از سر غم و ناراحتی به سراغ من آمده و امیدوار است که حرف زدن با من، بتواند بخشی از بار غم‌هایش را سبک کند؟

آیا به من حس خوب دارد؟ یا از دست من دلگیر است؟ آیا حوصله‌ی من را دارد و دوست دارد بیشتر با هم حرف بزنیم؟ یا اینکه در پی فرصت و بهانه‌ای است که از دست و دسترس من فرار کند؟

او که امروز به سراغ من آمده، از سر ناچاری آمده یا از سر انتخاب؟

لایه‌ی سوم همدلی، این است که بتوانم مسیر گذشته‌ی او را هم ببینم. به قول آنهایی که درس مهندسی خوانده‌اند، شخصیت و رفتار ما انسانها، ویژگی‌های غیرخطی دارد. وابسته به مسیر است. ممکن است ده نفر الان در یک اتاق نشسته باشند و یک چیز را بشنوند و ببینند و حتی از لحاظ احساسی هم در این لحظه‌ی خاص در وضعیت مشابهی باشند. اما پاسخ آنها، عکس‌العملی که نسبت به دیده‌ها و شنیده‌ها دارند و نحوه‌ی تصمیم‌گیری و رفتار آنها، تابع این است که از لحظه‌ی تولد تا همین الان، چه مسیری را در زندگی طی کرده‌اند.

اصل مطلب – قسمت پایانی

آیا پاسخ به همه‌ی سوالات فوق را می‌توان دانست؟ قطعاً نه. اما اگر این سوال‌ها و این سه سطح همدلی را همیشه مد نظر قرار دهیم، احتمالاً تجربه‌های بهتر و شیرین‌تری خواهیم داشت.

ضمن اینکه وقتی رفتار کسی را درک نمی‌کنیم، ممکن است برای چند لحظه با خود فکر کنیم که شاید مسئله، این است که من بخشی از پاسخ سوال‌های بالا را نمی‌دانم یا نادرست حدس زده‌ام. در این حالت، تحمل اختلاف نظرها و دیدگاه‌ها، ساده‌تر خواهد بود.

گاهی اوقات فکر می‌کنم که نسبت به همدلی، در ادبیات ما هم اجحاف شده است. بله. البته همه می‌دانیم که همدلی از هم‌زبانی بهتر است و از سوی دیگر، حتماً به خاطر داریم که

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

اما حرف من این است که کافی است حجم حرف‌ها و اشعار و داستان‌های مربوط به همدلی را با حجم تولیدات مرتبط با عشق، مقایسه کنید که بزرگانمان گفته‌اند: از هر زبان که می‌شنویم، نامکرر است!

شاید آن شرح نامکرر واقعی، شرح همدلی باشد. هر کس داستان خود را دارد. سرشت خود را دارد. سرگذشت متفاوتی را از سر گذرانده و سرنوشت متفاوتی را انتظار می‌کشد. بر خلاف داستان عشق، که اتفاقاً داستان تکراری تستسترون و استروژن و سروتونین و دوپامین است و بین ما و سایر حیوانات هم مشترک است و در قسمت‌های ابتدایی و قدیمی مغز هم مدیریت می‌شود، داستان همدلی، حدیثی نامکرر است. به ندرت در سایر حیوانات مشاهده می‌شود (شاید در سگ‌ها و برخی حیوانات دیگر، شکل‌های ابتدایی آن را ببینیم) و اتفاقاً‌ به شدت نیازمند پردازش‌های شدید مغزی است و قسمت‌های جدیدتر کورتکس مغز انسان را درگیر می‌کند و کسی که بخواهد کمی همدلانه به دیگران نگاه کند، باید هر روز و هر لحظه، هر کسی را همچون معمایی ببیند که در انتظار حل شدن نشسته است و هر دهان بسته را قفلی ببیند که کلید مناسب را جستجو می‌کند و هر نگاهی را که به زمین خیره شده، مجسمه‌ای از تنهایی ببیند که نه به انتخاب، که به اجبار ناگزیر زندگی، چشم از همنوعان برگرفته و پاسخ سوالات و دغدغه‌های خود را به جای دست و زبان و نگاه آدمیان، بر روی خاک جستجو می‌کند.

گاهی فکر می‌کنم، بخش عمده‌ی آن چیزی که امروز به عنوان مهارت فروش آموزش داده می‌شود، از جنس مهارت همدلی است (یا باید باشد).

گاهی فکر می‌کنم آن چیزی که در حوزه‌ی نرم افزار، به نام UX و طراحی واسط کاربری و بحث‌های وابسته می‌شنویم، از جنس مهارت همدلی است (یا باید باشد).

گاهی احساس می‌کنم اگر در شبکه‌های اجتماعی به صورت گله‌ای، به صفحه‌ی این و آن یورش می‌بریم، نشانه‌ی بزرگی از فقدان همدلی است (یا لااقل یکی از نشانه‌های فقدان همدلی است).

گاهی احساس می‌کنم اگر کسی مثل من، در نوشتن ضعیف است و نمی‌تواند با مخاطب خود ارتباط برقرار کند، ضعف بزرگش همدلی است (یا یکی از ضعف‌های بزرگش می‌تواند همدلی باشد).

گاهی احساس می‌کنم مهارت مدیریت و رهبری که مدام در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند و در کتابها می‌نویسند و ما را به داستان‌های آن سرگرم می‌کنند، بیش از هر چیز در همدلی ریشه دارد (یا لااقل یکی از ریشه‌های بزرگ آن در همدلی است).

حتی گاهی احساس می‌کنم، توصیه‌های دینی و اخلاقی را هم تا حد زیادی می‌توان در ظرف همدلی جا داد (یا لااقل یکی از عصاره‌های اصلی دین و اخلاق، همدلی است).

پی نوشت نامربوط احمقانه‌ی یک: یه عده آدمی هستن که کلاً معتقدند سالهاست هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده و ما فقط در مسیر پیشرفت علم، در حال کشف مجدد گذشته هستیم. امیدوارم در بین اونها، کسی نیاد بگه که این شعر حافظ که استفاده کردی (از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است) قسمت اولی هم داشته و در آنجا گفته (یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب…) و احتمالاً حتی تاکید کنه که حافظ، اشاره به دوپامین و سروتونین داشته و اینکه ریشه‌ی همه‌ی رفتارهای عاشقانه و احساسات عاشقانه یکی است! من مصرع دوم رو فقط به اشاره به کار بردم. اگر چه کلاً در حوزه ی باستان شناسی هم، علاقه و استعداد ندارم و ترجیح می‌دهم آینده را در آینده جستجو کنم.

پی نوشت بسیار مربوط و مهم دو: اگر بعد از خواندن همه‌ی مطالب فوق، یاد یک یا چند نفر از دوستان یا همکارانتان افتاده‌اید که اصلاً احساس همدلی ندارند، نشان می‌دهد که وضع خودتان در حوزه‌ی همدلی، فاجعه است. اما اگر یاد خودتان افتادید که در برخورد با دوستان و همکاران، در چه مواردی همدلانه برخورد نکرده‌اید، احتمالاً بر خلاف تصوری که در ذهن دارید، مهارت همدلی در شما پررنگ‌‌ و قوی است.

پی‌نوشت سوم: اگر علاقه دارید در زمینه‌ی همدلی بیشتر و رسمی‌تر بخوانید، می‌توانید به درس همدلی چیست و اهمیت همدلی در کجاست در متمم سر بزنید.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


48 نظر بر روی پست “همدلی: بخش فراموش شده هوش هیجانی

  • آرشام گفت:

    سلام محمدرضا جان
    امیدوارم سرحال باشی
    خواستم بگم خیلیا هستن که مثل من نوشته ها رو می خونن و به شدت برشون تاثیر میگذاره اما چون جوابی یا نظر یا بازخوردی درخور ندارند (چون بعضی از نوشته ها واقعا زیبا هستن و کامل و هر حرفی اضاف ، گزاف حساب میشه) بقول قدیم! خوانندگان خاموشند یا خاموش شدند اما همیشه بهره و لذت می برند.
    keep going dear

  • سپیده.ر گفت:

    سلام محمد رضا
    ممنون از پینوشت ۲! و همه ی متن
    نمیدونم چرا انقدر همدلی ها کم شده… (اول از همه هم خودم رو میگم)
    همدلی گاهی خیلی خطرناک شده محمدرضا. وقتی همدلی میکنی ، یا همدلی میکنند باهات… گاهی زخم عمیقی در روحت ایجاد میشه… همدلی های عاشقانه ی خاص منظورم نیست.
    ما خیلی نسبت به هم بی رحم شدیم.
    سه لایه همدلی خیلی خوب بود، من سالها بود که بلد نبودم با مادرم همدلی کنم… همش سرزنش میکردمش. میدونستم کارم اشتباهه ولی بلد نبودم. تا اینکه به مرور یاد گرفتم (بر اساس اتفاقاتی که برایم افتاد) قضاوت نکنم، یه جورایی شبیه لایه سوم همدلی، خیلی فرق کردم. حداقل با مادرم بیشتر همدلی میکنم.
    ————-
    محمدرضا یه دلیل دیگه هم برای همدلی نکردن ها وجود داره، انگار حوصله ها کم شده!

  • رضا سبحاني گفت:

    سلام محمدرضا..
    ممنون از يادآوري خوبت به بحث همدلي..پي نوشت مهم شماره ۲ رو خيلي خيلي دوست داشتم..

  • سعیده گفت:

    سلام
    چند وقت پیش دوستم یه مطلبی برام فرستاد که در مورد همدلی بود. این که وقتی ما با کسی درد و دل می کنیم و می خوایم او با همدلی کنیم تا تسکین پیدا کنیم باعث میشیم انرژی اون شخص صرف ما بشه و ما در واقع میشیم دزد انرژی. یعنی کسی که با مطرح کردن ناراحتی هاش به شخصی، باعث میشه اون شخص هم درگیر بشه و انرژی اش کم بشه.
    بعد یکی دیگه از بچه ها می گفت دکتر هلاکویی هم میگه ما ایرانیا خیلی همدلی داریم که خوب نیست. وقتی یه شخصی نمی تونه بهمون کمک کنه چرا باید با ما همدلی کنه و باعث از بین رفتن انرژی اش بشه. من برداشتم از مطلبش این بود.
    مطلبی هم که فرستاد این بود:

    دزدی انرژی چیست؟

    وقتی کم میاریم کمبود انرژی داریم به جای دریافت انرژی تمیز از غذاها، طبیعت، درختان خورشید، ورزش، مدیتیشن و… دست به دزدی انرژی میزنیم و از دیگران انرژی میگیریم .

    راههای دریافت انرژی پاک در مواقعی که کمبود انرژی داریم:
    ۱-خواب
    ۲-غذای سالم و تازه
    ۳-استراحت
    ۴-تفریح
    ۵- مدیتیشن (تمرکز )
    ۶- طبیعت نورخورشید گیاهان حیوانات

    روش درست، گرفتن انرژی از این منابع هست ولی گاهی از دیگران سعی میکنیم کسب انرژی یا دزدی انرژی کنیم.

    چهار طریق برای دزدی انرژی هست. چهار دسته آدم و رفتار:

    ۱- افراد ظالم:این دسته با ارعاب و داد و فریاد و ترسوندن بقیه و در رو به هم کوبیدن از دیگران انرژی میگیرند.

    ۲- افراد مظلوم: با مظلوم نمایی و دردل کردن و از غصه و گرفتاریهاشون گفتن ما رو وادار به دلسوزی میکنن. دیدین اخرش میگن آخیش سبک شدم باهات حرف زدم. اینا هدفشون از بازگو کردن مشکلات راهنمایی و کمک کرفتن نیست چون شما هرچی بگین اونا کار خودشونو میکنن ففط میخوان کمبود انرژیشونو با جلب دلسوزی شما جبران کنن.

    ۳- افراد غرغرو: با نق زدن ایرادگیری بهانه گیری و توجیه کردن دزدی انرژی میکنن. و تعداد این دسته هم مثل دوتای قبلی کم نیست

    ۴- افراد منزوی: اینها قوی ترین دزدان انرژیند و بیشترین آسیب رو میتونن بزنن. قهر میکنند و حرف نمیزنند و ناخودآگاه میخوان با اینکار توجه ما را جلب و از ما انرژی بگیرن

    حالا دو تا مساله هست اول اینکه چطور به خودمون کمک کنیم دزدی انرژی نکنیم و دوم اینکه در برابر این افراد چه موضعی بگیریم

    یادمون باشه هر وقت داریم داد میزنیم یا ناله و غرغر میکنیم میخوایم الکی دردل کنیم یا ایراد بگیریم و بهونه گیری کنیم یا قهر کنیم
    سریع به خودمون بگیم:

    من کم آوردم.
    نیاز به انرژی دارم پس دزدی نمیکنم از راه سالمش کمبودم رو جبران میکنم
    با خودمون خلوت کنیم استراحت کنیم یه موزیک شاد یکم پیاده روی در طبیعت
    یکم مدینیشن…
    شایدم نیاز به خواب یا غذا داریم و همین آگاه شدن بزرگترین کمک رو میکنه

    حالا قدم دوم در مورد آدمهایی که کمبود انرژی دارن در مواجه با اونها چه کنیم:

    اون کم آورده

    چون ناخودآگاه ممکنه از کودکی یاد گرفته باشن که مثلا از مکانیسم های گفته شده در بالا کسب انرژی کنن ! و تو خانواده مرسوم شده باشه،

    خیلی ساده برای کمک به کل ، از وقتی آگاه شدیم، وارد بازی نمیشیم
    اگر گوش شنوا داشته باشن ، بدون کنایه میتونیم براشون آروم شرح بدیم که کارشون با ما چی کار میکنه و چطور انرژی دزدیده میشه
    یا اگه تشخیص بدیم مقاومت دارن و نمیپذیرن و گفتن ما به کار نمیاد، توضیحی هم نمیدیم ،
    همین که وارده بازی نشیم ، خودش بزرگتربن کمک به رها شدن از این مکانیسم های غلط است.

    البته حتما اولش از اینکه ببینن مکانیسمشون جواب نمیده و انگار کیبوردهاشون کار نمیکنه ، ممکنه ناراحت و عصبی بشن و ممکنه حتی ما را متهم به بی احساسی و …. بکنن..

    ولی ما که میدونیم برای شفای این مکانیسم چی کار داریم میکنیم ، بدونه وارد بازی شدن ، کار درست را انجام میدیم

    ( البته آسون نیست ، تو یه جمعی که همه همیشه به یه مدل رفتار کردن ، شما متفاوت عمل کنید و متفاوت عمل کردن شجاعت و آگاهی و شهامت میخواد… )

    برگرفته از کتاب:
    پیشگویی های آسمانی – جیمز ردفیلد
    ( فصل سوم و چهارم)
    دکتر هلاکویی هم در مورد مفهوم همدردی مطلبی داره. تو اینترنت کلیپش هست.

    • هایده گفت:

      دوست عزیز به نظر من معضل جامعه کنونی ایران کمبود و گاهی فقدان همدلیه . در جایی که هر کس به فکر خویشه عجیبه که می شنوم ایرانیان زیادی همدلی می کنند! شاید تعبیر همدلی زیاد با دخالت در امور ، قضاوت رفتار دیگران و تصمیم گیریی نا بحق قاطی شده .
      البته قبول دارم بعضی افراد موج منفی تولید می کنند و به قول شما انرژی می دزدند ولی همین افراد هم احتیاج به همدلی دارند مگر اینکه اطرافیان و مردم را به دسته هایی با درجه اهمیت متفاوت تقسیم کنیم و وقت و انرژی برای درجه دارها بگذاریم . به نظر من اگر همه ی کسانی که توان احساسی ، انرژی و وقت کافی و حتی توان مالی لازم را دارند از همدلیشون برای عزیزان ، دوستان ،اطرافیان و مردم خرج کنند همه در ایران بهتری زندگی می کردیم .

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    چه خوب که من یاد خودم افتادم و با خودم گفنم من حس همدلی ام خیلی کمه …امیدوارشدم به خودم…

  • مرضیه گفت:

    “پی نوشت بسیار مربوط و مهم دو” واقعا مرتبط و مهم بود.
    من قبلش داشتم به این فکر میکردم که چقدر با اظهار همدلی میتونیم گفتگوهای سخت (مثل انتقاد یا گله) را ملایمتر و موثرتر کنیم.

  • م. محمدی گفت:

    با سلام
    احساس میکنم به شدت نیاز به یادگیری مهارت همدلی داریم تا حداقل کمی از این فضای رقابتی منفی و خودمحوری موجود در روابطمان بکاهیم.
    بنظرم بسیاری از ما در تفکراتمون اهمیت همدلی رو می دونیم ولی درست و بجا انجام دادنشو نمی دونیم.
    امیدوارم از همدلان واقعی بیاموزیم و این حس دوست داشتنی را گسترش دهیم.

  • شهاب ابوالحسنی گفت:

    سپاس که وقت میگذاری و برای هم دلی می نویسی

  • اشكان گفت:

    تا جاييكه يادمه در ميمونها و فيلها هم اشكال ابتدايي همدلي مشاهده شده.

  • اکبر گفت:

    “اگر یاد خودتان افتادید که در برخورد با دوستان و همکاران، در چه مواردی همدلانه برخورد نکرده‌اید، احتمالاً بر خلاف تصوری که در ذهن دارید، مهارت همدلی در شما پررنگ‌‌ و قوی است!”
    این جمله بسیار زیبا و تأثیرگذار بود و مرا به فکر فرو برد.

  • حسین گفت:

    فقط واسه همدلی
    دستت درد نکنه

  • شراره ش گفت:

    من اول یاد دوستم افتادم که خیلی به نظرم فاکتور همدلی را در هر سه سطح مطرح شده داره و بعد از اون به خودم فکر کردم. برخوردهایی که با اطرافیان و آشنایان داشتم مثل فیلم سریع از ذهنم گذشت و به خودم گفتم من میتونستم جور دیگه ای برخورد کنم . (آقای قمشه ای میگفت هر انسانی مثل یک کتاب میمونه که تا اون کتاب رو باز نکنی چیزی ازش نمیدونی و اگر کسی الان رفتاری داره یا حرفی میزنه که برای ما قابل هضم نیست باید فصلهای قبلی کتاب را ورق بزنیم و بخونیم تا بفهمیم.) هنوز خواندن متن روزنوشته را تموم نکرده بودم و به خودم گفتم من که این موضوع رو شنیده بودم و میدونستم چرا فراموش کردم که بهش عمل کنم؟ یادمه مدتی هم تمرین کردم که انجام بدم ولی واقعا یادم نمیاد چی شد و کی بود که فراموشم شد. خیلی ممنون که این موضوع را مطرح کردین.

  • سعید محمدی گفت:

    من بعد از خوندن متن عالیت یاد مدیر قبلی خودم افتادم، واقعأ آدم فوق العاده ای بودند و البته هنوزم هستند!
    من و دیگر همکارانمون همیشه با احترام صداشون میکنیم و من که توو مدت سه سال و نیم همکار مستقیم ایشون بودم خیلی چیزها ازش یاد گرفتم ولی الآن با خوندن این متن دارم متوجه می شم که بزرگترین ویژگیشون(یا لااقل یکی از بزرگترین ویژگی های شخصیتیشون) همین همدل بودنشه، با هم توو یه شرکت دولتی کار می کردیم ولی من به تازگی از شرکت زدم بیرون،

    شاید باورتون نشه ولی یه آدم باید خیلی قوی باشه تا من قبول کنم که از من قویتره، و در مورد این مدیرم من قطعأ می پذیرم که ازم قویتره!

    همیشه بهش میگم که می تونه بیرون از کار دولتیش کارهای خیلی بهتری پیدا کنه با درآمدها و موقعیت عالی که البته لیاقتشو داره ولی قبول نمیکنه! بنظرم شاید تنها ایرادش اینه که ریسک پذیر نیست، مطمعن نیستم شاید من زیادی ریسک پذیرم، شاید اصلأ من مفهوم ریسک پذیری رو درست نمیدونم، هیچ قطعیتی توو این حرفم ندارم،

    محمدرضای عزیز، من حرفاتو در مورد همدلی با جان و دل می پذیرم چون با کسی کار کردم که اینگونه بوده ولی ای کاش این فضای قشنگ رو بیشتر تجربه میکردم، انگار باید خودم دست به کار شم و یکی از آدمهای همدل بشم، سعی ام رو می کنم.

  • بهروز گفت:

    سلام! من به عنوان کسی که حداقل تا کنون نتوانسته از بند جستجو به دنبال تایید خارجی فرار کند این پی‌نوشت دوم شما فوق العاده لذت بخش بود!

    طی چند سال گذشته همیشه از این خاصیت خودم دلخور بودم که چرا این قدر «هوش هیجانی» ضعیفی دارم. چرا نمیتوانم احساسات دیگران را بشناسم. الآن که متن شما را می‌خواندم — که خوشبختانه به واسطه تاکیدات فراوان شما بر شخصی بودن نوشته‌هاتان از بند قضاوت آن رها شده بودم — مدام به مواردی فکر می‌کردم که دیگران در این مورد چه قدر موفق‌تر از من بوده‌اند و من چقدر در حق دوستان و عزیزانم از این جهت کم گذاشته‌ام. حتی با خودم اندیشیدم شاید این مواردی که می‌بینم خیلی از هم وطنانم به آسانی آب خوردن منافع ملی را زیر پایشان لگد مال می‌کنند و از دستشان عصبانی می‌شدم، شاید از عدم توانایی من در همدلی نشأت گرفته است!

    به هر حال ممنون که با نوشته‌تان حال خوشی به من هدیه کردید.

  • محمد امجدی گفت:

    با تشکر.
    سال گذشته در متمم کتاب فوق العاده ذهن کامل نو معرفی شد که در یک فصل آن مهارت همدلی معرفی و مورد بحث قرار گرفته شده بود. به شدت از خواندن این کتاب لذت بردم. امیدوارم دوستان هم بخوانند و لذت ببرند

  • نازنین گفت:

    امروز صبح با یکی از دوستام که زندگی گله مند بود صحبت می کردم، در جاهایی سعی کردم برای کاهش دردش راه حلهایی ارائه بدم و بقیه جاها سعی می کردم که فقط شنونده باشم و از دید او به قضیه نگاه کنم -در حال تمرین اگاهانه مهارت شنیدن همدلانه هستم برای مهارتهای شغلم- .اتفاقا زمانهایی که ناآگاهانه پیشنهاد می دادم به سرعت حالت دفاعی می گرفت و خشمگین می شد و ناراحت از اینکه به کس دیگه ای حرفش رو زده و حرفهای تکراری شنیده… بعد از پایان مکالمه برای خودم متاسف شدم که چرا نزدیکترین دوستم نباید با راحتی با من از درگیری های ذهنی اش صحبت کنه . چرا من این فضای امن رو به اندازه کافی واسش آماده نکردم. دفعه بعد حتما تلاش بیشتری برای این نوع گوش دادن خواهم کرد.

  • م پورجاوید گفت:

    من هم فکر می کنم همدلی چیزی که باید بیشتر در موردش گفته بشه و بقول خودتان با اینکه از هوش هیجانی زیاد گفته شده و مطلب زیاد هست ولی در مورد همدلی و انواعش که به خوبی اشاره کردید ( گاهی فکر/احساس می کنم… ) جا داره از زبان خودتون بیشتر بشنویم!
    اگر افراد در هر زمینه ای به این همدلی بیشتر توجه کنند، خیلی از سوتفاهم ها، دعوا ها و کدورت ها پیش نمیاد. حتی فکر می کنم آدم هایی که فقط بفکر منافع شخصی و فردی هستند، همدلی بیشتری بفهمند و در عمل هم استفاده کنند خیلی موفق تر تو منافع خود خواهند بود ( این جمله احتمالا نیاز به توضیحات داره ولی … )
    در مورد پی نوشت دوم هم که به نظر من خیلی بجا بود و می تونه معیار خوبی باشه واسه افراد تا همدلی شونو محک بزنند!
    ممنون که هستید جناب شعبانعلی
    پایدار باشید.

  • آرام گفت:

    خیلی عالی بود و لذت بخش …
    همدلی اگر زیاد بشه بنظرم بهشت محقق میشه …
    کاش یاد بگیریم همدل تر باشیم و از همدلی یکدیگر درست بهره ببریم. داشتن ظرفیت برای خوبیهای آدمهای همدل هم شایستگی مهمی هست که لازمه در خود ایجاد کنیم …
    همدلی در رابطه با عشق دونفره شاید همان عشق واقعی و پایدار هست، عشق بی توقع و غیر منفعت طلب، چیزی بالاتر از هیجانات صرف هورمونی …
    چنین ارتباطی میتونه تعالی بخش باشه اما آنچه در بازار بنام عشق بر زبانها و در سرها می‌چرخد عموما خنجرهایی هست که به زودی برای هم برمیکشند …آنچه با هورمون بیاید با کمتر از آن میرود …
    همدلی جایگاه مناسب هرکس را در دل ما باز میکنه و دل رو دریایی میکنه، با خرد همراهه و انصاف رو در مورد خود مون و دیگران لحاظ میکنه. آرام کننده هست و سازنده، با دشمنی و خشونت بعد از ناکامی میانه ای نداره و اگر دلخوری پیش بیاد زود بازیابی میکنه. تبدیل به آدم زخم زننده نمیکنه …انتقام جو نیست، وقتی برای این حرفها نداره چون وظایف مهمتری داره …

  • سحر فرجاد گفت:

    خیلی قشنگ و به جا و خوب بود. ممنون.
    یاد اون جمله افتادم که مضمونش این بود که ما آدمها گاهی نیاز به نصیحت و آموزش و … نداریم فقط نیازمند دستی هستیم که دستمونو بگیره و گوشی که بدون قضاوت عجولانه، حرفهامون رو بشنوه.
    و از طرفی، بنظرم مهمترین چیزی که مانع ابراز همدلی میشه، خود بینی و منفعت طلبی هستش.

  • آتنا گفت:

    با سلام و تشکر به خاطر این پست عالی
    پی نوشت ۲ فوق العاده بود. دقیقا در کتب روانشناسی یونگ هم به این پی نوشت تاکید شده. که هر آنچه در بقیه می بینیم لایه های پنهان خودمان است و اگر فکر می کنیم دیگران احساس همدلی ندارند، یعنی خودمان این گونه هستیم

  • فواد گفت:

    باید بیشتر به این موضوع توجه کنم بعضی وقتها احساس میکنم با خودخواهی خودم ، جدا از اینکه همدلی نمیکنم آزار واذیت هم می رسانم . ممنون که به یادمان آوردی محمد رضا

  • میثم گفت:

    یاد یک مطلبی افتادم که از یک استاد بزرگوار و عزیز خوندم، که سه نفر از متفکران و فلاسفه که هرسه هم زن بودند نظری رو مطرح کردن که کلید اخلاقی زیستن داشتن قوه تخیل قوی هست، کسی که قوه تخیل نداشته باشه نمیتونه خودش رو جای دیگری قرار بده و رنج اون رو درک کنه و نمونه ش هم یکی از قاتلان یهودی ها بود که هانا آرنت تو دادگاه نازی ها شخصیت اون رو تحلیل کرده بود و اون فرد آدم خیلی منظمی بود خانواده دوست بود و … ولی قوه تخیل نداشت. البته مطلب طولانی هست و برای اینکه خیلی زیاد نشه خلاصه گفتم.
    بعد از این مطلب واقعا یاد کارهای خودم افتادم، یاد وقتایی افتادم که فکر میکردم دارم به کسی کمک میکنم ولی غافل از اینکه توی توهم بودم و احتمالا با حرفام داشتم به دوستم یا طرف مقابلم رنج دیگه ای وارد میکردم، خیلی وقتها خود آدم حواسش نیست که داره به دیگری آسیب وارد میکنه فقط به این دلیل که قوه تخیل برای نگاه کردن به مساله از دید فرد دیگه نداره. خیلی دوست دارم موقعیتی پیش بیاد از همه اونهایی که با این رفتار احتمالا اذیتشون کردم معذرت خواهی کنم.بعضی وقتا اصلا نیازی نیست من چیزی بگم فقط کافیه گوش کنم. بعد از اون دیگه اگر تجربه مشترکی نداشته باشم یا نتونسته باشم به درک مشترکی برسم، فقط گوش میکنم تا رنج اضافه تری به کسی وارد نکنم و حرف های مفت تحویلش نداده باشم.

  • محسن رضایی گفت:

    عجب..:)
    من بیشتر به خودم فکر کردم ولی اصولا به راه حل هم بی اعتنا نیستم.البته راه حل هایی که فقط برای روشن کردن اطراف طرف باشه.
    یه نکته ای هم که می خواستم بگم به هر حال بعضی از همدلی ها(اگه نگم خیلی که نمی تونم بگم!ولی دوست دارم بگم!) هم مربوط به روابط زن و مرد و به تبع عشقه.خلاصه “همیشه پای یک عشق در میانه” در مسائل مختلف! چه بصورت علت و معلولی چه همبستگی و…

  • ایمان میرزایی گفت:

    حالا که فکر می کنم میبینم که دوستانِ هم دل زیادی ندارم و آن یک ذره هم که هم دل اند در فضای اینترنت هستند (امیدوارم دوستان سریعا فکر نکنند که: حالا چون این رو نوشتم به این معنی هست که خودم انسان هم دلی نیستم چون گفتم انسان های اطرافم هم دل نیستند 😉 )
    هر جایی که رفتم کمتر شده که احساس کنم این جا همون فضای امنی هست که میتونم حرف خودم رو بزنم و رفتاری هست که مال خودمه رو نشون بدم (یعنی در موردش به نتیجه رسیدم که این رفتار درست تره)، پس با آرامش خاطر احساساتم رو نشون بدم، مثال های این موردی رو خودتون بیشتر از من میدونین: اینکه هر وقت کسی ازتون میپرسه کلاس چندمی یا وضعیت تحصیلاتت در چه حالیه! می فهمین که الان اگه بگین من دیگه ادامه تحصیل نمیدم، آقا شروع می کنن به نصیحت کردن و تو مجبوری برای اینکه مورد قضاوت قرار نگیری یا اگر هم برات مهم نیست که قضاوت بشی، فقط برای اینکه از حرف های تکراری ای که میدونی چی هستن خلاص بشی یا باید کلی نظراتت رو در مورد ادامه تحصیل ندادن براشون بگی(که همین یعنی تموم فکرهات و تحلیل هات رو باید توضیح بدی تا شاید که قانع بشن!) یا اینکه کلا ساکت باشی( و این به دور از ادب هست!) یا اینکه دروغ بگی مثلا میتونی بگی آره من اشتباه کردم یا اینکه دوست دارم که یه کاری بخور و نمیری راه بندازم میدونی که زندگی چقدر سخته!( و اینطوری نشون بدی که منم هم مثل خود شما هستم) که البته این آخری رو شخصا نمی پسندم و فقط یه گزینه احتمالی هست. البته خودم راه حل های مختلفی برای مواجهه با این موضوع دارم و این هست که اول یه ارزیابی از مخاطبم می کنم و اگر به نظرم اومد که میخاد الان یه چیزی بگه! یا فضا رو عوض می کنم یا هدفونی که همش توی جیبمه رو میذارم توی گوشم و صداش رو زیاد می کنم!
    می بینین! حتی در همین نوشته هم مجبور شدم برای اینکه مخاطب احساس نکنه که خودم آدم همدلی نیستم توی پرانتز براش توضیح بنویسم! (به نظرم میاد که گریز از توضیحات اضافه در هیچ جا و موضوعی ممکن نیست) البته همین ناهمدلی! خیلی غیر قابل تحمل نیست! چون از همون موقعی که چشمامون به دنیا باز میشه کسی با ما هم دل نیست و نمی فهمه چه مرگمونه! و دردمون چیه پس با یه شیشه شیر خفه مون میکنن! و بهش عادت می کنیم.
    ولی همدل بودن با تمرین درست میشه، همون طور که خودم تا چند وقت پیش نبودم( البته ملاحضه کار بودم همون موقع، ولی خیلی بهتر شدم;) )

  • shirin گفت:

    چقدر قشنگ و همدلانه این مطلب و نوشتید. در مورد سه بخش همدلی و سوال هایی که باید بپرسیم و درکی که از طرف مقابلمون بدست بیاریم واقعا خوب بود . ممنون از نوشته های زیباتون

  • zoorba.booda گفت:

    محمد رضا ، “پي نوشت بسيار مربوط و مهم دو” از نظر من از كل مطلب اهميت بالاتري داره!
    خيلي حالمو خوب كرد!

  • زینب امیرحمیدی گفت:

    من چند روز پیش توی یه جلسه با حضور دکتر الهی قمشه ای بودم که موضوع صحبتشون دقیقاً همین همدلی و همزبانی بود. ایشون بسیار شیوا صحبت کردند و اون چند ساعت حضار رو به عالم دیگری بردند. اتفاقاً حرفهای ایشون هم از همین جنس تمام حرفهایی که شما الآن اینجا مطرح کردید، بود. اینکه نیاز کنونی ما در هر سطح و لایه ای توی هر سازمان و دانشگاه و تشکل و خانواده و رابطه ای، همدلی هست و سعی در فراگرفتن اون در درجه اول و انتقال اون در درجه بعدی، می تونه گره بسیاری از مشکلات کنونی مون رو باز کنه. ایشون از حضرت حافظ غزلی رو در باب همدلی خوندن که من اینجا میذارم:
    یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد، دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد/آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست، خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد/ کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی، حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد/ لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست، تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد/ شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار، مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد/ گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند، کس بمیدان در نمی آید سواران را چه شد/ صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست، عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد/ زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت، کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد/ حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش، از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد

  • مجید صادقیان گفت:

    پی نوشت بسیار مهم و مربوط ات حالم رو عوض کرد. مثل مصرع آخر رباعی های معاصر ضربه داشت. دارم مزه مزه اش می کنم تا بره تو وجودم

  • محمد حسین هاشی گفت:

    محمد رضا !
    فکر کنم همدلی سراسرش هزینه است .
    اینکه بیای بیاندیشی و آن سه لایه را طی کنی واقعا وقت و انرژی می برد.
    برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز نفهمیدن, چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است
    که به این مردم،آسایش و خوشبختی بخشیده است.مگر نمیدانی بزرگترین دشمن آدمی فهم اوست؟

    پی نوشت:یکی از زیبا ترین پست هایت لطفاً مرا بفهم… بود.من دیوانه ی نخستین پاراگراف این کتاب شدم(مرور دوباره اش ضرر ندارد)ما انسانها شاید به همدلی هم نیاز نداشته باشیم …کافی است یکی بیاید و ما را بفهمد .همین

  • عبداله گفت:

    ممنون، خوندن نوشته هاتون و فکر کردن بهشون همیشه لذت بخشه

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser