دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نخستین سال زندگی کاری

پیش درآمد:

چند وقت پیش، به بهانه‌ای  در حال پیاده‌روی بودم که از جلوی ساختمانی رد شدم که خاطرات «نخستین سالهای زندگی کاری» مرا در خود پنهان کرده بود! سالهای ۷۸ و ۷۹ بود و من به تازگی وارد محیط کار رسمی سازمانی شده بودم. هیچوقت یادم نمی‌رود. چه تلخی های عجیبی بود.

زندگی شغلی - کومروسکی ایران

یادم می‌آید که هنوز کاری برای انجام دادن نداشتم. هر روز سر کار می‌رفتم. می‌نشستم. خودم را با کاتالوگ‌ها مشغول می‌کردم. آرزو می‌کردم تا عصر کاری پیش بیاید که من انجام دهم و معمولاً بسیاری از روزها، کاری پیش نمی‌آمد. سخت‌ترین لحظه‌ی روز، خداحافظی از مدیرم بود. وقت رفتن به خانه. و احساس تلخ اینکه تنها کاری که از عهده‌ی من برمی‌آید، «سلام و خداحافظی» است.

یادم می‌آید که فضای واحدی که در آن کار می‌کردیم تنگ شد و باید یکی از اعضای شرکت به واحد همسایه نقل مکان می‌کرد. طبیعی است که من را انتخاب کردند. چون بقیه باید نزدیک مدیریت می‌ماندند تا کارهای روزانه را سریع‌تر سامان دهند. اما کسی با من کاری نداشت و می‌شد مرا در هر جایی مستقر کرد. مرا به یک واحد مستقل فرستادند و کار بدتر شد! اگر قبلاً به بهانه‌ی سلام و علیک، می‌شد دیگران را دید. حالا فقط آخر هر ماه، مرا صدا مي کردند و چک حقوق را به دستم می‌دادند! چقدر احساس بدی بود. انگار که اعانه گرفته‌ای! در این یک سال، من با کاتالوگ‌ها زندگی می‌کردم! همه‌ي‌ آنها را باز می‌کردم. تمیز می‌کردم. سوسک‌ها و مارمولک‌ها را از کاغذ‌ها جدا می‌کردم و همین!!

یادم می‌آید که مدیرم بعضی وقت‌ها (شاید هفته‌ای یک بار در حد یکی – دو ساعت)‌ کاری را ارجاع می‌داد. مثلاً مقاله‌ای می‌داد که ترجمه‌ کنم. این ساعت‌های خوش هم زیاد طول نکشید. یک بار، مقاله‌ی پاره شده را در زباله‌‌های بیرون شرکت دیدم و فهمیدم که قرار نبوده از ترجمه‌ام استفاده شود. بلکه برای اینکه احساس بیکاری نکنم، مدیرم به من ترجمه‌هایی می‌داده‌ است و حاصل کار مرا دور می‌ریخته!

اما چه بگویم از روزهایی که هیچ کاری نبود. خوابم می‌گرفت. چشمهایم به زور باز می‌ماند. پنجره‌ی شرکت هم به خانه‌ی نیم‌ساخته‌ای در کوچه‌ی پشتی باز می‌شد که در آن، گاه و بی‌گاه، کارگرانی معتاد، در حال مصرف مواد مخدر بودند. بهترین لحظات کاری من، که تا حدی سرگرم کننده بود، دیدن مصرف مواد مخدر توسط آنها بود. لااقل یک «تصویر متحرک» در پنجره دیده می‌شد! اما چیزی نگذشت که پلیس آمد و آنها را برد.

مبارزه با خواب‌آلودگی وقتی که هیچ‌کاری برای انجام دادن نداری، خیلی دشوار است. یک بار خواب بودم و مدیرم مرا صدا کرد تا برنامه Autocad را برایش نصب کنم. خیلی خوشحال شدم و با هیجان به سمت واحد مجاور رفتم. هر چه باشد، بهانه‌ای است برای کار کردن. یک کار تخصصی!

اما این خوشحالی هم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. به محض اینکه وارد اتاق مدیرم شدم، به چهره‌ام نگاه کرد و گفت: «آخ! خواب بودی؟ ببخشید. اگه می‌دونستم مزاحمت نمی‌شدم و خودم یک جوری حل‌اش می‌کردم». چند روز آینده برای من جهنم بود. دوست نداشتم با رییسم رودررو شوم.

در آن سالها درس هم می‌خواندم و یکی دو روز در هفته به دانشگاه می‌رفتم. حالا فکر کنید چقدر مسخره بود وقتی برای امتحان، باید می‌رفتم و از مدیرم مرخصی می‌گرفتم! خوب من در حالت عادی هم کاری نداشتم! نوشتن برگه‌ی مرخصی مثل یک جوک بی‌مزه بود. اما قانون بود و باید انجام می‌شد. مدیرم هم مرخصی گرفتن و دانشگاه رفتنم را دوست نداشت. همیشه می‌گفت: امیدوارم زودتر این دانشگاه لعنتی تمام شود و تو تمام وقت اینجا باشی. هر بار هم از من می‌پرسید: ترم هفتم بودی؟ و من با شرمندگی توضیح می‌دادم: نه! ترم سوم.

به همه‌ی اینها اضافه کنید، احساس بد من را وقتی در دانشگاه برای غیبت از کلاس‌ها و حضور در شرکت، باید توضیحات شگفت‌انگیزی در مورد کارهایم در شرکت و اهمیت آنها و اینکه اگر من نباشم شرکت تعطیل می‌شود(!) می‌دادم.

باقی ماجرا:

آن سالهای تلخ گذشت. بزرگتر شدم. در آن شرکت به یک «مدیر» تبدیل شدم. سفرهای داخلی و خارجی. سمینارها. فروش‌ها. قراردادها. جلسات و مناقصه‌ها و پروژه‌ها و تاسیس شرکت‌های جدید و استخدام کارکنان و تربیت آنها و گاهی اخراجشان…

سالهای اول، مدیرم در نگاهم یک انسان سخت و تلخ و مغرور و خودخواه بود. کسی که ما را به بازی می‌گرفت. کسی که برای افزایش آمار کارکنان شرکتش و استفاده از اعتبار مدرک من (فکر کنید که دانشجوی ترم سه چه اعتباری دارد!!) من را استخدام کرده و برای اینکه حسم بد نباشد، گه‌گاهی ترجمه‌هایی به من می‌داد و در سطل زباله می‌ریخت یا مرا به خواندن لیست لوازم یدکی و جداکردن سوسکها از کاغذها، مجبور می‌کرد!

اما وقتی بزرگتر شدم و مدیریت را تجربه کردم، هر روز بیشتر از پیش، او را فهمیدم و بیشتر دوستش داشتم. آموختم که کارکرد نخستین ترجمه‌های من، این نبود که در نامه‌های رسمی سازمانی به کار گرفته شود. بلکه هدف اصلی، آشنایی بیشتر من با متون تخصصی کاری بود و ریختن کاغذها در سطل زباله، ارزش آِن را کم نمی‌کرد. هر چند شاید اگر مدیرم می‌دانست که کاغذها را می‌بینم، آنها را در جای بهتری نگاه می‌داشت.

یاد گرفتم، که ورق زدن کاتالوگ‌های لوازم یدکی که در آنها جز نقشه‌های انفجاری و شماره قطعه چیزی نیست، می‌تواند تسلط من را به بخش‌های مختلف دستگاه بیشتر کند. چیزی که باعث شد سالهای بعد، در اتریش، روبروی ژاپنی‌ها بایستم و به آنها تعمیر و نگهداری بخش‌های مختلف دستگاه را آموزش دهم. یادم نمی‌رود که ژاپنی‌ها – که خود به دقت و حفظ کردن و تسلط بر ابزار شهره‌اند – چگونه با تعجب به حرف‌های من گوش می‌دادند و می‌دیدند که ریز ترین قطعه‌ی دستگاهی را که چند هزار قطعه‌ی اصلی دارد، با شماره‌ فنی کامل دوازده رقمی حفظ هستم! آنها هرگز ندانستند که بازی کاغذ‌ها و سوسک‌ها – که زمانی فکر می کردم روشی استثماری برای پر کردن اوقات من است – روش اثربخش مدیرم بوده تا مرا به یک کارشناس متمایز تبدیل کند.

یاد گرفتم که هیچ مدیری از کارکنان جدیدش، در روزهای نخست و ماه‌های نخست، انتظار معجزه ندارد و نباید داشته باشد. همین که بیایند و بروند و محیط را ببینند و فرهنگ را بفهمند و بکوشند دانش خود را از محیط کار افزایش دهند کافی است. این کارمندها هستند که در نخستین سال زندگی کاری، احساس معذب بودن می‌کنند.

یاد گرفتم که وقتی جوان‌تر و کم‌تجربه‌تر هستیم، درک دقیقی از «جوانی» و «کم‌تجربگی» خودمان نداریم و این باعث می‌شود انتظارات زیادی از خودمان داشته باشیم و همین انتظار افسرده‌مان می‌کند. در حالی که بعداً می‌آموزیم که دیگران، جوانی و کم‌تجربگی ما را می‌بینند و درک می‌کنند و احساس بدی هم نسبت به آن ندارند.

این روزها، دیگر می‌دانم که رشد شغلی، با شتاب امکان پذیر نیست و اگر شد، سقوط هم به زودی در پی آن خواهد آمد. یاد گرفتم که باید تصمیم بگیریم به مدیرمان اعتماد کنیم یا نه. و اگر اعتماد کردیم لااقل در سالهای نخست زندگی کاری، اجازه دهیم ناخدای کشتی شغلی ما باشد…

این روزها. مدیر سابقم را هر از گاهی می‌بینم. با هم مینشینیم. قهوه‌ای میخوریم. از خاطرات آن روزها حرف می‌زنیم. این روزها شاید قدرت و توانمندی ما در یک اندازه باشد. اما هنوز، در مقابلش، پیش از او، لب به فنجان قهوه نمی‌زنم و قبل از او روی صندلی نمی‌نشینم و هرگز حرفش را قطع نمی‌کنم و تک تک راهنمایی‌ها و جملاتش را به خاطر می‌سپارم. او شایسته‌ی بیشترین احترام است. اما نه به خاطر مسافرت‌ها و قراردادها و کارها و جلسات و حقوق‌های زیاد و هدیه‌های ارزشمندی که برایم در نظر گرفت. به خاطر همان سال نخست. سال خواب و بیداری. سال سطل و ترجمه. سال سوسک‌ها و کاغذها…

لینک خیلی مرتبط: علی خلیلی کیست؟

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


87 نظر بر روی پست “نخستین سال زندگی کاری

  • zoorba.booda گفت:

    سلام محمد رضا
    باورت نميشه تا يه ساعت پيش توي فكر اين بودم كه بشينم و در مورد كارم با كسي حرف بزنم .امروز هفتمين سالگرد شروع به كار و تاسيس شركت ماست.
    كسب و كاري كه منو شريكام با خون دل خوردن تا اينجا رسونديمش.امروز داشتم فكر ميكردم اگه ۷سال پيش فكر نميكردم كه چقدر از راه اندازي و مديريت كسب و كار ميدونم و اونقدر خودمو عقل كل نميدونستم خيلي بهتر و سريعتر ميتونستم حركت كنم يا اگه كسي رو داشتم كه بهم مشاوره ميداد يا خيلي موارد ديگه…….
    ولي يه مدت كه كار كردم فهميدم كه راه موفقيت تو حركت آهسته ولي پيوستست.(رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود// رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود)
    امروز داشتم فكر ميكردم چقدر خوب ميشد اگه توي مملكت ماهم به كارآفرينا همون اهميت و پشتيباني رو ميدادن كه تو خيلي از كشورها ميدن.
    امروز داشتم فكر ميكردم كه چقدر خوب ميشد اگه توي بازار ماهم همه به اصول اخلاقي تجارت پايبند بودن و سالم كار كردنو ارزش ميدونستن
    امروز فكر ميكردم كه چقدر خوبه كه به كارمندات به ديد انسانهاي همراه نگاه كني و بهشون اون ارزشي كه شايسته يه انسانه بدي
    امروز كه همكارامو ميبينم كه شركتو مال خودشون ميدونن و از من بيشتر به فكر موفقيتشن اين سختي هاي چند ساله همشون مثله يه رويا ميشن
    امروز داشتم فكر ميكردم كه مديريت يه كسب و كار سالم توي بازار ايران از هفت خان رستم سخت تره ولي ارزششو داره
    و داشتم به اين فكر ميكردم كه امروز كه سر درد دلم باز شده با كي ميتونم حرفامو بگم
    داشتم فكر ميكردم كه يه روز كامل حرف دارم كه در مورد كارم بگم و………
    و….

  • نیکی گفت:

    سلام
    بهتون بخاطر هوش سرشار و پشتکار زیاد تبریک میگم و خوشحالم که امروز در جایگاهی هستید که میخواین باشین.
    و عجیب اینکه حتی خاطراتی که تعریف میکنید هم بار آموزشی داره واین یعنی معلمی به تمام معنی.برقرار باشید.

  • مجید ملکی گفت:

    محمدرضا جان… سلام
    من یکی از خواننده های پروپاقرص مطالب سایت مفید شما هستم و واقعا از تجربیات و دانش شما استفاده کنم.
    فقط یه سوال…تو سال اول کارت هیچوقت حس نکردی این چه کاریه که من دارم میکنم،مثلا پاشم برم همون درسامو بهتر و بیشتر بخونم، از این موقعیتهای کاری ریخته اصلا! الان وقت این کارا نیست….! از این فکرا به ذهنت نمیومد؟
    چون میدونی من فکر میکنم اینجوری ممکنه بمونم و شرایط کاریم هم عوض نشه، اصلا شانس به سراغم نیاد! ولی اگه یه جایی باشه که حس کنی از همون اول جا برای پیشرفت، زیاد داری و مسیرش هم برات روشنه… اونوقت این کارها رو به جون میخری. بعید میدونم تو اگه ده سال میگذشت و فقط کارشناس حرفه ای قطعات قطار بودی، از شغلت راضی بودی! خلاصه اینکه:”شما چطور تو اون سال اول فهمیدین که این شرکت پتانسیل این رو داره که شما درونش بزرگ شید و پیشرفت کنید؟”
    ممنون

    • علیرضا گفت:

      مجید جان دانش مهمه جایی که مهارتی یادت بده…محمدرضا با رتبه ۱ از MBA فارغ التحصیل شده یعنی به دانش اهمیت میداده ولی زمان تجربه رو از دست نداده

  • محمدرضا گفت:

    سلام
    ممنون.فکر می کنم توضیحاتتون در آینده نزدیک خیلی به دردم بخوره.بازم خیلی متشکرم

  • رضا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    من مدت زیادی نیست که با شما و سایتتون آشنا شدم، ولی واقعا ازتون ممنونم، چون تو همین مدت کم چیزای زیادی ازتون یاد گرفتم.
    این نوشته مثل خیلی دیگه از نوشته هاتون بهم انگیزه داد، به ویژه اون بخشی که گفتین انتظارات زیادمون ما رو افسرده میکنه، چیزیه که فکر میکنم این روزا داره اذیتم میکنه و فک میکنم باید یه کم به خودم حق بدم. بازم ممنونم.

  • زينب گفت:

    سلام
    منو ياد خودم انداخت با اين تفاوت كه من هنوز مدير نشدم !

  • محمد گفت:

    عالي بود.در كنار آموزش رايگان، خاطرات اين شكلي از شما به عنوان به آدم موفق واسه مخاطبان يه جور دوپينگه.يه متن انگيزه بخش خيلي خوب.مرسي…

  • آزاده م گفت:

    خواندن همچین متنی خیلی برای این روزهای من لازم بود. ممنونم استاد.

  • عليرضا داداشي گفت:

    سلام
    مي ترسم از شباهت خاطره ها بگويم گرچه ارزش كار و تجربه شما را كم نمي كند. بگذاريد فقط بگويم سالهاي اول به هر حال سالهاي سختي هستند. سالهاي برخوردن به شخصيت آدم . سالهاي احساس بي خاصيتي و اتلاف عمر و …
    استاد دوست دارم چيزي هم درباره «كار رايگان» بنويسيد. منظورم زماني است كه با حقوقي بسيار ناچيز به كار مشغول
    مي شويم. روزهايي كه مي دانم شروع رايگان يك كار هستند نه شروع يك كار رايگان. تجربه كار رايگان هم در ابتدا همين قدر آزا دهنده است . حد اقل تا وقتي كه نمي داني واقعاً‌ چه زمان خودت تصميم گيرنده خواهي شد و دستمزدت را تعيين خواهي كرد.
    دوستتان دارم. برقرار باشيد

  • فاطمه سادات69 گفت:

    سلام استاد عزيزم
    نوشتتون رو خوندم؛ خيلي استفاده بردم.
    شاد شاد شاد باشيد(:همچنان منتظر جواب ميلن هستم:)

  • mina90 گفت:

    خوش به حالتون

  • اشرف گفت:

    آدمهای زیادی سال های اولیه کارشون رو با بیکاری گذروندن اما هیچ از کار نداشتن ناراحت نبودن و خیلی هم خوشحال بودن و الکی هم وقتی کوچکترین کاری بهشون محول شده کلی بزرگش کرده ن. هیچ عذاب وجدان و ناراحتی و شرمندگی هم نداشتن. شاید این تفاوت بوده که محمدرضا رو برای مدیرش متفاوت کرده، شاید .
    البته همیشه هم این به نفع ادم نیست.من الان که در سال دهم خدمتم هستم مدیرانم اینو میدونن که بیکاری چقدر برام اعصاب خورد کنه و از همین برای تنبیه کردن و گرفتن حالم استفاده کردن. مدام هم میگن “از خدات باشه. بشین استراحت کن. چرا من کار ندارم دیگه از اون اعتراضاس!” ولی من که بیکار نمیشینم . میام اینجا می خونم یاد میگیرم شایدم انقدر یاد گرفتم که ولشون کردم و رفتم سراغ کسب و کار خودم. واللا

  • نرگس ف گفت:

    خيلي جالب بود ولي كاش يك وقي برامون تعريف كنيد كه پله هاي ترقي تا مديريت را چگونه طي كرديد 🙂

  • مریم گفت:

    این روش آشنایی با محیط کار شاید روش خوب و موثری باشه ولی به نظر من بد نیست اگر به طور مستقیم یا غیر مستقیم، کارمند هم در جریان برنامه سازمان قرار بگیره و با حس بهتر و انگیزه و کنجکاوی بسیار بیشتری این دوران رو سپری کنه.

  • ناشناس گفت:

    ترسیم چنین فضایی از کار برای من خیلی عجیبه. چون من خودم هر جا که مشغول به کار شدم در همان ابتدا با انتظار معجزه روبه رو شدم. در مورد آخرین جایی که مشغول کار کردن شدم، در هفته های اول کارم انتظار می رفت یکی از مدیران برجسته کشور را متقاعد کنم که به شرکت ما پروژه بدهد. و این در حالی بود که هنوز با فعالیت های شرکت آشنایی چندانی نداشتم. واقعا روزها و شرایط بسیار سختی بود. چقدر خوب بود اگه همه مدیران مثل مدیر شما فکر می کردند.

  • آرام گفت:

    عالی، مفید و بسیار زیبا بود…
    ممنونم از انتقال ارزشمند تجربیاتتان…

  • اعظم گفت:

    استاد گاهی به این نگرش زیبایتان به دوستان وهمکاران و اتفاق هایمحیط کارتان غبطه می خورم و غآرزو می کنم من نیز بتوانم چون شما به این نوع تفکر و نگرش دست پیدا کنم .کاش می دانستم چگون؟

    • شهرزاد گفت:

      عزیزم … ساده ترین جواب این سوالت اینه : نوشته هاشون رو بخون و مثل چراغی، فراروی راه خودت قرار بده … مسیر راهت رو روشن می کنه …

  • سرمد نعمتیان گفت:

    با سلام و درود
    درود از آن جهت که بی ریا هستی و نقل می کنی،
    درود از آن جهت که با خواندن این متن حس مور مور شدن روی صورتم را احساس کردم،
    در شروع روزهای کاری ام همیشه خاطره کسی را در ذهن دوره می کردم که با تمام توانائی ها در گزینش یکی از نیروگاه های کشور رد شده بود ، در آن روز که در کنار من بود صحبت از چند هزار کارمند می کرد که از این شخص حقوق می گرفتند،
    به امید این متن ها و خاطره ها به مسیر زندگی ام ایمان دارم،
    پاینده باشید…

  • صفورا شویکلو گفت:

    کاملا موافق این دید شما هستم. من همین احترام و حس را برای مدیرم در اولین سال کاری قایل هستم، او زیربنای محکمی در تجربه کاری من ایجاد کرد. و به حق اشتباهات کاریم را با صبر زیادی تحمل کرد. دوست دارم سمش را اینجا بیاورم. جناب اای مهندس بنایی و همچنین جناب اقای مهندس خاکپوری.
    یادم می آید من را برای چالش های طراحی به شرکت کیسون می فرستاد. وپای میز مذاکره روبروی طراحان کیسون می نشستم و او مرا تشویق می کرد.

  • آذر گفت:

    استاد عزیزم ممنون که با این نوشته به ما امید دادید

  • مرضیه گفت:

    سلام آقای شعبانعلی ، منو یاد روزهای اول استخدامم انداختید البته من نهایتا یک ماه بیکار بودم! مدیر منم فرم ها و کتاب های مربوط به کارمو میداد بخونم و من هرچی سوال داشتم ازش میپرسیدم و با حوصله جواب میداد. حدود دو هفته هم با واحدهای دیگه هماهنگ کرد تا برم و با کارشون آشنا بشم. روزهای خیلی خوب و تجربه ارزشمندی بود. در بین کسایی که استخدام شده بودیم فقط مدیر من بود که این روش پیش گرفت!

  • نرگس آزادي گفت:

    محمدرضاي عزيزم
    تمام اين قايعي كه تعريف كردي با گوشت و خونم حس كردم
    مرسي قشنگ بود

  • آوا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی .از نوشته تون لذت بردم.پیشرفت سریع و کارهای خارق العاده،واژگانی ست که مدام در ذهنم مرور می کردم.ممنون که واژه صبر رو هم به ذهن من هدیه کردید.

  • فائزه گفت:

    این احتمال هم وجود داشت که از دستتون بدن و شاید هیچ وقت جایگزین بهتری پیدا نمیکردن. روش پر ریسکی داشتن!

  • سارا نعمتی گفت:

    سلام. من امروز بزرگترین درس رو از این روز نوشته شما یاد گرفتم. ممونم ازتون ، نمیدونم چرا ولی شاید شما بگین چقدر خوش خیاله این ،اما امروز برداشت من این بود که این نوشته برای منه. نمیدونم چه طور میتونم ازتون قدر دانی کنم ،اما فقط بگم دیشب که برنامه شما رو تو شبکه اموزش دیدم ، وقتی بابام پرسید ازشما ،من کل لیست رزومه کاریتون وشرکت هایی رو که باهاشون کار کردین رو از حفظ برا بابام گفتم و تنها کاری که از دست من بر میاد فکر کنم این باشه که نوشته هاتون رو (البته عنوان کردن نام محمد رضا شعبان علی ،که برام به اندازه ی نام دکتر شریعتی مقدسه ) تو وبلاگ دوستام نقل کنم ورادیو مذاکره هاتون رو به همه پیشنهاد کنم. نمیدونم چقدر از زحمات شما با این کارم ،دارم جبران میکنم ؟؟،اما تاثیرش رو روی دوستای هم سن وسال خودم میبینم .

    • شهرزاد گفت:

      سارااای عزیییزم… جاالبه… منم وقتی این پست رو میخوندم، بی اختیار یاد تو افتادم… !خوشبحالت که اینقدر خوشبختی که توی این سن و اینکه هنوز اولِ اول راهی، به این تجربه های ارزشمند دست پیدا می کنی. واقعا خوشبختی، اینو بدون…

  • Nima گفت:

    در ضمن همیشه فکر میکنیم آموزش و پرورش همیشه توو مدرسه و محیط آکادمیک هست. و ما میشینیم و یکی بمون درس میده و ما توو اون لحظه یا ساعات موظفیم آموزش ببینیم ولی واقعیت عملی چیز دیگه ست چیزی که شما به گوشه ایی از اون اشاره کردید.

  • Nima گفت:

    سلام استادم
    به نظرم به تفاوت ” آموزش ” با ” پرورش ” داره اشاره میشه !!!

    دوتا لغتی که بس که باهم و در کنار هم استفاده شدند فکر می کنیم مترادفند در صورتی که دو تا دنیای متفاوت اند. با ویژگی ها و خصوصیت ها و تاثیرگذاری متفاوت!!!

  • وحیده گفت:

    چند روز پیش داشتم یادداشتهایی رو که روزهای اول سرکار اومدنم بود میخوندم فضایی که ترسیم کرده بودم عین روزهای شما بود عین عین خودش . فکر میکردم اینجا دنیای آدم بزرگهاست و من دوست نداشتم آدم بزرگ بشم . فکر میکردم دیوارهاش بلندو همه جا سیاه و حصار کشیده است ،مرخصی گرفتن ها رو که نگو….. الان بعد از دوازده سال داشتم اون یادداشتها رو میخوندم و میخندیدم چون الان اینجا رو دوست دارم تنها جایی هست که خودمم فیلم بازی نمیکنم ،مادر کسی نیستم ،دختر کسی نیستم همسر کسی نیستم ، میتونم بگم خسته ام یا حوصله ندارم یا نخندم یا سرویس اضافی به کسی ندم یا مهربون نباشم یا گذشت نکنم یا ….. فقط خودم هستم و سازمانی که بهش احساس تعلق میکنم اینجا رو دوست دارم

  • پرویز گفت:

    محدرضا سلام
    یادم می‌آد که گفته بودی علی خلیلی به معنی واقعی کلمه یک منتور هست، و یادم می‌آد که گفته بودی که روزی رو باید شاهد باشیم که تو در بارۀ منتورینگ بیشتر حرف بزنی، دوست دارم ازت یه تقاضا بکنم که سر فرصت، در مورد منتورینگ و منتور بودن توضیح بدی! راستش رو بخوای فکر کنم همۀ ما علاقه‌مند هستیم که یک نفر منتور را در زندگی کاری خود تجربه کنیم دوست دارم این رو با زبان تو بشنوم و نگاهم رو به منتورینگ تا حدودی تصحیح کنم….

    با تشکر

  • شهرزاد گفت:

    خیلی زیبا بوود … خیلی …….
    فقط می خوام بگم، میخوام به چند نفر از صمیم قلب تبریک بگم.
    یکی به مدیرتون بخاطر اینکه ایشون چقدر انسان خووووب و دوست داشتنی ی بوووودن، و دیگه بخاطر اینکه اون کارمندی که ایشون مهربانانه و با صبوری فقط خواستن نرم و آروم با دنیای کار آشناش کنن، شما بودی که الان به این زیبایی برگردی به عقب و به این شگفتی به اون زمان نگاه کنی و اینچنین مهربون، قدردان باشی.
    یه تبریک به خودت که اینقدر زیبا، صبورانه و با پیشرفتی مثال زدنی تونستی به این جای ارزشمندی که الان هستی برسی و حتما و حتما و به امید خدا باز هم آینده خیلی شگفت انگیزتر، زیباتر، روشن تر و موفق تر داره انتظارت رو میکشه….
    و یه تبریک دیگه به خود ما، به همه مون، به همه کسانی که با شما آشنا شدیم و از تمام آموزه های قشنگی که میتونه همه جنبه های یک زندگی رو در بر بگیره، با عشق ، بهره می بریم.
    تبریک میگم …

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser