به دعوت علیرضا شیری، دیشب در برنامه مذهبی نسیم ایشان شرکت کردم. قرار بود راجع به «سرشت و سرنوشت» صحبت کنم و به نوعی «جبر و اختیار». به هزار دلیل و اتفاق که بخشی از روی اختیار من بود و بخشی به واسطه ی جبر ایشان! نشد.
آنجا بعد از کمی شوخی کردن – ابزاری که معمولاً برای خوب شدن حال خودم، وقتی که حالم خوب نیست استفاده میکنم! – تصمیم گرفتم فقط یکی از نامههایی را که برای رها نوشته بودم و منتشر نکرده بودم بخوانم. آن را اینجا برای شما مینویسم. در یک سلسله نوشته، خلاصه حرفهای «سرشت و سرنوشت» را که میخواستم بگویم و نشد، نوشته و گزارش کرده ام. اگر چه حال که تغییر میکند قال هم تغییر میکند. اما به هر حال…
رهای عزیزم.
میترسم.
از آرزوهای تو میترسم.
میترسم از اینکه دیگران، نقشه رویاهای طلایی زندگی تو را ترسیم کنند.
میترسم از اینکه آرزوها و هدفهایت، تنها برای بستن دهان دیگران باشد.
میترسم که برای دیگران زندگی کنی و به امید دیگران.
میترسم از اینکه بازندگان، تو را به داشتن سهمی کم از ساختن داستان زندگیت، قانع کنند.
میترسم از اینکه برندگان، تو را به مالکیت مطلق داستان زندگیت، مغرور کنند.
میترسم از اینکه مردمان، داستان زندگیت را، برنده یا بازنده، ابزار طعن و تمسخر کنند.
میترسم که قدرتت را فراموش کنی.
میترسم که فراموش کنی موفقیت تو به تو بستگی دارد.
شادی تو به تو بستگی دارد.
هچیکس جز تو به تو چیزی نخواهد آموخت.
هیچکس به جای تو برای تو فکر نخواهد کرد.
هیچکس احساسات تو رو مانند تو درک نخواهد کرد.
هیچکس جز تو مالک مغز تو نخواهد بود.
هیچکس به جای تو نخواهد دید.
هیچکس به جای تو نخواهد شنید.
میترسم از اینکه فراموش کنی، شخصیت تو، مهمترین ساختهی دست توست
و تو انتخاب کردهای که در ساختنش، کدامیک از مصالح اطرافت را به کار گیری، و کدامیک را به کناری بگذاری.
میترسم که فراموش کنی که اگر سقوط کردی، به پای خود سقوط کردهای
و اگر برخیزی، به دست خود برخواهی خاست.
میترسم.
میترسم از اینکه امیدت، صدای تشویق دیگران باشد
و ناامیدیت، تلخی نیشخندهایشان
رهای عزیزم.
من میترسم.
میترسم که به عنوان یادگاری حضورت در این جهان،
به خراشیدن درختی،
یا نوشتن دیواری قانع باشی.
یا به داشتن فرزندی که او نیز، یادگاری خود را فرزند دیگری طلب کند.
در دنیای قدیم
برای زندگان صلیب میساختند و برای مردگان تندیس
امروز دنیا شلوغتر از گذشته است و کسی برایت تندیسی نخواهد ساخت.
اما تو خود، یک عمر برای تراشیدن تندیس خود وقت داری
تا از کردارت برای خود تندیسی جاودان بسازی
که مردم، خود را به کندن چیزی بیشتر از گور، متعهد نمیدانند.
میترسم از اینکه دغدغهات در ساختن تندیس زندگیت، تحسین دیگران باشد.
چه آنکه بسیار تندیسهای ارزشمند تاریخ بشر، که در تمام دوران تراشیده شدن، تکفیر شدهاند.
رهای عزیزم.
می ترسم.
میترسم که ذکر برای تو ورد شود
و دعا ابزاری برای جبران تنبلی
میترسم که فراموش کنی گاه رنگ مادیت، در مناجات معنوی یک مومن بیشتر از طعم معنوی است
همچنانکه گاه طعم معنویت، در تلاش یک کارگر، بیشتر از رنگ مادی است.
میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.
میترسم که دغدغهی جزئیات و تقوای صغیره، برای تو آرامش بخش و هموار کنندهی راه برای گناهان کبیره باشد.
میترسم از قیام قیامت
می ترسم از اینکه چنان پوچ و بیتاثیر در این دنیای بزرگ خداوند زندگی کنی،
که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند.
حتی برای اعزام به جهنم.
فوق العاده عالی بودمهندس شعبانعلی بزرگوار
محمد رضا عزیز نمی دانم چطور باید بابت این همه محیت و لطفی که تو به ما داری تشکر کنم قلمت حیرت انگیزه نمی دانم این نوشته ها از کجا الهام گرفته میشه ولی خیلی ممنون که هستی خیلی ممنون که راه پیشرفت و ترقی رو به ما نشان میدی این نامه منو دگرگون کرده نمیدونم یه حس عحیب که هیچ وقت نداشتم
Salaaaam
man yekseri az nameha ro qablan khunde boodam vaali emshab tasmim gereftam az inja shoru konam hameye namehaye be Raha ro bekhunam
mamnoonam babate in hame jomalate
zibaa
محمدرضا جان، معلم عزیزم روزت مبارک
این نامه را بارها و بارها خوانده ام.
و امشب برای بار دیگر
به قول استاد؛ دمت گرم و سرت خوش باد.
استاد عزیزم سلام!
نامه بسیار زیبات واثر گذارتون رو هنگامی که سرکار بودم خوندم . اونقدر مجذوبش شده بودم که بی اختیار اشک می ریختم . چندین بار متن رو خوندم وهربار سرگشته تر ازقبل شدم . حالم دگرگون شده بود و دلم نمی خواست به خانه بروم ، می خواستم تنها باشم و با خودم خلوتی داشته باشم .به همین خاطر پیاده به پارک رفتم، نامه را دوباره خواندم و با چشمانی گریان واشکبار به طبیعت خداوند وامکاناتی که به من داده بود می نگریستم ودر دل حسرت روزهای گرانقیمت از دست رفته رو می خوردم .تاسف بیشترم به این خاطر بود که چقدر دیر بانوشته هاتون آشنا شدم .
نوشته هاتون اعجازی داره که می تونه انسان رو دگرگون وسرمست کنه ، من توفیق خواندن خیلی از نوشته هاتون رو هنوز نداشتم ولی هر مطلبی که از شما می خوانم چونان تازیانه ای است که برروح ناآگاهم میخورد .
استاد عزیزم این تازیانه های آگاهی رو برتن ما بزن ، بزن تا خدایی شیم و خودمون رو پیدا کنیم . تا اون ترانه ای که در دل داریم رو بخونیم و اون رقصی که در وجود داریم به حرکت در بیاریم.
ازتون میخوم مارو تنها نگذارید و چون همیشه از چشمه جوشان علمتون ما رو سیراب کنید، تا ماهم بتونیم یگانگیمون رو ثابت کنیم و زندگیمون سراسر رایحه ای دل انگیز بشه.
سربلند وپیروز باشید.
بسیار زیبا و دلنشین بود.با این که فایل صوتی رو گوش داده بودم اما دردفترم یادداشت کردم تا هر وقت وهر جا از وسایل الکترونیکی دور بودم بتونم بار ها بارها این متن زیبا رو بخونم.
پایدار باشید اقای شعبانعلی. ( اسمتون رو ساده نوشتم همونجور که خودتون دوست دارید!)
سپاس جناب شعبانعلی، نمی دانم نامش را چه بگذارم شاید همذات پنداری باشد، با خواندن هر واژه نامه ای به رها احساس میکردم مفاهیمی که سالهاست ذهن و روح مرا درگیر نموده اینک در قالب کلمات و جملات از زبان شما جاری است و با بیان آن اینک تنها دغدغه ام ایناست که از حرف کم کنم و به عمل بیندیشم و بدنبال راهی کاربردی در زندگی خود و دیگر انسانها باشم که در قیامت لایق گردم…
سلام به دوستي كه مانند خورشيد است:
حرفهاي شما آن واقعيت ها يي رابرايم شفاف ساخت كه زبان از گفتنش عاجز است.
نامه هاي شما براي رها همه آن چيزي است كه بايد در زندگي به اونها ايمان بياريم و ازشون استفاده كنيم.
خيلي خووووووووووووووووب بود…….ممنون
محمدرضای عزیز
استادم
من اونشب بادخترم حضورداشتم
لحظه به لحظه نگاه میکردم بیبنم دختر ۱۵ساله من چه عکس العملی نشون میده
وقتی برنامه تموم شد فقط یه جمله گفت :ایشون استادتونه؟بچه نداره؟ولی خیلی تاثیرگذاربودحرفاش
بازهم ارزوی موفقیت
دستبوسم. اینجا دیگه جواب این جمله نمیدی
درضمن من اونشب زودترسالن ترک کردم
میخواستم بگم این امادگی هست نامه هاتونو درقالب یه مجموعه باصدای خودم براتون دکلمه کنم
ازتو به یک اشارت…
سلام
زیبا بود. تنها چیزی که می توانم بگویم.
و ببخشید که بیشتر و بیشتر شما به معلومات ما ، داشته هایمان، زیبایی های اطرافمان، ،اشک های مان، معنویاتمان، و حتی مادیاتمان اضافه می کنید و ما در قبال شما سکوت می کنیم یا گاهی وردی چیزی، ببخشید که جور نخواندن های ما را شما می کشید ، ندیدن های ما را کج فهمی های ما را تنبلیهایمان را ،شب بیداری ها با شماست ما حاضر نیستیم یک دقیقه از وقتمان را بگذاریم تا حال مردم دنیا را خوب کنیم. می فهمم نه اجر مادی می خواهی نه معنوی از نوشته هایت پیداست. ما شرمنده شماییم.
خانمی که دم در فرهنگسرای ارسباران از تند حرف زدن شما در فایلهای مذاکره انتقاد کرد؟
موفق باشید.
سلام.
مرسی از این نامه ی زیبا.
می خواستم بگم که این پست در دسته بندی مطالب فقط در دسته ی (دلنوشته ها) قرار گرفته و در دسته ی (برای فرزندم) نیست.اگر ممکنه این پست رو اونجا هم قرار بدبن تا تمام نامه هایی که به رها نوشته شده یک جا باشند و پراکنده نباشند.
با تشکر.
نشد ک ما اون شب انلاین باشیم. الان گوش دادم فایلشو. و چه حظ وافری بردم از این دکلمه ی شما ب رها. چقد جامع و کامل. با اجازتون این نامه رو به خودمون میگیریم.
سلام استاد
گویی مخاطب این نامه من بودم.آری من رهایم،رهایی که همه مرا به رها بودن دعوت میکنن ولی مسیری را به من نشان نمیدهند.حالم خوب نیست خیلی وقت است که حالم خوب نیست شاید ازکودکی شاید از همان اولین باری که خودم را در آینه نگاه کردم.استاد من ۲۴سال دارم الان باید شادترین لحظات زندگی را داشته باشم ولی ندارم نه بخاطر اینکه مشکلی دارم بلکه بخاطر اینکه مشکلی ندارم اصلن نمیدانم چرا هستم از ابتدای کودکی تا به حال همه چیزهایی که بقیه ازآن گله میکنن برای من خوب بوده ۲سالی هم است که ازدواج کردم همسرم فوق العاده اس همه چیز خوب است ولی حال من خوب نیست دلیل بودنم را به زور به خودم میقبولانم که هستم وباید زندگی کنم میخندم چون گفته ان بخند درس خوانده ام چون گفته اند درس خوب است در این سن با هیچ مشکلی به پوچی رسیده ام روزانه زندگی میکنم چون سالیانه کم می آورم حرفم را اول با خودم با تردید زمزمه میکردم کفران نکن، تو نمیفهمی،بطور حتم تو موثری ولی فایده نداشت من آرام نمیشدم و آرام نیستم فقط یاد گرفتم روزانه زندگی کنم.اگر وقت داشتید جوابم را بدهید.
میترسم که به عنوان یادگاری حضورت در این جهان، به خراشیدن درختی، یا نوشتن دیواری قانع باشی.
میترسم که ذکر برای تو ورد شود
و …
خواستم همه را بنويسم ولي گفتم دوستان در متن بالا ميخوانند ديگر
به قول استاد دمت گرم و سرت خوش باد.
سلام محمدرضا
فایل صوتی نامه به رها را با کیفیت بالاتر را آماده و آپلود کردم :
http://s5.picofile.com/file/8131612576/Raha_HQ.mp3.html
اگر مایل بودی این فایل را جایگزین کن
دوست همیشه مخالفم سلام
این متن بی ربط مستقیماٌ خطاب به اون دوست عزیزمون هست مه تمام قد در برابر بسیاری از کامنت ها ، نظر مخالفشون رو با فشار دادن دکمۀ منفی نشون میدن . یک جورایی دوستت دارم چون خیلی پر تلاشی و همیشه هستی و به نوعی با حضورتون هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنم . اینو جدی گفتم . درشته که اسمتونو نمی دونم و چراغ خاموش همه رو dislike میکنید ولی فکر میکنم این مخالفت ، به نوعی ، حاضری زدن و امضای شما در ذیل همۀ کامنت هاست . این رو قلباٌ میگم ، از دیدن کامنت منفی شما یا همین dislike خشک و خالیتون ، انرژی منفی بهم داده نمیشه حتی برعکس ، فکر میکنم یک دوست همیشه همراه ، زیر نوشتم حاضری زده که بدونم هست و احساس تنهایی نکنم . ولی دوست عزیزم ، این مخالفت دایمی ، کوهی از انرژی منفی ناشی از حس مخالفت و عدم همراهی رو در وجود خودتون ایجاد میکنه که میتونه حستون رو نه تنها به این خونه ، بلکه به زندگی و زیبایی های اون منفی کنه که مطمئناٌ تاثیرات ناخوشایندی در مسیر زندگیتون به جا میگذاره . امیدوارم در سمینار ۶/۶ شما رو از نزدیک ببینم دوست همیشه همراه
سلامت ، آرام ، شاد و مثبت باشید دوست همیشه مخالف من
ارادتمند – هومن کلبادی
دوست همیشه مخالفم سلام مجدد
از اینکه این متن را در چند جای سایت نوشتم ، نگران بودم که شاید به دستت نرسد و نتونی با اعلام حضور زیبایت من را از نگرانی بیرون بیاری .
ارادتمند – هومن کلبادی
مرسی محمدرضا
نامه هایت برای رها برای من حرف هایی که پدر مادرم بهم نگفتن
به جز خوندن تو دفترم مینویسم که همیشه یادم بمونه
سلام وسپاس .استاد گرامی .اگر بدونید چه تاثیری روی همه میگذارید. مادر من یک معلم بازنشسته وداغدار فرزند جوانش هست. چند سالی. اما خیلی محکم واستواره اون به ما روحیه میده .ولی هر روز سراغ شما رو از من میگیره .چون من مطالب شما رو مینویسم در دفترم وبراش بعدازظهرها تو حیاط منزل میخونم. ومامانم میگه بخدا من با این نوشته ها حالم خوب میشه. وخدارو شکر میکنم که همچین افرادی در این کشور هستند…خلاصه یه عالمه دعاگو دارید. البته بعضی از مطالبتون ..رو هم که متوجه نشوم….اونروزنمیدونم جواب مادرم رو چی بدهم…خلاصه موفق باشید.
زهره عزیز.
ممنونم که وقت گذاشتی و برای من حرفهات رو نوشتی.
امثال من، فقط مینویسند و اگر هم بتوانند، ممکن است تلاش کنند تا حدی عمل کنند.
کسانی مثل مادر تو و مادر من هستند که این کلمات را «زندگی کردهاند».
چیزی که برای ما یک «متن ادبی» است برای آنها یک «خاطره» است.
سلام من رو به مادر عزیزت برسون.
شاید جالب باشه که بدونی، من هم سالها در آشپزخانه برای مادرم کتاب و نوشته خواندهام و لذتی را که از آن خواندنها بردهام، در خواندن هیچ متنی هیچ جا برای هیچ کس دیگری نبردهام. قدر این فرصتها رو بدون که میدونم میدونی.
امیدوارم سایهی مادرت و همهی مادرهای خوب ما، بالای سرمون باشه و بتونیم بهشون نشان بدیم که ما هم به اندازهی توانمون، داریم تلاش میکنیم دنیا رو به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم.
قربان تو و مادر تو
محمدرضا
ببخشيد كه من هم اين كامنت رو ميذارم…
نتونستم نگم كه چقدر از خوندن اين دو كامنت (ميهمان و ميزبان) و و دعاي محمدرضاي عزيز براي مادرهاي نازنينمون لذت بردم…
و زهره جان. لطفا سلام يكي ديگه از اعضاي اين خونه رو هم با عشق به مادرت برسون و بهش بگو خيلي خوشحاليم كه با ما در اين خونه همراه هستن…:)
سلام.مرسی از لطف همه.باور کنید به مادرم گفتم فقط اشک ریخت.خوشحالم که هموطنانی مثل شما دارم.از خدا برای همتون بهترینها رو میخواهم.آمین
zohre جان سلام
چه کار زیبایی میکنید . امیدوارم همیشه سایۀ با عزت مادر عزیزتون روی سرتون باشه
سلامت ، شاد ، آرام و سربلند باشید دوست نازنین
میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.عااااااااااااااااااااااااااالی….
سلام.
من -رها- از یک چیز می ترسم.اینکه عادت کنم به شنیدن صدای دلنشین و تا حدی حزن انگیزت و فراموش کنم اینها را برای شنیدن نمی گویی، می گویی تا به کار ببندم.
می ترسم فراموش کنم اینها مشکلات احتمالی من خواهند بود ولی تو داری امروز هزینه اش را می پردازی.
من باید به جای شنیدن ، گوش دادن را بیاموزم و به جای لذت بردن، به کاربستن را.
نوشته ات را اینجا کنار دستم یا لابلای کاغذهای مهم دیگری که از تو دارم نگهداری می کنم تا روزی که روزش باشد و درکش کنم، راهگشایم باشد.
قربان محبتت.رها
آدم از خوندن نامه ات سیر نمیشه محمد رضا
رها جان چه خوبه که به این دنیای خاکی پا نگذاری و هر روز و هر روز شاهد و شنونده این همه ظلم و جور و جنایت و رانت و دزدی و … نباشی
من اكنون احساس مي كنم،
بر تل خاكستري از همه آتش ها و اميدها و خواستن هايم،
تنها مانده ام.
و گرداگرد زمين خلوت را مي نگرم.
و اعماق آسمان ساكت را مي نگرم.
و خود را مي نگرم.
و در اين نگريستن هاي همه دردناك و همه تلخ،
اين سوال همواره در پيش نظرم پديدار است،
و هر لحظه صريح تر و كوبنده تر
كه تو اين جا چه مي كني؟
امروز به خودم گفتم:
من احساس مي كنم،
كه نشسته ام زمان را مي نگرم كه مي گذرد.
همين و همين.
“شاعر:کسی که … با بیشتر شناختنش و بیشتر خواندنش …
حسرت ندیدنش و نبودنش لحظه به لحظه برایم بیشتر می شود ………
دکـــــــتر عــــــــــــلی شریـــــــــــــعتی
**************
من شدم خلق که با عزمی جزم،
پای از بند هواها گسلم،
پای در راه حقائق بنهم،
با دلی آسوده،
فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد
در ره کشف حقائق کوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش
ره نمایم به همه گر چه سراپا سوزم.
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنین زائد و بی جوش و خروش
عمر بر باد و به حسرت خاموش”
برای رها شدن، باید از تمام این ترس ها رها شد!
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست
ساقیا امشب مخالف می نوازد تار تو
یا که من مست و خرابم یا که تارت تار نیست
واقعا نویسندگی برازنده ی شماس رضا جان …
چقدر خوبه برای کسانی که نا امیدن از زندگی و تجربه ی تلخی داشتن تو زندگی،مثل خودم بنویسی..
ممنون رضاجان،
راستی اینکه با اسم صداتون میزنم،چون تورو مثل دوست صمیمی خودم میدونم،هرچند سعادت دیدار با شما رو نداشتم،و خدای نکرده قصد بی احترامی ندارم رضا جان.
این یک لایک رو هم فک کنم خوده رضا زده
مابقی رو هم دوستان و هم خونه ای های خوبم
ممنون
سلام
محمدرضا، شب گذشته من هم در فرهنگسرا ارسباران بودم و به نامه اي که خوندي گوش دادم؛ آخرش همه براي تو دست زدند و من هم مثل بقيه؛ ولي حقيقت به خاطر اينکه احساس مي کردم آخرين اميدم هستي، آنقدر اضطراب مطلبي که مي خواستم به تو بگويم را داشتم که نفهميدم چه چيزي خواندي.
امشب که متن نامه ات را خواندم و مخاطب نامه را خودم قرار دادم فقط بغض کردم، سکوت کردم و ي قدرت عجيب گرفتم.
گواه حالم جمله خودت است و به شما مي گويم: هيچ کس احساسات من رو مانند من درک نخواهد کرد.
ممنون به خاطر همه خوبي هايت……….
رها جان.
محمدرضای تو ، برایم دوستی عزیز است.
به تو غبطه می خورم از تمامی عشق و احساسی که در نبود تو نثارت می کند .
می خواهم از دغدغه های خودم برایت بگویم .
” به فرزندی که هرگز زاده نشد”
می ترسم از روزی که رویاهایت را قربانی نام و نان کنی .
می ترسم برای فرار از نگاه قاضیان کور و کر،
اشک هایت را پشت غرور پنهان کنی.
خنده هایت را فروخوری …
می ترسم از آنکه احساست را به سخره گیرند.
می ترسم با دردهایت آشتی نکنی.
می ترسم دانسته هایت، چشمانت را کور کند و ندانستن هایت تو را خرد .
می ترسم از آن روز که قضاوت کنی و قضاوت شوی.
می ترسم از نگاه ترحمت به کودک گلفروش .
می ترسم از نگاه ترحم دیگران به بی کسی تو.
می ترسم از تعصبات کور، که تو را با خدا بیگانه کند.
می ترسم از آنکه در حصارهای دگرساخته اسیر شوی .
می ترسم از روزی که زندگیت در گرو مرگ فکرت، ایمانت و اعتقادت باشد.
می ترسم از روزی که با روایت آزادیخواهی مردمت به خواب روی.
می ترسم از روزی که آغوشی برای آرام گرفتن نداشته باشی.
می ترسم که عشقت را نثار علف هرزی کنی .
می ترسم از روزی که نیاز ، تو را به زانو درآورد.
می ترسم از روزی که جسمت نردبان ترقیت شود.
می ترسم از روزهای بی تفاوتی، بی رنگی، تنهائی .
می ترسم از روزی که خوابهای طلائی را در چمدانی بگذاری و به دورها سفرکنی .
رهای سرزمین من .
بدان تو قبل از هرچیز انسانی آزادی که هیچکس نمی تواند روح و جسمش را به زنجیر کشد.
بدان که تو در کنار مردمی، نه برتر و نه پست تر.
رسالت وجودیت را بشناس و بر سر ایمان و باورهایت بایست .
• نام کتابی از اوریانا فالاچی
همش قشنگ بود! هم متن آقای شعبانعلی و هم شما.
سلام اقاي اميد.نوشته شما دركنار نامه استادتركيب قشنگيست
رها جان برخيزوقهرمان روياي خودت باش…..
ارزوميكنم من وهمه دوستان اين خونه باكنارگذاشتن اين ترس ها به ارزوهاي خاصمون برسيم.
ولی من می ترسم…میترسم از اینکه دیگران، نقشه رویاهای طلایی زندگی من را ترسیم کنند.
میترسم از اینکه آرزوها و هدفهام، تنها برای بستن دهان دیگران باشد.
میترسم که برای دیگران زندگی کنم و به امید دیگران.
میترسم از اینکه دیگران، من را به داشتن سهمی کم از ساختن داستان زندگیت، قانع کنند….
من از همه این ترس ها میترسم…
سلام.
میخواستم بنویسم که ای کاش رها زندگی را تجربه میکرد و زیبایی اندیشه پدر را میدید، ولی با خود اندیشیدم این نهایت سخاوت شماست که به هرکدام از ما شانس رها بودن را میدهید…سپاسگزارم، به خاطر رایحه افکاری که شاید شانس استشمامش بسیار کم نصیبمان میشود…سپاسگزارم، کا با نوشته هایتان امکان قدم زدن فرای روزمرگی را فراهم میکنید….سپاسگزارم…