به دعوت علیرضا شیری، دیشب در برنامه مذهبی نسیم ایشان شرکت کردم. قرار بود راجع به «سرشت و سرنوشت» صحبت کنم و به نوعی «جبر و اختیار». به هزار دلیل و اتفاق که بخشی از روی اختیار من بود و بخشی به واسطه ی جبر ایشان! نشد.
آنجا بعد از کمی شوخی کردن – ابزاری که معمولاً برای خوب شدن حال خودم، وقتی که حالم خوب نیست استفاده میکنم! – تصمیم گرفتم فقط یکی از نامههایی را که برای رها نوشته بودم و منتشر نکرده بودم بخوانم. آن را اینجا برای شما مینویسم. در یک سلسله نوشته، خلاصه حرفهای «سرشت و سرنوشت» را که میخواستم بگویم و نشد، نوشته و گزارش کرده ام. اگر چه حال که تغییر میکند قال هم تغییر میکند. اما به هر حال…
رهای عزیزم.
میترسم.
از آرزوهای تو میترسم.
میترسم از اینکه دیگران، نقشه رویاهای طلایی زندگی تو را ترسیم کنند.
میترسم از اینکه آرزوها و هدفهایت، تنها برای بستن دهان دیگران باشد.
میترسم که برای دیگران زندگی کنی و به امید دیگران.
میترسم از اینکه بازندگان، تو را به داشتن سهمی کم از ساختن داستان زندگیت، قانع کنند.
میترسم از اینکه برندگان، تو را به مالکیت مطلق داستان زندگیت، مغرور کنند.
میترسم از اینکه مردمان، داستان زندگیت را، برنده یا بازنده، ابزار طعن و تمسخر کنند.
میترسم که قدرتت را فراموش کنی.
میترسم که فراموش کنی موفقیت تو به تو بستگی دارد.
شادی تو به تو بستگی دارد.
هچیکس جز تو به تو چیزی نخواهد آموخت.
هیچکس به جای تو برای تو فکر نخواهد کرد.
هیچکس احساسات تو رو مانند تو درک نخواهد کرد.
هیچکس جز تو مالک مغز تو نخواهد بود.
هیچکس به جای تو نخواهد دید.
هیچکس به جای تو نخواهد شنید.
میترسم از اینکه فراموش کنی، شخصیت تو، مهمترین ساختهی دست توست
و تو انتخاب کردهای که در ساختنش، کدامیک از مصالح اطرافت را به کار گیری، و کدامیک را به کناری بگذاری.
میترسم که فراموش کنی که اگر سقوط کردی، به پای خود سقوط کردهای
و اگر برخیزی، به دست خود برخواهی خاست.
میترسم.
میترسم از اینکه امیدت، صدای تشویق دیگران باشد
و ناامیدیت، تلخی نیشخندهایشان
رهای عزیزم.
من میترسم.
میترسم که به عنوان یادگاری حضورت در این جهان،
به خراشیدن درختی،
یا نوشتن دیواری قانع باشی.
یا به داشتن فرزندی که او نیز، یادگاری خود را فرزند دیگری طلب کند.
در دنیای قدیم
برای زندگان صلیب میساختند و برای مردگان تندیس
امروز دنیا شلوغتر از گذشته است و کسی برایت تندیسی نخواهد ساخت.
اما تو خود، یک عمر برای تراشیدن تندیس خود وقت داری
تا از کردارت برای خود تندیسی جاودان بسازی
که مردم، خود را به کندن چیزی بیشتر از گور، متعهد نمیدانند.
میترسم از اینکه دغدغهات در ساختن تندیس زندگیت، تحسین دیگران باشد.
چه آنکه بسیار تندیسهای ارزشمند تاریخ بشر، که در تمام دوران تراشیده شدن، تکفیر شدهاند.
رهای عزیزم.
می ترسم.
میترسم که ذکر برای تو ورد شود
و دعا ابزاری برای جبران تنبلی
میترسم که فراموش کنی گاه رنگ مادیت، در مناجات معنوی یک مومن بیشتر از طعم معنوی است
همچنانکه گاه طعم معنویت، در تلاش یک کارگر، بیشتر از رنگ مادی است.
میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.
میترسم که دغدغهی جزئیات و تقوای صغیره، برای تو آرامش بخش و هموار کنندهی راه برای گناهان کبیره باشد.
میترسم از قیام قیامت
می ترسم از اینکه چنان پوچ و بیتاثیر در این دنیای بزرگ خداوند زندگی کنی،
که روز قیامت، تو را لایق قیام هم نبینند.
حتی برای اعزام به جهنم.
محمد رضا سلام.
یادت هست که در گفت و گوی های یلدا چه کامنتی در مورد المپیاد کامپیوتر خواندنم برایت گذاشتم؟
به من گفتی المپیاد خواندن حتی اگر نتیجه ای هم نگیری روی طرز فکرت تاثیر میگذارد .
من الان در دوره تابستانه المپیاد کامپیوتر هستم و توانستم با اختلاف کم و لب مرز به دوره وارد شوم.
احتمال اینکه مدال طلا بگیرم خیلی کم است اما تلاشم را میکنم که نتیجه خوبی بگیرم.
به هر حال خواستم اطلاع رسانی کنم.همین!یکمی چون خودم را ضعیف تر از بقیه میبینم فشار عصبی روم زیاد شده.گفتم بیام و اینجا و یچیزی بنویسم.
با اجازه!باز هم توصیه ای اگر به من دارید حتما میخوانمش.
رهای استاد!
کاش بودی تا خودم بهت میگفتم که این ترس ها الکی نیستن.. من با همه وجودم این ترس ها رو حس کردم رها..
محمدرضا تو یک نویسنده خیلی خیلی خیلی نو آوری و نوشته هات کاملاً وصف حال مخاطبانته تبریک تبریک تیریک
محمدرضا جان
از بعد از ظهر تا الان ۸ بار این فایل را گوش کردم ممنونم
کاش نیایش صبحگاهی با صدایات و جملاتات تاثیرگذارت ضبط میکردی
البته تا آنروز من همین فایل را به عنوان نیایش صبحگاهی گوش خواهم داد (این فایل را ریختم روی گوشیام) ای کاش در نوجوانی این فایل را میشنیدم اگرچه هنوز برای رها بودن و رها شدن دیر نیست
سلام
+احسان م عزیز
با اجازه صاحبخونه محترم، امیدوارم دخالت تلقی نشه.
می خواستم فایلی رو فعلا بهتون پیشنهاد بدم که خودم بی نهایت دوستش دارم. “در ستایش امید”
http://www.shabanali.com/ms/?p=2340#comments
امیدوارم مورد پسندتون واقع باشه.
+آقا معلم احساستون در بیان این فایل بی نظیره!
+سبز باشید و برقرار
سلام
مهشید جان
ممنونم امیدبخش و زیبا بود
سلامت و موفق باشید
سلام
احسان جان
+خواهش می کنم. وظیفه بود.
خوشحالم که به دلتون نشسته.
+سبز باشید و برقرار
شنبه شب دیدمتان .بعد از اتمام مراسم.سرتان نسبتا خلوت بود و جز آن جوانی که کتابش را امضا می کردید و با او عکس میگرفتید،کسی دورو برتان نبود.فکر کردم زیاد آنجا نخواهید ماند به همین جهت به سلام و علیکی و صحبت از گربه و سوال از اینکه فردا شبش خواهید آمد یانه و جوابتان که اگر بار بخورد می آیید بسنده کردیم.غنیمتی بود آن شب .باید بیشتر می ماندم و چند سوالی را که در ذهن داشتم می پرسیدم که به هر حال گذشت.حسرتی بر حسرتهای گذشته اضافه شد.دوشنبه هم همانگون گذشت.این بار دورو برتان شلوغ بود و همه تقاضای عکس گرفتن با شما را داشتند.درباره رد کارپت در حدیکی دوجمله آن هم به شوخی گفتیم و گذشتیم.شاید فرصت مناسب صحبت بیشتر در آینده فراهم شود.
بگذریم.عالی بود هرآنچه در شب آخر گفتید .بذالقائلین و نقع غلیل السائلین
سلام استاد شعبانعلی عزیز
بعد از سیاست کامنت گذاری من دیگه کامنت نذاشتم چون کامنتام اونقدر بی محتوا بود که نمیخواستم وقتتون بگیرم.
تا امروز که این نوشته رو گذاشتید این سکوت من شکست.
استاد من دیشب خیلی دوست داشتم که ببینمتون ولی متاسفانه نشد.چقدر خوب که محتوای اون برامون نوشتید هر چقدر که با صدای خودتون سعادت دیگه ای داره.نمیتونید تصور کنید که چقدر به این حرفهاتون نیاز داشتم مدتیه که من هم اون قدر منفعل شدم که تمام این ترس های شما به تمامی در من ریشه دوانده اون قدر بی رگ شده بودم که هیچ چیز منو به هوش نمی آورد .چند بار با اشک تمام این نوشته را خوندم انگار این همون تلنگری بود که قبل از اینکه خیلی دیر بشه توسط شما به من زده شد.چقدر الان تو این شرایط به این تلنگر نیاز داشتم.بینهایت ممنونم از شما و از دکتر شیری عزیز و از اون هزار و یک دلیل و اتفاق که قطعا در پس همه آنها خداییست که داشتنش جبران همه نداشتنی هاست.با سپاس
مریم چقدر این سکوت برای من هم آزار دهنده بود. من هم امشب دلم خواست حرف بزنم.. فقط خدا کنه کسی ناراحت نشه..
سلام مریم جان
میتونید از لینک زیر ، فایل صوتی اون شب رو بشنوید . خوشحالم که دوباره نوشتید و اومدید . از وقتی خودم هم وارد این خونه شدم ناخوداگاه یاد قصۀ مهمانهای ناخوانده افتادم و اینکه در پایان قصه ، به خاطر عشق و سخاوت صاحب خونه ، همۀ مهمان های ناخونده توی اون خونۀ کوچیک و با صفا موندن با وجود تمام تضادها و تفاوت هایی که تو تک تکشون بود . البته من این داستان رو در مورد خودم گفتم یک وقت جسارت به هیچکدوم از هم خونه های عزیزم نشه .
http://api.clyp.it/wgq0ryf0.mp3?download=1
ارادتمند همۀ هم خونه های عزیزم و صاحب خونۀ نازنینمون – هومن کلبادی
شاید باور نکنید من با بیشتر نوشته های شما گریه ام می گیره .به این فکر میکنم که من کجا هستم و شما کجا .اما امیدوارم حداقل هر روز به اندازه سر سوزن تغییر کنم و حال خوبی برای خودم و دیگران ایجاد کنم.
سلام استاد عزیز
ممنونم که به در خواستمون توجه کردید و این مطلب و فایل صوتی رو برای ما -که تو اون ساعت نمی تونستیم بیایم- گذاشتید.
شما عاشق کاری هستید، که می کنید و به اون ایمان دارید.
به خاطر همین هست که همیشه پیروز هستید.
براتون سلامتی و دل خوشی آرزو می کنم.
سلام
+آنچه را که خدا به تو اختصاص دهد، از دست نخواهی داد، حتی اگر بر بال نسیم باشد.
و
+خداوند به کسانی که دست روی دست گذاشته اند چیزی نمی دهد.
(از کتاب من+لبخند=خداوند، گردآورنده زهره زاهدی)
+و من هم می ترسم از این همه ترسِ نهان
+سبز باشید و برقرار
ممنونم دوست خوب من
خيلي زيبا بو تاثيرگذار بود و البته آموزنده
چه دعای زیبایی کردن آقای دکتر ادبی و به خصوص این بخش دعا
خدایا تعادل میان ظاهر و باطن رو برای ما مقدر بفرما
چه جملۀ زیبایی گفتن آقای دکتر عمادی
سعی کن انسان مفیدی باشی به جای اینکه تلاش کنی یک آدم مهمی باشی
دوستان عزیز ،
پیشنهاد می کنم فایلی رو که از طریق لینک زیر که توسط دوستامون گذاشته شده رو گوش کنید . واقعاٌ فضای زیبایی هست
باید اعتراف کنم که به دوستایی که بودن حسودیم شد ولی ممنون از دوستایی که لینک رو گذاشتن
http://api.clyp.it/wgq0ryf0.mp3?download=1
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیزمون و محمدرضای عزیز
ممنونم از شما هومن پر تلاش
نبودیم اما، دلمان آنجا بود.
با این زحمتی که کشیدید، ما رو به آن فضای پر از صمیمیت بردید.
سپاسگزار لطف بیدریغ تان، به اهالی این خونه هستیم.
سلام سیمین-الف جان عزیز
وظیفه بود چون خودم خیلی کیف کردم ، حیف بود به اشتراک نمیگذاشتم چون این مرام این سایت هست که دوستامون رو در داشته ها و لذت هامون سهیم کنیم . خوشحالم که به دردتون خورد .
مخلص همۀ هم خونه ای های عزیزم و صاحبخونۀ عزیز خونمون
محمد رضای عزیز،
دیروز برای من روز بینظیری بود،
بینظیر بود برای اینکه از صبح تا غروب با صدای گرمت و فایلهای صوتی رادیو مذاکره همراه بودم ، و شب در برنامه نسیم با خودت،
ممنونم ازت که اینقدر خوب و قشنگ فکر می کنی و خدا رو شکر می کنم که بلند بلند فکر میکنی و ما رو هم بی نصیب نمیذاری.
به امید دیدار مجدد
سلام ممنونم بخاطر متن بسیار زیبا
این جمله عالی بود
میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.
مي ترسيدم از اينکه خودم باشم…….
بخاطر ترس از خود بودن چقدر خودم را فریب دادم…..
بگذار خودم باشم ..کاش می گذاشتی خودم می بودم ……. کاش شجاعت خودم بودن را داشتم…
من دلم برای خودم تنگ شده………
استاد چقدر گریه کردید برای نوشتن این نامه …خیلی…..
شنیدن این نامه با صدای خودت عالی بود محمدرضا…
و چقدر این روزها میشنوم که “اگر برخیزی، به دست خود برخواهی خاست”…
یقین دارم که هنگامه برخاستن است…
من این روزا از شبیه بودن ب هر چیزی ،جز خودم خیلی میترسم………………… 🙁
چیکار کنم؟؟؟ >_<
دوست عزیز سلام
با توجه به اسم زیبا و پر مفهومی که برای خودتون انتخاب کردید ، شبیه کسی غیر خودتون نمیشید . اسم شما سرشار از رهایی از قید و بند و تقلید هست .
سلامت ، آرام و شاد و سربلند باشید دوستم
🙂 سلام دوباره محمد رضا ( و باقی دوستانی که دیدنشون دیشب فوق العاده خوب کرد حالمو. – ارادددت خانم تاجدینی! 😉 – )
ممنون که دیشب به هر شکل که بود اومدی. لذذذت از دل دیدنت و شنیدنت، وصف ناپذیر بود… خصوصا کنار دکتر شیری و سهیل رضایی و دیگر بزرگواران (بقول خودت کلکسیونی بود از “دکتر”، و از آدمای خوب.)
آرزوی موفقییت پروژه هاتو از ته دل و قلبم دارم… خصوصا رادیو مذاکره که خیلی خیلی دوسش داری..
درضمن!
آب معدنیه رو میزه دیشبت خیلی گرم بود؟!! 😉
محمد رضا جان ، سلام و عرض ادب
چقدر اين قسمت پست كه قبلا با همين مضمون جاي ديگه ازت خوندم پرمغز و موثره :
“میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.”
راست ميگييييين. اين جمله به طرز عجيبي قابل تامل و زيباست.
آنقدر زيباست كه من هم بايد يكبار ديگه بنويسمش. نميتونم همينطوري از كنارش رد شم.:)
““میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.”
اگه همه ي آدمهاي دنيا به اين موضوع توجه ميكردن، چقدر دنيا خوب ميشد … چقدر خوب ميشد … چقدر خوب ميييييشد …
سلام شهرزاد جان و دوستای عزیزم
دقیقاٌ ما آدما بیشتر از اینکه نگران کارای خوبی که میتونستیم انجام بدیم ولی ندادیم باشیم ، نگران کارای بدمون هستیم . البته این ترس رو به دلایل خیلی زیاد در وجودمون نهادینه کردن از دوران کودکی . ولی باید تلاش کنیم که این ترس رو از وجودمون دور کنیم و به انسان بودن ، خوب بودن و محبت کردن فکر کنیم .
محمدرضای عزیز بسیار ممنون از این قلم شیوا و رسای شما
سلامت ، آرام ، شاد و پیروز باشید
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیز و محمدرضای نازنین
رسول جان.
خیلی خیلی خوشحال شدم که دیروز در فضای حقیقی، بعد از سمینار دیدمت. شاید فرصت دیدار کوتاه باشه. اما بعد از اون، آدم حس متفاوتی به دوستانش داره.
شاد باشی و آرامش همراهت باشه
زیبا بود
خیلی ممنون
دکترشیری فایل صوتی رو گذاشته خیلی خوب بود
سلام و عرض ادب
دوستان خوبم كه زحمت سايت رو ميكشيد يه اشكال جزئي حيت ثبت پست پيش اومده . به نظرم تركيب — رویاهای طلایی زندگی تو — در خط سوم نامه رها درستره . لطفا اصلاح كنيد . ارادتمند همه شما
محمدرضا عالی بود.
دکتر شیری هم فایل صوتی را در وب سایتش قرار داده که از طریق لینک زیر می توانید دانلود کنید:
http://api.clyp.it/wgq0ryf0.mp3?download=1
مرسی javad عزیز
چه فایل زیبایی . با اینکه غایب بودم ، اون فضا رو برامون تداعی کرد
شاد باشی دوستم
سلام
مثل همیشه تاثیرگذار…
منتظر شنیدن خلاصه حرفهای شما درباره سرشت و سرنوشت هستم…
همه ی این ها یه درون خیلی قوی میخواد….
نمیدونم چرا با این متن هم ذات پنداری کردم…
عالی بود
فوق العاده بود … ممنون كه اين متن زيبا رو با ما هم به اشتراك گذاشتين …
اگر همه ي «رها» ها با اين نامه، پا به دنيا ميذاشتن و با اين بينش، بزرگ ميشدن؛ چقدر دنيا زيباتر و معقول تر و درخشان تر به نظر ميرسيد …
و چقدر حيف كه برنامه ي ديشب، نتونسته ميزبان حرفهاي زيباي شما در مورد «سرشت و سرنوشت» باشه …!
و … «دعا» ؛ بايستي از «قلب» سرچشمه بگيرد. قلبي كه شايسته ي جانشين ِ خداوند بر روي زمين است. قلبي كه مقر خداوند است. نه از سر ، كه جايگاه ترديدها و چه بسا افكار غير خدايي و غير انساني باشد …
مدت هاست از این جمله میترسم:
“خدایی که من میشناسم ، مرا بخاطر انبوه کارهای خوبی که نکرده ام باز خواست میکند ؛
نه معدود کارهای بدی که کرده ام.”
ترسهایم اضافه شد….
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را …
امیدوارم ساختن این حال خوب از جانب شما برای ما ، علاوه بر اینکه حال ما رو خوب میکنه ،
حال و قال شما رو هم مستدام خوب کنه …
پیشنهاد میکنمم شنیدن این فایل رو از دست ندید
http://clyp.it/wgq0ryf0
صحبت های محمدرضا شعبانعلی و دکتر شیری در برنامه ایمان و توانگری که نامه ی رها رو هم میتونید با صدای محمدرضا بشنوید
سمانه جان سلام
فکر میکنم به جای اینکه ما بترسیم که فکر میکنم به نوعی ترس مشترکی باشه که به دلایل مذهبی و اعتقادی و درک نادرستی که از دین و خدا و محکمۀ الهی از زمانی که دست چپ و راستمون رو شناختیم ، تا زمانی که من رو در قبر قرار میدن و “افهم افهم به ما میگن و تکونمون میدن که جنازه ای که یک عمر نفهمیده ، حالا بفهمه و با ترس قلبی به اون دنیا سفر بکنیم ، در وجودمون نهادینه شده ، باید تلاش کنیم دیدگاهمون رو تغییر بدیم و تلاش کنیم که خوب باشیم و خوبی کنیم و به همه عشق بورزیم حتی اگر به قیمت حماقت ، سادگی و . . . چیزهای دیگه گذاشته بشه .
کاش خوب باشیم و خوبی کنیم
همین
هومن عزیز
فکر میکنم ، منظورم رو خوب منتقل نکردم ، به همین دلیل برداشت شما از نوشته ام متفاوت بود.ممنون بخاطر لطف شما .
اما من سالهاست که با باورهایی که از بچگی به ما تزریق میکنند ، زندگی نمیکنم .
خدایی که من میشناسم و با او صحبت میکنم
خیلی با خدایی که در شبهای قدری که گذشت و به واسطه دعای جوشن کبیر ، به هزار و یک نام مختلف خطابش کردند و آن هم برای یک خواسته ! فرق میکنه
«سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ
منزهی تو ای که نیست معبودی جز تو فریاد فریاد بِرَهان ما را از آتش ای پروردگار»
این مهم ترین و طولانی ترین دعای شب هاییه که اعتقاد داریم شب تعیین سرنوشت هاست !
«خلصنا من النار !!»
مهم ترین دغدغه یک امت خداباور و مذهبی رهایی از آتش!
شاید به این دلیل که خود را سزاوار آتش می دانند و با استغاثه راه نجات می جویند !!
حال شگفتی دارد دنیا ، اینکه در گوشه ای ، عده ای در آتش جنگ ، در پاره ای از زمین عده ای در اثر تعصب و تحجر گرم آتش افروزی و کشتار و وحشیگری باشند و ما اینجا شبی تا سحر خلصنا …خلصنا بخوانیم !
و فردای آن شب ، روزی برای شروع جمع کردن بهانه ها برای استغاثه های خلصنا من النار ، خواهد بود تا سال آینده و شب قدری دیگر !
به قول دوست خوبم
نمی فهمم!!
یعنی خدایت را هزار و یک بار صدا بزنی و یک بار نگویی دوسش داری ؟
خدایت را هزار و یک بار صدا بزنی و هر هزاریک بار بار برای خودت چیزی بخواهی !؟
خدا را هزارو یک بار صدا بزنی و خواسته ات این باشد که کیلومتر شمار گناهانت را صفر کند !؟
من اگر چنین خدایی را در چنین شب مهمی ملاقات می کردم حرف های مهم تری برای گفتن و خواسته های معقول تری برای خواستن داشتم !
سمانه جان
ممنون که کامنتتون رو باز کردید تا سو برداشت نشه . کاملاٌ با شما موافقم دوست من
سلامت ، آرام ، شاد و سربلند باشید
هر وقت این شعر زیبای همای رو می شنوم به یاد مردمی میافتم که در عین دیدن هزاران هزار نیازمند واقعی ، با قسط و قرض برای چندمین بار میرن مکه که شاید ، شاید اینبار بتونن میزان بیشتری از گناهانشون رو پاک کنن ولی افسوس . آیا واقعاٌ خدا این خداییست که اونها فکر میکنند ؟ در این شعر به زیبایی پرده از بسیاری از این خرافات و اوهام برداشته و در انتها به خودش هم به طعنه یاداوری میکنه که جامعه و افراد خاص ، تاب و تحمل اینگونه روشنگری ها رو ندارن و عذاب سختی در انتظار فردی هست که بخواد دکان اونها رو تخته کنه . اعتقاد به خداوند و خالق هستی زیباست ولی هیهات از آنهایی که عمری مردم رو در تاریکی نگه میدارند و با ترساندن اونها از عذاب آن دنیا و با وعده دادن بهشت برین در آخرت ، این دنیا رو هم بر اونها به جهنمی سوزان تبدیل می کنند :
بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان
کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان
پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی
در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ،
چرا بیهوده میکوشی
در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه عاری ،
نمی دانم چه پنداری
در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج و بیمــاری
تو آنجا در پی یاری
چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری
چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند
چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی
همـــای از جــــان خـــود سیری
کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری
لبت را چون لبــــان فرخی دوزند
تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند
تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند
حکابت زجه زدن های خیلی از ماها تو این شبا ( با احترام به اونهایی که تظاهر نمیکنن و واقعاٌ اعتقاد قلبی دارن و یا برای درد دل خودشون گریه و زاری می کنن ) جدای از اونهایی که با تمام وجود تظاهر میکنن ، مثل اون کسایی هست که میرن آرامگاه برای مراسم عزا و متنبه میشن برای چند ساعت و فکر میکنن از فردا یک آدم خوب و بی گناه میشن و دیگه گناه نمیکنن ولی هزار حیف که به محض خروج از آرامگاه و ورود به دنیای واقعی ، نه تنها انسان بهتری نمیشن ، با تمام توان به ادامۀ مسیر قبلی ادامه میدن !
یکی از بهترین تعبیرهایی که تا کنون شنیدم …
«میترسم که ذکر برای تو ورد شود»
بسیار زیبا و پر محتوا و بسیار بجا انتخاب کردید و تغییر موضوع سخن داده اید .
میترسم از اینکه محکمهی بزرگ الهی را
دادگاهی ببینی برای همه کارهای بد کوچکی که کردهای
نه دادگاهی برای همه کارهای خوب و بزرگی که نکردهای.
میترسم که دغدغهی جزئیات و تقوای صغیره، برای تو آرامش بخش و هموار کنندهی راه برای گناهان کبیره باشد.
میترسم از قیام قیامت
قیامتی که همین جاست . رهای عزیزم