دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

من شما را به چالش دعوت میکنم!

یادش بخیر آن روزها.

روزگاری بود که «چالش» واژه ای عظیم بود و حتی ترسناک!

چالش، اگر بود، ماه ها طول میکشید و شاید سالها و شاید یک عمر.

چالش اگر داشتی، دیگر خواب در چشمانت جایی نداشت.

شب با روز برایت فرقی نداشت.

سرحالی و خستگی برایت معنا نداشت.

چالش اگر داشتی، مرگ نگرانت میکرد. نه از ترس نابودی. بلکه از آن رو که چالشی که روح و جانت را تسخیر کرده، ناتمام نماند.

آن روزها، سیاه و سفید کردن یک عکس رنگی، هنوز چالش نبود.

آن روزها، ریختن سطل آب برسر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، نوشتن با دست دیگر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، عکس گرفتن از محتوای کیف هنوز چالش نبود.

آن روزها شکست خوردن در یک چالش، چیزی چندان از پیروزی در آن چالش کم نداشت.

آنچه مهم بود این بود که تو برای چیزی که برایت مهم بود، کوشیده بودی و جنگیده بودی.

آن روزها، اگر کسی را به چالش دعوت میکردی، روبرویش می ایستادی و میدانستی که یا تو پیروز می شوی یا او.

این روزها اما،

دیگری را به چالش دعوت میکنیم و خود، آسوده میخوابیم!

من شما را به چالش دعوت می کنم.

چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!

پی نوشت ۱: شبکه های اجتماعی را دوست ندارم. صادقانه تر بگویم، از شبکه های اجتماعی نفرت دارم. حالم از فیس بوک به هم میخورد. همچنانکه از اینستاگرام. همچنانکه توییتر. مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز میشوند که سطحی تر بودن را تجربه کنند. حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها.

از آن روزی که عاشق و معشوق، شب تا صبح در کنار هم میماندند و میگفتند و میخندیدند و میرقصیدند و میزیستند و می رفتند و حاصلش، قطعه شعری عاشقانه بود یا دستنوشته ای که دیگری در کیف گذاشته بود و مانند جان دوستش داشت یا گلدانی که به بی دقتی آنها شکسته بود و اکنون با تداعی سرمستی آن لحظات شیرین، به یادگاری مقدس تبدیل شده بود، چقدرراه رفته ایم تا امروز که حاصل با هم بودنمان، تصویری از یک ظرف سالاد است یا یک جفت کفش که خاطره انگیز بودنشان هم باید با لایک های دیگران تایید شود.

پی نوشت ۲: سالها پیش آنها که مدیریت خوانده بودند را مسخره می کردم. جوانان کار نکرده کتاب حفظ کرده ای که از پوتین تا اوباما را به فاصله یک قهوه و سیگار، تحلیل می کردند. دهانی گشاد داشتند و مغزی تهی. به جای آن نسل قبل که ذکر می گفتند و نمی فهمیدند، اینها هم ذکر دیگری می گفتند. این بار با واژه های مدرن! گفتند، مدیریت نخوانده ای و نمیدانی چه چیزی را نقد میکنی. درس خواندم. کنکور دادم. ارشد مدیریت خواندم و بیرون آمدم و امروز، همچنان همان نقد قبلی را دارم. اما جدی تر و محکم تر از قبل. ماجرای شبکه های اجتماعی هم همین است. من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


120 نظر بر روی پست “من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • حسین حاجی پور گفت:

    سلام من هم باشما هم عقیده ام همه زندگیها شده سطحی نگری وقت وعمروپول وسلامتیمان رامیگذاریم برای هیچ وپوچی .ومتشکرازشما به خاطرفرستادن ایمیلهای زیباواموزشی

  • اسفندیار گفت:

    محمد رضای عزیز با سلام،
    منهم با کلیت حرف شما موافقم و بهمین دلیل در هیچ یک از این شبکه های اجتماعی فعال نیستم و بدون مبالغه می گویم که تلاشی در حد یک ترک اعتیاد سنگین داشتم تا بالاخره از دام اعتیاد اینترنت خود را خلاص کرده و پاک شدم. (بگذریم که متمم دارد دوباره معتادم می کند!! – بعنوان شوخی نوشتم). ولی همانطور که از فایل مصاحبه قبلی شما یادم می آید، گفته بودی گاهی در صحبت هایت برای تاکید بر موضوعی، مبالغه می کنی و من حدس می زنم که این مطلب هم از آن نوع باشد. بهر حال به باور من اگر بقول شما “مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز شده اند که سطحی تر بودن را تجربه کنند و حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها” ، این دیگر تقصیر شبکه های اجتماعی نیست.
    همانطور که قطعا شما بهتر از من می دانید، این شبکه ها ابزاری هستند که می توان از آنها به هر شکلی استفاده کرد. با ذکر یک مثال خلاصه می کنم که می توان وب سایتی غنی و پر محتوا راه اندازی کرده و طرحی مانند متمم را در آن فعال کرد و یا مانند میلیونها سایت خنثی و بی محتوا و یا حتی مستهجن، اراجیف نوشت و …
    و بهمین دلیل است که من متمم را دوست دارم. با احترام، اسفندیار

  • بزبز قندی گفت:

    بابام خدا بیامرز هم این ایرادا رو از من که نسل بعدش بودم می گرفت
    توجه جناب شعبانعلی رو به مفهوم “گفتمان” و تغییر آن در اعصار جلب می کنم . برادر گفتمان ما حدود چهل ساله ها با گفتمان حدود بیست ساله ها فرق می کنه و البته پذیرش ای گفتمان برای ما سخته. این رسم روزگاره
    گفتمان ها «اعمالی هستند که به طور سیستماتیک، شکل دهنده موضوعاتی هستند، که خود سخن می گویند… گفتمان ها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمی کنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی، مداخله خود را پنهان می دارند.»

  • homa1379 گفت:

    آقای شعبانعلی عزیز
    سلام
    درد شما درد خیلی از ماست. زندگیهای سطحی. عشقهای سطحی.معاشقه های سطحی.
    من ۳۸ سالمه .حسرتم شده یک نگاه عمیق. یک حرف عمیق. یک چیزی که ساعتها فکرمو درگیر کنه .البته درگیر میشم ولی به سطحی بودن ها . دلم هوای اون نگاههای خجالتی و دوست داشتنی دوره جوونی مونو کرده . دلم هوای “حیا” ” شرم” و چیزی تو این مایه .
    به مادرم که نگاه می کنم می بینم هنوز مثل یک دختر ۱۴ ساله (از ۱۴ ساله های اون زمان” معصومه و محجوب.
    دلم تنگه .خیلی دلم تنگه

    • هومن کلبادی گفت:

      homa1379 جان عزیز
      خیلی از رویکردهایِ جوونترها ، تغییر کرده و اگه بخوایم سیستمیک بهش نگاه کنیم ، این اتفاق ، نتیجۀ مجموعه ای از علل و عواملِ متعدد هست که از حوصلۀ این خونه ، خارج هست ولی این حسِ دلتنگی ، حسی مشترک بینِ خیلی از هم نسلی هایِ ماست (به نظرِ من) که به قولِ امیرِ تقویِ محترم ، لحظاتِ خوب و خوشمون رو ، در گذشته جستجو می کنیم . هر نسلی (شاید به دلیلِ عادت کردن) استانداردهایِ خودش رو داره و همونطور که استانداردها و ایده آل هایِ نسلِ جدید ، برای نسلِ قبلی ، پذیرفته نیست ، استانداردهایِ نسل قبل هم برای نسلِ نو ، پذیرفته نیست و اگر قرار باشه نسلِ جدید ، نسلِ قبل رو به چالش بکشه ، ممکنه لیستِ بلند بالایی از اختلافِ نظر ها رو بتونن ، فهرست کنن که از دیدِ نسلِ قبل ، می تونه به عنوانِ باورهایِ قلبی ، ارزش یا حتی خطِ قرمز هاشون محسوب بشه .
      شاد و راضی باشید

  • sahar گفت:

    خوشحالم اين مطلبو از زبون شما ميشنوم!

  • محسن .بی. ار گفت:

    ولی من میخوام بگم..هر چند که همه ما از این سبک از تکنولوژی بیزاریم..ولی بازهم داریم به نوعی ازش استفاده میکنیم!
    و گاهی در دل و یواشکی مدح و ستایشش میکنیم!
    بیاید قدری خاکستری به موضوع نگاه کنیم! (نه صرفا” سیاه.نه صرفا” سفید)
    زندگی همچنان زیباست..به شرطی که در پارامتر هایی که روبروی خود می بینم زیاده روی نکنم.
    اینطور نیست؟؟
    پایا باشید.
    محسن .بی.ار

    • محسن عزیز.

      متنی که در بالا خواندید نقد تکنولوژی نیست.
      حتی نقد شبکه‌های اجتماعی هم – که زیرمجموعه ای از کاربردهای تکنولوژی هست – هم نیست.
      حتی نقد کمپین سازی در شبکه‌های اجتماعی هم – که زیرمجموعه‌ای از شبکه های اجتماعی هم هست – نیست.
      بلکه نقد نوع خاصی از جریان‌های کوتاه‌مدت یا Fad Behavior در کمپین‌های خودجوش شبکه‌های اجتماعی است.

      راستش خیلی بغضم گرفت که دیدم متن من که تا این حد ریز، به یکی از کاربری‌های کمپین‌های خود جوش کوتاه مدت شبکه‌های اجتماعی نرم افزاری، به عنوان یکی از زیرمجموعه‌های بسییییییییییییار کوچک تکنولوژی است، از طرف شما به عنوان نقد تکنولوژی برچسب خورده است.

      شبیه اینکه من بگویم گاوی مرا شاخ زد و تنم زخم شد و شما بگویید همین برنج‌ها را هم که می‌خوری در روستا درست می‌کنند و اگر فرهنگ روستا و روستایی را بشناسی، می‌بینی که حتی تو که منتقد شاخ گاو هستی، از پنیر روستا استفاده مي‌کنی!

      با این تحلیل شگفت انگیز، درد دیگری هم بر درد قبلی من افزوده می‌شود و آن درد فهمیده نشدن است!

      اگر کمی فعالیت من را بشناسید احتمالاً می‌دانید که خود من فعال حوزه‌ی تکنولوژی هستم و با بزرگترین شرکتهای این حوزه در ایران و جهان همکاری دارم. بنابراین من چه نقد کنم و چه تایید، خواسته یا ناخواسته، داخل این حریم نشسته‌ام و آن را باور دارم و بسیاری از دوستان، چه نقد کنند و چه تایید، بیرون نشین این قلعه هستند و بیشتر نمای بیرونی‌اش را نفی یا تایید می‌کنند!

      شاید اگر حوصله کنید و نوشته‌ من را در مورد دستاورهای چالش آب یخ بخوانید بهتر فضای ذهنی من را بشناسید:
      http://www.shabanali.com/ms/?p=4525

      ضمن اینکه من تقسیم دنیا به سیاه و سفید و نگاه خاکستری را به یک حد نشانه‌ی عقب ماندگی فکری می‌دانم.
      دنیای امروز رنگی است. آنکس که هر نظری را در یکی از دو دسته‌ی «سیاه – سفید» و یا «خاکستری» تقسیم بندی کند،‌ به یک دو قطبی جدید گرفتار شده و از تحجری سطحی به تحجر سطحی دیگری فرار کرده است!

      • شهرزاد گفت:

        محمدرضا جان. این کامنت رو که از شما خوندم نکته ای رو ازش گرفتم! که خیلی خیلی برام با ارزش بود و منو متوجه یه موضوعی کرد! یا شاید بشه بگم دوباره بهم یادآوری کرد… چیزی که اعتقاد همیشگی خودم هست، اما در کلام و بیانش گاهی میرم سراغ ناخودآگاهم! و جور دیگری بیانش می کنم …
        حس می کنم این نکته، اینبار، برای همیشه توی ذهنم حک بشه! و همیشه و همیشه مد نظرم باشه و بهش توجه کنم … می خواستم فقط بخاطرش تشکر کنم و بگم ممنون، مثل همیشه …

        • امید گفت:

          محمدرضا ،
          نمیدانم من هم برداشت درستی از نوشته ات داشتم یا نه؟
          درد فهمیده نشدن برایم خیلی سنگینه، آنقدر که ترسم از نوشتن زیاد میشود،خیلی زیاد.
          با کامنتی که گذاشتم می خواستم بگویم ، چالش های جامعه ما خیلی جدی و عمیق تر از آن است که با یک سطل آب یخ بتوانی دردش را کم کنی !
          در پاسخ دوستمان هم می خواستم شاهدی بیاورم از مولانا که چاره درد بی دردی را نیز در لابلای اشعارش گفته است.
          ….
          نوشته محمدرضا من را به یاد یک شعر انداخت :
          معلم پای تخته داد می زد
          صورتش از خشم گلگون بود
          و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
          ولی آن ته کلاسی ها
          لواشک بین هم تقسیم می کردند ….
          .
          .
          .
          اما محمدرضا ی عزیز ما از تو آموختیم که یک با یک برابر نیست!
          پایه های این خانه برهمین شبکه اجتماعی شکل گرفت و بسیاری از ما اینجا با محمدرضا و افکارش آشنا شدیم،
          به لطف این شبکه، شیرینی دانستن حاصل ساعتها شب زنده داری و مطالعه استاد برجانمان نشست
          با اینستا با او همراه صحنه های بی بدیل جهان هستی شدیم و باز هم از دستنوشته هایش آموختیم
          با توییتر جرعه جرعه طعم تلخ و شیرین زندگی را چشیدیم
          دوستانی که در دنیای مجازی پیدا کردیم، هر چند سنگریزهای بیش در دستان او نبودیم اما کمی دلگرمش کردیم
          حالا این انتخاب ماست
          به دنبال محمدرضا بدویم یا کیک تولد دیگری را لایک کنیم…

      • مهدی گفت:

        به آقای محسن .بی. ار و امثال ایشان ، کمی،به اندازه سر سوزن حق بدهید که از جمله”شبکه های اجتماعی را دوست ندارم. “برداشت کند که شبکه های احتماعی را دوست ندارید.
        البته با توضیحی که دادید منظورتان روشن شد.

        • علیرضا داداشی گفت:

          سلام مهدی جان.

          من معتقدم بیشتر باید به استاد حق بدهیم که بغضش بگیرد.
          برای چندمین بار و البته این بار به خاطر کامنت شما، متن را خواندم . وقتی می شود جمله ی شما را پذیرفت، که فردی خواندن نوشته ی استاد را از پی نوشت شروع کرده باشد و فقط دو جمله ی آن – مخصوصاً جمله ی دوم – را خوانده باشد. در صورتی که از عنوان نوشته و تک تک جملات قبل از پی نوشت ، دقیقا مشخص است که ایشان از چه چیزی صحبت می کنند. پی نوشت های یک و دو هم که هرکدام دنیایی از مطلب را دارند.
          ببخشید، این به نظرم تنها پستی است که من به این تعداد کامنت در آن نوشته ام. دلیل نوشتنم این بود که می دانم یکی از نگرانی های دیگر استاد هم همیشه این بوده که « به کسی با انگشت جایی را نشان بدهی و او به نوک انگشت شما خیره بماند.»
          دوستدار شما- علیرضا.
          موفق باشید

  • آسمان گفت:

    شبکه های اجتماعی بخشی غیر قابل انکار از زندگی در عصر مدرنیته اند…
    اگه خودمون رو در جهت مشق انسانیت، تربیت کنیم حتی در دنیای مجازی هم میشه مرهم بود،سطحی نبود…
    همه صفحه ها رو میشه پر کرد از مهربونی…از تقسیم شادی های خاطره انگیز…از نگاشتن تجربه های تکرارناشدنی …
    (آندره ژید :عظمت در نگاه تو باشد،نه در چیزی که به آن می نگری)

    • سپیده.ر گفت:

      آسمان گرامی،
      از نظر من این شدنی نیست، مهربونی یعنی چی؟ یعنی از پشت کامپیوترت تو صفحاهای مجازی غوغا کنی و در عمل منفعل باشی؟ بحث اجتناب ناپذیز بودن شبکه های اجتماعی متفاوت از سطحی بودن در دنیای مجازیه. شبکه های اجتماعی میتونند گاهی مفید باشند ولی واقعیت در حال حاضر چیز دیگری است.

      • آسمان گفت:

        سلام سپیده عزیز
        پراکندن مهربانی در دنیای مجازی، به معنای منفعل بودن در دنیای واقعی نیست…
        حرفم اینه که وقتی این روزها، ناگزیر بخشی از ارتباطات مون در شبکه های اجتماعی سپری میشه ، انتخاب زاویه نگاهی که داریم انتشار میدیم با خود ماست.
        و از این بابت مسئولیم ، همانطور که در واقعیت…

  • جواد قاسمی گفت:

    سلام بر معلم تازه ی من
    من تقریبا یک سال است که به اینجا سرمیزنم و هر هفته منتظر دیدن مطالب جدید آن هستم چیزی که در این نوشته توجه من را جلب کرد اشاره به سطحی نگری در این نوشته که ویروسی است که خود نیز سخت به آن مبتلا هستم حال از شما به عنوان یک معلم می خواهم برای برون رفت از این سطحی نگری که من و امثال من به آن گرفتار شده اند را راهکار ارائه دهید
    با تشکر از مطالب خوبتون

  • Hassan-3-ensani گفت:

    به قولِ یکی از دوستان

    کاش میشد خودمان را از دنیای مجازی پس بگیریم!

  • یاور مشیرفر گفت:

    سلام بر دوست گرامی که همه شناخت من از وی تنها این نوشته های نابش است و هنوز موفق به دیدار حضوری نشده ایم.

    جناب شعبانعلی عزیز، من چالشی فراگیرتر و بسیار مفیدتر برایتان سراغ دارم: در جنگل های منطقه سیاهکلرود استان گیلان، کلبه هایی وجود دارند که دقیقا در عمق جنگل هستند. هیچ موبایلی با هیچ اپراتوری آنجا «آنتن» نمی دهد. هنوز گاز ندارند و اگر سردتان شد، باید زحمت کشیده به دل جنگل بزنید و برای بخاری «هیزمی» تان، کنده های درخت بیاورید. برای تأمین روشنایی از موتور برق گازوییلی استفاده می کنند. تنهاچیزی که آن جا را با یک شهر متمدن شبیه می کند، «لوله کشی آب» است و بس.

    گاهی فکر می کنم باید بتوان روی وقایع زندگی «ماشینی» دکمه ی «توقف» نصب کرد؛ از قالب این زندگی آمد بیرون و چندصباحی در بی خبری کامل به آن چیزی بازگشت که هزاران سال قبل آن را ترک کرده ایم. باید بتوان هنوز هم مزه کشیدن تنه های درخت روی زمین خزه دار و خیس جنگل و عرق و خستگی آن را حس کرد. باید بتوان شب ها کنار بخاری هیزمی دراز کشید و به آهنگ چرق چرق سوختن کنده ها درون بخاری هیزمی گوش کرد؛ آن موسیقی که بشر هزاران سال است از دست داده است. گاهی باید بتوان از دود آن بخاری «سردرد» گرفت؛ بیشتر و مؤثرتر و دردناک تر از همه سردردهایی که به واسطه زل زدن هایمان به مانیتور می گیریم.

    گاهی باید بتوان با تاریکی هوا، دل به جنگل سپرد و با صداهای مختلفی که تو را احاطه می کنند، ترس و بی خوابی هزاران سال پیش نیاکان انسان ریختمان را چشید؛ گاهی باید بتوان صبح ها قبل از طلوع آفتاب به جنگل زد و زندگی را با تمام وجودش استنشاق کرد. گاهی باید بتوان روی این زندگی ماشینی دکمه «توقف» نصب کرد. از جلد شهری و متمدن خارج شد و به بدوی ترین شکل ممکن زندگی کرد.

    گاهی باید بتوان دست هایی پینه بسته از شکستن هیزم داشت؛ انگشتانی یخ زده از شستن ظرف ها با آب سرد. گاهی باید بتوان روزهای متمادی در تنهایی و خلوت جنگل، به کورترین نقطه درون خود بازگشت و آن جا را کشف نمود. گاهی باید بتوان وارد مزارع چای شد و عطر و بوی سحرگاهی چای شمالی را با تمام وجود حس کرد؛ گاهی باید بتوان دست ها را بر تنه همه درختان جنگل کشید و زبری آن ها را زیر انگشتانی که همواره بر سطح کیبورد و تلفن هوشمند عادت کرده اند حس کرد و انگشتان را به چالش کشید. گاهی باید بتوان از صدای جنگل ترسید، از این که در آن اطراف تا کیلومترها، صدای هیچ دزدگیر ماشینی، صدای هیچ بوق نخراشیده ای نمی آید، گاهی باید بتوان لذت برد.

    همین امروز می توان روی زندگی دکمه «توقف» نصب کنیم؛ همین امروز می توانیم ساعت ها و روزهایی را به خودمان اختصاص دهیم و عطر و هوای پاک و زیبایی های فوق العاده جهانی را که از آن فقط آلودگی و دود و زشتی هایش نصیب ما شده است را به گونه ای دیگر، تنها و تنها با خودمان یا با عزیزانمان به «اشتراک» بگذاریم.

    من شما را به چالش «بازگشت به خویشتن خویش» دعوت می کنم.

    با تشکر

    • سیمین-الف گفت:

      سلام دوست عزیز
      چقدر زیبا توصیف کردید. ممنونم که برامون نوشتید.
      “هر کسی کو دور ماند از اصل خویش * باز جوید روزگار وصل خویش”
      مولانا.

    • امید گفت:

      یاور عزیز،
      تو ما را به چالش ” بازگشت به خویشتن خویش” دعوت کردی ، دوری از آلودگی های محیطی، صوتی، تکنولوژی و…
      اما من شما را به چالش حضور در عمق فاجعه ، تعفن وآلودگی شهرم دعوت می کنم. از خانه های امن خود بیرون بیایید و با من همراه شوید. همه چیز خاموش، زیرا آنجا که می رویم نقطه کور است!
      مادری مستاصل ، شتابان در هزارتوی دالانها به دنبال دارویی نایاب به دهها برابر قیمت برای فرزند بیمارش،
      کودکی با پدرمعتاد و مادری بیمار خیلی خیلی پایینتر از خط ! که برای تامین خرج خانواده رویاهایش را به خاک سپرده؛
      دخترکی که با صورت کبود، به بهای بدهی پدرش به عقد پیرمرد رباخوار می رود؛
      پدران و مادران فراموش شده در کنج خانه سالمندان که هنوز با دیدن عکس فرزندان خود آن را میبویند و اشک در چشمانشان حلقه می زند؛
      بیمارستان اعصاب و روان، بازماندگان جنگ ، سربازان با نام و نشان و گمنام که در هلهله دوران آزادی! فراموش شدند،
      گوشه پارک، زیر پله ، غذای نیم خورده از لابلای آشغالها ، دودی سفید، سرنگی و مرگی سیاه؛
      ویلاهای مجلل ، بزم های شبانه، عیش و نوش و طرب؛
      ماشین های لوکس و گران قیمت و دختران منتظر و دور و دور و دور…

      • یاور مشیرفر گفت:

        دوست گرامی

        تشکر از پاسخ شما.

        آن هایی که شما فرمودید، چالش های زندگی یک انسان «عاقل» است؛ در حالی که من سال هاست به قول حضرت مولانا :

        آزمودم عقل دور اندیش را

        بعد از این دیوانه سازم خویش را

        از آن جلد عاقل بودن در آمده، سر بر صحرای جنون گذاشته، در طریقت دل خوشی از جهان به سر میبرم، هر روزی برای من عید است و هر بنده خدایی کس و کارم و اساسا مدت بسیار زیادی است که با حضرت هم کلام شده فریاد بر می آورم که : حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو

        با تشکر از شما

  • الهام گفت:

    ما فکر می کنیم این شبکه های اجتماعی ما رو به هم نزدیکتر میکنه…اما وقتی خوب دقت کنیم میبینیم که روز به روز از هم دورتر میشیم…میبینیم چه دوستانی رو از دست دادیم به خاطر سوء تفاهماتی که در این شبکه ها بین ما ایجاد شد…به خاطر اینکه که وقتی میتونستیم کنار هم بشینیم و حرف بزنیم و اگه سوءتفاهمی پیش اومد همون لحظه حلش کنیم، به نوشتن و خواندن جمله ها در صفحه ی مجازی همدیگه قانع شدیم و چقدر خوب میدونم که این جمله ها فقط فاصله ها رو بیشتر میکرد و همچنان هم ادامه دارد…همون بحث بی عرضه بودن نسل جدید…که به جای فریاد زدن خواسته هاشون، اعتراضاتشون،نشستند و به نوشتن قانع شدند…
    و این روزها بهترین اتفاق وقتیه که دوستی هنوز هر چندوقت یکبار تلفن می کند و می گوید دلم برای خودت تنگ شده…چیه این گروه ها که باعث شده دیگه حتی هفته ای یکبار هم صدای هم رو نشنویم…

  • کیان 2 گفت:

    میان سعادت و شقاوت فاصله به درازای یک تفنگ است
    تا در کدام سوی آن ایستاده باشی
    (علی موسوی گرمارودی، mrshabanali@)

    واقعا هم وقتی دقیق تر نگاه می کنیم، می بینیم که استفاده از شبکه های اجتماعی در قشر عاقل تر -از دیدگاه عقلی من-جامعه بسیار کم تر یا به صورت بسیار صحیح تر هست.

    یک نکته ی جالبی که در رابطه با شبکه های اجتماعی وجود داره به نظرم اینه که خیلی آدم ها دوست دارند وانمود کنند که از دیگران خوشحال ترند و از زندگی بییشترین لذت ممکن را می برند. مثلا، وقتی که به یک مکان تفریحی می رند، دغدغه ای که دارند بیشتر عکس گرفتن و منتشر کردن در شبکه های اجتماعی هستش، تا اینکه از بودن با دوستان یا از جایی که هستند لذت ببرند. و واقعا این موضوع همیشه برای من سوال بوده که چرا تظاهر به خوشحال بودن یا خوشحال زندگی کردن برای آدم ها لذت بخشه در صورتی که ممکن هست در درون واقعا اینطور نباشند. فکر می کنم شبکه های اجتماعی راهی بسیار خوب برای فریب دادن خودمان هست، مثلا برای مدت کوتاهی به خودمان می قبولانیم که از شرایطی که در آن قرار داریم بسیار راضی هستیم و از زندگی بیشترین لذت ممکن رو می بریم، و این رضایت با لایک ها و تائید دیگران بیشتر هم می شود. و به قول شما به ابزاری مجهز می شویم که سطحی تر بودن را بهتر تجربه کنیم. و نهایتا در واقعیت به سمت پوچ بودن حرکت کرده ایم.

  • یک ایرانی گفت:

    منم به این این چالش می پیوندم.

  • امین گفت:

    بنظرم این مطلب بیشتر یه ژست فیلسوف گرایانه اس..تا یه نقد بر اوضاع امروز…بعضی وقتا ماها دوست داریم از چیزهایی که باعث ازارمون میشه یه جورایی بافلسفه عقل معابانه باهاش برخورد کنیم یا در موردش صحبت کنیم…و بخصوص وقتی از امروزمان خسته میشیم بیاد دیروزهایمان میفتیم که بلکه کمی از احساس رنجشمان کاسته بشه …وگرنه دیروز یا گذشته همانند امروز و اینده مان هست فقط رنگ و لعابش فرق میکند..من حدود دوسالی میشه که با این وب سایت اشنا هستم و معمولا مطالبشو میخونم و خیلی هم دوس دارمش ..چون حرف دل رو میزنه ..ولی این مطلب یه کم بعید بود از اقای محمدرضا شعبانی..ببخشید

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام امین عزیز.
      می دانید که اینجا، همه ی اهالی مجازند از همه دیگر سوال بپرسند و جواب سوال همدیگر را بدهند؟ این را یادآوری کردم چون ظاهراً دارم قبل از جناب شعبانعلی عزیز برایتان می نویسم.
      چرا این نوشته را «ژست فیلسوف گرایانه» و «برخوردی عقل مآبانه» نامیدی؟ چه چیزی در «این مطلب از ایشان بعید بود»؟
      وقتی می دانید که نویسنده ی این مطلب، کسی است که از ابزارِ گوناگونِ همین فضاهای مجازی برای ارتقاء دانش و توانایی و مهارت آدم هایی مثل من استفاده می کند( که «متمم» یکی از آنهاست)، وقتی ایشان در همان اینستاگرام هم فضا را به سمت آموزشی و علمی برده است، وقتی می دانید خیلی زیاد بِروز است ، چطور به این نتیجه رسیده اید که این مطلب «بازگشت به دیروز » است و برای «کاهش احساس رنجشِ» ناشی از خستگی ها نوشته شده؟
      من بعید نمی دانم که منظورتان را درست متوجه نشده باشم. برای همین خوشحال می شوم توضیحات تکمیلی شما را بخوانم .
      ممنون دوست عزیز.

    • علی شورابی گفت:

      امین عزیز سلام
      من معمولا خیلی کم منفی میدم اما به عادت همیشگی خواستم دلیل این منفی را هم کمی توضیح بدم
      راستش واقعا تعجب کردم چطور دوسال مطالب محمدرضا را میخونی و به این نوشته برچسب ژست فیلسوف گرایانه میزنی !!؟؟
      بیا با ذهن مصداق یاب و غلط یاب به این موضوع نگاه کنیم
      من به عنوان کسی که در اینستا فعالیت دارم و در دو مورد از چالش هایی که محمدرضا بهش اشاره کرد شرکت کردم (دلیلش هم اینه که فقط برام جالب بود همین) میتونم بر خلاف این نوشته هم حرف بزنم .من به شخصه از اینکه میتونم با دوستام (مخصوصا ادمهای این خونه )بیشتر ارتباط داشته باشم واقعا لذت میبرم و به عنوان یک دهه هفتادی از بعضی از پست ها و پیج ها واقعا ایده های زیادی میگیرم اما همه این حرفها باعث نمیشه که این نگاها رد کنم چون این یک زاویه دیگه از این ماجراست که به نظرم در کنار درست بودنش خیلی واقعی .راستش از اون واقعیت های درسته!
      چالش یکی از ده ها واژه ای که امروزه مفهمومش در روزومرگی های زندگی فراموش شده همچنان که عشق ،دوستی ،صداقت،وفاداری،محبت، مسوولیت و ده ها و صد ها واژه دیگه …
      امروزه این واژه ها بیشتر جنبه فان پیدا کردند انقدر با این ظاهر این واژه ها شوخی کردیم (که به نظرم گاهی لازمه)که متاسفانه مفهومشونم از یاد بردیم …
      گاهی اوقات ادمها حرفهایی دارند که واژه ها قادر به بیانش نیستند برای همین من شما و خودم و همه دوستان را به چالش درک مفهموم حرفها و نوشته های محمدرضا دعوت میکنم

      • امین گفت:

        آقای داداشی و آقای شورایی عزیز
        سلام
        دیدگاه شما رو با دقت خوندم ..من نظرمو خیلی کلی گفتم چون قبول کنید بیان نقطه نظرات در مورد چنین مطالب از حوصله بخش کامنت ها خارج است..پس مجبور بودم خیلی خلاصه و کلی بگم..شما کافیست یه بار دیگه مطلب آقای شعبانعلی رو بخونید…متوجه خواهید شد که ابتدای جمله هایش از واژه ی ” آن روزها ” استفاده شده یعنی نگاه به گذشته…حالا بزارید به جای واژه ی “بازگشت به دیروز ” این سوال رو مطرح کنم:چرا آدما همیشه گذشته رو با صفا و با صمیمیت تر و پر محبت تر از حال امروزشان توصیف میکنند؟(این مربوط به آدمای امروزی نیست در گذشته هم انسانها چنین بوده اند کافیست نشریات و کتابهای ۳۰ سال پیش یا قبل تر رو مطالعه فرمایید متوجه خواهید شد آنها هم با دلتنگی های مخصوص دوره خودشان به تمجید از گذشته پرداختند)جواب سوال دو حال بیشتر نیست یا باید این قانون فیزیک رو قبول کنیم که می گوید دنیا به سمت بی نظمی پیش میرود و یا همان اصطلاح “بازگشت به گذشته برای رهایی از رنجش خاطر امروز”…قضاوت با شماست..من دلیل دوم رو منطقی تر میدونم
        حالا چرا “ژست فیلسوف گرایانه”..؟ مگر چیز بدی است ؟بله اگر من در ادامه این اصطلاح گفته بودم این رو ابزار قرار داده برای منحرف کردن افکار ..اره چنین چیزی هم تهمته هم از منطق به دوره..ببینید نمیشه با هر چیزی برخورد فیلسوفی عمیقی داشت..بعضی چیزها خیلی ساده هستند و باید بالحن ساده ای تفسیر شوند..
        بحث این مطلب آقای شعبانعلی ابزار های امروزی وایبر و واتس آپ و…بوده …من میگم اینها همش ابزار هستند مثل بیل و کلنگ و چاقو اسلحه و خیلی چیزای دیگه که حاصل نبوغ بشر در مقاطع زمانی مختلف بود به طبع در اینده ابزار های جدید ساخته خواهندشد..و مطمئن باشید آن موقع نیز خواهیم گفت:” آن روزها ….و…یاد آن روزها بخیر”…همیشه اینجور هست و خواهد بود ولی من میگویم چرا اینجوری هست؟

  • حسن گفت:

    منم زمان زیادی رو صرف این کارها کردم وفقط متوجه شدم این فیس و چت و…فقط دزد زمان هستند.دارن جونیم رو راحت ازم میگیرن.
    اگر انسانها قدر زمان را می دانستند حتی کفش بندار نمی خریدند.البرت انیشتن
    انگار کسی دوست داره من تو اینجور مسائل قاطی شم و به چیزهای دیگه فکرنکنم.

  • روح اله چراغی گفت:

    با سلام و عرض ادب و احترام ،

    این مسایلی که امروز به اسم چالش می نامند ،اشتباهی اسم روش گذاشتن و به معنای واقعی چالش نیستن. بازی با کلماته و خودش بازیه اصلا.همون مسایل اساسی و قدیمی هنوز چالش هستن و بودن ،چرا که این شبکه های اجتماعی از چت یاهو تا فیس بوک و گوگل پلاس و..هرکسی واردش بشه با این شرایط فعلی ،بعد از یه مدت کوتاهی می فهمه که مشکلی را از کسی حل نمیکنه و خود بخود کنار گذاشته میشه. این تغییرات خیلی سریع با تکنولوژی پیش اومد و همه تقریبا تجربش را کم و بیش دارن و روند خودش را داره طی میکنه.
    درکنار اینها،شبکه های اجتماعی دیگه هم هستن که من خودم به شخصه استفاده کردم ،شاید بخاطر اینکه محدود بوده، موضوعش مشخصه و محدود بوده ،شاید هر طیفی واردش نشدن، و واقعا مشکلاتی را از مردم کم می کنه.منظورم از طیف، آدمها شاید نیست ولی طیف موضوعات بیشتر مد نظرمه.
    وقتی هر موضوعی میاد قاطی یه شبکه اجتماعی میشه و قانونی هم نداره ،ضوابط و ساختاریا به عبارتی عرفی توش وجود نداره ،میشه یه اجتماع هرج و مرج و تحمل همه مسایلش با هم سخته و عملی نیست و تناقضات زیاد توش هست و از طرفی جایگاه اون در موازات جامعه واقعی هم هنوز معلوم نیست. هر جامعه که شکل گرفته شاید قرنها زمان برده که یک فرهنگ و عرف و سنتی بوجود اومده ولی شبکه اجتماعی که از هر فرهنگی توش هستن و نوپاست خیلی زمان می بره که موقعیت خودش را پیدا کنه و کم کم رشد کنه و شاید اصلا از بین بره .کنار گذاشتنش اونها به طور کل درسته یا نه ،در آینده بیشتر مشخص میشه .حقیقتی که هست به لطف اینترنت و چود این شبکه ها و ارتباطات لازمه و انکار ناپذیر ولی واقعیتی که هست که چطور در خدمت انسانیت باشه و یا به عبارتی باید عمیق و با محتواباشن که نیستن. اونها نیاز به طی یک روند طولانی مدت داره و لازم به تحقیقات مفصل توسط روانشاسان و جامعه شناسان و اهل فن هست.فقط به این خاطر میگم که شبکه اجتماعی خوب ،که کاربردیه باشه هم هست و شبکه اجتماعی با ارزش های بی معنی و سطحی و خام هم وجود دارند.

    استاد شعبانعلی محترم و عزیر بسیار سپاس که هستید و شخصی همچون من از اندیشه های شما به آگاهی می رسم و رشد میکنم.

  • پریسا گفت:

    ما آدمهای “عمیق”، و یک ملت “سطحی”!:)
    خیلی وقته دیگه این ژستها از مد افتاده محمدرضا!

  • سپیده.ر گفت:

    سلام محمدرضا!
    دیگر بعد از خواندن این نوشته نتوانستم سکوت کنم.
    به نظرم دنیای فیس بوکی و وایبری و …. از یک دیدگاه یعنی تنهایی خیلی زیاد آدمها که هرطور شده میخواهند خود را مشغول کنند در یک بخش پرهیاهو…
    به محض رفتن به جایی عکس های آن را (به طور عمده) جهت پوز و چشم و هم چشمی میگذارند و … هزار چیز دیگر
    دو سال پیش بود که یک تحلیل خارجی در مورد اینکه شبکه های اجتماعی سطح رضایت از زندگی را کاهش میدهند خواندم. بیشتر اوقات فیس بوکم غیر فعال است و راحت !!! نه برای چشم و هم چشمی … چون از دیدن این همه سطحی بودن زجر میکشیدم.
    در اعتراض برخی ها هم که به من میگویند چقدر کم میای وایبر، میگویم من هیچ وقت این موجود را روی گوشی نصب نمیکنم. روی تبلتم است که اصلا کم بیایم،، برایم عجیب است که هرشب ساعت ها در وایبر چه میکنند با این اراجیف بیخود! فردایش هم میگویند باید برای این اعتیادمان کاری کنیم زندگیمان را خراب کرده! البته خدا را شکر تعدادی هم عقیده دارم وگرنه دق میکردم!
    ———
    محمدرضا، ممنون که مینویسی. ممنون
    از همه بچه هایی که اینجا هم مینویسند ممنونم. چون حس غربت تو داشتن یه سری افکار به آدم دست نمیده.
    ممنووووووووون

  • معصومه گفت:

    بیزارم
    از فیس بوک ، گوشی
    هر شبکه
    رشته سیم یا بی سیمی
    که رسانای صدا و تصویراست
    بی هیچ احساسی !

    بیا مثل انسان های نخستین
    زیر درختی
    یا سایه ی سنگی
    سراسیمه بغلم کن
    در گوشم حرف بزن
    و من
    تا پایان تمدن

    تورا
    ببوسم … !

  • امیر گفت:

    سلام بر همه:بنده تقریبا دو ماه است که با این سایت آشنا شدم و از محمد رضا و …. تمام کسانی که به رشدم کمک می کند تشکر می کنم.

  • عظیمه گفت:

    سلام به همه دوستان و مخاطبان
    حرفی را که جایی به دوستم گفتم را اینجا هم میگویم؛ البته با کمی تغییر تا سوء تفاهم نشود. چون این فقط فهم من است از موضوع دنیای مجازی که داریم و نه بیشتر.
    دنیای مجازی، دنیای ذهن ما است که به واقعیت های تلخ و شیرین زندگی تبدیل نشده تا در کنار آن همان فهم عمیق تجربه کنیم.
    اما اعتقاد من این است که واقعیت ها را هم خودمان به وجود می آوریم و میسازیم. و میشود آن را در زندگی جستجو کرد و تجربه کرد…
    چگونه است که از دنیای ذهن ما تا دنیای واقعیت فاصله بسیار است…؟! یا چگونه است که دنیای مجازی می شود نگاه سطحی ما و فکر سطحی ما؛ و نه فهم عمیق ما از تجربیات بزرگ و یا مهم و ارزشمند زندگی ما؟!
    برای همین است که این جمله را بسیار شنیده ایم که “واقعیت زندگی چیز دیگری است…!” و یا “تا تجربه نکنی نمیدانی و نمیفهمی…!”
    چون برای واقعیت های زندگی مان تلاشی نمیکنیم. و برای همین است که دنیای ذهن ما از دنیای واقعیت ما فاصله ها بسیار دارد.
    باور کنیم که دنیای مان را خودمان میسازیم و اگر بخواهیم تجربه زندگی مان شود باید با دست و پا و گوشت و پوست و استخوان و تمام وجودمان برایش بجنگیم و تلاش کنیم.
    برای همین است که بسیاری از آنچه در دنیای مجازی میبینیم و میشنویم و میخواهیم؛ دنیای واقعی ما و تجربه زندگی ما نمی شود!
    از اینکه صبورانه با حرفهایم همراه و شنونده شدید، بسیار ممنونم. امیدوارم کمکی در تامل بیشتر به افکار و اعمال مان باشد.

  • مینا گفت:

    Y ,X را به چالش عکس با مادر دعوت میکند.از همان روشنفکران!
    این روزها برای کمی نزدبکتر شدن به صورت مادر، آنهم برای جا شدن در چارچوب یک عکس، تو را به چالش می کشند!

  • Ali Amiri گفت:

    این روزها محمدرضا شعبانعلی خودش را سانسور نمیکند و این خودش کلی ست.

  • ضیاء گفت:

    همه‌ی دوستان رو دعوت می‌کنم به خواندن کتاب “دنیای قشنگ نو”.

    • هومن کلبادی گفت:

      سلام ضیا جان
      رسیدن به خیر . مطمئنم باید کتاب بسیار خوبی باشه . ممنون از پیشنهادت دوست من

      • ضیاء گفت:

        ممنون هومن جان.
        نویسنده‌ی کتاب در سال ۱۹۳۱ به موضوعی اشاره کرده که هنوز هم تازه است؛ “تنها چیزهای جدید را جذاب یافتن و به فراموشی سپردن همه‌ی کهنه‌ها”

  • سمی گفت:

    سلام. مثل همیشه عالی بود و تامل برانگیز . البته ما قبلاً از طرف شما به یه جنبش بسیار بسیار مهم اما چالش برانگیز (به معنای قدیمی آن) فراخوانده شده بودیم: “جنبش ضد فراوانی”.

    • سیمین-الف گفت:

      سلام دوست عزیز
      منم یکی از کسانی هستم که توی این جنبش “ضد فراوانی” توی صف اول و اون جلو ها ایستاده ام.
      عضو هیچ شبکه ای نیستم و یکه تاز سایت شعبانعلی و برو بچه های این خونه و متمم هستم.
      و افتخار می کنم که تا به حال هیچکس نتونسته با انواع و اشکال مختلف منو از هدفم تغییر مسیر بده.
      به نظرم فراوانی در کل فرایند زندگی، آدم رو به یه سطحی و کم عمقی بی معنایی سوق می ده که اثر اون در همه عرصه های زندگیش ریشه می دوونه.
      شاد باشید.

      • mhasanbahramid گفت:

        واقعاً از این اصطلاح “جنبش ضدفراوانی” خوشم آمد
        چند روزی هست مخصوصاً بعد از خواندن مقاله های مربوط به یادگیری محمدرضا به این فکر می کنم که چه قدر این پراکندگی افکار می تواند از تمرکز آدمی کم کند و من اصطلاح ” رسیدن به حداقل منابع” اسم گذاشته ام اما اصطلاحی که اینجا عنوان شد هم بسیار جالب است
        اگر محمدرضای عزیز هم این بحث را ادامه بدهد واقعاً جالبه
        از شاگردان محمدرضا ، محمد حسن بهرامی

        • سیمین-الف گفت:

          سلام دوستان عزیزم و دوست گرامی محمد حسن بهرامی
          در ۴ اسفند ۹۲ شب قصه ای در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد که محمدرضای عزیز در اون شب به یاد موندنی برامون از فراوونی توی زندگی گفتند و چه زیبا و چقدر ملموس بیان کردند. به راحتی می تونید از مطالب اون شب – با دانلود فایل صوتی و خوندن کامنتای دوستان عزیزمون در زیر همون پست؛ ” شب قصه: تجربه عمیق زندگی”، با جستجو در سمت چپ بالای همین صفحه – بهره مند بشید.
          شاد و امیدوار باشید.

    • هیوا گفت:

      بری شوارتز هم که کتاب خیلی خوبی در زمینه نکبت فراوانی نوشته، در TED سخنرانی داشته:
      https://www.ted.com/talks/barry_schwartz_on_the_paradox_of_choice?language=fa

      این کتاب رو محمدرضا به صورت صوتی ترجمه کرده:
      http://trustzone.ir/?p=1

      • نگاه گفت:

        سلام هیوای عزیز، سپاس فراوان از لینکهایی که گذاشتین. من قبلا درمورد نتیجه یک تحقیق دراینمورد خوانده بودم ولی این سخنرانی تد خیلی عالی بود و توضیحاتش بسیار جالب. قطعا فایل صوتی محمدرضای عزیز هم عالی است، ننتظرم که در فرصت مناسبی بتونم گوش بدهم. ممنون از راهنماییتان. شاد باشید

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضای عزیز … میدونی چرا اکثر ما اینقدر، اینجا رو بیشتر از هر خانه یا هر شبکه اجتماعی به ظاهر جذاب دیگه یا هر چیزی که هر اسمی بشه روش گذاشت، دوست داریم؟
    چون اینجا همه چی ارزش خودش رو داره …
    از مفاهیم و واژه ها و مطالب میشه لذت برد، باهاشون زندگی کرد و ازشون آموخت …
    این روزها … خیلی چیزها، خیلی واژه ها و خیلی مفهوم ها به همین شکل داره کم کم ارزش و ماهیت اصلی و واقعی خودش رو از دست میده …
    همه ی مفاهیم باارزش مخصوصا توی این شبکه ها داره به ابزاری فقط برای چند لحظه ای سرگرمیِ سطحی مبدل میشه و از ماهیت اصلی خودش دور میشه…
    کاش بتونیم ارزش هر چیز و هر مفهوم و هر واژه ای رو اونطور که شایسته ش هست و باید باشه، دوباره بهش برگردونیم…

    • شهرزاد گفت:

      سلام دوباره به دوستان خوبم.
      دوستان عزیزم…
      کامنتها رو که میخوندم دلم میخواست با احترام کامل به نظرات و تمایلات تمامی دوستان خوبم، یه نظر کوچیک در این مورد بدم و تاکید می کنم که این فقط نظر شخصی منه و ممکنه از نظر برخی از دوستان خوبم مورد قبول نباشه. ولی خودم صد در صد بهش اعتقاد دارم.
      من نظر شخصی خودم در هر زمینه ای اینه که بهتره همه چیز رو سیاه یا سفید نبینم و با تعصب (چه منفی چه مثبت) بهش نگاه نکنم. در مورد همین موضوعِ مورد بحث هم به همین شکل …
      به نظر من خیلی بهتره که همگام با زمان پیش رفت. همگام با نوآوری ها و فناوری های جدید گام برداشت و از ابزار و امکانات ارتباطی جدید به شیوه ای درست و شایسته استفاده کرد.
      اینکه بخواهیم بخاطر مشکلات و نارسایی ها و تمام موارد منفی که ممکنه در این امکانات جدید وجود داشته باشه، به طور کامل و مطلق روی اونها یک ضربدر قرمز بکشیم و تنها و تنها به همون ابزار و امکانات قبلی و با کارایی پایین بچسبیم، به نظر من نمیتونه هیچ کمکی به ما بکنه و تنها خودمون رو از تمام فرصت های شگفت انگیزی که میتونه در این ابزارها وجود داشته باشه محروم کرده ایم.
      من واقعا محمدرضا رو تحسین می کنم… چون مثلا می بینم با اینکه در این پست و در این زمان! میگه من از این شبکه ها نفرت دارم، اما بعدش میگه : “من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!” … (نمیگه : من دیگه از امروز همه ی اکانتهای خودم رو توی همه ی این شبکه های اجتماعی دیلیت و غیر فعال می کنم و دیگه هم از امروز سراغشون نمیرم…)
      به نظر من، به جای اینکه کلا این مسائل رو سیاه ببینیم و نفی شون کنیم، راه و شیوه استفاده مناسب از اونها رو یاد بگیریم و به دیگران هم کمک کنیم تا یاد بگیرند و به کار ببندند…

      • هومن کلبادی گفت:

        سلام شهرزاد جان
        من قویاً با نظرتون موافق هستم و فکر می کنم عمدۀ مشکلِ ما (ایرانی ها) در مواجهه و بکارگیریِ نوآوری ها به خصوص در حوزۀ فناوری و تکنولوژی ، این هست که در خصوصِ فرهنگ سازی برای بکارگیریِ محصولاتِ تکنولوژی و فناوری ، کاری اساسی و صحیح و ریشه ای ، در کشورمون انجام نشده و نمیشه و اساساً فقط بدونِ اینکه کاربردِ درست و واقعیِ یک پدیده (مثلِ فیسبوک ، اینستاگرام ، توئیتر و . . . ) رو بدونیم ، هر طوری که فکر می کنیم درست هست ، از اون پدیده استفاده می کنیم و اون رو مطابقِ میل ، نظر ، نگرش و سلیقۀ خودمون ، بومی سازی می کنیم .
        در خصوص کامنتِ دوستان عزیزم هم دلم میخواد یک مطلب رو اضافه کنم :
        در خصوصِ دیالوگِ یاورِ عزیز و امید جان ، با نهایتِ احترام و ادب ، فکر می کنم کامنتِ امیدِ عزیز ، بیشتر با واقعیتهایی که در زندگیِ روزمره با اونها روبرو هستیم ، همخوانی داشته باشه و کامنتِ یاورِِ عزیز ، به نوعی آرمانگرایی و فرار از واقعیتهای روزمره محسوب میشه (البته از نظرِ من) .
        کاش به قولِ شهرزادِ عزیز ” به جای اینکه کلا این مسائل رو سیاه ببینیم و نفی شون کنیم، راه و شیوه استفاده مناسب از اونها رو یاد بگیریم و به دیگران هم کمک کنیم تا یاد بگیرند و به کار ببندند… ”
        شاد باشید

        • علیرضا داداشی گفت:

          سلام.
          دلیل اینکه این کامنت را اینجا می نویسم این است که دنبال بهانه ای برای نوشتن درباره ی «فرهنگ سازی» و «بومی سازی» بودم و هومن عزیزم این بهانه را فراهم کرد.
          یادم می آید از همان زمان کودکی، این اصطلاح «فرهنگ سازی» و هم خانواده هایش «فرهنگ سازی نشده» و « فرهنگ سازی لازم داره» زیاد شنیده می شد. و هنوز هم همینطور است:
          – رانندگی مان بد است. چرا؟ می دانید فرهنگ سازی نشده آخر.
          – آپارتمان نشینی، مدل زندگی مان شده ولی هنوز اولین اصول این مدل زندگی را بلد نیستیم. چرا؟ می دانید فرهنگ سازی نشده آخر.
          – از تلویزیون و سیستم پخش صوت اتومبیل و موبایل و ماهواره و اینترنت و شبکه ی مجازی و هر ابزار تکنولوژیکی دیگری بد – شاید بدترین مناسب تر باشد- استفاده را می کنیم. چرا؟ همان جواب تکراری. می دانید فرهنگ سازی نشده آخر….
          این پاسخ برای همه ی این موارد و موارد مشابه دیگر کاملا درست است. اما چرا درست است؟
          من این جوری فکر می کنم : برای کشور ما از همان سالها به این دلیل «فرهنگ سازی» اصطلاح پرکاربردی بوده و هنوز هم هست که ما مهد تکنولوژی نیستیم. ما منیع و تولید کننده ی تکنولوژی نیستیم. ما مصرف کننده بوده ایم و هستیم. تقریبا هیچکدام از وسایل فناورانه ی زندگی امروز، مبتکرش ما نبوده ایم. یعنی این تکنولوژی ها از نیازسنجی (که به نوعی نقطه شروع مسیر هر تکنولوژی است)، با خواسته و توانایی ما شکل نگرفته، بر اساس نیاز دنیای دیگری پیدایش و طراحی و ساخت یافته و بعد چون ما علاقه مند بوده ایم و لابد راهی برای جور کردن پولش داشته ایم، وارد زندگی مان شده است.
          معتقدم هرکشور دیگری هم در وضعیت ما باشد، همین اصطلاح برایش کلیدی خواهد بود. وگرنه آیا به نظر شما، این طوری است که اگر به فرض کشور کره ، مدل جدیدی از گوشی همراه را می سازد، کسی به قصد فرهنگ سازی می رود در «پاساژ علاء الدین آنها» روی یک بلندی داد می زند که بیایید، گوشی جدید را به شما معرفی و نحوه ی استفاده اش را برایتان فرهنگ سازی کنم. بعید می دانم نیازی به این کار باشد. چون از اول بر اساس ویژگی ها و توانایی ها و ضرورت ها و البته زیر ساخت های زندگی آنها ساخته شده،خود بخود، همانطور که باید از آن استفاده می کنند.
          برای ما مصرف کننده های صرف، چرخه ی عمر تکنولوژی شکلی متفاوت از بقیه ی دنیا دارد که به نظر من شامل این مراحل است:
          چی اومده؟، کیا دارند؟، چند میشه خرید؟، از کجا جور کنیم؟ می خریم؟ استفاده می کنیم. «بومی سازی» هم به نظرم با این شیوه ، خودبخود اتفاق می افتد: بدترین شکل استفاده، خودش برای ما هم معنی بومی سازی است دیگر . نیست؟
          ببخشید طولانی شد.
          ممنون از محمدرضا شعبانعلی بزرگوار و همگی دوستان.

        • شهرزاد گفت:

          ممنون هومن عزیز.
          کامنتها رو که خوندم، احساس کردم «پیام اصلی این پست» توسط بعضی از دوستان عزیزمون به درستی گرفته نشده … و جهت کامنتها بیشتر به سمت گلایه هایی از شبکه های اجتماعی و ابزارهای جدید ارتباطی رفته که جنسشون با این پست و پیام و مضمون اصلی اون خیلی تفاوت داره … و ما رو از موضوع اصلی دور میکنه…
          پیام این پست به نظرم خیلی باارزش و پرمفهومه و چه خوبه اگر علاوه بر صحبت ها و نظرات خوب دوستان، بیشتر روی همین موضوع تمرکز بشه و بهش پرداخته بشه و برای بهبودش و در اصل همون “چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!” ما رو بیشتر به فکر فرو ببره …

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    هیچ وقت کسی نتوانست با توضیحاتش مرا قانع کند که باید صفحه ای در «فیس بوک» داشته باشم. همینطور در خیلی جاهای دیگر. بهر حال، تا وقتی گوشی هوشمند نخریده بودم، عضو هیچ شبکه و گروهی نشدم.
    اول با «وی چت» شروع کردم و بعد از مدت کوتاهی، به «وایبر» پیوستم.
    روزی که جناب استاد نوشتند که به دلایلی صفحه ای در «اینستاگرام» باز کرده اند، مشتاقانه به آن پیوستم. خیلی زود دوستانی از اعضای همین خانه را آنجا پیدا کردم ، البته گاه تطبیق نامشان با اینجا سخت بود.
    از همان اول تعجب می کردم که برای بعضی ها، این فضا یعنی حالا دیگه می تونیم هرجور عکسی دلمون خواست بندازیم و به اشتراک بگذاریم. مثل عده ای که فکر می کنند اهالی وایبر هم مثل پزشک «محرم» هستند و بعد که در یک مهمانی شما را می بینند، خجالت می کشند.
    در مورد «چالش» ها هم، تعجب می کردم که چرا نام این پیشنهادها «چالش» است. با خودم می گفتم یعنی این قدر دنیا بدون دغدغه شده که به جای پاسخ به دعوت یک هنرمند برای رساندن آب به کودکان فلان کشور آفریقایی که عکسی از آنها منتشر کرده، به چالش مطرح شده از طرف هنرمند دیگری پاسخ می دهیم و آب یخ سرم خودمان می ریزیم؟! (اگر قرار است چالش آب یخ به پول جمع کردن برای بیماران تبدیل شود، خوب آب نریزید و پولش را بدهید!)
    اولاً، من قواعد«اتیکت» را خوانده ام و آن قدر مسایل مطرح شده برایم اهمیت داشته که همه را به خوبی در حافظه ام نگه داشته ام.
    دوم، از هیچ رسانه و ابزار و شبکه ای توقع «علمی صرف بودن» ندارم، مگر اینکه متعلق به خودم باشد. همه شبکه ها، صفحه ها و رسانه ها، بخشی برای سرگرمی و به قولی «فان» دارند و این طبیعی است.
    ولی با این اوصاف، هر وقت دوستی رادیده ام که پیگیری صفحه اش، چیزی به دانش و اندیشه و توانایی های من اضافه نمی کند، ارتباطم را با او قطع کرده ام. مثل همان سالهای کودکی که به جای شبکه های اجتماعی، «هفت سنگ» و «الک دولک» بود و من دوستیم با کسانی را که کمکی به بزرگ شدنم نمی کردند، قطع می کردم.
    من، به چالش مطرح شده از طرف محمدرضا شعبانعلی پاسخ مثبت می دهم. شما دوست عزیز را هم به این چالش دعوت می کنم.
    ممنون از شما.

  • محمد معارفی گفت:

    مثل همیشه سلام
    پیشاپیش از همه عذرمیخوام برای طولانی شدن کامنت. (صرف نظر از خوندن یا اسکرول کردن و رد شدن)
    راستش حس خودم اینه که اینجا و توی این صفحه که خیلی دوستش دارم میتونم بدون محدودیت زیاد بنویسم و قوانین نتیکتی که توی اینستاگرام و فیسبوک و … هست اینجا یه کم متفاوته.دوست دارم در مورد “چالش” های این روزهای خودم بنویسم.همینطور درباره ی “سطحی” بودن مخصوصا توی روابط این روزها.چیزی که منُ همیشه ناراحت و از نظر درونی غمگین کرده همین سطحی بودنه اما راستش دیگه دارم صبور میشم و فقط توی تنهایی هام به سطحی بودن اکثر چیزهایی که اطرافمه فکر می کنم به اینکه چقدر دلم میخواد یه چیزایی مثل قبل عمیقتر بود.بذار در مورد سطحی بودن ننویسم.خیلی طولانی میشه.
    شاید چون آخر این نوشته ت مثل گذشته نگفتی که “شما چی فکر میکنید؟” یا ” شما هم نظرتون روبنویسید” نوشتن این حرفا کار خیلی درستی نباشه اما تنها جایی که فکر می کنم دوست دارم یه کم در مورد چیزایی باهاشون درگیرم بنویسم همینجاست.
    شاید تنها اشتراک چیزی که میخوام بگم با حرفهای تو کلمه ی “چالش” باشه.
    میدونی محمدرضا، این روزا دارم به این فکر میکنم که چقدر به حرفهایی که میزنم ایمان دارم و شجاعت عمل کردن بهشون رو دارم. یادمه چندوقت پیش یه جایی همچین جمله ای نوشته بودی ” هر مومنی گذشته ای و هر فاحشه ای آینده ای دارد.” من به عنوان یکی از خوانندگان نوشته هات خیلی کیف کردم. جمله ت رو خیلی دوست داشتم و مثل همیشه کلی تعریف و تمجید بود که توی دلم نصیبت کردم. اما یه مدت بعد به این فکر کردم من حتی با خودم هم روراست نیستم. احساس بدی بهم دست داد. آیا من که هم جمله ی تو رو تایید کردم و هم “ادعای روشن فکری دارم” و یه زمانهایی فکر میکنم که اگر تعداد محدودی پسر روشن فکر روی کره ی زمین باشه یکیش منم، اگه فرض کنیم مطمئن باشم که یه فاحشه در آینده قراره خوب و درست زندگی کنه ( یعنی دیگه فاحشه نباشه)( معانی و تعبیرهای مختلف این کلمه موضوع بحث الآن من نیست.) آیا حاضرم با این فرد وارد یه رابطه ی جدی بشم؟ مثال روشن فکری ( یا هرکلمه ی مناسبتری که توصیف کننده ی مفهومی باشه که میخوام بگم) فقط یه مثال ساده بود از هزاران ادعایی که آدمهای شبیه من دارن و هیچکدوم از این ادعاها شباهتی به باوری که به عمل منتهی بشه نداره.
    این مثال تنها یکی از چالشهای اساسی این روزهای منه. تا همینجاش هم حرفام طولانی شد.امیدوارم چالش های جدی این روزهام به نتیجه ای مفید ختم بشه.
    به قول هومن،ارادتمند
    محمد

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام محمد.
      سلام بچه ها.
      راستش آخرین باری که این نگرانی سراغ من آمد، صبح امروز بود که قبل از اطلاع از وجود این مطلب در خانه ی مشترک مان، متن کوتاه شده اش را در صفحه ی اینستاگرام استاد خواندم. به این فکر کردم که تکلیف ما چیست که این نوشته را لایک می کنیم؟ فقط لایک کردم و از نوشتن کامنت و توضیحی که در ذهنم بود خودداری کردم چون احساس کردم نوشتن، بار مسئولیت را خیلی بیشتر می کند. گفتم بگذار اقلاً کمی نگرانی خودم را کمتر کنم. شاید اینطوری راحت تر بتوانم بعضی وقت ها خطا کنم.
      بعد مثل خیلی دفعه های دیگر به این نتیجه رسیدم که دانستن و بیشتر دانستن، مسئولیت آدم را بیشتر و عمر آدم را -دست کم عرض آن را – کمتر می کند.
      حالا، قبل از هر لایکی، قبل از هر کامنتی و قبل از هر نقل قولی، عمیقاً به این فکر کنم که این کار چه قدر برای من مسئولیت می آورد و چقدر قادر هستم از پس این مسئولیت بربیایم. گرچه همان وقتی که خواندم، دیگر کار از کار گذشته و باید به استقبال پیامدهایش بروم.
      ممنون.

    • هومن کلبادی گفت:

      سلام به محمدِ عزیز و همۀ دوستایِ عزیزم
      اول باید ازت تشکر کنم که لطف می کنی و در چند مورد و در پایانِ کامنتهات از من نقلِ قول می کنی
      تک تکِ کامنتهای دوستایِ عزیزم رو خوندم و از هر کدومش ، نکاتی رو یاد گرفتم
      خیلی دلم می خواست دربارۀ چالشی که در چند روزِ گذشته درگیرش بودم بنویسم .
      در واقع، خودم ، خودم رو به چالش کشیدم و تلاش کردم ، رفتار و عملکردِ حودم رو در ۷ ماهۀ حضورم در این خونه ، موردِ بازبینی و تحلیل قرار بدم و به نتایجِ جالبی رسیدم !
      ترجیح میدم چیزی دربارۀ نتایجِ تحلیلِ خودم نگم چون دوست ندارم فضایِ این خونه رو خراب کنم 🙁
      به داشتنِ دوستانِ خوبی مثلِ همخونه ای هایِ عزیزم در این خونه افتخار می کنم و امیدوارم به زودیِ زود ، شرایطی فراهم بشه که بتونیم در فضایِ غیرِ مجازی هم با دوستانِ عزیزِ همخونه ایمون ، دورِ هم جمع بشیم .
      به امیدِ روزهایِ خوب
      ارادتمند – هومن کلبادی

  • پويا شفيعي گفت:

    از صبح تا الان بيش از ده باره كه اينو خوندم … همين

    • محمد تقی امینی گفت:

      سلام بر پویا عزیز
      سوال من هم این است که آیا در جعبه ابزار ما فقط باید چکشه باشه یا نه جعبه ابزار ما بایستی شامل همه ابزارها باشد و هنر ما استفاده مناسب ابزارها ست ؟
      مشکل قبل را در آدمهایی دیدیم که همه مشکلات را می خواستن با چکش حل کنن ، چون تنها ابزار که داشتن اون بود . و…. حالا متنفریم از ابزارهای جدید چون صدماتش بیشتر از مزایایش است !
      وقتی که در قانون T را برای مدیریت می گفتیم :
      ( دریایی به عمق چند میلیمتر و چاهی به عمق چندین متر ) کجا سطحی و روبنایی مسائل را نگاه کنیم و کجا عمیق و ژرف ……..
      لذا شاید مشکل عبور از دوران گذار است ؟ !
      و این هزینه بسیار سنگین عبور از مسیر توسعه است که شاید ۱- با تذکر این گونه ، ۲- با هوشیاری همه ما در دقت بیشتر هنگام استفاده از ابزارهای جدید و ملاحضه اینکه گاهی ابزارها تیغه دو دم است ، بتوان با هزینه کمتر از این مسیر عبور کرد .

      • نگاه گفت:

        جناب محمدتقی امینی عزیز سلام
        سوال و بحث خوبی را مطرح کردین. سپاس. راستش من چون ازمتن شما استفاده کردم خواستم مثبت را بزنم ولی متاسفانه چون روی موبایل میخوندم و صفحه کوچکه ظاهرن دستم به منفی خورده و از این بابت واقعا عذرمی خواهم و امیدوارم که اگر امکانش باشه تیم فنی کمک کنند که تصحیح بشه. بهترین راه را این دیدم که بنویسم که خدای نکرده سوتفاهمی نشه. بازهم معذرت میخواهم. شاد باشید

  • zoorba.booda گفت:

    سال هفتاد و هشت برای بار اول بود که یه کامپیوتر رو از نزدیک ملاقات میکردم و خودم پشتش نشسته بودم (یادمه که اصلا چیزی به اسم ماوس دوروبر ش پیدا نميشد)،تو شهر ما هنوز ویندوز که تازه اومده بود باب نشده بود و معدود کسانی که از کامپیوتر سر در می آوردن با (داز) و (ان سی) کار میکردن و همونم به ما یاد میدادن(شایدم بلد نبودن) ،سال هشتاد بود که بابام یه کامپیوتر برام خرید که ميدونم پولشو قرض کرده بود(اون موقع خیلی گرون بود،تو شهر ما هم جایی به اسم کامپیوتر فروشی وجود نداشت و ما مجبور بودیم اونو از تهران سفارش بدیم و کلی هم پول باربری میدادیم) .
    یادمه اون موقع با خودم فکر میکردم که دنیا دیگه عوض شده و این وسیله جدید قراره منو با این تغییر عظیم همراه کنه،
    اون موقع ميگفتن یه چیز دیگه هم هست به اسم اینترنت! که خیلی خفن تر از کامپيوتره و تو رو به همه ي دنیا وصل میکنه ،
    خلاصه ما به هر زور و زحمتی بود راه وصل شدن به این دنیای جدید رو پیدا کردیم ،
    وقتی از دروازه‌های این دنیای جدید رد میشدی یه صدای قشنگ قیژقیژ بهت ورود تو اطلاع میداد (یادش بخیر این صدا شده بود نماد ورود به دنیای جدید و کلی باهاش ذوق ميکردم!)
    بعد از چند وقت ور رفتن،فهمیدیم که یکي از ابزارهای جدید این دنیای جدید اسمش چته،بنابراین سریعا وارد عمل شدیم و پا به این دنیای جدید ارتباطات گذاشتیم ،یادمه که یکی دو ماه خواب نداشتم ،فکر میکردم نکنه از این تغییرات عظیم بی بهره بمونم!
    بعد بیخوابی ها یه روز نشستم با خودم تصور کردم که ته این راه کجاها میتونه باشه؟ اون روز فهمیدم که اون تغییر عظیمی که من تصور میکردم از این راه نميگذره،بیخیال چت شدم و کم کم خودمو برای دانشگاه آماده کردم ….
    سالهای اول دانشگاه بود که گفتن یه چیزی اومده به اسم فیس بوک،ميگفتن همه دنیا دارن ميرن سمتش ! بدو که عقب نموني
    گفتم احتمالا این یکی دیگه خودشه…. سریع وارد عمل شده و اکانتي فراهم کردیم! جوش من رو هم گرفته بود و با وجود اینکه مطمئن بودم ماهیتش تفاوت خاصی با قبلی ها نداره بازم خودمو توجیه منطقی میکردم! که نه سامان جان،این یکی فرق داره،مگه نمی بینی که هرکسی عضواینجا نیست (اون اوایل اکثریت اعضای فیس ببوک دانشجوها ! بودن) و ….
    بعد یه مدت بیخوابی مجدد به همون نتیجه سابق رسیدم و …
    بعد یه مدت یه هو فهمیدیم چیز تازه تری به اسم تويتر اومده وسط، ميگفتن فرهیختگان عالم میان توش جملات قصار مينويسن و ….
    آقا ما گفتیم این یکی دیگه خودشه و قص علی هذا ! ….
    بعد گفتن یه چیز دیگه اومده که اونايي که باهاش صمیمی ترن صداش میکردن: اينستا !
    ميگفتن اینجا دیگه خیلی از حرفه ای لی سر و ته خبری نیست،فرهیختگان اینجا بیشتر از راه تصویری با هم در ارتباطن،رفتیم دیدیم که به به چه خبره.یارو از صبح که بیدار میشه از تمام فعاليتهاييش که در راستای تغییر دنیاست به صورت لحظه ای عکس آپلود میکنه فعالیتهایی مانند: مسواک زدن صبحگاهی،…..،صبحانه خوردن،در راه دانشگاه،درحال ورود به دانشگاه،در حال……
    بعدش نوبت به نرم افزارهای تلفن های هوشمند رسیده که به نظرم همون قصه ادامه داره
    ولی الان یه تفاوتی با قدیما وجود داره:
    قدیما یکی یکی ميومدن و ما رو سرگرم میکردن،الان دیگه دسته دسته میان و بیچاره اونايي که فکرميکنن راه اون تغييره ! ا ینه که تو همه دسته ها همزمان باشن و جزو فرهیختگان باقی بمونن
    پی نوشت یک :ببخشید که طولانی شد
    پی نوشت دو: همش نظر شخصی غیر کارشناسی بود و محض همدردی با این نوشته

    • الف گفت:

      دبيرستان كه بودم خيليا از چت روم حرف ميزدن اما با اين كه كامپيوتر داشتم علاقه اي به چت نداشتم. يادمه كارشناسي كه بوديم دوستام كه ميرفتن كافي نت و ساعت ها چت ميكردن من يه گوشه برا خودم مينشستم و بكار خودم ميرسيدم اصلا احساسشون رو درك نميكردم.
      از اس ام اس بازي متنفر بودم. اينكه ساعتها بخام بشينم و به يكي پيام بدم و منتظر بمونم اون شخص اونطرف جوابم رو بده برام مسخره بود.
      ارشد كه بودم برا ارتباط با دوستايي كه سالها پيش تو شهراي مختلف پيدا كرده بودم وارد فيسبوك شدم. اما بندرت ميرفتم. گاهي سالي يكبار.
      دكتري كه رسيدم همه از وايبر و لاين حرف ميزنن اما هرچقدر اصرار كردن كه گوشيت رو عوض كن هنوز زيربار نرفتم.
      من دلم تنگ شده براي يك صحبت عميق رو در رو. صحبتي كه توش لمس واقعي، نگاه واقعي و حتي بوي طرف وجود داشته باشه.
      من دلم تنگ شده براي ارتباطي كه توش خودم، ناراحتي و شادي و گريه يا لبخند طرف مقابلم رو احساس كنم نه اينكه شكلك ها اداش رو در بيارن.

      • سیمین-الف گفت:

        الف عزیز سلام
        چقدر زیبا نوشتی. باهات کاملا موافقم.

        ” برف ها
        کم کم آب می شوند
        شب
        ذره ذره آفتاب می شود
        و دعای هر کسی
        رفته رفته توی راه
        مستجاب می شود…”
        عرفان نظرآهاری
        آرزوهات برآورده و دلت شاد.

      • hoseini گفت:

        منم دلم تنگ شده…خیلی زیاد

      • محسن رضایی گفت:

        هنوزم می شه عاشق شد…هنوزم عطر تو بوی عاشقی دارد…هنوزم …

      • آرام گفت:

        زیبا بود نوشته تون،

        همگام تندتازیهای عصر تکنولوژی تاختن این شده که:
        هیچکس تنها نیست و همه تنها هستند…

        پ.ن. خودمون رو از جو زدگیها حفظ کنیم کاربزرگی کردیم …

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser