دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

قوانین یادگیری من (۴): فرایند یادگیری فشرده وجود ندارد

در داستان‌ها و افسانه‌های قدیمی ملل مختلف، بسیار نقل شده که کاروانی در عبور از بیابانی بزرگ، با زمینی درخشان مواجه می‌شوند و می‌بینند که همه جا از الماس پوشیده شده. هر کس به قدر توان خود از آن الماس‌ها برمی‌دارد و سرزمین را ترک می‌کنند. پایان این نوع داستان‌ها معمولاً چنین است که عده‌ای، زیر فشار بار زیادی که برداشته‌اند می‌میرند و عده ای دیگر، از حسرت و اندوه اینکه چرا بیشتر برنداشته‌اند، دق می‌کنند و جان می‌سپارند!

به نظر می‌رسد برای بسیاری از ما، تلاش برای یادگیری چیزی شبیه جستجوی سرزمین الماس است. به دنبال «یادگیری خالص و فشرده» هستیم. سرزمینی از الماس که عصاره دانش و تجربه انسانی در آن روی زمین ریخته باشد. البته باید پذیرفت که محدودیت زمان و شتابزدگی اجتناب ناپذیر عصر جدید هم، چنین رویکردی را تشویق و ترویج می‌کند.

این مسئله ویژگی فرهنگ ما نیست. روندی است که در دنیا هم مشاهده می‌شود. به همین دلیل است که عصر جدید، عصر فهرست‌ها و خلاصه‌ها و مرورهای کوتاه است:

فهرست پنجاه کار که هر روز باید انجام دهیم

فهرست هفت اشتباه که نباید انجام دهیم

فهرست ده کتاب که باید بخوانیم

فهرست بیست و پنج نکته مهم زندگی

خلاصه کتاب بازاریابی کاتلر

خلاصه کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست

منتخب کلام بزرگان

هفتاد نکته که هر مدیری باید بداند

سی نکته که هر مادری باید رعایت کند

چنین روشی، شاید نکاتی را در خاطر ما ماندگار کند، اما عموماً به تغییر رفتار منتهی نمی‌شود. ذهن به همان اندازه که در «به خاطر سپردن» سریع عمل می‌کند، مکانیزم‌های شناختی‌اش برای «یاد  گرفتن» بسیار کند و پیچیده است.

چنین است که مثلاً همه می‌گوییم فلانی خودخواه است. خودخواهی را به عنوان صفتی مذموم و منفی به کار می‌بریم،‌ اما مدتی دیگر، همان صفت در رفتار خودمان هم پدیدار می‌شود. از سوی دیگر، در شرایط دیگری که اتفاقاً باید خودخواه باشیم، منافع خودمان را به نفع منافع دیگری کنار می‌گذاریم و احساس قهرمانی می‌کنیم. و دیری نمی‌گذرد که می‌فهمیم «قربانی» بوده‌ایم و نه «قهرمان». ما کلمه خودخواهی را بلد بوده ایم اما هرگز مفهوم خودخواهی و جوانب مختلف آن را نفهمیده بودیم.

قبلاً نوشته‌ای داشتم به نام «واژه‌های مقدس و نتایج نامقدس». آنجا توضیح دادم که شناخت سطحی از مفاهیم، تا چه حد می‌تواند ما را به بیراهه ببرد. جای دیگری هم در یکی از شبکه‌های اجتماعی به یکی از دوستان که می‌گفت «هرگز نباید قضاوت کنیم» توضیح دادم که دوست نازنینم. تو نمی‌فهمی که چه می‌گویی و اگر چه این واژه‌ها فارسی است اما برای تو که آنها را بر زبان می‌رانی، از کلمات یک زبان منقرض شده در آمریکای جنوبی هم بیگانه‌تر است!

مگر می‌شود قضاوت نکرد؟ ما هر لحظه در حال قضاوتیم. همین الان که شما این پاراگراف از متن من را می‌خوانید قضاوت کرده‌اید. چون در پایان پاراگراف قبلی، روی نوشته‌ی من ارزش گذاری کرده‌اید که آیا به خواندش می‌ارزد یا خیر؟ در عبور از هر سطر به سطر دیگر قضاوت می‌کنیم. همین الان که این سایت روبروی شما باز است و سایت دیگری بسته است، قضاوت کرده‌ایم. کسی که زیر یک نوشته در شبکه‌های اجتماعی لایک می‌زند، قضاوت کرده است. آنهم که نمی‌زند، قضاوت کرده است.

قضاوت، چارچوب دارد. هزینه دارد. الگوی ارزشی دارد. زمان بهینه دارد. فضای مناسب دارد. افق زمانی دارد. افق مکانی دارد. افق تاریخی دارد. افق تخصصی دارد. افق منافع دارد. افق مواضع دارد. قضاوت می‌تواند ناشی از سایه‌های روحی باشد می‌تواند نباشد. می‌تواند ناشی از عقده‌ها باشد می‌تواند نباشد. می‌تواند ناشی از خیرخواهی باشد و می‌تواند نباشد. گاهی قضاوت کردن خیانت در حق دیگران است و گاهی قضاوت نکردن تجاوز به حقوق آنها.

همین داستان قضاوت را اگر بخواهیم بنویسیم برای آدم بیسوادی مثل من، روایتی بیش از پانصد صفحه است و می‌دانم که آنها که اهل دانش هستند هزاران صفحه در موردش می‌نویسند. اما چه کنیم از آن شتاب زدگی یادگیری و ما که به دنبال الماس‌های دانش هستیم. تجربه هایی که دیگری در فشار روزگار و در گرماگرم سختی‌ها و دشواری‌ها کسب کرده باشد و امروز آن جان سوخته و زغال شده،‌ در فشار و گرمای سوزناک تجربه‌های زندگی، الماسی گرانقدر باشد و در دستان ما قرار گیرد.

بی دلیل نیست که نیلز بور گفته است: خلاف یک حقیقت ساده، یک اشتباه احمقانه است و خلاف یک حقیقت عمیق، یک حقیقت عمیق دیگر.

حقایق عمیق، آنقدر اما و اگرها دارند و آنقدر تعاریف مفاهیم و واژه‌ها را در خود پنهان کرده‌اند، آنقدر لایه‌های متعدد و پیچیده دارند، آنقدر تعامل عوامل متعدد در آنها زیاد است که معکوس آنها هم به همان اندازه درست در می‌آید.

اگر به ما بگویند سه ضربدر چهار می‌شود دوازده. خلاف آن یک جمله احمقانه است. اما اگر بگویند گاهی زخم‌هایی در زندگی بر پیکرت می‌نشیند که دیگر نمی‌گذارد بایستی و راه بروی، معکوسش هم درست است. گاهی تنها انگیزه‌ی ما از ایستادن و راه رفتن،‌ مداوای زخم‌هایی است که بر پیکرمان نشسته است.

ما اگر می‌خواهیم اهل فکر باشیم، باید باید باید وقت بگذاریم. باید بپذیریم که دانش و آموزش، هرگز و هیچ جا سرزمین الماسی نداشته است. آنچه هست معدنی از طلاست. باید تلاش کرد و وقت گذاشت و معدن را شکافت. باید سنگ‌های معدن را به شکل ناخالص استخراج کرد. باید تک تک آنها را فرآوری کرد. وقت گذاشت. شبها و روزها را صرف آن کرد و سپس رگه‌ای از طلا را یافت و به درخشش آن خیره شد. دنیا در هیچ جا برای هیچکس، شمش طلای طبیعی پنهان نکرده است و این یک واقعیت انکارناپذیر است.

قضاوت کردن و قضاوت نکردن، چیزی نیست که از طریق نوشته یک وبلاگ یا یک پست اینستاگرام آموخته شود. باید یک هفته نشست. هر شب رمان تام جونز هنری فیلدینگ را خواند. وقتی کتاب به انتها رسید و بسته شد، یک جمله در ذهن می‌ماند و آن، ماجرای شگفت انگیز قضاوت و تاثیر آن بر زندگی انسانهاست.

برای اینکه گذشته مردم را معیار قضاوت در مورد امروزشان قرار ندهیم، یک جمله و توصیه کمک نمی‌کند. حتی تعریف کردن ماجرای طولانی بینوایان و ژان والژان هم کمک نمی‌کند. باید شبها تا صبح بیدار ماند و بینوایان را خواند و ژاور را دید و از او – که نماد تمام مردم جامعه‌ای هستند که نمی‌گذارند گذشته‌ات را فراموش کنی- متنفر شد. اما باز هم کافی نیست. باید به آخرین صفحه برسی. بالای گور ژان والژان بنشینی. به سنگ بدون نوشته‌ای که در میان علف‌ها گم شده و باد و باران، رنگ و رویش را برده نگاه کنی. قطره‌ی اشکی بریزی و بیاموزی که «انسانها را باید از گذشته آنها تفکیک کرد».

آن روز است که اگر جمله اسکار وایلد را دیدی که می‌گوید: هر قدیسی گذشته‌ای و هر گنهکاری آینده‌ای دارد، می‌توانی بفهمی و ساعت‌ها با آن مست شوی.

جملات قصار خوبند. اما برای کسی که یک اندیشمند را با تمام وجود بشناسد یا کتابی را با جان و دل خوانده باشد و سپس، دیدن یک جمله‌ی کوتاه، همه‌ی آموخته‌هایش را برایش دوباره زنده کند. اما یادگیری از طریق جملات قصار، یک انتظار ساده اندیشانه است.

وقتی نیچه می‌گوید: «آن کس که پرنده نیست، بر پرتگاه‌ها لانه نمی‌سازد» نمی‌توانی با عکس و منظره و رسم الخط و کار گرافیکی، این جمله را برای مخاطب تفهیم کنی. باید چنین گفت زرتشت را خوانده باشی و زیست کرده باشی. باید به همراه زرتشت نیچه از کوه پایین آمده باشی. باید همکلام عقاب او شده باشی. باید همراهش بر پای وعظ واعظان مرگ نشسته باشی. آن وقت، این جمله، دنیایی را برایت تداعی می‌کند. در غیر این صورت، هیچ چیز نیست جز جمله‌ای زیبا که خواندش تمرینی برای ماهیچه های زبان است و دیدنش، استراحتی برای عصب‌های چشم.

به همین خاطر است که من همیشه در شبکه‌های اجتماعی از بحث کردن فرار می‌کنم. دلیلش این نیست که بحث کردن و فکر کردن و جدال فکری را دوست ندارم. دلیلش این نیست که نمی‌خواهم مسائل را از دیدگاه فرد دیگری که به شکل دیگری فکر می‌کند ببینم. دلیلش این است که کسی که بحث کردنش را به محیط فیس بوک و اینستاگرام و توییتر می‌برد، «اهل فکر» نیست. آمده است حرفی بزند و برود. آمده است که بگوید هست. بگوید زنده است. بگوید حرف دارد. آمده است که از «فکر کردن» فرار کند و به «حرف زدن» بپردازد. همین است که اگر چه همیشه در شبکه‌های اجتماعی فعال بوده‌ام، اما هر وقت حرفی داشته ام که برایم مهم بوده، آمده‌ام و اینجا نوشته‌ام. پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنت‌های دوستانم در اینجا گذاشته‌ام. چون اینها «طرحی از یک زندگی» نیست، بلکه «خود زندگی» است.

سالهاست که در خواندن یک کتاب، به دنبال یک تک جمله می‌گردم که وقتی آن را کنار گذاشتم در ذهنم بماند. در یک کلاس یا سمینار، به دنبال یک ایده یا یک حرف تازه هستم و نه بیشتر. مقاله می‌خوانم و می‌دانم که در انتهایش تنها یک جمله برایم باقی خواهد ماند و شاید آن جمله هم باقی نماند. تعجب می‌کنم وقتی کسی مطلبی را می‌خواند یا کتابی را ورق می‌زند و یا پای حرف کسی می‌نشیند و می‌گوید: اکثر حرف‌ها تکراری بود!

معلوم است که اکثر حرف‌ها تکراریست. ما به جستجوی سرزمین الماس نیامده‌ایم. ما به جستجوی رگه‌هایی از طلا، در معدنی از سنگ و گل می‌گردیم. هر حرفی، هر محفلی، هر کتابی و هر انسانی، یک پیام و حداکثر یک پیام برای ما دارد. آن پیام در قالب بحث و شعر و داستان و به هزار لباس، بیان می‌شود. اما پیام یکی است.

طه حجازی، معلم ادبیاتم در دانشگاه می‌گفت: کلاس استاد که تمام شد، جزوه‌ها را ببند. آنها را کناری بگذار و در یک برگ کوچک، خلاصه‌ی کلاس را در یک جمله بنویس. همه‌ی کلاس همین یک جمله بوده که البته برای فهمیدن و شنیدنش شاید باید ماه‌ها می‌آمدی و می‌رفتی.

آموختن، جستجوی رگه‌های طلاست. شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه می‌کند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک می‌شوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد می‌کند…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


111 نظر بر روی پست “قوانین یادگیری من (۴): فرایند یادگیری فشرده وجود ندارد

  • ali گفت:

    “آموختن، جستجوی رگه‌های طلاست. شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه می‌کند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک می‌شوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد می‌کند.”
    شاید مهم ترین دستاورد آشنایی من با شما و متمم و رادیومذاکره و … همین یه جمله باشه:) ممنونم محمدرضا شعبانعلی

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام.
    یه دوستی میگفت:اگه تو یادگرفتن سر درد گرفتی،تازه داری آماده میشی برای یادگیری.این حرف یه جورایی بزرگ نماییه که اهمیت و سختی یادگیری رو متذکر میشه.
    محمدرضاجان به نظر من اگه ما خیلی وقتا به دنبال خلاصه و میانبر میگردیم،و اگه بخوام راحت باشم میگم که به قاعده ی حمار گرایش زیادی داریم،علتش شاید شاید شاید اینه که تصویرمون از آینده کوتاهه و یا اصلا قائل به آینده ای هر چند کوتاه برای محیط و شرایطمون نیستیم.
    آینده وقتی بی اعتبار میشه،برای من شهروند مهم نیست که امروز چرا فلان و بهمان مشکل تو شهر هست و من هم میبینم و خیلی وقتا ایده ای هم براش دارم.
    آینده ی بی اعتبار،کارگر و کارمند بی اهمیت و بدون غرور نسبت به سرنوشت شرکت تربیت میکنه.توسط قراردادهایی که خیلی وقتا عمرشون به اندازه ی یه فصل طبیعت هم نیست.
    حاصل بی اعتباری آینده برای یه دانشجو،میشه کسب نمره از هر طریق و به هر قیمت.
    شاید کیفیت محصول و خدمات شرکتها هم،بی ربط نباشه با آینده و اعتماد و اطمینان به اون.

    • هومن کلبادی گفت:

      مجتبی جان سلام
      دوست عزیزم ، باید بگم که با بخشی از حرف هات موافقم و فکر می کنم در کنار این حرف هایی که گفتی ، متاسفانه بسیاری از ماها ، فقط به خودمون و رشد و پیشرفت خودمون فکر می کنیم و خودمون رو عضو و قسمتی از یک سیستم و نظام نمیدونیم و به همین دلیل فقط به منافع خودمون و بهبود کیفیتِ زندگیِ خودمون فکر می کنیم و توجهی نداریم که این بهبود ، چه نتایجی بر زندگیِ اطرافیانمون و کیفیتِ زندگیِ اونها و اساساً محیط و پیرامونمون داره . بحث من فقط انسانها نیستند ، منظورم همه چیز به غیر از خودمون هست . اگه ما خودمون رو بخشی از یک سیستم بدونیم ، با منابعی که به همۀ انسانهای هم عصر خودمون و بعد از ما تعلق داره ، با احترامِ بیشتری برخورد می کنیم و خواهیم کرد . محیطِ زیست رو آلوده نمی کنیم ، در مصرف منابع طبیعی زیاده روی نمی کنیم ، به سایر موجودات زنده از گیاهان و جانوران گرفته تا هم نوعانِ خودمون ، بیشتر احترام می گذاریم و حقوقشون رو پایمال نمی کنیم و هزاران مثال دیگه .
      اگه ما اعتقادی به آینده نداشتیم ، مطمئناً تلاشی برای بهبود کیفیتِ زندگیِ خودمون نمی کردیم در حالی که در بسیاری از موارد ، در تلاش برای دستیابی به منابعِ الماسِ احتمالی ، به راحتی دیگران رو به پله های نردبانِ ترقیِ زندگیِ خودمون تبدیل می کنیم و با تضییعِ حقوقِ اونها و تجاوز به حقوقِ اونها ، به مقاصدِ خودمون (چه اخلاقی و جه غیر اخلاقی) دست پیدا می کنیم . به امید روزی که خودمون رو بخشی از سیستم و نظام زندگی و طبیعت ببینیم
      ارادتمند – هومن کلبادی

      • مجتبي مهاجر گفت:

        سلام هومن جان
        با حرفات موافقم.فكر ميكنم حرفامون مكمل همديگست.وقتي آينده بي اعتباره،پس برام خيلي مهم نيست كه چطور به هدف ميرسم.سر چند نفر كلاه ميذارم با اعتبار چند نفر بازي ميكنم.
        به نظرم آينده يك سري نقاط تلاقي براي همه ي ما در چنته داره.نقطه ي تلاقي من و اعمالم.
        حالا اين نقطه ي تلاقي مشخص نيست كه كي اتفاق بيوفته.همه ي ما روزي با واقعيت روبرو ميشيم و اون اتفاق در آينده اي رخ خواهد داد كه اگر من بهش اعتقاد داشته باشم و پيش بينيش كرده باشم و براش برنامه ريزي كرده باشم و در جهت اصلاح يا توسعه و رشدش تلاش كرده باشم،قطعأ خوشحال خواهم بود.چقدر معلم عزيزمون خوب ميگه كه«هيچ كس نميتونه از متوسط شرايط اطرافيانش بالاتر بره»
        ياد اين شعر افتادم كه: از مكافات عمل غافل مشو.
        گندم از گندم برويد جو ز جو.اين يعني آينده رو ديدن.
        سبز باشي دوست من.

  • منیر احسان گفت:

    سلام استاد گرانقدرم
    لذت برده ایم.باید بهای بعضی قضاوتها را بی بهانه پرداخت.

  • منیر احسان گفت:

    سلام استاد گرانقدرم
    هر روز و هر هفته چشم براه پند و اندرزهای شما هستم. تلاش میکنم هر روز جرعه ای از تجربیات شمارا که بی بهاو بی بهانه دراختیارمان میگذارید بهره ای ببرم . خداوند سایه شما ره برای ما حفظ کند ازشما بسیارآموخته و می آموزم. برقرار باشی و استوار.

  • فرشته ترحمی گفت:

    اینقد زندگی باشتاب همراه شده که از خودمون هم باز می مونیم
    اندکی تامل لازمه

  • پرویز گفت:

    سلام محمدرضا
    نوشتۀ دوست داشتنی بود، دلم وقتی از قضاوت گفتی گرفت! یاد بحث هفته‌ها قبل با یکی از دوستان افتادم که وقتی حرف از قضاوت می‌شه می‌گه من قضاوت نمی‌کنم! تنها آنالیز می‌کنیم؟!!
    راستی می‌گی ما خیلی وقت‌ها‌ از جملاتی استفاده می‌کنیم که نمی‌دونیم چه معنایی دارن! در عالم واقعیت‌ها دنبال حرف زدنیم، دنبال معنی نیستیم، فکر نکنم مشکل دیگران باشه بارها خودم از کلماتی استفاده کردم و حتی می‌کنم که نه تنها معنی اون‌ها را نمی‌دونم بلکه اطلاعی از جایگاه استفاده شون ندارم!
    راستی وقتی از بینوایان گفتی قشنگ زدی به اعماق خاطرات یه بچه دبیرستانی که هنوزم که هنوزه نمی‌دونه گریستن برای ژان والژان درست هست یا نه! در حالی که تناردیه‌ها و ژاور هر کدوم داستان خودشون رو دارن و از نگاهی در چرخ گوشت تاریخ گوشت و استخوان ژان والژان‌ها، تناردیه‌ها و ژاورهاست که داره صدا می‌کنه!
    متنت طولانی بود و باری من پند آموز چند تا از پاراگرافها رو چند بار خوندم، راستش اول فکر کنم نقدی بر کوتاهی آموزش است و عدم استمرار آن ولی بعد خوب فهمیدم که نه! زود قضاوت کردم، محمدرضای دلنوشته‌ها نگاهی جالب به زندگی روزمره و ساده‌انگاری‌های کامنتی (حاشیه نویسی‌ها) ما دارد.

    پنجره نگاهت شفافِ شفافِ شفاف
    دوستدارت پرویز

  • محمد حسین گفت:

    معلم عزیز درود برتو
    خواندن مقالات کتابها و شرکت در سمینارها را دوست دارم همیشه به دنبال یک پیام میگردم این پیام در تمامی درسهای شما هست از رادیو مذاکره تا روز نوشته ها واقعا لذت میبرم از خوندن پیامهاتون …..

  • رها راد گفت:

    واقعا نمیدونم چی بگم….کلمات از بیان احساسم درمقابل این سایت و مطالبش عاجزند………….شاید هم من ناتوانم و نمیتوانم کلمات را آن طور که شایسته این خانه است درکنار هم بچینم..

  • محمد گفت:

    مثل هميشه عالي
    محمد رضا جان مطالب زيادي از شما خواندم. وقتي به اونها فكر ميكنم يك جمله تو ذهنم مياد. اينكه كاش يك جوري يك ارتباطي داشتيم. بيشتر از فضاي مجازي. اما…

  • بزبز قندی گفت:

    گاهی وقتی برمی گردم و بعضی کتاب های دوره لیسانس را نگاه می کنم مثل کتاب تئوری های مدیریت، بسیار تعجب می کنم که چگونه بیست سال پیش آنرا خوانده ام و نمره خوبی هم گرفته ام!!!

  • لیلا گفت:

    سلام ممنون بسیار آموزنده بود.

  • نرمین گفت:

    بسیار عالی بود، لذت بردم!
    ممنون که بدون آنکه بگوییم، مشکلات و دغدغه های ما را می دانی و آنچنان زیبا آنها را برای ما تشریح می کنید و توضیح میدهید که با عمق جان می پذیریم! قبل از آنکه خود بدانیم تو می دانی که درد ما چیست!
    ممنونم محمدرضا

  • سعید گفت:

    اگه قرار بود برا این نوشته ات خلاصه ای در یک جمله بنویسم، می نوشتم: برای آموختن هیچ راه میانبری وجود ندارد.

  • لادن ضياء گفت:

    با خوندن مطالب شما ، بيشتر به سكوت و عمق و مفهوم هدايت مي شم ، هر بار تلنگري ، عجله براي يادگيري و دنبال ميان برها ، ما را از هدف دور مي كنه و گرفتار بدليجات مي شيم ، واقعا درسته ، البته تا به رگه هاي اصلي برسيم بايد از اين سياه چال ها رد بشيم ، ممنونم

  • سعید گفت:

    خوندن این نوشته خیلی من رو به فکر فرو برد …

  • ساناز گفت:

    شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه می‌کند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک می‌شوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد می‌کند…

  • امید گفت:

    اما وقتی دردناک میشود که فرآیند سقوط از فرآیند یادگیری تندتر است.

  • یاور گفت:

    این نوشته را قبلا با لحن : همه جا میخ هایی دیدیم و واژه ها را چون چکشی در دست گرفتیم و بر سر همدیگر کوبیدیم؛ نوشته بودید که البته این بار بسیار رساتر، پرمعناتر و زیباتر از نوشته قبلی تان بود.

    با تشکر

  • fatima گفت:

    “… و گاهی قضاوت نکردن تجاوز به حقوق آنها.”

    میشه این جمله را بیشتر بشکافی.

    • هیوا گفت:

      Fatima
      محمدرضا در پست “«واژه‌های مقدس» و «نتایج نامقدس»” یه مثال تقریبا مرتبط به این موضوع زدن:
      “«قضاوت نکردن» خیلی خوب است. اما بسیار پیش می‌آید که «قضاوت نکردن» خود نوعی «قضاوت» است. مانند دیدن دزدی که شبانه از خانه‌ی همسایه همه چیز را می‌برد و شما چشم‌های خود را می‌بندید تا در مورد «بنده‌ی خداوند» قضاوت نکرده باشید!”

  • omid_sar گفت:

    محمدرضا تازه فهمیدم چرا وقتی تو اینستا برات نظر میزارم یا سوالی میپرسم چرا جوابم رو نمیدی!!؟
    من اینقدر با کتاب مذاکره ات زندگی کردم ،با خودم فکر میکردم کجای کار میلنگه که…
    البته بعضی جاهای کار میلنگه ها..
    آره حق با تو ،تا با یک طرز فکر آشنایی نداشته باشی صرف نقل قول تمرینی است برای ماهیچه زبان…

  • احسان م گفت:

    بله یادگیری فشرده و آمپولی و یکشبه و یهویی وجود نداره!

    اما برای تغییر یک رفتار چه کار باید کرد؟ علت کتابخوانی و یا خواندن مقالات اینترنتی و چاپی برای عده زیادی میتونه این باشه که میخواهند رفتار خودشان یا دیگران را تغییر بدهند و بهتر کنند

    آیا خواندن تعدادی کتاب و مقاله میتوانه باعث تغییر بشه یا باید علاوه بر خواندن خلاصه برداری هم کرد و مرتب خلاصه‌ها را مرور کرد یا شاید باید مرتب به آن مفاهیم فکر کرد و بر اساس آن عمل کرد؟ باید داستانسرایی کرد و مثال درباره آن پیدا کرد؟ یا باید در موردش تصویرسازی کرد؟ باید با حسهایمان آنرا ترکیب کنیم و ببینیم و بشنویم و حس کنیم تا داریم آن رفتار جدید را انجام میدهیم؟ یا …

    تغییر نگرش و رفتار چطور اتفاق می‌افته؟ اصلاً کسی تا به حال مکانیزم آنرا پیدا کرده؟

  • سیدرضا گفت:

    در باب مطالعه
    آرتور شوپنهاور/ جهان و تأملات فيلسوف؛

    ‏هنگامی که مطالعه می‌کنیم شخص دیگری به جای ما فکر می‌کند: ما فقط جریان ذهنی او را تکرار می‌کنیم. این حديثِ همان شاگردی است که برای یادگیریِ فنِ تحریر، با مداد خود خطوطی را که معلم رسم نموده دنبال می‌کند. بنابراین در مطالعه، بخش اعظم تفکر به جای ما انجام شده. به همین دلیل است که هنگامی که پس از چندی اشتغال خاطر به افکار خودمان، به مطالعه می‌پردازيم، احساس آسودگی می کنیم. اما هنگام ‏مطالعه ذهن در واقع جولانگاه افکار شخصی دیگر می‌شود. و بنابر این گاه اتفاق می‌افتد که شخصی که فراوان – یعنی تقریبأ تمام روز را – مطالعه می‌کند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر نمی‌دهد، به تدریج توان خود اندیشی را از دست می‌دهد: همچون شخصی که همواره سواری می‌کند و عاقبت راه رفتن را از یاد می‌برد. گرچه، مطالعه‌ی بیشتر فُضَلا این گونه است: خودشان را خرفت می‌کنند. زیرا مطالعه‌ی زیاد و پیوسته بیش از کار مداوم یدی ذهن را ازکار می‌اندارد، زیرا کار يدی دست کم به شخص اجازه می‌دهد تا افکار شخصی خود را داشته باشد. همچون فنری که به واسطه فشار مداوم جسمی خارجی عاقبت خصلت ارتجاعی خود را از دست می‌دهد، ذهن ‏نيز تحت فشار مداوم افکار دیگران از کار می‌افتد. یا چون کسی که با ‏پرخوری معده خود را تباه می‌کند و به تمام بدن آسیب می‌رساند، می توان با تزریق خوراک بیش از حد به ذهن آن را مسدود کرد و از کار انداخت. زیرا فرد هرچه بیشتر مطالعه کند، کمتر اثر و یادی از آنچه مطالعه کرده در ذهنش خواهد ماند: چنین ذهنی چون لوحی است که بارها و بارها بر رویش نوشته باشند.
    این گونه است که “تفکر” غیرممکن می‌شود: و فقط با تفکر است که می توان خوانده‌ها را جذب کرد، هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و بعداً درباره‌ی آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعه‌اش عمق نمی‌یابد و بخش اعظم آن از دست می‌رود. در واقع، تغذیه‌ی روحی نیز چون تغذیه‌ی جسمی است: به زحمت یک پنجم از آنچه هضم شده جذب می‌شود، و مابقی در دفع و تبخیر و غیره هدر می‌رود. 
    از این همه نتیجه می‌شود که افکار روی کاغذ بیش از رد پاهایی بر ماسه نیستند: راهی را که فلان شخص پيموده می‌توان دید، اما برای دیدن آنچه وی در راه دیده، باید چشمان او را داشت.

  • aseman گفت:

    سلام
    این نوشته بیشتر از یک پیام داشت.چقدر زیباتر از قبل می نویسی.

  • محبت گفت:

    بسیار عالی بود
    الان چند ماهی هست که پست هاتون رو دنبال می کنم، لذت میبرم و کلی هم یاد میگیرم.
    بدون اینکه بخوام الکی تعریفی کرده باشم و برم، این رو از ته دل میگم: تو این روزهایی که روزگار داره به من خیلی سخت میگیره، این وبلاگ شما برایه من شده یک معدن طلا که خیلی خیلی کمکم میکنه.
    امیدوارم همیشه پر انرژی باشید

  • آزاده م گفت:

    سلام:)
    استاد عزیزم ممنون. این جمله تون” پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنت‌های دوستانم در اینجا گذاشته‌ام.” رو خیلی دوست داشتم.:)
    استاد امکانش هست شب یلدا دوباره تکرار بشه؟:)

    • هومن کلبادی گفت:

      آزاده م عزیز سلام
      دقیقاً حرف دل من رو زدید دوست من . در چند هفتۀ اخیر ، خیلی از دوستان مثل سامان عزیز ، شهرزاد جان و خود من ، از کمرنگ شدنِ حضورِ محمدرضا جان در اینجا گله داشتن (از سرِ دلتنگی و علاقه) و فکر می کنم این چند جمله به نوعی ، پاسخی به اون چند کامنت بود که در http://www.shabanali.com/ms/?p=4831&cpage=2#comments گذاشته بودیم :
      “همین است که اگر چه همیشه در شبکه‌های اجتماعی فعال بوده‌ام، اما هر وقت حرفی داشته ام که برایم مهم بوده، آمده‌ام و اینجا نوشته‌ام. پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنت‌های دوستانم در اینجا گذاشته‌ام. چون اینها «طرحی از یک زندگی» نیست، بلکه «خود زندگی» است.”
      امیدوارم همیشه محمدرضای عزیز رو در کنارمون داشته باشیم و بتونیم از وجودِ نازنینشون ، بهره ببریم
      ارادتمند – هومن کلبادی

  • آرام گفت:

    با تشکر
    همینطوره واقعا یادگیری فرایند پیچیده ای هست و به رگبار بستن ذهن با مطالب و نکات هیچ چیز عاید نمیکند
    فقط تکرار طوطی وار بدون درک و بدون اینکه فرصت چشیدن طعمی به ما بده. درست مثل خوردن سریع و حجیم غذاهای مختلف بصورت همزمان که حال رو بد و آدم رو بیمار میکنه…
    بنظرم حضور در شبکه های اجتماعی هم شبیه این حالت رو ایجاد میکنه وقتی بیش از حد و همزمان در همه جا حضور داشته باشیم حضور و ارتباط و حرفها رو بی محتوا و بی خاصیت بلکه مضر میکنه.

    یک نکته آزار دهنده که ای کاش دوستان فرهیخته این خانه همت کنند و درباره ش تامل کرده و به دوستان خود و دوستان دوستانشان انتقال بدهند تا شاید اثری پیدا بشه مشکلی هست که در میان کاربران ایرانی شبکه های اجتماعی زیاد مشاهده میشه
    عزیزان تفاوت ماهوی فضاهای مختلف مجازی رو درک نکردند و همه جا رو ابزار یک هدف دائمی خودشون که لایتغیر با قدرت ادامه داره یعنی برقراری ارتباطات شخصی خصوصی قرار میدن.
    مشکل دیگربحثهای بیربط و اشتراک گذاریهای بی تناسب با هدف یک محیط مجازی و غالبا هم بی محتوا و با کوبیدن نظرات همدیگر…
    مثلا یک سایت تجاری و حرفه ای جای دوست یابی نیست اما عده ای از هموطنان ارجمند ما با نهایت اعتماد بنفس هر جور میخوان رفتار میکنند.

    • هومن کلبادی گفت:

      آرام عزیز سلام
      ممنون از اینکه دغدغۀ ذهنیتون رو با ما هم سهیم شدید دوست من . متاسفانه در جوامعِ کمتر توسعه یافته مثل جامعۀ ما ، تکنولوژی در حد زیاد ، به بازیچه ای برای گذرانِ زمان تبدیل شده و فکر می کنم دلیلش این باشه که میبایست قبل از اینکه ابزاری رو در اختیارِ ما قرار بِدَن ، ایکاش فرهنگِ استفادۀ صحیح از اون رو هم در اختیارمون بگذارن . مثل اینکه زمانی که با یک ابزارِ جدید روبرو میشیم ، میبایست با استفاده از دفترچۀ راهنمای اون ، روشِ درستِ استفاده از اون دستگاه رو بیاموزیم . وقتی که فایلِ اتیکت رو گوش می کردم (http://www.motamem.org/?page_id=5599) ، بسیاری از اشتباهاتِ وحشتناکی که خودِ من بارها و بارها مرتکبِ اونها شدم از ذهنم عبور کرد و دیدم که در بسیاری از موارد خواسته یا ناخواسته ، مرتکب اشتباهاتِ بسیار آزار دهدنه ای شدم 🙁
      اما در خصوص این خونه و ایرادی که شما گرفتید :
      “عزیزان تفاوت ماهوی فضاهای مختلف مجازی رو درک نکردند و همه جا رو ابزار یک هدف دائمی خودشون که لایتغیر با قدرت ادامه داره یعنی برقراری ارتباطات شخصی خصوصی قرار میدن.”
      دوست عزیزم ، همونطوری که شما هم اینجا رو «خانه» تلقی کردید و طبیعتاً دوستانمون رو «همخونه ای» تلقی خواهید کرد نه رهگذرانی که برای رفعِ خستگی به اینجا سر میزنند ، فکر می کنم عجیب نباشه که چون فضایِ دیگه ای برای جویا شدن از همدیگه در اختیارمون نیست و اساساً اینجا رو «خونۀ واقعیِ خودمون» می دونیم ، ایرادی نداره که از حالِ هم جویا بشیم که اگر اینطور بود و ایراد داشت ، صاحبخونۀ عزیزمون ، یا این کامنت ها رو تایید نمی کردن یا با قاطعیت به ما تذکر می دادند . البته نمیدونم که درست منظورتون رو متوجه شدم یا نه ولی به عنوانِ فردی که مرتب ، جویای احوالِ همخونه ای های عزیزم میشم ، خواستم با احترام به نظر شما ، نظرم رو اعلام کنم
      ارادتمند – هومن کلبادی

      • آرام گفت:

        سلام هومن خان
        ممنون از توجه تون
        البته من در بیان مطلب اصلا این خونه رو مد نظر نداشتم. گویا بیانم واضح نبوده
        اگر گفتم دوستان این خانه همت کنند برای اینجا نگفتم برای اینکه به دیگران منتقل کنند که تا حدی مشکل در اون فضاها حل بشه.
        اینجا تفاوت واضحی با همه جاهایی که شناختم داره
        اصلا یک فضای منحصر بفرده و در دل خودش ظرفیت خیلی از فعالیتهای سالم و سازنده رو جای داده
        و از فرهیخته ترین محیطهایی هست که میشه پیدا کرد
        شبیه هیچ جای دیگری نیست
        منظور من نحوه برخورد بعضی هموطنان در سایتهای حرفه ای و تجاری بین المللی بود که محل تلاقی افکار و دانش و پیدا کردن ارتباطات حرفه ای هست و افراد امکان دسترسی به پروفایل هم و ارسال پیام به مخاطبشون رو دارند
        اما بسیاری ایرانیان گرانقدر سعی میکنند با رد وبدل کردن پیام شخصی و البته اول در پوشش همکاری حرفه ای اهداف خودشون رو دنبال کنند. اهدافی کاملا غیر حرفه ای مثل پیدا کردن یک شریک عاطفی جدید که احتمالا دارند به کلکسیون شرکای قبلیشون اضافه میکنند.
        این هم دردیست که ما داریم در این جامعه که رفتارهامون غالبا بدون اتیکت هست …
        سایتهای بین المللی خوبی برای دوست یابی هست اونجا هرکسی میدونه برای چی اومده.
        اما وقتی شما به امید ایجاد ارتباط حرفه ای و یادگیری از دیگران به محیط مجازی مختص اینکار وارد میشین ولی زود در میابید که به بسیاری از هموطنان خودتون نمیتونید اعتماد کنید چون دنبال تماس برای ایجاد رابطه عاطفی هستند نه کمک به یادگیری شما… چه حالی خواهید داشت؟؟
        در مورد اشتباهات که گفتین من هم در همین خونه کم اشتباه نکردم . یک نمونه ش درج کامنتهای بیربط به پست اصلی
        اما همونطور که گفتین اینجا یک خونه هست و تا وقتی صاحبخونه از دستمون عاصی نشده و نهیبی نزده همچنان به رفت و امد و گپ و گفتی که البته سعی میکنیم با اتیکت باشه ادامه میدیم…
        بماند که صاحبخونه شایدم بارها عاصی شده و دلش نیومده نهیب بزنه.

        موفق باشید
        مجبور شدم زیاد توضیح بدم، عذر میخوام.

        • هومن کلبادی گفت:

          آرام جانِ عزیز سلام
          ممنون از توضیحِ جامع و روشنی که دادید دوست من . باهاتون کاملاً موافقم و باید بگم اون نوع استفادۀ غیر حرفه ای و غیر اخلاقی هم که گفتین ، ناشی از عدمِ بسترسازیِ مناسب و عدمِ فرهنگ سازیِ صحیح در زمینۀ چگونگیِ استفاده از تکنولوژی و به طورِ خاص ، سایت هایی مثلِ Linkedin و بسیاری از سایت های تخصصی و حرفه ای هست که منجر به بروزِ چنین رفتارهایِ غیر حرفه ای و غیر اخلاقی میشه .
          بسیاری از کاربرانِ اینگونه سایت های حرفه ای ، متاسفانه «کاربر نما» هستند و عملاً در اون فضاها هم ، شخصیتِ واقعیِ خودشون رو پس از مدتی ، بُروز میدن . البته ممکنه که این بروزِ شخصیتِ واقعی ، به لطفِ ابزارهایِ تکنولوژیک ، مدتی طول بکشه و کمی دیرتر از برخوردهایِ چهره به چهره ، باطنِ این افراد ، بر ملا بشه .
          بازم از وقتی که گذاشتید و توضیحی که دادید ، بی نهایت ممنونم
          مشتاق دیدار و ارادتمند – هومن کلبادی

  • كيان گفت:

    يه جمله اي از اسكار وايلد نقل كرده بودين كه ميگفت :
    ” معمولا چيزي كه ارزش ياد گرفتن دارد ، ياد دادني نيست “

  • شهرزاد گفت:

    چقدر لذت بردم از این نوشته، محمدرضا جان. و چه تعبیر زیبایی از الماس ها به کار بردی …
    موقع خوندن، کلمه به کلمه ش رو نوشیدم… جدی میگم …
    دقیقا همینطوره …
    برخی آدمها، از جملات، نوشته ها و کتابها انتظار معجزه دارن. برخی دیگر، بعضی جملات و نوشته ها و کتابها رو محدود به یک زمان خاص و یک سن خاص می دونن … برخی دیگه انتظار یک چیز خاص دارن که با خوندنش زندگیشون زیر و رو بشه…
    اما چیزی که هست اینه که جملات، نوشته ها و کتابها نه می تونن معجزه کنن و نه محدود و محصور به یک زمان و سن خاص هستن و نه می تونن به خودیِ خود، زندگی ما رو زیر و رو کنن.
    جملات؛ نوشته ها و کتابها فقط می تونن برای ما یادآوری کننده و الهام بخش باشن … و به چشم ها و قلبهای ما در اون لحظه التیام و شفا ببخشن … معجزه ش دیگه از اینجا به بعد، با فراموش کردن اون جمله، اون نوشته و اون کتاب؛ به دست ما، با خواست ما و با اراده ی ما شکل خواهد گرفت …

    • شهرزاد گفت:

      و چقدر جالب و قابل تامل بود برام، نکته هایی در این نوشته که میشه ازشون به این نتیجه هم رسید که: «یک جمله» ممکنه حاصل و چکیده ی «پروسه ای طولانی از تفکرات و تجارب» یک آدم در طول زندگیش باشه و به شکل اون تک جمله نمود ظاهری پیدا کرده … و چه خوبه که عمییق تر ببینیمش و درکش کنیم …
      واینکه تمام دانسته ها، خوانده ها و شنیده های خودمون در مورد یک موضوع رو هم می تونیم در یک جمله و یک عبارت که تاثیر گذارترین و الهام بخش ترین جمله و عبارت برای خودِ ما باشه، فشرده کنیم و بقیه رو فراموش کنیم …

  • محسن رضایی گفت:

    بقول معروف : ” حافظه ای که با یک مشت عدس به دست بیاد با یک کاسه ماست از بین میره”

  • هادی گفت:

    سلام.

    واقعا لذت بردم. دقیقا همین طور است که می فرمایید. مدتی همین دغدغه ی یادگیری و سطح نگری همراهم بود. چه خوب گفتید و به اکثر سوال هایم پاسخ دادید.
    ممنونم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser