دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

قوانین کسب و کار: ما پله‌هایی برای یکدیگر هستیم

پیش نوشت ۱: معمولاً عادت دارم که حرف‌هایم را در قالب داستان و خاطره و رویدادهایی که برایم اتفاق  افتاده است تعریف می‌کنم. اما حرف امروز من حرف ساده‌ای است. اکثر ما هم آن را می‌دانیم. اما گاهی رعایت نمی‌کنیم. به طرز شگفت انگیزی، در طول هفته گذشته دوستانم چهار مورد کاملاً متفاوت و نامربوط از مشکلات محیط کار را با من مطرح کردند که ریشه آنها، به نوعی مشابه بود.

پیش نوشت ۲: نمی‌دانستم آن را باید چگونه طبقه بندی کنم. می‌توانستم اسمش را بگذارم قوانین کسب و کار. چون به نظر خودم، یکی از مهم‌ترین قوانین کسب و کار در همه جای جهان است. می‌توانستم بگویم اخلاق. چون به نظرم از ساده‌ترین اصول اخلاقی است. می‌توانستم بگویم اصول مذاکره. چون به نظرم رعایت آن دستاوردهای بسیار بزرگی را در محیط کار و زندگی ایجاد می‌کند. می‌توانستم بگویم اتیکت. چون قبلاً به شکلی در فایل صوتی اتیکت هم به آن اشاره کرده‌ام. اما در نهایت،‌ همان عنوان قوانین کسب و کار را برایش انتخاب کردم. اگر چه هنوز هم، همه عنوان‌های دیگر را برای این حرف، درست و قابل اطلاق می‌دانم.

اصل ماجرا: ما انسانها همیشه برای هم، پله می‌شویم. من پای خودم را بر شانه دیگری گذاشته‌ام و بالا آمده‌ام. تو هم پایت را بر شانه من می‌گذاری و بالاتر می‌روی. آن “دیگری” هم که تکیه گاه بالا آمدن من شد، دیر یا زود، لازم دارد که جایی پا بر روی شانه تو یا من بگذارد و بالاتر برود. تمام بازی کسب و کار در این است که وقتی پا بر روی شانه کسی گذاشتیم و بالا رفتیم، در نهایت لگد بر سر او نزنیم و اگر هم شانه‌ای شدیم تا پا بر روی شانه ما قرار دهند، در میانه راه پشیمان نشویم و شانه نلرزانیم!

فرض کنیم که من متخصص نرم افزار و طراحی سیستم هستم. شما کارشناس یک شرکت بزرگ بازرگانی بین المللی هستید. آنها به دنبال یک برنامه نویس می‌گردند و شما من را به شرکت خود معرفی می‌کنید.

من می‌آیم و آنجا کار می‌کنم و چون حرفه‌ای هستم، رضایت کارفرما را هم به خوبی جلب می‌کنم و کم کم به جایگاهی در آن شرکت دست پیدا می‌کنم. پروژه‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند و کارها و درآمد بیشتر و بیشتر می‌شوند. حالا حتی گاهی من را به جلسه هیات مدیره شرکت هم دعوت می‌کنند تا در مورد زیرساخت‌های فن‌‌آوری در شرکت و نحوه توسعه آنها نظر بدهم. اتاق هیات مدیره اتاقی است که شما – که پنج سال است کارشناس شرکت هستید – هرگز به آنجا راه نداشته‌اید.

اجازه بدهید راحت‌تر بگویم: حتی آسانسور شرکت که شما از آن استفاده می‌کنید، در طبقه پنجم که متعلق به جلسات هیات مدیره است، توقف ندارد!

در اینجا دو رفتار غیرحرفه‌ای می‌تواند اتفاق بیفتد:

رفتار غیرحرفه‌ای من، ممکن است بی‌توجهی به شما باشد. کم کم ارتباطات من در آن شرکت به حدی خوب می‌شود که هیچ نیازی به شما ندارم. سرگرم کارهای خودم می‌شوم. حتی شاید فرصت نکنم به شما سر بزنم. حتی شما گاهی می‌بینید که از طبقه هم کف و کمی دورتر از پارتیشن شما، در حال عبور به سمت آسانسور برای رفتن به طبقه چهارم یا پنجم هستم. اما باز هم – عمداً یا سهواً – فرصتی برای گفتگو پیش نمی‌آید.

کار سختی نیست که ده دقیقه زودتر از جلسه بیایم و لحظاتی در اتاق شما بنشینم. کار سختی نیست که اگر موضوع جلسه محرمانه یا استراتژیک نیست، شما را در جریان موضوع آن (نه جزییات آن) قرار دهم. حتی اگر در این زمینه محدودیت وجود دارد (که احتمال آن کم نیست) سخت نیست که قبل از آمدن، یک پیام یا پیامک برایتان بفرستم و بگویم که در فلان ساعت به جلسه‌ای در سازمان شما دعوت شده‌ام و یادآوری کنم که در خاطر دارم که نخستین بار، شما برای یک پروژه من را به آنجا دعوت کردید و هنوز هم، هر بار که کار جدیدی پیش می‌آید، دردلم شما را دعا می‌کنم و قدردان شما هستم.

وقتی که در جریان هیچ چیز نیستید و می‌بینید که من از درب شرکت وارد شدم، احساس خوبی نخواهید داشت. اما با همان دو سطر پیامک، احساس بسیار متفاوتی را تجربه خواهید کرد. وقتی من را از دور می‌بینید – حتی اگر نزدیک نیایم و احوال پرسی نکنم و مستقیماً از راهروها عبور کنم – حال بهتری را تجربه خواهید کرد. می‌گویید شاید دیر شده بود. شاید ملاحظاتی داشت. اصلاً مهم نیست. اما خوشحالم که موفق شده و پروژه‌های بیشتر گرفته و خوشحالم که هنوز هم احساس خوبی به من و کمکی که به او کردم دارد.

این حال خوب که من در شما ایجاد می‌کنم، فقط برای ثواب آخرت و شب اول قبر نیست. این حال خوب، منطق دارد. من به شما یادآوری می‌کنم که قدردان شما هستم. شما همیشه دنبال فرصت‌های دیگری خواهید بود تا آنها را هم به من معرفی کنید.

شما به دوستانتان می‌گویید که شعبانعلی، آدم قدرشناسی است و خاطرات و مثالهای خود را توضیح می‌دهید. دوست شما هم ممکن است برای من فرصت های جدیدی ایجاد کند.

هیات مدیره، وقتی بارها و بارها رفتار و گفتار قدرشناسانه من را نسبت به شما می‌بینند، با خود می‌گویند که اگر فرصت کار در شرکتهای دیگر هم بود، به او بگوییم. او قدردان و قدرشناس است و فراموش نمی‌کند که ما پله‌ای برای بالا رفتنش شدیم. این کار حتی ارادت و علاقه او را به ما بیشتر می‌کند. و به همین سادگی، حلقه‌ای از رشد و پیشرفت آغاز می‌شود که به سادگی متوقف نخواهد شد.

رفتار غیرحرفه‌ای شما هم می‌تواند به این رشد متقابل آسیب بزند. شما به تدریج موقعیت من را می‌بینید. می‌بینید که درآمد من بهتر شده. جایگاه بالاتری دارم. شاید بعد از مدتی ماشین یا خانه‌ام تغییر کرده و اینها به شما فشار می‌آورد.

من قبلاً هم گفته بودم که ما دوستانی داریم که حاضرند ما همیشه پیشرفت کنیم به شرط اینکه از آنها بیشتر پیشرفت نکنیم! دوستانی داریم که عاشق کمک کردن به ما هستند. اما به شرطی که هرگز نیازمند کمک به ما نشوند و همیشه موضع بالاتر خود را حفظ کنند. دوستانی که دوست دارند دوستانشان بزرگ باشند. اما خودشان، بزرگترین فرد در میان دوستانشان بمانند.

کم کم موفقیت من به شما فشار می‌‌آورد. این فشار را به شکل‌های مختلف می‌توان مشاهده کرد.

گاهی در جمع دوستانتان می‌نشینید و می‌گویید: شعبانعلی؟! یادش بخیر. یک زمانی وقتی به شرکت ما سر می‌زد، پراید تصادفی خودش را هشت خیابان بالاتر پارک می‌کرد که کسی نبیند. الحمدلله! الان با سانتافه می‌آید و مدام از راه دور زنگ می‌زند که پارکینگ خالی داریم یا نه (همه خوب می‌دانیم که این الحمدلله، نه سپاس است و نه خطاب به خداوند. پیام‌های تحقیرآمیز دیگری در خود دارد).

گاهی پشت سر می‌نشینید و توضیح می‌دهید که: شعبانعلی؟! همان که شرکت نرم افزاری دارد و تحلیل سیستم می‌کند؟ زحمت کشیده. اما شنیده‌ام پرونده دارد. می‌گویند در این اختلاس آخر که هنوز لو نرفته (چون همیشه اختلاسی وجود دارد که لو نرفته باشد!) نقش داشته. اصلاً همه پولها را از طریق زیرساختی که اینها درست کرده‌اند جابجا کرده‌اند. البته خدا می‌داند! من که فقط نقل می‌کنم. گناهشان پای خودشان! (ما گاهی اوقات گناهان را هم مثل چک پشت نویسی می‌کنیم و انتظار داریم که بارگاه الهی، گوش به فرمان ما آنها را جابجا کند).

یکی از دوستانم (که صداقت و خودافشایی زیادی دارد و بخشی از مثال را از او به عاریت گرفته‌ام) به شوخی می‌گفت: من خودم زانتیا دارم و او پراید داشت. خواستم به پژو برسد. فکر نمی‌کردم که با چهار تا پروژه، پراید او سانتافه بشود و من زانتیا سوار بمانم!

خلاصه اینکه شاید یکی از معیارهای توسعه یافتگی فرهنگی، داشتن شانه‌هایی محکم برای پاهای دیگران باشد و نیز، داشتن پاهایی که فرق شانه و سر را بدانند و وقتی پا بر شانه دیگری گذاشتند و یک و نیم متر بالا آمدند، برای ده سانتی‌متر بالاتر رفتن، وسوسه نشوند که پا بر روی سر دیگری بگذارند…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


57 نظر بر روی پست “قوانین کسب و کار: ما پله‌هایی برای یکدیگر هستیم

  • حبیب صادقی نژاد گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    پیرو مطلب بسیار مهمی که نوشتی سوالم اینه که چطوری میشه فهمید که همچین اخلاقی میتونه در ما وجود داشته باشه و اگر زمانی اتفاق افتاد و مثل یک کمبود در تمام وجود ما شکل گرفت ، چطور میتونیم کنترلش کنیم ؟ آیا ازالان باید تصوری برر رفتار در شرایطی که هنوز پیش نیامده و هنوز نمیدونیم این رفتار در ما وجود داره یا نه داشته باشیم و راهکار براش بسازیم ؟ یا باید در موقعیت قرار بگیریم و اونجا به فکر مهار این مشکل داشته باشیم .
    چون به نظر من واقعاً تا بوجود نیاد نمیشه درست فهمید که رویکردی خواهیم داشت .
    ممون میشم راهنمایی کنی

  • فاطمه محمدی گفت:

    سلام محمدرضا
    داشتم این مطلب را با خاطرات خودم تطبیق می دادم و مثال صدقش را پیدا می کردم. این ابهام برام پیش اومد که یه جایی گفته بودی وقتی اولویت هات را مشخص کردی، ارتباط با آدم های اطرافت را هم بر اساس آن تنظیم کنی. خوب مشکل من اینجاست توی اولویت امروز من یه شخصی دیگه جایگاهی برای ارتباط نداره و از طرفی به خاطر محبت ها و لطف هایی که به من داشته و موقعیت های رشدی که برای من ایجاد کرده به نوعی خودم را مدیون اون میدونم. نمی دونم باید به خاطر اولویت هام اون را کنار بذارم یا به خاطر قدردان بودن ارتباط را حفظ کنم؟

  • رضاعلامیر گفت:

    سلام محمد رضا جان
    میتونم یه خواهش داشته باشم به این سوال من پاسخ بدهی.
    سوال
    چرا بیشتر کارخانه دارها و پول دارها سواد اکادمیک ندارند ولی پول بسیار بدست اورده اند ولی من که رفتم دانشگاه باید برای او کار کنم و او را پولدار کنم؟
    او چگونه توانسته یه کارخانه با کلی امکانات و کلی مشتری داخلی و خارجی مانند از ایرانخودرو و سایپا گرفته تا نمایندگی های مجاز و غیرمجاز داخلی از او خرید میکنند؟
    با این که خودش در جلسه سال گذشته در یک سخنرانی که همه کارگران و کارشناسان و مدیران را جمع کرده بود و میگفت ترنول مالی شرکت ۲ میلیار تومان است و سود شرکت ۱٫۲ میلیارد تومن است با اینکه سودی به این زیادی بدست می اورد چرا حقوق پرسنل را دو ماه دیرکرد میدهد؟
    من مقاله های زیادی از تو خوندم مثلا عقیده تو بین ثروتمند و پولدار خیلی اندیشه عمیقی است ولی ته دلم راضی به قبول کردنش نیستم مثلا گفته بود که یه فروشی داشته بودی که رقم بالایی به شرکت سود رسید و شرکت پاداش خیلی کمی به تو داده بود و تو خود را اینگونه قانع کردی که درست است او همه پول را برد و او پولدار است ولی چون من فرایند فروش را انجام دادم و با تمام تکنیکها تسلط پیدا کردم ثروتمند هستم و متخصص هستم
    و می گفتی که بین پولدار و ثروتمند تفاوت وجود دارد.
    شاید ان گفته ها و مقاله ات را به این مقاله بتوان ربط داد .
    ولی خوشحال می شم پاسخ سوال های من را بدهی استاد گرانقدر.

  • نويد گفت:

    محمدرضاى عزيزم،سلام؛
    تابحال نديدمت،يعنى ازنزديك نديدم ولى اينقدرخودم رو بهت نزديك حس مى كنم كه حتى حست روازوراى قلم وصدات مى فهمم؛
    مدتيه كم حوصله وكمى عصبى به نظرمى رسى دوست عزيزم واقعاًنگرانتم اونقدر وجودنازنينت زلال وپر عاطفه است كه حس درونيت مثل سنگريزه هاى ته جوى آب كاملاًبرام مشخصه،ولى نمى دونم چرا؟
    حتى توآخرين فايل صوتيت هم اين حس مشهود بود ومن -بازهم مى گم-چون دليلش رو نمى دونم برات نگرانم آخه تازه پيدات كردم برادر مهربان ودلسوزم!يادش به خير اولين باراين كلمه-استريوتايپ-بودكه منو به تورسوند وحالا اين لغت رودوست دارم وبراى هميشه درذهنم حكش كردم..
    ببخش كه نظرم ربطى به موضوع پستت نداشت.آخه چيزى نداشتم بگم يعنى راستش روبخواى چيزى نمى تونم بگم نه اينكه مثل جوانهاى كم تجربه شيفته وار محو حرفات بشم ومثل بزاخفش سرموتكون بدم نه اتفاقاًخيلى جاهاهم راجع به نظراتت حرف دارم ولى اونقدربرام عزيزى كه اول دوست دارم خيالم بابت سلامتى جسم وروحت وآرامش درونى وبيرونيت راحت بشه بعد حسابى باهم مچ بندازيم،اگه صلاح نيست ناراحت نميشم جوابموندى ياحتى كامنتمو تأييد نكنى ولى لطفاً هميشه خوب باش …
    هميشه سلامت وتندرست باشى مرد..

  • محمد علی هشیار گفت:

    سلام محمد رضا
    خیلی وقت از حال و احوال یک دوست خیلی خوب دیگه برامون چیزی نگفتی
    از تراست زون
    محمد رضا من رو ببخش اما صرف نظر از موفق بودن یا نبودن تراست زون برام مهم بود توی یک پست جدا گونه نا گفته هات رو از تراست زون و اینک ایا می تونیم به هم اعتماد کنیم یانه رو بدونم.

    میخواستم بدونم چه قدر دیگران حاضر بودند پله هایی بشن برای رشد تراست زون و تراست زون برای اونها
    من این کودک زیبا رو خیلی دوست دارم(( هر چند احساس میکنم که دیگه الان خیلی بزرگ شده)) و داره مشتاقانه به این فکر میکنه که چه قدر خوشحال هست که خواهر و برادر های کوچکترش از خودش موفق تر شدن.

  • مونا برهانی گفت:

    خوب یادم میاد زمانی که فایل عزت نفس رو گوش دادم، خیلی بهم فشار اومد؛ این رو وقتی می فهمم که به جای اینکه ببینم خودم چه قدر به اون مشکلات دچارم سعی می کنم اطرافیانم رو بر اساسش قضاوت کنم! فایل عزت نفس خیلی دردناک بود و بعد از اینکه دردش آروم شد و با حقیقت خودم رو به رو شدم تصمیم گرفتم بارها و بارها دوباره بهشون گوش کنم و تغییر کنم. فایل اتیکت و گفت و گوهای دشوار هم در نوع خودشون دردناک بودن برام. این پست رو که می خوندم داشتم همزمان فکر می کردم که مونای امروز رو چه قدر از مونای دو سه سال پیش بیشتر دوست دارم و همونطور که همیشه گفتم این رو واقعا به شما مدیونم. این روزا دارم تمام تلاشم رو می کنم که آدمای اطرافم هم با این جریان فکری آشنا بشن و این چرخه جریان داشته باشه. مطمئنم که این تغییر برای خیلی از خواننده های اینجا افتاده. و واقعا آدم کلمه کم میاره برای ستایش این حرکت ارزشمندتون.
    راستی، اگر وقتتون اجازه داد برای ضبط  فایل صوتی در این زمینه شک نکنید. فایل های شما همیشه دنیا رو جای بهتری کرده برای زندگی! 

  • محممد احمدزاده گفت:

    سلام
    محمدرضا، حرفت خیلی آشناست، شاید این موضوع‌ به حساب فراموش کاری انسان‌ها باید گذاشت.

  • امیر گفت:

    آقای شعبانعلی،
    با سلام
    نزدیک یکسال هست که خواننده خاموش مطالب ارزشمند شما هستم. خواستم بابت زحمت شما تشکر کنم و بگم که این کار شما شبیه کاشتن بذر تحول فرهنگی در ذهن و روح هموطنان هست. به امید روزی که این بذر به ثمر بشینه.
    ز یزدان و از ما بر آنکس درود/ که تارش خرد باشد و داد پود

  • ترانه گفت:

    سلام و درود بر شما
    پاراگراف پایانی این پست تون رو خیلی دوست دارم. انشااله همگی به این درک برسیم.

  • مسعود « از دیار سهراب » گفت:

    سلام به محمدرضا و همکاران و دوستان او.
    جمله ی « ما انسانها همیشه برای هم، پله می‌شویم…» رو خوندم و یاد جمله ی ازاستادم افتادم که بهم گفت
    درعرصه سیاست بازی ها،همین طور که از اسمش پیداست.همیشه به عنوان بازی میشناسن.
    سیاست بازی ها،اغلب وسیله ای برای بالارفتن از پله ی شما.من نمیگم دست کسی رو نباید گرفت
    اما پله نشویم.چون زندگی رو برای یک تعداد منفعت طلب دیگه فنا خواهید کرد.

  • پوریا گفت:

    قدردان بودن رو همیشه در کنار صداقت و احترام سه اصل حتمی و ثابت زندگی دونستم.

    چراغ دلت روشن مرد، که چراغ دل خیلیا رو روشن میکنی.

  • مسعود گفت:

    باسلام
    جناب شعبانعلی عزیز
    زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی لازم دیدم اینجا چند کلمه ای بگم. حالا که دارم می نویسم بهتره ابتدا از شما بابت تلاشی که در راه اعتلای فرهنگی ،علمی و اقتصادی کشور می کنید و تجربیاتی که در اختیار ما قرار می دهید تشکر کنم. در پیش نوشت ۲ فرموده اید عنوان نوشته را می خواستید اخلاق بگذارید. به نظر بنده همین عنوان قوانین کسب و کار مناسب تر است زیرا درست است که تشکر و قدرشناسی اخلاقی است، ولی اگر با این نیت انجام شود که بعدا موقعیتی یا منافعی ایجاد کند دیگر اخلاقی نیست، بلکه کسب و کار است. راستش انگیزه ی اولیه ی نوشتنم این جمله ی شما بود : “این حال خوب که من در شما ایجاد می‌کنم، فقط برای ثواب آخرت و شب اول قبر نیست. این حال خوب، منطق دارد. من به شما یادآوری می‌کنم که قدردان شما هستم. شما همیشه دنبال فرصت‌های دیگری خواهید بود تا آنها را هم به من معرفی کنید.” این نگاه به نظر همان نگاه معامله گرایانه است که خودتان هم همین جا در یکی از کامنت ها مطرح فرموده اید. البته فکر می کنم حتی با همین نگاه هم، توجه به ثواب آخرت منطق بالاتری دارد، چرا که پنج سال و ده سال و پنجاه سال بعد کجا و ابد کجا؟ هر چند همین نگاه به آخرت هم خودش معامله ی دیگری است و افقهای بالاتری هم هست. خلاصه حرفم اینه که اخلاق را این قدر تنزل ندهیم و کم همت نباشیم.

  • مهرداد گفت:

    در کنار موضوع قدرشناسی که به خوبی بهش اشاره کردید، من مدتی است که نگاهم معطوف شده به همان بخش شانه های محکم شدن.

    یکی از مفاهیم خیلی جالبی که به دنیا آمده است بحث نرم افزارهای open source می باشد که به نظرم خیلی نگاه عمیقی می طلبد و میشه گفت که به سختی در فرهنگ ما میشه این نگاه رو پیدا کرد. این که کلی زحمت بکشی و به صورت رایگان و گسترده و بدون چشم داشت در اختیار افراد دیگر جامعه قرار دهی، کاری نیست که ما زیاد دیده باشیم و تجربه کرده باشیم. (البته قطعا نتیجه این تلاش ها به شکل غیر مستقیم بسیار مفید و سودمند هستند)

    یا حتی بعضا دقت می کنم که چه تعداد سایت و ویدیو آموزشی رایگان به زبان انگلیسی در اینترنت وجود دارد. چه تعداد سایت های بسیارفعال و رایگان برای کمک به یکدیگر شکل گرفته (مثل community بسیار گسترده و سریع سایت stackexchange) که با میزان درصد سایت های فارسی زبان ما در این رابطه به نسبت کل سایت ها و کاربرهای ایترنتی ایرانی به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.

    قطعا تاثیر این نوع نگاه های متمدنانه توانسته است سرعت پیشرفت در دنیا را سرسام آور کند که قطعا ما هم برای پیشرفت کشور بهش نیاز داریم.
    البته سایت متمم شما هم از معدود سایت های فارسی زبان است که نزدیک به این نوع نگاه عمل می کند.

  • میترا گفت:

    سلام و درود بر شما

    برحسب اتفاق با سایت شما آشنا شدم و بعد هم با متمم
    تنها جایی که احساس می کنم قریب به اتفاق خوانندگان تجربیاتشون را کم و بیش در لابه لای نوشته های شما مشاهده می کنند و در لحظه اول این احساس خوشایند در من و آنها ایجاد میشه که “منم همین شرایط را داشتم،منم همین حس را داشتم،منم همین فکر را داشتم،منم . . . ”

    امیدوارم که قلم شما همیشه و همیشه رونده و پرجوهر باشه

  • سارا گفت:

    خوشحالم از اینکه در فضایی که اخلاقیات همه جوره زیر سواله انسان بزرگواری وجود داره که بدون اینکه پا روی شانه های کسی بذاره ، دست دوستانش رو هم میگیره تا اونها رو هم در مسیر کمالی که روز به روز خودش داره بهش نزدیک میشه بگیره و راهنمای این مسیر سخت براشون باشه . از اینکه این همه حرف های خوب جمله های خوب رفتارهای خوب به من و سایر دوستان بدون پا گذاشتن روی شانه هامون هدیه میدین بسیار بسیار سپاسگزارم. در ضمن خیلی دوست دارم از قلم یا صدای شیوای شما در مورد شکست و پس از آن مطلبی بیاموزم چون به هر حال با این سن و سال همه ما تجربه چندین شکست رو در ابعاد مختلف داشتیم و شاید بلد نبودیم باهاش عالمانه رفتار کنیم . جاودان باشید.

  • محمدحسن گفت:

    با احترام به نظر شما میخواستم یه قانون دیگه هم اضافه کنم و اون هم رشوست.تا رشوه ندی کار از پیش نمیره.همین هفته پیش رفتیم که یه پروژه ای رو تو واوان بگیریم خود کارفرما گفت اگه این کار و میخواین اول ۳۰ میلیون به حسابم بریزین.این خصوصیشه، دولتیشم دست کمی نداره و اونجا باید به ۱۰ نفر رشوه بدی.موندم واقعا حروم چیه حلال چیه.مملکت اسلامی همینه؟بین بدون کار موندن و رشوه دادن و کار گرفتن موندم.بد قانونیه بد.

  • نیما گفت:

    سلام
    ممنون از این مطلب بسیار زیبا وآموزنده که تلنگری محکم به پستوی خاطرات من زد و خاطره ای را به ذهنم آورد که با شما و دوستان در میان می گذارم . پانزده سال پیش که در سازمانی کار میکردم همکاری داشتم که در مرز و سن بازنشستگی بود و همیشه سعی میکرد که ما جوانها را نصیحت بکند . از جمله نصایحی که داشت و امروز با خواندن مطلب شما به یادم آمد ، این بود که می گفت هیچ موقع برای ارتقای یک دوست یا همکار شانه هاتون رو در اختیارش نگذارید که پا بر روی شانه های شما بگذاره بالا بره چون اون موقع ممکنه اگه قدش نرسید خواسته یا ناخواسته پا روی سر شما بگذاره و بپره اون ور دیوار… دیواری که اگر پرید دیگه دست شما به اون هیچ وقت نمی رسه. به جای اون پیشنهاد می کرد که اگه میخواهید کمکی به کسی بکنید دستاتون رو قلاب بکنید تا از اون طریق بالا بره . این حالت دو حسن داره ، اولش که اگه وسط کار پشیمون بشید با جدا کردن دستا از هم یارو برمیگرده جای اولش و دوم اینکه اگه قدش نرسید تازه اون موقع پاش رو میگذاره رو شانه شما و هر دو حالتش بهتر از حالت قبلیه.
    البته این توصیه اون همکارم بود و اینکه چقدر کاربردیه حداقل من نمیدونم چون همیشه شونه من برای پیشرفت رفقا به کار رفت و فرصت قلاب گرفتن برام پیش نیومد .

  • رحیم گفت:

    سلام
    ممنون محمدرضا شعبانعلی عزیز بابت مطلب قشنگ و آموزنده
    این مساله زیاد واسم اتفاق افتاده و وقتی این مطلب رو خوندم خاطرات مرور شد برام
    اینقدر مطالبتون مفید و آموزنده است برام که بعضی روزها الویت رو اول سر زدن به سآیت شما میزارم(هرچند که مدت کمی هستش با این سایت اشنا شدم و بطور اتفاقی بود ) بعد کارهای دیگه ام ،بعضی وقتها دوستام میگن خسته نمیشی اینقد سایت متمم سر میزنی امیدوارم بتونم این استمرار رو داشته باشم و بتونم بیشتر مشارکت کنم تو بحثها و تمرینها
    سلامت باشی همیشه و برقرار

  • مریم گفت:

    خیلی خوب توضیح دادید برای همین منم که تجربه ای به این شکل نداشتم خیلی خوب می تونم لمس کنم.البته تو موقعیت های خیلی کوچکتر و تو روابط دوستی بعضی جاها هم حسادت خودم رو دیدم و هم حسادت دوستام رو.به نظرم وقتی قبول می کنیم که یه مقدار حسادت داریم راحت تر باهاش کنار میاییم.مثلا وقتی خودم به کسی حسودی کنم به خودم میگم داری حسودی می کنی و بعدش سعی می کنم یه راهی برای بهتر شدن حالم پیدا کنم ولی وقتی قبول نمی کنیم اونوقت دنبال راهشم نیستیم که بخواییم حالمون رو بهتر کنیم.بعدم این حس بد رو به طریقی به طرف منتقل می کنیم و حال اونم بد می کنیم.

  • نادر آرین گفت:

    محمدرضا استفاده کردن از صفات آدماها برای نامگذاریشون رو دوست دارم.
    یاد مثال های کتاب فنون مذاکره می افتم. البته یاد شخصیت های کارتون های
    قدیمی هم می افتم! پسرشجاع، خرس مهربون،کپل، بارباپاپا و …

    محمدرضا، خیلی از اقوام ما هم پا روی شونه های پدرم گذاشتن که الان
    اون بالابالاها هستن. اما انگار صفت فراموشی به خوبی توی شخصیتشون
    رشد کرده و دیروز رو یادشون رفته که پدر من حتی به جای اون ها بیل زده تا
    اونها از کار اخراج نشن! و امروز پیمانکارهای میلیاردی هستند و…

    وقتی شخصیت پدرم رو با اونها مقایسه میکنم، چیزی در وجود من رشد میکنه
    که بدون دریافت دیالوگی از پدرم، میفهمونه بهم که چطور شانه نلرزانم. و چطور سرو صورت لگد نکنم!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser