از اولین باری که برای کاری که انجام دادم، رسماً دستمزد گرفتم، بیست سال میگذرد.
از اولین باری که لیست حقوق امضا کردم حدود ده سال میگذرد.
در این میان، کارهای مختلفی را تجربه کردهام.
از ویزیتوری برای مغازههای چراغ برق. تا معلمی در مدرسه و دانشگاه.
از تعویض تراورسهای راهآهن در کویر مرکزی ایران تا قراردادهای میلیون دلاری بینالمللی.
از زندگی شبانه بر روی سبد در دمای منفی بیست درجه در مشهد و کمک به نصب کابلهای برق، تا تعمیر سیستمهای پی ال سی در ماشینآلات راهسازی در گرمای روز. زمانی که باد گرم بیابان، در سایه هم پوست صورت را میسوزاند.
از جلسات شیک و زیبای عقد قرارداد در رستورانهای مجلل کشورهای مختلف در غرب، تا جلسات زیرزمینی مبهم و سرشار از تاریکی و دود در شرق.
در این میان، تصمیمهای خوبی گرفتهام که همیشه به آنها افتخار میکنم و اشتباهات بزرگی داشتهام که مرور آنها، همواره زخمهای خاطرات قدیمیام را کهنه میکنند.
در این میان معدود نصیحتهایی بوده که گوش دادهام و توجه به آنها، موجب دوری از تکرار خطاهای نسل مدیران قبل از خودم بوده و توصیههای مکرری هم بوده که جدی نگرفتهام و زمانها گذشته است تا پس از هزینه کردن و باختن، به صحت آنها «ایمان» آوردهام.
سالهای اخیر، قوانین زیادی در ذهنم شکل گرفته. قوانینی که برایم انکارناپذیر هستند. قوانینی که بارها و بارها، گاه پراکنده و گاه منسجم، برای همکارانم توضیح دادهام.
آیا اینها قوانین تردیدناپذیر محیط کسب و کار هستند؟ قطعاً نه. آیا من حاضرم «امروز» حتی برای لحظهای، در آنها تردید کنم؟ هرگز!
اینها مخرج مشترک همهی آن خاطرات تلخ و شیرین سالهای قبل هستند. میدانم که ممکن است فرد دیگری آنها را صحیح نداند. میدانم که برخی از آنها را شدیداً مغایر اخلاق خواهند دانست و برخی دیگر را چیزی از جنس موعظهی اخلاقی.
اما تصمیمم را گرفتهام.
میخواهم به تدریج همهی آنها را در اینجا بنویسم. در کنار قوانین زندگی و قوانین یادگیری، جای قوانین کسب و کار، در این دلنوشتهها خالی است.
امیدوارم که قاطعیت من را در ابراز باورهایم ببخشید و در خواندن آنها، همهی اصولی را که در قوانین یادگیری من خدمتتان عرض کردم و به طور خاص، موضوع ذهن مصداق یاب را مد نظر قرار دهید.
قانون اول: هیچکس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود
این قانون در تمام زندگی جزو باورهای من محسوب میشده. اگر متوسط حقوق همهی دوستان من، مثلاً یک میلیون تومان باشه، من با کشتن و تکه تکه کردن خودم ممکنه دو میلیون تومان حقوق بگیرم. ممکن هم هست اگر در حد مرگ خودم را نابود کنم، کمی بیشتر حقوق بگیرم و مثلاً پنج میلیون تومان در ماه درآمد داشته باشم. اما محال است که درآمد ماهیانه من پنجاه میلیون تومان باشد و متوسط درآمد دوستانم، یک میلیون تومان!
اگر به رضایت از زندگی نمرهای بین صفر تا صد بدهیم و متوسط دوستان من، از زندگی ۴۵ واحد راضی باشند. محال است که من نمرهای نزدیک به هشتاد یا نود یا صد داشته باشم. من همان حدود چهل تا شصت زندگی میکنم.
فکر میکنم این قانون در مورد درآمد، موقعیت اجتماعی، میزان قدرت و نفوذ، میزان امید و ناامیدی، میزان هدفمند بودن و نبودن، سرعت رشد و پیشرفت، سطح مهارت و بسیاری از موارد دیگر صادق است.
به هر حال، اینجا به مصداقهای این نگاه در محیط کسب و کار توجه دارم.
اگر قانون اول را بپذیریم – که طبیعی است من پذیرفتهام – حالا دو روش برای رشد و پیشرفت شغلی وجود دارد. اولین روش این است که خودمان را به کلوپ بزرگترها تزریق کنیم! وسایل و لباس لوکس تهیه کنیم. به زور و ضرب، خودمان را در مهمانیهای افراد موفق و بزرگ و ثروتمند جا بدهیم. هر روز با این و آن عکس بیندازیم و در فضای مجازی منتشر کنیم و تلاش کنیم که به هر حیله، راهی به خانهی بزرگان بیابیم.
این روش ممکن است در کوتاه مدت موفق باشد. حتی موفقیتهای چشمگیر ایجاد کند. اما پایدار نیست. زندگی و رفت و آمد به باشگاه ثروتمندان و بزرگان و افراد موفق، قواعد و اصولی دارد که اگر من آنها را ندانم، دیر یا زود به اشتباهی رانده میشوم!
بارها دیدهام که کسی وقت و انرژی گذاشته و راه ارتباطی با فردی که از نگاه او در باشگاه قدرت (سیاسی / اقتصادی / شهرت / موقعیت سازمانی) قرار داشته پیدا کرده. اما در اولین پیام یا پیامک یا دیدار یا تماس یا اولین جمله، همه چیز را بر باد داده و تا ابد، آن فرصت را از دست داده است. اگر هم نخستین برخوردهایش موفق بوده در برخوردهای بعدی، ضربهی مهلکتری به خود و آن رابطه زده!
خوب. اگر این شیوه رو نپذیریم راه جایگزین چیست؟
در نگاه من: بالاتر بردن اطرافیان.
اگر شرکتی همکار ماست که خدمات مثلاً آی تی ما را انجام میدهد، باید موفق باشد. باید ثروتمند باشد. باید کارکنانش شاد باشند. تا در ارتباط و تماس با شرکت ما، کار ما هم بهتر انجام شود. کارکنان ما هم راضی باشند.
اگر شرکتی پیمانکار یک وزارتخانه است، باید ثروتمند باشد. باید پولهایش را به موقع بگیرد. باید صورت وضعیتهایش تا حد امکان به سرعت نقد شود، تا وزارتخانه هم برنامههایش را بهتر اجرا کند و سالهای بعد بهتر بودجه بگیرد و قدرتمندتر شود. اما اگر وزارتخانه، پیمانکار را غریبه دید و تلاش کرد با ایجاد رقابتهای ناسالم، آنها را وادار به پیشنهاد قیمتی کمتر از قیمت تمام شده در مناقصهها کند، در نهایت، چند سالی درگیر جلسات ادعا و پنالتی خواهد بود و در نهایت هم وزارتخانهای متروک میماند و وزیری مطرود و پیمانکاری فرسوده و کارکنانی خسته و کشوری نابود.
اگر من به عنوان مدیر دپارتمان، اختیاراتی از مدیر ارشدم میگیرم، باید این اختیار را به شکل معقول و منطقی بین همکارانم تقسیم کنم و وظایف را تفویض کنم. اینکه فکر کنم اختیار به دست آمده، ابزار جدیدی برای اعمال قدرت است و فاصلهی من را با تیم افزایش میدهد و قدرت مدیریت من را بهتر درک می کنند، راهکاری نادرست یا کوتاه مدت برای رشد و موفقیت است. مدیری رشد میکند که کارکنان واحدش، قدرتمند باشند. مدیرعاملی رشد میکند که معاونانش هر یک، در حد مدیرعامل یک شرکت بزرگ باشند. رییس جمهوری رشد میکند که وزرایش هر کدام در قد و قواره یک رییس جمهور باشند.
فلسفه به اشتراک گذاشتن دانش هم همین است. آنها که میآموزند و میآموزانند، رشد میکنند. آنها که میآموزند و انبار میکنند تا به موقع آن آموختهها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند، دیر یا زود، با تغییر فصل و تغییر سلیقه، باید لباسهای قدیمی را بدون استفاده و کاربرد، کنار خیابان بگذارند و رها کنند.
بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند برای بالا رفتن ما و ما پلهای برای رشد آنها و این بازی ادامه پیدا میکند. حتی اگر دیگرانی را دیدیم که از این بازی، سرپیچی و سواستفاده کردند، ما نباختهایم. ما تجربهای کسب کردهایم که شریک و همراه و کارمند و دوست توانمند و شایسته را از همراه ناشایسته تشخیص دهیم. این مهارت را دیر یا زود باید آموخت. چه بهتر که زودتر بیاموزیم.
در نوشتهی بعدی در مورد قوانین دیگری که در ذهن دارم بیشتر خواهم نوشت.
سلام
نمی خوام زیاد اغراق کنم اما من هم تجربه های زیادی توی این زمینه دارم. یکی از دوستانم چهار بار از ریاضی عمومی ۱ دانشگاه افتاده بود. و من نصف کتابو خونده بودم و همون بار اول پاس شدم فهمیدم اون هر چهار بار همه کتابو حفظ کرده و افتاده تجربه خودم رو به اون انتقال دادم و پاس شد در درسهای بعدی نیز این اتفاق افتاد خلاصه من ارشد ریاضی رو گرفتم و دو سال بعد هم اون ارشد ریاضی رو گرفت بعدها تجربه م رو تو تدریس در اختیارش گذاشتم و محیط های کاری و …و او الان خیلی موفقه شاید بیشتر از من و خوشحالم به این خاطر و الان دوستان موفق زیادی دارم و به تبع آن خودم هم پیشرفت کرده ام و مثالهای زیاد دیگری از این دست مثلا از یه شهر توی شرق واسطه شدم یه جزوه بره غرب کشور و طرف اصلا باورش نمی شد جزوه به دستش برسه و سالها بعد همچنان اونو به من یادآوری می کنه و… حداقل حس رضایت و آرامشش خوبه و مفید بودن و اینکه خدا از خلق بنده هاش پشیمون نشه…
سلام و عرض ادب به محضر يك انسان كم نظير و شايد بي نظير
من تا حالا تجربه مستي رو نداشتم ولي واقعا با خواندن مطالب شما حقيقتا مست ميشوم و سرشار از عشق به خواندن، فكر كردن، مطالعه و حتي نوشتن
ممنون بابت اين هديه زيبا
کلام قاصر از بیان احساس در مورد این موضوع است…
فقط میتونم بگم احسنت به شما جناب شعبانعلی…
فرمایش شما متینه استاد.اما میخوام داستان خودم و همکارام و بگم.من مدیر پروژه های عمرانی هستم.از ثانیه ای که مدیر شدم سعی کردم هر چی بلدم به همه یاد بدم.حتی تو اوقات نهار به انباردارمون اتوکد و اکسل و وورد یاد دادم به طوری که الان ایشون کارهای فنی رو هم هندل میکنه.به موفقیت بسیار بسیار بالایی دست پیدا کردیم با کمترین هزینه بیشترین درامد و داشتیم به طوری که به دلیل کیفیت بالای پروژه، تو ارگان پستی مثل شهرداری که پیمانکارا رو له میکنه تقریبا کل پول پروژه رو تو زمان اجرا بدست آوردیم و اونا مجبور به پرداخت شدن.در تمام این مدت مدیرعامل ۱ بار اومد سر زد. و تماما به بهانه های مختلف سرکوفت و تحقیر کرد ما رو.الانم که مفقیت حاصل شده همه رو برا خودش میدونه و میگه از حسن مدیریت من بوده. در صورتیکه به حدی سیستمش فشله که یه تنخواه ۲ میلیونی رو ۴ روز طول میکشید تزریق کنه.۲میلیاردم گیرش اومده.اما ماها با حقوقای پایین این کار و با عشق تموم کردیم. به نظرت چطور میشه اینجورآدمای نفهم و فهموند.اینم بگم ایشون دارن ام بی ای هم میخونن.البته بنده هم ای ام بی ای خوندم هم ارشد مکانیک شریف
خدا صبرت بده
فقط میتونم بگم محمد رضای عزیزم عـــاشقتـــم.
با سلام، باید بگم واقعا فوق العادست که سری قوانین من در دنیای کسب و کار را شروع کردید. امیدوارم این سری همیشه ادامه داشته باشه و به مهم ترین موضوعات متمم تبدیل بشه.
ممنون
سلام محمدرضا جان هر سخن مکان و زمان خودش را پیدا میکند حدود ۶ ماه پیش که فایلهای رادیو مذاکره من را به قلیان انداخته بود و به دنبال رشد بودم یک کار الکترونیکی با سود خوب گرفتم ولی به خاطر اینکه در قرارداد حیا میکردم که حرف حساب کتاب را بزنم و همکارم تکلیفش را با من مشخص نکرده بود کار به خوبی پیش نرفت چون روحیه او بدین شکل بود که میخواست از همکاران دیگرمان پله های ترقی زیادی را طی کند وباعث شد به خاطر طمعی که داشت کار را به پایان نرساند و نا امید شد و من را هم سردر گم و نا امید کرد ولی من صراحت به خرج دادم و مواضعم را روشن کردم و بحث را شفاف مطرح کردم و کار را به اختیار خودم در اوردم و همکاری را با همکاران دیگرم شروع کردم و امیدوارم موفق شوم منتظر مشاوره هایت هستم…..
جالبه که هم در مورد رضایت از زندگی و هم در مورد دستمزد، شخصاً اینو تجربه کردم.
یه دروه ای بود که خودم و تمام آدمای دنیای اطرافم غمگین بودن. انگار همه پذیرفته بودیم که دیفالت زندگی غمگین بودنه. اگه م با هم حرف می زدیم، اگه یه روزی غمگین نبودیم، اصلاً حرف زیادی برای گفتن نداشتیم! دیگه جایی تو اون جمع نداشتیم… و خود این ما رو سوق می داد به غمگین موندن.
در مورد دستمزد هم این تجربه رو دارم که تو محل کار جدیدم یه میانگینی از حقوق دوستامو برای درخواست حقوق نوشتم. رئیسم خودش گفت که این خیلی کمه! و ۲۵% بهش اضافه کرد!!! و باز هم شاکی بود که این خیلی کمه و تو نباید این قدر از کارت کم بخوای! بعد از اون خیلی رفتم تو فکر. حتی خودمو تحت فشار گذاشتم که بتونم این پارادوکسو حل کنم.
فک کنم الان تونستم.
با سلام
نکته آخری که در این متن اشاره کردین- بالا بردن اطرافیان-کاملا درسته اما فکر نمی کنم بشه اون رو نتیجه ی این موضوع دونست که هیچکس از متوسط اطرافیانش فراتر نمیرود. مثالهای نقض بسیاری از قانونی که بیان کردین توی ذهن من هست که در زمینه علمی بیشتره و در حوزه کسب و کار هم کم نیست.
با توجه به اینکه شما در ابتدای متن هم این موضوع رو کاملا مشخص کردین که تجربیات خودتون هست و نیازی به منطقی بودن اونها نیست من خودم رو توی جایگاهی که در رابطه با این موضوع قضاوت کنم قرار نمیدم. اما به عنوان یک مساله روی اون فکر کردم که آیا ما همواره در حد اطرافیانمان باقی خواهیم ماند یا نه؟
در نهایت باید بگم که موضوع قوانین کسب و کار شما بسیار جذابه و امیدوارم ادامه داشته باشه
سلام
با توجه به اینکه شما اشاره مشخص به ماجرای خاصی نکردید و صرفاً فرمودید که مثالهای نقضی در ذهن دارید، قاعدتاً نمیتوان در پاسخ به صحبت شما مطلبی عرض کرد.
اما فکر میکنم به بهانهی گفتگو با شما، چند نکته دیگر را در تکمیل و تشریح بیشتر منظورم، عرض کنم.
نکته اول اینکه – من وقتی میگویم فراتر رفتن از متوسط اطرافیان. منظورم «جلوتر رفتن» نیست بلکه مشخصاً «فراتر رفتن» است. جلو رفتن همان Stepping Ahead است و فراتر رفتن Moving Beyond
در مدل ذهنی من، اگر کارمندهای مستقیم و بلافصل یک مدیر ماهی سه میلیون تومان حقوق بگیرند و مدیر ماهی سی میلیون تومان، مدیر فقط کمی جلوتر ایستاده است و نه بیشتر.
اصلاً زندگی هم از درآمد سه میلیونی به سی میلیونی تفاوت جدی و قابل توجهی نمیکند.
تفاوت از درآمد سه میلیونی به سیصدمیلیونی به تدریج احساس میشود.
و حرف من این است که مدیری که قرار است ماهی سیصد میلیون تومان درآمد داشته باشد، نمیتواند معاونان و زیردستان مستقیمی داشته باشد که با ماهی چند میلیون زندگی بگذرانند.
مثال بهتری بزنم. نگاهی به کشور ما بکنید. در نگاه اول فاصله طبقاتی زیاد است. عدهای رانت میخورند. عدهای به دلیل نزدیکی به قدرت، یا سیاست یا خداوند، میتوانند از منابع و فرصت ها و امکانات سایر بندگان خداوند سو استفاده کنند! اما در نگاه من، همه در این کشور به یک اندازه بدبخت هستیم! اگر به کشورهای توسعه یافته سر بزنیم، آنوقت میتوان معنی «فراتر رفتن از استانداردهای امروز» را درک کرد. ما فقط کمی جلوتر یا عقبتر ایستادهایم. بالاترین مسئولین کشور هم به همان اندازه ما قابل ترحم هستند. لااقل در نگاه من.
در مورد حوزههای علمی هم به وضوح میتوان تجربه کرد که در دانشگاههای ما، اساتید و دانشجویان تقریباً به اندازهی هم نمیفهمند (یا به ندرت: به اندازهی هم میفهمند).
هیچ دانشگاه و دانشکدهای در جهان، به خاطر یک استاد، به رشد نرسیده. اگر امروز از Sloan حرف میزنیم یا Wharton یا جاهای مشابه، کسانی بودهاند که به رشد هم کمک کردهاند و متوسط بالا رفته.
البته اگر معنای علم را در حد چرندیاتی مثل ISI Papers و موارد مشابه در نظر بگیریم، من خیلی حرفی برای گفتن ندارم. با این تعریف، یک استاد میتواند هر چه میخواهد رشد کند و دزدی کند و تقلب. اما اگر معنای علم را علم منتهی به «ارزش» بگیریم، باز به شدت بر این باورم که اشتراک گذاشتن آن، قدرت علم را مضاعف میکند.
در مورد کسب و کار هم، کم نیستند کسانی که با مازراتی سر کار میروند و کارمندشان شب هنگام، سینه خیز به خانه بازمیگردد. من بزرگنمایی شده میگویم اما این نوع فاصله را میفهمم و میفهمیم.
اما بپذیریم که این نوع مراکز فساد، که ما به اسم شرکتهای بزرگ و پیمانکارهای غول و … میشناسیم، کسب و کار نیستند. اینها محلی برای دریافت و توزیع رانت هستند.
در یک کسب و کار واقعی، این اتفاق نمیافتد.
یکی از دوستان من با اندوه میگفت که من همکاران جدید آوردم و کمک به رشد آنها کردم و آنها مشتریان من را شناختند و الان جدا شدند و کار خودشان را آغاز کردند و با این تجربه آموختم که هیچکس از کمک به رشد دیگران سود نمی برد.
برایش توضیح دادم که عزیزم! تو اگر داراییت، چند رابطه و چند شماره تلفن بوده، از همان اول خودت در محلی ناشایست قرار گرفته بودی!
کسب و کار واقعی، چیزی نیست که چند نفر با آموختن و تقلید کردن بتوانند آن را مشابه سازی کنند. تمایز از همین نقطه نشات میگیرد.
آن کس که سوراخی به خانهی همسایه یافته، نمیتواند راه را به دیگران نشان دهد. چرا که دو دزد نصف یک دزد از دزدی خود سهم خواهند برد.
اما آن کس که راه به دریا پیدا کرده، همه را صدا میکند تا فرصت و لذت ارتزاق را مضاعف کند.
در یک کلام، من پول و علم و کسب و کار را کمی متفاوت از معنای عام آن میفهمم.
بسیاری از اساتید دانشگاهها را، ضحاکهایی میدانم که مغز جوانان را میخورند تا شامی برای خانه ببرند.
بسیاری از کارآفرینان را رانتخوارانی که ژستهای کارآفرینی میگیرند.
و بسیاری از اهل علم را، کتابخانههای متروک خاک خوردهای که تنها حاصل خواندن و نوشتنشان، قطع چند درخت بیشتر بوده است.
گفتم بسیاری و نگفتم همه. چون استثنا هم در ذهن دارم.
اما میدانیم که اگر اکثریت چنین نبودند، امروز این کشور چنین ویران و نابود در اختیار ما نبود.
سلام آقای شعبانعلی بسیار از مطلبتون حظ بردم .ممنونم. از دیدمن مطلب مطلبی که گفتید معنی ایست که از پیچ و خم لایه های تودر توی قوانین زندگی می گوید بهتر بگویم ازبرآیندی و برهم کنش قوانین نامرئی و درهم تنیده علم انسانی و کیهانی .
روزی شیخی برروی منبر رفت تا سخنی بگوید شنوندگان بسیار زیاد بودند که حتی جلوی درب هم جا نبود که مردم وارد شوندکه یکی از مردمان که آن آخر همه بود و جا نبود که وارد شود ،فریاد زد خدا پدرش را بیامرزد هر کس قدمی فراپیش نهد، شیخ که تازه می خواست سخن بگوید ،صدای آن فرد را شنید و گفت ای مردم ،تمام سخن من همین یک جمله بود که آن مرد فریاد کرد ، خدا پدرش را بیامرزد هرکس قدمی فرا پیش نهد و از منبر پایین آمد. و شما استاد بزرگوار، خداوند به شما نیز خیر و برکت بدهد که قدمی فرا پیش نهاده اید. انشاءاله
این شیخ که می فرمایید جناب ابو سعید ابو الخیر بوده است و اصل گفته آن بوده است که خدا بیامرزد آن کس را که از جائیکه هست قدمی پیش نهد!
مرسی عالی بود،مخصوصا این قسمت :
“آن کس که سوراخی به خانهی همسایه یافته، نمیتواند راه را به دیگران نشان دهد. چرا که دو دزد نصف یک دزد از دزدی خود سهم خواهند برد.
اما آن کس که راه به دریا پیدا کرده، همه را صدا میکند تا فرصت و لذت ارتزاق را مضاعف کند.”
بسیاری از اساتید دانشگاهها را، ضحاکهایی میدانم که مغز جوانان را میخورند تا شامی برای خانه ببرند.بسیاری از کارآفرینان را رانتخوارانی که ژستهای کارآفرینی میگیرند.و بسیاری از اهل علم را، کتابخانههای متروک خاک خوردهای که تنها حاصل خواندن و نوشتنشان، قطع چند درخت بیشتر بوده است.
این جملات برای من عجیب و موثر بودند، نمی تونم دقیقا از نتیجه گیری مغزم بگم، ستایشتون میکردم برای اینکه اینطور طرز فکر و فرهنگ افراد رو بالاتر میبرید . اولی الان بیشتر ستایشتون میکنم چون علتش رو هم درمیان گذاشتید. همینه..
با سلام
مطلبتون بسیار زیبا بودو برام ارزشش صد چندان چون این نکته ای بود که خودم کاملا به ان اعتقاد داشتم .اما یه نکته ای است اگر به قول شما ان مدیر ماهی سی یا سیصد میلیون بگیره وبتونه از این مملکت بره وبه نوع دیگه ای زندگی کنه مثل خیلی از ادمهاآیا به نظر شما این هم به نوعی خود را به بزر گان چسباندن است که گفتید با شکست مواجه می شود.
سلام فوق العاده بود.یه جورایی مصداق زکات علم نشرشه بود.زکات یه چیزیو بدی خدا از اون چیز بیشتر نصیبت میکنه.و بهش برکت میده.
یادمه سال اول دبیرستان بود که مشاور مدرسه یه چیزی تو همین مایه ها میگفت.و نصیحتمون میکرد که بهم کمک کنیم.و یه داستان از مدیر فکر کنم کارخونه تویوتا بود میگفت که هر وقت یه چیز جدید کشف میکردن و تو محصولشون بکار میبردن اونو انتشار میدادن.وقتی ازش پرسیدن چرا؟گفت که اگه رقبای ما پیشرفت نکنن ما به همین سطح راضی میمونیم و پیشرفتی نمیکنیم.
جا داره از استاد عزیزم به خاطر مطالبش تشکر کنم.
بسیار عالی، این مطالب که بیان کردید جزء قوانین موجود در جهان هستی است و هرگز تغییر نخواهد کرد وگرنه خداوند به طور مکرر مردم را به انفاق توصیه نمی کرد و انفاق هم در مورد هر آنچیزی است که خداوند به انسان داده از علم و ثروت و قدرت گرفته تا ابراز عشق و محبت و ….
محمدرضای عزیز سلام
در رابطه با این متن سوالی برای من پیش اومد، اینکه برای رشد اطرافیانمون تلاش کنیم قابل درکه اما قسمتی از متن به شرکت های همکار اشاره کردین که خدمات ما را انجام میدهند و باید شاد و موفق باشند ،
میخواستم بپرسم چطور میشه این دیدگاه را در ارتباط با شرکت های همکار اجرا کرد ؟
ممنون میشم به سوال من جواب بدین
با سلام
من این روشو قبلا” امتحان کردم البته در محیط کار ولی ضربه شو خوردم نه در یک مورد شاید در ده مورد متاسفانه به هر که یادم میدادم و آموزش میدادم همان ها بعدا” برای من مشکل درست میکردند هنوز هم این روش را ادامه میدم چون اعتقاد دارم که وقتی افراد در یک جامعه به هم کمک کنند این عمل باعث بالا رفتن سطح علم آن اجتماع می شود وکارها راحتر می شود
يك نكتهاي كه من در زمينه آموختن به ديگران به دارم:
من خودم آدمي هستم كه اگر يك نفر رو ببينم كه مشتاق يادگيري هست و پشتكار داره و ميخواد توي كارش پيشرفت كنه، بسيار بهش كمك ميكنم و كلي وقت ميذارم و يه عالمه راهنمايي ميكنم و مطلب براش ميارم يا توضيح ميدم يا پيدا ميكنم براش براش و حتي كار ميدم دستش كه انجام بده و ياد بگيره. شايد گاهي طرف رو كلافه هم كرده باشم. اما برعكسش، اگه ببينم طرف آدمي نيست كه علاقه داشته باشه و بخواد ياد بگيره يا اصلا حاضر نيست زحمت بكشه و بدون طي كردن سلسله مراتب يادگيري كار، انتظار داره كه از اول بره كارهاي سطح بالا رو انجام بده، بدون اينكه اساس كار و كليت موضوع رو ياد گرفته باشه،؛ بطور خلاصه، صرفا دنبال راه ميانبر ميگرده چه در پاس كردن درس، چه انجام تحقيق چه در پيشرفت شغلي، تلاشي نميكنم. يعني يكي دوبار اينكارو كردم و نه تنها فايدهاي نداشته، بلكه متهم هم شدهام.
بخاطر همين ممكنه در روابط روزمره بنظر بيام كه دانستههايم رو به كسي انتقال نميدم و ميخوام براي خودم نگه دارم، ولي واقعيت اينه كه اين كار من خيلي بستگي به طرف مقابلم داره يعني تا انگيزه يك طرف رو نبينم، نميتونم شروع كنم به ياد دادن. نميدونم تا چه حد كارم درسته و ديگه چيكار ميشه كرد در مواجهه با اينجور آدمها!
با سلام
دیدگاه جالب توجهی بود که گاهی در کوران رقابت با این و آن فراموشش می کنیم. در دنیایی که اساسش بر تعامل است، ممکن نیست اطرفیانمان ضعیف و ناشاد و ناموفق باشند و حس موفقیت و شادمانی (اگر روان سالمی داشته باشیم) در ما پایدار باشد.
محمد رضای عزیز
سلام
با نگاه دوم قانون شماره یک به شدت موافقم. و این جمله “بالا بردن دیگران، اگر همزمان به بهبود توانمندیها و نگاه خود فکر کنیم، هزینه ندارد. دیگران پلهای میشوند برای بالا رفتن ما و ما پلهای برای رشد آنها و این بازی ادامه پیدا میکند.” واقعاً به دلم نشست. به نظر می رسه فلسفه وجودی “متمم” هم نشات گرفته از این نگاه مدرن تو به جامعه و اطرافیانت باشه ، نگاهی که در نهایت تیدیل به یک چرخه برد – برد پایدار می شه.
ارادتمند شما
احسان زرین
محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
حرفات رو قبول دارم و مطمئنم هم افزايي جمعي به رشد همه جانبه (شخصي و شغلي ) هر فردي كمك مي كنه اما معلم پرتلاش گرانقدرم ، يه ابهام دارم كه اگر مقدوره لطفا براي من و ساير دوستان شفاف تربنويس :
با توجه به بيكاري پنهان كه درخيلي از سازمانها و شركتها وجود داره و افرادي كه خودشون رو به خواب زدن و با اينرسي بالا خيلي سخت راضي به تغيير و تلاش مي شوند و مديران تصادفي كه وجود دارن و انرژي و منابع رو تلف مي كنن و…
براي جلوگيري از مايوس شدن ، آستانه تلاش براي ارتقاي اطرافيان كجاست ؟
در كنارافزايش جواعتماد ، چه كارهاي ديگري ميشه انجام داد تا رشد اطرافيان هم شروع بشه ؟
پي نوشت كم نامرتبط : به نظرم ميرسه اين قانون قابل استفاده در محيط خانوادگي هم هست .
ارادتمند و سپاسگزار
سلام محمدرضا جان
بسيار ايده جالبي بود،واقعا خيلي ها دوست داشت اين قوانين رو از نظر شما معلم خوب بدونند
تشكر
سلام به دوستای عزیزم
این قانون ، به نظر من یکی از زیباترین قانون های نه تنها کسب و کار ، بلکه قانون زندگیِ . اینکه ما به جای اینکه خودخواه و خودپرست (egoist) باشیم و همه چیز رو برای خودمون بخوایم ، به فکر ارتقای اطرافیانمون باشیم و رضایت و آرامش و ارتقا و رشد و پیشرفت خودمون رو ، در ارتقا و رشد و بهبود کیفیت اطرافیانمون ببینیم ، میتونه موجی از آرامش و رضایت و امنیت رو به محیط پیرامونمون ببخشه . بی اختیار یاد اون مثل افتادم که میگفت “برای همسایه ات نور آرزو کن ، بی شک حوالی خانه تو نیز روشن می شود …” .
چقدر زیباست که ما به حرفی که میزنیم ، باور داشته باشیم و برای ادا و تظاهر حرفی رو نزنیم و ادعایی نکنیم که قلباً بهش باور نداریم . به نظر من و با شناختی که از محمدرضای عزیز پیدا کردم ، قلباً به قوانین و حرف هاشون ، باور دارن و به اونها عمل میکنن . نمونش همین روحیۀ بخشندگی و سخاوت که عمیقاً در وجودشون نهادینه شده و امیدوارم ، بتونم روزی نه زبانی بلکه قلباً شاگرد مکتب محمدرضای عزیز باشم و با تمام وجود در جهت بالاکشیدن اطرافیانم ، قدم بردارم و با نهایت رضایت ، خودم رو سکوی رشد اطرافیانم بکنم و از رشد و بهبود کیفیت زندگی اونها ، با کمال وجود ، لذت ببرم .
پی نوشت نامربوط :
دوست عزیزمون ، محمد معارفی ، امروز یک فایل بسیار با ارزش رو برام فرستادن که دلم نیومداین هدیۀ با ارزش رو (بعد از کسب اجازه از محمد معارفی عزیز) با شما عزیزانم ، سهیم نشم . حتی اگه اون رو قبلاً دیده باشید ، دیدن مجددش ، خالی از لطف نیست . این فایل توسط محمدرضای عزیز ، اینطور شرح داده شده است :
“دوست عزیزم مصطفی مقدسی، کار ارزشمندی کرده و کلیه نوشته های وبلاگ «برای فراموش کردن» را که من طی شش سال گذشته نوشته ام، در یک فایل گردآورده است. این یکی از رویاهای من بود و خوشحالم که تحقق یافته. او این فایل را به من هدیه کرد و من آن را به شما هدیه میدهم. امیدوارم که شما نیز آن را بپسندید و به دوستان خود هدیه دهید.”
با توجه به اجازۀ مکتوب محمدرضای عزیز ، هدیه دادن این فایل با ارزش رو به اونهایی که دوستشون دارید هم پیشنهاد می کنم .
این فایل با ارزش رو میتونید از طریق لینک زیر ، دانلود کنید
http://www.shabanali.com/?p=433
ارادتمند همۀ دوستای عزیزم و با سپاس از محمد معارفی عزیز
هومن کلبادی
با سلام خدمت جناب کلبادی و سایر دوستان
ضمن تشکر بابت معرفی این فایل ارزشمند و تشکر از شما و جناب معارفی بابت تهیه و معرفی این اثر، می خواستم خواهش کنم اگر امکانش هست یه نسخه با توالی تاریخی قدیم به جدید تهیه بشه که توالی مطالب سریالی رو بهتر بشه دنبال کرد.
ارادتمند
میرزایی
سلام بر جناب میرزایی عزیز
از ابراز لطفتون ممنونم دوست من . در زمینه ای که گفتین ، فکر می کنم من هم باید از دوستان نازنینی مثل آقای مصطفی مقدسی یا خانم سمانه عبدلی عزیز ، خواهش کنم تا این لطف رو بکنن و اون فایلی که تقدم و تاخر درش رعایت شده باشه رو برای ما فراهم کنن . خانم سمانه عبدلی عزیز ، قبلاً هم زحمت تهیۀ فایل های مشابهی رو کشیدن و با دوستانمون هم سهیم شدن .
ارادتمند – هومن کلبادی
فایل گردآوری شده سمانه عبدلی اینجا هست
http://www.shabanali.com/ms/?p=4533&cpage=1#comments
توماس مارلو میگه : برای خانه همسایه ات هم چراغ آرزو کن، قطعا حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد.
تجربه کردم هر دو مدل” بالا بردن و به بالا راه ندادنو ” و نتیجه مشخص بود.
سلام
ناخوداگاه یاد یکی از مفاهیمی که حالا یادم نیست صوت تو بود یا نوشتت اما مرتبط با شخص خودت بود افتادم :….کلی هم که تلاش کنی به موفقیت برسی مثلا به فرض که خرید یه ماشین باشه اخرش رضایتت وابسته به اینه که کسی یا کسانی رو داری که باهاش سوار ماشین بشی و کیف کنی یا نه؟!….
میدونم این مسیله با متوسط اطرافیان متفاوته اما برای من دقیقا یکی از اون تلنگرای به موقعی بود که فقط محمدرضا میتونه بزنه!تلنگری که بهم فهموند که اهای فلانی مسیرموفقیت از هدفش مستقل نیست!
همیشه حال خوب برات ارزومندم
سلام و روز بخیرو تشکر من حقیقتا متوجه نشدم یکم روون تر توضیح بدین با ی مثال کسی میتونه منو روشن کنه؟ اینکه آدما از متوسط اطرافیانشون باللتر نمیرن؟ ی مثال میتونه روشنم کنه با تشکر از شما استاد عزیزم.
پانوشت . تازه اولین حقوق من در راه است
شما با ۵ نفر از دوستان یا اطرافیاتون بیشتر در ارتباطی بیشتر بیرون میرید بیشتر تلفن میزنی در نتیجه اخلاقت.درآمدت و خیلی چیزای دیگه شبیه یا اندازه اوناست واسه پیشرفتت یا باید دوستاو اطرافیاتو عوض کنی یا اونا رو رشد بدی. من شخصا تو رشد دادن اطرافیای خودم کم آوردم (تمایلی به رشد ندارن دوس دارن یه گوشه بشینن پول بیاد تو جیبشون وقتیم بحث پیشرفته حرفای منفی میزنن)روز به روزم فاصله ذهنیم داره بیشتر میشه واسه همین دارم عذاب میکشم نمیتونم تو جمعشون باشم.
راهکار دوستان چیه کی مورد مشابه منو داره؟؟؟؟؟
لام مرسی اقا محمد بله منم همینجوری هستم اعضای خونوادم از این بیشتر عذاب اور
سلام دوست عزیزم محمد
منم شرایط مشابه شما رو دارم ولی تمام اطرافیانم اون طوری نیستن.
چند نفر از دوست هام، اون جوری ان که من میخوام باشن.
راهکاری که من و دوستام در مقابل این جور آدم ها داشتیم این بود :
کار هایی که فکر میکردیم درست بود رو انجام میدادیم و نسبت به کار های اونا واکنش خاصی نشون نمی دادیم, فقط تمام جزئیات کار خودمون رو انگیزه انجامش رو توضیح میدادیم.
وقتی موقع گرفتن نتایج فرا می سید؛ وقتی میدید ما کار رضایت بخش تری انجام دادیم و اون کاری رو انجام داده که با عذاب دادن خودش و دیگران به اون رسیده ناخودآگاه تصمیم هایی رو میگرفت که با تصمیم های قبلی اش تفاوت داشت.
زمانی بود که معتقد بودم چون من چیزی رو با زحمت و به تنهائی یادگرفتم این انصاف نیست که دیگران به راحتی بهش برسن و اونا هم باید تلاش کنن تا مستحق همچین جیزی بشن…عجب اخلاقی داشتم!…..این جا جاش نیست که بگم چی باعث شد نظرم کاملا عوض شه و دقیقا همین الگوی رفتاری که شما فرمودید رو پیش بگیرم ولی نتیجه اون به طرز عجیبی شگفت انگیز بود، اگه من ،دیگری رو در یک موضوع آگاهی میدادم، در ازای اون چندین در به روی حقایقی ارزشمند باز میشد. مسلما صحبت شما انگیزه ادامه چنین منشی رو در من بیش از پیش مستحکم کرد..کمی از خود خواهی خودمون کم کنیم تا سبک بشیم و بتونیم آزادانه پرواز کنیم
سحر عزیز کاش میگفتی که چی باعث شد که باور قبلیتو کنار بزاری؟ چون من هم دقیقا به این باور ایمان دارم متاسفانه…شاید اگه دلیلتو یگی بگی مسیر من هم تغییر کنه.
خدا رو شکر میکنم که این خونه رو پیدا کردم.یه تصادف خوب تو زندگیم بود،این خونه رو دوست دارم.فضای این خونه بوی زندگی میده.حرف حرف زندگی و تلاش و نفس کشیدنه.خدا رو شکر که جایی وجود داره که میشه نشست و شنید،گوش داد.یاد گرفت.وقتی همه جا حرف از نا امیدیه تو این خونه حرف حرف امیده.محمد رضا جان،استاد عزیزم بدون که من به وجودت افتخار میکنم و دوست دارم.تو شیرینترین واحه در زندگی منی
ببخشید اشتباهی منفی شد… میخواستم یه عالمه مثبت بدم…
آقای شعبانعلی بسیار بسیار برای زندگی من هم شیرین و همیشه به یادماندنی و بزرگوار هستند…
سلام
محمد رضا تو حرف نداری،
سلام این برش از نوشتار فوق را باز نشر کردم:
“فلسفه به اشتراک گذاشتن دانش هم همین است. آنها که میآموزند و میآموزانند، رشد میکنند. آنها که میآموزند و انبار میکنند تا به موقع آن آموختهها را در لباسی مناسب به دیگران بفروشند، دیر یا زود، با تغییر فصل و تغییر سلیقه، باید لباسهای قدیمی را بدون استفاده و کاربرد، کنار خیابان بگذارند و رها کنند.”
البته با این تصویر کار شده از خودم:
http://amozgaran.persiangig.com/%D8%A8%D9%87%20%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%A9%20%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4.png
سلام کمال جان
۲ تا مطلب می خواستم عرض کنم :
۱- با توجه به اینکه در زمینۀ هنر هم علاوه بر بسیاری از زمینه های دیگه ، هیچ استعدادی ندارم ، میخواستم خواهش کنم یه کم دربارۀ طرحی که کشیدی توضیح بدی (البته اگه دوست داری)
۲- لینک هایی که در اونها کلمات فارسی هست (مثل لینکی که شما به اشتراک گذاشتی و داخلش کلماتی مثل :به/اشتراک/گذاری/دانش ، هست) وقتی که کپی میشن و در جای دیگه paste میشن ، مثل بالا به صورت کدهای نامفهوم ، تبدیل میشن و بسیار طولانی هم میشن . دوست خوبمون محمدعلی حسینی مهر ، سایت Tinyurl.com رو معرفی کردن و میتونین لینک اصلی رو که کپی کردید ، داخل قسمت خالیِ موجود در صفحۀ اصلیِ سایتِ Tinyurl.com و در مقابل عبارت Make Tiny URL اون آدرس رو Paste کنیم و روی Make Tiny URL کلیک کنیم و نتیجۀ اینکار میشه لینک زیر
http://tinyurl.com/nfqf6mr که با لینک بالا قابل مقایسه نیست (از نظر طول)
پی نوشت : اگر میخوایم که سایتی که لینک رو از اون کپی کردیم هم در لینکِ تبدیلی قید بشه ، لینکِ کپی شده رو در هر دو جای خالیِ سایتِ Tinyurl.com ، (در هر دو جای خالی) Paste کنیم و بعد روی Make Tiny URL کلیک کنیم ، نتیجۀ حاصله میشه : http://tinyurl.com/http-amozgaran-persiangig-co که هم به سایتی که لینک ازش کپی شده اشاره میکنه و هم از اون کدهایِ نامفهوم ، خبری نیست 🙂
بازم از دوست خوبم محمدعلی حسینی مهر ، تشکر می کنم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام محمدرضاجان
چیزی که مطرح کردی میشه گفت سیستمیک دیدنه.تفکر سیستمی رو اگه به دو بخش از منظر شخص و اجتماع،جزء و کل،در نظر بگیریم.نکته ی تو میشه شخص و جزء این تقسیم بندی همینجوریه،میخوام بگم ما اگه در سطح کلان بخوایم خودمون رو اصلاح کنیم به همین موارد کوچیک و موثر باید بپردازیم،چیزهایی که در تفکر سیستمی مطرح میشه کلیه،همون طور که خودت گفتی تفکر سیستمی از جنس نگرشیه،به نظر میرسه موارد آموزشی خیلی اینطور نیست و بیشتر رنگ و بوی دو دوتا چهارتا داره.شاید علتش اینه که آدما استدلال منطقی رو بیشتر و بهتر قبول میکنن تا حرفهایی از این دست،شاید بهتره این صحبتها رو تو یه همچین فضایی گفت که مخاطب مستقیم و هدفی مشخص مثل تاکید بر تفکر سیستمی نباشه.تنها حرفی که در تفکر سیستمی متمایل به نگرشه اینه که یه زنجیر از جایی پاره میشه که ضعیف ترین حلقه رو داره.جامعه ی ما نیاز داره به آموزه هایی نظیر موضوعی که مطرح کردی.
حرفات برای اینکه یادم بمونه،دوست دارم اینطور خلاصه و فرموله کنم که: من و جامعه ی من نیاز داریم به دست و دل بازی،فداکاری ای از جنس بده بستان و نفع بلند مدت شخصی.محافظه کاری منافعی دارد با عمر کم،باید نور و روشنایی را فریاد زد که نکند کسی یا کسانی سهوا یا متعمدا در خفا و در سایه ی جهل مسیر نفوذش را ببندد…
حاشیه مهم تر از متن:آقا محمدرضا این نوشته پیرو کامنتهای پست آخرین جلسه ی تفکر سیستمی در موسسه ی بهار میباشد:))
هر که بامش بیش،برفش بیشتر
محمد رضا، یکی از مهم ترین مطالبی که ازت یاد گرفتم همین بوده، آدما از متوسط اطرافیانشان بالاتر نمیروند و اینکه اگه بخواهیم به پیشرفت خودمون سرعت بدیم همینطور که در بالا توضیح دادی،باید به اطرافیانمون هم در این راه کمک کنیم. اما افرادی هم وجود دارند که وقتی خودشون در حال بالا رفتن از قله هستند به کسی کمک نمی کنند،تا وقتی که از برتری و موفقیت خودشون نسبت به دیگران مطمءن شوند و این را به دیگران ثابت کنند.بعد که این اتفاق افتاد تازه برمیگردند و به پایین تر از خودشون کمک میکنند و خیلی دوست دارند نقش فداکار و یاری رساننده را بازی کنند، نظرت درمورد چنین افرادی چیه؟ بهترین راه برخورد با اینها چی میتونه باشه؟ البته من خودم بهترین روشی که در نظر گرفتم اینه که تاجایی که میتونم همه ی کارهام را خودم انجام بدم و از کسی کمک نگیرم،مگر اینکه مجبور بشم:)
واقعا به این قانون رسیده ام. اونو کاملا قبول دارم. هیچ وقت نتونستم بیشتر از ۲۰% از متوسط درآمد اطرافیانم درآمد داشته باشم.
چون مدیر فروش هستم و حدود ۱۰ تا نیروی فروش دارم تمام هم وغم خودم را گذاشتم و از امروز بیشتر میذارم تا آنها درآمدهای خوبی رو داشته باشند…..
سلام، واقعا همینطوره.وقتی من یه چیزی رو از شما یاد میگیرم و به کار میبندم ارزش شما تو ذهن من چند برابر میشه، اگه این علم صادقانه و رایگان به دست برسه این باور رو در من پدید میاره که این انسان بزرگیه و حریصم برای یاد گرفتن از تو،رادیو مذاکره ای که رایگان گداشتی منو تا الان با اشتیاق به سمتت نگه داشته. حالا حتی تو رو تبلیغ هم میکنم و به عنوان یه صاحب نظر تو مدیریت و مذاکره و حتی بهبود کیفیت زندگی شخصی از تو یاد میکنم ، تو باعث رشد من میشی و من وقتی رشد میکنم تو یه پله بالاتر داری میری چون کسانی رو که من رشد بدم یا حتی نتونم و فقط با تو آشنا کنم رو معلم اصلی تو هستی.
پایدار باشی و همچنان معلم