پیش توضیح: کمتر نوشتهای دارم که تا این حد بیسر و سامان باشد. چند بار خواستم منتشرش نکنم. اما چون طولانی بود و برای نوشتنش وقت زیادی گذاشته بودم حیفم آمد. شما هر جا خسته شدید رها کنید و ادامه ندهید. تقصیر از من است و نه حوصله شما!
پیش نوشت: یادم میاد وقتی که سر کلاس میخواستم بالغ شدن رو تعریف کنم همیشه یک تعریف به ذهنم میرسید: اینکه انسان چقدر میتونه برآورده شدن خواستههای خودش رو به تاخیر بندازه (این مفهوم رو معمولاً در ادبیات علمی تحت عنوان Delayed Gratification مورد بحث قرار میدن).
یک مثال ثابت هم همیشه در ذهن من هست: نوزادی که تازه متولد میشه، تحت هیچ شرایطی نمیتونه فاصله بین احساس نیاز و برآورده شدن نیاز رو تحمل کنه. به تدریج در سن دو سه سالگی این تحمل فاصله زمانی و تاخیر بهتر میشود حالا وقتی مادر به فرزندش میگه: «الان دارم ناهار درست میکنم، چند دقیقه صبر کن تا بیام» فرزندش هم سکوت میکنه و منتظرمیمونه. این فاصله تحمل چند دقیقهای در دوران دبستان به چند ساعت تبدیل میشه. حالا از لحظهای که وارد مدرسه میشیم مینشینیم و منتظر میمونیم تا این چند ساعت لعنتی تموم بشه و دوباره به دامن زندگی برگردیم!
این چند ساعت به تدریج به چند سال تبدیل میشه. نزدیک کنکور میگیم این یکی دو سال رو درس میخونم تا بعد که رفتم دانشگاه دیگه زندگی عادی رو ادامه بدم و خوش بگذرونم و این مسئله به همین شکل ادامه پیدا میکنه.
بعدها که دوستیهای بیشتر و فضاهای کاری متنوعتر رو تجربه کردم دیدم که این ماجرای صبر کردن و به تاخیر انداختن، اگر چه بسیار بدیهی و ساده به نظر میرسه اما در عمل خیلی رعایتش نمیکنیم. قطعاً دلایل متنوع و متفاوتی رو برای این رفتار میشه مطرح کرد اما به نظرم یکی از دلایلش اینه که اکثر ما معمولاً خدایان کلی گویی هستیم و از وارد شدن به جزییات و مصداقها میترسیم یا حوصله اونها رو نداریم.
هیچکس با اصل جملهی دروغگویی زشت است مشکل نداره. اما اگر بگیم: «آیا نگفتن بخشی از واقعیت، دروغگویی محسوب میشود؟» دیگه ماجرا سخت میشه! حالا یه عده میگن که بله این مصداق دروغ و فریبه. عدهی دیگهای با هیجان میگن: نه اینطوری نیست. اصلاً شاعر گفته: «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت». یه مدت با هم بحث میکنیم و چون به نتیجه مشخص نمیرسیم دوباره برمیگردیم روی همون قانون کلی که: دروغگو دشمن خداست. اما جزییاتش دیگه بر پایه اجتهاد شخصی شما!
قانون صبر و به تاخیر انداختن هم مشمول چنین چیزی است. در کلیات همه قبولش داریم. اما از جزییاتش کمتر حرف میزنیم یا به دلیل اینکه میتونه محل اختلاف نظر باشه ترجیح میدیم که واردش نشیم. اما من تصمیم گرفتم یه سری مثالهای این قانون رو در محیط کار و زندگی- طبیعتاً به شکلی که به عقل ناقص خودم میرسه – مطرح کنم و خواهش کنم که همهمون کمی بیشتر بهش فکر کنیم.
اصل مطلب: اگر بخوام قانون صبر رو با ادبیاتی که خودم میفهمم فرموله کنم چنین چیزی میشه:
دنیا (چه در حوزه کسب و کار و چه در حوزه زندگی) مکانیزمهای زیادی داره که تاخیر آفرین هستند. بسیاری از رویدادها به زمان نیاز دارند. بسیاری از تغییرات به زمان نیاز دارند. بسیاری از اتفاقات به زمان نیاز دارند. دور زدن این فاصلههای زمانی و تلاش برای جستجوی میانبر و دستیابی لحظهای به خواستهها، اخلاق جادوگران و شعبدهبازانه. اگر میخواهیم در محیط خود تاثیرگذار باشیم و جایگاه مناسبی پیدا کنیم باید میزان تاخیرهای محیط رو بفهمیم و متناسب با اون رفتار کنیم و تصمیم بگیریم. کسانی که عجولانه در انتظار پاسخهای سریع هستند در زندگی شخصی و در محیط زندگیشون فساد ایجاد میکنند. البته طبیعتاً در آن سوی طیف هم کسانی که حاضرند یک عمر برای رویدادها منتظر بمانند احتمالاً نقش و جایگاه مورد انتظارشون رو پیدا نخواهند کرد.
این حرفهایی که گفتم حرفهای عجیبی نیست. هم تاکید دارم بر همان ضرب المثل قدیمی که گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی و هم تاکید دارم که اگر چند سال منتظر موندیم و دیدیم که از چنین غورهای چنان حلوایی برنمیآید خوشبینانه و سادهاندیشانه تا ابد در انتظار ننشینیم و راهکار دیگری را برای حلواسازی جستجو کنیم!
در اینجا ما به یک هنر خیلی پیچیده نیاز داریم و اون تشخیص زمان مناسب و انتظار کشیدن فعال برای رسیدن به اون زمانه.
اجازه بدید که من این دو تا لغت رو از دیدگاه خودم تعریف کنم:
تشخیص زمان مناسب: فرض کنید در یک مسئله خاص دنیا رو به دو قسمت تقسیم کنم: خودم و محیط اطرافم. هم خود من و هم محیط اطراف من بسته به موضوع و شرایط، تاخیرهایی داریم و نمیتوانیم به صورت ناگهانی و پلهای- حتی با فشار و تلاش زیاد – تغییر کنیم. زمانی که درس مدیریت پروژه میخوندیم مثال معروفی بود که میگفت: اگر یک زن برای فرزنددار شدن به ۹ ماه زمان نیاز داشته باشه نمیتونیم با کمک همزمان ۹ زن در یک ماه یک بچه ایجاد کنیم! شکل مدرنش میشه اینکه: اگر من با ۱۰ تا بیلبورد در یک ماه میتونم ۱۰% افزایش فروش ایجاد کنم معنای این مسئله این نیست که میتونم با ۴۰ تا بیلبورد در یک هفته به همون ۱۰% برسم یا بدتر از اون با ۲۸۰ تا بیلبورد در یک روز به همون نتیجه دست پیدا کنم. شاید به نظرتون این حرف من بدیهی بیاد اما نگاهی به اطراف بندازید ببینید که چقدر از انسانهای اطراف ما چه در محیط کار و چه در زندگی در حال تلاش بر اساس همین تئوری ۹ زن و یک بچه هستند!
البته همه چیز به محیط مربوط نیست و خود ما هم به زمان نیاز داریم. شاید دیده باشید کسانی که به سرعت به پول زیادی دست پیدا میکنند چون از لحاظ ذهنی و فکری توانایی درک و مدیریت اون پول رو ندارند نمیتونن از اون پول، ثروت واقعی بسازند (ثروت واقعی یعنی چیزی که باهاش راحت باشی. یعنی حالت رو خوب کنه. یعنی جلوی مردم بتونی بهش افتخار کنی).
بدیهیه که مترها و معیارهای زمان و تاخیر در فضاهای مختلف هم متفاوت هستند. به عنوان مثال تاخیر در فضای آنلاین و دیجیتال کمتر از فضای فیزیکیه. اگر در کسب و کار فیزیکی بعد از سه سال هنوز رونق خیلی زیاد نداشته باشیم ممکنه هنوز با صبر کردن به نتایج خیلی خوب برسیم. اما در فضای آنلاین ممکنه در چند ماه بشه در مورد سرنوشت یک کسب و کار نتیجه گیری کرد. در همون فضای فیزیکی هم زمان برای یک سوپرمارکت سریعتر میگذره تا یک شرکت تولیدکننده محصولات پتروشیمی.
انتظار کشیدن فعال: یعنی اینکه من منتظر بمونم تا خودم و محیطم به تدریج به نقطهی مطلوب و مورد انتظار من نزدیک بشیم و در تمام این مدت مراقب باشم که از اون نقطه عبور نکنیم. درست مانند مسافری که در ماشین استراحت میکنه تا به مقصد برسه. یک نقطه مشخص برای پیاده شدن هست. چه زودتر پیاده شوم و چه دیرتر سرنوشتی جز سرگردانی نخواهم داشت. ضمن اینکه در طول این مدت، اگر انحراف یا اشتباهی در مسیر میبینیم اصلاحش کنیم تا از مسیر اصلی منحرف نشیم. در محیط کسب و کار، شاخصهای عملیاتی و شاخصهای استراتژیک برای همین هدف طراحی میشن و دائماً مورد بررسی و توجه قرار میگیرند (این مشاوران باکلاس و شیک، میگن: شاخصها به صورت منظم پایش میشن!)
فکر کنم مقدمههای من خیلی طولانی شد. حالا یه تعداد مثال میزنم از پیچیده به ساده.
مثال اول – راه اندازی کارخانجات و شرکتها: مستقل از اینکه در مورد چه صنعتی صحبت میکنیم به نظر میرسه کارخانجات و شرکتهای بزرگ رو میشه به دو دسته کلی تقسیم کرد. اونهایی که به صورت طبیعی زاییده و متولد شدهاند و رشد ارگانیک دارند و اونهایی که با فشار دولتها یا سرمایهگذاران بزرگ خصوصی به صورت ناگهانی متولد شدهاند و رشد مکانیکی رو تجربه میکنند. اولی مثل کاشتن یک دانه میمونه که در ابتدا رشد کندی داره اما بعد از یه مدت با سرعت بسیار زیاد رشد میکنه و بزرگ میشه. دومی شبیه این میمونه که بخواهیم با زور و فشار و حمایت مالی و استفاده از روابط، یک درخت کاج بزرگ رو همین الان بگیریم و به زور در یک گلدان فرو کنیم!
شرکتهای بزرگ و موفق در ایران و جهان عموماً رشد ارگانیک داشتهاند و دارند. از یک نطفه کوچک شروع شدهاند. به تدریج رشد کردهاند. بزرگتر و قدرتمندتر شدهاند. محیط را به تدریج شناختهآند و محیط هم آنها را شناخته. از درون هم توسعه پیدا کردهاند و در نهایت، امروز قامت رعنایی دارند و علفهای هرزی که در اطراف اونها یا به حمایت اونها یا به تقلید از اونها روییدهاند به سایه بلند اونها رشک میبرند. حتی شرکتهایی مانند گوگل و فیس بوک هم که ما امروز آنها را سمبل رشد لحظهای و ناگهانی میدانیم چنین نیستند و در استاندارد متعارف فضای وب، زمان نسبتاً طولانی را انتظار کشیدهاند تا به موقعیت امروزی خود برسند.
اما شرکتهای دیگری هم وجود دارند که به صورت ناگهانی با اراده دولتها خلق شدهاند. یا سرمایهگذاران بزرگ که از صبر و حوصله بیبهره بودهاند به صورت ناگهانی آنها را خلق کردهاند. سرمایهگذارانی که فکرمیکردند نوزاد فیل از روز اول باید در قد و قواره یک فیل بزرگ باشد و فراموش کردند که آن نوزاد فیل هم مدتها به زندگی سلولی خود در رحم مادر مشغول بوده و به تدریج رشد کرده است.
این شرکتها دقیقاً مثل بچههای خانوادههای پولداری هستند که پدر و مادر بی حساب و کتاب آنها را غرق منابع کردهاند (البته معدود خانوادههای ثروتمندی را میشناسم که این چنین نیستند). اگر رشد کنند که ادعا میکنند همه چیز حاصل زحمت و لیاقت خودشان بوده و اگر شکست بخورند و دچار مشکل بشوند، همیشه گلایهای از والدین دارند که در لحظات حساس از آنها حمایت نکرده و مانع رشدشان شده! گاهی هم از محیط و مردم گله مند میشوند که لیاقت و شایستگی آنها را ندارند!
حتی در بزرگترین کارخانههای صنعتی که مقیاس تولید مهم و حیاتی است، همیشه راه اندازی به صورت فاز به فاز و با بخشی از ظرفیت اسمی آغاز میشود. به تدریج که کارخانه خودش را پیدا کرد و شناخت و کارکنان محیط را شناختند و مشتریان کارخانه را شناختند و روابط اقتصادی و حقوقی و اجتماعی شکل گرفت و زیرساختها فراهم شد، فازهای دوم و سوم و … راه اندازی میشوند.
مثال دوم – ایجاد برندآگاهی یا Brand Awareness: اگر من امروز دستمال کاغذی شعبانکس (مثلاً بر وزن کلینکس) رو تولید کنم و ظرف مدت چند روز تمام کشور را با تبلیغات خودم اشباع کنم، نمیتوانم انتظار داشته باشم که همه مردم شعبانکس در دست بگیرند. مواجهه زیاد و گسترده با یک برند در یک مدت زمانی کوتاه، حتی به فرض اینکه هجوم مقطعی مشتریان را ایجاد کند اعتماد بلندمدت آنها را جلب نخواهد کرد. یکی از مهمترین شاخصهایی که در این شرایط مورد توجه قرار میدهند نرخ Conversion است. اگر من اسمم رو به گوش ده میلیون نفر برسانم و امروز ده هزار نفر از دستمال کاغذی شعبانکس استفاده کنند که هنرنیست. پایدار هم نیست. پس فردا که بخواهم ظرفیت کارخانهام را برای تامین صدهزار مشتری توسعه دهم نیازمند صد میلیون مخاطب هستم و چارهای ندارم که دل به زاد و ولد مردم خوش کنم. هنر این است که اگر یک میلیون نفر برند من را شناختند و من میدانم که بخش قابل توجهی از آنها از دستمال کاغذی استفاده میکنند بتوانم چند صد هزار نفر از آنها را به تدریج به مشتری خود تبدیل کنم.
البته میدانم که الان عدهای میگویند که تبلیغات گسترده و هجمه حجیم ما فشار اولیه است و کمی که کار رشد کرد خودش به رشد خودش کمک میکند. اما کافی است به روند این شرکتها نگاه کنید و ببینید به کجا میرسند. متاسفانه آنقدر در این شرکتها دوست و آشنا دارم که نتوانم اسم ببرم. اما مطمئنم مثالهای زیادی در ذهن دارید. پیتر دراکر در کتاب مدیریت آینده میگوید شرکتهایی که از صندوقهای بازنشستگی و تامین اجتماعی تغذیه میشوند بیش از سایر شرکتها در معرض چنین خطراتی هستند. دلیلش هم مشخص است. چون این صندوقها میخواهند از نخستین روز فیل بزایند و حاصلش یک بزغاله گیج و ناتوانی میشود که هر روز باید دولتها با کمک قانون و مقررات مراقب باشند که این حیوان ضعیف و نحیف که البته به اندازه فیل خورده است و به اندازه مورچه هم توان ندارد، زیر دست و پای فیلهای دیگر له نشود.
مثال سوم – کسب و کارهای آنلاین: باز هم نمیخواهم مثال بزنم. اما به برخی از کسب و کارهای آنلاین نگاه کنید. از آنهایی که مجله های تصویری میسازند تا آنها که سیستمهای فروش گسترده طراحی میکنند. یا با وایبر و سیستمهای مشابه خودشان را در چشم و گوش مردم فرو میکنند (دقیقاً اصطلاح همین است) و بعد هم به هیچ روشی به تو اجازه رهایی نمیدهند. به یکی از آنها متاسفانه از دوستان هم بود و از همه جا سرقت میکرد و با وایبر به زور خودش را به مردم تحمیل میکرد هم به صورت مستقیم گفتم و هم در قالب مطلب سایتهای تشنه کلیک. گفت ما بزرگترین رسانه ایرانیم و میدانیم چه میکنیم. امروز باید رتبه آنها را ببینید و متوجه شوید که رتبه دو رقمی الکسا دولت مستعجل بود و امروز با رتبه چهار رقمی باید در آرزوی یک نفر به شتابزدگی و سطحی نگری خودشان بنشینند تا شاید درآمدی از تبلیغ کسب کنند. مثال دیگری هم دارم که متاسفانه به آنها هم تذکر دادم که این حق دریافت کننده ایمیل است که در پایین ایمیل به او اجازه بدهید آدرسش را از فهرست شما حذف کند. اما آنها اصرار دارند که (به قول پاشایی مرحوم) این جاده، یک طرفه است و کسی که یک بار به تور ما گرفتار شد باید تا ابد در آن دست و پا بزند.
همه این شیوهها در کوتاه مدت بسیار موفق هستند و موجب رشد سریع میشوند. اما این رشد سریع ناشی از استراتژی خوب و قدرتمند نیست. بلکه ناشی از فشار مکانیکی به یک سیستم است که مانع رشد ارگانیک آن میشود. گفتم شاید اگر با همین خط خراب و بیدقتی هندسی خودم، روی کاغذ برایتان نموداری بکشم این حرف من واضحتر شود:
محور افقی را زمان در نظر بگیرید. محور عمودی میتواند خیلی چیزها باشد از جمله:
میزان درآمد سالیانه یک نفر، میزان دانش و اطلاعات یک نفر، تعداد مشتریان یک شرکت، تعداد کارکنان یک سازمان، میزان فروش محصول، تعداد جمعیت انسانهای کره زمین، تعداد سلولهای یک گیاه، تعداد فالورهای فیس بوک یا اینستاگرام، شبکه ارتباطی یک نفر (در ادامه ماجرای شبکه سازی که قبلاً گفتم)، تعداد بازدیدکنندگان یک سایت و …
اولین چیزی که باید بپذیریم این است که به هر حال انتهای چنین نموداری افقی است. هیچ انسانی و هیچ کسب و کاری، لوبیای سحرآمیز نیست که تا ابد رشد کند و متوقف نشود. محیط همیشه اشباع میشود. لبریز میشود. اقناع میشود. زمین ظرفیت مشخصی دارد. بازار یک محصول در یک کشور سقف مشخصی دارد. حجم یک انسان یا تعداد سلولهای یک گیاه در یک نقطه متوقف میشود و دیگر تغییر جدی نمیکند.
البته هنر ما به عنوان یک فرد و به عنوان مدیر در یک کسب و کار این است که با اقدامهای جدید و حرکتهای جدید، دوباره فضای بزرگتری را برای رشد ایجاد کنیم و درواقع منحنی دیگری را بر روی منحنی اول سوار کنیم. شاید مراقبتهایی که از کره زمین انجام میدهیم، شاید تغییر سبک زندگی انسانها و شاید سفر به کرههای دیگر، دوباره منحنی دیگری را بر روی منحنی فعلی جمعیت انسانها سوار کند (شاید هم جنگ یا بیماری، کره زمین را خلوتتر کند و دوباره مجبور بشویم این منحنی را از میانهها یا از ابتدای آن طی کنیم).
شرکتی که به صادرات فکر میکند، به عرضه محصولات جدید فکر میکند، بازارهای جدید را جستجو میکند و یا میسازد در تلاش برای رهایی از قسمت افقی این منحنی است. اما به هر حال، بحث من الان در مورد قسمت افقی انتهایی نیست. در مورد قسمت ابتدایی است.
رشدی که ما برای خودمان یا کسب و کارمان در نظر میگیریم یا با الگوی مکانیکی خواهد بود و یا با الگوی ارگانیک. در شکل ارگانیک درست مثل تولد و رشد یک انسان، در ابتدا روند کند است و بعد شدت میگیرد. در رشد مکانیکی رشد حبابگونه را میبینیم. در ابتدا رشد سریع است و بعد کند و متوقف میشود.
آنهایی که صبر را به رسمیت نمیشناسند و قبول ندارند، در ذهن خود یک رویای مکانیکی از رشد را شکل دادهاند. رویایی که هرگز به سرانجام نمیرسد. اینکه ما در ابتدا با فشار مکانیکی رشد را ایجاد کنیم و بعد بخواهیم در اواسط و انتهای مسیر هم مشابه یک سیستم ارگانیک رشد کند!
مثال چهارم – حضور در شبکههای اجتماعی: چند روز پیش در اینستاگرام یک اکانت را دیدم که به جد میتوانم بگویم مدیر آن بهره چندانی از شعور نبرده بود! در همه جا و زیر صفحه همه تبلیغ میکرد که از صفحه ما بازدید کنید. ما فلان کاره هستیم و ما این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم و ما چنین هستیم و ما چنان هستیم.
به صفحهاش سر زدم دیدم که سه تا عکس گذاشته و صفحه دیروز شروع به کار کرده! با خودم فکر کردم که انسان نفهم! تو مگر چند بار میتوانی مخاطب را به این صفحه بیاوری که الان این کار را میکنی و او را میسوزانی. حداقل صد عکس بگذار. یک محتوایی ایجاد کن. بعد به سراغ دیگران برو و از آنها برای بازدید صفحهات دعوت کن! این همان مسئله صبر است. ما حوصله نداریم صبر کنیم. ما نمیتوانیم صد مطلب منتشر کنیم و تعداد کمی آن را ببینند. ما اصلاً یاد نگرفتهایم که در سکوت کار کنیم و تلاش کنیم و مدتها خسته و فرسوده شویم و بعد ببینیم مردم برایمان دست میزنند و تشویقمان میکنند. بلکه دوست داریم همان ابتدا که شروع به کار میکنیم مردم بیایند و تشویقمان کنند تا ما ادامه دهیم.
یکی از دلایلی که من بحث غولی به نام مردم را نوشتهام و مینویسم همین است. موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد. تا نخستین نشانههای موفقیت پدیدار شود.
مثال دیگری هم از حضور غیر صبورانه در شبکههای اجتماعی دارم. میدانید که من هر از چند گاهی در اینستاگرام صفحات خوبی را که میبینم معرفی میکنم. دوستان دیگری هم دارم که این سنت را انجام میدهند. چند وقت پیش صفحه یکی از دوستانم را معرفی کردم. بعد فهمیدم که او صفحه دیگری هم دارد و بلافاصله یک اسکرین شات از صفحه دیگرش گذاشته که به خیال خودش حالا که مردم به صفحهاش سر میزند آنها را به جای دیگری هم هدایت کند و از فرصت استفاده کند! موارد مشابه دیگری هم دیدم. یکی از دوستان دیگرم صفحهی یکی از همکاران دیگرم را معرفی کرد و آن همکار عزیز، بلافاصله پست گذاشت که: بشتابید! بشتابید که از دستتان نرود. کلاس دارم. سمینار دارم. خوب دارم. عالی دارم. بشتابید!
من نمیگویم تبلیغ بد است. انتظار ندارم که همه مثل من در شبکههای اجتماعی میمون و قورباغه به اشتراک بگذارند. هر کس روزیاش را به شکلی کسب میکند و این هیچ مشکلی ندارد. اما حرفم این است که این نوع رفتار، نشان میدهد که ما اهل صبر نیستیم. دوست من! حالا که مخاطب جدید داری زحمت بکش و چند روز و چند هفته برایشان وقت بگذار. برایشان مطالب خوب بگذار. حرفهای مفید بزن. وقتی که به تو عادت کردند پیشنهاد بده که صفحه دیگر تو را هم دنبال کنند یا اینکه بشتابند و در کلاسهایت شرکت کنند.
مثالهای دیگر بسیارند. از رابطههای عاطفی که میخواهیم خیلی زود به سرانجام برسند. از کتابهایی که مطالب درسی را به صورت فشرده آموزش میدهند و ما فکر میکنیم که در مسیر تحصیل و یادگیری جلو میافتیم. از معلم خصوصی گرفتن با هدف افزایش سرعت یادگیری (که اگر چه ممکن است موثر باشد اما مکانیزمهای یادگیری طبیعی در مغز را تضعیف میکند). از تلاش برای مشهور شدن. از تقلیدهای کورکورانه از دیگران. از شتاب دولتها برای ایجاد توسعه سریع علمی و فرهنگی و اقتصادی در مردمی که هنوز ظرفیت آنها را پیدا نکردهاند. از شتاب مردم برای اصلاح دولتها قبل از آنها ساختارهای لازم ایجاد شود و فرهنگ لازم شکل بگیرد. از ادامه تحصیل که آن را به عنوان جهادی برای یادگیری و کسب علم نمیدانیم و بیشتر به عنوان میانبری در مسیر رشد و پیشرفت میشناسیم. از خواندنها و نوشتنهای شتابزده که نه برای نوشتنش وقت میگذاریم و نه دیگران برای خواندنش. از تجربهی فشردهی لذت که چقدر حرف در موردش دارم و تک تک کلماتش ممنوعه است و اگر در نوشتارم به کار ببرم، همچون سیبی که آدم خورد مرا از بهشت اینترنت کشور(!) به برهوت بی اینترنتی اخراج میکند و گرفتار هبوط میکند.
صبر چیز عجیبی است. معجزه میکند. اما چه باید کرد که حتی مفهوم و واژه معجزه نیز در نگاه ما چیزی از جنس سرعت در خود دارد. رشد تدریجی گیاهان و تکامل تدریجی انسان و تولد و رشد نوزاد برایمان معجزه نیست. معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!
سلام.
یاد جمله ای از محی الدین ابن عربی ، عارف و فیلسوف قرن ششم افتادم :
” قدر تو به اندازه ی صبر توست و رازهایت ، نهفته در صبرهایت ، اصلا تو آمده ای که صبر کنی !”
مدتها بود مطلبی رو به این بلندی و با این تمرکز نخوانده بودم. درر عین حال خوشحال میشم به آنجایی که صبر به تعویق، ترس یا یکنواختی تبدیل می شود هم بنویسید.
استاد گرامی عالی بود. واقعا از نگاهتان و بررسی کارشناسانه تان لذت بردم
خوشحالم با متمم آشنا شدم.
موفق باشید.
سلام استاد محمد رضا
زیاد نمی نویسم ..همیشه به نوشته هات و نظراتت توجه می کنم و خیلی جا ها از نظراتت استفاده میکنم …اما حس میکنم راحت طلب شدم و مثل جوجه پرستو هائی که دهانشون بازه تا مادرشون براشون غذا بیاره، منتظرم شنبه ها بیاد تا خوراک سواد و آگاهی را مغزم با ولع قورت بده و هنگام صحبت و یا تدریس با حرارت زیاد برای دیگران شرح بده…نمیدونم این حسم تا چقدر درسته؟…یادگیری کریستالی گاهی کمکم میکنه…اما چون اکثر منابع تو یا تجربیات ارزشمند شخصی تو و یا حاصل مطالعه تو از کتاب های اصلی هست …ظاهرا برای من که دسترسی به منابع انگلیسی برایم هم به واسطه عدم مطالعه و هم درک صحیح اونها سخت هست، موفقیتی حاصل نمیشه. خواهشی که ازت دارم اینه هم بیشتر از تجربیاتت بنویسی و هم نتایج تحقیقات دانشمندان را که در برخی از فایل های صوتی ارائه میکنی، بیشتر بیاری به ویژه اونهائی که جدید هستند.
به هر حال خواستم بدونی از فرط علاقه زیادی که به تو و کار هات دارم، احساس میکنم : دسترسی ام به یک منبع آگاه دوست داشتنی از یک سو و تنبلی من جهت کسب تدریجی آگاهی با صبر و حوصله از سوی دیگر ، دچار پارادوکس یاد گیری شدم. خواهشمندم در هر فرصت از ما بخواهید در هر موضوعی یادگیری مان را عمق بدیم. و یا به سوی منابعی جهت تکمیل اون موضوع ما را هدایت کنی…..
باز هم به خاطر همه آگاهی ها و تلاش بی ریای تو به سهم خودم قدر دانی می کنم.
سلام آقای شعبانعلی بسیار گرامی استاد گرانقدرم .موضوع ونحوه نگارش تان مثل همیشه بجا اندیشمندانه و در عین حال روان وصریح بود وطبیعتا بسیار اثر گذار وکاربردی .ممنون حضورتان در زندگیمان هستم .بدون تردید چنین حضوری به تعبیری همان اگزیستانسییست که همه بزرگان واندیشمندان در طول تاریخ بشر همچنان حتی در غیاب فیزیکیشان بر هستی دیگران دارند ودر لابلای باورها وآمال وآرزوهای نسل های پس از خود همچنان زندگی می کنند .وقتی شروع به نوشتن کردم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم وحسم را بیان نکنم وبرای همین از شورای سیاست گذاری عذر میخواهم. در مورد قسمت اول مطلب کاملا موافقم وبنوعی همه ما این حالات هیجانی را تجربه کرده ایم اما در مورد قسمت دوم مطلب دلیل فراموش شدن این امر بدیهی را دوست داشتم با تحلیل ونوشته های شما بدانم .تحلیلی سر انگشتی وبدون مطالعه وتحقیق علمی دارم ولی نیاز به بحث وفحصی علمی ودقیق دیده میشود. و بعد از آن راهکارهای برون رفت از این شتابزدگی متاثر از دنیای پر سرعت تکنولوژی …آیا فکر می کنید این حالتی بحرانی گذرا ست یا به شکل فرهنگ کسب وکار در آمده است؟
این همون چیزی بود که دقیقن حالا احتیاج داشتم بخونم.شنبه پیش ویدئوی اقای جول استین در مورد اعتماد به تصمیمات و زمان بندی خدا رو دیدم این شنبه متن شما.ممنونم که هستین دغدغه دارین و زمان میذارین برای مخاطبتون.
پایدار باشین
سلام محمد رضا جان
هرروز پستهاتون رو میخونم وحالتی رو فرض میکنم سر کلاسیم وشما داری با همون هیجانات درس میدی خیلی دلم برای خودتون وکلاسها تنگ شده امیدوارم فرصتی پیش بیاد ببینمتون.
ممنون به موضوع بسیار مهمی اشاره کردی همونطور که گفتی مطلب بدیهیست ولی فراموش شده. این صبر کردن وزمان رو هزینه کردن مسئله ایست که خیلی وقتها بین من و دوستانم موجب بحث واختلاف نظره واینجا شما خیلی خوب موضوع رو منظم وطبقه بندی با مثالهای مناسب مطرح کردی حقیقتش من میخوام با اجازه شمااز این پست ومثالهاش در بین بحثهام با دوستانم استفاده کنم (البته با اظهار منبع )
همونطور که در ابتدای سال اشاره کرده بودین آرامش داشتن وامیدوار بودنتون رو آرزو دارم .
به امید دیدار
ﺑﯼ ﻧﺰﺍﮐﺘﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ .ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻭﺍﻓﺮ ﻭ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﯼ ﺭﺍ ﮐﻩ ﺑﯽﺷﺎﺋﺒﻪ ﺻﺮﻑ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﻐﺰ ﻣﺎ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ به ﺷﮑﻢ ﻣﺎﻥ بیشتر ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ ،ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ میﺳﺘﺎﯾﻢ.
ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﻭ ﻣﺘﻤﻢ ﺭﺍﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .ﻫﺮﺷﺐ ﻭ ﻫﺮﺷﺐ
ﮐﺎﺭﺑﺮ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺘﻤﻢ،ﺁرزو
There is a big difference between giving up and knowing when you have had enough
سلام بر استاد گرامی
فقط یک نکته در تایید متن شما
من هر وقت تو کار ،زندگی شخصی و…. صبر کردم ویا بهتر یگم تاخیر رو پذیرفتم نتیجش در نهایت خیلی خوب بود
سلام محمد رضا
تشکر میکنم بخاطر این پستت.
شاید پیش گفتارت در مورد مفید نبودن این مطلب بدلیل انسجام پایین کمی ناعادلانه باشه چون بجرات میتونم بگم که یکی از تاثیرگذارترین مطالبت برای من بود.
همیشه برقرار باشی
پ.ن:
مطالب مارو قوربافه ات هم تو اینستا شرف داره بکل اکتیویتیم تو شبکه های اجتماعی
اکثر مواقع هر کاریو میتونم سریعتر از بقیه انجام بدم ، و همه میدونن که این طرز فکر چجوری و چقدر میتونه به آدم فشار بیاره. احتمالا صبر اونچیزی بود که فراموش میکردم و نمیدونستم نمیتونم تاخیرهای محیط را بدرستی محاسبه کنم.
خیلی ممنون
سلام بر آقامحمدرضا
کمی این Comment بی ربط هستش اما به نظرم میاد که دوست داشته باشی این سخنرانی از آقای مصطفی ملکیان ، با عنوان “در دفاع از اصالت فرهنگ و نقد سیاست زدگی” رو گوش کنی:
http://s3.picofile.com/file/8191229500/94_03_06BarabariJanebdari.mp3.html
بخشی از سخنرانی (برگرفته از تارنمای صدانت)
اندیشۀ اساسی نیگل این است که بزرگترین مشکل و علتالعلل همۀ مشکلات یک جامعه، نه سیاست و اقتصاد که فرهنگ آن جامعه است. اگر یکانیکان شهروندان یک جامعه در فرهنگ خود بازنگری کنند، همۀ نهادها اصلاح می شود و تا این اتفاق نیفتد، تغییر حکومتها فایدهای ندارد.
پ.ن. فرهنگ سه معنای عمده دارد:
فرهنگ در برابر طبیعت. یعنی مجموعه فراورده های بشری در برابر مجموعه دریافتههای او.
مجموعه فراوردههای بشری به دو دستۀ مادی و معنوی تقسیم میشوند که بخش مادی را تمدن و بخش معنوی را فرهنگ مینامیم.
فراوردههای معنوی بشر دو وجه دارند: وجه بیرونی مانند کتابها، مجسمهها، نمایشنامهها و … و وجه درونی که شامل سه ساحت میشود: باورها، احساسات و هیجانات و خواستهها و امیالی که سبب آفرینش فرآوردههای وجه بیرونی شدهاند.
منظور نیگل از فرهنگ، وجه درونی فراوردههای معنوی بشر و مراد او از تغییر فرهنگ در تکتک انسانها، تغییر در سه ساحت باورها، عواطف و امیال است.
به این متن ربطی نداره ولی همینجا مینویسم!
من خیلی وقتا دلم میخواد سوال بپرسم ازت یا چیزایی که تو ذهنمه بنویسم ویا دلم میخواد یه چیزی بشنوم که حس بهتری پیدا کنم اما نمینویسم در نهایت!
کم کم شروع کردم به خوندن کامنتا..حرفایی که نوشتی..و کم کم متوجه شدم لزومی نداره مستقیمن جوابی به حرفایی که نگفتم بدی!
اکثر وقتایی که از این سایت میرم بیرون حس خوبی دارم!حتی اگه ناراحتم ناراحتیمو دوست دارم!به سختی از اینجا بیرون میرم!!
ارشدو که گرفتم فکر میکردم سریع باید بپرم تو حوض دکتری. اما بعد چند ماه استرس و دنبال میانبر برای قبولی و هم چنین خوندن یه سری از مطالبتون به این نتیجه رسیدم از میان بر به هدفم که آموختن و اندیشیدن هست نمیرسم. صبر کردم که نه تنها بخودم کمک کنم که بهتر یاد بگیرم بلکه از زندگیمم بیشتر لذت ببرم. فهمیدم آدم فهمیده و متشخص بودن به تعداد مدارک زیر بغلش نیس بلکه به تعداد کتاباییه که باشون زندگی کرده و حتی به تجربه هاش توو زمینه های متنوعه. نه فقط دانشگاه. بهرحال امیدوارم صبر کردن رو یاد گرفته باشم تا قوره های تووی راهمو حلوا کنم
مگه میگه چنین متن باحالی رودنصفه رها کرد. چقد حرفهاتون منو به فکر فرو میبره. ازینکه میخونم و مخم کار میکنه خوشحالم. ممنون ک مینویسین.
سلام. اون چیزی که صبر کردن برای ما سخت میکنه زمان گذر سریع زمان و سن و موقعیت ی مثال واضحش حرف گفته وناگفته خیلی از ما:که تا جونم میخوام این داشته باشم یا این کارو انجام بدم ..
با سلام
مطلب رو کامل و بدون وقفه خوندم و از اینکه نیمه رهایش نکردم خوشحالم.
یه مثال دیگه به ذهنم اومد گفتم اینجا بنویسم.
قضیه اینکه بعضی دولتمردان برای بدست اوردن دل مردم یه استان٬ میان یه تیم لیگ برتری رو منتقل میکنند به یه شهر دیگه و به جای اینکه از پایه فوتبال اون شهر حمایت کنند و کمی صبر پیشه کنند تا کم کم رشد کنه و خودش به لیگ برتر بیاد٬ میخوان یه شبه همه چیز انجام بشه که نمونه شکست خوردشو در تیم پاس دیدیم.
همین
سلام و درود.
هم مطالب رو خوندم و هم کامنت ها رو،..،چیزی که توجه م رو جلب کرد این بود که اکثرا حرف از نبود صبر و بایدی صبور بودن و…. زده بودن.
اما بحثی که مطرحه و اصولا حائز اهمیته بحث زمان بندی معقوله.
ابن زمان بندی معقول یه دیدگاه بلند مدت ایجاد میکنه.مثل هموندبحث مطرح شده ی جنین که براش زمان حدودا نه ماه مطرحه.
اما بحث مهمتر اینجاست که بتونیم اون زمان بندی بلند مدت رو به قسمت های کوچیکتر تقسیم کنیم و دیدگاه های کوتاه مدت و اهداف کوتاه مدت هم داشته باشیم.برای مثال همین بحث نه ماه جنین.خب اگه این رو تقسیم کنیم سر زمان معیین انتظار داریم بتونیم صدای قلبش رو بشنویم.( یا در صورت نبود سونو گرافی بعد از یه مدتی حس لگد زدن و… باشه ) این اهداف کوتاه مدت در قالب یک کل ( همون دیدگاه بلند مدته ) کمک کننده است برای اینکه بفهمیم چقدر” درست و در مسیر ” پیش میریم.
این مساله قابل تعمیمه به همه چیز .روابط عاطفی،کاری.خانوادگی،زندگی و…
یه مثال دیگه ،مثلا لیسانس یک رشته ی مهندسی که به شدت سخته و… حداکثر باید بشه دوازده ترم نعادل شش سال. با احتساب کش دادن بخاطر سربازی و حذف و مشروطی و….
خب این از کل.
حالا تقسیم بندی،اشتباهی که خیلیا میکنن تقسیم بندی بر اساس ترم ها یا واحد ها و نمره ها و قضاوت بر اساس اون هاست ( تعمیم میتونیم بدیم به روابط عاطفی و قضاوت بر اساس چند ماه آشنایی اول و یا تعمیم به کار بر اساس تبلیغات اولیه و اوج بخاطر تبلیغات یا بر عکس،افت بخاطر شناخته شده نبودن )
اما این اشتباهه.
تقسیم بندی معقول میشه این که از شش سال کارشناسی ( مثلا البته ) بعد از سه سال شما باید هفتاد و پنج واحد پاس کرده باشی ( معادل کاردانی ) اگه زودتر پاس کردی که عالیه چون یک از برنامه جلویی،دو فرجه داری که اگه به هر دلیلی افت کردی از برنامه عقب نیوفتاده باشی.اما اگه سه سال شد و هنوز هفتاد و پنج واحد پاس نشده بود دو تا حالت داره،یا این رشته برای تو نیست و بهتره قیدشو بزنی و تایم بذاری برای یک کار یا رشته ی مناسب تر،یا این رشته رو دوست داری و میخوای و…
پس باید بیشتر تلاش کنی و با ترم تابستون و بیست تا بیست تا پاس کردن سر شش سال بتونی به سرانجام برسونیش.
حالا من این همه وراجی کردم ( شرمنده از همه ) که یه یاد آوری بزنم که این متن بیشتر از اینکه راجع به صبر باشه راجع به زمانبندی درست و داشتن انتظارات معقول در مدت زمان معقوله،سر روابط عاطفی هم همینه،لذت زود گذر مثل صبوری بیش از حد و کم کاری بیش از حدش به رابطه آسیب میزن.نمونه ی ساده ش اینه که وقتی شش ماه از یه رابطه ای میگذره و هنوز طرف نمیتونه شما رو به دوستانش یا آشنایانش معرفی کنه،از من به شما توصیه،الکی وقت نذارید….
چون کسی که تکلیفش با خودش مشخص نیس ( دیدگاه کلی رو نداره،پس دیدگاه جزیی هم نداره،پس نه انتظار خاصی داره و نه به فکر انتظارات طرف مقابلش هست )به شما و رابطه هم آسیب میزنه،
حالا من این همه گفتم.خوشحال میشم نظر دوستان و ادمین عزیز رو هم بشنوم
سلام بر معلم خوب
مطلب رو نصفه و نیمه خواندم، به قول خودتون نیاز به ویرایش داره ولی بسیار به جا و درست بود.
موفق هستید موفق تر باشید.
ان مع العسر یسرا
فان مع العسر یسرا
پسوورد تمام اکانت های من فینگلیش عبارت اول بود. خیلی از مطالب و تحلیل های ناب این شکلی رو نه میدونستم نه پیدا میکردم بخوونم، فقط چون شنیده بودم صبر خوبه مطمئن بودم بالاخره این صبر کار خودشو میکنه (البته با علم به اینکه از غوره حلوا نمیخوام)
حس میکنم مدیریت چه فردی در زندگی و چه سازمانی، همون اصول اولیه اخلاقی و فرهنگی هستن که نادیده گرفته میشن و تفسیرشون میشه هزاران کتاب و واحد درسی مدیریتی. صبر، صداقت، فرصت حق انتخاب قائل شدن برای دیگران من جمله مشتری و مخاطب، حس کرامت برای خود مشتری و مخاطب و…
با سلام
من از جمله <>بسیار خوشم آمد.
واین نگاه جدیدی به مدیریت زمان برای رسیدن به خواسته ها ویا کنترل شرایط موجود ویاحتی راهکارهایی برای تغییرآن آستانه زمان برایم جالب وقابل تامل بود.
صبر بهترین راهکاری هست که برای حل مهمترین مشکلاتم در زندگی استفاده میکردم وحالا این نگاه جدید حتماکمک موثری به من خواهد کرد
ممنون از نگاه پرامیدتان
عالی بود.واقعا از کلمه کلمه ش لذت بردم و استفاده کردم
بسیار واضح و به دور از بزرگ نمایی های متداول موضوع رو معنا کردین…ممنونم
محمدرضا مطالبت خوبه فقط مشکلی که هست اینه که کوه اطلاعاتی شما توی متنهایی که مینویسی کلی مطلب میدی یعنی مثل کسی که هزارتا کتاب توی ذهنش ریخته و خونده ولی این همه حجم اطلاعات توی دنیای شلوغ امروز نمیدونم کاربردی هم میشه یا فقط ذهن را پر میکنه…
به نظرم همين صبر كردن براي برآورده شدن نيازهامونه كه به ما انگيزه ي ادامه دادن رو ميده. ما هميشه انگيزه ميخوايم…
مرسي كه براي ما مينويسي
محمدرضا
یه زمانی به بحثای عرفانی علاقه پیداکرده بودم..
رسیدم به یه مفهومی بنام صبر جمیل..
الان کل این بیست سی دقیقه، باز برام تداعی شد..
خوب بود،،
لازم بود…
ممنون
مطلب خیلی جالبی بود همان موضوع S مقدس مدیریت
اولا که بهم چسبید 🙂 مرسی
دوما راجع به صبر:
بنظرم سختترین چیز اینه که تشخیص بدیم تا کی باید صبر کنیم!
چقدر از دیدگاه ات لذت می برم و چقدر نوشته هات دیدم نسبت به مسائل باز میکنه.
خیلیییی زیاددددد ….. علاقمندم که نظرت را درباره مسائل عاطفی بدونم و ایکاش راهی برای اون وجود داشت.