دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

شطرنج بازی کردن با خود: سرگرم کننده یا مفید؟

درست یادم نیست که کجا خواندم، اما یادم هست که خواندم: «عمده‌ی چیزهایی که یاد می‌گیریم، نامی جدید برای یک آموخته‌ی قدیمی است»  و البته در ادامه توضیح داده بود که: «این اصلاً چیز بدی نیست. چون قوانین و چارچوبهایی که بر اساس آنها می‌توان کار و زندگی کرد، خیلی زیاد نیستند. فهم آنها هم چندان دشوار نیست. چالش جدی این است که لباسی زیبا و چشم‌نواز بر تن آنها کنیم تا وقتی پیش چشم ما راه می‌روند، بتوانند دل از ما بربایند».

وقتی که اینشتین از زندگی حرف می‌زد و آن را به رکاب زدن یک دوچرخه تشبیه می‌ کرد و میگفت: هر زمان از رکاب زدن دست برداریم، تعادل خود را از دست می‌دهیم و زمین خواهیم افتاد، حرف جدیدی  نزد. اما نام جدیدی بر روی قانون قدیمی زندگی گذاشت: تلاش و کوشش و مداومت.

مک لوهان، که دوست دوست داشتنی من است، می‌گفت: رسانه یک اسم است. همه‌ی اینها مصداقهای مشابهی از تکنولوژی هستند. اما گاهی برای جلب توجه بیشتر نامهای خاصی روی بعضی تکنولوژی‌ها می‌گذاریم. وگرنه تیر و کمان به همان اندازه رسانه است که رادیو!

خلاصه اینکه من هم چند وقت پیش، در جلسه‌ای با یکی از دوستانم نام جدیدی برای یک مفهوم قدیمی شنیدم که لباسی زیبا و دلنواز بر تن مفهومی قدیمی شد و باعث شد که برخی مفاهیم استراتژیک، در ذهنم جایگاه بهتری پیدا کنند.

او می‌گفت:

دوستی داشتم که همیشه با خودش شطرنج بازی می‌کرد. گوشه‌ی اتاق پذیرایی‌اش، میز شطرنجی گذاشته بود و می‌رفت و می‌آمد و متفکرانه به صفحه نگاه می‌کرد و بسته به اینکه نوبت کدام رنگ بود، مهره‌ای را تکان می‌داد. من همیشه از او می‌پرسیدم که: من یک چیز را نمی‌فهمم. تو چه زمانی احساس برد می‌کنی؟ چه زمانی از باخت خود ناراحت می‌شوی؟ دلت بیشتر پیش سیاه است یا سفید؟ چون اگر دل به رنگی باخته باشی که ناخودآگاه، زمین بازی را به او خواهی باخت و اگر هر دو رنگ را به یک اندازه دوست بداری که هیچ حرکتی، حال و روزت را بهتر نمی‌کند! همانقدر که در یک زمین می‌بری در زمین دیگر می‌بازی.

او برایم توضیح داد که: خیلی از تصمیم‌های کار و زندگی از جنس شطرنج بازی کردن با خود است. وقتی دو هدف متضاد را تعقیب می‌کنیم، در واقع به شطرنج بازی با خودمان مشغول شده‌ایم.

او مثال‌هایی از دنیای کسب و کار داشت. مثلاً وقتی که یک شرکت، عرضه‌ی دو برند مشابه را – که می‌توانند رقیب هم در بازار باشند – بر عهده می‌گیرد. ممکن است مدیری فکر کند: نه! اینها کسب و کارهای مختلف هستند، من برای هر دوی آنها وقت می‌گذارم و به هر دوی آنها به صورت مشابه تزریق مالی انجام می‌دهم و اجازه می‌دهم که فضایی ایجاد شود که مشتریان، احساس کنند حق انتخاب دارند و من خیالم راحت باشد که در هر صورت، در زمین من بازی می‌کنند.

اگر وقت و زمان ما نامحدود بود، ممکن بود این دیدگاه قابل توجیه باشد. اما وقتی زمان و عمر محدود است، هر بار که یک دقیقه برای یکی از پروژه‌ها وقت می‌گذارم – وقتی که می‌شد برای پروژه‌ی دیگر بگذارم – در واقع مهره‌های سفید را به ضرر مهره‌های سیاه حرکت داده‌ام یا برعکس.

اگر بودجه‌ی ما نامحدود بود، ممکن بود این دیدگاه قابل توجیه باشد. اما وقتی بودجه محدود است، هر بار که یک ریال برای یکی از پروژه‌ها وقت می‌گذارم، یک ریال را از پروژه‌ی دیگر می‌زنم و به آن اختصاص می‌دهم. پس باز به شطرنج بازی با خودم نشسته‌ام.

تازه! اگر بودجه و زمان هم نامحدود بود، بازار محدود است. معلوم نیست که من مشغول چه کاری هستم. شاید موارد استثناء وجود داشته باشند، اما در عمده‌ی موارد، من صرفاً دارم مشتریان موجود را از یک جیب به جیب دیگر جابجا می‌کنم!

پیدا کردن استثنا بر نگرش شطرنج بازی با خود، کار دشواری نیست. مثل پیدا کردن استثنا در مورد هر چیز دیگر. اما من که قانون ذهن مصداق یاب را همیشه سرلوحه زندگیم قرار داده‌ام، به مثالهای نقض فکر نمی‌کنم. به این فکر می‌کنم که در اطرافم چقدر دوستان مختلفی را می‌بینم که به شطرنج بازی با خود مشغولند!

امروز اگر به چند سال قبل برگردم، در جواب دوستانم که مرا تشویق به دکترا خواندن می‌کردند و می‌گفتند که می‌توانی هم درس بخوانی و هم در دنیای کسب و کار موفق شوی، می‌گفتم که: این دو هدف، به سادگی در کنار هم جمع نمی‌شوند. چون وقت زندگی محدود است. هر ساعت از وقتم که به یکی از این دو اختصاص می‌دهم، راضی شدن به یک گام باخت دیگری است.

حتی همیشه باور داشته‌ام که ادامه تحصیل و یادگیری علم هم، گاهی شطرنج بازی با خود هستند. آنچه دانشگاه یاد می‌دهد و آنچه درست و مفید و به روز است و یادگیری آن لازم است بسیاری از اوقات با هم جمع نمی‌شوند! درست مانند مهره‌های سیاه و سفید شطرنج.

وقتی دوستانم به من گفتند که چرا دیگر کلاس برگزار نمی‌کنی و موازی با فعالیت‌های آنلاین، فعالیت آفلاین نداری، شاید پاسخ خوب این بود که: موازی جلو بردن این دو فضا، نوعی شطرنج بازی با خود است و من اهل آن نیستم!

احترام گذاشتن به منتقدان و تلاش همزمان برای رشد و پیشرفت هم، مثال دیگری از شطرنج بازی کردن با خود است و ده‌ها مثال دیگر.

البته می‌فهمم که بسیاری از مردم، آنقدر ترسو و بزدل و محافظه کار هستند که می‌خواهند همزمان مالکیت همه مهره‌ها را داشته باشند تا هر که برد، آنها در سمت او بایستند، غافل از اینکه این بازی عموماً به شکلی فرساینده تبدیل می‌شود و در نهایت هم با یک تساوی بی خاصیت و دو شاهی که مات و مبهوت، روبروی هم ایستاده‌اند به پایان می‌رسد.

وقتی رنگ خودت را انتخاب کردی و مهره‌های رنگ دیگر را بیرون ریختی، محکوم به برنده شدن هستی. اما چه باید کرد که این تصمیم ساده، چنان جرات و شجاعتی می‌خواهد که کمتر کسی می‌تواند آن را اتخاذ کند. همان مثال قدیمی که می‌گویند: همه رفتن به بهشت را دوست دارند. اما عموماًٍ‌ دوست دارند بدون عبور از دروازه‌ی مرگ، به آنجا بروند!

دروازه‌های زیادی از جنس مرگ در زندگی هست که اگر جرات کنیم از آنها عبور کنیم، بهشت آرامش و رضایت و موفقیت را تجربه می‌کنیم. اما حفظ همزمان خدا و خرما، عموماً از ما مشرکانی گرسنه ساخته است!

پی نوشت: انتظار ندارم کسی که این مفهوم را تجربه نکرده باشد، با خواندن این متن کوتاه من، به آن متقاعد شود. حدسم این است که برخی دوستان، تجربه‌های مشابهی داشته باشند و این نوشته برایشان صرفاً تداعی خاطرات باشد و برخی دیگر، آن را تجربه نکرده باشند و با وجودی که کلمات این نوشته فارسی است، چیزی از آن نفهمند و نقشه‌ی من با هیچ یک از نشانه‌های جغرافیای ذهنشان، همخوان نباشد. همانهایی که هنوز هم «تعادل در زندگی» را به مفهوم سنتی آن می‌فهمند و همچنانکه همچون قحطی زدگان، بشقاب شام خود را در عروسی از همه‌ی خوراک‌ها سرریز می‌کنند حریصانه می‌کوشند در این سفره‌ی بزرگ خداوند، فرصتی را تجربه نشده باقی نگذارند.

اما به هر حال، نتوانستم در برابر نوشتن این ماجرا مقاومت کنم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


51 نظر بر روی پست “شطرنج بازی کردن با خود: سرگرم کننده یا مفید؟

  • علی کریمی گفت:

    محمد رضا می خواستم ازت تشکر کنم بابت این پست. این نوشته یک جمع بندی بود برای دو سال دغدغه من برای انصراف از تحصیل. دو روز بعد این نوشته تو ترم ۷ دکتری از تحصیل انصراف دادم و روز های لذت بخشی رو دارم تجربه می کنم. از این به بعد ام قرار گذاشتم تا چند سال آینده روی یک موضوع خاص تمرکز کنم.

    • فاطمه گفت:

      کاش منم جرئتش رو پیدا کنم..
      بدجوری درگیر شطرنج بازی کردن با خودم هستم ..
      ترم دو ارشد دانشگاه تهران.. کاش بتونم بی خیالش شم و پرقدرت با مهره ای که دوستش دارم بازی کنم و برنده شم..
      یه کم می ترسم..

  • شکیبا گفت:

    این نوشته شما من را یاد خاطره ای از هاروکی موراکامی انداخت. وقتی موراکامی شروع به نوشتن کرد یه کافه داشت که مدت ها براش زحمت کشیده بود و رونق نسبی داشت اما روزی که تصمیم گرفت نویسندگی حرفه اش شود کافه رو فروخت و فقط نوشت. دوستانش ازش می پرسیدند چرا یکی جای خودت نگذاشتی تا کافه را بگرداند؟
    موراکامی پل پشت سرش را خراب کرده بود تا فقط به جلو نگاه کند…

  • محمد علي هشيار گفت:

    شطرنج بازي كردن با انسانيت خودم هست زماني كه بين انسان بودن و حيوان بودن خودم
    شطرنج بازي ميكنم
    و اما بهار
    شهر من حافظ و سعدي
    و دردي كهنه از انسانيت ….
    تو راست ميگفتي
    اموختن درد دارد
    درد فراموش كردن كهنه ها
    تو راست ميگفتي تنهايي هرگز انتخاب اگاهامه ي هيچ كس نبوده و نيست
    اما محمد رضا امروز بهار با لباسي فرهيخته و شيك زيبا تر از تمام دختران شهر در خيابان ها قدم ميزند
    اما حتي شهوت انگيز ترين مرد اين شهر هم در كنارش صداي بوقي را به صدا در نمياورد
    بهار بي ادعا عاشقانه محجوب حتي براي نجيب ترين ها هم قصه هاي نابي از هم بستر شدن دارد
    نميدانم
    تو هم از سر مستي بهار خا طره داري يا نه انگاه كه دخترانه ي بهار با هر نفس از در و پنجره حريصانه هم اغوششي مي طلبد
    و عطر عشق بازي هايش جاودان نيست
    فهميدني نيست
    درك كردني نيست
    در شهري كه مصموم است
    در شهري كه درختانش هم خسته اند
    بهار امده بود صد حرف نگفته نجوا داشت از تو
    از خوبي هايت از بهار جاودانه ي انسانيت تو
    اما گل هاي بهار نارنج انديشه هاي تو جائدانه اند
    و هوس عطش انگيز بهار چند روزي بيش نيست
    تقديم به تو و گروه خوب بهاري متمم
    سالي پر از شكو فه هاي بهار نارنج تقديم دستانتان تقذيم تك تك ثانيه هاي پر دغدغه تان
    گرم و صميمي دوستتان ميداريم دلتنگتان ميشويم و انجا كه به دل هاي نا اميدمان اميد ميدهيد
    پرواز هديه ميگيريم
    و اين بار مثل هميشه باز حصرت به دل كه اون روز هايي كه احساس ميكنم
    بايد احساس خوبم رو با شما ها به اشتراك بگذارم كجا بايد بنويسم…

  • محمد یوسفی گفت:

    دیشب تو دل کویر بودم که یکی از بچه ها اس ام اس داد گفت متن جدید محمد رضا رو خوندی ؟ جوابم نه بود . یه چند روزی رو واسه خلوت با خودم اومدم مسافرت . امروز تو دل کویر شهر کوچیک میناب رو زیر و رو کردم تا یه کافی نت دیدم و تونستم نوشته ات رو بخونم. مثل همیشه دوسش داشتم ، بخشی از حرف دلم رو می نویسم ،و بخشی رو هم مثل خیلی از حرف های نگفته ام نگه می دارم تا روزی که هم رو دیدیم بهت بگم ، چرا که فکر می کنم اون بخش از حرف هام ، با کلمات نمی تونه معنای خودش رو برسونه و نیازمند یه ملاقات رو در رو هست.
    تو روانشناسی تقریبا شبیه همین حرفی رو که زدی می زنن،می گن ما ادمها تو زندگیمون تو موقعیت های زیادی قرار می گیریم. گاهی اوقات با خودمون شطرنج بازی می کنیم ! تو دو راهی می مونیم و فکر می کنیم که می تونیم به هر دو هدفمون برسیم در حالی که اگه عمیق تر نگاه کنیم می فهمیم که دو تا هدف ما با هم در تضاد هست و وقت گذاشتن برای هر کدوم ،به معنای کشتن هدف دیگه است . اما من می خوام با نگرش سوم به این موضوع نگاه کنم ، همون نگرشی که از تو یاد گرفتم ،زندگیم رو تغییر داد و بعدش شاید به دهها نفر از مخاطبان حقیقی و مجازی خودم یادش دادم. خیلی اوقات هم تو زندگیم به نگرش تعادل اعتماد داشتم .
    می دونی محمد رضا ، من خیلی درباره این موضوع فکر کردم ، به زندگی خودم نگاه کردم و به زندگی دوستان نزدیکم ،ساعتها در این باره با هم فکر کردیم که ایا واقعا می شه انسانی متعادل بود ؟ جواب این سوال رو تنها می تونم با شک بدم و احساس می کنم جواب دادن بهش سخته یه خورده ! می دونم که سنتی به این قضیه نگاه نمی کنم ،اما واقعا نمی خوام به شکل مدرنش هم به این موضوع نگاه کنم ! می خوام یک نتیجه گیری با نگرش سوم بگیرم ! اما واقعا گاهی اوقات تو زندگی نمی شه ! یا باید موافق باشی ، یا مخالف ! اما فکر می کنم هنوز هم در نسل مدرن امروز برای موفق شدن در زندگی واقعا می شه تعادل داشت ! (نظر شخصی منه و می تونه اشتباه باشه ) . اما اونچه که مهمه تعریف ما از تعادله ؟ تعریف ما از تعادل هست که نگرش من رو درست یا غلط می کنه ! ایا مالک یک کسب و کار میلیاردی ، می تونه بهمون اندازه که واسه کارخونش وقت می زاره ،همون ساعات رو صرف خانواده اش کنه ؟! جواب من نه هست . اما من می گم اگه این مالک بتونه یه کسب و کار موفق داشته باشه و در کنارش بتونه برای خانواده اش وقت بزاره و خانواده اش رو به شکلی درست مدیریت کنه ، از نظر من این اقا به تعادل رسیده ! تو نگرش من تعادل به معنای تساوی نیست ! اما به این معنا هست که تو زندگیت یه سری چیز ها رو به حد قبول برسونی . من قبول دارم که تو زندگی واسه بدست اوردن بعضی چیزها ، چیزهایی رو باید از دست داد. اما تو این قضیه هم می خوام با نگرش رضایت گرای خودم ب موضوع نگاه کنم تا کمال گرایی ! معتقدم یه فرد ثروتمند کسی هست که بتونه تو مسائلی از زندگی به تعادل برسه . تو یکی از فایل های رادیو مذاکره این بحث رو باز کرده بودی یه جا ، یه سری اشاراتی داشتی ،اما خب من نظرم یه خورده متفاوت تر بود .به نظر من می شه مالک یه کسب وکار عالی بود ، از نظر مالی سر امد بود ه خانواده گرم داشت ، سلامتی جسمی و ذهنی داشت و …. و از زندگی لذت برد . واقعا می شه . نمی گم اینها رو باید به ۱۰۰ رسوند ! چون اونوقت دیدگاهم می شه سنتی ! اما می گم می شه بعضی از این فاکتورها رو از ۵ رد کرد و نمره قبولی گرفت.
    می دونی محمد رضا ، سالها یش یکی از دوستان کارآفرینم درسی به من داد که خیلی ساده بود اما خیلی هم تاثیر گذار بود . اون بهم گفت که موارد مختلف زندگیم رو وی یه نمودار بیارم. و بهشون نمره بدم. اونهایی که توشون خوبم رو حفظش کنم حسابی . و ونهایی که عدد کمی داره رو بیارم بالا . یادمه یه جا شاهین فاطمی می گفت رو نقاط قوتتون تمرکز کنید. اون لحظه که شاهین فاطمی این حرف رو زد این جمله اومد تو سرم : مردم همشه نقاط ضعف تو رو می بینن. تمامی قدرت یک زنجیر به حلقه اخرشه و ….
    محمد رضا ، اینترنت اینجا یه خورده اذیتم می کنه. امیدوارم کامنتم بارگذاری بشه .
    با نهایت احترام و تواضع
    شاگرد کوچک تو
    محمد

  • علی بزرگی گفت:

    خیلی زیبا بود، من میخواستم در ادامه این پست بگم حتی خیلی از کارگاه هایی که الان رایجه و برگزار میشه مثل مدیریت زمان، تندخوانی و … به نوعی داره تفکر شطرنج بازی کردن با خود رو اشاعه میده و اساسا اینکه ادم میتونه همه کارها رو با هم انجام بده یا هر کتابی رو که دید بخونه یا مواردی از این دست، اشتباهه و با فرض اینکه این اتفاق هم بیفته فایده و نتیجه مطلوبی نداره

  • محمد حسین گفت:

    سلام محمدرضا جان
    یاد اون مطلبت در مورد نوع انتخاب ها افتادم که بعضی ها دوست دارند بهترین ها رو داشته باشند و برخی دیگر به دستاورد های نسبتا منطقی راضی هستند شاید کسانی که به راحتی از چیزی دست بر نمی دارند جز گروه maxi maser باشند
    آیا می توان چنین تحلیلی کرد؟

  • شهلا صفائي گفت:

    (وقتی رنگ خودت را انتخاب کردی و مهره‌های رنگ دیگر را بیرون ریختی، محکوم به برنده شدن هستی)

    من از اين جمله بسيار آموختم ، چه بسا اين تضادها را ديدم و شنيدم و در خودم جستجو كردم و آنچه عايدم شد
    اين نتيجه بود كه
    پيشبرد اهداف متضاد به طور موازي ، از من يك آدم ضعيف خواهد ساخت و طولي نخواهد كشيد
    كه به اين بازي عادت كرده و جزئي از قوانين زندگي ام ميشوند .
    اين روزها گوش و چشم بر هر انتقادي بسته و به راهي كه ايمان دارم ميروم
    چيزي كه خود مي دانم از من آدمي قوي و برنده از ديدگاه خودم خواهد ساخت .

  • محمد جواد مقومی گفت:

    “حفظ همزمان خدا و خرما، عموماً از ما مشرکانی گرسنه ساخته است!”
    جمله عجیب بالا یکی از بهترین درس هایی هست که تا حالا از شما استاد عزیزم یاد گرفتم.این دل نوشته از اون هاست که فکر میکنم تا سال ها ترجیع بند افکارم در دنیای کسب و کار خواهد شد.ممنونم.خدا نگهدارتون

  • Yaser گفت:

    بنام حضرت دوست
    دوراهی هایی که وقتی بهش میرسی مرددی کدومش رو انتخاب کنی، دوراهی هست که ممکنه مسیر زندگیت رو عوض کنه…
    چند ساله یه فیلم آمریکایی ذهن منو مشغول کرده، اسم فیلم “مرد خانواده” هست با بازی نیکلاس کیج شرح داستان به این صورته که یه مرد موفق تو بازار سرمایه یه روز صبح وقتی از خواب بیدار میشه میبینه تو یه خونه معمولی با دوتا بچه و دوست دختر سابقش که الان همسرش هست داره زندگی میکنه! اول فکر میکنه که براش توطعه کزدن و زندگی جدیدش رو قبول نمیکنه و فکر میکنه خواب میبینه اما اینجاست که هنر فیلم نامه نویس اونو پایبند زندگی جدیدش میکنه و میبینه تو این زندگی هم میتونه فرد موفقی باشه…. (این بسته به همت فرد هست)
    مرد داستان به کمک پرده سینما و ذوق فیلم نامه نویس موفق میشه از دوراهی که سال ها قبل گیر کرده هر دو مسیرش رو بره و هر دو رو تجربه کنه، اما ما روی پرده سینما نقش آفرینی نمیکنیم و راهی برای بازگشت نداریم، من فهمیدم آدم باید برا انتخابش بیشتر تفکر کنه و عمقی تر به ماجرا نیگاه کنه، سر دوراهی باید جوری انتخاب کنی که دیگه نیازی نباشه هی برگردی و پشت سرت رو نیگاه کنی افسوس راه نرفتت رو بخوری، وقتی یه راه رو ارجع تر دونستی و به سمتش رفتی یعنی یه راه دیگه رو نرفتی پس لزومی نداره به راهی که نرفتی فکر کنی.
    ما آدمها هزار راه نرفته داریم که باعث شده شخصیت الان ما شکل بگیره و هزار راه نرفته خواهیم داشت که باعث میشه شخصیت آینده ما شکل بگیره

  • حسینی گفت:

    دو سال پیش زمانی که ۲۴ سالم بود مدرک کاشناسی ارشدم رو از یکی از بهترین دانشگاه های تهران گرفتم با وجود اینکه سهمیه دکترای بدون آزمون رو داشتم برخلاف میل خانواده و اطرافیانم، ادامه تحصیل ندادم، نه برای اینکه درس خواندن را دوست نداشتم، برای اینکه دیدم نمی تونم همزمان هم دکترا بخوانم و هم برای رشد خودم در یک مسیر دیگه تلاش کنم.حالا که نگاه می کنم می بینم شجاعت دو سال پیشم یکی از مهم ترین تصمیم هایی بود که زندگی من رو تغییر دارد. از اون زمان نشستم برای رشد و توسعه خودم برنامه ریزی کردم. حالا تو یه دانشگاه تدریس پاره وقت دارم ،درسته؛ دکترا نیستم اما در درون خودم می دونم که خیلی بزرگ شدم.
    ممنون از مطلب خوبتون
    با مهر

  • محمد مجتبی کامل منش گفت:

    من میفهمم، خوب هم میفهمم………

  • هومن کلبادی گفت:

    با سلام به دوستای عزیزم
    این متنِ زیبا و آموزنده رو که می خوندم ، به یادِ «درس سوم از برنامه ریزی توسعۀ مهارتهای فردی – سبد مهارت» افتادم که در اون درس که از طریقِ لینکِ http://www.motamem.org/?p=7239 قابلِ دستیابی و مطالعه هست ، به نوعی (برداشتِ من) ایجادِ اولویت در انتخابِ مهارتها و اینکه کدام مهارت رو به نفعِ چه مهارتِ دیگه ای از سبدِ مهارت ها یا skills portfolio خودمون بیرون بگذاریم رو مطرح کرده بودید . واقعاً زندگیِ ما ، مدام ، شطرنج بازی کردن با خودمون هست ؛ اینکه همیشه تلاش می کنیم همه رو راضی نگه داریم ؛ اینکه برایِ خوشنودیِ بقیه ، خیلی جاها ، خلافِ منطق و بر اساسِ احساس ، تصمیم میگیریم و عمل می کنیم حتی با علم به اینکه داریم اشتباه می کنیم ؛ اینکه برایِ اینکه بقیه ما رو خوب ، پولدار ، با فرهنگ ، با شعور ، با ادب و . . . بدونن ، چقدر از کیسۀ عزتِ نفسِ خودمون خرج می کنیم . اینها و هزاران هزار مثال و مصداقِ دیگه ، مصادیقی عینی از این هست که ما ، مدام داریم با خودمون ، شطرنج بازی می کنیم ، البته برداشتِ من اینه
    شاد باشید

  • sara گفت:

    من در اين مورد دو تا سوال داشتم كه اگه ممكنه دوستان لطف كنند راهنمايي ام كنند.
    ۱- قبول كه انتخاب يك فعاليت شغلي يا تحصيلي مي تواند به داشتن تمركز در آن حوزه به آدم كمك كند و احتمال موفقيت آدم را افزايش بدهد اما سهم علاقه آدم اين وسط چه مي شود مثلا اگه آدم دو يا سه حوزه كاري و تحصيلي را علاقه مند باشه واقعا چي كار بايد بكنه ؟ اون شاخص رضايت از زندگي كه ما اگر دنبال مواردي كه دوست داريم نرويم تكليفش چيه ؟ ( مثلا من تحصيلات مهندسي صنايع دارم و نسبتا تو كارم هم موفق بودم و راستش به نظرم كارشناسي ارشد صنايع يا مديريت خيلي كمك علمي يا اجرايي بيشتري به من نمي كرد اين شد كه بنابر علاقه قديمي خودم رفتم ليسانس روان شناسي گرفتم البته در هر دو تا حوزه مطالعات خارج از تحصيلات دانشگاهي هم داشتم حالا يعني به نظرتون اشتباه كردم و دنبال فوق ليسلانس روان شناسي نروم با وجودي كه همچنان بهش علاقه دارم اما كارم هنوز در حوزه مهندسي صنايع هست ؟)
    ۲- اين مورد را چطور ميشه به مهارتها و فعاليت هاي بين رشته اي ربط داد كه الان هم صحبت در خصوص آنها زياد هست. مثلا يك مترجم زبان چيني كه مهندس هم باشه و اطلاعات فني داشته باشه به مراتب موفق تر از يك مترجم ساده زبان چيني و يا يك مهندس ساده است، هر چند براي بدست آوردن اين مهارتها زحمت بيشتري را متحمل شده است.( در راستاي علاقه مندي جديدم زبان چيني )
    ۳- شايد اين مطلب را مي بايست در متن مربوط به سبد مهارت ها كه در متمم منتشر مي شود مي نوشتم اما واقعاً بعضي وقت ها انتخاب خيلي سخت هست و انگار روح آدم با هر انتخابي كه كنار مي گذاريم يك تيكه از خودش از دست مي دهد. ( يك تيكه از روياها و آرزوها و علاقه مندي هاي خودش )

  • مریم جوادی گفت:

    داستانی در بچگی شنیدم با عنوان خاله عنکبوت و عمه جیرجیرک، که هر دو از بیشه به سمت شهر حرکت میکنند تا هنری یاد بگیرند و بالاخره به یک کارخانه بافندگی میرسند عمه جیرجیرک به محض دیدن ماشین ها فکر میکند که بافتدگی را یاد گرفته است و برمیگردد ولی خاله عنکبوت میرود سر کار و بعد از مدتی بافندگی یاد میگیرد.
    من معتقد بودم که در دنیای امروز باید خیلی از مهارت ها و دانش ها را به روش خاله جیرجیرک یاد گرفت و یک تخصص را به روش عمه عنکبوت.
    توجیه من هم این بود که عمر محدود است و من دوست دارم هم درس بخوانم هم مدیر خوبی باشم هم تفریح کنم و هم یاد بگیرم کارهای جانبی داشته باشم کارهای عام المنفعه انجام بدهم و…..
    افتخارم این بود و شاید هنوز هم هست که میتوانستم کارها را به سرانجام برسانم و خروجی بدهم.
    هنوز هم از این قضیه طرفداری میکنم و بالاخره کارایی ۵۰ در چند کار همزمان با کارایی ۹۰ در یک کار یه جورایی با حال است. اما بدی قضیه این است که زود خسته میشوی بعد از یک مدت مینشینی و مهره ها را یکی یکی حذف میکنی تا یکی زود تر از دیگری ببازد.نمیدانم شاید من چند شخصیتی باشم چون لذت بردن از فرسودگی منطقی نیست فقط انسانهای دم مرگ این کار را میکنند ولی برای من هنوز یک چرایی بدون جواب مانده که باید به دنبالش بگردم
    چرا برخی آدم ها از آسیب ها و باخت هایی که بابت هر بازی میخورند خوشحالند و با افتخار از آن یاد میکنند؟!

  • محمد اقا گفت:

    سلام جناب شعبانعلی

    امروز با سایت شما اشنا شدم…
    قبلا برنامه ماه عسل شما رو دیده بودم..
    گذشت تا چند روز پیش که مصاحبه شما با استاد عباس منش رو گوش کردم و از طریق گوگل به سایت شما رسیدم و امروز شاید بیشتر از ۵ ساعت رو در نوشته های شما بدون احساس گذر زمان سپری کردم… و قید برخی از کارهای روزانه ام رو زدم..

    من ۴ سال از شما کوچکتر هستم اما شما اندازه ۴۰ سال از من بزرگتر هستید .. نمیدونم شاید هم خیلی بیشتر سال!! چون بعید میدونم ۴ سال دیگه به دیدگاه شما برسم… درک و بینش و نگرش شما برای من واقعا تحسین برانگیزه…

    چطور میشه که یک انسان اینطور رشد و تعالی داشته باشه؟ و چطور میشه یک انسان عادی مثل من از محضر استادی مثل شما بهره مند بشه؟

    • هومن کلبادی گفت:

      محمد عزیز سلام
      علیرغم اینکه عهد کرده بودم در روزنوشته ها کمرنگ تر ظاهر بشم ولی دلم نیومد ساکت بمونم . دوست من ، اول اینکه بهتون تبریک می گم و فکر می کنم شما هم مثلِ خیلی از دوستانی که مطالبِ ایشون رو می خونیم و به نوعی اعتیادِ سازنده و مثبت در خصوصِ خوندنِ این مطالبِ ارزنده و مطالبِ آموزنده و مفیدِ سایتِ http://www.motamem.org دچار شدیم ، این تجربه رو به عنوانِ یکی از ارزنده ترین و ماندگارترین اتفاقات یا بهتر بگم انتخاب هایِ زندگیتون خواهید دونست و از این منابعِ با ارزش و بسیار جامع و غنی ، بی نهایت بهره می برید . محمدرضای عزیز ، به جرات ، یکی از تاثیرگذارترین افراد ، در زندگی من و فکر می کنم ، خیلی از افرادی باشن که با ایشون آشنا شدن و از آموزش هایِ ایشون بهره میبرن .
      دوست عزیز ،فکر می کنم در آینده ، بیشتر و بیشتر از این انتخاب ، خرسند و راضی خواهید شد دوست من
      به جمعِ دوستانِ این خونه ، خوش اومدید

  • بحریه گفت:

    سلام

    – خدا – خرما
    شطرنج بی رقیب
    شطرنج خود رقیب
    برآیند صفر

    تا در طلب گوهر کانی کانی
    تا در هوس لقمه ی نانی نانی
    این نکته ی رمز اگر بدانی دانی
    هر چیز که در جستن آنی آنی

    صفحه شطرنج من جای مهره های سیاه و سفیدش گوهر کان و لقمه نان با هم بودن و ناگفته پیداست که برآیندی جز گیجی و حیرانی یا همان گرسنگی شرک آمیز نداشتن.
    – لباسی فوق العاده زیبایی بود ، تازه فهمیدم این شطرنج نه سرگرم کننده است و نه مفید و فقط و فقط سرگردان کننده است

    به قول بقیه دوستان مرسی از اینکه می نویسی و هموطنات برات مهمن.

  • محمدحسن بهرامی گفت:

    سلام
    حقیقتاً نمی دانم چی بگم تشکر کنم تکراریه ، تشکر نکنم نمی شه.
    فقط خدا را شکر می کنم که همچنین شخصی برای ما می نویسد.
    محمدرضاجان اگر امکان داره هر هفته یک متن انگلیسی منتخب انتخاب کن (مثلاً ۶۰۰ کلمه ای) پست بگذار تا با هم بحث کنیم بخوانیم و لذت ببریم و کمی با منابع انگلیسی که شما می خوانی و با سلیقۀ شما جور در می آید آشنا شویم این روزها خیلی کم فارسی می خوانم به جز سایت شما و همچنین متمم و دو سایت دیگر ، همچنین فایل های یادگیری تان عالی بودند باور می کنی دلم نمی آید همه را گوش دهم تا تمام نشود !!!؟؟؟
    اگر با سایت های خارجی و متن های سلیقۀ شما آشنا شوم خیلی عالی می شود.
    در حال کاهش منابع هستم به طور خیلی جدی و اساسی به قول شما : تعدد منابع = توقف یادگیری (لااقل در مورد خودم خیلی مصداق داره)

  • سمانه هرسبان گفت:

    دقیقا منم از قحطی زدگان شام عروسی بودم. الان یکم بهتر شدم 🙂

  • افشین.ف گفت:

    زمانی که با خودم شطرنج یازی میکردم به دو هدف متضاد فکر نکرده بودم. دقیقا در پایان، هر بازی به تساوی می‌کشید. چون صرفا در پی تمام شدن بازی بودم و نه بازی کردن … نه سرگرم کننده بود و نه مفید! فقط برد هیجان انگیز بود …
    این نتیجه یاد گرفتن شطرنج از کتاب‌های کلیشه‌ای بود. استادی که در ۱۰ ثانیه پیروز بود هم از همین جنس بود؛ فرمول‌های خلاقیت … این فرمول‌ها فقط جایی کاربرد داشتن که حریف اونها رو بلد نباشه و بس!
    بنابراین چطور با حریفی بازی کنم که همه‌ی تکنیک‌های من رو بلده و فرمول‌ها رو حفظه ؟
    این سوال رو سالهاست که محمدرضا به شکل‌های مختلف پاسخ داده … سپاس از او …

  • رسول ايرانشناس گفت:

    به نظرم ميرسه براي بعضي از دوستان يه كم سوء تفاهم پيش آمده .
    به نظرمن اينكه به هزار و يك دليل به عنوان كارمند يك سازمان بزرگ دولتي يا خصوصي رضايت شغلي نداري و تلاش مي كني در يك بازه زماني كوتاه مدت ، روي افزايش مهارتهاي فردي وقت بگذاري و همزمان هر دو كار رو در شرايط واقعي تجربه كني( مشابه تجربه هاي سالهاي گذشته صاحب خونه و دوستان عزيزي كه در فايلهاي راديو مذاكره تجربه هاشون رو مطرح كردن و البته يه كمي تجربه خودم ) هيچ منافاتي با اين پست نداره . البته تصميم گيري براي انتخاب يك مسير و تمركز روي اون همانطوري كه جك ولش مدير عامل تاريخ ساز جنرال الكتريك توصيه مي كنه، قطعا فوق العاده است .
    دوستان عزيزم نظر شما چيه ؟
    ارادتمند همه شما

  • آرام گفت:

    تشکر، پست قبلی عالی بود بی اندازه و این پست یک تذکر بسیارخوب.

    بیان قشنگیه شطرنج با خود…
    بردارهایی با برایند صفر…

    بنظر میاد خیلی وقتها هم ناآگاهانه درگیرش میشیم.
    بخصوص اونایی که تمرکز کم و تجربه گرایی بالا دارند.
    البته حس میکنم گاه لذت تجربه کردن وسوسه انگیزه وکنجکاوی بیش از اندازه و جست و خیز زیاد روی شاخه های مختلف رو منجر میشه.
    و خیلی وقتا بدلیل سرگشتگی برای پیدا کردن مسیر مناسب خود در میان واقعیات محدود کننده هست. دستمون به چیزایی که خواستیم نرسیده و مجبوریم حرکات زیگزاگی و گاه متضاد انجام بدیم بسوی هدف کلی. یا اصلا هدفگذاریهای جدیدی بکنیم. بهر حال دلیل هرچی هست نتیجه ش زیاد قابل دفاع نیست.
    و بعد هم فرسایشی شدن ماجرا.
    امروزکه عوامل درونی و بیرونی نابسامان کننده برای افراد زیاد هست و نظام مهارت آموز و آگاهی بخش هم فلج بوده احتمال شطرنج با خود خیلی زیاده… حتی در جزئیات زندگی.

  • ریحانه گفت:

    خیلی پست عالی بود. راستش من مدتهاست که در یک دیلما قرار دارم و برعکس نوشته شما همه اش با خودم دنبال راهی بودم تابشه بمساوی شد. یک راه رو انتخاب نکرد. آخه گاهی انتخاب بین دو گزینه واقعا سخته. و لزوما محکوم به برنده شدن نمیشه. شاید بعدها افسوس بخوری. شاید هم نخوری.
    نمیدونم اسمش رو شجاعت میشه گذاشت یا عنوان دیگه ای. ولی اعتراف می کنم که در طی سه سال گذشته آدم شجاعی نبودم.

  • رضا گفت:

    سلام
    فکر کنم اگر نخواهم بگويم اکثريت مطلق ولي بخش زيادي از نسل امروزي چيزي شبيح به اين تجربه را داشته اند از جمله خود من، يک نکته اي در مصداق بازي شطرنج بنظرم رسيدآن در نظر نگرفتن زمان حال است. يعني وقتي از زاويه يه فرمانده به بازي نگاه کنيم بايد در نظر بگيريم ،اتفاقاتي که هم اکنون در حال وقوع است در نهايت نتايج را براي ما رقم خواهد زد اين همان چيزي است که در تمام دوره تحصيل هم هرگز به ما آموزش داده نشد. ماآنقدر سرگرم فکر کردن به آينده بوده ايم که فرصت زندکي در زمان حال را از دست داده ايم .

  • فربد گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    قبل از هر چیز از مطالب واقعا مفید و “منحصر به فردی” که ارائه میدید تشکر می کنم. فقط یه موردی رو من چندبار تو مطالب شما باهاش برخورد کردم و الان تصمیم گرفتم اینجا باهاتون مطرح کنم: بحث در مورد دانشگاه و آنچه که تو تحصیلات دانشگاهی آموزش میدن و مفید یا غیر مفید بودن اونها.
    نمی دونم اون جک! رو تو شبکه های اجتماعی دیدید یا نه… که عکس یه سری فرمول پیچیده رو گذاشته و زیرش نوشته ” یه روز دیگه از عمرم گذشت، بدون اینکه از این فرمول ها تو زندگیم استفاده ای بکنم”. من همیشه با خودم میگم بنده خدا، از همون لپ تاپ و موبایل و تبلتی که این مطلب رو از طریق اون به “اشتراک” گذاشتی تا سروری که نرم افزار اون شبکه اجتماعی توش اجرا میشه، همه دارن با اون فرمول ها و پیچیده تر ازون فرمول ها کار می کنن و تو هر روز داری ازون فرمول ها استفاده می کنی.
    آقای شعبانعلی، وقتی فردی با دانش و اطلاعات شما این حرف رو در مورد تحصیلات دانشگاهی میزنه، من کاملا درک می کنم که منظورش چیه، ولی وقتی مثلا یه دانشجویی که دنبال همه کار هست غیر از مطالعه و تحصیل، از معامله زمین و خونه تا ماشین و موبایل، و آخرین گوشی آیفون و تعداد نرم افزار نصب شده روی اون رو نشانه ی علم و دانش میدونه و میگه این چرت و پرت ها چیه توی دانشگاه درس میدن و به درد کی میخوره… اون وقت به نظرم جای یه بحثی تو مطالب شما خالیه.
    سرفصل دروس دانشگاهی برای جاهایی طراحی شده که صنعت و دانشگاه با هم مرتبط هستن و خروجی دانشگاه تولید هستش. برای ما که فقط استفاده کننده هستیم و بالاترین هنری که داریم اینه که استفاده از ابزار موجود رو خوب یاد بگیریم، آموزش فنی و حرفه ای کافیه. یعنی ما سیستم عامل طراحی نمی کنیم و اصلا دنبالش هم نیستیم (در نتیجه درس سیستم عامل تو دانشگاه بی فایده میشه) . همین که بتونیم یه ویندوز بزنیم و آفیس نصب کنیم و پرینتر “شر” کنیم کافیه که اینو ۳ ماه تو مغازه سرکوچه کار کنیم هم یاد میگیریم.

    ببخشید که مرتبط با موضوع پست شما نبود.

  • میلاد گفت:

    نمیدونم این موضوعی که میگم چقدر ربط داره به قضیه شطرنج ولی همینجوری فقط خواستم بگم. مدت ها تو فکر بودم که برای ادامه تحصیل از ایران برم یا نه ، ترازویی که باید ببینی کدوم طرفش سنگین تره ، حالا بعد از پشت سر گذاشتن تمام تردیدها به این نقطه رسیدم که باید بین “رفتن” و “عاشق شدن” یکی رو انتخاب کنم ،ترازویی که هردوطرفش سنگینه و حالا من موندم و دوسال پیش رو ، بعضی موقع ها به فکرم میخوره شاید بشه دوتاش رو باهم پیش برد ولی اخرش به این نتیجه میرسم که با هم یکجا جمع نمیشن. نمیدونم ایا این مطلبی که گفتید برای این موضوع هم صدق میکنه یا نه… ولی منی که حالا رفتن رو انتخاب کردم به معنای خط کشیدن دور عاشق شدنه… میدونم که هرسمت رو بگیرم اخرش بازنده این شطرنجم …

    • ملک گفت:

      جناب قبله تصمیم گرفتن قبله نیت کردن تمام چشم گوشتو باز کن بعد که نیت کردی ب بسم الله را گفتی چشاتو ببند پای تصمیت با بهترین روحیه بمون چون با شرایط واواضاعت بهترین تصمیم ممکنه را گرفتی که میشد گرفت خودتو با خودت مقایسه کن که بهتر از این تصمیمی نمیشد گرفت

  • كيان گفت:

    الان ميفهمم كه در تمام زندگيم با خودم شطرنج بازي كردم چون زمان نامحدود نيست …
    در رابطه با پاراگراف اول ، مطلبي از كتاب ” الف” به نظرم رسيد كه البته ذهنيت من رو نسبت به مفاهيم تغيير ميده !
    “سليمان گفت : چيز تازه اي بر زمين نيست .
    همانگونه كه افلاطون نيز چنين پنداشته بود،
    كه همه ي دانايي ها چيزي نبود مگر يادآوري؛
    سليمان نيز حكم خود را داده ، هر تازه اي نيست مگر از ياد رفته اي ”
    فرانسيس بيكن : رساله ها

  • شهرزاد گفت:

    … اولین چیزی که با خوندن این نوشته ی خوب به یادم اومد جمله ای بود که مدتها پیش شنیده بودم و فراموشش کرده بودم.
    از (الکساندر گراهام بل نقل شده) :
    “تمام افکارتان را بر روی کاری که دارید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا بر یک نقطه متمرکز نشود نمی سوزاند.”

    و این جمله که باز در متنی با عنوان رمز پیروزی مردان بزرگ (از آیة اللّه جعفر سبحانی) بهش برخوردم:
    “فعالیتهای بدنی و فكری ما بسان قطرات‏‎ ‎باران است كه اگر در نقطه‌ای گرد آید، دریاچه‌ای ‏را تشكیل می‌دهد، ولی اگر پراكنده‏‎ ‎شود، در دل زمین فرو می‌رود و نتیجه‌ای به دست ‏نمی‌آید‎. ”
    و این انتخاب شما در زندگی، چقدر به طرز قشنگ و دلچسبی، تداعی کننده ی این دو جمله بود …

  • کمال گفت:

    وقتی “دو ” هدف متضاد را تعقیب می‌کنیم، در واقع به شطرنج بازی با خودمان مشغول شده‌ایم.این کار به دلیل محدود بودن زمان , بودجه و بازار , کاری فرسایشی و توجیه ناپذیر است.بسیاری از مردم، آنقدر ترسو و بزدل و محافظه کار هستند که می‌خواهند همزمان مالکیت همه مهره‌ها را داشته باشند. همانهایی که هنوز هم «تعادل در زندگی» را به مفهوم سنتی آن می‌فهمند و همچنانکه همچون قحطی زدگان، بشقاب شام خود را در عروسی از همه‌ی خوراک‌ها سرریز می‌کنند, حریصانه می‌کوشند در این سفره‌ی بزرگ خداوند، فرصتی را تجربه نشده باقی نگذارند. جالبتر اینکه با این توصیف ,بسیاری از ما مردم “چندین ” هدف متضاد را همزمان دنبال می کنیم که در واقع به انجام سیمولتانه (بازی همزمان شطرنج با چندین نفر در صفحات مجزا) با خود مشغولیم. فکر میکنم روز مبادا و چه کنم , چه کنم که میگفتند و دعا میکردند مبتلا نشویم همین بود !؟

  • رضا گفت:

    محمدرضا
    خیلی خیلی زیاد میدانی
    خیلی خیلی زیاد تیزبینی
    خیلی خیلی زیبا می نویسی
    خوشبختانه این مفهوم رو تجربه کرده ام و الان هم فهمیدم، اما نمیدانم چرا در نوشته هایت همیشه خودم رو طرف بد ماجرا پیدا میکنم

  • فواد گفت:

    امروز منتظر بودم که یک پست جدید بزاری که خوشبختانه این اتفاق افتاد بدجوری معتادمون کردی .
    من این تجربه رو داشتم همزمان کارمند بودن در یک اداره به صورت شیفتی و شیفت بعد هم در یک شرکت خصوصی کار میکردم تقریبا یک سال این کارو انجام دادم به توصیه خانواده و دوستان و افراد محافظه کاری که اطرافم بودند و هستند . ولی داشتم به هر دو شغلم گند میزدم و حیثیت و اعتبار خودم رو از دست می دادم تقریبا در هر دو شغل یک آدم درجه سوم نابلد شده بودم ..خیلی فکر کردم و جرات به خارج دادم و به خودم گفتم اگر توی اداره کار کنم و تمرکز زیاد هم بکنم بازم حقوقم ثابته بهتره یک شغل آزاد انتخاب کنم و طبیعتا بیشتر اگر تلاش کنم بیشتر هم عایدم می شود و بالاخره از دوگانگی شخصیتی و شغلی و Drama نجات پیدا کردم . الان راضی ترم و نمیشه با یک دست دو تا هندوانه بلند کرد اگر هم بشه دیگه راه رفتنت کج و کوله میشه فرسوده میشی بعد از یه مدت .

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser