دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

شجاعت یعنی: «خودم» را زندگی کنم…

من، من، من، من، من…

من: آنچنانکه والدینم می خواهند باشم.

من: آنچنانکه سنت ها و ارزشهایم میخواهند باشم.

من: آنچنانکه شغلم میخواهد باشم.

من: آن چنانکه تاریخ و جغرافیایم، آموخته اند که باشم.

در میان همه ی این من ها، یکی گم شده است: من، آنچنانکه خودم می خواهم باشم: فارغ از والدین و جامعه و فرهنگ و سنت و تاریخ و جغرافیا.

دردناک این واقعیت است که چنان در میان «منی که میخواهند باشم» گم می شویم که «منی که میخواهم باشم» را به سادگی پیدا نمی کنیم.

maskontheface

این درد، در جوامعی که پشتوانه فرهنگی تاریخی جمع گرا دارند، شدیدتر لمس می شود. در فرهنگ جمع گرا، در شخصی ترین تصمیم هایت هم، «روح جمعی» حضور دارد. در انتخاب رنگ پیراهنی که بر تن میکنی، باید نظر تمام دوستان و بستگان و همکاران را در نظر بگیری. انبوهی از قانون ها و سلیقه های نانوشته که دست و پایت را می بندد.

کت و شلوار آبی روشن دوست داری، اما در نهایت با کت و شلوار خاکستری از فروشگاه بیرون میایی،

کفش های قرمز گوجه ای دوست داری، اما وقتی به نگاه کنجکاو همکارانت فکر میکنی، در نهایت با کفش های قهوه ای به خانه باز میگردی.

همه، با نقابی بر چهره، با یکدیگر مواجه میشویم. همه شبیه هم، اما دور از همیم.

و خوب میدانیم که بدون این نقابها، شاید شبیه هم نباشیم اما به هم نزدیک تریم…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


68 نظر بر روی پست “شجاعت یعنی: «خودم» را زندگی کنم…

  • پریسا گفت:

    من به عینه دارم لمس میکنم.از وقتی یادم میاد همیشه همونی بودم که خانوادم میخاست.از حجاب گرفته تا کنکور و رشته تحصیلی.ازدواج سنت و هزاران چیزه دیگه.الان پنج ماهه اومدم خونه خودم و باز هم برای دیگران دارم زندگی میکنم.خستم.میخام برای یکبارم که شده خودم تصمیم بگیرم به دور از چرا های دیگران

  • سعید گفت:

    تمام این نوشته های که من خوندم جالب بود و دلچسب
    دوستان همه ی ما انسان ها دنبال یک چیز هستیم،آرامش!!!!
    من به شخصه پول ،اعتبار،ماشین ،خونه و . . . برام شده بودن ارزش و فکر میکردم آرامش من به این ها بستگی داره ،البته این باورها ی اشتباه پلی بود بسوی یک آرامش دوست داشتنی
    دوستای گلم من و شما که ما میشیم در یک جامعه ی بزرگ شدیم که باید به سنت هامون احترام بگذاریم،
    ولی این جامعه یه چیز رو یادش رفته حفظ کردن غرور مردمش رو
    ببینید نوع لباس پوشیدن خودمونو!!!!داریم ناخواسته فرهنگ غرب رو میپذیریم
    آرامش من و شما در ما شدنمون گم شده
    بجای اینکه ما حصرت فرهنگ غرب رو بخوریم
    بیاید و جوری زندگی کنیم که دنیا حصرت من و شما رو بخورن
    بقول یه انسان بزرگ
    “هیچ انسان بزرگی مثل هیچ بزرگ دیگه ی نزیسته،همه ی انسان های بزرگ یک بار به دنیا آمدن و یک بار مردن ولی نامشان تا نسل های دیگر به روى زبان ماند”
    کوچیک شما سعید بابادی،خوزستان

  • طرلان گفت:

    در جوامع جمعگرا مثل جامعه ما هیچکس حتا روشنفکران نمیتوانند خودشان باشند به ۲دلیل ۱٫ضدارزش محسوب میشوند مثلا من به شخصه به موسیقی رپ علاقه مندم اما در خانواده ای هستم ک ابراز این علاقه گران تمام میشود من نمیتوانم طرز فکر پدر تحصیلکرده ام را عوض کنم چه برسد به کسانی ک درخانواده های سنتی تر زندگی میکنند…من قبول کرده ام درجامعه ما پروسه ادامه تحصیل تراژدی غمبار ومسخره ایست اما استانداردهای تربیت من اجازه وقفه ۱ساله بین ارشد وکارشناسی را نمیدهد!!!!!!!!!!!!!!من نمیتوانم پدرم را اززندگیم خط بزنم بااینک نمیگذارد خودم باشم کاملا نامحسوس وغیرمستقیم…چون خیرخواه منست چون من راایجادکرده وازعدم دراورده وجیره خوارش هستم….من درجامعه اروپایی نیستم ک بعداز۱۸ سالگی استقلال داشته باشم وخودم را زندگی کنم….من باید مطابق استانداردهای استاندارد یاغیراستاندارد جامعه وخانواده ام زندگی کنم تاکسی مرا بپسندد وازدواج کنم وبقیه عمرهم انچه شوهرم ارزش میداند را زندگی کنم من فرصت خود بودن وانچه اندوخته ام را پیاده کردن را ندارم چون درحاشیه یک جامعه درحال گذار دارم زندگی میکنم وبا خودبودن نباید خدای ناکرده مزاحم گشت وگذارجامعه ام شوووم!!!!!!!!!!!۲٫علت دوم شخصیست نه جمعی من بعنوان یک جوان درجامعه درحال توسعه دچاردوگانگی ارزشیم…..امروزاحساس میکنم هیچ چیز این جهان بیکرانه ب اندازه درس مفید ومحبوبم نیست وفردا حس میکنم درس خواندن فقط تلف وقت است….امروز مذهبیم وسرسخت فردا نمیخواهم حجاب را!!!!!!!!!!!!!امروز در امنیت سرسختیم ارامم وفردا دلم روابط ازاد ونامشروع میخاهد ومنع ان برایم بی معناست…من نمیدانم خود موردعلاقه ام کیست…نمیدانم ارزشهای جامعه ام را دوست دارم یانه…نمیدانم چون درجایی بزرگ نشدم ک فرصت صحیح دانستن را داشته باشم همیشه درگیر حفظ کردن لیست اثارسعدی وحل معادله ۲ مجهولی ویادگرفتن پرتاب ساعدوپنجه والیبال در مدرسه بودم من نداشتم فرصت شناختن خودم را وندارم اجازه خود بودن را و طبیعتا سفیهانه است انتظاراینک فردا به فرزندم فرصت ازمون وخطا و خودبودن بدهم…….

    • سمیرا قلی زاده گفت:

      دوستت دارم دوست من. همینی که هستی خوبی، با همه این تضادها که هممون داریم.

    • دریا گفت:

      به نظر من حداقل کاری که می تونی مطمئن باشی سفیهانه نیست اینه که به فرزندت فرصت آزمون و خطا بدی! و حتی خودت هم اینقدرا که فکر می کنی دست و پات بسته نیست. تو پذیرفتی که این طور باشی چون برات آسونتره. اگر بخوای بایستی و خودت باشی باید بهاشو بپردازی. فکر می کنی چون جامعه این کارو برات نکرده خودت هم نباید برا خودت کاری کنی. خب فکرتو بازنگری کن!!

  • پریا گفت:

    خیلی سخته. نمیشه همیشه آدم خودش باشه ولی بعضی وقتها شاید بشه. اما این بعضی وقتها که با اصرار و مقاومت و صبر بدست میاد باز هم دیگران زیادی، پشت سر آدم بدگویی می کنند. در صورتی که تو داری کار مثبت ، با ارزش و مفیدی را برای خودت و جامعه ات انجام می دی اما اونها اینو نمی بینند اونا فقط سنت شکنی را می بینند. شاید هم در درازمدت بفهمند.

  • ز.ا گفت:

    سلام. به بحث مهمی اشاره کردید. اما سوال جدی اینه که خود کیه؟ شما از کجا می دونید خودتون چی می خواید؟ اون زمانی که می گید خودم می خوام این کار رو بکنم، این دیگران، هنجارها و … نیستند؟

  • معصومه گفت:

    سلام مطالبتان را خواندم و در حقیقت نوشیدم با صبر و حوصله تمام که پیش ازین نداشتم.
    با احترام شما در وبلاگ من حضوری سبز دارید.
    قلمتان پابرجا باد

  • فرناز گفت:

    سلام و احترام دارم خدمتتون
    تمامی اختلال های شخصیتی ودوگانگی روان افراد بر میگرده به اینکه زیادی درگیر منیت خودشون شدن انقدر که فرصتی برای آتچه هستن نمیذارن و در آخر ناکامی که به سراغشون میاد
    حالا فرق نداره که ساخت و پرورش یه چنین شخصیت خیالی و بسپریم به دست افراد یا نه خودمون لگامشو به دست بگیریم
    آدمی تا وقتی به خودآگاهی نرسیده و دائما خوشبختی و لذت بردن از زندگیشو به فردا و فرداها موکول میکنه هیچوقت آرامش مزمزه نمی کنه
    بهترین راهم برای رسیدن به خوشبختی و آرامش فقط و فقط درگرو اینکه خودمون با تمام خوبیها و بدیهامون دوست داشته باشیم
    اینکه افراد (خودمم به شخصه جزو همین افراد بودم) دائما مطالب و کتابای چگونه اعتماد به نفس داشته باشیم چگونه نون و پنیر را قورت بدیم و … خیلی چیزای دیگه رو مورد مطالعه قرار میدن در آخر چیزی عایدشون نمیشه یا اینکه تاثیرش مدت کوتاهیه
    و بدونیم یه آدم خوشبخت که در آرامش به سر میبره صرفا آدم خوبی نیست
    بلکه ادم کاملی که فقط تونسته خودش رو با تمام کم و کاستی هاش قبول بکنه
    خودآگاهی مبحث پیچیده و البته در نهایت آسونی که کمتر افرادی بهش توجه نشون میدن
    مراقبه یوگاو مدیتیشن خیلی به رسیدن به این موضوع نقش داره
    خشم نفرت حقارت و… همه جزو افکارمون به حساب میاد همه تلقینات ذهنی هستن که خود ذهن به وجود میاره و خودشم پرورش میده
    بهترین راهم برای در اومدن جلوی این همه افکار سکوت
    اینکه یه لحظه جلوی جولان دادن افکارمونو بگیریم و سکوت کنیم اونوقته که بافطرتمون آشتی میکنیم

  • Ava گفت:

    تو کل زندگیم ب غیر از مقوله ی کنکور همیشه بنا به خواست دیگران زندگیم کردم خداروشکر میکنم ک نزاشتم راجع ب آینده تحصیلیم دیگران تصمیم بگیرن و وارد رشته ای شدم ک هم علاقه و هم توانمندیشو دارم اما تو خیلی از شرایط و لحظات مختلف زندگیم جمع تصمیم گرفته و من نتونستم جلوی این تصمیم ها ک مخالف علاقمم بوده مقاومت کنم…حالا ک کمی دارم خودمو از این شرایط دور و جدا میکنم و میخوام راه خودمو پیدا کنم ب شدت باهام مخالفت میشه و من با روحی شاکی و سرخورده دچار عذاب وجدان میشم چطوری میتونم خودمو اونجور ک دلم میخواد زندگی کنم؟ 🙁

  • یاسمن گفت:

    محمد رضا جان ، مطلبی که بهش اشاره کردید دقیقا” چند وقت پیش برای من اتفاق افتاد .
    همیشه دوست داشتم کفش قرمز داشته باشم ، یک روز بطور اتفاقی یک کفش قرمز خوش رنگ تو یک مغازه دیدم و خریدم . کلی خوشحال بودم به چیزی که می خواستم رسیدم و می تونم لذتشو ببرم ، اما تو مدتی که دارم ازش استفاده می کنم از نگاه های بد بعضی ها ناراحت می شم . می خوام بگم گاهی وقت ها ما دوست داریم خودمون باشیم و جوری که دوست داریم زندگی کنیم اما عرف جامعه اجازه نمی ده . آنقدر تو جامعه ما از رنگ های تیره استفاده شده که رنگ های روشن رو مال دختر های خاص می دونن و یک دختر با وقار اگه رنگ شاد استفاده کنه یه جور دیگه باهاش برخورد می شه!!

  • ocean گفت:

    از بچه هایی که تو بچگی شیطنت میکنند و قوانین خانواده رو گاهی دور میزنند خوشم میاد و فکر میکنم در آینده موفقنر از بچه های حرف گوش کن هستند گاه آرزو میکنم کاش من هم اینگونه بودم کاش……….
    شاید من تهنا یک بار طبق خواست خودم عمل کردم آن هم تغییر رشته تحصیلی دوران دبیرستانم بود از ریاضی به تجربی به عشق پزشکی که بخت یارمان نشد و تا ابد سرزنش خانواده همراهم شد که حرف گوش نکردی…

    • من گفت:

      سلام
      اتفاقا بر عکس!
      من از بچگی همینطوری بودم که شما میگی . یعنی خیلی شیطون بودم و همه رو میپیچوندم و این حرف ها.
      ولی این روزگار نامناسب بدجوری زد تو ذوقم! بدجوری!
      البته الان راضی ام از شرایطم ولی میخوام بگم این بچه های باهوش که خیلی ها حسرت شون رو میخورند، اصلا هم زندگی روانی خوبی ندارن
      دوقطبی شدنم و اتفاقاتی که بعدش افتاد همش از صدقه سری باهوش بودنم بود
      قدر زندگی و شرایط خودتون رو بدونید و انقدر افسوس زندگی دیگران رو نخورید
      تجربه به من ثابت کرده که تلاش یک انسان با بهره هوشی متوسط خیلی بهتر از یک بهره ی هوشی بالا با سلامت روانی ناقص نتیجه میده

  • مهاجر گفت:

    سلام محمدرضا
    به نظرت مرز یا تفاوت بین ساختار و هنجار چیه؟اصلا این دو باهم تفاوتی دارن؟یه جایی خوندم آدمای خلاق ساختار شکنن نه هنجار شکن.فکر میکنم تفاوت این دو به موضوع مطرح شده مرتبط باشه

    • این بحث، دقیقاً بحث ساختار و هنجاره. اما یک مشکل کوچک وجود داره.
      ساختار و هنجار مفاهیم مدرن غربی هستند که در جوامع سنتی مثل ما، هنوز شکل پیدا نکرده اند.
      در جامعه ما، اولاً مرز بین ساختار و هنجار خیلی مبهمه و بسیاری از مواقع هنجار خودش رو به ساختار تحمیل میکنه.
      از طرف دیگه، ما یک مدل دو لایه ای هنجار داریم: هنجار آنچنانکه قوای حاکم فکر میکنه در جامعه وجود داره و هنجار آنچنانکه مردم در فرهنگ و عرف و ارزشهای خودشون می بینند.
      همین میشه که «زندگی کردن خودم» در فرهنگ توسعه یافته، یک انتخاب است اما در فرهنگ ما یک «عصیان».

  • سارا گفت:

    من اعتقاد دارم کسی که اجازه نداره …چه از طرف خودش چه بقیه …خودش باشه . افسرده و حقیر می شود.
    کسی هم که افسرده و حقیر باشد دیگه نمی تونه برای رسیدن به آرزوهاش تلاش کند.حتی دیگر آرزویی هم در دلش باقی نمی ماند.عوامل بیرونی زیاد است اما ماهم به خودسانسوری عادت کرده ام

  • رسا گفت:

    سلام _ من شاید حدود یک ماهه که با سایت شما آشنا شدم ولی این اولین بار که نظر میدم . این نوشته اتون رو کاملا قبول دارم ولی یه بحثی روش دارم. یادم یکی استادای دوره کارشناسی مون می گفت دنیای ما دنیای Trade Off هستش و همیشه باید یک مصالحه ای را برقرار کرد. من فکر میکنم راجع به این موضوع هم همینطوره ، بالاخره ما انسانها تنها زندگی نمیکنیم توی جمع هستیم پس نمیشه مطلق به خودمون فکر کنیم البته نباید همه چیز را هم فدای جمع کرد_ دوری از تفکر صفر و یکی _ و باید مرزی را برای مصالحه بین علایق شخصی و نگرش جمع تعیین کنیم و فکر میکنم تعیین این مرز مهمترین نکته ای است که باید با بلوغ کامل فکری بهش برسیم. پیشنهاد میکنم راجع به تعیین این مرزها _ حتی برای مصداق ها _ بحث بشه که فکر میکنم برای بسیاری همچون من می تونه مفید فایده باشه. _ با سپاس

    • حرف تو رو من کاملاً قبول دارم.
      مشکل من اینه که مخالفان آزادی، همیشه با مطرح کردن بحث «حقوق دیگران» عملاً حرف حقی رو میزنن و نتیجه باطلی میگیرند. مثال میزنند که نباید تو به خاطر خواست خودت، دیگران رو مورد آزار قرار بدی (و سریع مثال جنایت و تجاوز و سرقت میزنند). اما در واقع این افراد وقتی از «محدودیت» حرف میزنند، میخواهند به بودن خودشون، «مشروعیت» بدهند. به خودشون حق بدهند که:
      – ماشین من و شما رو که حریم شخصیمون هست بازدید کنند.
      – وارد منزل من و شما بشوند.
      – تصمیم بگیرند که کدام سایت اینترنتی رو ببینیم خوبه و کدام رو نبینیم
      – …
      من فکر میکنم دغدغه جامعه امروز ما، این نیست که من به حریم شما تجاوز نکنم! دغدغه اینه که همه دارند به حریم شخصی من تجاوز میکنند. من حتی در سایت شخصی خودم، نمیتونم نظر شخصی خودم رو بدون ترس بنویسم.
      اینها دغدغه ی منه…
      —————————-
      من فکر میکنم اینکه سبک زندگی من نباید مشکلی برای زندگی شما ایجاد کنه، یک واقعیت پذیرفته شده بدیهی است که هزاران ساله بشر قبولش داره. چیزی که هزاران ساله مشکل بشر هست اینه که سبک زندگی شما، نباید الزاماً الگوی سبک زندگی من باشه.
      من به عنوان یک دیندار دلسوز میگم، شرایطی که امروز در تحمیل عقاید و الگوهای دینی به جامعه وجود داره، در زمان خود پیامبر اسلام وجود نداشته و این یعنی یک ضربه بزرگ: اول به اسلام و دوم به جامعه…

  • سیمین گفت:

    من تجربه ی تلاش برای زندگی کردن خود واقعیمو دارم.جسارت زیادی می خواد و از طرف دیگه اطرافیان به خاطر جسارتی که در تو هست و در خودشون نیست به سختی از تو انتقام میگیرن …..

  • سید عباس گفت:

    سلام جناب شعبانعلی

    من فکر می کنم که فاصله ی زیادی است میان واقعیت و حقیقت

    معمولا زندگی با حقیقت ی که من معتقدم در ذهنهای افرادی خاص شکل گرفته است محکوم به شکست است
    لطفا با واقعیت زندگی کنیم

    خیلی نگاهتون به من نزدیکه ولی به دلیل جایگاهی بری شما قایلم لطفا عمیقتر بیندیشید

    • محمدرضا شعبانعلی گفت:

      من هم دوست دارم با واقعیت زندگی کنم. اما متأسفانه در میان هفت میلیارد انسانی که روی این کره خاکی زندگی میکنند کسی را نمیشناسم که «واقعیت» را پاک شده و «خالص از تصورات و توهمات خویش» بداند.
      نه من واقعیت را میدانم و نه شما و نه هیچ کس دیگر.
      پس با خیال راحت از رویاها و ایده هایتان حرف بزنید. هیچکس حق ندارد به من و شما بگوید اشتباه می اندیشیم.
      حتی کسانی که کتاب خدا را برای من و شما تعریف میکنند، برداشت های خود را میگویند نه حرف خدا را.

    • هیوا گفت:

      عباس،
      خیلی کنجکاوم منظورت از “عمیق تر” رو بدونم .
      میتونی با مثال توضیح بدی ؟

      کاش میشد بعد از پاسخ دادن به یه کامنت ، یه نوتیفیکیشن ارسال بشه به صاحب اون کامنت .

  • رضا گفت:

    از ترس گرگهای این جنگل انسانی ترجیح میدم موقع بیرون اومدن از خونه نقابم رو با خودم ببرم…

  • احمد گفت:

    شجاعت شاید این هم باشد که بپذیرم من هرجور که زندگی کردم و می کنم، خود من بودم و هستم! باد همه را نمی تواند با خود ببرد، مساله این است…

  • aseman گفت:

    من سعی میکنم خودم باشم و اطرافیانم من را یک ساده میینند واغلبب با اینکه خیلی دوستم دارند ولی راحت از کنارم ازعلایقم میگذرند!

  • sam گفت:

    خوب راست میگین.بعضی وقتا به نظرم می رسه که افراد تا خود واقعی مان را نشانشان میدهیم می خواهند سو استفاده کنند.
    مثلا من در کل زود به اشخاص اعتماد می کنم اما تا کسی این را بفهمد هوس سو استفاده به سرش می زند.

  • معین گفت:

    نمیدونم درسته یا نه:

    بعضی “من هایی که خودم می خواهم باشم”، برگرفته شده از کتاب، فیلم، افراد تاثیر گزار اطراف ما و … هستند؛ ضمن تایید مطلب محمدرضا، فکر می کنم هراندازه خواهان بودن خودمان باشیم…بالاخره بعضی هاشان برگرفته شده از جایی دیگر هستند!!! و این فکر کنم نیازمند بودن انسان را می رساند و فقط وجود مطلق است که می تواند خودش باشد…

  • محمد مهدی مخملباف گفت:

    امروز یه نکته جالب بهش رسیدم.
    مخاطب های این سایت خیلی ویژگی های مشترک دارد.
    این رو میشه از روی وبلاگاشون فهمید.

  • جواد گفت:

    سلام
    ظاهر حرف و مطالب خیلی قشنگ و دقیقه . اما با یه پیش فرض :
    اونم این که :
    به شرطی که جامعه و افراد اون به حدی از بلوغ رسیده باشن که چیزایی که برای زندگانی انتخاب میکنن برای مردگانی نباشه.
    به نظر من زنده مانی ای که تو اون فرد نقابی بر چهره زده باشه شاید خیلی بهتر از مردگانی باشه .
    مردگانی ای که شاید در نگاه اول زندگانی باشه اما در بطن کار این طور نباشه .
    حالا این حد بلوغه برا زندگانی از کجا میاد ؟
    ایا همه ی افراد به این حد هستن که انتخاب هایی برا زندگانی داشته باشن و نه مردگانی؟؟/
    یا این که جامعه ای یا سنت یا والدینی این انتخاب های اولیه رو باید برا اونا فراهم کنن؟؟؟؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser