دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سوال مصاحبه استخدامی

جلسه‌ای خدمت یکی از دوستان با تجربه‌ام بودم. چند نفر برای مصاحبه استخدامی آمده بودند. قرار بود که تعدادی از آنها به عنوان فروشنده انتخاب شوند.

به هر حال، لطف کردند و اجازه دادند من هم در اتاق بمانم.

منتظر بودم که سوالات استاندارد رایج را بشنوم. جنس سوالات مصاحبه استخدامی تقریباً مشخص است.

عده‌ای از مدرک تحصیلی و آموزش‌هایی که دیده‌ای می‌پرسند. عده‌ای دیگر در مورد سابقه کارت حرف می‌زنند. بعضی هم، آخرین آزمون روانشناسی را که در موردش شنیده‌اند روی داوطلب بدشانس پیاده و اجرا می‌کنند (چند وقت پیش، شنیدم در مصاحبه‌ای، شش خودکار به شرکت کنندگان می‌داده‌اند و می‌گفته‌اند: هر جور که می‌پسندی آنها را کنار هم بگذار! بعد هم بر همان اساس، فرد داوطلب را تایید یا رد می‌کرده‌اند! این روزها هر آزمونی را که سوال آن به نتیجه‌ی آن ارتباط قابل درکی نداشته باشد، یک آزمون روانشناسی می‌دانند!).

بگذریم.

در این مصاحبه استخدامی هم، بخشی از سوالات متعارف مطرح شد. اما چیزی که برای من آموزنده بود، نخستین سوال مصاحبه بود.

دوست بزرگواری که بیش از چهار دهه به کار فروش و کسب و کار مشغول بود، خیلی آرام و با حوصله پرسید:

مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ات ساخته‌ای چیست؟

شرکت،‌ شرکت صنعتی بود و تجهیزات تولیدی آن، ماشین آلات اتوماسیون صنعتی. به همین دلیل ذهن فرد مصاحبه شونده (و البته ذهن من که شنونده بودم) به سمت ماشین‌های صنعتی رفت.

مصاحبه شونده گفت: من تا به حال دستگاه صنعتی نساخته‌ام. زمینه‌ی کارم ماشین آلات صنعتی نبوده. واقعیت این است که سن من هم هنوز برای چنین کارهایی کم است. من هنوز دهه‌ی سوم زندگی را تمام نکرده‌ام.

مصاحبه کننده گفت:

منظورم ماشین آلات صنعتی نیست. فقط می‌خواهم بدانم مهم‌ترین چیزی که “ساخته‌ای” چیست. شاید یک جمع ده نفره ساخته‌ باشی که هفته‌ای یک بار با هم بیرون می‌روند. شاید روزنامه دیواری مدرسه. شاید یک کتاب. شاید یک نرم افزار ساده برای موبایل.

حالا دیگر صورت سوال واضح بود. اگر چه هنوز، هم برای من و هم برای آن دوستی که مراجعه کرده بود، ربط سوال مشخص نبود!

مصاحبه کننده، آرام توضیح داد:

کسی که چیزی ساخته است، لذت خلق را می‌داند. احساس مالکیت را تجربه کرده است. در کسب و کار فرد دیگری هم که برود، لذت آن فرد را نسبت به کسب و کارش و محصولش بهتر می‌داند.

کسی که چیزی ساخته است، احتمالاً برای فروش آن هم اقدام کرده. فروش نه به معنای پول گرفتن. به معنای عرضه کردنش به دیگران. به معنای معرفی کردنش. به معنای دفاع کردن از ارزش آنچه ساخته. به معنای توصیف اهمیت آن یا زیبایی آن یا قابلیت‌های آن یا انگیزه‌ی ساختن آن.

کسی که چیزی ساخته است، احتمالاً نقد هم شنیده. ایراد گرفتن را هم دیده. خوب می‌داند که زبان مردم، به اعتراض بازتر است تا تشکر. به تحقیر بازتر است تا تحسین. چنین فردی، برای فروش محصول یک مجموعه هم، مقاومت کردن را بهتر می‌داند و پاسخ‌های منفی را بهتر تحمل می‌کند.

برای کسی که چیزی ساخته، ارزش ذاتی آن چیز بیشتر از ارزش اقتصادی است. او همه چیز را ریال و تومان نمی‌بیند. محصول را یک واحد محصول می‌بیند. نه چیزی که با فروش‌اش، یک صد تومان یا یکصد هزار تومان یا یکصد میلیون تومان، به جیبش می‌رود.

آن جلسه، به هر حال تمام شد. اما سوالی که در آن جلسه مطرح شد، هنوز هم در ذهن من، بارها و بارها تکرار می‌شود. سوالی که شاید همه‌ی ما بتوانیم از خودمان بپرسیم: مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ام “ساخته‌ام” چیست؟

پی نوشت: اگر به بحث‌های مربوط به مصاحبه استخدامی علاقه دارید، شاید بد نباشد مطالب مربوط به #مصاحبه شغلی در متمم را مرور کنید. عنوان برخی از مطالبی که در‌ آن‌جا مطرح شده را در این‌جا آورده‌ام:

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


71 نظر بر روی پست “سوال مصاحبه استخدامی

  • حمید گفت:

    چند بار تجربه مصاحبه شدن داشتم و یادم نمیره که یکی از مدیران سابقم سوالاتیو تو مصاحبه از داوطلبین مطرح میکرد که بعد از اتمام مصاحبه ، مصاحبه شونده ها گیج بودند که چرا این سوالارو پرسید. یکی از سوالاش این بود که آیا شب ها خواب های س/ک/س/ی هم میبینی و یا اگه کسی تو پروژه بهت ناسزای خانوادگی گفت چه فحشایی نثارش میکنی ؟

  • vahid rasouli گفت:

    سلام محمد رضای عزیز.
    به نظر من شخص مصاحبه کننده می خواسته با یه سوال به تمام پاسخ هاش برسه.در واقع آدم ها خیلی پیچیده ترند.شاید کسی علاقه ای به ساختن نداشته باشه ولی از ساخته دیگران شدیدا لذت ببره.مثل کسی که فوتبال دوست نداره بازی کنه ولی پیگیر فوتباله شدید!!!!
    به نظر بنده قبولی در مصاحبه استخدامی بعد از توانایی فنی و نوع present کردن در جلسه به سلیقه مصاحبه کننده بسیار مرتبطه…
    با تشکر
    آقای شعبانعلی شما از معدود اشخاصی هستین که بنده حقیر قبولشون دارم و در حین اینکه به business خودتون توجه دارین از محتوی دور نمیشین,فقط تنها نگرانی بنده از کار شما پراکندگی مطالبه که تا چند سال دیگه اینقدر سر فصل باز کنید که قابل جمع و جور کردن نباشه.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    بعد از مدتها آمده ام اینجا که عرض کنم:
    آخرین چیزی که یادم می آید ساخته ام، «یک تیم کاری» بود که سال گذشته همین موقع ها ساختمش.
    یک تیم کاری برای «تدوین سند راهبردی ده ساله ی یک موسسه ی آموزشی- فرهنگی» وابسته به وزارت ارشاد.
    افراد تیم را شخص دیگری پیشنهاد داد ولی هدایت تیم، آموزش های کوتاه مدت و مقطعی، تقسیم کار، گزارش گیری، زمان بندی و کلاً هدایت مجموعه با من بود.
    به عنوان کسی که چیزی ساخته، من از ساختن این تیم آموختم که:
    – آدم های سرزمین من، خیلی مواقع قول می دهند ولی عمل نمی کنند.
    – خیلی افراد رعایت جایگاه و شأن خودشان را هم نمی کنند.(مرتب باید مثل کودکان دبستانی به کار وادارشان کنی.)
    – همه چیز را به همه کس نمی شود گفت، آن چه را هم می شود به عده ای گفت باید با مهارت بگویی و در زمان و مکان و به شکل مناسب خودش. شکل مناسبی که اقتضایی است و در همان شرایط خاص آن جور معنا می دهد.
    – ممکن است بتوانی از خلاءهای زمانی به خوبی استفاده کنی و وظیفه های کوچکی برای بعضی افراد د رمسیر پروژه طراحی کنی.
    – و نیز، ممکن است شش ماه تمام زمان بگذاری و با همه ی دشواری های کار تیمی در چنین فضایی، کار را شسته و رفته تمام کنی و تحویل بدهی اما با گذشت چندین ماه (فعلا شش ماه) از اتمام آن پروژه، به دلیل تغییرات متعدد و متنوع مدیریتی در مجموعه ی کارفرمای دولتی، هیچ حق الزحمه ای دریافت نکنی. تو بمانی و تیم .
    اینها همه تجربه است، البته.
    برقرار باشید.

  • رسول ايرانشناس گفت:

    اين پست يه اصطلاح عجيب و مخرب رو كه بين كاركنان سازمانهاي بزرگ(عموما دولتي) وجود داره يادم آورد و اون كاركردن در حد خوردن نون و ماست و كار به چيزي نداشتنه . انگار زمان و جان آدمي كه دو تا از مهمترين منابع در دسترس هر فرديه و صاحبان اين مدل ذهني رو نابود مي كنه براشون ارزشي نداره و متوجه اون نيستن . وقتي هم به اونها دوستانه خطر اين نوع فكر كردن رو تذكر ميدي مثل خيلي از آدمهاي محافظه كار تغييرات اساسي در آينده نامعلوم رو به عنوان برنامه خودشون اعلام و مي كنند و چقدر عجيبه اين نوع عملكرد!؟

  • رضا سبحاني گفت:

    سلام..
    من هم اين سوال زيبا و درست را تحسين ميكنم. چه بسيار مديراني كه كارمندان خود را تنها بر اساس تجربه يا تحصيلات استخدام كرده و الان پشيمان هستند. اتفاقاً مديران باتجربه خوب مي دانند كه ريشه و ذات انسان ها و همين طور توانايي آنها در برقراري ارتباط مناسب با ديگرهمكاران و سازگاري با شرايط است كه آنان را انساني موفق يا ناموفق مي كند.
    متشكرم از محمدرضا كه تجربيات ارزشمند خود را با دوستان خود به اشتراك ميذاره.

  • صابر گفت:

    ” برای کسی که چیزی ساخته، ارزش ذاتی آن چیز بیشتر از ارزش اقتصادی است. او همه چیز را ریال و تومان نمی‌بیند. ”

    امروز اگه در محافل اقتصادی و غیراقتصادی و اقتصادزده به صحبتها دقت کنیم یک واژه بیشتر از همه چیز به گوش میرسد: رکود اقتصادی. تقریبا همه معتقدند که “هیچ” کار اقتصادی نمیشه کرد. نه بورس رشد خاصی داره و نه میشه توی بازار ارز و سکه و طلا سرمایه گذاری کرد. مسکن هم که خوابیده و …. ظاهرا همه به این نتیجه رسیدن که همه چیز قفله. همه با حسرت از دوران چهار پنج سال گذشته یاد می کنن که مثلا ” چه فرصتهای طلایی توی آتی سکه بود و چقدر راحت میشد با خرید و فروش ملک و طلا و ارز پول به دست آورد و …”

    حتما این جملات رو شنیدیم و توی این شرایط استاد میاد از “ساختن” صحبت میکنه. ساختن به ساده ترین معنا و بدون نیاز به هیچ تفسیری.
    و من فکر می کنم که “ساختن” و یا شاید ” نساختن” مشکل قفل شدگی اقتصاد ما نیست؟ آیا روحیه سوداگری و دلالی ما به این علت نیست که از ساختن فراری هستیم؟ آیا اون بیزینسمنی که استاد ازشون توی مصاحبه استخدامی یاد می کنه به ظرافت متوجه نشده که اشکال ما ایرانیها اینه که نمیسازیم؟ اکثر دوستانی که من دارم منتظرن از تورم اقتصادی در مسکن، ارز، طلا و … نوسان گیری کنن تا پول دربیارن. پول در بیارن تا به عنوان یه فرد موفق در جامعه شناخته بشن. به نظر من که معیار موفقیت این روزهای جامعه ما مثلا روابط بهتر با همسر و یا تربیت بهتر فرزند نیست بلکه پول در آوردنه. حتی صنعت رشد و بهبود فردی هم در خدمت تعیین معیار جعلی “پول بیشتر ارزش بیشتره”.
    نتیجه؟ ساختن به هیچ وجه ارزش نخواهد بود و کسی اونقدر بیکار نیست که بره مثلا کمپ متین آباد رو توی بیابون با تموم سختیهاش بسازه . کسی اونقدر بیکار نیست که بره توی شالیهای شمال کمر خم کنه بخواد روزیشو از دل خاک در بیاره. کسی اونقدر بیکار نیست که…
    و نتیجه اونکه ملت ایران به شدت اربیتراژگرن.

    پ.ن: نمیدونم شاید هم من دارم اشتباه می کنم.

  • سایه گفت:

    سلام، مهم ترین چیزی که تاکنون ساختم شخصیتم بوده ، اینکه از یک شخص همیشه عصبانی به یک شخص آرام تبدیل شدم هرچند تا این ساختن صورت گیرد هزینه ها پرداختم که همه از دست دادن بود.
    یک نکته هم می خواهم بگویم در مورد محمدرضا جان و آن هم این است:
    محمدرضای عزیز، بی هیچ اغراقی یک نابغه است، همان وقت و در همان سنی که تنها فکر من و دوستانم از صبح تا شب دوچرخه بازی بوده، ایشان کتابهایی را خوانده و تفکراتی داشته که هم سن و سالانمان هیچ درکی از آن نداشتند و شاید هم اکنون هم، خودم را عرض می کنم به درکش نرسیده باشیم.
    خواستم یادآوری کنم اگر طرز فکر محمدرضا شعبانعلی را متوجه نشدیم نیازی نیست در مقابلش بایستیم و خودمان را روشنفکر جلوه دهیم.
    من تفاوت اعتراض و مخالفت منطقی را با کلامی که تنها می خواهد در مقابل بایستد متوجه میشوم چرا که من هم روزگاری اینگونه بوده ام.
    اینجا تاکنون فضایی بوده که همه با هم دوست بوده اند و نقدشان بهم از سر دوستی بوده، فضایی که وقتی وارد می شوی انگار از جامعه مهاجرت کرده ای، پر از حس خوب. امیدوارم آن عده بسیار اندک که نمی دانم جدید هستند یا قدیمی بگذارند این فضا همانگونه که بود بماند.
    متشکرم

  • سیدرسول گفت:

    سلام.تشکر نامه از تو و داستان من
    محمد رضا ممنون که هستی. چقدر خوب نوشته ای بود لااقل برای من شاید به این خاطر که این روزها بشدت با این موضوع درگیرم هم ذهنی و هم در عالم واقع. محمد رضا بی شک این گونه که می گویی دوست شما انسانی با تجربه بوده است و در پی سوالش به دنبال مفهومی بوده است اما این روزها با یک اپیدمی مواجه هستیم این اپیدمی اینه (که هر بزرگی کاری می کند من هم انجام دهم حتما خوبه که اون انجام می دهد) مثلا شما این سوال را مطرح کردی یا دوست شما از فردا در هر جلسه مصاحبه ای بروی طرف می پرسد در زندگیت چه ساخته ای؟؟ فقط به این دلیل که محمد رضا شعبانعلی این را تائید کرده است حالا سوال کننده می داند مواجه با آن چیست ؟چگونه است ؟ دوست شما با چهل سال تجربه پی چیزی در وجود آدمهایی که می آیند می گردد که با این سوال یانش می کند و مقایسه می کند با کار و رفتار خودش جور باشد یعنی به عبارت دیگر به کارش بخورد . نه اینکه داستان گوش دهد. اما مصاحبه کنده های حرفه ای(آدم های که فراخوانی می شوند که من چه می خواهم تو پیدایش کن) هم امروز اینگونه نیستند. مصاحبه کننده های که از بیرون سازمان می آیند آدم یا ربات استخدام کند. بگذریم در جلسه مصاحبه ای مصاحبه کننده ای سوالاتی پرسید که جنسش نبود بگذار هرچند طولانی نمونه ای عینی برایتان بیاورم من به دلایل اینکه واحدی که مسئولیت آن با من بوده است و بعد از تغییر مدیریت بطور کامل برچیده شده است در حال حاضر در خلا سازمانی بسر می برم مدیران جدید علاقه ای به اخراج من ندارند و بعلت نزدیکی با مدیریت سابق علاقه ای هم به ارتقاء من ندارند یعنی گزینه خلا را برگزیده اند من هم به خوبی می دانم که این خلا یا من را خواهد کشت یا به سیب زمینی تبدیل خواهد کرد. شروع کردم به تحلیل شرایط با توجه به اینکه مدتی در حوزه مدیریت به عنوان دستیار مدیرعامل و دبیر دپارتمان استراتژیک فعالیت کرده بودم تصمیم گرفتم این بار به قسمتی از سازمان بروم که با تغییرات مدیریتی مثل صندوقچه اسرار و بمب بهم نگاه نشه توقعات مالی و توقعات جایگاهیم را کاهش دادم و با تحیلی های نیم بند خودم به این نتیجه رسیدم که باید به صنعت دیگری بروم، که از ابتدا هم به آن علاقه مند بودم و بعد از تحیلی نیم بندتر به یکی از شرکتهای معروف رسیدم از قضای روزگار آنها هم انگار اطلاعیه درخواست نیرو زده بودند(البته این را من بعد از مطالعه سایتشان دیدم یعنی قبلا آنها را انتخاب کرده بودم) چون می دانم فرآیند استخدام از طریق واحدهای سازمانی سخت است متوصل به راهی میانبر شدم و به مدیر سازمان ایمیل زدم و رزومه خودم را برا ایشان ارسال کردم (البته گرفتن ایمیل مدیر سازمان آن هم از خودشان فرآیندی داشت که داستانی دراز دارد) ایشان هم در کمال مهربانی که از کمتر مدیر ایرانی من دیده ام جواب ایمیل را با لحنی مهربان دادند و به من گفتند یکی از همکارانشان با من مصاحبه ای خواهند داشت خیلی از اینکه توانسته بودم تا آنجا پیش بروم خوشحال بودم. یعنی سازمان را انتخاب کردم، با مدیریت تماس برقرار کردم، نظر موافق مدیریت را جلب کردم خیلی خوب بود. برای اینکه احساسم را انتقال دهم به مدیریت سازمان ایمیل ارسال کردم و تشکر کردم.(به هیچ وجه تملق گویی و تاثیر بر روند مصاحبه نبود احساس قلبی من بود) چند روز بعد از دفتر مدیر تماس گرفتند و اعلام نمودند که خود مدیر عامل می خواهند با من مصاحبه داشته باشند دیگه احساس می کردم هیچ کس خوشبخت تر از من نخواهد بود که اینقدر توانایی ارتباطات دارم از این حرفا دیگه … روز مصاحبه اینقدر هیجان داشتم که دو ساعت زودتر به محل رسیدم از ترس دیر نرسیدن. روزهای قبل یه چند باری هم فایل مصاحبه کاری رادیو مذاکره شمارو گوش دادم چندتا از فایل های دیگه که به مصاحبه ربط داشت (رادیو مذاکره) رو هم گوش دادم سایت شرکت رو بالا پایین کردم رزومه کاری مدیر رو بررسی کردم، صنعت رو مورد بررسی قرار دادم، بازارهای هدف، شروع به نوشتن یه نقشه راه برای خودم و سازمان در آینده کردم. خلاصه بعد از چند سال سابقه کار انگار اولین بار بود که مصاحبه می رفتم و اولین کارمه … هیجان داشتم خلاصه وارد سازمان شدم حراست در خیلی با ادب برخورد کرد مسئول دفتر مدیریت اینقدر با ادب و خوش برخورد بود که اصلا ندیده بودم فرم ها رو به من داد که پر کنم بعد من رو به اتاق کنفرانس راهنمایی کرد تا اینجا همه چیز خوب بود …. ناگهان مسئول دفتر گفت مدیریت امروز حضور ندارند !!!! کس دگه ای با شما مصاحبه خواهند کرد در صورتیکه روزی که برای مصاحبه با من هماهنگ شد ایمیلی ارسال کردند که حاوی زمان مصاحبه، مکان مصاحبه و افراد حاضر در جلسه بود که چهار نفر بودند که با تحقیقاتی که کرده بودم مدیر عامل و دستیارانش بودند. خلاصه بعد از چند دقیقه خانم بسیار جوانی (حداقل چند سالی از من جوان تر) وارد شدند اول خودشون رو دستیار یکی از معاونت ها معرفی کردند بعد شروع به سوال پرسیدن کردند من هنوز تو شوک اولیه بودم که شک دومی وارد شد فردی که برای مصاحبه با من آمده انگار اولین بارهایی باشه مصاحبه می کنه استرس داشت یا خسته بود یا اصلا نمی دونست کاری که داره می کنه چقدر برای نفر روبروش مهمه انسان نیک طینتی بود اما مصاحبه کننده خوبی… نمی دانم. سوالات را خطی می پرسید انگار امتحان می گیره و بعد جواب آره یا نه می خواست من شروع به توضیح دادن که می کردم احساس می کردم اصلا گوش هم نمی دهد حتی یه جایی ازشون پرسیدن توضیح بدم گفت ببخشید من حواسوم نبود چی گفتید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا داشتم حس می کردم کارم درستی بود بعد از اینکه گفتند مدیرعامل نمی یاد موندم یا نه … خلاصه سوالات پیش می رفت جایی همین سوال رو از من پرسید البته توی پرسشنامه هم همین سوال بود]البته قالبش یکم فرق داشت اما محتوی همین بود ) … نا گفته نماند رزومه من رو حتی ندیده بود یک رزومه که همراهم داشتم به ایشان دادم چون تو رزومه من داستان زندگیم هست. من در مورد چیزهایی که تا کنون ساختم شروع به صحبت کردم … فکر می کنید واکنش چی بود ؟ (شما کلا خیلی پر چونه هستید!!!!) گفت بزرگترین عیب تون رو چی می دونید. من گفتم خیلی نمی تونم تو کار به همه اعتماد کنم (از نظر توانایی در انجام کار) یعنی حتی اگه کاری رو به کسی بدم انجام بده باید چک کنم. یا بعبارتی تفویض اختیار من ضعیفه و دارم سعی می کنم درستش کنم . می دونید برداشتش چی بود؟ وسواسی هستید؟؟ داشتم دیوانه می شدم. بماند سوالات دیگر بعد شروع کردن از آفیس سوال کردن منو هارو می پرسید؟ منو…. نه اینکه مثلا این کار رو چطوری انجام می دهند.. منو فلان چیست. منی که از زمان ویندوز ۳٫۱ با ورورد (نویس)کار می کنم هیچ وقت نرفتم منو هارو حفظ کنم معمولا مثل رانندگی تجربی کارهامو انجام می دم … خلاصه بعد از یه کابوس جلسه تمام شد بعد خانم جوان تشکر کرد و گفت اگه مدیریت شما رو تائید کرد که تماس می گیریم اگه نه دیگه منتظر نباشد کفتم یعنی حتی تماس عدم قبولی .. گفتن مزاحمتون نمی شیم دیگه … از جلسه که بیرون اومدم اگه اولش برخوردها اینقدر خوب نبود ناراحت نمی شدم اما ناراحتی های بسیاری برام بوجود آمد بعد از مصاحبه ایمیل دادم و از مدیریت تشکر کردم دیگه حتی هیچ جوابی ندیدم … حالا از داستان بگذریم نکته ای که می توان بگم دعا می کنم چیزی که در جلسه مصاحبه از هرکسی پرسیده می شود هدفمند باشه و من مصاحبه شونده حس کنم طرف مقابلم داره چیزهایی رو که می گم می فهمه بقول خود شما طرف با چیدن خودکار رنگی نخواد منو انتخاب کنه من ربات نیستم انسانم انسان پیچیدگی هایی داره که با آزمون ها و پرسش های تیپ نمی شه بهش پی برد مثلا شاید واقعا من بدرد اون سازمان نمی خوردم اما نه خاطر اینکه منو های آفیس رو حفظ نبود نه بخاطر اینکه … بخاطر تنبلیم که هنوز زبانم رو هنوز علمی و خوب درست نکردم با این همه ادعا نتونستم تصمیم درست بگیرم، بخاطر اینکه با یه ایمیل یه مدیر بزرگ اینقدر هیجان زده شدم که نتونستم به هیجانم کنترل کنم بخاطر اینکه مثل ندید بدید ها ایمیل تشکر دادم که طرف مقابل حس کنه من اینقدر لنگ کارم که حاضرم هر کاری بکنم یا خیلی چیزهای دیگه .مصاحبه کننده باید مثل دوست شما اگه از ۱۰۰ نفر این سوال و پرسید با تحیل خودش که یه انسانه این انسان و تحلیل کنه نه با شابلن…. ممنون ببخشید محمد رضای عزیز اینقدر نوشتم از بس دلم گرفته بود و تو هم نوشتی….. ولی ناگفته نمونه این مدیر اینقدر برام عزیزه هنوز دوست دارم باهاش کار کنم با هر جایگاهی . محمد رضا خوبه که هستی…

    • حامد گفت:

      دوست عزیز گفتن کامنت گذاری نه رمان نویسی. برای اینکه دیگران هم بتونن راحت از نظرات شما و تجربیات تون مطلع بشن خیلی بهتره که خلاصه و مفید کامنت بزاریم. پاینده باشی

  • اهورا هاشمی گفت:

    نگاه به کار مفیدم ، کس نمی کند!
    هزار دیده منتظر یک اشتباه من است!

    استاد عزیز ما جناب آقای شعبانعلی ٬این یکی از نوشته هام بود که نمیدونم چرا فکر کردم بقول کتاب کنکوری ادبیات گاج با این نوشته قرابت معنایی داره!

    اگه چیز مهمی می دونی از حرف زدن نترس! اونچه رو که می دونی در اختیار دیگران هم قرار بده حتی اگر به قیمت دیوانه لقب دادنت تمام بشه چرا که یه روزی همه اینها می گذره و هیچ چیزی زیباتر از این نمی تونه باشه که ببینی حالا جماعتی که دیروز به حرف های تو می خندیدن امروز از اهمیت هاش صحبت می کنن. مهم این نیست که دیگران تو رو باعث و بانی ترویج اون ذهنیت می دونن یا نه، مهم اینه که تو شروعش کردی و حالا دیگران ادامه ش می دن. شاید کمی از قدرنشناسی ها غمگین بشی اما در حداقل های ممکن به خودت می بالی که تو خالق اونها بودی. به قول مادرم که همیشه می گفت “زمستون می گذره اما روسیاهیش به ذغال می مونه!”
    مهم اینه که تو همون کسی باشی که بذری رو می کاره تا بهار زیباتر بشه.
    *اهورا.ه با اقتباس*

    و حالا که خوب فکر میکنم٬میبینم چقد ساخته‌ام و چقد ناسپاسی دیدم.

    • رضا مس کار گفت:

      کامنت شمارو که خوندم یاد یه مسئله ای افتادم.
      من خیلی آدم فعالی هستم.و همیشه دوست دارم به دیگران کمک کنم.هروقت میدیدم کاری از دستم برمیاد ، کمکی میتونم بکنم ، هرچند کوچک و ساده میرفتم و میگفتم.بعد ها فهمیدم خیلی از اطرافیانم از این رفتار من بدشون میومده.یه جوری فضولی تو کارشون میدونستن.الان دیگه خیلی وقته تا کسی ازم کمک نخواسته من نمیرم سمتش.این برای خودم آزار دهنده ست ، اما دیگران راضی ترن.
      نمیدونم چرا اینجا و در جواب شما این حرف ها رو نوشتم 🙂

  • آنت گفت:

    به تازگی توی یه مصاحبه استخدامی شرکت کردم. قبلش یه فرمی دادن که پر کنم. یکی از سوالاتش درباره مهمترین دستاوردهای زندگی بود. هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. در پاسخ نوشتم دستاوردهای من بیشتر شخصی و درونی بوده. شاید جوابم نادرست نبود و از شما چه پنهون اون لحظه حتا خودمم کمی کیف کردم از این جواب رندانه ام! اما یه چیزی درونم بهم می گفت که این حرف خیلی ریاکارانه ست. چون بنظرم خیلی کلی هست و احتمالا ظاهر خیلی خوبی هم داره و چیزی از جنس خودسازی محسوب میشه و خب همه هم قبول دارن که خودسازی خیلی چیز خوبیه!
    از طرفی چون در دنیای خارج از خودم چیزی رو نتونسته بودم بسازم اینو نوشتم. آیا اگه مثلا کتابی نوشته بودم، یا محصولی رو ایجاد کرده بودم یا هر چیزی خارج از دنیای درونی خودم رو ساخته بودم که ارزش به ظاهر مادی داشت، باز هم این جوابو می نوشتم؟
    خلاصه که توی مصاحبه قبول شدم اما از اون روز مدام ذهنم مشغول بود و سعی می کردم به روی خودم نیارم تا اینکه دوباره به همچین سوالی (اینجا هم توی فضای مصاحبه!) برخوردم و عجیب اینکه باز هم داشتم به همون پاسخ فکر می کردم 🙁
    حالا واقعا نمیدونم همچین جوابی چقدر میتونه درست یا غلط باشه. بنظر شما درست یا نادرست بودنش به چه عواملی بستگی داره؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser