دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سرطانی به نام وطن یا: «چرا وطن پرست نیستم…»

سالها پیش جمله ای از مارکس خواندم با این مضمون که: «من مارکسیست نیستم».

سالهای بعد جمله ای از سارتر خواندم که میگفت: «من اگزیستانسیالیست نیستم».

سالهای بعد از آن جمله ای از یونگ که میگفت: «من یونگین نیستم».

هیچوقت عمق این جمله ها را نفهمیده بودم تا امروز که مینویسم: «من وطن پرست نیستم…»

مخاطب این نوشته شما نیستید.

شما که من را به تازگی شناخته اید،

شما که من را از نزدیک ندیده اید،

شما که فرصت های زندگی من را در غرب و خانه کوچک اجاره ای من را در تهران ندیده اید،

شما که گذشتن من از صدها میلیون پول اما ایستادن کنار مردم فقیر و ضعیف این کشور را ندیده اید،

شما که انبوه داروهایی را که برای پنهان کردن افسردگی و ماندن در این خراب آباد میخورم، ندیده اید،

شما که پانزده سال شب بیداری و هزاران کتاب جامعه شناسی و روانشناسی و ادبیات و فلسفه و مدیریت که تنها دارایی من از مال دنیاست را، ندیده اید.

این نوشته برای شما نیست.

اگر اینها را که گفته ام ندیده اید، یا باور نکرده اید، این نوشته برای شما نیست.سمت راست بالای صفحه علامت قرمز رنگی برای شما گذاشته ام، که با کلیک بر روی آن، میتوانیم از گفتگو با یکدیگر صرف نظر کنیم…

اما اگر اینها را از نزدیک دیده اید یا از نزدیکان من شنیده اید یا لااقل این سبک زندگی من را – خواه عاقلانه بدانید خواه دیوانه وار – می پذیرید، روی دکمه ادامه مطلب کلیک کنید…

چرا وقتی جمله ای راجع به وطنمان حرف میزنیم یا انتقاد میکنیم، چنین آماج حمله میشویم؟

چرا مجبور شده ایم همچون باستان شناسان، از لا به لای خرابه های تاریخ، کتیبه کوروش را به عنوان «آخرین نماد»، تکرار میکنم «آخرین نمادی» که ظاهراً در تمدن خود مشاهده کرده ایم، به رخ جهانیان بکشیم؟

چرا باید در جامعه ای که زنانش از حداقل حقوق معقول اجتماعی خود محرومند، افتخار کنیم که قرنها پیش زنان در این کشور فرمانده سپاه بوده اند؟

چرا در کشوری که تأمین اجتماعی حداقلی نیز در آن به زحمت وجود دارد، از بیمه بودن کارگران در ساخت تخت جمشید حرف میزنیم؟

چرا وقتی در گرمایش مدرسه هایمان مشکل داریم، به حمامی می نازیم که گفته اند آب آن با شمعی گرم میمانده است؟

چرا وقتی همین ملت وطن پرست، به مسافرت ترکیه میرود، به آژانس مسافرتی خود میگوید: «لطفاً هتلی به ما بدهید که ایرانی در آن کمتر باشد؟».

چرا وقتی ما مسلمانها میخواهیم آدرس تعمیرگاه به کسی بدهیم، با افتخار تأکید میکنیم که: تعمیرکار خوبی است. ارمنی است!

میگوییم اعراب تمدن نداشتند. ما چه داشتیم یا بهتر بگویم، چه نداشتیم که هزار سال پیش درها را به سادگی به روی آنها باز کردیم؟

چرا با دنیای «واقعیت» قطع ارتباط کرده ایم؟

چرا دچار غرور ملی شده ایم وقتی شرمندگی ملی، نیاز امروز ماست؟

چرا ما که مانده ایم به جای «شعور»، شور وطن پرستی را ترویج کرده ایم؟

چرا چشم ها و گوشها را بسته ایم و دهان باز کرده ایم و فقط از وطن پرستی میگوییم؟

این است که ترجیح میدهم بگویم: من وطن پرست نیستم.

ترجیح میدهم دهان و گوشهایم را بر روی شعارهای وطن پرستانه ببندم و فکر و دست و پایم را راه بیندازم که امروز، بزرگترین خدمت به جامعه جهانی، تلاش برای توسعه کشورهایی است که مسیر توسعه را به هر دلیل، نتوانسته اند به سرعت دیگران طی کنند.

آخرین بار که کوه پیمایی رفتید کی بود؟ دقت کرده اید؟ برخی چشم بر پشت سر می بندند و آن جلو، به سرعت به پیش میروند. برخی به هر دلیل، وزن زیاد، تمرین کم، کوله بار سنگین، عقب تر میمانند.

هستند کسانی که میتوانند سریع تر بروند. اما می مانند. در انتهای کاروان. کمک میکنند. کوله باری را بر دوش میگیرند و کمک میکنند تا دیگران سبک بارتر بروند. اینجا جایی نیست که بپرسی چرا وزنت زیاد است، یا اینکه چرا کوله بارت سنگین است یا اینکه چرا تمرین نداری. اینجا جای کمک کردن است، وقتی به منزلگاه بعدی رسیدیم، در آرامش با یکدیگر بحث خواهیم کرد.

بیایید یک قرار بگذاریم. هر کدام زیر این پست بنویسیم که برای وطنمان چه کرده ایم و هر هفته یک بار به آن سر بزنیم و کارهای دیگری به آن اضافه کنیم.

قرارمان این باشد که «کاری» کار است که اگر انجام ندهیم، هیچ اتفاق بدی در کوتاه مدت برای ما و منافعمان روی نمیدهد، و اگر انجام دهیم هیچ اتفاق خوبی در کوتاه مدت برای ما و منافعمان روی نخواهد داد. یا حتی برعکس. کاری است که با انجامش، منافع جامعه را به منافع خود ترجیح داده باشیم.

قرار دیگرمان اینکه اندازه کار هم مهم نیست. مهم این است که کاری بکنیم. کسی که یک کتاب خوب را به دیگران معرفی میکند، کاری ملی کرده. کاری که میتوانست انجام ندهد و حالا که انجام داد، در کوتاه مدت منافعی برایش نخواهد داشت.

من از خودم شروع میکنم:

نخستین کاری که با این ایده شروع کردم، ایجاد فایلهای رادیو مذاکره بود. با این کار، تقاضا برای کلاسهای من کم شد و احتمالاً کمتر هم خواهد شد، اما دسترسی بسیاری از هموطنان که در تهران نیستند، یا درآمد کافی برای شرکت در کلاس ندارند فراهم شد.

بیایید هر کاری میکنیم، هر چند کوچک اینجا بنویسیم. شاید وادار شدیم به فکر کردن. یا ایده هایی یافتیم که بتوانند بزرگتر و موثرتر باشند…

سالها به بهانه اینکه «ریا» نشود، هیچ از کارهایمان برای هم نگفتیم و فضا را باز کردیم تا عده زیادی، در سکوت و آرامش، «هیچ کاری نکنند».

بیایید کارهای خوب بکنیم و ریاکارانه بگوییم تا فضا را برای تنفس آنها که هیچ نمیکنند، تنگ تر کنیم.

سالها تواضع و دوری از ریا، کاری به نفعمان نکرد، شاید ریاکاری چاره ما باشد…

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


264 نظر بر روی پست “سرطانی به نام وطن یا: «چرا وطن پرست نیستم…»

  • farzaneh.p گفت:

    خیلی عصبی ام زمانی که دارم این کامنتو می نویسم.
    امروز از بدترین روزها بود برای من…
    اتفاق بدی نیفتاد ولی همش درگیر بودم.
    خیلی متاسفم برای خودم.
    تو شهر شلوغی زندگی میکنم که آدما فقط فکر خودشونن و سود بیشتر، براشون اصلا مهم نیست که این سود از کجا تامین میشه.
    از اعتماد مردم، بی سوادی مردم، از هر باگی که بتونن سوء استفاده می کنن واسه رسیدن به خواستشون.
    تو این سایت احساس آرامش میکنم.
    وقتی که کامنتارو می خوندم با خودم می گفتنم: نه، هنوز هستند کسایی که احساس دیگران براشون مهم تر از پوله.
    ولی افراد مثل شما خیلی کمند، این امروز بهم ثابت شد.
    واقعا برای خودم متاسفم و این حس تاسف اونقدر زیاده که با نوشتن نمیشه نشونش داد.

  • نازنین گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    منم یکی از کارهایی که برای رضایت وجودی خودم انجام می دهم اینه که تمام آشغالهایی که بیرون از خونه ایجاد می شه رو جمع می کنم و در اطراف جایی که هستم آشغالها رو تا جایی که بتونم جمع می کنم.یه بار از جنگل کلی آشغال به اندازه چند کیسه زباله جمع کردم که صندوق عقب ماشین پر شده بود.
    چون گفتی که ریاکارانه بگیم اینا رو می نویسم.
    آشغالهایی که مادران جلویی بچه هاشون روی زمین می اندازن بر می دارم و می اندازم توی سطل. جلوی بچه هایی که خودشون هم این کارو می کنن، انجام می دم.گاهی در واکنش بعضی ها تندی می بینم و گاهی مسخره کردن نوجوونها رو.ولی مطمئنم که بعد روی کارم فکر می کنن.
    در محل کارم آبدارچی واحدمون مریضی بدی داره که همه ما نگرانش هستیم.من به نوبه خودم خیلی سعی می کنم اتاقی که هستم رو مدت زمان بیشتری تمیز نگه دارم.
    یه مدتی بود که اینقدر افکار آزاردهنده ای داشتم که هر کی رو پیدا می کردم دلم می خواست فقط حرف بزم و خودم رو روی اون بیچاره تخلیه کنم، خیلی روی این قضیه کار کردم و با جلسات روانشناسی که رفتم الان تونستم کمی بیشتر به خودم مسلط باشم.
    راستش الان که دارم اینا رو می نویسم خیلی حس بدی دارم احساس می کنم همچین کاری هم نیست که عنوان بشه.

    • shabanali گفت:

      نازنین. همین حس بد که به من و تو دادن که کار خوب باید بزرگ باشه، باعث شده خیلی وقتها دست به هیچ کاری نزنیم.
      برآیند همین کارهای کوچک خوب میشه یک کار بزرگ.

  • سهیلا گفت:

    سلام
    الان داشتم تو یکی از سایتهای خبری در مورد مجازات ۴ تا زور گیر مطلب میخوندم . توی بیوگرافی همشون شرایط زندگی نامناسب بود. همشونقبلا ازشون زورگیری شده بود برای مبالغ بین ۱۲ تا ۷۰هزارتومان زورگیری کرده بودن و حالا مجازات اعدام .البته دلیل زورگیریشون هم بدست آوردن پول برای بیماری مادر یکیشون بود .از طرفی مطالعات نشون میده آمار جرم توی کشورهایی مثل بلژیک که سطح رفاه عمومی بالایی دارن یک صدم متوسط جرم جهانییه .من نمیدونم توی اون کشورا آدما ذاتا بهترن یا بخاطر رایگان یا کم هزینه بودن خدمات درمانی – مجبور – به زور گیری نیستن.و اینکه طی قرنها آیا کسی با تنبیه درست شده ؟

  • دانشجو گفت:

    بنام خداوند جان و خرد

    سلام بر استاد گرامی خودم

    مدتی است که شروع کرده ام تا به همسرم عشق بی قید وشرط داشته باشم. او را به خاطر خودش و نه اعمالش و نه افکارش ، دوست داشته باشم. یاد بگیرم که در مقابل بدیهایش هم مهربانی کنم. تلاش می کنم که به قول وین دایر ، حتی زمانی که حق به جانب من است نیز مهربان باشم. مهربانی و دوست داشتن زمانی ارزشمند است که بی قید وشرط باشد و بی دریغ. دوست داشتن و عشق شرطی پایین درجه ترین نوع مهربانی است.
    اگر بتوانیم و موفق شویم که این نوع از عشق و دوست داشتن را ( که از صفات حضرت حق است) در مورد نزدیکترین فرد زندگیمان آغاز نمائیم سپس قادر خواهیم بود که این نوع نگرش را در کل جامعه توسعه و بسط بدهیم.

  • فایزه گفت:

    از تو یادگرفتم که کمتر غربزنم که کمتر با انگشت به نشانه مقصر بودن به این و ان و دیگران اشاره کنم یادگرفتم چیزهای زیادی که میدانستم چیزهای خوبی هستند اما هرگز قدمی برای تجربه شان برنداشته بودم.خب زندگی فرصت خوبی است برای تجربه برای زندگی کردن اما اینکه برای کشور و ملتم چه کردم؟خب راستش را بخواهی من از خودم شروع کردم چون خوب میدانم که تاوقتی به خودم کمک نکنم به هیچکس کمک نخواهم کرد.من هرهفته به اینجا سرخواهم زد

  • رضا گفت:

    تو یکی از فایل های رادیو مذاکره که اینترویو خودتون بود گفتید چیزهایی که تو کلاس میگید کاملترش تو کتابا و اینترنت هست..مهم اون حسه که به دانشجو میدید..منم به عنوان عضوی که در دانشگاه درس میدم(دانشگاه ازاد) سعی کردم اون حسه تو حرفاتونو به بچه ها انتقال بدم….. دانشجویی هم دنبال اساتیدی بودم که این حس میدادن..واقعا لذت بردم از رادیو مذاکره…

  • آیدا گفت:

    هر شب چند صفحه از کتابی که آقای شیری پیشنهاد کردند “ماندن در وضعیت آخر” رو مطالعه و در طول روز تمرینش می کنم . حتماً کتاب بعدی من کتاب” مذاکره ” شما خواهد بود . آقای شعبانعلی خیلی ساده بگم : من به عنوان یک شاگرد با شما هم قدم شدم . مرسی

  • hadis ahanin گفت:

    سلام
    كلا خودم رو آدم مفيدي واقعا نميدونم. ميفهمم افسردگي و قرص و سردرد چيه. چون چند ماهه يا ميرم روانشناس يا مغز و اعصاب. همه يه نظر دارن. افسردگي
    آقا محمدرضا تنها كار مفيدم اينه كه راجع به ديگران زود قضاوت نميكنم، حتي اگه بدترين مار رو انجام داده باشه. سعي ميكنم اطرافيانم رو هم قانع كنم زود قضاوت نكنن و تجسس نكنن توي زندگي مردم.

  • سینا ثابتی گفت:

    استاد عزیزم
    ممنون از متن زیبایی که نوشتین و فرصتی رو که برای فکر کردن در اختیارمون گذاشتین،من افتخار آشنایی شما رو دورادور از سایت شما و از نزدیک در کلاس های دکتر شیری داشتیم،
    ،بعضی آدما از طعام لذت می برند و بعضی ها از اطعام،شما جز دسته ی دومی؛و من از بابت آشنایی با شما و اندیشه های شما به خود می بالم .
    یاد میگیرم مردمی هستند از جنس مردم،سرشون رو پایین انداختند و برای مردمشون خدمت می کنند،بدور از هر گونه منت گذاشتن و ادعا کردن؛تلاش می کنن که هر روز کمی بیشتر از دیروزشون رو خدمت کنند و این امروز کمی بیشتر از دیروز رو سالهاست که با تمام سختی هاش در حال انجامش هستند.
    من زیاد کتاب نخوندم،تلاشم اینه بیشتر یاد بگیرم و وقتی همین تعداد کتب رو می خونی،؛جنس درد رو از تمام جنس های موجود در بطن جامعه ات تشخیص می دی،می فهمی شاید بهتر بود چیزی نمی خوندی،شاید بهتر بود سرتو می کردی توی برف؛اما یه حسی بهت میگه کمه،کمی بیشتر بدون،بفهم و به همون میزان تحمل رو در درونت پرورش بده.!!
    آدمی که دردش از جنس آگاهی هست،درد کمی رو با خودش نداره!!،دردی که با بیشتر شدن آگاهی بیشتر میشه و البته اعتیاد آوره این اگاهی!و البته درد.
    من نمیدونم کارهایی که کردم جز اینا به حساب میاد یا نه،اما از اونجایی که از گفتنشون شرمنده نمیشم احتمال اینکه کار مفیدی باشه هست.
    من سالی ۱۰۰ تا ۱۲۰ تا دانش آموز دبیرستانی داشتم،توی این سالها که درس می دادم،باهاشون دوست بودم و یادشون دادم باهم و برای هم خوب بخوان.من یاد گرفتم باهاشون هماهنگ بشم،با زرنگ ها حرفی برای گفتن داشته باشم و با تنبل ها کمک باشم.
    سعی کردم جدای از تدریس اون درس خاص،بهشون دید بدم،فکر کردن یاد بدم،اینکه میشه بد بود ولی خوب بودن هم یه انتخابه،گاهی نیازه اونو انتخاب کنید.
    سعی کردم اگه کمکی نمی کنم لااقل روی این نسل جراحتی وارد نکنم. الان بعد از گذشت چندین سال که شاگردام فارغ التحصیل شدن برام از خاطره ی کلاس ها می گن،برام لذت بخشه، من سنم اونقدر زیاد نیست که سردی و گرمی زندگی رو چشیده باشم،اما به قدر زندگی تلاش کردم که محیط رو برای خودم،اطرافیانم،مردمم کمی بهتر کنم. و البته تلاش های بیشتری می کنم،گاهی خسته می شم ،غر می زنم، ولی آدم هایی مثل شما رو می بینم انرژی می گیرم، به قول دکتر شیری مملکت ما کار زیاد داره غر نزنین.
    ببخشید طولانی شد،فقط خواستم بگم وجودتون یه قسمتیش برای خودتونه،قسمت زیادیش برای ماست،ممنون از وقت و انرژی و تلاشهایی که برای ساختن خودتون کردین و مارو هم درش سهیم کردین.

  • Neda.sh گفت:

    سلام جناب آقاي مرامي خيلي ممنون كه براي من پيغام گذاشتيد اما قصد من از پاسخ دادن به كامنت نسيم جان آزار، بي احترامي،بي ادبي ،ناجوانمردي و …به ايشون نبوده اگر يكبار ديگه نوشته تون رو بخونيد و با پاسخ من به نسيم عزيز مقايسه كنيد تمام چيزهايي اعم از بغض ، تعصب، توهين، تحقير، به دور بودن از تواضع و ادب و فرهيختگي و … رو كه بيان كرديد كاملأ متوجه ميشيد
    باور كنيد من با خوندن چند كامنت از شما روي اسمتون كليك كردم كه وبلاگتون باز بشه و بيشتر با شما آشنا بشم چون حرفهاتون جديد و قابل توجه بود برام وحرفهايي بود كه پختگي نويسنده رو ميرسوند ولي چون با گوشيم وصل شده بودم فعلأ موفق نشدم وارد سايت بشم اعتراف ميكنم متوجه بعضي از حرفاتون نشدم نميدوم كنايه است يا به صراحت حرفي رو كه تو دلتون هست نوشتيد و من هنوز دركش نكردم و هنوز هم چند تا علامت سوال بزرگ از مفهوم كامنتهاتون توي ذهنم هست كه چون اين سايت محل مناظره افراد نيست صبر ميكنم تا با گذر زمان جوابشون رو پيدا كنم حالا آقاي مرامي بزرگوار شما به عنوان برادر بزرگتر نصيحتيم كرديد كه به ظرفيت سازي خودم بپردازم اين حرفتون رو خيلي دوست دارم اما آيا شما در پاسخ به من اين رو رعايت كرديد با اين حال چشم به حرفتون گوش ميدم چون يقين دارم كه ظرفيت شما خيلي بيشتر از منه
    و اگر پاسخ من به نسيم جان باعث رفتنش از اينجا ميشه از طريق همين سايت ازشون معذرت ميخوام اميدوارم باور كنند كه قصد من آزار ايشون نبوده و اماشما آقاي مرامي نميدونم معذرت خواهي به شما بدهكار هستم يا نه اما با خوندم متن بسيار بسيار تند و بي رحمانه تون چند تا حسرت موند رو دلم اينكه: اي كاش شما با غير هم نسلان خودتون (من) مهربانتر و با سعه ي صدر بيشتري برخورد ميكرديد و اي كاش شما با نوشته و لحن بيانتون من رو متوجه اشتباه احتماليم ميكرديد مني كه به قول خودتون جوزده شدم و مقصد رو نميدونم كجاست و …
    راستي نگران نيستيد با اين پاسخ تند و آزار دهنده كه نزديك بودگريه ام بندازه اين من باشم كه ازاين خونه برم؟دقيقا رفتيم سر خونه ي اولمون شما منو متهم به چيزهايي كرديد كه دقيقا هزار برابر شديدترشو به خودم تحويل داديد نگران نباشيد من از شما دلگير نشدم و شما رو هم دوست وانسان فرهيخته ايي ميدونم شايد كار من اشتباه بوده و اون لحظه شما از دستم عصباني شديد ديگه اينجا يه معذرت خواهي بهتون بدهكارم اميدوارم هم شما و هم صاحبخونه من رو ببخشيد

    • ثنا گفت:

      سلام ندا جان
      نمیدونم چند سالته، از کجایی و یا کار و تحصیلاتت چیه، ولی به آرامشی که تو لحن کلامته و به سعه ی صدرت غبطه خوردم.خوش به حال آدمای خوبی که اطرافت هستن و لحظاتشون رو با تو شریکن.
      شاد و سربلند باشی دوست خوبم

  • علی ساعی گفت:

    با سلام اول از همه یک خواهشی دارم شما چرا از گفتن ونوشتن نام خدا میترسین تاحالا از شما بنام خدا نشنیدم و ندیدم

    • shabanali گفت:

      تا حالا؟ تا حالا چند وقت با من بودید؟
      چرا من نمی شناسمتون؟
      جایی از من شنیدید که من گفته ام از گفتن نام خدا میترسم؟
      من تمام زندگیم راه خداست… نام خدا به کارم نمی آید…

      ضمناً من هزار دغدغه برای دین و ملت و جامعه ام دارم که گفتن و نگفتن نام خدا حداقل جزو هزارتای اول نیست.
      در این کشور میلیون ها آدم هستند که به جای هزار دغدغه من، یک دغدغه دارند آن هم فریاد کردن نام خدا به صدای بلند است تا نغمه های شیطانیشان در آلودگی صوتی گم شود.

    • علیرضا گفت:

      در کتاب کریم فرمود : و لذکرالله اکبر= یاد خدا امریست عظیمتر
      اگر کسی یاد خدا بود ، شنونده است که نام خدا را نمیتواند استنتاج کند. خدمت دکتر الهی قمشه ای بودیم و فرمودند کسی بهشون گفته چرا از نهج البلاغه نمینویسیدو نمیگید و ایشان گفتند تو معلومه نهج را هم درست نخونده ای وگرنه متوجه میشدی که حافظ و مولوی و امیلی دیکنسون ، بیان دیگه همون فرمایشات هستند . الغرض اگر کلامی در کسی موجب روشن شدن چراغی در دلی بشود ، این یعنی یاد خدا زیرا تنها خداست که از جنس نور است : الله نورالسماوات و الارش
      بنده میدانم در قلب اقای شعبانعلی ، نوری روشن است که در این وانفسای تاخت و تاز ابلیس ، عجب ضرب شصتی دارد
      علیرضا شیری

  • آناهیتا گفت:

    اومدم ببینم مطلب جدید چی گذاشتید دیدم هنوز بازخوردهای این مطلب ادامه داره.
    بعضی از کامنت ها رو خوندم.به جرات میتونم بگم تاثیر گذاری و کاریزمای فوق العاده ای دارید.
    ——–
    دیروز در این خصوص ۲تا میل هم براتون فرستادم.

  • علی ساعی گفت:

    کاش به جای هزاران حرف تکراری یک بار اندیشه هایمان را آفت زدایی کنیم.کاش به جای مطالعه مکتبهای ایسمی خودمان را مطالعه کنیم کاش به جای مصرف علم و کلمه علم ساز وگشاینده باشیم کاش به جای اتنکا به دیگران خودمان کاری بکنیم ……………….آقای شعبانعلی عزت نفس فراموش نشود

  • نسرین گفت:

    من کاری برای این مملکت نکردم اما تو۸/۹سال سابقه کاریم هیچوقت کم نذاشتم،بیشتر از خود کارفرماها هم جوش کارشون زدم.مهم نیست فهمیدن یا یا قدر دونستن یا نه اما من به قسمی که معلم هنرستانم تو سال سوم ازمون خواست یاد کنیم تا کم نذاریم و برای منافع خودمون حقی رو پایمال نکنیم وفادار موندم
    برای همینم الان مثل خیلی از همکارهام نیستم که با تهی علمشون درآمدهاشون چندبرابر من هست
    بنظر من بزرگترین خیانتی که ما ایرانیها در حق خودمون میکنیم اینه که به کار خودمون ایمان نداریم.به کاری که باید انجام بدیم و بر عهده مون هست.فقط کار میکنیم بخاطر سر برج بدون اهمیت دادن به کیفیت کاری که انجام میدیم
    نمیگم من کامل این حق بجا آوردم اما انقدر شهامت داشتم که هر بار کاستی ازم سر زد خودم تنبیه کنم
    چندسال ÷یش کارفرمایی حاضر به پرداخت عیدی و بازپرداخت مرخصی کارگرهاش نمیشد.خیلی تلاش کردم اما راضی نشد،گفتم به من چه،دیگه بیشتر از این که نمیتونم مایه بذارم
    بعد عید کارگر مسنی اومد تو اطاقم گفت امسال بچه هام هیچ جا نرفتن چون میخواستم با عیدیم براشون بعد یک سال لباس نو بخرم و نتونستم…این گفت و رفت!
    همون لحظه استعفام نوشتم و منم برای همیشه رفتم و سه ماه بیکار بودم
    از اونوقت دفاع از حقوق کارگرها و کارمندان برام اولویت اول داره
    فقط تو ۱چیز شفاف نیستم.با دارایی و بیمه که خب خیلی ها مثل من نیستن.البته برای همین موردم ناراحتم.درسته مالیاتهای ما شاید درصدیش هم خرج خودمون نشه اما اینکه عادت کنیم برای هر چیز قانون دور بزنیم و راه فرار ایجاد کنیم خیلی جالب نیست.حتی دولت ما هم خودش قوانینش دور میزنه
    شاید جزء معدود آدم هایی هستم که بالینک شدن قسمتهای مختلف اداره مالیاتی و قوانین کداقتصادی جدید خوشحال هستم که تا حدی شفافیت حکمفرما میشه
    تا همین لحظه شفاف سازی ما تونستیم ۲۷۰میلیون تومن پولی که از یکی از شرکتهای عظیم دولتی بخاطر عدم شفافیت ارزش افزوده طلب داشتیم وصول کنیم!
    .
    .
    .
    به هرحال فکر میکنم اگه از همون لحظه که از درب خونه میایم بیرون خودمون مقید به رعایت قوانین بدونیم ،وظایفی که بهمون محول شده رو سعی کنیم درست و کامل انجام بدیم نه فقط از سر بازکنی و بزن برویی و پارتی بازی،کلاه برداری،حق خوری و… به حساب زرنگی و کسب منافع بیشتر نذاریم بزرگترین خدمت به مملکتمون انجام دادیم

  • سام گفت:

    محمدرضا جان

    ممنون از متن زیبات.

    نوشته ات رو که خوندم یاد ۲ تا جمله مشهور افتادم:

    – جان.اف.کندی: نپرسید کشورتان برای شما چه کرده است؟… بپرسید شما برای کشورتان چه کرده اید؟

    – لیانگ هنکاک (میلیاردر صنعت فولاد): بهترین روش برای کمک به فقرا اینست که خود تبدیل به یکی از آنها نشویم.

    متاسفانه وضعیت فعلی طوریه که هر کسی کلاه خودش رو سفت چسبیده که باد نبره، ولی چیزی که تو ۲ سال زندگی در خارج از کشور دیدم این بود که اونجا هر کسی به سهم خودش توی یه زمینه ای که دغدغه اش بود به مجموعه هدفش کمک می رسوند. اگه می تونست مالی و خیلی وقتها هم با یکی دو ساعت کار داوطلبانه در هفته برای افرادی که نیاز به کمک داشتن.

    هر کسی هر هنری داشت سعی می کرد یه خیری از این هنر و تخصصش به کسی که توان مالی خرید اون خدمت یا محصول رو نداشت برسونه.
    اگه آشپزی بلد بود یک وعده در هفته می رفت جایی و برای بی خانمان ها غذا درست می کرد. اگه دکتر بود هفته ای یک ساعت می رفت محلات فقیرنشین فقرا رو رایگان ویزیت می کرد. اگه حتی هیچ کاری یلد نبود می رفت هفته ای ۲ ساعت به دردل سالمندها گوش می داد یا با بچه های معلول تو بیمارستان بازی می کرد و براشون کتاب می خوند.

    انواع موسسات خیریه هم ایجاد شده برای کمک به دقیقا اون زمینه ای که هر کس می خواد. فقیر و غنی هم نداره؛ حتی آدمهای مشهور و ستاره های سینما هم کار داوطلبانه می کنن.

    هنوز هم تاسف می خورم که کار ثواب تو مملکت ما خلاصه شده به دادن غذای نذری ، اون هم یکی دو بار در سال، اونهم به همسایه ها و فامیلمون که وضعشون از خود ما هم بهتره! بجای کمک به ساخت یک مدرسه توی یک منطقه محروم (یا حتی تجهیز جزئی اش تا بچه های دبستانی توی آتیش بخاری های نفتی عهد بوق نسوزن)

    یا بجای کمک به تامین بخشی از هزینه کمرشکن داروهای یک بیمار صعب العلاج، یا تامین بخشی از هزینه ازدواج دو تا جوون ، هرسال برای ثواب دوباره و چندباره مکه می ریم که حاجی تر (!!!) بشیم.

    البته من خوب بودن این نوع کارها رو هم نفی نمی کنم ولی چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

    امیدوارم روزی برسه که کمک به دیگرانی که به کمک ما نیاز دارن رو وظیفه خودمون بدونیم و اولویتهامون درست بشن … کسی چه می دونه شاید خودمون هم روزی نیاز به کمک پیدا کردیم.

    به قول مادربزرگم (روحش شاد): “دست دهنده هیچوقت محتاج نمی شه”

  • رضا گفت:

    سوارکردن آدمهای پیاده بدون گرفتن کرایه

  • ناشناس گفت:

    سوار کردن آدمهای پیاده بدون گرفتن کرایه

  • آزاده گفت:

    سعی میکنم تا ان جا که ممکن است انگشت اشاره ام را برای یافتن مقصر از روی دیگران بردارم وخودم را مسئول هر انچه که برایم اتفاق میافتد بدانم اینرا به کودکانم یاد میدهم ودر آخر در هر فرصت ممکن یافته هایم را با دیگران تقسیم می کنم .دو اصل وجدان و دیگر خواهی را سرلوحه ی اصولم قرار میدهم حتی اگر “دیگران ” به ان اعتقادی نداشته باشند …. این می تواند آغازی باشد برای تغییرات بعدی من …دگرگونی در هر موضوعی از فرد “من ” آغاز می شود…

  • جامعه گفت:

    از گفته های دکتر غلامحسین صدیقی پدر علم جامعه‌شناسی در ایران
    عشق ایران آنچنان در جان او ریشه داشت که در آخرین لحظات و در زیر چادر اکسیژن فریاد برآورد: پاینده باد ایران!…. و سپس جان به جان آفرین داد.
    او بزرگترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:

    «بزرگترین عیب ما بی‌انصافی است. بی‌انصافی دردآوری دربارهٔ دیگران» و در جای دیگری نوشت:«جامعه‌ای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»

    وی در بحبوحه انقلاب در مورد وضعیت آینده ایران چنین گفته بود:

    «روزی خواهد آمد که شما در عرصه بین‌المللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید.
    یادش گرامی(منبع ویکی‌پدیا)

  • نسیم گفت:

    سلام فکر می کنم همه ی ادم هایی که این جا هستند وشما را از نزدیک ندیده اند خیلی مشتاق اند با شما ملاقات کنند! می دانم هیچ وقت شما را نخواهم دید و فرض محالی است اما دوست دارم اگر این اتفاق هم بیفتد زمانی باشد که من به موقعیت وموفقیتی برسم که شما مشتاق باشید مرا ببینید نه من شما را نمی دانم شاید سال ها بعد باشدشاید هم هرگز رخ ندهد.اما تلاشم را می کنم وخواهم کرد( قبلا بادیدن هوش واستعداد شما حسرت می خوردم اما الان فهمیده ام که من هم فرقی باشما ندارم فقط به تلاشی زیاد برای موفقیت نیازدارم)

  • ثنا گفت:

    بخاطر تغییر ناگهانی نظام آموزش ابتدایی که کلاس ششم به مقطع ابتدایی اضافه شد، متاسفانه یه مشکلی برای اغلب معلمای این سال تحصیلی و همین طور دانش آموزا پیش اومد و اون اینکه ریاضی این سال یه تغییر عمده کرد و تقریبن مشابه ریاضی دوره ی راهنمایی بود که هم معلمای عزیز در انتقال مفاهیم و هم بچه ها در درکش مشکل داشتند و همین طور درسی به نام کامپیوتر اضافه کردن که خیلی زیاد در علاقه و تمایل آینده ی دانش آموزا به این دانش و رشته ی تخصصی تاثیرگذار خواهد بود و متاسفانه اغلب معلمای ابتدایی در آموزش اون به بچه ها تخصص کافی ندارن – من خودم این مشکل رو سال سوم دبیرستان با درس انفورماتیک داشتم که اون سالها به علت ناواردی معلم اون دوره، من و خیلی از همکلاسیهامو کامپیوتر زده کرده بود، علیرغم علاقه و اشتیاقی که به درس داشتیم – این دوتا درس این اواخر شده بود یکی از دغدغه های من و آینده ی این دانش آموزای کوچیک که به خاطر این بی برنامگی چقدر در سالهای آتی از این دو درس مهم فراری خواهند بود. واسه همین یه آگهی نوشتم و زدم تو تابلو اعلانات و در دو تا مدرسه ابتدایی نزدیک خونمون و الان بعداز ظهرا که تو خونه هستم، یه کلاس شاگرد کوچولو دارم که بهشون ریاضی و کامپیوتر یاد میدم. در ضمن ۲ تا از معلمای این بچه ها هم چند روزیه سر کلاسم میان.
    و دیگه اینکه : هر دفه که فایلای مذاکره رو آپ میکنی ۸ نفر هستن که بی صبرانه منتظرن تا من براشون دانلود و کپی کنم : همسرم، داداشم که دوم دبیرستانه و مشتاقتر از همه ست و میدونم که به همکلاسیاشم میده، پسرم که هنوز به دنیا نیومده ولی مطمئنم از بس این فایلها رو تو خونه یا ماشین با صدای بلند پخش کردم، به صدای تو بیشتر از صدای من عادت کرده :-)) و بقیه شم همکارام و دوستای نزدیکم.
    البته این کارا پر از حس خوبه که خودش میشه بهای کاری که میکنیم.

  • علیرضا کاشانی ثابت گفت:

    گه ملحد و گه دهری و کافر باشد

    گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد

    باید بچشد عذاب تنهایی را

    مردی که ز عصر خود فراتر باشد

  • لیدر گفت:

    خیلی خوب بود استاد.من فایلهای رادیو مذاکره شما رو اول خودم گوش میکنم که واقعا برام مفیده و بعد به همکارم منتقل میکنم.

  • عباس گفت:

    یه کار کوچیک
    وقتی با دوتا خانوم ژاپنی تو هند هم صحبت شدم وگفتم ایرانیم به شوخی علامت تفنگ نشونم دادند ولی من خندیدم وگفتم ایرانی ها خیلی مهربونن و…بعدش که من رو دیدن دست تکون میدادند یعنی همین خنده وشوخی یه تاثیر کوچیکی روشون گذاشت

  • بی نام (حتی مستعار) گفت:

    سلام

    اولین باری هست که به این سایت سر میزنم
    من بیشتر شما رو با همایش ها و مطالبی که درباره مذاکره بود میشناسم ولی متن تاثیرگذاری اینجا نوشتین.

    به خاطر چند خط قرمز پایان نوشتتون می نویسم.

    یکی هست به نام من!

    که نمی تونه توی هوای سرد و گرم وقتی کنار خیابون یه پیر زن عصا بدست یا یه پیرمردی که یه کیسه خرید براش بار سنگینیه یا زنی که بچشو تو بغل گرفته ترمز نزنه و اونا رو تا مقصد نرسونه.

    باید تجربه کنید تا بدونید چه حس دلنشینیه که با یه کمک کوچیک در طرف مقابلت این حس رو ایجاد میکنی که خدا واسش کمک فرستاده و همین الان داشته بهش گوش میداده وقتی میگه “خدا خیرت بده، کاش از خدا یه چیز دیگه هم خواسته بودم”

    یکی که حتی نمیتونه به فکر پوشک نداشته ی بچه ی اون زن بی پول نباشه.

    یکی که هرکار میتونست کرد تا اون دخترک فقیر و بی پشتوانه که تنها کورسوی روشنی که می شد توی آینده اش به وجود آورد قبولی تو دانشگاه بود قبول بشه، پا به پاش رفت تا ثبت نامش رو انجام بده و تا جایی که می تونست بهش امید و انگیزه داد تا اگر دردهاش کم نمیشه حداقل بیشتر هم نشه.

    یکی که مدتی طولانی زمان صرف کرد تا یه انسان دیگه کاری رو انجام بده و تغییری ایجاد کنه که این تحول نقطه ی عطف زندگی اون شخص شد.

    و …
    و …
    و …

    کسی که واقعا و واقعا سعی کرد هر جا میتونه به جای ماهی دادن به کسی که نیاز داشت به اون ماهی گیری یاد بده بی چشمداشت بی چشمداشت.

    والبته تمام این صرف زمان و انرژی ها هیچ لطمه ای که به زندگیش نزد هیچ، الان اون یکی از موفق ترین های دوره ی خودش هست.

  • پگاه گفت:

    یک چیزی تو این پست من و به شدت ناراحت کرد و این جمله بود “شما که انبوه داروهایی را که برای پنهان کردن افسردگی و ماندن در این خراب آباد میخورم، ندیده اید،” ….:(

  • سهیلا گفت:

    سلام
    من یه دختر کوچولو رو به کفالت گرفتم
    و دارم سعی میکنم در آمدم رو بیشتر کنم تا تعدادشون رو بیشتر کنم

  • سیما ولی زاده گفت:

    و اما قراری که در بالا گفتین. به احترام حرف شما، امروز داستانی را ضبط کردم که در همین زمینه است. سه دقیقه و نیم شده: https://soundcloud.com/simushga/js30u3pyzqkb

  • Elham.B گفت:

    سلام
    من شما رو نمیشناسم˛شاید فقط یک اسم˛ یک مصاحبه تلوزیونی˛ یک کتاب و چند فایل صوتی… ولی اعتراف میکنم که آنقدر توانمند احساستون رو بیان میکنید که گویا از نزدیکترین افراد به من نزدیکترید و حس میکنم میتونم بفهممتون و حتی شما رو در اون حس تصور کنم…
    نمیخواستم نظری بدم ولی دیدم نمیتونم…
    من تاحالا برای کسی کاری نکردم و هرچه کردم برای خودم و دلم بود˛ آخرین وبزرگترین کار مفید زندگیم این بود که واقعـا” خود واقعیم باشم اینطوری میدونم که میتونم به اطرافیان بیشتری کمک کنم˛شاید یک لبخند در اوج ناراحتی و غم˛ شاید یک راه و منظر جدید در اوج ناامیدی˛ شاید بهانه ای برای بیخیالی در مشکلات روزمرگی…
    یک قانون برای خود دارم و اون اینه که کاری که دوست ندارم کسی در حقم بکنه در حق دیگران انجام نمیدم و همیشه خودم رو جای طرف مقابلم میذارم…
    نمیدونم شاید اینقدر آرمانگرا هستم که دوست دارم تمام اطرافیام خوشبخت˛ سلامت و موفق باشن˛ من زمانی فکر میکردم میشه برای تغییر شرایط دیگران کاری کرد ولی الان میدونم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که براشون آرزوهای خوب داشته باشم و به اونها در رنگ کردن وخلق آرزوها وزندگیشون کمک کنم و حضور خدایی رو یادآور بشم که در همین نزدیکیهاست و بسیار به یاد ما…
    ولی یه کار دیگه ای که میدونم میتونم انجامش بدم اینه که وقتی برای کسی آرزویی هرچند بزرگ دارم(به شرطی که به اندازه یه اپسیلون با این آرزو احساس همنوایی بکنه)هر اتفاقی می افته تا اون آرزو محقق بشه. آرزوی من برای شما “محمدرضا عزیز” و هرآنکه این کامنت رو میخونه اینه که: امیدوارم هیچوقت به خاطر هیچ ناراحتی و بیماری دارو مصرف نکنید و شما میتونید…
    همین!

  • سیما ولی زاده گفت:

    نوشته تون دغدغه ما هم هست. اما من فکر می کنم به جای ترجیح منفعت ِجامعه به منفعت خود، باید برای فراهم کردن یک بستر تلاش کرد. بستری که در اون، در فضایی شفاف منفعت جمعی همراستا باشه با منفعت های فردی. رشد بر مبنای فداکاری نمی تونه پایدار باشه

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser